حلاجیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
(صفحه‌ای تازه حاوی « حلّاجيه‏ پيروان حسين بن منصور حلّاج صوفى بودند. وى در حدود سال 244 ه در قريه ط...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات فرق و مذاهب
| عنوان =حلاجیه
| تصویر =
| توضیح تصویر =
| نام =حلاجیه
| نام رایج =منصور حلاج
| تاریخ شکل گیری = 3  ق
| قرن شکل گیری =
| مبدأ شکل گیری =اهواز
| موسس = حسین بن حلاج(منصور حلاج)
| عقیده = اباحه‌گری و بدعت در دین
}}
'''حلّاجیه‏''' پیروان حسین‌بن‌منصور حلّاج صوفی بوده و ادعاهای غلو‌آمیزی درباره وی مطرح کرده‌اند. [[شیخ مفید|شیخ‌مفید]] این گروه را اباحه‌گر و معتقد به حلول دانسته و آنان را گمراه‌تر از [[مجوس]] معرفی می‌کند.<ref>ر. ک. دانش نامه جهان اسلام.</ref>


حلّاجيه‏ پيروان حسين بن منصور حلّاج صوفى بودند.
==موسس==
موسس این فرقه شخصی به نام حسین‌بن‌حلاج معروف به منصور‌حلاج بود<ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 162</ref>


وى در حدود سال 244 ه در قريه طور از قراى بيضاى فارس در هفت فرسنگى شيراز زاده شد و با پدرش منصور از بيضا، به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامى را بياموخت و در بيست سالگى به بصره رفت و مريد صوفى آن سامان عمرو مكى شد، و به دست او خرقه تصوّف پوشيد، و در سال 270 به مكّه سفر كرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت.
==زندگی‌نامه==
حلّاج براى دعوت به مذهب صوفيانه خود كه جنبه «حلولى» داشت به مسافرت مى‏پرداخت. وى در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفى مى‏كرد و به همين سبب علماى علم رجال شيعه، او را از مدعيان «بابيت» شمردند.
حلاج در حدود سال 244 هجری قمری در قریه طور از قرای بیضای‌فارس در هفت فرسنگی [[شیراز]] زاده شد. جدّ او از [[مجوسیان]] زرتشتی بود. <ref>زرکلی خیرالدین، الاعلام، بیروت، نشر دارالملایین، سال۱۹۸۰ میلادی، ج۲، ص۲۶۰.</ref> <ref>سمعانی عبدالکری، الانساب، بیروت، نشر دار الجنان، چاپ اول، سال ۱۴۰۸ هجری قمری، ج۲، ص۲۹۳</ref>گفته شده  که علت ملقب شدن او به حلاج، پنبه‌زنی و یا فاش نمودن اسرار مردم بوده است<ref>ذهبی محمد‌بن‌احمد‌بن‌عثمان، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۱۱۳</ref> <ref>طبقات‌الصوفیه، ص۹۰</ref>. وی با پدرش منصور از بیضا به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامی را آموخت و در بیست‌سالگی به [[بصره]] رفت و مرید صوفی آن سامان [[عمرو مکی]] شد و به دست او خرقه [[تصوّف]] پوشید و در سال 270 به [[مکّه]] سفر کرد و از آنجا به [[اهواز]] رفت و به دعوت پرداخت. حلّاج برای دعوت به مذهب صوفیانه خود که جنبه «حلولی» داشت، به مسافرت می‌رفت. وی در آغاز خود را رسولِ امام‌غایب و باب آن حضرت معرفی می‌‏کرد و به همین سبب، علمای علم رجال شیعه، او را از مدعیان «بابیت» شمردند. حلّاج پس از دعوی بابیت بر آن شد که [[ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی|ابو‌سهل اسماعیل‌بن‌علی نوبختی]] را که از متکلمان [[امامیه]] بود، در سلک یاران خود در آورد و به تبع او هزاران شیعه امامی را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقاید حلولی خویش معتقد کرد. به‌ویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه در باره حلّاج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته‏‌اند، ولی ابو‌سهل که پیری مجرّب بود، نمی‏‌توانست ببیند که داعی‌صوفی با مقالاتی تازه خود را معارض [[حسین بن روح نوبختی]] وکیل امام غایب معرفی کند. در این زمان چون فقه امامیه از طرف خلفا به‌رسمیت شناخته نشده بود، [[شیعیان]] در میان مذاهب [[اهل سنت و جماعت|اهل سنت]]، «مذهب ظاهری» را که مؤسس آن [[ابوبکر محمد بن داوود اصفهانی|ابوبکر محمد‌بن‌داوود اصفهانی]] است پذیرفته بودند.
نام او ابو المغيث حسين بن منصور حلّاج بود كه در سال 309 هجرى كشته شد.
رؤسای امامیه و خاندان نوبختی برای بر انداختن حلّاج، ناچار به محمد‌بن‌داوود ظاهری متوسل شده او را به صدور فتوایی که در سال 297 و اندکی پیش از مرگ خود در وجوب قتل حلّاج انتشار داده بود، وادار کردند. در این هنگام، [[ابوالحسن علی بن فرات|ابوالحسن علی‌بن‌فرات]]، وزیر شیعی‌مذهب متقدر خلیفه نیز در تکفیر حلّاج به آل‌نوبخت کمک کرد. حلّاج در سال 296 به بغداد رفت و مردم را به طریق خاصی که مبتنی بر نوعی تصوّف آمیخته با گونه‏‌ای «حلول» بود، دعوت کرد. وزیر ابوالحسن‌بن‌فرات وی را تعقیب کرد و ابن‌داوود فتوای معروف خود را در حلال بودن خون او صادر نمود. حلّاج از بغداد گریخت و در شوشتر و اهواز به‌صورت پنهانی زندگی می‌کرد. وی در سال 301 به‌دست عمّال خلیفه گرفتار شد و به‌زندان افتاد و در روز 24 ذی‏قعده سال 309 پس از هفت ماه محاکمه، علمای شرع او را مرتد و خارج از دین اسلام شمردند و به‌فرمان مقتدر ، خلیفه و وزیر او حامد‌بن‌عباس به‌دار آویخته شد و سپس جسد او را به آتش کشیدند و سرش را بر بالای جسر بغداد آویزان کردند. <ref> مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 162</ref>
حلّاج پس از دعوى بابيت بر آن شد كه ابو سهل اسماعيل بن على نوبختى را كه از متكلمان اماميه بود در سلك ياران خود در آورد و به تبع او هزاران شيعه امامى را كه در قول و فعل تابع او بودند به عقايد حلولى خويش معتقد سازد. بويژه آن كه جماعتى از درباريان خليفه نسبت به حلّاج حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته‏اند.
 
ولى ابو سهل كه پيرى مجرّب بود، نمى‏توانست ببيند كه داعى صوفى با مقالاتى تازه خود را معارض حسين بن روح نوبختى وكيل امام غايب معرفى كند.
==ادعای ربوبیت==
در اين زمان چون فقه اماميه از طرف خلفا به رسميت شناخته نشده بود، شيعيان در ميان مذاهب اهل سنت، «مذهب ظاهرى» را كه مؤسس آن ابو بكر محمد بن داوود «1» اصفهانى است پذيرفته بودند.
سال ۲۹۹ هجری قمری به‌نام سال فتنه حلاج شمرده می‌شود. او در این سال ادعای ربوبیت نمود و به‌طور سرّی افکار خویش را به مریدان خود در مناطق مختلف منتقل می‌کرد.<ref>ابن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، نشر دار صادر، ج۲، ص۱۴۲.</ref> از این پس، او مورد تعقیب و حبس و تبعید بود. اعمال وی و مریدانش و رخنه نمودن افکار او به دربار؛ حکومت عباسی‌ را به خوف و خشم آورد و با جمع‌آوری مدارک و اعترافات، او را محکوم به اعدام نمودند.<ref>بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۹.
__________________________________________________
</ref>
(1)- مؤسس مذهب ظاهريه، داود بن على است كه در سال 270 ه در كوفه وفات يافت، بنابراين محمد-
 
                        فرهنگ فرق اسلامى، متن، ص: 163
==عقاید==
رؤساى اماميه و خاندان نوبختى براى بر انداختن حلّاج ناچار به محمد بن داوود ظاهرى متوسل شده او را به صدور فتوايى كه در سال 297 و اندكى پيش از مرگ خود در وجوب قتل حلّاج انتشار داده بود، وادار نمايند.
حلّاج به ادای فرایض‌دین اعتقادی نداشت و از نظر کلامی خداوند را منزه از حدود خلق یعنی طول و عرض می‌‏دانست و می‏‌گفت روح ناطقه غیر مخلوق است و متحد با روح خداوند می‏‌باشد و حلول لاهوت در ناسوت است و از این‌جهت چون قائل به «حلول» روح خداوندی در انسان بود، دعوی انا‌الحقی می‏‌کرد. وی می‌‏گفت از طریق «شوق» و «ریاضت» ممکن است که اراده صوفی با اراده خداوند متحد گردد و هر گونه رنج و عذابی را تحمل کند و آن را «عین‌الجمع» می‏‌خواند. او سخنان غریبی می‏‌گفت و کتاب‌های عجیب تصنیف کرد که از آن جمله: «طس‌الازل» و «قرآن‌القرآن» و «کبریت‌الاحمر» و اشعاری نیز در باره «وحدت‌وجود» از او باقی است. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 163</ref>و اما برخی دیگر از عقاید حلاج به فهرست زیر است: نقل شده است که در پنجاه سالگی می‌گفت که هنوز هیچ مذهبی را بر نگزیده‌ام، اما از هر مذهبی چیزی برگرفته‌ام. <ref>عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ص۵۸۷.</ref>معتقد بود که همه [[ادیان الهی|ادیان‌الهی]] و غیر‌الهی بر حق است و [[ترسا]] و [[جهودی]] و [[مسلمان]] و .... فقط لقب و نام است یعنی پوسته‌ای است که مغز همه آنها یکی است و هیچ اختلافی بین آنها وجود ندارد. <ref> ساعی، علی بن انجب، اخبار الحلاج، ص۶۹-۷۰.</ref> جملاتی که در پی می‌آید، عقاید سخیف و کفر‌گویی او را ثابت می‌کند. انا الحق، و ما فی‌الجبة الا‌الله، به دین خداوند کافر شدم و این کفر نزد من از واجبات است، در حالی‌که نزد مسلمانان قبیح است، در نامه‌ای به دوستش چنین نوشته بود: من‌الرحمن‌الرحیم الی فلان‌بن‌فلان که در دادگاه بر او عرضه کردند و او منکر نشد. برخی مریدانش او را این‌گونه خطاب می‌کردند: ای حقیقت‌ذات و ای نهایت‌خواسته‌ها، گواهی می‌دهم بر اینکه تو همان کسی هستی که در هر زمان به‌صورتی در می‌آیی و در زمان ما به صورت حلاج درآمده‌ای و ما به تو پناه می‌بریم و به رحمت تو امیدواریم، ‌ای دانای پنهانی‌ها. شخصی به او گفت که ادعای پیامبری داری؟ حلاج گفت: اف بر شما باد! که قدر مرا تنزل دادی! کسی که خانه ما را نظافت کند و نماز بخواند و بر او طواف کند و نیز صدقه دهد، از [[حج]] بی‌‌نیاز می‌شود. و سخن آخر اینکه حلاج معتقد به [[تناسخ]] و حلیت فحشاء بوده است<ref> ر. ک. ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ص۱۱۳</ref> <ref>بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۸</ref> <ref>افغانی ابو عبدالله شمس الدین بن محمد، جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقائد القبوریة، نشر دار الصمیعی، چاپ دوم، سال ۱۴۱۶ هجری قمری و ۱۹۹۶ میلادی، ج۳، ص۱۳۳۵</ref> <ref>شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، ۱۳۸۵، ص۳۲۴</ref> <ref>شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، سال ۱۳۸۵شمسی، ص۳۲۸.</ref>.
در اين هنگام ابو الحسن على بن فرات، وزير شيعى مذهب، متقدر خليفه نيز در تكفير حلّاج به آل نوبخت كمك كرد.
 
حلّاج در سال 296 به بغداد رفت، و مردم را به طريق خاصى كه مبتنى بر نوعى تصوّف آميخته با گونه‏اى «حلول» بود، دعوت كرد.
==پانویس==
وزير ابو الحسن بن فرات وى را تعقيب كرد و ابن داوود فتواى معروف خود را در حليت خون او صادر نمود. «1»
{{پانویس}}
حلّاج از بغداد بگريخت و در شوشتر و اهواز پنهان مى‏زيست.
 
وى در سال 301 به دست عمّال خليفه گرفتار شد و به زندان افتاد و در 24 ذى‏قعده سال 309 پس از هفت ماه محاكمه، علماى شرع او را مرتد و خارج از دين اسلام شمردند و به فرمان مقتدر خليفه و وزير او حامد بن عباس به دار آويخته شد و سپس جسد او را بسوزانيدند و سرش را بر بالاى جسر بغداد زدند.
{{فرق و مذاهب}}
حلّاج به اداى فرايض دين اعتقاد نداشت و از نظر كلامى خداوند را منزه از حدود خلق يعنى طول و عرض مى‏دانست و مى‏گفت: روح ناطقه غير مخلوق است و متحد با روح خداوند مى‏باشد و حلول لاهوت در ناسوت است، و از اين جهت چون قايل به «حلول» روح خداوندى در انسان بود، دعوى انا الحقى مى‏كرد.
 
وى مى‏گفت: از طريق «شوق» و «رياضت» ممكن است كه اراده صوفى با اراده خداوند متحد گردد و هر گونه رنج و عذابى را تحمل كند و آن را «عين الجمع» مى‏خواند.
[[رده:فرق و مذاهب]]
او سخنان غريب مى‏گفت و كتابهاى عجيب تصنيف كرد كه از آن جمله:«طس الازل» و «قرآن القرآن» و «كبريت الاحمر» و اشعارى نيز در «وحدت وجود» از او باقى است.

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۰۱

حلاجیه
نامحلاجیه
نام رایجمنصور حلاج
تاریخ شکل گیری3 ق، ۳ ش‌، ۶۲۴ م
مبدأ شکل گیریاهواز
موسسحسین بن حلاج(منصور حلاج)
عقیدهاباحه‌گری و بدعت در دین

حلّاجیه‏ پیروان حسین‌بن‌منصور حلّاج صوفی بوده و ادعاهای غلو‌آمیزی درباره وی مطرح کرده‌اند. شیخ‌مفید این گروه را اباحه‌گر و معتقد به حلول دانسته و آنان را گمراه‌تر از مجوس معرفی می‌کند.[۱]

موسس

موسس این فرقه شخصی به نام حسین‌بن‌حلاج معروف به منصور‌حلاج بود[۲]

زندگی‌نامه

حلاج در حدود سال 244 هجری قمری در قریه طور از قرای بیضای‌فارس در هفت فرسنگی شیراز زاده شد. جدّ او از مجوسیان زرتشتی بود. [۳] [۴]گفته شده که علت ملقب شدن او به حلاج، پنبه‌زنی و یا فاش نمودن اسرار مردم بوده است[۵] [۶]. وی با پدرش منصور از بیضا به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامی را آموخت و در بیست‌سالگی به بصره رفت و مرید صوفی آن سامان عمرو مکی شد و به دست او خرقه تصوّف پوشید و در سال 270 به مکّه سفر کرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلّاج برای دعوت به مذهب صوفیانه خود که جنبه «حلولی» داشت، به مسافرت می‌رفت. وی در آغاز خود را رسولِ امام‌غایب و باب آن حضرت معرفی می‌‏کرد و به همین سبب، علمای علم رجال شیعه، او را از مدعیان «بابیت» شمردند. حلّاج پس از دعوی بابیت بر آن شد که ابو‌سهل اسماعیل‌بن‌علی نوبختی را که از متکلمان امامیه بود، در سلک یاران خود در آورد و به تبع او هزاران شیعه امامی را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقاید حلولی خویش معتقد کرد. به‌ویژه آنکه جماعتی از درباریان خلیفه در باره حلّاج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته‏‌اند، ولی ابو‌سهل که پیری مجرّب بود، نمی‏‌توانست ببیند که داعی‌صوفی با مقالاتی تازه خود را معارض حسین بن روح نوبختی وکیل امام غایب معرفی کند. در این زمان چون فقه امامیه از طرف خلفا به‌رسمیت شناخته نشده بود، شیعیان در میان مذاهب اهل سنت، «مذهب ظاهری» را که مؤسس آن ابوبکر محمد‌بن‌داوود اصفهانی است پذیرفته بودند. رؤسای امامیه و خاندان نوبختی برای بر انداختن حلّاج، ناچار به محمد‌بن‌داوود ظاهری متوسل شده او را به صدور فتوایی که در سال 297 و اندکی پیش از مرگ خود در وجوب قتل حلّاج انتشار داده بود، وادار کردند. در این هنگام، ابوالحسن علی‌بن‌فرات، وزیر شیعی‌مذهب متقدر خلیفه نیز در تکفیر حلّاج به آل‌نوبخت کمک کرد. حلّاج در سال 296 به بغداد رفت و مردم را به طریق خاصی که مبتنی بر نوعی تصوّف آمیخته با گونه‏‌ای «حلول» بود، دعوت کرد. وزیر ابوالحسن‌بن‌فرات وی را تعقیب کرد و ابن‌داوود فتوای معروف خود را در حلال بودن خون او صادر نمود. حلّاج از بغداد گریخت و در شوشتر و اهواز به‌صورت پنهانی زندگی می‌کرد. وی در سال 301 به‌دست عمّال خلیفه گرفتار شد و به‌زندان افتاد و در روز 24 ذی‏قعده سال 309 پس از هفت ماه محاکمه، علمای شرع او را مرتد و خارج از دین اسلام شمردند و به‌فرمان مقتدر ، خلیفه و وزیر او حامد‌بن‌عباس به‌دار آویخته شد و سپس جسد او را به آتش کشیدند و سرش را بر بالای جسر بغداد آویزان کردند. [۷]

ادعای ربوبیت

سال ۲۹۹ هجری قمری به‌نام سال فتنه حلاج شمرده می‌شود. او در این سال ادعای ربوبیت نمود و به‌طور سرّی افکار خویش را به مریدان خود در مناطق مختلف منتقل می‌کرد.[۸] از این پس، او مورد تعقیب و حبس و تبعید بود. اعمال وی و مریدانش و رخنه نمودن افکار او به دربار؛ حکومت عباسی‌ را به خوف و خشم آورد و با جمع‌آوری مدارک و اعترافات، او را محکوم به اعدام نمودند.[۹]

عقاید

حلّاج به ادای فرایض‌دین اعتقادی نداشت و از نظر کلامی خداوند را منزه از حدود خلق یعنی طول و عرض می‌‏دانست و می‏‌گفت روح ناطقه غیر مخلوق است و متحد با روح خداوند می‏‌باشد و حلول لاهوت در ناسوت است و از این‌جهت چون قائل به «حلول» روح خداوندی در انسان بود، دعوی انا‌الحقی می‏‌کرد. وی می‌‏گفت از طریق «شوق» و «ریاضت» ممکن است که اراده صوفی با اراده خداوند متحد گردد و هر گونه رنج و عذابی را تحمل کند و آن را «عین‌الجمع» می‏‌خواند. او سخنان غریبی می‏‌گفت و کتاب‌های عجیب تصنیف کرد که از آن جمله: «طس‌الازل» و «قرآن‌القرآن» و «کبریت‌الاحمر» و اشعاری نیز در باره «وحدت‌وجود» از او باقی است. [۱۰]و اما برخی دیگر از عقاید حلاج به فهرست زیر است: نقل شده است که در پنجاه سالگی می‌گفت که هنوز هیچ مذهبی را بر نگزیده‌ام، اما از هر مذهبی چیزی برگرفته‌ام. [۱۱]معتقد بود که همه ادیان‌الهی و غیر‌الهی بر حق است و ترسا و جهودی و مسلمان و .... فقط لقب و نام است یعنی پوسته‌ای است که مغز همه آنها یکی است و هیچ اختلافی بین آنها وجود ندارد. [۱۲] جملاتی که در پی می‌آید، عقاید سخیف و کفر‌گویی او را ثابت می‌کند. انا الحق، و ما فی‌الجبة الا‌الله، به دین خداوند کافر شدم و این کفر نزد من از واجبات است، در حالی‌که نزد مسلمانان قبیح است، در نامه‌ای به دوستش چنین نوشته بود: من‌الرحمن‌الرحیم الی فلان‌بن‌فلان که در دادگاه بر او عرضه کردند و او منکر نشد. برخی مریدانش او را این‌گونه خطاب می‌کردند: ای حقیقت‌ذات و ای نهایت‌خواسته‌ها، گواهی می‌دهم بر اینکه تو همان کسی هستی که در هر زمان به‌صورتی در می‌آیی و در زمان ما به صورت حلاج درآمده‌ای و ما به تو پناه می‌بریم و به رحمت تو امیدواریم، ‌ای دانای پنهانی‌ها. شخصی به او گفت که ادعای پیامبری داری؟ حلاج گفت: اف بر شما باد! که قدر مرا تنزل دادی! کسی که خانه ما را نظافت کند و نماز بخواند و بر او طواف کند و نیز صدقه دهد، از حج بی‌‌نیاز می‌شود. و سخن آخر اینکه حلاج معتقد به تناسخ و حلیت فحشاء بوده است[۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷].

پانویس

  1. ر. ک. دانش نامه جهان اسلام.
  2. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 162
  3. زرکلی خیرالدین، الاعلام، بیروت، نشر دارالملایین، سال۱۹۸۰ میلادی، ج۲، ص۲۶۰.
  4. سمعانی عبدالکری، الانساب، بیروت، نشر دار الجنان، چاپ اول، سال ۱۴۰۸ هجری قمری، ج۲، ص۲۹۳
  5. ذهبی محمد‌بن‌احمد‌بن‌عثمان، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۱۱۳
  6. طبقات‌الصوفیه، ص۹۰
  7. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ اول، ص 162
  8. ابن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، نشر دار صادر، ج۲، ص۱۴۲.
  9. بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق و بیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۹.
  10. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 163
  11. عطار نیشابوری، تذکره الاولیا، ص۵۸۷.
  12. ساعی، علی بن انجب، اخبار الحلاج، ص۶۹-۷۰.
  13. ر. ک. ذهبی، العبر فی خبر من غبر، ص۱۱۳
  14. بغدادی عبدالقاهربن طاهربن محمد، الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة، بیروت، نشر دارالآفاق الجدیده، سال ۱۹۷۷ میلادی، چاپ دوم، ص۲۴۸
  15. افغانی ابو عبدالله شمس الدین بن محمد، جهود علماء الحنفیة فی ابطال عقائد القبوریة، نشر دار الصمیعی، چاپ دوم، سال ۱۴۱۶ هجری قمری و ۱۹۹۶ میلادی، ج۳، ص۱۳۳۵
  16. شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، ۱۳۸۵، ص۳۲۴
  17. شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، انتشارات طهوری، سال ۱۳۸۵شمسی، ص۳۲۸.