بحث کاربر:Mahdi/صفحه تمرین

از ویکی‌وحدت

آيا روايت «طير مشوي» با سند معتبر در منابع اهل‌سنت نقل شده است؟

حديث طير مشوی، حديث برتري اميرمؤمنان (ع) بر تمامي خلايق روايت اول: سفينه، خادم رسول خدا (ص) روايت دوم: سدي كبير از أنس بن مالك روايت سوم: يحيي بن كثير از أنس بن مالك روايت چهارم: عثمان الطويل از أنس بن مالك روايت پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك روايت ششم: علي بن عبدالله بن عباس از پدرش: روايت هفتم: يحيي بن سعيد از أنس بن مالك روايت هشتم: عبدالملک بن سليمان از أنس: دلالت روايت بر ولايت اميرمؤمنان علیه‌السلام: خداوند چه كساني را دوست دارد؟ ابوبكر و عمر: ما بر هيچ يك از اصحاب برتري نداريم دیدگاه‌های بزرگان اهل‌سنت در‌باره اسناد روايت: اشكالات اهل‌سنت به روايت: اشكال اول: سند روايت صحيح نيست اشكال دوم: ابن كثير: قلب من شهادت می‌دهد كه روايت باطل است اشكال سوم: صحت حديث طير، نبوت پيامبر را زير سؤال می‌برد اشكال چهارم: در خوردن طير، چيز مهمي وجود نداشت اشكال پنجم: رسول خدا (ص) محبوب‌ترین مخلوق خداوند يا اميرمؤمنان (ع)؟ اشكال ششم: رسول خدا (ص) محبوب‌ترین مخلوق را نمی‌شناخت اشكال هفتم: تعارض با رواياتي كه در‌باره ابوبكر وارد شده اشكال هشتم: حديث طير مفيد عموم نيست اشكال نهم: شايد ابوبكر در مدينه نبوده است ! اشكال دهم: رسول خدا عادت نداشت كه تنها غذا بخورد اشكال يازدهم: احب الناس در غذاخوردن با پيامبر اشكال دوازدهم: هركس محبوب‌ترین مخلوق بود، حتماً صاحب رياست عامه نيست

سخن پاياني:

سؤال‌کننده: حسيني
محتوای روایت: يكي از رواياتی که ولايت و برتري اميرمؤمنان علیه‌السلام بر تمام خلايق را ثابت می‌کند، روايت طير مشوي است. طبق اين روايت: روزي مرغ برياني را خدمت رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه آوردند، آن حضرت قبل میل‌کردن، دستانش را به سمت آسمان بلند كرده و دعا فرمود: اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ.خدايا محبوب‌ترین مخلوق از نظر خودت بياور تا با من از اين غذا نوش‌جان نمايد». عایشه و حفصه كه شاهد ماجرا بودند به پدرشان خبر دادند، آن دو به نوبت خودشان را رساندند تا با پيامبر هم سفره باشند و اين مقام بسيار بلند و ارزشمند نصيب آنان شود؛ اما رسول خدا صلی‌الله عليه وآله آنها را از در خانه‌شان پس فرستادند و در واقع دست رد بر سينه آنها زدند. أنس بن مالك می‌گوید كه من دوست داشتم اين شخص سعد بن عباده از قبيله خودم باشد؛ اما ديدم كه علي بن أبي طالب علیه‌السلام آمد و من تا سه بار اجازه ورود ندادم تا اين كه آن حضرت صداي خودشان را به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله رساندند و پيامبر (ص) دستور دادند اجازه ورود بدهم و اميرمؤمنان علیه‌السلام وارد شدند با رسول خدا (ص) از آن غذا نوش‌جان كردند.
سندهای روایت:

اين روايت با سندهای متعدد از طريق: 1. امیرالمؤمنین علیه‌السلام؛ 2. أنس بن مالك؛ 3. عبدالله بن العباس؛ 4. أبو سعيد الخدري؛ 5. سفينة خادم رسول خدا صلی‌الله عليه وآله وسلم؛ 6. سعد بن أبي وقاص؛ 7. عمرو بن العاص؛ 8. أبو الطفيل عامر بن واثلة؛ 9. يعلي بن مرة از اصحاب رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نقل شده است:

روايت اول: سفينه، خادم رسول خدا (ص)

ابوالقاسم طبراني در كتاب المعجم الكبير می‌نویسد:

حَدَّثَنَا عُبَيْدٌ الْعِجْلِيُّ، ثنا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ، ثنا حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثنا سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ، عَنْ فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ، عَنْ سَفِينَةَ، مَوْلَي النَّبِيِّ (ص) أَنَّ النَّبِيَّ (ص) أُتِيَ بِطَيْرٍ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِيَ مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): «اللَّهُمَّ وَالِ».

از سفينه خادم رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نقل شده است كه براي رسول خدا مرغي آوردند، آن حضرت فرمود: «پروردگارا ! محبوب‌ترین مخلوق در نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد»؛ پس علي علیه‌السلام آمد و رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: « خدايا علي علیه‌السلام را دوست بدار».الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج7، ص82، ح6437، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.

بررسي سند روايت: عبيد العجلي: عبيد العجلی. الحافظ الإمام المجود أبو علي الحسين بن محمد بن حاتم البغدادي تلميذ يحيي بن معين.

قال الخطيب: كان ثقة متقنا حافظا.

وقال أحمد بن المنادي: كان من المتقدمين في حفظ المسند خاصة.

عبيد العجل، حافظ، پيشوا، كسي كه خيلي خوب حفظ مي كرد و شاگرد يحيي بن معين بود. خطيب گفته: او ثقه، استوار و حافظ بود. احمد بن منادي گفته: او از پيشروان در حفظ روايات مسند بود.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص90، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعِيْدٍ الْجَوْهَرِيُّ: از روات صحيح مسلم:

ذهبي در شرح حال او می‌نویسد:

إبراهيم بن سعيد الجوهري الحافظ أبو اسحاق البغدادي أحد الاعلام سمع ابن عيينة وابا معاوية وعنه الستة سوي البخاري وابو حاتم وابن صاعد وخلق.

قال الخطيب كان ثقة ثبتا مكثرا صنف المسند. وقال أبو العباس البراثي قال أحمد بن حنبل: هو كثير الكتاب اكتبوا عنه. وقال النسائي ثقة.

ابراهيم بن سعيد الجوهري، حافظ ابوإسحاق بغدادي، يكي از مشاهير بود. تمام نويسندگان صحاح سته ـ غير از بخاري ـ از او روايت نقل کرده‌اند. خطيب گفته: او ثقه و مورد اعتماد بود، زياد روايت نقل مي كرد و كتاب مسند داشته نوشته است. ابوالعباس براثي از احمد بن حنبل نقل كرده كه گفت: او كتاب زيادي داشت، از او روايت نقل كنيد، نسائي گفته: او ثقه بود.

خود ذهبي بعد از روايتي كه در مذمت او وارد شده می‌گوید:

قلت: لا عبرة بهذا وإبراهيم حجة بلا ريب.

من مي گويم: اين اشكال ارزش توجه ندارد، ابراهيم بدون ترديد حجت (كسي كه سيصد هزار روايت با سند، متن و تاريخ روايت حفظ بوده ـ بود.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص154 ـ 155، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

ابن حجر عسقلاني در‌باره او می‌گوید:

إبراهيم بن سعيد الجوهري أبو إسحاق الطبري نزيل بغداد ثقة حافظ تكلم فيه بلا حجة من العاشرة مات في حدود الخمسين م 4

ابراهيم بن سعيد، ساكن بغداد، مورد اعتماد و حافظ بود. در‌باره او بدون مدرك و دليل سخن گفته شده (ايراد گرفته اند).

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص89، رقم:179، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، 1406 - 1986.

حُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ از روات بخاري و مسلم:

الحسين بن محمد بن بهرام التميمي أبو أحمد أو أبو علي المروذي بتشديد الراء وبذال معجمة نزيل بغداد ثقة من التاسعة مات سنة ثلاث عشرة أو بعدها بسنة أو سنتين ع

حسين بن محمد بن بهرام، ساكن بغداد و مورداعتماد بود.

تقريب التهذيب ج1، ص168، رقم:1345

سُلَيْمَانُ بْنُ قَرْمٍ: از روات بخاري و مسلم:

ازآنجایی‌که سليمان قرم روايات زيادي را در فضائل اهل‌البیت علیهم‌السلام نقل كرده، علماي اهل‌سنت او را تضعيف کرده‌اند، غافل از اين كه او از روات بخاري و مسلم است و اين دو كتاب كه از ديدگاه آنها صحیح‌ترین كتاب! بعد از قرآن كريم است از او روايت دارند؛ به همين خاطر تلاش دوباره کرده‌اند كه او را توثيق نمايند؛ مثلاً شمس‌الدین ذهبي با اين كه در کتاب‌های ديگر او را تضعيف كرده است. اما نام او را در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» آورده است.

سليمان بن قرم أبو داود الضبي وهو ابن معاذ نسب إلي جده م د ت س وثقه أحمد وغيره...

سليمان بن قرم، احمد بن حنبل و ديگران او را توثيق کرده‌اند.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص93، رقم: 146، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

مزي در تهذيب الكمال تصريح می‌نویسد:

استشهد به البخاري، وروي له الباقون سوي ابن ماجة.

بخاري ـ به عنوان شاهد ـ و ديگر صاحبان صحاح سته، غير از ابن ماجه از او روايت کرده‌اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج12، ص53 ـ54، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

به‌هرحال همين كه او در بخاري و مسلم روايت دارد، كفايت می‌کند و وثاقت او ثابت می‌شود.

فِطْرِ بْنِ خَلِيفَةَ فطر بن خليفه نيز به‌خاطر اين كه شيعه بوده، تضعيف شده است؛ اما چون از روات بخاري است، علماي متأخر علم رجال از تضعيف او پشيمان شده و تلاش کرده‌اند كه او را توثيق كنند، ذهبي در كتاب «ذكر من تلكم فيه وهو موثق» در‌باره او می‌نویسد:

فطر بن خليفة م. صدوق وثق وقال الجوزجاني زائغ غير ثقة وقال الدارقطني زائغ لا يحتج به وغمزه ابن المديني له في البخاري حديث.

فطر بن خليفه، از روات مسلم، راستگو بود و توثيق شده است. جوزجاني گفته رواياتش منحرف و غير قابل اعتماد بوده، دارقطني گفته منحرف بود و به روايات او احتجاج نمي شود، ابن مديني نيز به او اشكال گرفته؛ اما در بخاري يك روايت دارد.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص151، رقم:277، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء ، الطبعة: الأولي، 1406هـ

و در كتاب الكاشف می‌نویسد:

فطر بن خليفة المخزومي مولاهم الحناط عن أبي الطفيل وعطاء الشيبي ومولاه عمرو بن حريث الصحابي وعن مجاهد والشعبي وعنه القطان ويحيي بن آدم وخلق شيعي جلد وثقه أحمد وابن معين.

فطر بن خليفه، احمد بن حنبل و يحيي بن معين او را توثيق کرده‌اند.

الكاشف ج2، ص125، رقم:4494

عَبْد الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نُعْمٍ از روات بخاري و مسلم.

عبد الرحمن بن أبي نعم. الإمام الحجة القدوة الرباني أبو الحكم البجلي الكوفي.

سير أعلام النبلاء ج5، ص62

عبد الرحمن بن أبي نعم، پيشوا، حجت و رهبر رباني بود.

بنابراين تمام روات اين روايت موثق بودند؛ پس در صحت روايت هيچ ترديدي نيست.

روايت دوم: سدي كبير از أنس بن مالك ابويعلي حنبلي در مسند خود و نسائي در خصائص اميرمؤمنان علیه‌السلام نقل کرده‌اند:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.

از أنس بن مالك نقل شده است كه در نزد رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مرغي بود؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوقت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس ابوبكر آمد، رسول خدا او را بازگرداند، عمر نيز آمد و باز رسول خدا او را رد كرد؛ سپس علي علیه‌السلام آمد و رسول خدا صلی‌الله عليه وآله به او اجازه داد.

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج7، ص105، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، 1404 هـ - 1984م؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص29، ح10، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

همين روايت را با همين سند إبن أثير و إبن عساكر از ابويعلي نقل کرده‌اند؛ اما در نقل اين دو نفر از عثمان و ابوبكر نام برده شده كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله اجازه ورود به آنها را نداده است:

أَنبأَنا المنصور بن أَبي الحسن الفقيه بإِسناده إِلي أَبي يعلي: حدثنا الحسن بن حماد، حدثنا مسهر بن عبدالملک، ثقة، حدثنا عيسي بن عمر، عن السدي، عن أَنس بن مالك: أَن النبي كان عنده طائر، فقال: اللهم ائتني بأحب خلقك إِليك يأكل معي من هذا الطائر. فجاءَ أَبو بكر فرده ثم جاءَ عثمان فرده، فجاءَ علي فأَذن له.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج4، ص120، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، 1417 هـ - 1996 م.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج42، ص254، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

ازآنجایی‌که اجازه ورود ندادن به خلفاي سه گانه، نقيصه بزرگي براي آنها محسوب می‌شود و دست كم برتري اميرمؤمنان علیه‌السلام را بر اين سه خليفه به صورت قطعي و مشخص ثابت می‌کند، برخي از علماي اهل‌سنت كه خيال مي کرده‌اند مي توانند اين نقيصه بزرگ را كه در كتب اهل‌سنت آمده است از خلفاي سه گانه دور كنند، به جاي نام هر يك از آنها از كلمه «رجل» استفاده کرده‌اند؛ در حالي كه سند همان سندي است كه ابويعلي آورده است.

عبدالله بن عدي جرجاني در الكامل في الضعفاء، مطهر بن طاهر مقدسي در ذخيرة الحفاظ و ابن جوزي حنبلي در العلل المتناهيه اين اشتباه بزرگ را مرتكب شده‌اند:

... عن إسماعيل بن عبد الرحمن السدي عن أنس بن مالك ان النبي صلی‌الله عليه وسلم كان عنده طائر فقال اللهم آتني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطائر فجاء رجل فرده ثم جاء رجل فرده ثم جاء علي بن أبي طالب فأذن له فأكل معه قال الشيخ وهذا من هذا الطريق ما أعلم رواه غير مسهر ولمسهر غير ما ذكرت وليس بالكثير

الجرجاني، عبدالله بن عدي بن عبدالله بن محمد أبو أحمد (متوفاي365هـ)، الكامل في ضعفاء الرجال، ج6، ص457، تحقيق: يحيي مختار غزاوي، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ - 1988م

... حديث: إن النبي ( كان عنده طائر فقال: «اللهم ائنني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطائر»؛ فجاء رجل، فرده، ثم جاء رجل، فرده، ثم جاء علي بن أبي طالب، فإذن له، فاكل معه.

المقدسي، مطهر بن طاهر (متوفاي507 هـ)، ذخيرة الحفاظ، ج2، ص818، ح 1597، تحقيق: د.عبد الرحمن الفريوائي، ناشر: دار السلف - الرياض، الطبعة: الأولي، 1416 هـ -1996م.

... عن اسماعيل بن عبدالرحمن السدي عن انس ان النبي صلی‌الله عليه وسلم كان عنده طائر فقال اللهم ائتني بأحب خلقك اليك يأكل معي من هذا الطير فجاء رجل فرده ثم جاء علي بن أبي طالب فأذن له فأكل معه

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، العلل المتناهية في الأحاديث الواهية، ج1، ص229، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1403هـ.

غافل از اين كه ممكن است ديگر علماي سني با نقل درست روايت، ميزان امانت داري اين افراد را براي همگان روشن نمايند.

بررسي سند روايت: الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ: الحسن بن حماد الضبي الكوفي عن المطلب بن زياد والمحاربي وعنه أبو يعلي والسراج والنسائي بواسطة ثقة توفي 238 س.

حسين بن حماد، ثقه بود.

الكاشف ج1، ص323، رقم: 1025

مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک: خود ابويعلي او را در اصل روايت توثيق كرده است؛ پس نيازي به بررسي بيشتر نيست.

عِيسَي بْنُ عُمَرَ: عيسي بن عمر الأسدي الكوفي المقرئ صاحب الحروف ويعرف بالهمداني لا عيسي بن عمر البصري الثقفي صاحب النحو عن عطاء وعمرو بن مرة والمسيب بن عبد خير وعنه الفريابي وعبيد الله وخلاد بن يحيي وخلق قال أحمد ليس به بأس مات 156 ت س

عيسي بن عمر... احمد بن حنبل گفته: اشكالي در او نيست.

الكاشف ج2، ص111، رقم:4390

إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ: از راويان مسلم و ساير صحاح سته:

إسماعيل بن عبد الرحمن الأعور السدي الكوفي مولي زينب بنت قيس بن مخرمة من بني عبد مناف قرشي سمع أنسا ومرة الهمداني سمع منه شعبة والثوري وزائدة قال لنا مسدد حدثنا يحيي قال سمعت بن أبي خالد يقول السدي أعلم بالقرآن من الشعبي قال علي وسمعت يحيي يقول ما رأيت أحدا يذكر السدي الا بخير وما تركه أحد.

اسماعيل بن عبد الرحمن... يحيي گفته كه از إبن أبي خالد شنيدم كه مي گفت: سدي در قرآن از شعبي داناتر بود. علي بن مديني گفته كه از يحيي بن معين شنيدم كه مي گفت: نديدم كسي را كه از سدي جز به نيكي ياد كند و نديدم كه كسي روايت او را ترك نمايد.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج1، ص361، رقم: 1145، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

مزي بعد از نقل دیدگاه‌های علماي رجال در‌باره سدي، می‌نویسد:

روي له الجماعة سوي البخاري.

تمام نويسندگان صحاح سته، غير از بخاري، از او روايت نقل کرده‌اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج3، ص138، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است.

روايت سوم: يحيي بن كثير از أنس بن مالك ابوالقاسم طبراني در المعجم الكبير می‌نویسد:

(1780)- [1744] حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: نا سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ، قَالَ: نا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: أَنَا الأَوْزَاعِيُّ، عَنْ يَحْيَي بْنِ أَبِي كَثِيرٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أَهْدَتْ أُمُّ أَيْمَنَ إِلَي النَّبِيِّ (ص) طَائِرًا بَيْنَ رَغِيفَيْنِ، فَجَاءَ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ: " هَلْ عِنْدَكُمْ شَيْءٌ؟ " فَجَاءَتْهُ بِالطَّائِرِ، فَرَفَعَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ، يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) مَشْغُولٌ، وَإِنَّمَا دَخَلَ النَّبِيُّ (ص) آنِفًا، فَثَبَقَ النَّبِيُّ (ص) مِنَ الطَّائِرِ شَيْئًا، ثُمَّ رَفَعَ يَدِهِ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّائِرِ "، فَجَاءَ عَلِيٌّ، فَارْتَفَعَ الصَّوْتُ بَيْنِي وَبَيْنَهُ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): " أَدْخِلْهُ مَنْ كَانَ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ (ص): " وَالِي يَا رَبِّ " ثَلاثَ مَرَّاتٍ، فَأَكَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّي فَرَغَا. از أنس بن مالك نقل شده است كه گفت: ام أيمن مرغي را در ميان دو تكه نان به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه كرد؛ وقتي رسول خدا صلی‌الله عليه وآله آمد سؤال كرد: آيا چيزي در نزد شما هست؟ پس مرغ را آ وردند؛ آن حضرت دستانش را بلند كرد و فرمود: خدايا محبوب‌ترین خلائق در نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي علیه‌السلام آمد، من گفتم: رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مشغول است، مدتي بعد دو باره رسول خدا وارد شد و كمي از مرغ را خود و دوباره دعا كرد: خدايا محبوب‌ترین خلائق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي علیه‌السلام آمد، بين من و او سر و صدا شد؛ پس رسول خدا گفت: هر كس كه هست بگذار وارد شود، پس داخل شد، رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: پروردگارا او را دوست بدار. اين سخن را سه بار تكرار كرد؛ پس علي با پيامبر از آن مرغ خورد تا هر دو دست كشيدند.

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الأوسط، ج2، ص207، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415هـ.

بررسي سند روايت: أحمد بن محمد بن عبد العزيز بن الجعد الوشاء. الشيخ الثقة العالم أبو بكر أحمد بن محمد بن عبدالعزيز بن الجعد الوشاء البغدادي... وقد قال الدارقطني لا بأس به.

الوشاء، شيخ، مورد اعتماد، دانشمند و... دارقطني گفته: اشكالي در او نيست.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص148، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ: از راويان صحيح مسلم است:

سلمة بن شبيب أبو عبد الرحمن النيسابوري الحافظ بمكة عن أبي أسامة ويزيد وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والروياني حجة مات 247 م 4

سلمة بن شبيب، مسلم و چهار نفر ديگر نويسندگان صحاح از او روايت نقل کرده‌اند، او حجت بود.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص453، رقم: 2034، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، 1413هـ - 1992م.

عَبْدُ الرَّزَّاقِ الصنعاني: از روات بخاري و مسلم است:

عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بكر الصنعاني أحد الأعلام عن بن جريج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادي والدبري صنف التصانيف مات عن خمس وثمانين سنة في 211 ع.

عبد الرزاق صنعاني، يكي از مشاهير بود.

الكاشف ج1، ص651، رقم: 3362

عبد الرحمن بن عمرو الأوزاعي: از روات بخاري و مسلم:

عبد الرحمن بن عمرو شيخ الإسلام أبو عمرو الأوزاعي الحافظ الفقيه الزاهد عن عطاء ومكحول ومحمد بن إبراهيم التيمي ورأي محمد بن سيرين وعنه قتادة ويحيي بن أبي كثير شيخاه وأبو عاصم والفريابي وكان رأسا في العلم والعبادة مات في الحمام في صفر 157 ع

عبد الرحمن بن عمرو، شيخ الإسلام، حافظ، فقيه و زاهد بود... او در علم و عبادت سرآمد همگان بود.

الكاشف ج1، ص638، رقم: 3278

يحيي بن صالح بن المتوكل: از روات بخاري و مسلم است:

يحيي بن أبي كثير الإمام أبو نصر اليمامي الطائي مولاهم أحد الأعلام عن جابر وأنس مرسلا وأبي سلمة وعنه هشام الدستوائي وهمام قال أيوب ما بقي علي وجه الأرض مثل يحيي بن أبي كثير قلت كان من العباد العلماء الأثبات مات 129 ع

يحيي بن أبي كثير، يكي از مشاهير بود. او از جابر و أنس بن مالك به صورت مرسل روايت نقل كرده است.

ايوب گفته: در روي زمين كسي همانند يحيي بن كثير باقي نمانده است. من مي گويم: او يكي دانشمندان عابد و استوار بود.

الكاشف ج2، ص373، رقم: 6235.

البته اين ادعاي ذهبي كه روايت از او أنس بن مالك مرسل است، درست نيست؛ چرا كه به تصريح بزرگان علم حديث و رجال اهل‌سنت، او أنس بن مالك را ديده است؛ چنانچه مسلم نيشابوري در كتاب الكني والأسماء می‌نویسد:

أبو نصر يحيي بن أبي كثير رأي أنسا سمع أبا سلمة وعبد الله بن أبي قتادة روي عنه أيوب وهشام والأوزاعي.

ابونصر يحيي بن أبي كثير، أنس را ديده است.

النيسابوري القشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، الكني والأسماء، ج2، ص836، رقم: 3382، تحقيق: عبد الرحيم محمد أحمد القشقري، ناشر: الجامعة الإسلامية ـ المدينة المنورة، الطبعة: الأولي، 1404هـ.

و مزي در تهذيب الكمال در باب اساتيد او می‌نویسد:

وأنس بن مالك (س) وقد رآه.

از أنس بن مالك روايت نقل كرده و او را ديده است.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج31، ص505، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

حاكم نيشابوري بعد از روايت «أن النبي صلی‌الله عليه وسلم كان إذا أفطر عند أهل بيت قال أفطر عندكم الصائمون» می‌نویسد:

قال أبو عبدالله: قد ثبت عندنا من غير وجه رواية يحيي بن أبي كثير عن أنس بن مالك إلا أنه لم يسمع منه هذا الحديث وله علة.

براي ما به چندين دليل ثابت شده است كه يحيي بن أبي كثير از أنس بن مالك روايت كرده است؛ البته او اين روايت (أن النبي (ص) كان اذا افطر...» را از أنس نشنيده است و آن هم دليل خاص دارد.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، معرفة علوم الحديث، ج1، ص117، تحقيق: السيد معظم حسين، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الثانية، 1397هـ - 1977م.

و دارقطني نيز بعد از همان روايت می‌گوید:

ولا شك أن يحيي بن أبي كثير رأي أنسا ولكنه لم يسمع منه هذا الحديث والدليل علي ذلك ما رواه ابن المبارك عن هشام عن يحيي قال: حدثت عن أنس.

ترديدي نيست كه يحيي بن أبي كثير أنس را ديده؛ اما اين روايت را از أنس نشنيده است، دليل آن نيز روايتي است كه ابن مالك از هشام از يحيي نقل كرده است كه گفته: براي من از أنس نقل شده كه...

الدارقطني البغدادي، ابوالحسن علي بن عمر (متوفاي 385هـ)، العلل الواردة في الأحاديث النبوية، ج1، ص45، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله السلفي، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولي، 1405 - 1985م.

روايت صحيح السندي در منابع اهل‌سنت وارد شده است كه او أنس بن مالك را ديده است، إبن أبي شيبه در كتاب المصنف خود می‌نویسد:

حدثنا عِيسَي بن يُونُسَ عن الأَوْزَاعِيِّ عن يحيي بن أبي كَثِيرٍ قال رَأَيْتُ أَنَسَ بن مَالِكٍ في الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ قد نَصَبَ عَصًا يُصَلِّي إلَيْهَا.

از يحيي بن أبي كثير نقل شده است كه أنس را در مسجد‌الحرام ديدم كه عصاي نصب كرده بود (جلوي خود گذاشته بود) و به طرف آن نماز مي خواند.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبدالله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج1، ص248، ح2853، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.

عيسي بن يونس كه اين قضيه را از اوزاعي نقل كرده، موثق است؛ چنانچه ذهبي در‌باره او می‌گوید:

عيسي بن يونس بن أبي إسحاق أحد الأعلام في الحفظ والعبادة عن أبيه وهشام بن عروة والأعمش وعنه حماد بن سلمة مع تقدمه وابن المديني وإسحاق وابن عرفة وأمم كان يحج سنة ويغزو سنة مات 187 ع.

عيسي بن يونس، يكي از مشاهير در حفظ و عبادت بود.

الكاشف،ج2، ص114، رقم: 4409

نتيجه: سند روايت كاملا صحيح و تمام راويان آن موثق هستند و اشكالي كه ذهبي داشت نيز جواب داده شد.

روايت چهارم: عثمان الطويل از أنس بن مالك محمد بن إسماعيل بخاري در التاريخ الكبير خود می‌نویسد:

قَالَ لِي مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ، قَالَ: ثنا زُهَيْرٌ، قَالَ: ثنا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ لِلنَّبِيِّ (ص) طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ هَذَا الطَّيْرَ "، فَاسْتَأْذَنَ عَلِيٌّ فَسَمِعَ كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ ".

ولا يُعْرَفُ لِعُثْمَانَ سَمَاعٌ مِنْ أَنَسٍ وَقَالَ إِسْحَاقُ بْنُ يُوسُفَ، عَنْ عبدالملک: هُوَ ابْنُ أَبِي سُلَيْمَانَ، عَنْ أَنَسٍ، شَهِدَ النَّبِيّ (ص) بِهَذَا، مُرْسَلٌ.

از أنس بن مالك نقل شده است كه: مرغي را به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه دادند كه خوشش آمد؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد. پس علي اجازه گرفت و رسول خدا صدايش را شنيد وفرمود: وارد شو.

مشهور نيست كه عثمان از أنس روايت شنيده باشد. إسحاق بن يوسف از عبدالملک كه همان إبن أبي سليمان باشد، از أنس نقل كرده است كه رسول خدا به اين قضيه (أحب الخلق بودن علي علیه‌السلام) شهادت داده است، اين روايت مرسل است.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج6، ص258، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

علي بن عمر الحربي اين روايت را به صورت كامل تر نقل كرده است:

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ سِرَاجٍ الْمِصْرِيُّ، قَثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ فَهْدُ بْنُ سُلَيْمَانَ النَّخَّاسُ، قَثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يَزِيدَ الْوَرْتَنِيسِيُّ، قَثَنَا زُهَيْرٌ، قَثَنَا عُثْمَانُ الطَّوِيلُ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَي النَّبِيِّ (ص) طَائِرٌ كَانَ يُعْجِبُهُ أَكْلُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي " فَجَاءَ عَلِيٌّ علیه‌السلام، فَقَالَ: اسْتَأذِنْ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: مَا عَلَيْهِ إِذْنٌ، وَكُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَذَهَبَ ثُمَّ رَجَعَ، فَقَالَ: اسْتَأْذِنْ لِي عَلَيْهِ، فَسَمِعَ النَّبِيُّ (ص) كَلامَهُ، فَقَالَ: " ادْخُلْ يَا عَلِيُّ ". ثُمَّ قَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِ، اللَّهُمَّ وَالِ ".

از أنس بن مالك نقل شده است كه: مرغي را به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله هديه دادند كه خوشش آمد؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد. پس علي (علیه‌السلام) آمد و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگير؛ گفتم: فعلا نمي شود اجازه داد. من دوست داشتم كه اين شخص مردي از انصار باشد؛ پس علي رفت و دوباره بازگشت و فرمود: از رسول خدا اجازه ورود بگيرد؛ پس رسول خدا سخنش را شنيد و فرمود: اي علي وارد شو ! سپس فرمود: خدايا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.

الحربي، علي بن عمر (متوفاي386هـ)، الثالث من الفوائد المنتقاة للحربي، ص4، ح15، تحقيق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات، ناشر: شركة أفق للبرمجيات ـ مصر، الطبعة: الأولي، 2004م

بررسي سند روايت: محمد بن يوسف الفريابي: الفريابي ع. محمد بن يوسف بن واقد بن عثمان الفريابي الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو عبدالله الضبي.

قال أحمد كان رجلا صالحا صحب سفيان كتبت عنه بمكة. وقال العجلي الفريابي ثقة. وقال البخاري فيما حكاه عنه الدولابي حدثنا محمد بن يوسف وكان من أفضل أهل زمانه عن سفيان بحديث ذكر. وقال النسائي ثقة. وقال أبو زرعة الفريابي أحب إلي من يحيي بن يمان. وقال أبو حاتم ثقة صدوق. وسئل الدراقطني عنهم فوثقه وقدمه لفضله ونسكه علي قبيصة. وقال ابن زنجوية ما رأيت أورع من الفريابي.

فريابي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود. احمد بن حنبل گفته: او مرد صالحي بود، از همراهان سفيان ثوري بود و من در مكه از او روايت نوشته ام. عجلي گفته: فريابي ثقه بود. طبق نقل دولابي از ابويوسف از بخاري: او برترين فرد در زمان خود نسبت به روايت سفيان ثوري بود. نسائي گفته: ثقه بود. ابوزرعه گفته: او پيش از من يحيي بن يمان محبوب تر بود. ابوحاتم گفته: ثقه و راستگو بود. از دارقطني در‌باره او سؤال شد؛ پس او را توثيق كرد و او را به‌خاطر فضل و پرهيزكاري از قبيصة بهتر دانيست؛ ابن زنجويه نيز گفته است با تقواتر از فريابي نديدم.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج10، ص114، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

أحمد بن يزيد بن إبراهيم بن الورتنيس: از روات بخاري:

23 أحمد بن يزيد بن إبراهيم الورتنيس خ عن فليح ضعفه أبو حاتم وقواه غيره.

احمد بن يزيد، ابوحاتم او را تضعيف كرده؛ ولي ديگران تقويت کرده‌اند.

ذكر من تكلم فيه وهو موثق ج1، ص40

مزي در تهذيب الكمال می‌نویسد:

روي له البخاري.

بخاري از او روايت نقل كرده است.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج1، ص521، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

زهير بن معاوية: از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

زهير بن معاوية بن حديج الحافظ أبو خيثمة الجعفي الكوفي شيخ الجزيرة عن زياد بن علاقة ومنصور وعنه القطان وعلي بن الجعد ويحيي بن يحيي ثقة حجة توفي 173 ع

زهير بن معاويه، حافظ ابوخيثمه جعفي، ثقه و حجت بود.

الكاشف ج1، ص408، رقم:1668

مزي در آخر شرح حال او می‌نویسد:

روي له الجماعة.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج9، ص425، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

عثمان الطويل: ابوحاتم رازي در كتاب الجرح و التعديل در‌باره او گفته:

عثمان الطويل روي عن أبي العالية روي عنه ليث بن أبي سليم وشعبة وعنبسة بن سعيد قاضي الري وزهير بن معاوية سمعت أبي يقول ذلك وسألته عنه فقال هو شيخ.

عثمان الطول، از پدرم در‌باره او سؤال كردم؛ پس گفت: او شيخ است.

ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاي 327هـ)، الجرح والتعديل، ج6، ص173، رقم: 950، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولي، 1271هـ ـ 1952م.

«شيخ» در نزد إبن أبي حاتم از كلمات توثيق است؛ چنانچه ذهبي در ميزان الإعتدال می‌گوید:

قول أبي حاتم شيخ قال وليس هذا بتضعيف. قلت بل عده ابن أبي حاتم في مقدمة كتابه من ألفاظ التوثيق وكذا الخطيب البغدادي في الكفاية.

اين گفته اين أبي حاتم كه او «شيخ» است، تضعيف نيست. من مي گويم: بلكه ابن أبي حاتم آن را در مقدمه كتاب از الفاظ توثيق شمرده است؛ همچنين خطيب بغدادي در كتاب الكفاية.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج8، ص143، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

إبن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.

عثمان الطويل من أهل الجزيرة عداده في أهل البصرة يروي عن أنس بن مالك ربما أخطأ روي عنه شعبة بن الحجاج وزهير بن معاوية.

التميمي البستي، ابوحاتم محمد بن حبان بن أحمد (متوفاي354 هـ)، الثقات، ج5، ص157، رقم: 4352، تحقيق السيد شرف الدين أحمد، ناشر: دار الفكر، الطبعة: الأولي، 1395هـ - 1975م.

بخاري بعد از نقل روايت گفته بود كه روايت عثمان الطويل از أنس بن مالك مرسل است؛ اما در جاي ديگر از همين كتابش تصريح می‌کند كه او از أنس بن مالك روايت نقل كرده است:

عثمان الطويل عن أبي العالية وأنس رضي الله عنهما روي عنه شعبة وعنبسة وزهير حديثه في البصريين.

عثمان الطويل از أبي عاليه و أنس روايت نقل كرده است...

التاريخ الكبير ج6، ص258، رقم: 2338

بنابراين، سند اين روايت نيز كاملا صحيح و تمام روات آن موثق هستند.

روايت پنجم: عبدالله بن أنس بن مالك ابن كثير دمشقي سلفي در البداية والنهاية و ابن حجر عسقلاني مي نويسند:

وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عبدالله بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، قَالَ أَنَسٌ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ، قَالَ: فَسَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ، فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَي حَاجَةٍ. فَانْصَرَفَ، ثُمَّ سَمِعْتُ حَرَكَةً بِالْبَابِ فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَذَلِكَ، فَسَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) صَوْتَهُ، فَقَالَ: " انْظُرْ مَنْ هَذَا؟ " فَخَرَجْتُ فَإِذَا هُوَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَجِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: " اللَّهُمَّ وَالِي، اللَّهُمَّ وَالِي.

از أنس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا صلی‌الله عليه وآله آوردند؛ پس رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: «خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدايا آن را پدر من قرار بده. أنس گفت: من گفت: خدايا آن را سعد بن عبادة قرار بده. پس حركتي را از در شنيدم و خارج شدم؛ ديدم كه علي علیه‌السلام است؛ پس گفتم: رسول خدا كار دارد؛ پس بازگشت، سپس صداي حركت در را شنيدم، خارج شدم؛ ديدم علي علیه‌السلام است؛ پس پيش رسول خدا آمدم و قضيه را گفتم؛ پس گفت: خدا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص351، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج16، ص108، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - 1419هـ.

ذهبي بعد از نقل أسناد روايت طير می‌گوید:

مَنْ أَجْوَدِهَا حَدِيثُ قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ شَيْخِ مُسْلِمٍ، ثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، ثَنَا عبدالله بْنُ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ أَنَسٍ، قَالَ: أُهْدِيَ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي». وَذَكَرَ الْحَدِيثَ.

از بهترين سندهاي آن، حديث قطن بن نسير، استاد مسلم است...

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج3، ص633، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

بررسي سند روايت: أبويعلي موصلي: أبو يعلي. الإمام الحافظ شيخ الإسلام أبو يعلي أحمد بن علي بن المثني ابن يحيي بن عيسي بن هلال التميمي الموصلي محدث الموصل وصاحب المسند والمعجم...

ابويعلي، امام، حافظ و شيخ الإسلام بود.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج14، ص174، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

قَطَنِ بْنِ نُسَيْرٍ: استاد مسلم نيشابوري و أبوداود سجستاني: ابن حجر در‌باره او می‌گوید:

قطن بن نسير بنون ومهملة مصغر أبو عباد البصري الغبري بضم المعجمة وفتح الموحدة الخفيفة الذارع صدوق يخطيء من العاشرة م د ت

قطن بن نسير، راستگو بود، گاهي خطا مي كرد، مسلم، ابوداود و ترمذي از او روايت نقل کرده‌اند.

تقريب التهذيب ج1، ص456، رقم:5556

إبن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات آورده است.

الثقات ج9، ص22، رقم:14968

تضعيفات ديگر علماي اهل‌سنت، از وثاقت او نمي كاهد؛ چرا كه او استاد مسلم نيشابوري و از روات صحيح مسلم است.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ: از روات صحيح مسلم و ساير صحاح سته:

جعفر بن سليمان الضبعي م علي عن ثابت وخلق شيعي صدوق ضعفه القطان ووثقه ابن معين وغيره وقال ابن سعد ثقة فيه ضعف.

جعفر بن سليمان، شيعي و راستگو بود. قطان او را تضعيف كرده، ابن معين و ديگران توثيق کرده‌اند. ابن سعد گفته: مورد اعتماد ولي مقداري ضعيف است.

ذكر من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص60، رقم:68

جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين بخ م 4

جفر بن سليمان بصري، راستگو و زاهد؛ ولي طرفدار شيعه بود. بخاري ـ به صورت تعليقه ـ و مسلم و ساير صحاح سته از او روايت نقل کرده‌اند.

تقريب التهذيب ج1، ص140، رقم:942

تضعيفاتي كه براي او نقل شده، همگي به‌خاطر رواياتي است كه در فضائل اهل‌البیت علیهم‌السلام نقل كرده است؛ اما مهم اين است كه از روات صحيح مسلم است و صداقت او ثابت شده است.

عبدالله بْنُ الْمُثَنَّي: از روات بخاري، ترمذي و إبن ماجة:

عبدالله بن المثني بن عبدالله بن أنس بن مالك أبو المثني عن عمومته والحسن وعنه ابنه محمد ومسدد وعبد الواحد بن غياث قال أبو حاتم صالح وقال أبو داود لا أخرج حديثه خ ت ق.

عبدالله بن مثني... ابوحاتم گفته: صالح بود. ابوداود گفته: من روايت او را نقل نمي كنم. بخاري، ترمذي و ابن ماجه از او روايت نقل كرده است.

الكاشف ج1، ص592، رقم: 2942

عبدالله بْنِ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ: أبو عمير بن أنس بن مالك الأنصاري قيل اسمه عبدالله ثقة من الرابعه قيل كان أكبر ولد أنس بن مالك د س ق.

أبوعمير بن أنس، گفته اند كه اسم او عبدالله بود، او ثقه است، ابوداود، نسائي و ابن ماجه از او روايت نقل کرده‌اند.

تقريب التهذيب ج1، ص661، رقم: 8281.

ابن حبان نيز نام او را در زمره راويان ثقه آورده است.

الثقات ج5، ص11، رقم: 3586

در نتيجه سند اين روايت نيز مشكلي ندارد.

روايت ششم: علي بن عبدالله بن عباس از پدرش: شمس‌الدین ذهبي در كتاب ميزان الإعتدال می‌نویسد:

حسين بن محمد المؤدب حدثنا سليمان بن قرم عن محمد بن شعيب عن داود بن علي عن أبيه عن ابن عباس أن النبي صلی‌الله عليه وسلم أتي بطير فقال اللهم إئتني بأحب خلقك إليك يأكل معي فجاء علي فأكل معه وابن شعيب لا يعرف.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج3، ص232، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

بررسي سند روايت: الحسين بن محمد المؤدب: از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

مزي در تهذيب الكمال می‌نویسد:

قال محمد بن سعد: كان ثقة. وَقَال النَّسَائي: ليس به بأس. وذكره ابنُ حِبَّان في كتاب"الثقات". وَقَال معاوية بن صالح الدمشقي: قال لي أحمد بن حنبل: اكتبوا عنه، وجاء معي إليه، وسأله أن يحدثني. روي له الجماعة.

محمد بن سعد گفته: ثقه بود، نسائي گفته: اشكالي در او نيست، ابن حبان نام او را در كتاب ثقات آورده. معاويه بن صالح دمشقي گفته: احمد بن حنبل به من گفت: او از روايت نقل كنيد، او با من پيش حسين بن محمد آمد و از او درخواست كرد كه براي من روايت نقل كند.

تمام صحاح سته از او روايت نقل کرده‌اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال،ج6، ص472، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1400هـ - 1980م.

سليمان بن قرم: از روات بخاري، مسلم وساير صحاح سته:

سليمان بن قرم أبو داود الضبي وهو ابن معاذ نسب إلي جده م د ت س وثقه أحمد وغيره...

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج1، ص93، رقم: 146، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

پيش از اين به صورت مفصل در‌باره سليمان بن قرم بحث كرده ايم.

محمد بن شعيب بن شابور: ذهبي بعد از نقل روايت به‌خاطر عناد و لجاجت با اهل بيت علیهم‌السلام تلاش كرده است كه ثابت كند محمد بن شعيب در سند روايت مجهول است؛ پس روايت معتبر نيست؛ در حالي كه محمد بن شعيب در سند اين رواي همان محمد بن شعيب بن شابور است كه خود ذهبي در كتاب الكاشف او را توثيق كرده است.

محمد بن شعيب بن شابور الدمشقي مولي الوليد بن عبدالملک قرأ علي يحيي الذماري وسمع عمر مولي غفرة وخلقا وعنه بن المبارك ووثقه ودحيم ومحمود بن خالد قال أبو حاتم هو أثبت من بقية وابن حمير وقال دحيم ثقة مات سنة مائتين وقيل 199

محمد بن شعيب بن شابور دمشقي، ابن مبارك از او روايت نقل و او را توثيق كرده است. ابوحاتم گفته: از ديگران موثق تر بود. دحيم گفته: ثقه بود. در سال 200 يا 199 از دنيا رفت.

الكاشف ج2، ص179، رقم: 4905

ابن حجر عسقلاني در تهذيب الكمال تصريح می‌کند كه اين شخص كه ذهبي او را مجهول معرفي كرده، همان محمد بن شعيب بن شابور است:

محمد بن شعيب بن شابور الأموي مولاهم أبو عبدالله الدمشقي أحد الكبار كان يسكن بيروت... قال صالح بن أحمد عن أبيه ما رأي به بأسا وما علمت إلا خيرا وقال عبدالله بن أحمد عن أبيه نحوه وزاد كان رجلا عاقلا وقال هشام بن مرثد سمعت بن معين يقول كان مرجئا وليس به في الحديث بأس...

وقال الذهبي في الميزان ما علمت به بأسا وذكر محمد بن شعيب يروي عن داود بن علي بن عبدالله بن عباس عن أبيه عن جده حديث الطير وروي عنه سليمان بن قرم وافراده عن بن شابور وقال لا يعرف ويختلج عندي أنه بن شابور.

محد بن شعيب بن شابور، صالح بن أحمد از پدرش نقل كرده است كه من در او اشكالي نمي بينم و جز نيكي از او نديده آم. عبدالله بن احمد از پدرش همانند آن را نقل كرده و افزوده كه او مرد عاقلي بود. هشام بن مرثد گفته از يحيي بن معين شديم كه مي گفت: او طرفدار مرجئه بود؛ اما در روايتش اشكالي نيست.

ذهبي در ميزان الإعتدال گفته: من اشكالي در او نمي دانم. همچنين گفته: محمد ب شعيب كه از داود بن علي بن عبدالله بن عباس از پدرش از جدش حديث طير را نقل كرده و همچنين سليمان بن قرم و افراد او ابن شابور نقل کرده‌اند. ذهبي گفته: شناخته شده نيست. چنين به نظرم مي رسد كه او همان ابن شابور است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، تهذيب التهذيب، ج9، ص197 ـ 198، ناشر: دار الفكر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404 - 1984 م.

داود بن علي: داود بن علي بن عبدالله بن عباس أمير الكوفة عن أبيه وعنه الأوزاعي والثوري وثق فصيح مفوه بليغ عاش 52 توفي 133 ت

داود بن علي... توثيق شده است...

الكاشف ج1، ص381، رقم: 1454

1802 داود بن علي بن عبدالله بن عباس بن عبد المطلب الهاشمي أبو سليمان أمير مكة وغيرها مقبول من السادسة مات سنة ثلاث وثلاثين وهو بن اثنتين وخمسين بخ ت

داود بن علي، امير مكه بود، مقبول است.

تقريب التهذيب ج1، ص199

علي بن عبدالله بن عباس: 4761 علي بن عبدالله بن عباس الهاشمي أبو محمد ثقة عابد من الثالثة مات سنة ثماني عشرة علي الصحيح بخ م 4

علي بن عبدالله، مورد اعتماد و عابد بود.

تقريب التهذيب ج1، ص403

بنابراين سند اين روايت نيز كاملا صحيح است و اشكال ذهبي تنها از تعصب و حرص و ولع بيش از اندازه اش در انكار فضائل اهل بيت علیهم‌السلام سرچشمه مي گيرد.

روايت هفتم: يحيي بن سعيد از أنس بن مالك حاكم نيشابوري در المستدر علي الصحيحين می‌نویسد:

7186 حَدَّثَنِي أَبُو عَلِيٍّ الْحَافِظُ، أَنْبَأَ أَبُو عبدالله مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَيُّوبَ الصَّفَّارُ، وَحُمَيْدُ بْنُ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ الزَّيَّاتُ، قَالا: ثنا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِيَاضِ بْنِ أَبِي طَيْبَةَ، ثنا أَبِي، ثنا يَحْيَي بْنُ حَسَّانَ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ بِلالٍ، عَنْ يَحْيَي بْنِ سَعِيدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: كُنْتُ أَخْدُمُ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُدِّمَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فَرْخٌ مَشْوِيٌّ، فَقَالَ: " اللَّهُمُ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ "، قَالَ: فَقُلْتُ: اللَّهُمُ اجْعَلْهُ رَجُلا مِنَ الأَنْصَارِ، فَجَاءَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَي حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقُلْتُ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ عَلَي حَاجَةٍ، ثُمَّ جَاءَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " افْتَحْ "، فَدَخَلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ: " مَا حَبَسَكَ عَلَيَّ "، فَقَالَ: إِنَّ هَذِهِ آخِرَ ثَلاثِ كَرَّاتٍ يَرُدَّنِي أَنَسٌ يَزْعُمُ إِنَّكَ عَلَي حَاجَةٍ، فَقَالَ: " مَا حَمَلَكَ عَلَي مَا صَنَعْتَ؟ " فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، سَمِعْتُ دُعَاءَكَ، فَأَحْبَبْتُ أَنْ يَكُونَ رَجُلا مِنْ قَوْمِي، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: " إِنَّ الرَّجُلَ قَدْ يُحِبُّ قَوْمَهُ ".

حاكم نيشابوري پس از نقل روايت می‌گوید:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَي ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، وَسَفِينَةَ.

المستدرك علي الصحيحين ج3، ص141

بررسي سند روايت: شمس‌الدین ذهبي، در شرح حال محمد بن أحمد بن عياض، تمام راويان اين روايت را «ثقه» دانسته است:

7036 محمد بن أحمد بن عياض روي عن أبيه أبي غسان أحمد بن عياض عن أبي طيبة المصري عن يحيي بن حسان فذكر حديث الطير

وقال الحاكم هذا علي شرط البخاري ومسلم

قلت الكل ثقات إلا هذا فأنا أتّهِمُه به ثم ظهر لي أنه صدوق.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج6، ص53، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

همين تصريح ذهبي براي اثبات صحت روايت كفايت می‌کند؛ از اين رو از بررسي تفصيلي روات خودداري مي كنيم.

روايت هشتم: عبدالملک بن سليمان از أنس: ابن كثير دمشقي در كتاب البداية والنهاية، روايات طير را با سندهای ديگر نيز نقل كرده است؛ از جمله بعد از حديث حاكم نيشابوري می‌نویسد:

وقد رواه ابن أبي حاتم عن عمار بن خالد الواسطي عن اسحاق الأزرق عن عبدالملك بن أبي سليمان عن انس.

اين روايت را إبن أبي حاتم، از عمار بن خالد، از إسحاق الأرزق از عبدالملک بن سليمان از أنس نقل كرده است.

و بعد در ادامه گفته:

وهذا اجود من اسناد الحاكم.

اين سند، از سند حاكم بهتر است.

البداية والنهاية ج7، ص352

بررسي سند روايت إبن أبي حاتم رازي: ذهبي در ميزان الإعتدال در‌باره او می‌نویسد:

عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس الرازي الحافظ الثبت ابن الحافظ الثبت يروي عن أبي سعيد الأشج ويونس بن عبد الأعلي وطبقتهما وكان ممن جمع علو الرواية ومعرفة الفن وله الكتب النافعة ككتاب الجرح والتعديل والتفسير الكبير وكتاب العلل.

عبد الرحمن بن ابي حاتم، حافظ و ثابت قدم، فرزند حافظ ثابت قدم... از كساني است كه روايات را با اسناد بسيار كوتاه نقل كرده است؛ همچنين از اهل فن است؛ و کتاب‌های نافعي دارد...

ميزان الاعتدال في نقد الرجال ج4، ص315

و در سير أعلام النبلاء بعد از شرح حال پدرش در‌باره خود او می‌نویسد:

ابنه عبد الرحمن. العلامة الحافظ يكني أبا محمد ولد سنة أربعين ومئتين أو إحدي وأربعين. قال أبو الحسن علي بن إبراهيم الرازي الخطيب في ترجمة عملها لابن أبي حاتم كان رحمه الله قد كساه الله نورا وبهاء يسر من نظر اليه....

قال أبو يعلي الخليلي اخذ أبو محمد علم أبيه وأبي زرعة وكان بحرا في العلوم ومعرفة الرجال صنف في الفقه وفي اختلاف الصحابة والتابعين وعلماء الأمصار قال وكان زاهدا يعد من الأبدال...

قلت له كتاب نفيس في الجرح والتعديل أربع مجلدات وكتاب الرد علي الجهمية مجلد ضخم انتخبت منه وله تفسير كبير في عدة مجلدات عامته آثار بأسانيده من أحسن التفاسير.

... قال الإمام أبو الوليد الباجي عبد الرحمن بن أبي حاتم ثقة حافظ.

عبد الرحمن، فرزند ابي حاتم، علامه، حافظ... ابو الحسن علي بن ابراهيم رازي گفته است كه خداوند، او را در نور و جلوه قرار داده بود و هر كس به او نگاه مي كرد، شادمان مي شد...

ابو يعلي خليلي گفته است: او علم را از پدرش و ابي زرعه گرفت و دريايي از علم و معرف رجال بود، در فقه و اختلاف صحابه و تابعين وعلماي امصار نيز كتاب نوشته است و از اهل زهد بوده و جزو ابدال به شمار مي رفت...

كتاب نفيسي در باب جرح و تعديل در چهار جلد و همچنين كتابي در رد بر جهميه در يك جلد بزرگ دارد كه من آن را خلاصه كرده ام، همچنين تفسيري در چند جلد دارد كه عموم آن با استفاده از روايات و با تفسيري بسيار نيكو است... امام ابو الوليد باجي گفته است كه ابن ابي حاتم ثقه و حافظ بود.

سير أعلام النبلاء ج13، ص263 ـ269

عمار بن خالد الواسطي: عمار بن خالد الواسطي التمار عن بن عيينة وطبقته وعنه النسائي وابن ماجة وابن أبي حاتم وخلق قال أبو حاتم صدوق مات 26 س ق

ابو حاتم در مورد او گفته است كه راستگو است.

الكاشف ج2، ص50، رقم: 3987

إسحاق بن يوسف الأرزق: إسحاق بن يوسف بن مرداس أبو محمد القرشي الواسطي الأزرق الحافظ الثقة حدث عن الأعمش وابن عون وفضيل بن غزوان ومسعر وعدة وعنه أحمد بن حنبل وابن معين... وكان من الأئمة العباد ولد سنة سبع عشرة ومائة... وكان اعلم الناس بشريك فإنه أكثر عنه... احتجوا كلهم به

إسحاق بن يوسف... حافظ و مورد اعتماد... از ائمه عابد بود... او داناترين مردم به روايات شريك بود، و از او روايت بسيار نقل كرده است... همه ائمه به روايات او احتجاج کرده‌اند.

تذكرة الحفاظ ج1، ص320، رقم: 299

عبدالملک بن أبي سليمان: م 4 عبدالملک بن أبي سليمان العرزمي الكوفي الحافظ الكبير حدث عن أنس بن مالك وسعيد بن جبير وعطاء بن أبي رباح وطائفة... وكان من الحفاظ الأثبات قال عبد الرحمن بن مهدي كان شعبة يتعجب من حفظ عبدالملک وقال أحمد بن حنبل ثقة وكذا وثقه النسائي وأما البخاري فلم يحتج به بل استشهد به توفي سنة خمس وأربعين.

او از حافظان پابرجا بود و عبد الرحمن بن مهدي گفته است كه شعبه از قدرت حفظ او تعجب مي كرد، احمد بن حنبل گفته است كه مورد اطمينان است و نسائي نيز او را ثقه مي داند، اما بخاري به روايات او احتجاج نكرده است، بلكه تنها روايات او را به عنوان شاهد آورده است.

تذكرة الحفاظ ج1، ص155، رقم: 151

نتيجه آن كه: سند اين روايت نيز كاملا صحيح است.

تا اين جا هشت سند از سندهای حديث طير را به صورت مفصل و تك تك بررسي و ثابت كرديم كه سندهای آنها هيچ اشكالي ندارند؛ هر چند حتي اگر يك سند از سندهای آن صحيح باشد و ديگر سند ها ضعيف، بازهم براي اثبات حجيت روايت كفايت می‌کند.

البته روايت سندهاي صحيحي ديگري نيز دارد كه ما به جهت اختصار به همين اندازه اكتفا مي كنيم. علاقه‌مندان براي اطلاع بيشتر مي توانند به كتاب نفحات الأزهار نوشته علامه معاصر آيت الله ميلاني جلد 13 و 14 مراجعه فرمايند.

دلالت روايت بر ولايت اميرمؤمنان علیه‌السلام: طبق اين روايت اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند بعد از خاتم پيامبران است و بر تمام خلايق برتري دارد، وقتي اين مطلب ثابت شود، ولايت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت نيز خود به خود ثابت می‌شود؛ چرا كه عقلاي عالم تقديم مفضول بر فاضل را قبيح و زشت مي دانند.

براي اثبات ولايت اميرمؤمنان علیه‌السلام از اين روايت، بايد سه مقدمه ثابت شود:

1. علي بن أبي طالب علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول او است؛

2. هر كس محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول باشد، از تمام خلايق برتر است؛

3. هر كس از تمام خلايق برتر باشد، او بايد جانشين رسول خدا صلی‌الله عليه وآله شود.

نتيجه: اميرمؤمنان علیه‌السلام خليفه بلا فصل رسول خدا صلی‌الله عليه وآله است.

روايت طير مقدمه اول را به روشني به اثبات مي رساند؛ چرا كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله دعا فرمود كه خداوند محبو ب ترين مخلوق نزد خود را بياورد تا با آن حضرت همسفره شود و تنها كسي كه اين افتخار نصيبش شد، اميرمؤمنان علیه‌السلام بود.

دليل براي مقدمه دوم اين است كه: معيار محبت و دوستي در نزد خداوند، تقوي و ديانت شخص است نه هواي نفس، پارتي بازي و...؛ چنانچه در قرآن كريم مي فرمايد:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم . الحجرات/13.

گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست

بنابراين، وقتي ثابت شود كه اميرمؤمنان گرامي ترين فرد نزد خداوند است، ثابت می‌شود كه آن حضرت از هر جهت برترين فرد در ميان خلايق است.

مقدمه سوم نيز با قاعده «قبح تقديم مفضول بر افضل» ثابت می‌شود؛ چرا كه تقديم مفضول با وجود فاضل يا افضل، يا از روي جهل و نشناختن افضل است، يا از روي هواي نفس، احتياج، ترس و... و تمام اين امور براي خداي متعال محال است؛ بنابراين، خداوند اميرمؤمنان علیه‌السلام را كه از ديدگاه او برترين مخلوق است، براي جانشيني رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مقدم و تعيين شده است.

شيخ مفيد در دلالت اين روايت بر ولايت اميرمؤمنان علیه‌السلام می‌نویسد:

ومنها: قوله صلی‌الله عليه وآله علي الاتفاق: «اللهم ائتني بأحب خلقك إليك، يأكل معي من هذا الطائر» فجاءه بأميرِ المؤمنينَ علیه‌السلام، فأكَلَ معه، وقد ثبت أن أحبَ الخلق إلي الله تعالي أفضلُهم عنده، إذ كانت محبتُه مُنْبِئَةً عن الثواب دون الهوي وميل الطِّباع، وإذا صح أنه أفضلُ خلقِ الله تعالي ثَبَتَ أنه كان الإمام، لفساد تقدم المفضول علي الفاضل في النبوةِ وخلافتِها العامةِ في الأنام.

يكي از روايات اين سخن رسول خدا صلی‌الله عليه وآله است كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند كه فرمود: «خدايا محبوب‌ترین خلقت را پيش من بياور تا من از اين مرغ ميل نمايد»؛ پس اميرمؤمنان علیه‌السلام آمد و به همراه آن حضرت از آن مرغ نوش‌جان كرد.

و به درستي ثابت شده كه محبوب‌ترین مخلوق نزد خداوند، برترين آنها است؛ چرا كه محبت خداوند از حق سرچشمه مي گيرد، نه از هواي نفس و خواهش طبع. وقتي آن حضرت برترين مخلوق خداوند باشد، ثابت می‌شود كه او امام است؛ به دليل فاسد بودن تقديم مفضول بر فاضل در نبوت و خلافت عامه خداوند بر مردم.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبدالله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، الإفصاح في إمامة أمير المؤمنين علیه‌السلام، ص33، تحقيق و نشر: مركز مؤسسة البعثة للطباعة والنشر ـ قم، الطبعة الأولي، 1412هـ.

و سيد مرتضي در الفصول المختاره می‌نویسد:

ومن كلام الشيخ أدام الله عزه سئل في مجلس الشريف أبي الحسن أحمد بن القاسم العلوي المحمدي، فقيل له: ما الدليل علي أن أمير المؤمنين علي بن أبي طالب كان أفضل الصحابة؟ فقال: الدليل علي ذلك قول النبي (ص): (اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطائر) فجاء أمير المؤمنين - علیه‌السلام - وقد ثبت أن أحب الخلق إلي الله سبحانه وتعالي أعظمهم ثوابا عند الله وأن أعظم الناس ثوابا لا يكون إلا لأنه أشرفهم أعمالا وأكثرهم عبادة لله تعالي، وفي ذلك برهان علي فضل أمير المؤمنين - علیه‌السلام - علي الخلق كلهم سوي النبي (ص).

از سخنان شيخ (مفيد) كه خداوند عزت او را مستدام بدارد، در مجلس شريف ابوالحسن احمد بن القاسم علوي محمدي است كه از او سؤال شد: چه دليلي وجود دارد كه اميرمؤمنان علي بن أبي طالب از همه اصحاب برتر است؟ پس گفت: دليل بر اين مطلب اين گفته رسول خدا صلی‌الله عليه وآله است كه فرمود: «خداوندا محبوب‌ترین مخلوقاتت را بياور تا با من از اين مرغ تناول كند» پس اميرمؤمنان علیه‌السلام آمد. به درستي ثابت شده است كه محبوب‌ترین خلق در نزد خدا، ثوابش نزد او از همه بيشتر است و كسي كه ثوابش از همه بيشتر باشد، بدون شك از همه مخلوقات عملش بيشتر و برتر و عبادتش زيادتر است. و اين دليل است بر فضيلت امير المؤمنين علیه‌السلام بر تمام مردم به جز پيامبر اكرم صلی‌الله عليه و آله.

المرتضي علم الهدي، ابوالقاسم علي بن الحسين بن موسي بن محمد بن موسي بن إبراهيم بن الإمام موسي الكاظم علیه‌السلام (متوفاي436هـ)، الفصول المختارة، ص96، تحقيق السيد علي مير شريفي، ناشر: دار المفيد ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1414 هـ ـ 1993م.

كتاب الفصول المختارة، مجموعه اي از مناظرات و گفتگوهاي شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه است كه توسط شاگرد بزرگوار و دانشمند او سيد مرتضي علم الهدي تحت عنوان «الفصول المختارة» جمع آوري شده است.

وي اين كتاب را از دو كتاب شيخ به نام هاي «المجالس» و «العيون و المحاسن» گزينش و تلخيص كرده كه در مقدمه كتاب از آنها نام می‌برد؛ ولي متأسفانه هيچ يك از اين دو كتاب در حال حاضر در اختيار ما نيست و همچون ديگر ميراث هاي گرانبهاي شيعه در طول تاريخ از بين رفته است.

همچنين سيد مرتضي مناظرات و مطالب ديگري را كه از زبان شيخ مفيد شنيده و يا خود در آن حضور داشته، بر اين مجموعه افزوده است. بنابراين سيد در فراهم كردن «الفصول المختارة» از سه منبع استفاده كرده است:

1. كتاب المجالس؛ 2. كتاب العيون والمحاسن؛ 3. شنيده هاي خود سيد مرتضي از زبان شيخ مفيد.

علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه بعد از نقل روايت طير می‌نویسد:

اعلم أن تلك الأخبار مع تواترها واتفاق الفريقين علي صحتها تدل علي كونه - صلوات الله عليه - أفضل الخلق وأحق بالخلافة بعد الرسول صلی‌الله عليه وآله وسلم.

أما دلالتها علي كونه أفضل فلأن حب الله تعالي ليس إلا كثرة الثواب والتوفيق والهداية المرتبة علي كثرة الطاعة والاتصاف بالصفات الحسنة كما برهن في محله أنه تعالي منزه عن الانفعالات والتغيرات، وإنما اتصافه بالحب والبغض وأمثالهما باعتبار الغايات...

فظهر أن حبه تعالي إنما يترتب علي متابعة الرسول صلی‌الله عليه وله وسلم، فبثت أنه - صلوات الله عليه - أفضل من جميع الحلق. وإنما خص الرسول صلی‌الله عليه وآله بالاجماع وبقرينة أنه كان هو القائل لذلك فالظاهر أن مراده أحب سائر الخلق إليه تعالي. وأما كونه أحق بالخلافة فلأن من كان أفضل من جميع الصحابة بل من سائر الأنبياء والأوصياء لا يجوز العقل تقدم غيره عليه.

بدان كه اين اخبار با تواتري كه دارند و هر دو گروه عامه و خاصه بر صحت آن اتفاق نظر دارند دلالت می‌کند بر آن كه آن حضرت علیه‌السلام برترين آفريدگان و شايسته ترين فرد به جانشيني رسول خدا صلی‌الله عليه و آله است.

اما دلالت آن بر افضليت آن حضرت از آن جهت است كه دوستي خداي متعال چيزي جز پاداش بسيار و توفيق و هدايتي كه نتيجه طاعات بسيار و متصف شدن به صفات حسنه باشد نيست؛ چنان كه در جاي خود مبرهن است كه خداوند از انفعالات وتغيرات منزه است و اتصاف او به حالاتي چون دوستي و دشمني و امثال آن به اعتبار نتايج حاصله از اين حالات است نه خود حالات...

پس روشن شد كه دوستي خداوند نتيجه پيروي از رسول خدا صلی‌الله عليه و آله است، و در نتيجه ثابت شد كه آن حضرت افضل از همه آفريدگان است. اما رسول خدا صلی‌الله عليه و آله به اجماع امت از اين قانون مستثني است زيرا خود حضرت گوينده اين جمله است پس نمي تواند خود او را هم شامل شود. پس ظاهر آن است كه مراد حضرتش محبوبترين ساير آفريدگان در نزد خدا مي باشد.

اما اين كه علي علیه‌السلام شايسته ترين فرد به جانشيني رسول خدا صلی‌الله عليه و آله است، از آن روست كه كسي كه از همه صحابه؛ بلكه از ساير انبياء و اوصياأ افضل است عقل روا نمي دارد كه ديگري بر او مقدم شود.

المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج38، ص359، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

حافظ گنجي شافعي، در‌باره حديث طير می‌گوید:

وفيه دلالةٌ واضحةٌ علي أنَّ علياً علیه‌السلام أحبُّ الخلقِ إلي الله، وأدلُّ الدلالةِ علي ذلك إجابةُ دعاءِ النبي صلی‌الله عليه وآله وسلم حيث قال عز وجل: «ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُم ». فأمَرَ بالدعاءِ وَوَعَدَ بالإجابةِ، وهو عز وجل «لا يُخْلِفُ الْميعادَ»، وما كان الله لِيُخْلفَ رُسُلَه وَعَدَهُ، ولا يَرِدُ دعاءَ رَسُولِهِ لأحبِّ الخلقِ الميعاد، وما كان الله ليخلف رسله وعده، ولا يرد رسوله لأحب الخلق إليه، ومن أقرب الوسائل إلي الله تعالي محبتُه ومحبةُ من يُحِبُّه لحُبِّه كما أنشدني بعضُ أهلِ العلمِ في معناه:

بالخمسةِ الغُرِّ من قريشٍ وسادسُ القومِ جبرئيلُ

بحبِّهم ربِ فاغفرْ عني بحسنِ ظَنِّي بك الجميلُ

در اين حديث دلالت واضحي است بر آن كه علي علیه‌السلام محبوبترين آفريدگان در نظر خداست، و بهترين دليل بر اين مطلب مستجاب شدن دعاي پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم در حق او است، خداوند فرموده: ادعوني استجب لكم. (مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم) كه هم امر به دعا فرموده و هم وعده اجابت داده است. و معلوم است كه خداوند خلف وعده نمي كند و با رسولانش تخلف از وعده نمي نمايد و دعاي رسول خود را درباره محبوبترين آفريدگان در نظر خود رد نمي كند. و از بهترين وسيله ها براي تقرب به خداي متعال دوستي او و دوستي كسي است كه به‌خاطر خدا دوستش مي دارد، چنان كه يكي از اهل علم در اين معني برايم سرود:

به آن پنج تن گران قدر از قريش و ششمين آنان كه جبرئيل است، پروردگارا ! به دوستي آنان از من بگذر و به حسن ظني كه به كار نيكوي تو دارم ).

الگنجي الشافعي، الإمام الحافظ أبي عبدالله محمد بن يوسف بن محمد القرشي (متوفاي658هـ)، كفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب، ص151، تحقيق و تصحيح و تعليق: محمد هادي اميني، ناشر: دار احياء تراث اهل‌البیت (ع)، طهران، الطبعة الثالثة، 1404هـ.

سيد حميري در‌باره اين روايت اين شعر را سروده است:

نبئت ان أبانا كان عن انسيروي حديثا عجيبا معجبا عجبا

في طائر جاء مشويا به بشريوما وكان رسول الله محتجبا

أدناه منه فلما ان رآه دعاربا قريبا لأهل الخير منتجبا

ادخل إلي أحب الخلق كلهمطرا إليك فأعطاه الذي طلبا

فاغتر بالباب مغترا فقال لهممن ذا وكان وراء الباب مرتقبا

من ذا فقال علي قال إن لهشأنا له اهتم منه اليوم فاحتجبا

(به من خبر رسيده كه پدرمان از انس حديث شگفت و بهت آوري را روايت نموده است )، ( درباره مرغ برياني كه روزي يك نفر آورد و رسول خدا صلی‌الله عليه و آله و سلم در خانه از نظر مردم دور بود ). ( آن مرغ را نزد حضرتش برد و هنگامي كه چشم آن حضرت به آن افتاد پروردگار را كه به همه كس نزديك و برگزيننده خوبان است خواند و گفت: ) ( محبوبترين آفريدگان را در نظر خودت بر من وارد ساز. خدا هم آنچه خواست به او عطا فرمود ). ( مردي شرافتمند در پشت در ايستاد و در زد، پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم از خادم پرسيد: كيست؟ و خود در پشت در منتظر بود ). ( كيست؟ گفت: علي است. فرمود: او مردي والامقام است و من امروز در انديشه او بودم و از همين رو در خانه نشستم و از ديد خلق پنهان شدم.

خداوند چه كساني را دوست دارد؟ خداوند در قرآن كريم، گروهي از انسان‌ها را به‌خاطر اعمال خاصي كه انجام مي دهند و فضائلي كه دارند، ستايش كرده و صراحتا فرموده است كه آنها را دوست دارد:

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين . البقره/195؛ مائده/13

وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنين . آل عمران/134 و 148؛ مائده/93.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ. البقره/222.

وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرين . التوبه/108.

فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين . آل عمران/76.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقين . التوبه/4 و 7.

وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ. آل عمران/146.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلين . آل عمران/195.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين . مائده/42؛ الحجرات/9؛ الممتحنة/8.

إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ. الصف/4.

اي كساني كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد، (به خدا زياني نمي رساند خداوند جمعيّتي را مي آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند آنها در راه خدا جهاد مي كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگري هراسي ندارند. اين، فضل خداست كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) می‌دهد و (فضل) خدا وسيع، و خداوند داناست .

و طبق روايت «طير مشوي» اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند است؛ پس او در اين فضائل و در اين صفاتي كه خداوند بر شمرده؛ از همه مخلوقات برتر است؛ يعني اميرمؤمنان علیه‌السلام سردار نيكوكاران، پاك ترين پاكان، امام پرهيزگاران، سالار عادلان، قهرمان صبر و شكيبائي، نماد و نمود متوكلان، پرچم دار و پيشاهنگ جهادگران، اسد الله الغالب و... است.

همچنين خداوند در قرآن كريم مي فرمايد كه:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم . الحجرات/13.

گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست

پس اميرمؤمنان علیه‌السلام كه گرامي ترين مخلوق در نزد خداوند است، بايد با تقواترين مخلوق خداوند و امام المتقين نيز باشد.

خداوند قطعا مؤمنان، موحدان، مجاهدان، عابدان و در حقيقت تمام صاحبان صفات نيك را دوست دارد، و اميرمؤمنان علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق خداوند است، بايد سالار و امير همه مؤمنان و موحدان، پرچم دار تمام مجاهدان عبادت كنندگان... باشد. خلاصه هر صفت نيكي را كه بشماريد و خداوند آن را دوست داشته باشد، اميرمؤمنان علیه‌السلام بالاترين درجه آن را برخوردار است؛ چرا كه آن حضرت محبوب‌ترین مخلوق خداوند است و خداوند بندگانش را تنها به‌خاطر همين اعمال و صفات نيك است كه دوست دارد.

در يك كلام:

آن چه خوبان همه دارند، او تنها دارد

ابوبكر و عمر: ما بر هيچ يك از اصحاب برتري نداريم ابن أبي داود سجستاني در كتاب الزهد، در روايتي كه تمام راويان آن از روات بخاري يا مسلم هستند، نقل كرده است كه:

نا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْهُذَلِيُّ أَبُو مَعْمَرٍ، نا عَلِيُّ بْنُ هَاشِمٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ قَيْسٍ، قَالَ: خَطَبَنَا أَبُو بَكْرٍ، قَالَ: " وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي...

از قيس نقل شده است كه ابوبكر براي ما خطبه خواند و گفت: من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالي كه بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي 275هـ)، الزهد، ص5، ح8، ناشر: دار المشكاة ـ القاهرة، الطبعة: الأولي، 1993م.

بلاذري در انساب الأشراف، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل‌سنت، نقل کرده‌اند كه وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنراني خود به همه مردم اعلام كرد كه من بهترين شما نيستم:

لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.

و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده ام؛ ولي بهترين شما نيستم.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج1، ص254؛

الدينوري، أبو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، عيون الأخبار، ج1، ص34؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ص237 ـ 238، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

اين خطبه با سندهای صحيح نقل شده است؛ ابن كثير دمشقي سلفي، بعد از نقل اين خطبه می‌نویسد:

وهذا إسناد صحيح.

سند اين حديث صحيح است.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص301، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

محمد بن سعد با سند معتبر نقل می‌کند كه ابوبكر گفت: من از هيچ يك از صحابه برتر نيستم:

قال أخبرنا وهب بن جرير قال أخبرنا أبي سمعت الحسن قال لمّا بويَعَ أبو بكرَ قامَ خطيباَ:... وإنما أنا بشرٌ ولست بخيرٍ من أحدٍ منكم فراعوني فإذا رأيتموني إسْتَقَمْتُ فاتَّبِعُونِي وإن رأيتموني زِغْتُ فقَوِّمُوني واعْلموا أنّ لي شيطاناً يَعْتَرِيْنِي...

الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبري، ج3، ص212، ناشر: دار، صادر - بيروت.

الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج2، ص244، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج11، ص336، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

ابن الجوزي الحنبلي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج4، ص69، ناشر: دار، صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج8، ص266، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، تاريخ الخلفاء، ج1، ص71، تحقيق: محمد محي الدين عبد الحميد، ناشر: مطبعة السعادة - مصر، الطبعة: الأولي، 1371هـ - 1952م.

در منابع اهل‌سنت با سند صحيح نقل شده است كه عمر بن خطاب اعتراف مي كرد، تمام مردم حتي زناني كه در داخل خانه هايشان هستند، از او داناتر هستند.

سعيد بن منصور در سنن خود می‌نویسد:

(580)- [598 ] نا هُشَيْمٌ، قَالَ: نا مُجَالِدٌ، عَنِ الشَّعْبِيِّ قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، وَقَالَ: «أَلا لا تُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، فَإِنَّهُ لا يَبْلُغُنِي عَنْ أَحَدٍ سَاقَ أَكْثَرَ مِنْ شَيْءٍ سَاقَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَوْ سِيقَ إِلَيْهِ، إِلا جَعَلْتُ فَضْلَ ذَلِكَ فِي بَيْتِ الْمَالِ»، ثُمَّ نَزَلَ فَعَرَضَتْ لَهُ امْرَأَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالَتْ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كِتَابُ اللَّهِ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَوْ قَوْلُكَ؟ قَالَ: « بَلْ كِتَابُ اللَّهِ فَمَا ذَلِكَ؟»، قَالَتْ: نَهَيْتَ النَّاسَ آنِفًا أَنْ يُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، وَاللَّهُ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ:«وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئًا».

فَقَالَ عُمَرُ: كُلُّ أَحَدٍ أَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاثًا، ثُمَّ رَجَعَ إِلَي الْمِنْبَرِ، فَقَالَ لِلنَّاسِ: «إِنِّي نَهَيْتُكُمْ أَنْ تُغَالُوا فِي صُدُقِ النِّسَاءِ، أَلا فَلْيَفْعَلْ رَجُلٌ فِي مَالِهِ مَا بَدَا لَهُ».

از شعبي نقل شده است كه عمر بن خطاب خطبه خواند، پس از حمد و ستايش خداوند گفت: كسي حق ندارد در مهريه زنان زياده روي كند، هر كس بيشتر از آن چه رسول خدا مهريه داده و يا گرفته، مهريه بگذارد، من اضافه آن را به بيت المال خواهم ريخت. سپس از منبر پايين آمد؛ پس زني از قريش جلوي او را گرفت و گفت: اي اميرمؤمنان !!! كتاب خدا شايسته تر است كه پيروش شود يا سخن تو؟ عمر گفت: بلكه كتاب خدا شايسته تر است، مگر چه شده؟ آن زن گفت: تو الآن مردم را از زياده روي در مهريه زنان نهي كرد؛ در حالي كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «و مال فراواني (بعنوان مهر) به او پرداخته ايد، چيزي از آن را پس نگيريد!»

پس عمر گفت: همه مردم از عمر داناتر هستند. اين سخن را دو يا سه بار گفت؛ سپس به منبر برگشت و به مردم گفت: من شما را از زياده روي در مهريه زنان نهي كرد؛ آگاه باشيد، هر كس هر كاري كه مي خواهد با مالش انجام دهد.

الخراساني، سعيد بن منصور (متوفاي 227هـ)، سنن سعيد بن منصور، ج1، ص195، ح598، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر:الدار السلفية - الهند، الطبعة: الأولي، 1403هـ ـ 1982م؛

الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج13، ص57، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1408هـ - 1987م.

بررسي سند روايت هشيم بن بشير: از روات بخاري مسلم و ساير صحاح سته:

5979 هشيم بن بشير أبو معاوية السلمي الواسطي حافظ بغداد عن عمرو بن دينار وأبي الزبير وعنه أحمد وابن معين وهناد إمام ثقة مدلس عاش ثمانين سنة توفي 183 ع.

هشيم بن بشير، امام و ثقه بود و تدليس مي كرد.

الكاشف ج2، ص338

مجالد بن سعيد: از روات مسلم و ساير صحاح سته:

4519 مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني أبو عمرو الكوفي أحد الأعيان عن الشعبي وأبي الوداك وطائفة وعنه ابنه إسماعيل والثوري وابن المبارك وخلق.

مجالد بن سعيد، يكي از بزرگان بود.

لسان الميزان ج7، ص349.

عامر بن شراحيل: 2531 عامر بن شراحيل أبو عمرو الشعبي أحد الأعلام ولد زمن عمر وسمع عليا وأبا هريرة والمغيرة وعنه منصور وحصين وبيان وابن عون قال أدركت خمسمائة من الصحابة وقال ما كتبت سوداء في بيضاء ولا حدثت بحديث إلا حفظته وقال مكحول ما رأيت أفقه من الشعبي وقال آخر الشعبي في زمانه كابن عباس في زمانه مات سنة ثلاث أو أربع ومائة ع

عامر بن شراحيل، يكي از مشاهير بود، او گفته: من پانصد نفر از صحابه را ملاقات كرد، هيچ سياهي را در سفيدي ننوشتم، هيچ روايتي را نقل نكردم؛ مگر اين كه آن را حفظ كرده بودم. مكحول گفته: من داناتر از شعبي نديدم. ديگري گفته: شعبي در زمان خودش، همانند ابن عباس در زمانش بود.

الكاشف ج1، ص522.

ساير علماي اهل‌سنت اين روايت را با تعبير هاي ديگر نقل کرده‌اند. ماوردي بصري شافعي می‌نویسد كه عمر گفت:

كل الناس أفقه من عمر حتي امرأة.

همه مردم از عمر داناتر هستند؛ حتي يك زن.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج9، ص331، تحقيق الشيخ علي محمد معوض - الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولي، 1419 هـ -1999م.

سرخسي در كتاب المبسوط و علاء الدين بخاري در كشف الأسرار می‌نویسد:

فبقي عمر رضي الله عنه باهتا وقال كل الناس أفقه من عمر حتي النساء في البيوت.

عمر، مبهوت ماند و گفت: همه مردم از عمر داناترند؛ حتي زناني كه در خانه ها هستند.

السرخسي الحنفي، شمس‌الدین ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج10، ص153، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي 730هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج3، ص346، تحقيق: عبدالله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م.

از اين گذشته، خود عمر بن الخطاب به جان خودش قسم خورده است كه كساني از اصحاب و ام المؤمنات كه در بقيع دفن شده بودند، از او برتر هستند.

حاكم نيشابوري و إبن أبي شيبه كوفي با سند صحيح نقل کرده‌اند كه:

حَدَّثَنَا أَبُو سَعِيدٍ الثَّقَفِيُّ، وَأَبُو بَكْرِ بْنُ بَالَوَيْهِ، قَالا: ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْمَرِيُّ، ثنا الْوَلِيدُ بْنُ شُجَاعٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ بِشْرٍ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرِو، قَالَ: حَدَّثَ أَبُو سَلَمَةَ، وَيَحْيَي بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَاطِبٍ، وَأَشْيَاخُنَا، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لَمَّا طُعِنَ، قَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ: " اذْهَبْ إِلَي عَائِشَةَ فَأَقْرِئْ عَلَيْهَا مِنِّي السَّلامَ، وَقُلْ: إِنَّ عُمَرَ يَقُولُ لَكِ: إِنْ كَانَ لا يَضُرُّكِ وَلا يُضَيِّقُ عَلَيْكِ، فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أُدْفَنَ مَعَ صَاحِبَيَّ، وَإِنْ كَانَ ذَلِكَ يَضُرُّكِ وَيُضَيَّقُ عَلَيْكِ، فَلَعَمْرِي لَقَدْ دُفِنَ فِي هَذَا الْبَقِيعِ مِنْ اصحاب رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ عُمَرَ»، فَجَاءَهَا الرَّسُولُ، فَقَالَتْ: إِنَّ ذَلِكَ لا يَضُرُّنِي وَلا يُضَيِّقُ عَلَيَّ، قَالَ: «فَادْفِنُونِي مَعَهُمَا».

ابوسلمه و يحيي بن حاطب و اساتيد ما نقل کرده‌اند كه عمر بن خطاب وقتي خنجر به خورد به عبدالله گفت: پيش عائشه برو، سلام من را برسان و بگو: عمر به تو گفت: اگر به تو ضرر نمي رسد و جاي تو را تنگ نمي كند، من دوست دارم كه با دو رفيقم دفن شوم. اگر ضرر مي زند و جايت را تنگ می‌کند، به جانم قسم كه در بقيع كساني از اصحاب رسول خدا و همسران پيامبر دفن شده‌اند كه از عمر بهتر هستند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص99، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبدالله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج7، ص440، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، 1409هـ.

اين روايات ثابت می‌کند كه به اعتراف خود ابوبكر و عمر، آنها از ديگر اصحاب برتر نبوده اند و حتي عمر سوگند ياد كرده است كه در بقيع افرادي بهتر از آنها دفن شده‌اند.

حال اگر كسي از اهل‌سنت سؤال كند كه چرا شما به جاي پيروي از اميرمؤمنان علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول او است، از كساني ديگري پيروي مي كنيد كه به اعتراف خود آنها از هيچ يك از افراد اصحاب برتر نيستند، چه پاسخي خواهيد داد؟

اگر رسول خدا در قيامت از شما سؤال كند چه پاسخي براي آن حضرت خواهيد داشت؟

جالب است كه علماي اهل‌سنت روايات فراواني نقل کرده‌اند كه اگر كسي شخصي را به امارت يك منطقه يا جمعيتي بگمارد كه مي داند در جامعه، شخصي بهتر از او وجود دارد، به خدا، رسول و تمام مؤمنان خيانت كرده است.

علاء الدين كاشاني در كتاب بدائع الصنايع، و شمس‌الدین سرخسي در كتاب المبسوط و ابن عابدين حنفي در حاشية رد المختار، می‌نویسد كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود:

مَنْ قَلَّدَ إنْسَانًا عَمَلًا وفي رَعِيَّتِهِ من هو أَوْلَي منه فَقَدْ خَانَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَجَمَاعَةَ الْمُؤْمِنِينَ.

هر كسي كه انساني را به كاري بگمارد كه مي داند در رعيتش شايسته تر از او وجود دارد؛ به درستي كه به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خيانت كرده است.

الكاساني الحنفي، علاء الدين أبي بكر بن مسعود بن احمد الشاشي الملقب بملك العلماء (متوفاي 587هـ)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج1، ص228، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1982م؛

السرخسي الحنفي، شمس‌الدین ابوبكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج1، ص172، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

ابن عابدين الحنفي، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، حاشية رد المختار علي الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج5، ص364، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2000م.

و حاكم نيشابوري متوفاي 405، به نقل از ابن عباس می‌نویسد كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود:

مَنْ إسْتَعْمَلَ رَجُلاً مِنْ عِصَابَةٍ وفي تلك العصابةِ مَنْ هُو أرضي لله منه فقد خان اللهَ وخان رسولَه وخان المؤمنينَ.

اگر كسي، شخصي را بر گروهي بگمارد كه در آن گروه، فردي ديگري وجود دارد كه خداوند از او راضي تر است، به درستي كه به خدا، رسول او و مؤمنان خيانت كرده است.

حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت می‌گوید:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

سند اين روايت صحيح است؛ ولي بخاري و مسلم نقل نكرده اند.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص104، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

و خطيب بغدادي می‌نویسد كه رسول خدا فرمود:

ومن استعمل رجلا وهو يَجِدُ غيرَهُ خيراً منه وأعْلَمَ مِنْه بكتابِ الله وسنةً نَبِيّه فقد خان الله ورسولَه وجميعِ المؤمنين.

اگر كسي مردي را بگمارد؛ در حالي كه بهتر از او و داناتر از او را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مي يابد، به درستي كه به خدا، رسول خدا و تمام مؤمنان خيانت كرده است.

البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج6، ص76، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

بيهقي (متوفاي 458هـ) در سنن كبراي خود می‌نویسد:

عن بن عباس رضي الله عنهما عن رسول الله صلی‌الله عليه وسلم من استعملَ عاملا من المسلمين وهو يعلمُ أن فيهم أولي بذلك منه وأعلم بكتاب الله وسنة نبيه فقد خان الله ورسوله وجميع المسلمين.

از إبن عباس از رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نقل شده است كه فرمود: هر كسي فرمانداري از مسلمانان را بگمارد؛ در حالي كه مي داند شايسته تر از او در ميان مسلمانان و داناتر از او به كتاب خدا و سنت پيامبرش وجود دارد، به راستي كه به خدا، رسول خدا و تمام مسلمانان خيانت كرده است.

البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسي ابوبكر (متوفاي 458هـ)، سنن البيهقي الكبري، ج10، ص118، ح20151، ناشر: مكتبة دار الباز - مكة المكرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994.

همين روايت را ابن عساكر دمشقي در كتاب تاريخ مدينة دمشق و متقي هندي، در كتاب كنز العمال، با عبارت ديگر نقل کرده‌اند.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج53، ص256، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995؛

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي975هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج16، ص38، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.

محمد بن الطيب الباقلاني در تمهيد الأوائل می‌نویسد:

وقوله «مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين» في أمثال هذه الأخبار مما قد تواترت علي المعني وإن اختلفت ألفاظها.

اين گفته رسول خدا صلی‌الله عليه وآله «هر كس خود را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ در حالي كه مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد، به درستي كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است» همانند اين روايات، از نظر معنوي به صورت متواتر نقل شده؛ اگر چه الفاظ آنها مختلف هستند.

الباقلاني، ابوبكر محمد بن الطيب (متوفاي403هـ)، تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل، ج1، ص474، تحقيق: عماد الدين أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية - لبنان، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

چرا راه دور برويم، خداوند متعال در قرآن كريم وجدان هاي بيدار را به قضاوت فرامي خواند و مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. يونس/35.

يا كسي كه هدايت به سوي حق می‌کند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوري مي كنيد؟!

خليفه اول به صراحت می‌گوید كه:

وُلِّيتُ أَمَرَكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَإِنْ أَنَا أَحْسَنْتُ فَأَعِينُونِي وَإِنْ أَنَا أَسَأْتُ فَسَدِّدُونِي، فَإِنَّ لِي شَيْطَانًا يَعْتَرِينِي.

من امر شما را بر عهده گرفتم؛ در حالي كه بهترين شما نيستم، اگر درستكار بودم، ياريم كنيد؛ اگر بد كردم، جلوي مرا بگيريد؛ چرا كه من شيطاني دارم كه همواره مرا گول مي زند.

آيا چنين كسي شايسته و سزاوار پيروي است يا اميرمؤمنان علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا و رسول است. اي وجدان هاي بيدار و اي جستجوگران حقيقت، تشنگان هدايت:

فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟

اگر رسول خدا در قيامت از ما شيعيان سؤال كند كه چرا علي بن أبي طالب را بيش از همه مردم دوست داريد، چرا ولايت او را پذيرفتيد، جواب ما روشن و حجت و برهان ما قاطع است، با سربلندي و افتخار عرضه خواهيم داشت كه:

اي پيام آور خدا! ما اميرمؤمنان را دوست داريم، چرا كه خداوند او را بيش از تمام مخلوقاتش دوست دارد. ما امامت او را پذيرفته ايم؛ چون او برترين اصحاب بعد از شما بود، اين شما بوديد كه به ما دستور داديد علي بن أبي طالب را دوست بداريم.

اما كساني كه از علي بن أبي طالب پيروي نكرده اند، به جاي دوست داشتنش، با او جنگيده اند، ياران و دوستان او را به شهادت رسانده اند، بر منابر مساجد و در خطبه هاي نماز او را سب کرده‌اند و ناسزا گفته اند، چه پاسخي خواهند داشت؟

دیدگاه‌های بزرگان اهل‌سنت در‌باره اسناد روايت: ازآنجایی‌که روايت طير فضيلت بي نظيري را براي اميرمؤمنان علیه‌السلام و از طرف ديگر بطلان هر مذهبي غير مذهب اهل بيت علیهم‌السلام را به روشني اثبات مي نمايد، اكثر بزرگان اهل‌سنت در برابر آن موضع گرفته و تلاش کرده‌اند كه آن را تضعيف نمايند؛ تا جائي كه برخي از راويان موثق اهل‌سنت، تنها به‌خاطر نقل همين روايت به شدت تضعيف شده‌اند.

أبو محمد عبدالله بن محمد بن عثمان الواسطي، مشهور به إبن سقا، يكي از اين روايان است. ابن السقاء الحافظ الامام محدث واسط أبو محمد عبدالله بن محمد بن عثمان الواسطي... قال السلفي سألت الحافظ خميسا الحوزي عن ابن السقاء فقال: هو من مزينة مضر ولم يكن سقاء بل لقب له، موجوه الواسطيين وذوي الثروة والحفظ، رحل به أبوه فأسمعه من أبي خليفة وأبي يعلي وابن زيدان البجلي والمفضل ابن الجندي وبارك الله في سنه وعلمه، واتفق انه أملي حديث الطير فلم تحتمله نفوسهم فوثبوا به وأقاموه وغسلوا موضعه.

ابن سقاء... سلفي گفته است: از حافظ خميس حوزي در مورد ابن سقاء سوال كردم؛ پس گفت: او از مزينه از قبيله مضر است؛ و سقا نبود؛ بلكه به اين لقب مشهور بود؛ او سر شناس مردم واسط و صاحب ثروت و حافظه اي خوب بود؛ پدرش او را به مسافرت برد؛ پس از ابي خليفه و ابي يعلي و ابن زيدان بجلي و مفضل بن جندي روايت شنيد، و خداوند نيز به او در علم و عمرش بركت داد؛ و روزي از روزها داشت حديث طير املاء مي كرد؛ اما مردم نتوانستند كه اين روايت را تحمل كنند؛ پس به او هجوم آورده و او را از جاي خويش بلند كردند و جاي او را آب كشيدند.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج3، ص966، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

تعدادي از علماي سني، دچار سردرگمي شده‌اند، در برخي از كتاب ها صحت روايت را پذيرفته و در برخي ديگر با شك و ترديد به آن نگريسته اند.

شمس‌الدین ذهبي در تذكرة الحفاظ يك بار در‌باره حديث طير می‌نویسد كه اين حديث، اصل و ريشه دارد؛ يعني نمي تواند جعلي و ساختگي باشد:

وأما حديث الطير فله طرق كثيرة جدا أفردتها بمصنف ومجموعها يوجب أن يكون الحديث له أصل.

اما حديث طير، جدا طرق بسياري دارد كه من كتاب مسستقلي در‌باره آن نوشته ام، مجموع اين طرق ثابت می‌کند كه اين روايت اصل و ريشه دارد.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تذكرة الحفاظ، ج3، ص1043، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

اما در جاي ديگر به‌خاطر عوارضي كه اين روايت براي اهل‌سنت دارد و در حقيقت بطلان مذهب آنها را به روشني ثابت می‌کند، صحت روايت را نمي پذيرد.

وحديث الطير علي ضعفه فله طرق جمة وقد أفردتها في جزء ولم يثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبي داود في عبارته وقوله وله علي خطئه اجر واحد وليس من شرط الثقة ان لا يخطئ ولا يغلط ولا يسهو والرجل فمن كبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالي.

حديث طير با اينكه اسناد آن ضعيف است، اما طرق فراواني دارد كه من مجموع آنها را در يك مجموعه آورده ام، صحيح نيست اما من اعتقاد ندارم باطل (جعلي) باشد. ابن ابي داود در مورد اين روايت اشتباه كرده است (در ادامه به اشكال ابن ابي داود اشاره خواهد شد )، و به‌خاطر اجتهاد اشتباه يك پاداش می‌برد، شرط ثقه بودن اين نيست كه اشتباه نكند و يا غلط نداشته باشد و يا سهو نكند؛ اين شخص از بزرگان علماي اسلام و از معتبرترين حفاظ است، رحمت خدا بر او باد.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص233، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

ابو نعيم در حلية الاوليا تصريح می‌کند كه روايت طير را گروه فراواني نقل کرده‌اند؛ اما در ادامه فقط به يك سند آن بسنده كرده است:

رواه الجم الغفير عن أنس وحديث مالك لم نكتبه الا من حديث القداحي تفرد به.

اين روايت را از انس گروه فراواني نقل کرده‌اند، اما روايت مالك را تنها از طريق قداحي نقل كرده ايم.

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبدالله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج6، ص339، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.

انصاري تلمستاني تصريح می‌کند كه اين روايت با چندين سند از أنس نقل شده است:

وقد رويَ من غير وجه عن أنس.

اين روايت با چند سند از انس نقل شده است.

الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بكر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج1، ص291، طبق برنامه الجامع الكبير.

سبكي شافعي در‌باره روايت طير می‌گوید:

ثم ذكر ابن طاهر أنه رأي بخط الحاكم حديث الطير في جزء ضخم جمعه وقال وقد كتبته للتعجب. قلنا وغاية جمع هذا الحديث أن يدل علي أن الحاكم يحكم بصحته ولولا ذلك لما أودعه المستدرك.

ابن طاهر گفته است كه يك جزوه مفصل به خط حاكم ديده است كه در آن حديث طير را جمع آوري كرده است، اما گفته است كه اين مجموعه را براي تعجب جمع آوري كرده است !

و نتيجه جمع كردن اين روايت آن است كه حاكم اين روايت را صحيح مي داند و اگر چنين نبود اين روايت را در مستدرك نقل نمي كرد.

السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، طبقات الشافعية الكبري، ج4، ص165، تحقيق: د. محمود محمد الطناحي د.عبد الفتاح محمد الحلو، ناشر: هجر للطباعة والنشر والتوزيع، الطبعة: الثانية، 1413هـ.

و در ادامه به صراحت می‌گوید كه نمي توان حكم به جعلي بودن روايت طير كرد:

وأما الحكم علي حديث الطير بالوضع فغير جيد

اين كه ادعا شود حديث طير جعلي است، نيكو نيست.

طبقات الشافعية الكبري ج4، ص169

اما چرا روايت طير، همانند صاحب آن در ميان محدثان و ائمه حديث اهل‌سنت مظلوم واقع شده است؛ چرا با اين همه سندي كه دارد، اكثر علماي سني آن را تضعيف كرده و ساختگي دانسته اند؟ آنها نيز كه جرأت دسته قبلي را ندارند، از پذيرش صريح صحت روايت خودداري کرده‌اند؟

جواب واضح و روشن است. چون اين روايت اساس و بنيان عقائد اهل‌سنت را زير سؤال می‌برد، حقانيت شيعه را به اثبات رسانده و مذاهب ديگر را باطل اعلام می‌کند.

طبيعي است كه وقتي اميرمؤمنان علیه‌السلام برترين مخلوق در نزد خداوند باشد، عقلا و شرعا نوبت به ابوبكر، عمر و... نمي رسد؛ بنابراين اكثر علماي سني با وجود ده ها سند و طريق نتوانسته اند صحت روايت را بپذيرند.

محمد ناصر الباني بعد از نقل برخي از سندهای روايت طير، به اين حقيقت اشاره كرده و دلالت روايت را دليل موضع گيري اهل‌سنت در برابر آن اعلام كرده است:

وبالجملة، فالحديث لا ينقصه كثرة طرق، وإنما يفتقر إلي سلامة المتن، فإنما أنكر من الأئمة هذا الحديث لما يظهر من متنه من تفضيل علي علي الشيخين رضي الله عنهم، بالإضافة لما في متنه من ركة اللفظ والاضطراب.

خلاصه: پس حديث از نظر كثرت طرق مشكلي ندارد؛ اما نياز به سلامت متن دارد؛ پس اگر ائمه منكر اين حديث شده‌اند، به‌خاطر آن چيزي است كه متن روايت ثابت می‌کند و آن برترين علي (علیه‌السلام) بر شيخين است، علاوه بر اين كه متن روايت نيز ركيك است و اضطراب دارد.

و باز در ادامه با نقل برخي از عبارات روايت طير كه البته افضليت مطلق اميرمؤمنان علیه‌السلام را ثابت نمي كند، می‌گوید:

قلت: فلو أن الحديث كان في أكثر طرقه بلفظ من هذه الألفاظ المتفقة المعني -، ولم تكن باسم التفضيل «أحب خلقك»، لكان من الممكن القول بثبوته، ويكون كحديث الراية الصحيح الذي في بعض رواياته:

"لأعطين الراية رجلاً يفتح الله علي يديه، يحب الله ورسوله، ويحبه الله ورسوله..." رواه البخاري ( 4210 )، ومسلم ( 7/127 ). لكن الواقع أن أكثر الروايات بلفظ اسم التفضيل: "أحب".. ومن هنا جاء الحكم عليه بالوضع كما تقدم.

مي گويم: پس اگر حديث در اكثر طرق، با اين الفاظ بود كه از نظر معنا اختلافي در آن نيست و با لفظ تفضيل «برترين خلق تو» نبود، ممكن بود كه طرفدار إثبات آن شويم و مثل حديث صحيح رايت مي شد كه در برخي از روايات آن آمده:

«به درستي كه پرچم را به دستي مردي مي دهم كه خداوند به دست او فتح خواهد كرد، او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند». اين روايت بخاري و مسلم نقل کرده‌اند؛ اما حديث طير در اكثر طرق خود با لفظ اسم تفضيل «أحب» آمده، به همين خاطر حكم به ضعف روايت کرده‌اند؛ چنانچه پيش از اين نيز گذشت.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، السلسة الضعيفة وأثرها السيء في الأمة، ج14، ص183، ناشر: مكتبة المعارف للنشر والتوزيع لصاحبها سعد بن عبدالرحمن الراشد - الرياض، الطبعة: الطبعة الأولي، 1425هـ - 2004م

آري، اين روايت از نظر سندي مشكلي ندارد؛ اما اگر حتي خود رسول خدا صلی‌الله عليه وآله با علماي سني روبرو شود و به صراحت بگويد كه اميرمؤمنان علیه‌السلام از ابوبكر و عمر برتر است، آنها هرگز نخواهند پذيرفت.

نام اين نوع برخورد با روايات و فضائل اهل بيت علیهم‌السلام را چه مي توان گذاشت؟ آيا مي توان پذيرفت كه اين افراد اهل بيت علیهم‌السلام دوست دارند؟

حافظ أحمد بن صديق المغربي متوفاي 1380هـ از علماي بزرگ مغرب، به صراحت می‌گوید كه هركس حديث طير را باطل بداند، ناصبي است و اگر حديث طير صحيح نباشد، هيچ روايت صحيحي نمي توان پيدا كرد. وي در كتاب جؤنة العطار در بابي تحت عنوان «النواصب يبطلون حديث الطير المتواتر؛ ناصبي ها روايت طير را كه متواتر است، باطل مي دانند» می‌نویسد:

يكاد النواصب من الحفاظ تتفق كلمتهم علي بطلان حديث الطير، بل بالغوا حتي جعلوه علامة علي ضعف الراوي، فكل من رواه جرحوه بروايته، وكذلك فعل الذهبي في " الميزان " , الذي ظهر فيه نصبه بأجلي معانيه، ولكنه مال إلي الإعتدال في " تاريخ الإسلام " , فذكر الحديث، ثم قال: ( وله طرق كثيرة عن أنس متكلم فيها، وبعضها علي شرط السنن، من أجودها حديث قطن بن نسير شيخ مسلم يعني في " الصحيح ": ثنا جعفر بن سليمان، ثنا عبدالله بن المثني، عن عبدالله بن أنس بن مالك، عن أنس قال: أهدي إلي رسول الله (ص) حجل مشوي، فقال: " اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكله معي، فجاء علي فأكله معه ")

فهذا سند علي شرط الصحيح وإن أنف الذهبي من التصريح بذلك فعدل إلي قوله جيد، وهو مرادف للصحيح في اصطلاحهم...

وبعد، فإذا لم يكن حديث الطير صحيحاً؛ فلا يصح في الدنيا حديث البتة، ولا يقع تواتر بخبر بالمرة.

فقد رواه عن أنس ( سبعة وتسعون راوياً ) مائة إلا ثلاثة بأعدادها مضاعفة من الطرق عنهم، وورد مع ذلك عن جماعة من الصحابة منهم ( علي ـ نفسه ـ، وعائشة، وابن عباس ) وتمام سبعة من الصحابة فيما يحضرني الآن، بحيث أفرد طرقه الإمام محمد بن جرير الطبري في مجلد ضخم، ومن بعده جماعة منهم الحافظ ابن القا الذي أملي مجلساً فيه ببغداد فقاموا إليه وأخرجوه من المسجد وغسلوا الكرسي الذي كان يملي عليه بالماء.

ولما وقف الباقلاني شيخ الأشعرية والنواصب في عصره علي المجلد الذي جمعه ابن جرير في طرق هذا الحديث؛ رد علي ابن جرير بعقله، وأبطل الحديث بكاسد رأيه وفاسد نصبه... فإلي هذا الحد بلغ تعصب النواصب علي عليّ ـ علیه‌السلام ـ...

والمقصود اعتراف الذهبي بصحة الحديث مع أنه جمع هو أيضاً طرقه في جزء، وضعف جميع تلك الطرق، لكن يحكي هذا ابن كثير في " تاريخه "؛ وابن كثير جربنا عليه الكذب في هذا الباب.

أما نحن فلم نقف علي الجزء المذكور، نعم ذكره الذهبي في أزيد من عشرين ترجمة من " الميزان " , وضعف جميعها بل ضعف أولئك الرواة لمجرد رواية هذا الحديث، ومع ذلك فلا نصدق ابن كثير فإنه كذاب...

نواصب حديث طير متواتر را باطل مي دانند !

نزديك است كه حافظان ناصبي، با اجماع بگويند كه حديث طير باطل است ! و حتي مبالغه كرده و نقل اين روايت را علامت ضعف راوي مي دانند ! و هر كسي كه اين روايت را نقل كرده است، به‌خاطر نقل اين روايت تضعيف کرده‌اند ! و همچنين ذهبي در "ميزان" چنين كرده است و ناصبي بودن خويش را به وضوح آشكار ساخته است.

اما در كتاب «تاريخ الاسلام» به ميانه روي روي آورده است و اين روايت را نقل كرده و سپس می‌گوید:

اين روايت اسناد فراواني دارد كه به آنها اشكال گرفته شده است، بعضي از آنها طبق شرط سنن است و يكي از بهترين آنها روايت «قطن بن نسير» استاد مسلم در صحيح است كه... از انس روايت شده است به رسول خدا (ص) يك پرنده كباب شده هديه داده شد، آن حضرت فرمود: خداوندا دوست داشتني ترين مخلوقاتت در نزد خودت را بياور تا با من غذا بخورد، و علي آمد و با او غذا خورد.

اين روايت طبق شرط مسلم است، اگرچه ذهبي خوشش نمي آيد كه به اين مطلب تصريح كند، و به همين سبب گفته است كه «نيكو» است. ولي در حقيقت اين در اصطلاح آنها هم معني صحيح است.

اما بعد اگر حديث طير صحيح نباشد، ديگر هيچ روايتي در دنيا صحيح نيست و هيچ روايتي متواتر نخواهد شد.

اين روايت را از انس، 97 راوي نقل کرده‌اند و عدد راويان از آنها بسيار بيشتر است؛ و همچنين از چند صحابي ديگر از جمله خود علي و عائشه و ابن عباس نقل شده است كه آنچه الان حضور ذهن دارم، هفت نفر از صحابه اند. به صورتي كه امام محمد بن جرير طبري مجموعه آنها را در يك مجلد بزرگ جمع آوري كرده است.

و بعد از او نيز حافظ ابن بقا كه اين روايت را در مجلس خويش در بغداد خواند اما بر او شوريده و او را از مسجد بيرون كردند و صندلي او را كه بر روي آن روايت مي خواند با آب شستند !

و وقتي كه باقلاني، بزرگ اشعريان و نواصب در زمان خويش كتابي را كه ابن جرير در اين زمينه نوشته است ديد، خواست تا با عقل خويش بر اين روايت اشكال بگيرد، و با عقل ناقص و دشمني فاسد خويش اين روايت را باطل دانست. دشمني نواصب با علي به اين حد رسيده است !

مقصود اين است كه ذهبي به صحت اين روايت اعتراف كرده است، و حتي خود او مجموعه اين روايات را در يك مجموعه جمع آوري كرده است و همه آنها را تضعيف كرده است؛ اين مطلب را ابن كثير در تاريخ خود نقل كرده است، اما از ابن كثير در همين باب دروغ هاي ديگري نيز ديده ايم !

اما اين كتاب به دست ما نرسيده است، بله، ذهبي اين كتاب را در ترجمه بيش از 20 نفر از كتاب «ميزان» نقل می‌کند و همه اين روايات را تضعيف كرده و همه راويان را نيز تضعيف می‌کند، تنها به‌خاطر اينكه آنها راوي اين روايتند ! با اين همه ابن كثير را تصديق نمي كنيم، زيرا او كذاب است !

جؤنة العطار في طُرف الفوائد ونوادر الأخبار، ص27 و 28.

اشكالات اهل‌سنت به روايت: ازآنجایی‌که اين روايت، بساط همه مخالفان اهل بيت علیهم‌السلام را جمع و بطلان مذهب آنها را ثابت می‌کند، خود را به آب و آتش زده اند كه حجيت اين روايت را زير سؤال ببرند و با اشكالات واهي و بي ارزش تلاش نموده اند كه از پذيرش اين روايت صحيح السند شانه خالي كنند. ابن تيميه حراني بيش از همه در نقد اين روايت كوشيده است. ما تمام اشكالات مطرح شده را ذكر و سپس پاسخ خواهيم داد.

اشكال اول: سند روايت صحيح نيست: ابن تيميه بعد از نقل روايت می‌گوید:

و الجواب من وجوه:

أحدها المطالبةُ بتصحيح النقلِ وقوله "رَوي الجمهورُ كافة" كذبٌ عليهم؛ فإن حديثَ الطيرِ لم يَروِهِ أحدٌ من اصحاب الصحيحِ ولا صحّحه أئمةُ الحديثِ ولكن هو مما رواه بعضُ الناس كما رووا أمثالَه في فضلِ غيرِ عليٍ؛ بل قد رُوي في فضائلِ معاويةَ أحاديثٌ كثيرةٌ وصنَّف في ذلك مصنفاتٌ وأهلُ العلمِ بالحديثِ لا يُصححون لا هذا و لا هذا.

الثاني: أن حديثَ الطائرِ من المكذوبات الموضوعات عند أهلِ العلمِ والمعرفةِ بحقائقِ النقلِ قال أبو موسي المديني قد جَمَعَ غيرُ واحدٍ من الحفاظ طُرُقَ أحاديثَ الطيرِ للاعتبار والمعرفة كالحاكمِ النيسابوري وأبي نُعيم وابن مردويه وسُئل الحاكم عن حديثِ الطيرِ فقال لا يَصِحُّ هذا مع إن الحاكم منسوب إلي التشيع وقد طَلَبَ منه أن يرويَ حديثاً في فضلِ معاويةَ فقال: ما يجيء من قلبي ما يجيء من قلبي وقد ضربوه علي ذلك فلم يفعل.

جواب از چند طريق:

نخستين طريق، طلب كردن صحت نقل روايت است. اين گفته او (علامه حلي) كه تمام جمهور آن را نقل کرده‌اند، دروغ بر آنها است؛ چرا كه حديث طير را هيچ يك از اصحاب صحاح (سته) نقل نكرده اند؛ هيچ يك از پيشوايان حديث نيز آن را تصحيح ننموده اند. ولي برخي از مردم آن را نقل کرده‌اند؛ همان طوري كه شبيه آن را در‌باره غير علي نيز نقل نموده اند. بلكه در‌باره فضائل معاويه احاديث زيادي نقل کرده‌اند و کتاب‌های مستقلي نيز نوشته اند، اهل دانش حديث، نه آن را صحيح مي دانند و نه اين را.

طريق دوم: حديث طير از دروغ ها و جعليات در نزد اهل علم و آگاهان به علم حديث است. ابوموسي المديني گفته: چندين نفر از حفاظ طرق أحاديث طير را براي شناخت اعتبار آن جمع کرده‌اند؛ همانند حاكم نيسابوري، أبونعيم و إبن مروديه.

از حاكم در‌باره حديث طير سؤال شد؛ پس گفت: اين روايت صحي نيست؛ با اين كه حاكم نيشابوري به شيعه نسبت داده می‌شود. به راستي كه از او خواستند تا روايتي را در‌باره فضائل معاويه نقل كند؛ پس گفت: دلم راضي نمي شود، دلم راضي نمي شود، او را كتك زدند؛ اما بازهم اين كار را نكرد.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج7، ص371، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

نكته مهم در گفتار ابن تيميه، اعتراف صريح او به جعل حديث توسط اهل‌سنت در فضائل معاويه و نوشتن کتاب‌های مستقل در‌باره آن است. اين قضيه اعتبار روايات اهل‌سنت را زير سؤال می‌برد؛ چرا كه وقتي آنها به منظور گمراه كردن مردم روايات زيادي را در‌باره معاويه جعل کرده‌اند؛ تا جائي كه اين روايات جعلي کتاب‌های مستقلي شده‌اند، از كجا معلوم در جاهاي ديگر نيز همين كار را نكرده باشند؟

خلاصه اشكالات ابن تيميه:

1. هيچ يك از اصحاب صحاح كه احتمالا منظور ايشان صحاح سته باشد، روايت را نقل نكرده اند؛ 2. اين روايت هيچ سند صحيحي ندارد و ساختگي است؛ 3. حتي حاكم نيشابوري نيز گفته است كه روايت سندش صحيح نيست.

در حالي كه هر سه ادعاي ايشان دروغي بيش نيست و نشانگر عداوت و دشمني ابن تيميه با اميرمؤمنان علیه‌السلام است.

پاسخ:

اولا: محمد بن اسماعيل بخاري صاحب كتاب صحيح، اين روايت را در تاريخ كبير خود نقل كرده است كه ما آن را پيش از اين نقل و تحت عنوان روايت چهارم به صورت كامل بررسي كرديم، تمام روات آن نيز موثق بودند.

ابوعيسي ترمذي نيز اين روايت را در كتاب سنن خودش كه يكي از شش كتاب صحيح اهل‌سنت است، نقل كرده:

حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ بن مُوسَي عن عِيسَي بن عُمَرَ عن السُّدِّيِّ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال كان عِنْدَ النبي صلی‌الله عليه وسلم طَيْرٌ فقال اللهم ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي هذا الطَّيْرَ فَجَاءَ عَلِيٌّ فَأَكَلَ معه.

سدي از مالك بن أنس نقل كرده است كه در نزد رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مرغي بود؛ پس فرمود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين مرغ بخورد؛ پس علي (علیه‌السلام) آمد و با رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از آن نوش‌جان كرد.

و سپس در ادامه می‌گوید:

قال أبو عِيسَي هذا حَدِيثٌ غَرِيبٌ لَا نَعْرِفُهُ من حديث السُّدِّيِّ إلا من هذا الْوَجْهِ وقد رُوِيَ من غَيْرِ وَجْهٍ عن أَنَسٍ وَعِيسَي بن عُمَرَ هو كُوفِيٌّ وَالسُّدِّيُّ إسماعيل بن عبد الرحمن وسمع من أَنَسَ بن مَالِكٍ وَرَأَي الْحُسَيْنَ بن عَلِيٍّ وَثَّقَهُ شُعْبَةُ وَسُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ وَزَائِدَةُ وَوَثَّقَهُ يحيي بن سَعِيدٍ الْقَطَّانُ.

ابوعيسي (ترمذي صاحب كتاب) گفت: اين حديث غريب است، اين روايت را از طريق سدي، جز با همين سند نمي شناسم؛ البته اين روايت با سندهای ديگر نيز از أنس نقل شده است. عيسي بن عمر، همان كوفي است، سدي نيز اسماعيل بن عبد الرحمن است، از أنس بن مالك روايت نقل كرده، حسين بن علي عليهما السلام را ديده است، شعبة، سفيان و زائده و همچنين يحيي بن سعيد او را توثيق کرده‌اند.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص636، ح3721، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

البته چون علماي اهل‌سنت، به سفيان بن وكيع اشكال گرفته اند، ما آن را جزء روايات صحيح السند نياورديم. اما اين كه ابن تيميه گفته، هيچ يك از صحاح سته روايت را نقل نكرده اند، از عدم آگاهي او نشأت مي گيرد.

اما اين كه گفتند هيچ سند صحيحي ندارد، نشانه بغض و كينه او نسبت به اهل بيت علیهم‌السلام است، اگر ايشان كمي به خود زحمت مي دادند و به کتاب‌های اهل‌سنت مراجعه مي كردند، سندهاي صحيح روايت طير را مي يافتند.

جالب است كه ابن كثير دمشقي سلفي تصريح می‌کند كه روايت طير تنها از طريق أنس بن مالك بيش از 90 سند مختلف دارد:

الجميع بضعة وتسعون نفسا

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص353، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

روايتي كه 90 نفر راوي داشته باشد، چگونه مي تواند روايت دروغ و ضعيف باشد؟ در حالي كه خود ابن تيميه حرّاني در مجموع فتاوي می‌نویسد:

تعددُ الطرقِ وكثرتُها يُقَوِّي بعضُها بعضاً حتي قد يَحْصُلُ العِلْمُ بها ولو كان الناقلونَ فُجّاراً فُسّاقاً فكيف إذا كانوا علماءً عدولاً ولكن كَثُرَ في حديثِهِم الغلطُ.

زيادي و تعدد راه هاي نقل حديث برخي برخي ديگر را تقويت می‌کند كه خود زمينه علم به آن را فراهم می‌کند؛ اگر چه راويان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حال حديثي كه تمام راويان آن افراد عادلي باشند كه خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج18، ص26، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

از طرف ديگر اگر روايتي در‌باره ابوبكر باشد، حتي اگر تمام سندهای آن ضعيف نيز باشند، علماي سني از قاعده «يقوي بعضها بعضعا» استفاده مي كنند؛ چنانچه محمد بن اسماعيل صنعاني در سبل السلام می‌گوید:

ومثلُه حديثُ «اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر وعمر» أخرجه الترمذي وقال حسنٌ وأخرجه أحمد وبن ماجه وبن حبان وله طرق فيها مقالٌ إلا أنه يقوي بعضها بعضا.

الأمير الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلة الأحكام، ج2، ص11، تحقيق: محمد عبد العزيز الخولي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1379 هـ.

همچنين علماي سني در‌باره روايت جعلي: «مروا أبا بكر فليصلّ بالناس» گفته اند كه متواتر است، با اين كه هشت سند بيشتر ندارد:

ابن حجر هيثمي بعد از نقل اين روايت می‌گوید:

اعلم أن هذا الحديث متواتر فإنه ورد من حديث عائشة وابن مسعود وابن عباس وابن عمر وعبد الله بن زمعة وأبي سعيد وعلي بن أبي طالب وحفصة

بدان كه اين حديث متواتر است؛ چرا كه از طريق عائشه، ابن مسعود، ابن عباس، ابن عمر، عبدالله بن زمعه، ابن سعيد، علي بن أبي طالب و حفصه نقل شده است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج1، ص59، تحقيق عبد الرحمن بن عبدالله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

حديث طير بيش از نود سند دارد؛ اما ضعيف است؛ ولي ابن حزم اندلسي روايتي را كه تنها چهار سند دارد، متواتر دانسته و بعد از روايت: «لا تبيعوا الماء» كه از چهار نفر از اصحاب نقل شده می‌گوید:

فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ

إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي456هـ)، المحلي، ج9، ص7، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

اما ادعاي سوم ابن تيميه در‌باره نظر حاكم نيشابوري كه گفتند حتي حاكم نيشابوري نيز گفته روايت طير صحيح نيست، از دروغ هاي بزرگ ابن تيميه است. كتاب حاكم نيشابوري الآن در اختيار همگان قرار دارد، پيش از اين نيز در اختيار خود او و ديگران بوده، ما نيز نظر حاكم را خوانديم كه بعد از نقل روايت طير گفته بود:

هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَي شَرْطِ الشَّيْخَيْنِ، وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ.

وَقَدْ رَوَاهُ عَنْ أَنَسٍ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ زِيَادَةً عَلَي ثَلاثِينَ نَفْسًا، ثُمَّ صَحَّتِ الرِّوَايَةُ عَنْ عَلِيٍّ، وَأَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ، وَسَفِينَةَ.

الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص141، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

بنابراين اشكال اول و دوم ابن تيميه، وارد نيست؛ بلكه روايت طير با سندهای صحيح و حتي در صحاح سته اهل‌سنت نقل شده، حاكم نيشابوري نيز روايت را صحيح مي داند.

اشكال دوم: ابن كثير: قلب من شهادت می‌دهد كه روايت باطل است: ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل طرق روايت طير می‌گوید:

وقد جَمَعَ الناسُ في هذا الحديثِ مصنفاتٌ مفردةٌ منهم أبو بكر بن مردويه والحافظ أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان فيما رواه شيخنا أبو عبدالله الذهبي، ورايتُ فيه مجلّداً في جَمْعِ طُرُقِه والفاظِه لأبي جعفر بن جرير الطبري المفسر صاحب التاريخ؛ ثم وقفتُ علي مجلدٍ كبيرٍ في رده وتضعيفه سنداً ومتناً للقاضي أبي بكر الباقلاني المتكلم.

وبالجملةِ ففي القلبِ من صحةِ الحديثِ هذا نظرٌ وان كَثُرَتْ طُرُقُهُ والله اعلم.

مردم در‌باره اين روايت کتاب‌های مستقلي جمع آوري و نوشته اند؛ از جمله ابوبكر بن مردويه و حافظ ابوطاهر محمد بن أحمد بن حمدان ـ بنابر آن چه استنادم ابوعبد الله ذهبي نقل كرده ـ و من يك مجلد در‌باره طرق و الفاظ اين روايت را از ابوجعفر طبري، مفسر و صاحب تفسير ديدم. سپس به مجلد ديگري دسترسي يافتم در رد و تضعيف اين روايت از نظر سند و متن كه ابوبكر باقلاني متكلم آن را نوشته بود.

در يك كلام، در قلب من در صحت اين روايت اشكال است؛ اگر چه طرق بسياري دارد. خدا بهتر مي داند.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص354، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

پيش از ابن كثير، استادش شمس‌الدین ذهبي نيز در شرح حال أحمد بن الأزهر تصريح می‌کند كه او روايتي را در فضائل علي بن أبي طالب علیه‌السلام نقل كرده است كه قلب او شهادت به بطلانش می‌دهد:

أحمد بن الازهر [ س ق ] النيسابوري الحافظ اتهمه يحيي بن معين في رواية ذلك الحديث عن عبد الرزاق ثم انه عذره قال ابن عدي هو بصورة اهل الصدق قلت بل هو كما قال أبو حاتم صدوق

وقال النسائي وغيره لا باس به وقد ادرك كبار مشيخة الكوفة عبدالله بن نمير وطبقته وحدث عنه جلة ولم يتكلموا فيه الا لروايته عن عبد الرزاق عن معمر حديثا في فضائل علي يشهد القلب انه باطل.

احمد بن ازهر نيشابوري حافظ، يحيي بن معين او را به‌خاطر نقل روايتي از عبد الرزاق متهم كرده است، اما بعد از آن، توجيهي براي اين كار او آورده است؛ ابن عدي می‌گوید: او مانند اهل صدق است؛ من نيز مي گويم: صحيح همان است كه ابوحاتم گفته است؛ او راستگو است.

نسائي و ديگران نيز گفته اند كه اشكالي ندارد، او بزرگان كوفه مثل عبدالله بن نمير و علماي هم طبقه او را درك كرده است و بزرگان نيز از او روايت نقل کرده‌اند، و به او اشكالي ندارند، جز روايتي كه از عبد الرزاق از معمر در مورد فضائل علي بن ابي طالب نقل كرده است و دل من شهادت می‌دهد كه اين روايت دروغ است !

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص213، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م.

طبيعي است كه قلب ابن كثير و ذهبي چنين رواياتي را نپذيرد؛ چون اين روايت تمام عقائد و افكار آنها و تمام آن چه را كه تا امروز حق مي دانسته اند، ابطال می‌کند. وقتي مي بينند كه در طول عمرش در اشتباه بوده اند و تمام همفكرانشان در طول هفت قرن پيش از آن اشتباه کرده‌اند، طبيعي است كه قلب هاي منحرف از حق را شاهد بگيرند.

مرحوم علامه أميني رضوان الله تعالي عليه در‌باره اين سخن ابن كثير می‌نویسد:

هذا قلبٌ طبع اللهُ عليه وإلاّ فما وجهُ ذلك النظر بعدَ تمامِ شرايطِ الصحةِ فيه؟ !

اين قلبي كه خداوند بر آن مهر نهاده؛ و گرنه دليل اين اشكال بعد از فراهم بودن تمام شرايط صحت، چيست؟

الأميني، الشيخ عبد الحسين احمد (متوفاي 1392هـ)، الغدير في الكتاب والسنة والأدب، ج3، ص219، ناشر: دار الكتاب العربي بيروت، الطبعة: الرابعة، 1397هـ ـ 1977م.

مرحوم علامه اميني اشاره دارد به اين آيه قرآن كريم كه خداوند مي فرمايد:

أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلي قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ. النحل/108.

آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه،) خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده (به همين دليل نمي فهمند،) و غافلان واقعي همانها هستند.

محمد حياة انصاري در المسند الصحيح بعد از نقل سخن ابن كثير می‌گوید:

(أقول) فلا قيمةَ لجرحِهِ في حِصَّةِ هذا الحديثِ لأنه هو ابنُ كثيرٍ. والله أعلم.

من مي گويم: اشكال او در‌باره اين روايت، ارزشي ندارد؛ چرا كه او ابن كثير است.

المسند الصحيح - محمد حياة الأنصاري -، ص125.

علامه ميلاني:

أقول: فدليلُ إبنِ كثيرٍ علي ضعفِ هذا الحديثِ أن قلبَه لا يُساعد، قلبُ ابنِ كثيرٍ لا يساعد علي قبولِ هذا الحديث، كما أن قلبَ أبي جهلٍ لم يُساعد علي قبولِ القرآنِ والإسلام.

من مي گويم: دليل ابن كثير براي ضعف اين روايت، اين است كه قلب نمي تواند بپذيرد، قلب ابن كثير از پذيرش آن عاجز است؛ همان طوري كه قلب ابوجهل براي قبول قرآن و اسلام عاجز بود.

حديث الطير - السيد علي الميلاني -، ص43

و مقاله ديگر می‌نویسد:

أقول: هذا قلبٌ زاغَ عن الحقِ فأزاغَهُ اللهُ وطَبَعَ عليه، فلم تُطاوِعْهُ نَفْسَه علي تصحيحِ حديثٍ لا يُوافِق هواهُ ! أفرأيتَ مَنْ إتَّخَذَ إلهَهُ هواهُ وأضَلَّهُ اللهُ علي عِلْمٍ فلا يَصُدَنّك عنها من لا يُؤْمِنُ بها واتَّبَعَ هواهُ فَتَرَدَّي.

من مي گويم: اين قلبي است كه از حق منحرف گشته؛ و خداوند نيز آن را منحرف كرده و بر آن مهر نهاده است؛ پس قلب نمي تواند حديثي را كه با هواي نفس او سازگار نيست، تصحيح كند؛ آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را گمراه كرده؛ پس مبادا كسي كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاي خويش پيروي می‌کند، تو را از آن بازدارد كه هلاك خواهي شد!

مجلة تراثنا - مؤسسة آل البيت - ج18، ص87.

آيت الله ميلاني اشاره دارد به دو آيه ذيل:

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلي عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُون . الجاثية/23.

آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمي شويد.

فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدي . طه/16.

پس مبادا كسي كه به آن ايمان ندارد و از هوسهاي خويش پيروي می‌کند، تو را از آن بازدارد كه هلاك خواهي شد!

بلي، قلبي كه خالي از محبت خاندان اهل‌البیت علیهم‌السلام باشد و جاي آن را دشمنان آنها گرفته باشد، طبيعي است كه نمي تواند اين روايات را بپذيرد؛ چرا كه خداوند به انسان دو قلب نداده است كه با يكي اميرمؤمنان علیه‌السلام و با ديگري دشمنانش را دوست داشته باشد، در يك قلب هم كه جاي دو شيء متضاد نيست.

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ. الأحزاب/4.

خداوند براي هيچ كس دو دل در درونش نيافريده.

اشكال سوم: صحت حديث طير، نبوت پيامبر را زير سؤال می‌برد: إبن أبي داود سجستاني، همان كسي كه كتاب «المصاحف» را در اثبات تحريف قرآن نوشته است، اشكال جالبي به روايت طير مشوي دارد كه واقعا شنيدني است. شمس‌الدین ذهبي در سير أعلام النبلاء می‌نویسد:

قال أبو أحمدُ بنُ عَدِي سمعتُ عليَ بنَ عبدالله الداهري يقول: سألتُ ابنُ أبي داودٍ عن حديثِ الطيرِ فقال: إنْ صَحَّ حديثُ الطيرِ فنبوةُ النبيِّ صلی‌الله عليه وسلم باطلٌ لانَّه حُكِيَ عن حاجبِ النبيِّ صلی‌الله عليه وسلم خيانةً يعني أنساً وحاجبُ النبيِّ لا يكونُ خائناً.

ابواحد بن عدي می‌گوید كه از علي بن عبدالله دارهري شنيدم كه مي گفت: از إبن أبي داود در‌باره حديث طير سؤال كردم؛ پس گفت: اگر روايت طير درست باشد، پس نبوت پيامبر صلی‌الله عليه وآله باطل است؛ چرا كه اين روايت حاكي از خيانت دربان نبي؛ يعني أنس است و دربان نبي نمي تواند خائن باشد.!!!

خود ذهبي در پاسخ او می‌گوید:

قلتُ هذه عبارةٌ رديئَةٌ وكلامٌ نحسٌ بل نبوةُ محمدٍّ صلی‌الله عليه وسلم حقٌ قطعيٌ إن صحَّ خبرُ الطيرِ وإن لم يَصِحْ وما وجه الإرتباطِ؟

هذا أنس قد خَدِمَ النبيَّ صلی‌الله عليه وسلم قبلَ ان يَحْتلِمَ وقبل جريانِ القلمِ فيجوز ان تكون قصة الطائر في تلك المدة. فرضنا انه كان محتلما ما هو بمعصومٍ من الخيانةِ بل فعل هذهِ الجنايةَ الخفيفةَ متأولاً ثم انه حَبَسَ علياً عن الدخول كما قيل. فكان ماذا والدعوةُ النبويةِ قد نُفِذَتْ واُسْتُجِيْبَتْ فلو حبسه أو رده مراتٍ ما بَقِي يَتَصَوّرُ ان يَدْخُلَ ويَأكلَ مع المصطفي سواهُ.

... وحديثُ الطير علي ضعفه فله طرق جمة وقد أفردتها في جزء ولم يثبت ولا انا بالمعتقد بطلانه وقد أخطأ ابن أبي داود في عبارته وقوله وله علي خطئه اجر واحد وليس من شرط الثقة ان لا يخطئ ولا يغلط ولا يسهو والرجل فمن كبار علماء الاسلام ومن أوثق الحفاظ رحمه الله تعالي.

من مي گويم: اين عبارت بسيار پست و كلام نحسي است؛ چرا كه نبوت محمد صلی‌الله عليه وآله حق و قطعي است؛ چه خبر طير درست باشد يا درست نباشد؛ اين دو قضيه چه ارتباطي بايكديگر دارد؟

أنس بن مالك قبل از بلوغ و قبل از تكليف به پيامبر خدمت مي كرده؛ پس امكان دارد كه داستان طير در اين زمان بوده باشد. فرض مي كنيم كه بعد از بلوغ او باشد، او معصوم از خيانت نيست؛ بلكه اين جنايت كوچك را انجام داده و اجتهاد كرده است؛ چرا كه او ورود علي جلوگيري كرده است؛ چنانچه گفته شده است. پس اين قضيه چه ربطي به دعوت و نبوت پيامبر دارد؛ در حالي كه نبوت آن حضرت پيش از آن انجام شده و اجابت شده بود؛ حتي اگر چندين بار جلوي او را مي گرفت قابل تصور نبود كه كسي ديگري وارد شود و با پيامبر غذا بخورد، غير از علي بن أبي طالب علیه‌السلام.

حديث طير با ضعفي كه دارد؛ اما از طرق مختلف نقل شده كه من آن را در يك جزء مستقل جمع آوري كرده ام. نه صحت آن براي من ثابت شده و نه اعتقاد به بطلان آن دارم. إبن أبي داود در اين عبارتش اشتباه كرده و او براي اين خطائي كه كرده است، يك پاداش نيز دارد، از شرايط وثاقت، اين نيست كه خطا و اشتباه و سهو نكند؛ در حالي كه اين شخص از بزرگان علماي اسلام و از معتبرترين حافظان است.

الذهبي الشافعي، شمس‌الدین ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج13، ص232 ـ233، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

البته كه جواب آقاي ذهبي براي رد گفتار ابن أبي داود كفايت می‌کند؛ اما نكته اي كه نبايد از قلم انداخت، دفاع غير منصفانه ذهبي از او است. بلي مجتهد اگر خطا كند، يك پاداش می‌برد؛ اما به شرطي كه تلاش خود را براي پيدا كردن مدارك كرده باشد. در حالي كه ابن أبي داود اگر مقداري تلاش مي كرد و صدها مدرك و روايت معتبر را در‌باره حديث طير مي ديد، اين چنين سخن نمي گفت. روايتي كه همدوره هاي او در‌باره اش کتاب‌های مستقلي نوشته اند، نمي تواند از ديد او مخفي بوده باشد.

سخن ابن أبي داود نشانگر اين است كه او به خوبي تلاش و تحقيق نكرده است؛ پس چه دليلي دارد كه او براي تلاشي كه نكرده، پاداش نيز بگيرد؟ اگر تلاش كرده و پيدا نكرده؛ پس بايد در علم و دانش اين شخص ترديد كرد و اجتهاد او زير سؤال مي رود.

اشكال چهارم: در خوردن طير، چيز مهمي وجود نداشت: ابن تيميه در سومين اشكال بر حديث طير می‌گوید:

الثالث: إن أكل الطيرِ ليس فيه أمرٌ عظيمٌ يناسب إن يجيءَ احبُّ الخلقِ إلي الله ليأكلَ منه فان إطعامَ الطعامِ مشروعٌ للبِرِّ و الفاجِر و ليس في ذلك زيادةً و قربةً عند الله لهذا الآكلِ و لا معونةً علي مصلحةِ دينٍ و لا دنيا فأي أمرٍ عظيمٍ هنا يناسبُ جعلَ أحبُّ الخلقِ إلي الله يَفْعَلُهُ.

در آن پرنده امر مهمي وجود نداشت كه اقتضا كند كه محبوبترين خلق خدا بيايد و از آن بخورد، زيرا خورانيدن طعام براي نيكوكار و بدكار امر مشروعي است و در اين كار براي خورنده مايه افزوني و تقرب به خداوند نمي شود و هيچ كمكي براي مصلحت دين و دنيا ندارد، پس چه امر بزرگي وجود داشته تا مناسب باشد كه محبوبترين خلق خدا آن را انجام دهد؟.

ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاي 728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج7، ص374، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

مرحوم علامه مظفر رضوان الله تعالي عليه در جواب او می‌نویسد:

والجواب: أن الأمرَ العظيمِ تعريفُ الأحبِ إلي الله تعالي للناسِ بدليل وجداني؛ فإنه آكد من اللفظِ وأقوي في الحجةِ، كما عَرَفَهُم نبيُّ الهدي صلی‌الله عليه وآله وسلم أن علياً حبيبُ الله في قصة خيبر بإخبارهم أنه يعطي الرايةَ مَنْ يُحِبُّهُ اللهُ ورسولُه ويحب اللهَ ورسولَه، وأن الفتحَ علي يدِه، علي أنّه يكفي في المناسبة رغبةَ النبي صلی‌الله عليه وآله وسلم بأن يأكلَ مع أحبِّ الخلقِ إلي اللهِ وإليه.

پاسخ: امر عظيم و مهم آن بود كه محبوبترين خلق در نظر خدا با دليلي عيني و وجداني به مردم معرفي شود، زيرا اين گونه معرفي از معرفي لفظي اكيدتر و در حجت آوردن قوي تر است، همان گونه كه پيامبر هدايت صلی‌الله عليه و آله به مردم شناساند كه علي علیه‌السلام حبيب خداست آنجا كه در جنگ خيبر به مردم خبر داد كه پرچم را به دست كسي مي سپارد كه محبوب خدا و رسول و محب خدا و رسول است و پيروزي به دست او انجام مي گيرد. علاوه آن كه همين مناسبت كافي است كه رسول خدا صلی‌الله عليه و آله ميل داشته كه با محبوبترين خلق در نظر خدا و خودش غذا بخورد.

دلائل الصدق، ج6، ص169.

اشكال پنجم: رسول خدا صمحبوب ترين مخلوق خداوند يا اميرمؤمنان ع؟ يكي از اشكالاتي كه برخي از علماي سني به حديث طير گرفته اند اين است كه اگر اين روايت درست باشد، پس تكليف رسول خدا صلی‌الله عليه وآله چه می‌شود؟ اين روايت ثابت می‌کند كه او محبوب‌ترین مخلوق خداوند ـ حتي برتر از پيامبر اسلام صلی‌الله عليه وآله ـ است؛ در حالي كه به اتفاق مسلمانان پيامبر اسلام از همه خلائق و قطعا از علي بن أبي طالب علیه‌السلام افضل است؛ پس روايت به اطلاق و عموم خود نمي تواند باقي بماند.

ملا علي هروي و محمد عبد الرحمن المباركفوري به نقل امام تُوْرِبِشْتي در اين باره می‌نویسد:

ومما يُبَيِّنُ لك أنَّ حَمْلَهُ علي العمومِ غيرُ جائزٍ هو أن النبيَّ صلی‌الله عليه وسلم من جملةِ خلقِ اللهِ ولا جائزٌ أن يكونَ عليٌ أحبَّ إلي الله منه.

از چيزهاي كه روشن می‌کند كه حمل روايت بر عموم جايز نيست، اين است كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از جمله مخلوقات خداوند است و جايز نيست كه علي علیه‌السلام محبوب تر از آن حضرت در نزد خداوند باشد.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص250، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.

پاسخ:

چنين اشكالاتي نشانه اين است كه محققان و دانشمندان سني دقت لازم را در فهم روايت نكرده اند و يا تعصب بيش از اندازه قدرت تفكر را از آنها سلب كرده است. ما در پاسخ او به چند نكته به صورت مختصر اشاره مي كنيم.

اولاً: جمهور مسلمانان اعتقاد دارند كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله برترين مخلوق خداوند است و هيچ مخلوقي به مقام و موقعيت او نخواهد رسيد؛ بنابراين وقتي مي گوييم اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند است، قطعا رسول خدا صلی‌الله عليه وآله را از اين عموم خارج مي كنيم؛

ثانياً: عموم كلام رسول خدا صلی‌الله عليه وآله شامل خود آن حضرت نمي شود؛ چنانچه علامه مجلسي رضوان الله تعالي در اين باره گفته است:

وإنما خصَّ الرسولَ صلی‌الله عليه وآله بالاجماعِ وبقرينةِ أنّه كان هو القائلُ لذلك فالظاهرُ أن مرادَه أحبُّ سائرِ الخلقِ إليه تعالي.

رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از اين عام تخصيص مي خورد، به دليل اجماع و اين قرينه كه خود آن حضرت گوينده كلام است؛ پس واضح است كه مقصود آن حضرت محبوب‌ترین شخص در نزد خداوند از ميان ساير خلايق است.

توضيح مطلب اين كه: ميان علماي علم اصول اختلاف است كه آيا عموم كلام شامل خود گوينده آن می‌شود يا خير. تعداد زيادي از اصوليين بر اين باور هستند كه عموم كلام شامل خود متكلم نمي شود.

تاج الدين سبكي دیدگاه‌های مختلف در اين باره را اين گونه مطرح كرده است:

مسألةٌ: الشرح: المخاطِبُ بكسرِ الطاءِ اسمٌ فاعلٌ داخلٌ في عمومِ متعلقِ خطابِه إذا كان صالحاً له، ولم تَخْرُجُه القرينةُ عند الأكثر، سواءٌ كان الخطابُ أمراً أو نهياً أو خبراً. فالخبرُ مثلُ: «وهو بكل شيء عليم» [سورة الحديد: الآية 3]، وهو سبحانَهُ وتعالي عليم بذاتِه وصفاتِه، والأمرُ والنهيُ مثلُ: «مَنْ أحسنَ إليك فأكرمْه أو لا تَهِنْهُ».

وقيل: لا يدخل؛ لقرينة كونه مخاطبا، وهو الأصح عند أصحابنا كما ذكر النووي في الروضة، إلا أن أصحابنا لم يذكروا الخبر بل الأمر، والفرق بينهما واضح.

وقال الإمام الرازي: يشبه أن يكون كونه أمرا قرينة مخصصة مع جزمه في الخبر بالدخول.

وفصل إمام الحرمين فقال: اللفظ يتناوله صيغة، ولكنه خارج عنه عادة، وهذا في الأمر والنهي حيث لا يستلزم كون الأمر أمرا لنفسه، وإن استلزم مثل: ليقم الناس، فالصحيح لا يدخل، ولا يلزم كونه آمرا مأمورا، واجتماع العلو وضده؛ بناء علي اشتراط العلو في الآمر وضده في المأمور. والمانعون من دخول المتكلم في عموم كلامه ' قالوا ': لو دخل كان ' يلزم ' كون الرب خالقا نفسه؛ لقوله تعالي: «الله خالق كل شيء» [سورة الزمر: الآية 62].

مخاطب به كسر حرف طاء، اسم فاعل است و داخل در عموم متعلق سخن خود می‌شود؛ در صورتي كه صلاحيت اين كار را داشته باشند و قرينه اي در كلام نباشد كه او را از اين عموم خارج كند؛ چه اين سخن عام، امر باشد يا نهي يا خبر. پس خبر مثل: «او (خداوند» به همه چيز آگاه است» پس خداوند به ذات و صفات خودش نيز علم دارد. امر و نهي مثل: «هر كس به تو نيكي كرد، او را گرامي بدار و خوار نكن».

گفته شده: داخل نمي شود؛ به قرينه اي كه خود او مخاطب است، و اين نظر از ديدگاه اصحاب ما صحيح است؛ چنانچه نويي در كتاب الروضه آن را آورده؛ البته اصحاب ما جمله خبريه را ذكر نكرده اند؛ بلكه فقط امر را آورده اند و فرق بين اين دو آشكار است.

امام رازي گفته: چنين به نظر مي رسد كه «امر» قرينه مخصص باشد براي عدم شمول خود مخاطب در عموم كلامش؛ اما در خبر شمول آن قطعي است.

امام الحرمين (غزالي) تفصيل داده و گفته: لفظ از نظر صيغه شامل خود متكلم می‌شود؛ ولي معمولا خارج از آن است. در امر و نهي عموم كلام متكلم شامل خودش نمي شود؛ چرا كه شخص نمي تواند به خودش امر كند؛ اگر چه در مواردي مثل «ليقم الناس» اين اتفاق مي افتد؛ پس صحيح اين است كه خود متكلم شامل عموم كلامش نمي شود كه به خودش نيز امر كرده باشد و علو (برتري) و ضد آن جمع شود؛ بنابر اين كه در آمر علو و در مأمور ضد آن شرط باشد. كساني كه گفته اند عموم كلام شامل خود متكلم نمي شود گفته اند: اگر شامل خود او بشود، لازم مي آيد كه خداوند خالق خودش نيز باشد؛ چرا كه خداوند فرموده: خداوند خالق همه چيز است.

السبكي الشافعي، ابونصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، رفع الحاجب عن مختصر ابن الحاجب، ج3، ص221، تحقيق: علي محمد معوض، عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: عالم الكتب - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، 1999م - 1419هـ

تعدادي از علماي اهل‌سنت حتي در مسائل و فتاواي فقهي به اين قاعده استناد كرده وفتوا داده اند. عبد الرحيم أسنوي در التمهيد می‌نویسد:

احدها إذا قال: نساءُ المسلمينَ طوالقٌ ففي طلاقِ زوجتِه وجهان: صَحَّحَ النوويُ من زوائِدِه أنه لا يَقَعُ وعلله بأن الأصحَ عند أصحابِنا في الأصولِ أنه لا يَدْخُلُ وجَزَمَ الرافعيُ بنحوِهِ أيضا فقال: إذا قال نساء العالمين طوالق وأنت يا زوجتي لا تَطْلُق زوجتُه لأنه عطف علي نسوةٍ لم يطلقن كذا ذكره في الكلام علي الكنايات وهو صريح في أن المتكلم لا يدخل في عموم كلامه وأن التصريح به بعد ذلك لا يفيد.

يكي از آن موارد: زماني كه (حاكم» بگويد: زنان مسلمان ها طلاق داده شدند؛ پس در طلاق شدن زن خودش دو ديدگاه است. نووي تصحيح كرده است كه زن خودش طلاق نمي شود؛ به اين دليل كه ديدگاه صحيح در ميان اصحاب در علم اصول اين است كه خود متكلم شامل عام كلامش نمي شود. رافعي نيز به صورت قطعي همين فتوا را داده و گفته: «اگر بگويد كه زنان جهان طلاق شدند و تو اي همسر من » زن خود او طالق داده نمي شود؛ چرا كه گوينده همسر خود را به زناني كه طالق نشده‌اند، عطف كرده است و در كنايه ه ا از همين روش استفاده می‌شود. اين مطلب صراحت دارد بر اين كه متكلم شامل عموم كلام خودش نمي شود و تصريح بعد از آن نيز فايده اي ندارد.

الأسنوي الأموي، عبد الرحيم بن الحسن بن علي بن عمر (جمال الدين) (متوفاي772هـ)، التمهيد في تخريج الفروع علي الأصول، ج1، ص346، تحقيق: د. محمد حسن هيتو، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت ، الطبعة: الأولي، 1400هـ

و تعدادي از علماي سني مذهب در بحث ارث گفته اند:

لو أَقَرَّ لِوَرَثَةِ أبيه بِمَالٍ وكان هو أَحَدَهُمْ لم يَدْخُلْ لِأَنَّ الْمُتَكَلِّمَ لَا يَدْخُلُ في عُمُومِ كَلَامِهِ.

اگر كسي اقرار كند كه فلان چيز از اموال ورثه پدر من است و خودش نيز جزء همان ورثه باشد، خود آن شخص از اين مال نصيبي نمي برد؛ چرا كه عموم كلام متكلم شامل حال خودش نمي شود.

التمهيد للأسنوي، ج1، ص351

الأنصاري الشافعي، أبويحيي زكريا (متوفاي926هـ)، أسني المطالب في شرح روض الطالب، ج2، ص317، تحقيق: د. محمد محمد تامر ، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة: الأولي، 1422 هـ - 2000

الشربيني الخطيب الشافعي، شمس‌الدین محمد (متوفاي977هـ)، مغني المحتاج إلي معرفة معاني ألفاظ المنهاج، ج2، ص258، ناشر: دار الفكر - بيروت.

همچنين تعدادي از مجسمه براي اثبات اين كه مي توان در همين دنيا خداوند را ديد و رسول خدا صلی‌الله عليه وآله به اين امر نائل شده است و در رد اين روايت پيامبر كه «هيچ كس نمي تواند خداوند را پيش از مرگ ببيند» استدلال کرده‌اند كه اين عام شامل خود رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نمي شود؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري نوشته است:

قلتُ وَوَقَعَ في صحيحِ مسلمٍ ما يؤيد هذه التفرقةَ في حديثٍ مرفوعٌ فيه «واعلموا أنكم لن تروا ربَّكم حتي تموتوا» وأخرجه بنُ خزيمةَ أيضاً مِنْ حديثِ أبي أمامة ومن حديث عبادة بن الصامت فإن جازتِ الرؤيةُ في الدنيا عقلاً فقد إمْتَنَعَتْ سمعاً لكن مَنْ أثْبَتَها للنبي صلی‌الله عليه وسلم له أن يقولَ إنَّ المتكلمَ لا يَدْخُلُ في عمومِ كلامِه.

من مي گويم: در صحيح روايتي وارد شده است كه اين اختلاف را تأييد می‌کند، در حديثي مرفوعي كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: «بدانيد كه شما هرگز خدا را نخواهيد ديد، تا اين كه از دنيا برويد». همين روايت را ابن خزيمه نيز از ابوأمامه و عبادة بن صامت نقل كرده است. پس اگر از نظر عقل ديدن خدا در دنيا جايز باشد، از نظر روايت اين كار ممكن نيست؛ اما كساني كه ديدن خداوند را براي پيامبر ثابت مي دانند، مي توانند به اين قاعده استناد كنند كه: عموم كلام متكلم شامل حال خودش نمي شود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح، صحيح البخاري، ج8، ص608، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

البته ما اين روايت را در صحيح مسلم نيافتيم و احتمالا توسط طرفداران رؤيت خداوند از صحيح مسلم حذف شده باشد.

علامه آلوسي بعد از روايت ذيل كه در صحيح بخاري نقل شده است، از همين قاعده استفاده كرده است:

حدثني عبدالله بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِيِّ عن سَعِيدِ بن الْمُسَيَّبِ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه أَنَّ النبي صلی‌الله عليه وسلم قال ما من مَوْلُودٍ يُولَدُ إلا وَالشَّيْطَانُ يَمَسُّهُ حين يُولَدُ فَيَسْتَهِلُّ صَارِخًا من مَسِّ الشَّيْطَانِ إِيَّاهُ إلا مَرْيَمَ وَابْنَهَا ثُمَّ يقول أبو هُرَيْرَةَ واقرؤوا إن شِئْتُمْ «وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا من الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ».

ابوهريره از رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نقل كرده است كه فرمود: هيچ نوزادي به دنيا نمي آيد، مگر اين كه شيطان او را در هنگام به دنيا آمدن لمس می‌کند؛ پس نوزاد با صداي بلند از اين كار شيطان گريه می‌کند؛ غير از مريم و فرزندش. سپس ابوهريره مي گفت: تا مي توانيد اين آيه را بخوانيد:

«و مريم و فرزندانش را از (وسوسه هاي) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار مي دهم.»

صحيح البخاري ج4، ص1655، ح4274، كتاب التفسير بَاب «وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا من الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

وي پس از نقل اين روايت و روايات ديگري با همين مضمون گفته است:

والاقتصارُ علي عيسي علیه‌السلام وأمُّه إيذاناً باستجابةِ دعاءِ امرأةَ عمرانَ علي أتّم وجه ليتوجه ارباب الحاج إلي الله تعالي بشراشرهم أو يقدر له ما يخصصه وعلي التقديرين يَخْرُجُ النبيُّ صلی‌الله تعالي عليه وسلم من العمومِ فلا يَلْزِمُ تَفْضِيلُ عيسي عليه الصلاة والسلام في هذا المعني ويؤيّدُهُ خروجُ المتكلمِّ من عمومِ كلامِهِ وقد قال به جمع ويشهد له ماروي الجلال في البهجة السنية عن عكرمة قال: لما ولد النبي صلی‌الله تعالي عليه وسلم أشرقت الأرض نورا فقال إبليس: لقد ولد الليلة ولد يفسد علينا أمرنا فقالت له جنوده: لو ذهبت اليه فجاءه فركضه جبريل عليه والسلام فوقع بعدن.

اكتفا به عيسي و مادرش، براي اعلام اجابت دعاي همسر عمران به كامل ترين وجه آن است، تا اين كه صاحبان حاجت به صورت كامل رو به خداوند بياورند، يا با دادن اين جايگاه ويژه از او تقدير كند.

بنابر هر دو تقدير، رسول خدا صلی‌الله عليه وآله از اين عموم خارج می‌شود؛ پس سبب برتري عسي علیه‌السلام در اين مورد بر رسول خدا نمي شود. اين مطلب را اين قاعده تأييد می‌کند كه: عموم كلام شامل خود متكلم نمي شود. تعدادي همين نظر را داده اند، و روايتي را كه جلال در البهجة السنية از عكرمه نقل كرده، بر اين مطلب شهادت می‌دهد كه گفت: وقتي رسول خدا به دنيا آمد، نوري زمين را روشن كرد؛ پس ابليس گفت: در اين شب فرزندي به دنيا آمد كه كار ما را خراب خواهد كرد، لشكريانش به او گفتند: بايد به سوي او برويم، پس جبرئيل آمد و او را با لگد به سرزمين عدن انداخت.

الآلوسي البغدادي الحنفي، أبو الفضل شهاب الدين السيد محمود بن عبدالله (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج3، ص138، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

حتي آنها كه قائل هستند كه عموم كلام شامل متكلم نيز مي شوند، تصريح کرده‌اند كه اگر دليل خاص وجود داشته باشد، تخصيص مي خورد؛ چنانچه برخي از علماي اهل‌سنت با استفاده از همين قاعده در تفسير روايت «لَا يَنْبَغِي لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ» تصريح کرده‌اند كه اين عموم شامل خود رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نمي شود:

وَخَرَّجَ ت عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهَا وَعَنْ أَبَوَيْهَا أَنَّهَا قَالَتْ سَمِعْت رَسُولَ اللَّهِ صلی‌الله تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ «لَا يَنْبَغِي لِقَوْمٍ فِيهِمْ أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَؤُمَّهُمْ غَيْرُهُ»؛ لِأَنَّ مَدَارَ الْإِمَامَةِ عَلَي الْفَضِيلَةِ فَمَنْ هُوَ أَفْضَلُ فَهُوَ أَوْلَي بِالْإِمَامَةِ كَمَا فَصَّلْت فِي الْفِقْهِيَّةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مِنْ الْجَمِيعِ كَمَا تَقَدَّمَ وَيُمْكِنُ أَنْ يُشَارَ مِنْهُ الْإِمَامَةُ بِمَعْنَي الْخِلَافَةِ.

فَإِنْ قِيلَ قَرَّرَ فِي الْأُصُولِ أَنَّ الْمُتَكَلِّمَ دَاخِلٌ فِي عُمُومِ كَلَامِهِ فَيَلْزَمُ تَقْدِيمُ أَبِي بَكْرٍ عَلَي النَّبِيِّ صلی‌الله تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي الْإِمَامَةِ قُلْت قَرَّرَ فِيهِ أَيْضًا تَخْصِيصَ الْعَامِّ بِالْعَقْلِ وَالشَّرْعِ إذْ لَفْظُ قَوْمٍ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ نَكِرَةً فِي سِيَاقِ النَّفْيِ وَلَوْ لَمْ يُعْتَبَرْ الْعُمُومُ فَلَا إشْكَالَ أَصْلًا. ثُمَّ إنَّهُ لِهَذَا عَيَّنَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی‌الله تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِلْإِمَامَةِ فِي مَرَضِهِ.

ترمذي از عائشه نقل كرده است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي گفت: «شايسته نيست كه در قومي ابوبكر حضور داشته باشد و ديگري امام شود». چرا كه مدار و معيار امامت بر فضيلت و برتري مي چرخد؛ پس هر كس برتر از ديگران بود؛ پس او براي امامت شايسته تر است؛ چنانچه در فقه اين مسأله به تفصل بيان شده است؛ پس ابوبكر از همه صحابه برتر است؛ چنانچه پيش از اين نيز گذشت. ممكن است كه منظور از آن امامت به معناي خلافت باشد.

اگر كسي بگويد كه در اصول اين مطلب ثابت شده است كه عموم كلام متكلم شامل حال خودش می‌شود؛ پس لازم مي آيد كه ابوبكر بر رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نيز در امامت مقدم شود؛ در پاسخ مي گويم: در علم اصول تخصيص عام با عقل و شرع نيز ثابت شده است؛ چرا كه لفظ قوم مي تواند نكره در سياق نفي باشد؛ اگر چه عموم كلام در آن اعتبار نشود؛ پس اصلا اشكالي نيست.

به همين دليل بود كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله ابوبكر را در هنگام بيماري اش براي امامت در نماز تعيين كرد.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاي 1156هـ) بريقة محمودية، ج2، ص15، طبق برنامه الجامع الكبير.

البته واضح و روشن است كه هرگز نمي توان به صورت قطعي و مطلق گفت كه هيچگاه عموم كلام شامل متكلم می‌شود يا نمي شود؛ بلكه موارد فرق می‌کند؛ چنانچه در قرآن كريم از زبان خداوند عموماتي وجود دارد كه برخي از آنها شامل خداوند می‌شود و برخي ديگر نمي شود؛ مثلاً در آيه: «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَليم . البقره/29» قطعا شامل ذات خداوند می‌شود و خداوند به ذات خودش نيز عالم است؛ اما در مثل «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ء. الزمر/62» قابل تصور نيست كه اين عموم شامل خود خداوند نيز بشود. بنابراين بايد به اصل كلام و قرائن موجود در كلام توجه كرد و سپس قضاوت نمود كه آيا عموم آن كلام شامل متكلم می‌شود يا خير.

محمد أمير صنعاني در اين باره می‌نویسد:

وأقولُ تحقيقُ المسألةِ أن المتكلمَّ لا يخلو إما أن يَتَكَلَّمَ عن نفسِه كقوله «من لا يُكرم نفسَهُ لا يُكْرَم» وقول الآخر «مَنْ يَفْعَلِ الحسناتَ اللهُ يَشْكُرُها».

فالمتكلمُ مشمولٌ بكلامِه مخبرٌ لنفسِه ولغيرِه وليس الإخبارُ محصوراً في إفادةِ الخطابِ بل المعاني المفادةُ للإخباراتِ كثيرةٌ فإن الواعظَ مخاطَبٌ غيرَه بمواعظِهِ وهو داخلٌ في ذلك وإما أن يكونَ المتكلمُ رسولاً إلي المخاطبينِ مُتَكَلِّماً عن غيرِه فالظاهرُ خروجُه عن عمومِ الخطابِ مثلِ رُسُلِ السلطانِ إذا تَكَلَّمَتْ عنه وبَلَغَتْ أوامرَهُ ومن ذلك رُسُلُ اللهِ تعالي فإنّهم مبلغون عنه تعالي وقرينةُ الإرسالِ قاضيةٌ بخروجِهم عن اللفظِ وإن كان اللفظُ مِن حيثُ مادتِه يَصْدُقُ عليهم مثلُ: الناسُ والذين آمنوا.

من مي گويم: تحقيق در اين باره اين است كه: متكلم يا از طرف خودش سخن می‌گوید: مثل اين كه: هر كس احترام خودش را نگه ندارد، احترام نمي شود» و يا «هر كس كارهاي نيك انجام دهد، خداوند از او سپاسگذاري می‌کند». در اين موارد خود متكلم نيز شامل اين كلام می‌شود، هم براي خودش گفته و هم براي ديگران. افاده خطاب، تنها فايده جملات خبريه نيست؛ بلكه براي جملات خبريه فوايد بسياري است؛ پس اگر واعظ ديگران را موعظه كند، خودش را نيز موعظه كرده است.

اما اگر متكلم فرستاده كسي ديگري براي مخاطبين باشد و از طرف كس ديگري سخن بگويد، پس ظاهر اين است كه خود او از عموم كلامش خارج است؛ مثل فرستاده هاي سلطان تا زماني كه از سوي سلطان سخن بگويد و دستورات را براي مردم ابلاغ كند. از اين قسم است پيامبران خدا؛ چرا كه آنها از طرف خدا مأمور تبليغ هستند و قرينه ارسال، دليل است براي خروج خود آنها از لفظ؛ اگر چه الفاظ از نظر ماده بر خود او نيز صدق می‌کند؛ مثل «الناس» و «الذين آمنوا» و...

الأمير الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، أصول الفقه المسمي إجابة السائل شرح بغية الآمل، ج1، ص305، تحقيق: القاضي حسين بن أحمدالسياغي و الدكتور حسن محمد مقبولي الأهدل، ناشر: مؤسسةالرسالة ـ بيروت ، الطبعة: الأولي، 1986م

در روايت طير مشوي عموم «أحب الخلق اليك» نمي تواند شامل خود آن حضرت شود؛ چرا كه طبق قاعده امير الصنعاني رسول خدا از غير خودش با خداوند سخن گفته است.

همچنين آن حضرت از خداوند خواسته است كه «احب الخلق» را پيش او بياورد و او را در نزد آن حضرت حاضر كند تا هر دو از آن مرغ بريان نوش‌جان كنند؛ با اين حال چگونه معقول است كه پيغمر از خداوند خواسته باشد كه خود او را در آن جا حاضر كند تا با خودش از آن مرغ بريان بخورد؟!

بنابراين خود آن حضرت از اول امر شامل اين عموم نمي شود؛ چون بر خلاف عقل و منطق است. بر فرض كه شامل خود آن حضرت نيز بشود، با دلايل فراوان ديگر تخصيص مي خورد؛ همان طوري كه علماي سني در مورد امامت ابوبكر و برتري حضرت عيسي علیه‌السلام تصريح كرده بودند كه اين اطلاقات با دلايل متعدد ديگر تخصيص مي خورد.

البته حنفي ها و وهابي ها نمي توانند چنين اشكالي به شيعيان داشته باشند؛ چرا كه بخاري دوران آنها اعتقاد دارد كه هيچ دليلي وجود ندارد كه ثابت كند رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند باشد. و همين مطلب را از امام أحناف نعمان بن ثابت نيز نقل كرده است:

وأمرٌ ثالثٌ وأخيرُ أن الدكتورَ قد إدعي أنَّ النبيَّ صلی‌الله عليه وسلم أفضلُ الخلائقِ عند اللهِ علي الإطلاقِ. وهذه عقيدةٌ وهي لا تُثْبِتُ عندَه إلا بنصٍ قطعيِ الثبوتِ قطعيِ الدلالةِ أي بآيةٍ قطعيةِ الدلالةِ أو حديثٍ متواترٍ قطعيِ الدلالةِ، فأينَ هذا النصُ الذي يَثْبُتُ كونُه صلی‌الله عليه وسلم أفضلَ الخلائقِ عنده الله علي الإطلاقِ؟

ومن المعلومِ أنَّ هذه القضيةَ مختلفٌ فيها بينَ العلماءِ وقد تَوَقَّفَ فيها الإمامُ أبو حنيفة رحمه الله تعالي.

مطلب سوم و آخرين مطلب اين كه: دكتر (الدكتور البوطي) ادعا كرده است كه رسول خدا (ص) بي هيچ قيد و شرطي برترين خلق در نزد خداوند است. اين عقيده اي است كه جز با نص قطعي الثبوت (صحيح السند) و قطعي الدلالة؛ يعني يا با آيه قطعي الدلالة يا با حديث متواتر قطعي الدلاله ثابت نمي شود؛ كجاست اين نصي كه ثابت كند آن حضرت بي هيچ قيد و شرطي برترين خلق خدا است؟

روشن است كه اين قضيه در ميان علما اختلافي است و امام ابوحنيفه اين مطلب را قبول ندارد....

الألباني، محمد ناصر الدين (متوفاي1420هـ)، التوسل أنواعه وأحكامه، ج1، ص150، تحقيق: آلف بينها ونسقها محمد عيد العباسي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة.

نتيجه: اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند است؛ اما بعد از رسول خدا صلی‌الله عليه وآله.

اشكال ششم: رسول خدا (ص) محبوب‌ترین مخلوق را نمی‌شناخت: ابن تيميه در چهارمين و پنجمين اشكال خود ادعا كرده است كه اين روايت مذهب شيعه را باطل می‌کند؛ چرا كه طبق اين روايت، رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند را نمي شناخته:

الرابعُ: إن هذا الحديثَ يناقضُ مذهبَ الرافضةِ فانّهم يقولون: أنَّ النبي صلی‌الله عليه و سلم كان يَعْلَمُ إن عليا احبُّ الخلقِ إلي اللهِ وأنّه جَعَلَهُ خليفةً من بعدِهِ و هذا الحديث يدلُّ علي انه ما كان يعرف إحبَّ الخلقِ إلي اللهِ...

اين حديث با مذهب رافضيان تناقض دارد، زيرا آنان مي گويند: پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم مي دانست كه علي محبوبترين خلق به نزد خداست و او را جانشين خود ساخته بود، در صورتي كه اين حديث دلالت دارد كه آن حضرت محبوبترين خلق به نزد خدا را نمي شناخته است !

اولا: اين مطلب قطعي است كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند را مي شناخته است؛ اما اگر به صورت مبهم گفته به اين خاطر بوده است كه به ديگران ثابت كند خداوند او را محبوب‌ترین مخلوق خود قرار داده است.

مرحوم مظفر در پاسخ او می‌گوید:

إنا لا نَعرفُ وجهَ الدلالة علي أنه لا يَعْرِفُه، أتراه لو قال: ائتني بعليٍّ يَدُلُّ علي عدمِ معرفتِهِ له؟ وكيف لا يَعْرِفُه وقد قال كما في بعض الأخبار: ( اللهم ائتني بأحب الخلق إليك وإليّ). وقال لعلي في بعض آخر: (ما حسبك علي)؟ وقال له في بعضها: (ما الذي أبطأ بك)؟ فالنبي صلی‌الله عليه وآله وسلم كان عارفاً به لكنه أبَهم ولم يقل: ائتني بعلي، ليَحصُلَ التعيينُ من الله سبحانه فيَعْرِفُ الناسُ أن علياً هو الأحبُّ إلي الله تعالي بنحو الاستدلالِ.

ما نفهميديم وجه دلالت حديث بر اين كه حضرت او را نمی‌شناخت چيست؟ شما فكر مي كنيد اگر مي فرمود: ( علي را نزد من آر ) معنايش اين بود كه نمي دانست او محبوبترين خلق خداست؟ چگونه پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم او را نمی‌شناخت در صورتي كه در برخي اخبار آمده كه گفت: ( خداوندا ! محبوبترين آفريدگانت در نظر خودت و مرا بياور )، و در خبر ديگري است كه به علي علیه‌السلام فرمود: (چه چيز تو را از آمدن نزد من باز داشت)؟ و نيز در خبر ديگري است كه فرمود: ( چه سبب شد كه دير آمدي )؟ پس پيامبر صلی‌الله عليه و آله و سلم او را مي شناخت ولي به طور مبهم بيان كرد و نگفت: خدايا علي را بفرست، تا تعيين آن فرد از سوي خداي سبحان حاصل شود و مردم مستدلا بدانند كه علي علیه‌السلام همان محبوبترين خلق به نزد خداست ).

علامه مير حامد حسين نقوي در پاسخ اين ادعاي ابن تيميه می‌گوید:

إن النبيَّ صلی‌الله عليه وآله وسلم أرادَ أن يُعْلِمَ بأنَّ مِصداقَ هذا العنوانَ ليس إلا الإمامُ أميرَ المؤمنينَ علیه‌السلام، وأن اللهَ عز وجل هو الذي جَعَل علياً أحبَّ الخلقِ إليه وإلي رسولِه، لا أنَّ النبيَّ صلی‌الله عليه وآله وسلم جَعَلَ علياً كذلك من عندِ نفسِه... ولو أرسَلَ بطلبِه أو قال: اللهم ائتني بعلي فإنه أحبُّ الخلقِ إليك لم تَتَبَيَّنْ هذه الحقيقةُ، ولَتَعَنَتِ المنافقونَ وقالوا بأن الذي قاله النبيُّ من عندِهِ لا مِنَ اللهِ عز وجل.

رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مي خواست كه فهميده شود كه مصداق اين عنوان كسي جزء امام اميرمؤمنان علیه‌السلام كسي ديگري نيست و اين خداوند است كه او را محبوب‌ترین مخلوق در نزد خود و رسولش قرار داده است، نه اين كه رسول خدا از پيش خود او را به چنين مقامي رسانده باشد. اگر به دنبال علي علیه‌السلام مي فرستاد يا مي گفت كه خداوند علي را پيش من بياور، چرا كه او محبوب‌ترین مخلوق در نزد تو است، اين حقيقت روشن نمي شد و منافقان ايراد مي گرفتند و مي گفتند كه اين گفته رسول خدا از پيش خود او است نه از طرف خداوند.

الميلاني، السيد علي الحسيني (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار للعلم الحجة آية الله السيد حامد حسين اللكهنوي، ج14، ص176، الطبعة الأولي، 1414هـ.

البته اين كلام علامه لكهنوي كاملا محتمل است؛ چرا كه وقتي عائشه مي فهمد كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله اميرمؤمنان و فاطمه زهرا عليهما السلام را بيش از او پدرش دوست دارد، پيش پيامبر مي آيد و به شدت و با صداي بلند اعتراض می‌کند:

احمد بن حنبل در مسند خود می‌نویسد:

حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا يُونُسُ حَدَّثَنَا الْعِيزَارُ بْنُ حُرَيْثٍ قَالَ قَالَ النُّعْمَانُ بْنُ بَشِيرٍ قَالَ اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا وَهِيَ تَقُولُ وَاللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ عَلِيًّا أَحَبُّ إِلَيْكَ مِنْ أَبِي وَمِنِّي مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثًا فَاسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ فَدَخَلَ فَأَهْوَي إِلَيْهَا فَقَالَ يَا بِنْتَ فُلَانَةَ أَلَا أَسْمَعُكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.

نعمان بن بشير نقل كرده است كه در يكي از روزها، «ابو بكر» براي تشرّف به حضور رسول اكرم صلی‌الله عليه و آله اجازه مي خواست كه همزمان صداي «عايشه» را شنيد كه فرياد مي زند! به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي (علیه‌السلام) از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است- و اين جمله را دو بار يا سه بار تكرار كرد-.

ابو بكر، پس از اذن ورود داخل منزل شد و به «عايشه» حمله برده و گفت: اي دختر فلانه! مبادا بشنوم كه صدايت را با فرياد بلند كرده و بر سر رسول خدا صلی‌الله عليه و آله داد مي زني!

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص275، ح18444، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.

ابوداود و نسائي نيز همين روايت را به صورت ذيل نقل كرده است:

حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ مَعِينٍ، حَدَّثَنَا حَجَّاجُ بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ أَبِي إِسْحَاق، عَنْ أَبِي إِسْحَاق، عَنْ الْعَيْزَارِ بْنِ حُرَيْثٍ، عَنْ النُّعْمَانِ بْنِ بَشِيرٍ، قَالَ: " اسْتَأْذَنَ أَبُو بَكْرٍ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَي النَّبِيِّ (ص) فَسَمِعَ صَوْتَ عَائِشَةَ عَالِيًا، فَلَمَّا دَخَلَ تَنَاوَلَهَا لِيَلْطِمَهَا، وَقَالَ: أَلَا أَرَاكِ تَرْفَعِينَ صَوْتَكِ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ....

نعمان بن بشير نقل كرده است كه در يكي از روزها، «ابو بكر» براي تشرّف به حضور رسول اكرم صلی‌الله عليه و آله اجازه مي خواست كه همزمان صداي «عايشه» را شنيد كه فرياد مي زند! به خدا سوگند! اينك متوجه شدم كه علي علیه‌السلام از پدر من و از خود من در نزد تو محبوبتر است.

ابو بكر، به دخترش عايشه حمله برد تا سيلي به رخسارش بزند و به او گفت: اي دختر فلانه! مي بينم كه تو برسر رسول خدا فرياد مي زني! رسول خدا صلی‌الله عليه و آله در اين حالت جلوي ابو بكر را گرفت. ابو بكر، خشمگين شد و از منزل بيرون رفت.

السجستاني الأزدي، ابوداود سليمان بن الأشعث (متوفاي 275هـ)، سنن أبي داود، ج4، ص300، ح4999، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد، ناشر: دار الفكر.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص126، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

سند اين روايت نيز كاملا صحيح است؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني در‌باره اين روايت می‌گوید:

واَخرج أحمدُ وأبو داودَ والنسائيُ بسندٍ صحيحٍ عن النعمان بن بشير قال استأذن أبو بكر علي النبي صلی‌الله عليه وسلم فسمع صوت عائشة عاليا وهي تقول والله لقد علمت ان عليا احب إليك من أبي الحديث.

احمد، ابوداود و نسائي با سند صحيح از نعمان بن بشير نقل كرده است كه ابوبكر اجازه ورود مي خواست تا...

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح، صحيح البخاري، ج7، ص27، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

هيثمي بعد از نقل اين روايت می‌گوید:

رواه البزارُ ورجالُهُ رجالُ الصحيح.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص127، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

البته به احتمال زياد، دادن مرغ بريان به اميرمؤمنان علیه‌السلام در قضيه طير و رد ابوبكر دليل اصلي اين اعتراض عائشه به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله باشد؛ چرا كه طبق روايتي كه بخاري نقل كرده، عائشه می‌گوید كه ما در زمان رسول خدا تنها از دو تكه نان سياه، خرما و آب سير مي شديم:

وقال محمد بن يُوسُفَ عن سُفْيَانَ عن مَنْصُورِ بن صَفِيَّةَ حَدَّثَتْنِي أُمِّي عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلی‌الله عليه وسلم وقد شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَيْنِ التَّمْرِ وَالْمَاءِ.

عائشه گفت: رسول خدا از دنيا رفت؛ در حالي كه ما (فقط) از دو تكه نان سياه، خرما و آب سير مي شديم.

صحيح البخاري ج5، ص2074، ح5127،كِتَاب الْأَطْعِمَةِ، بَاب الرُّطَبِ وَالتَّمْرِ

مسلم نيز همين روايت را نقل كرده و بعد از آن مي افزايد:

وحدثنا أبو كُرَيْبٍ حدثنا الْأَشْجَعِيُّ وحدثنا نَصْرُ بنُ عَلِيٍّ حدثنا أبو أَحْمَدَ كلاهما عن سُفْيَانَ بهذا الإسناد غير أَنَّ في حَدِيثِهِمَا عن سُفْيَانَ وما شَبِعْنَا من الْأَسْوَدَيْنِ.

اين حديث را أبوكريب از أشجعي و همچنين نصر بن علي از أبوحمد از سفيان نقل کرده‌اند؛ تنها با يك تفاوت در حديث هر دوي آمده است كه عائشه گفت: ما از دو تكه نان سياه سير نمي شديم.

صحيح مسلم ج4، ص2284، ح2975، كِتَاب الزُّهْدِ وَالرَّقَائِقِ

طبيعي است كه عائشه از دادن مرغ به اميرمؤمنان علیه‌السلام به شدت ناراحت شده باشد؛ به‌ویژه كه وقتي او دعا كرد و از خداوند خواست كه اين شخص را پدر من قرار دهد و اين مرغ نصيب پدر من شود؛ اما خداوند نپذيرفت و نيز وقتي ابوبكر به در خانه آمد تا از اين غذا بخورد، رسول خدا او را از در خانه اش دور كرد و اجازه ورود به او را نداد. خود عائشه نيز از اين غذا قطعا نخورده است؛ بنابراين با داد و فرياد اعتراض كرده است كه چرا رسول خدا صلی‌الله عليه وآله، علي بن أبي طالب و صديقه طاهره سلام الله عليهما را از او و پدرش بيشتر دوست دارد.!

غافل از اين كه اين غذا تنها نصيب كسي مي شد كه محبوب‌ترین مخلوق خداوند است و ديگران حق خوردن از آن را نداشته اند.

همچنين طبق برخي از روايات رسول خدا دعا كرد كه خداوند غذاي از غذاهاي بهشت را نصيب او و اميرمؤمنان علیه‌السلام نمايد. ابن عساكر دمشقي می‌نویسد:

... حَدَّثَنِي أَنَسُ بنُ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: كُنْتُ أَحْجُبُ النَّبِيَّ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أَطْعِمْنَا مِنْ طَعَامِ الْجَنَّةِ، فَأُتِيَ بِلَحْمِ طَيْرٍ مَشْوِيَ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ ائْتِنَا بِمَنْ تُحِبُّهُ وَيُحِبُّكَ وَيُحِبُّ نَبِيكَ قَالَ أَنَسٌ: فَخَرَجْتُ فَإِذَا عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْبَابِ، فَاسْتَأْذَنَنِي فَلَمْ آذَنْ لَهُ....پ

از أنس بن مالك روايت شده است كه گفت: من دربان رسول خدا بوديم؛ پس از او شنيدم كه مي گفت: «خداوندا غذاي از غذاهاي بهشتي را نصيب ما بگردان» پس گوشت مرغ بريان شده اي آوردند و در جلوي آن حضرت قرار دادند؛ پس گفت: «خدايا كسي را بياور پيش من كه تو او را دوست دارد و او نيز تو و رسولت را دوست دارد». أنس گفت: پس خارج شدم ديدم كه علي علیه‌السلام جلوي در است؛ اجازه ورود گرفت؛ ولي من اجازه ندادم.....

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبدالله (متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج15، ص200، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.

طبيعي است كه هر كس شايسته اين غذاي بهشتي نيست.

ثانيا: متأسفانه ابن تيميه اصل روايات طير را نخوانده و يا اگر خوانده تعصب زياد، حجابي ضخيم جلوي عقل و فكر او كشيده و گرنه در اصل روايت به صراحت آمده است كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله منتظر اميرمؤمنان علیه‌السلام بوده است.

اگر رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق نزد خدا را نمی‌شناخت، چرا ابوبكر و عمر را رد كرد؟ چنانچه پيش از اين ثابت كرديم كه با سند صحيح اين قضيه در منابع اهل‌سنت نقل شده است:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.

مسند أبي يعلي ج7، ص105

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص29، ح10، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

ابن تيميه در اشكال پنجم نيز تقريبا همان اشكال چهارم را تكرار كرده و در ادامه می‌گوید:

و لو سَمّي علياً لأستراحَ أنسُ من الرجاءِ الباطلِ و لم يَغْلِقُ البابَ في وجهِ عليٍّ

اگر رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نام علي را می‌برد، أنس از اميد باطل راحت مي شد و در را بر روي علي نمي بست....

علامه ميرحامد حسين نقوي در جواب اين سخن ابن تيميه می‌گوید:

هذا، وقولُ إبنِ تيميةَ: «ولو سمي عليا لإستراحَ أنسٌ...» اعتراضٌ صريحٌ علي رسولِ الله صلی‌الله عليه وآله وسلم لا يَجْتَرِئُ عليه إلا هذا الرجلُ وأمثالُه ونعوذ بالله منه... ونشكرهُ سبحانه وتعالي علي أن عافانا مما ابتلي به هؤلاء....

اين سخن ابن تيميه كه گفته: «اگر نام علي را می‌برد، أنس راحت مي شد...» اعتراض صريح به رسول خدا صلی‌الله عليه وآله است كه جز إبن تيميه و امثال او جرأت چنين جسارتي را ندارند. و ما خداوند بلند‌مرتبه را سپاس مي گوييم كه ما را از چنين بلاهايي كه آنها دچار شده‌اند، عافيت بخشيده است.

الميلاني، السيد علي الحسيني (معاصر)، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار للعلم الحجة آية الله السيد حامد حسين اللكهنوي، ج14، ص180، الطبعة الأولي، 1414هـ.

نتيجه آن كه رسول خدا صلی‌الله عليه وآله محبوب‌ترین مخلوق خداوند را مي شناخته است؛ اما به صورت مبهم و بدون نام بردن از اميرمؤمنان علیه‌السلام دعا كرد تا «احب الخلق» بودن اميرمؤمنان علیه‌السلام توسط خداوند ثابت شود.

اشكال هفتم: تعارض با رواياتي كه در‌باره ابوبكر وارد شده: اشكال بعدي ابن تيميه، تعارض روايت طير با رواياتي است كه در فضائل عمر نقل شده است. ايشان ادعا می‌کند كه روايات زيادي در صحيحين در‌باره ابوبكر و عمر نازل شده است كه ثابت می‌کند آنها مقامشان از علي علیه‌السلام برتر بوده است و....

در جواب او مي گوييم كه بلي در صحيح بخاري و مسلم روايات زيادي در‌باره فضائل ابوبكر و عمر وارد شده است و اگر وارد نشده بود، اهل‌سنت نام آنها را «صحيح» نمي گذاشتند؛ اما آيا اين روايات براي شيعيان حجت است؟

ابن تيميه اين روايات را در جواب علامه حلي رضوان الله تعالي عليه آورده است، اما آيا گفته بخاري و مسلم براي علامه حلي ارزشي دارد؟

متأسفانه ابن تيميه و همفكران او با ساده ترين قواعد گفتمان هاي ديني آشنا نيستند، ابن تيميه اگر مي خواهد علامه حلي را قانع كند بايد به روايتي استناد كند كه از نظر او حجت باشد و بتواند او را قانع كند؛ همان طوري كه ابن حزم اندلسي در اين باره گفته است:

لا معني لاحتجاجِنا عليهم برواياتِنا، فهم لا يُصدّقونَها، ولا معني لاحتجاجِهم علينا برواياتِهم فنحنُ لا نُصدّقُها، وإنّما يجبُ أن يحتجَّ الخصومَ بعضُهم علي بعضٍ بما يُصدقّه الذي تُقامُ عليه الحجّةُ به.

معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم؛ در حالي كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آنها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند؛ در حالي كه ما آن روايات را قبول نداريم. از اين رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است.

إبن حزم الأندلسي الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد ابومحمد (متوفاي456هـ)، الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج4، ص159، ناشر: مكتبة الخانجي، القاهرة.

اشكال هشتم: حديث طير مفيد عموم نيست عضد الدين ايجي در كتاب المواقف اشكال ديگري را مطرح كرده است، وي بعد از نقل حديث طير می‌گوید:

وأجيبُ بأنه لا يفيدُ كونُه أحبَّ إليه في كلِّ شيءٍ لصحةِ التقسيمِ وإدخالِ لفظِ الكلِ والبعضِ.

ألا تُري أنه يَصِحُّ أن يَسْتَفْسِرَ ويقالُ أحبَّ خلقِه إليه في كلِّ شيءٍ أو في بعضِ الأشياءِ وحينئذ جازَ أن يكونَ أكثرُ ثواباً في شيءٍ دونَ آخرَ فلا يَدُلُّ علي الأفضليةِ مطلقاً.

من جواب مي دهم: اين حديث نمي رساند كه آن حضرت در همه چيز محبوبترين بوده است، زيرا مي توان تقسيم كرد ولفظ (كل) و (بعض) را آورد. نمي بيني كه مي توان استفسار نمود و پرسيد: آيا او محبوبترين در همه چيزهاست يا در برخي چيزها؟ از اين رو احتمال دارد كه او در يك چيز بيش از همه ثواب برده باشد؛ اما در ديگري اين چنين نباشد؛ بنابراين دلالت بر افضليت مطلق ندارد.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج3، ص632، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م.

اين اشكال از آن دسته اشكالات سستي است كه عجز و ناتواني بزرگان علم كلام اهل‌سنت را در برابر روايات فضائل اهل بيت علیهم‌السلام و ادله امامت آن بزرگواران آشكارا فرياد مي زند.

رسول خدا صلی‌الله عليه وآله به صورت مطلق فرمودند كه «خدايا محبوب‌ترین مخلوقت را نزد بياور تا از اين مرغ نوش‌جان كند». اگر كسي بخواهد اين اطلاق را تخصيص بزنند بايد دليل و مدرك ارائه كند، بدون دليل و مدرك تخصيص اطلاق و تقييد عموم كلام رسول خدا صلی‌الله عليه وآله جايز نيست.

مرحوم مظفر اعلي الله مقامه الشريف در پاسخ اين شبهه می‌نویسد:

إن الإطلاقَ مع عدمِ القرينةِ علي الخصوصِ يُفيدُ العمومَ في مثلِ المقام، ألا تُري أنَّ كلمةَ الشهادةِ تَدُلُّ علي التوحيدِ؟ وبمقتضي ما ذكره ينبغي أن لا تَدُلَّ عليه لإمكانِ الاستفسارِ بأنّه لا إله إلا هو في كلِ شئٍ أو في السماءِ أو في الأرضِ، إلي غيرِ ذلك فلا تُفيدُ نفيَ الشركِ مطلقاً، وهذا لا يقوله عارفٌ.

اطلاق با نبود قرينه اي كه بر خصوص دلالت دارد در مثل چنين مقامي عموميت را مي رساند. نمي بيني كه كلمه شهادت ( لا إله ا لا الله ) توحيد مطلق را مي رساند؟ در صورتي كه مطابق گفتار بالا مي توان گفت: كه بر توحيد مطلق دلالت ندارد، زيرا مي توان استفسار نمود كه آيا در همه چيز معبودي جز او نيست يا فقط در آسمان يا در زمين و امثال آن؟ بنابر اين نفي مطلق شرك ( واثبات مطلق توحيد ) را نمي رساند ! و اين مطلبي است كه هيچ عارف و خداشناسي نمي گويد ).

علامه ميرحامد حسين نقوي جواب هاي مختلفي از اين شبهه داده؛ از جمله می‌نویسد:

أولا: تخصيصُ «الأحبيةِ» ببعضِ الأمورِ صرفٌ للكلامِ عن ظهورِه وهو حرامٌ بلا ريبٍ، كما سَبَقَ وسيأتي فيما بعد أيضا.

وثانيا: صحةُ الإستثناءِ دليلُ العمومِ، إذ يَصِحُّ أن يقالَ: اللهم ائتني بأحب خلقك إليك إلا في كذا، وإذ لم يَسْتَثْنِ فالكلامُ عامٌ، وهذه القاعدةُ مقررةٌ ومقبولةٌ بلا كلامٍ.

اولا: تخصيص أحب الخلق بودن به بعضي از امور، چشم پوشي از ظهور كلام است و اين كار بي ترديد حرام است؛ چنانچه پيش از اين گذشت و بعدا نيز خواهد آمد.

ثانياً: صحت استثناء دليل بر عموم است؛ وقتي صحيح باشد كه گفته شود: خدايا محبوب‌ترین مخلوق در نظر خودـ مگر در فلان مورد را بياور» اما اين استثناء را نياورد؛ پس كلام عام است و اين قاعده بدون ترديد ثابت و مورد قبول است.

يعني خود همين صحت تقسيمي كه علماي سني از آن عليه شيعه استفاده کرده‌اند، بهترين دليل بر عموميت روايت است. عامي كه قابل تقيد و اطلاقي كه قابل تخصيص نباشد، اصلا عام گفته نمي شود.

يعني اگر رسول خدا تقسيم مي كرد و مي گفت كه محبوب‌ترین مخلوقت را در فلان مورد بياور، جايز بود؛ اما حالا كه به صورت عام گفته و اين استثناء را نزده، دليل بر اين است كه منظور آن حضرت محبوبيت در تمام موارد بوده است و گرنه بايد قيد مي زد.

جواب ديگر اين كه: بر فرض كه اين سخن علماي سني درست باشد، اين روايت برتري اميرمؤمنان علیه‌السلام بر ديگران را ثابت نكند، قطعا بر ابوبكر و عمر را ثابت خواهد كرد؛ چرا كه آنها آمدند تا اين مقام را از آن خود كنند؛ اما رسول خدا صلی‌الله عليه وآله آنها شايسته اين مقام نديند و از در خانه خود راندند؛ اما اميرمؤمنان آمدند و به اين مقام رسيدند.

پس بر اساس قاعده قبح تقديم مفضول بر افضل، خلافت ابوبكر و عمر باطل است و آنها حق نداشته اند اين مقام را با وجود اميرمؤمنان علیه‌السلام به دست بگيرند.

اشكال نهم: شايد ابوبكر در مدينه نبوده است ! شاه ولي الله دهلوي، يكي از كساني است كه اشكالاتي به روايت طير دارد، يكي از اشكالات او اين است كه شايد ابوبكر در مدينه نبوده. نص كلام ايشان در تحفه اثني عشريه اين چنين است:

و نيز محتمل است كه ابوبكر در آن وقت در مدينه منوره حاضر نباشد و دعا خاص به حاضرين بود نه به غائبين به دليل ان قول اللهم ايتني زيرا كه غايب را از مسافت دور آوردن در اين يك لمحه كه مجلس اكل و شرب بود به طريق خرق عادت متصور است و انبيا خرق عادت از حق تعالي طلب نمي كند مگر در وقت تحدي با كفار و الا جنگ و قتال و تهيه اسباب ظاهر نمي كردند و به خرق عادت كار خود از پيش مي بردند.

تحفة اثنا عشري، ص443

و در مختصر تحفة اثني عشريه آمده است:

وأيضاً يحتملُ أن أبا بكرٍ لعلّه لم يكن في ذلك الحينِ حاضراً في المدينةِ المنورةِ والدعاءُ كان خاصاً بالحاضرينَ دونُ الغائبينَ بدليلِ قوله «اللهم ائتني» لأن إحضارَ الغائبِ من مسافةٍ بعيدةٍ في آنٍ قصيرٍ لا يُعْقَلْ إلا بطريقِ خرقِ العادةِ والأنبياءُ لا يَسألُونَ اللهَ خرقَ العادةِ إلا في وقتِ التَحَدِّي وإلاّ لَما أحتاجوا في الحربِ والقتالِ الي تهيةِ الأسبابِ الظاهرةِ.

مختصر تحفة الإثني عشرية، ص183

در حالي كه ما پيش از اين روايت صحيح السندي را از مسند أبي يعلي خوانديم كه در آن آمده بود:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا مُسْهِرُ بْنُ عبدالملک بْنِ سَلْعٍ ثِقَةٌ، حَدَّثَنَا عِيسَي بْنُ عُمَرَ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) كَانَ عِنْدَهُ طَائِرٌ، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّيْرِ»، فَجَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عُمَرُ فَرَدَّهُ، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَذِنَ لَهُ.

انس گفته است كه نزد رسول خدا (ص) يك پرنده بود؛ فرمودند: خداوندا محبوب‌ترین مخلوقت را بياور تا با من از اين پرنده بخورد؛ ابوبكر آمد و او را رد كرد، عمر نيز آمد و او را رد كرد، اما علي آمد و رسول خدا (ص) به او اجازه داد.

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلي، ج7، ص105، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، 1404 هـ - 1984م.

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي303 هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب، ج1، ص29، ح10، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، 1406 هـ.

همچنين با سند صحيح نقل شده است كه عائشه و حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدر من قرار بده؛ ولي خداوند به درخواست آنها توجهي نكرد:

وَقَالَ أَبُو يَعْلَي: ثنا قَطَنُ بْنُ نُسَيْرٍ، ثنا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ، عَنْ عبدالله بْنِ الْمُثَنَّي، عَنْ عبدالله بْنِ أَنَسٍ، عَنْ أَنَسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أُهْدِيَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص) حَجَلٌ مَشْوِيٌّ بِخُبْزَةٍ وَظَبَابَةٍ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اللَّهُمَّ ائْتِنِي بِأَحَبِّ خَلْقِكَ إِلَيْكَ يَأْكُلُ مَعِي مِنْ هَذَا الطَّعَامِ» فَقَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي....

از أنس نقل شده است كه كبك بريان شده را همراه يك تكه نان و ظرف شيري خدمت رسول خدا صلی‌الله عليه وآله آوردند؛ پس رسول خدا صلی‌الله عليه وآله فرمود: «خدايا محبوب‌ترین مخلوق نزد خودت را بياور تا با من از اين غذا بخورد» پس عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده، و حفصه گفت: خدايا آن را پدر من قرار بده...

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج7، ص351، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج16، ص108، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولي، السعودية - 1419هـ

اگر ابوبكر و عمر در مدينه نبودند، چه معنا داشت كه عائشه و حفصه چنين درخواستي را داشته باشند؛ آيا عائشه و حفصه به اندازه دهلوي نمي فهميدند كه در يك آن و يك لحظه نمي شود ابوبكر و عمر را از دور به مدينه آورد و پيامبران نيز جز در زمان تحدي از معجزه و قدرت الهي خود استفاده نمي كنند؟

از اين گذشته، رسول خدا در همين قضيه از قدرت فوق بشري و مستجاب الدعوة بودن خود استفاده كرده است.

توضيح مطلب اين كه: انبياء و ائمه علیهم‌السلام، سه ويژه گي دارند كه از آنها جز در مواردي كه خداوند دستور بدهد، نمي توانند استفاده نمايند: 1. قدرت الهي؛ 2. علم غيب؛ 3. مستجاب الدعوة بودن. آن بزرگواران از اين سه ويژه در مسائل شخصي هيچگاه نمي توانند استفاده كنند؛ مثل حضرت عيسي علیه‌السلام با اين كه مرده را زنده مي كرد؛ اما خودش براي نجات جانش مجبور بود كه از اين شهر به آن شهر مهاجرت كند تا جانش را حفظ نمايد.

رسول خدا صلی‌الله عليه وآله مي توانست از اين قدرت خود در جنگ ها استفاده كند؛ مثلاً در جنگ احد مي توانست با استفاده از يكي از اين سه ويژگي مشركان را از بين ببرد و پيروز شود؛ اما دنيا، دنياي امتحان و آزمايش و مسلمانان بايد در اين جا امتحان مي شدند و....

اما در قضيه طير، پيام آور خدا از قدرت مستجاب الدعوة بودن استفاده كرد و دعا نمود كه خداوند اميرمؤمنان علیه‌السلام را هر جا كه هست، بياورد تا با آن حضرت همسفره شود. و خداوند بر پيامبرش منت نهاد و دعاي او را اجابت كرد. با اين كه أنس بن مالك سه بار اجازه ورود نداد؛ اما قرار نبود كه كسي ديگري غير از اميرمؤمنان علیه‌السلام از آن غذا ميل نمايد.

پس بر خلاف سخن دهلوي، رسول خدا در همين جا نيز از قدرت اعجاز خودش استفاده كرده است؛ چون يا بايد دهلوي بپذيرد كه يا مردم مي دانستند كه علي بن أبي طالب علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند است و به او خبر دادند كه بيايد، و اين تمام رشته هاي دهلوي را پنبه خواهد كرد، يا بايد بپذيرد كه پيامبر صلی‌الله عليه وآله از قدرت الهي و مستجاب الدعوة بودن خود استفاده نموده است.

اشكال دهم: رسول خدا عادت نداشت كه تنها غذا بخورد: ملا علي هروي در ذيل روايت طير اشكال خنده داري را از حسين بن عبدالله طيبي شارح كتاب مشكاة المصابيح نقل می‌کند كه چون رسول خدا صلی‌الله عليه وآله دوست نداشت تنهائي غذا بخورد، از خداوند چنين درخواستي كرد؛ پس منظور رسول خدا محبوب‌ترین فرد در نزد خداوند از ميان پسر عموهايش بوده:

قال الطيبيُّ: والوجهُ الذي يقتضيه المقامَ هو الوجه الثاني (اي أنه أراد به أحبَّ خلقِه إليه من بني عَمِّه وذويه) لأنه (ص) كان يَكْرِهُ أن يأكلَ وحدَهُ لأنه ليس من شيمةِ أهل المُروءاتِ، فطلب من الله تعالي أن يُؤتِيَ له من يُؤاكِلُه وكان ذلك براً وإحساناً منه إليه وأبرَّ المَبَرّات بذوي الرحم وصلتِه، كأنه قال: بأحبِّ خلقكَ إليكَ من ذوي القرابَةِ القريبةِ ومن هو أولي بإحساني وبري إليه. اه.

طيبي گفته: ديدگاهي كه شايسته اين روايت است، ديدگاه دوم است (يعني اين كه منظور رسول خدا محبوب‌ترین مخلوق از بين پسر عموها و خانواده اش بوده)؛ چرا كه رسول خدا دوست نداشت، تنهائي غذا بخورد؛ زيرا اين كار از اخلاق اهل مروت نيست؛ پس رسول خدا از خداوند خواست تا كسي را بياورد تا با او غذا بخورد. و اين كار، نيكي و احسان از جانب آن حضرت به آن شخص بود، و برترين نيكي و احسان اين است كه به نزديكان و خانواده انسان باشد؛ مثل اين كه رسول خدا گفته باشد: خدايا محبوب‌ترین مخلوق از ميان فاميل هاي نزديكم را كه از همه شايسته تر به نيكي و احسان من باشد، نزدم بياور....

بعد خود ملا علي هروي در پاسخ او می‌نویسد:

وفيه أن لا شكَّ أن العمَ أولي، من إبنِه وكذا البنتَ وأولادَها في أمرِ البِرِّ والإحسانِ، علي أن قولَ الطيبي هذا إنما يُتِمُّ إذا لم يكن أحدٌ هناك مِمَّن يؤاكِلُه ولا شكَّ في وجودِه، لا سيما وأنسُ حاضرٌ وهو خادِمُهُ ولم يكن من عادتِه أنه لا يَأكُلُ مَعَهُ.

ترديدي نيست كه عمو شايسته تر از پسر عمو است؛ همچنين دختر و فرزندان او در نيكي و احسان شايسته تر هستند. البته سخن طيبي زماني درست است كه هيچ كس در آن جا نبوده باشد كه با آن حضرت غذا بخورد؛ در حالي ترديدي در وجود آن نيست؛ به‌ویژه كه أنس خادم آن حضرت در آن جا حاضر بوده؛ و پيامبر عادت نداشت كه با او غذا نخورد.

ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص250، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.

در پاسخ طيبي و توضيح بيشتر پاسخ ملا علي هروي مي گوييم:

اولاً: اگر دليل اين دعا و درخواست رسول خدا صلی‌الله عليه وآله اين بود كه آن حضرت دوست نداشت تنهائي غذا بخورد، چرا با أنس بن مالك و همچنين سفينه كه هر دو خادم رسول خدا صلی‌الله عليه وآله و در آن جا حاضر بودند، همسفره نشدند؟

آيا شايسته است كه مرد كريمي همچون رسول خدا صلی‌الله عليه وآله، خادمش را دم در نگاه دارد و خودش به تنهائي غذا بخورد؟

ثانياً: اگر منظور آن حضرت تنها همسفره شدن با شخص ديگري بود، چرا ابوبكر، عمر و عثمان را از در خانه اش راند و با آنها همسفره نشد؟ چرا با خود عائشه و حفصه همسفره نشد؟ مگر آنها رحم و عيال آن حضرت محسوب نمي شدند؟

ثالثاً: حتي اگر بپذيريم كه منظور آن حضرت نيكي به ارحام بوده و نيكي به آنها از نيكي به خادم و دربان و همسر شايسته تر باشد؛ طبق معيار جناب طيبي، صديقه طاهره سلام الله عليها و همچنين همسران عثمان كه به ادعاي اهل‌سنت دختران پيامبر بودند، اولويت و شايستگي بيشتري داشتند كه پيغمبر با آنها همسفره شود. چرا آنها را دعوت نكرد؟

رابعاً: اگر منظور رسول خدا صلی‌الله عليه وآله نيكي به نزديكانش بود، چرا عائشه و حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدران من قرار بده؟

قَالَتْ عَائِشَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي، وَقَالَتْ حَفْصَةُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ أَبِي.

چرا أنس بن مالك آرزو می‌کند كه خداوند اين شخص را سعد بن عباده از أنصار قرار دهد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ.

آيا عائشه، حفصه و أنس بن مالك، به اندازه طيبي منظور رسول خدا صلی‌الله عليه وآله را متوجه نشده بودند و نمي دانستند كه علي بن أبي طالب از پدران آن دو سعد بن عباده شايسته تر است تا از اين غذاي بهشتي استفاده كند؟

اشكال يازدهم: احب الناس در غذاخوردن با پيامبر دهلوي در آخرين جواب خود از حديث طير می‌گوید:

و مع هذا مفيد مدعا هم نيست زيرا كه قرينه دلالت می‌کند بر آن كه احب الناس الي الله در اكل مع النبي مراد باشد و بي شهبه حضرت امير در اين وصف احب ناس بود به سوي خدا زيرا كه همكاسه شدن فرزند يا كسي كه در حكم فرزند باشد موجب تضاعف لذت طعام می‌شود.

تحفة اثنا عشر، ص442

و در مختصر تحفه اثني عشريه كه توسط شكري آلوسي خلاصه شده آمده است:

ومع هذا فهو غيرُ مفيدٍ للمدَّعي أيضاً، لأن القرينةَ تَدُلُّ علي أن المرادَ بأحبِ الناسِ الي الله في الأكْل مَعَ النبيِّ (ص) و لا شكَّ أن الأميرَ كان أحَبُّهم إلي الله في هذا الوصفِ، لأن أكلَ الولدَ و مَنْ في حُكمِه مع الأبِ يكون موجباً لتَضاعُفِ اللذةِ بالطعامِ.

مختصر التحفة الإثني عشرية، السيد محمد الشكري الآلوسي، ص182

اولا: جناب دهلوي سخن پيامبر را تحريف كرده است؛ چرا كه در هيچ يك از روايات نقل شده، «احب الناس اليك» نيامده؛ بلكه در همه آنها «احب الخلق اليك» آمده. واضح است كه «احب الخلق» با «احب الناس» تفاوت اساسي دارد، تعبير اول برتري اميرمؤمنان علیه‌السلام را بر تمامي خلايق؛ حتي ملائكه، انبياء، صلحا، صحابه و... ثابت می‌کند بر خلاف تعبير دوم.

ثانياً: رسول خدا 9 به صورت مطلق فرمودند «احب الخلق اليك»، نه «احب الخلق اليك في الأكل». شما به چه دليل و مدركي سخن رسول خدا را قيد زده ايد؟

ثالثاً: طبق معيار شما، حضرت زهرا سلام الله عليها و همچنين همسران عثمان كه به ادعاي شما آنها نيز دختران پيامبر بوده اند، در همسفره شده با پيامبر شايسته تر بوده اند تا اميرمؤمنان علیه‌السلام كه به قول شما در حكم فرزند رسول خدا 9 بوده. چون خود فرزند قطعا از كسي كه در حكم فرزند است، طبق مبناي شما شايسته تر خواهد بود و لذت غذاخوردن با او بيشتر می‌شود. پس چرا رسول خدا با آنها همسفره نشد و علي بن أبي طالب علیه‌السلام را دعوت كرد؟

رابعاً: عائشه و حفصه دو همسر پيامبر كه شاهد ماجرا بوده اند، در آن جا حاضر بودند، قطعا غذاخوردن و همكاسه شدن با همسر، از همكاسه شدن با كسي در حكم فرزند است و جزء اهل و عيال او به حساب نمي آيد، لذت بيشتري دارد؛ چرا رسول خدا حتي يك لقمه از آن غذاي لذيذ به عائشه و يا حفصه تعارف نكرد؟

خامساً: همان طور كه در پاسخ به شبهه قبلي گفتيم، عائشه، حفصه دعا كردند كه خدايا اين شخص را پدران ما قرار بده و أنس نيز درخواست كرد كه خدايا اين شخص را سعد بن عباده قرار بده، آيا آنها به اندازه دهلوي نفهميده بودند كه منظور رسول خدا همكاسه شدن با فرزند و يا كسي است كه در حكم فرزند او است بوده؟

اشكال دوازدهم: هركس محبوب‌ترین مخلوق بود، حتماً صاحب رياست عامه نيست: دهلوي ادعا كرده است كه حتي اگر بپذيريم كه اميرمؤمنان علیه‌السلام محبوب‌ترین مخلوق خداوند باشد، بازهم امامت و خلافت آن حضرت ثابت نمي شود:

و اگر احب مطلقاً مراد باشد نيز مفيد مدعا نيست زيرا كه احب الخلق الي الله چه لازم است كه صاحب رياست عام باشد بسا اولياء كبار و انبياء عالي مقدار كه احب الخلق الي الله بوده اند و صاحب رياست عامه نبوده اند مثل حضرت زكريا و حضرت يحيي بلكه حضرت شمويل كه در زمان ايشان طالوت بنص الهي رياست عام داشت.

تحفة اثنا عشري، ص442 ـ 443

و إن سلمنا أن يكونَ المرادُ بأحبِّ الناسِ مطلقاً فإنه لا يُفيدُ المدّعي أيضاً، إذ لا يَلْزِمُ أن يكون أحبُّ الخلق إلي الله صاحبَ الرياسةِ العامةِ، فكأيِّنْ من أولياءٍ وأنبياءٍ كانوا أحبَّ الخلقِ إلي الله ولم يكونوا ذوي رياسةٍ عامةٍ، كزكرياءَ ويحيي و شمويلَ الذي كان طالوتُ في زمنه صاحبَ رياسةٍ عامةٍ بنصٍ الهيٍ.

در پاسخ دهلوي مي گوييم:

اولاً: اصل اين كه برخي از پيامبران بر برخي ديگر برتري داشته اند، قطعي است؛ اما اين كه زكريا، شمويل و يحيي برتر از طالوت باشند، چه دليلي براي آن وجود دارد؟

آن چه از قرآن كريم استفاد می‌شود، برتري اين پيامبران بر ديگران مردم عالم است؛ اما برتري هر يك از آنها از آيات قرآن كريم استفاده نمي شود.

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسيَ وَهَرُونَ وَكَذَالِكَ نجَْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَزَكَرِيَّا وَيحَْييَ وَعِيسيَ وَإِلْيَاسَ كلُ ٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ.وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطًا وَكُلاًّ فَضَّلْنَا عَليَ الْعَلَمِينَ. الأنعام.84 ـ 86.

اتفاقا اگر هم برتري داشته باشند، حضرت لوط كه هم پيامبر خدا بوده و هم حكومت و سلطنت الهي داشته است، امتياز بيشتري نسبت به زكريا و يحيي دارد.

ثانياً: قبح تقديم مفضول بر افضل، از مسائل عقلي است كه تمام عقلاي عالم بر آن اتفاق دارند و در زندگي روزمره خودشان نيز بر اين قاعده پايبند هستند. تمام تلاش مردم براي زندگي بهتر، خانه زيباتر، همسر زيباتر و... از همين قاعده عقلي نشأت مي گيرد. تا به حال ديده نشده است كه بيماري در شرايط مساوي، دكتر حاذق و متخصص را رها كرده و به دكتر عمومي مراجعه كند. اگر اين كار را بكند و معالجه نشود، همه عقلا او را مذمت مي كنند كه از اول چرا پيش متخصص نرفتي.

اما متأسفانه علماي سني بر خلاف عقل و وجدانشان اين قاعده عقلي را زير پا مي گذارند و چون مي دانند كه با وجود علي بن أبي طالب علیه‌السلام كه محبوب‌ترین مخلوق خداوند است، نوبت به ابوبكر، عمر و... نمي رسد؛ از اين رو تلاش مي كنند كه اين قاعده عقلي را نپذيرند.

ثالثاً: آيات قرآن كريم بهترين دليل بر اين است كه تقديم مفضول بر افضل جايز نيست، خداوند در آيات متعدد اين مطلب را گوشزد كرده است؛ چنانچه در آيات متعدد اين نكته را متذكر شده است:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/16.

بگو: «آيا نابينا و بينا يكسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟!

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيم . النحل/76.

خداوند مثالي (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش مي باشد او را در پي هر كاري بفرستد، خوب انجام نمي دهد آيا چنين انساني، با كسي كه امر به عدل و داد می‌کند، و بر راهي راست قرار دارد، برابر است؟!

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب . الزمر/9.

بگو: «آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مي شوند!»

و يا در آيه ديگر مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. يونس/35.

آيا كسي كه هدايت به سوي حق می‌کند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه می‌شود، چگونه داوري مي كنيد؟!»

پيش از اين روايات زيادي را نيز از طريق اهل‌سنت نقل كرديم كه رسول خدا صراحتا فرمود:

مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين.

هر كس خودش را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ در حالي كه مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد؛ به درستي كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است.

بنابراين، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روايات اهل‌سنت، تقديم مفضول بر افضل جايز نيست.

شيخ طوسي در‌باره قبح تقديم مفضول بر فاضل می‌نویسد:

وأما الذي يدل علي أنه يجب أن يكون أفضل في الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقديم المفضول علي الفاضل. ألا تري أنه يقبح من ملك حكيم أن يجعل رئيسا في الخط علي مثل ابن مقلة ونظرائه من يكتب خطوط الصبيان والبقالين ويجعل رئيسا في الفقه علي مثل أبي حنيفة والشافعي وغيرهما. والعلم بقبح ذلك ضروري لا يختلف العقلاء فيه، ولا علة لذلك إلا أنه تقديم المفضول علي الفاضل فيما كان أفضل منه فيه....

دليل اين كه امام بايد ظاهرا افضل باشد اين است كه ضرورتاً تقديم مفضول بر فاضل زشت است; چرا كه به عنوان مثال، زشت است كه يك پادشاه حكيم، كسي را رئيس خطاطان ماهر؛ مثل ابن مقلة و همانند او نمايد كه مانند كودكان و بقال ها می‌نویسد. و نيز زشت است كسي را رئيس فقهايي همانند ابوحنيفه و شافعي و... بكند كه در فقه از آنان ضعيف تر است. بلي، عقلاي عالم اين كار حاكم را زشت مي شمارند; زيرا تقديم مفضول بر فاضل درهمان چيزي كه بر او برتري دارد، قبيح است.

الطوسي، الشيخ ابوجعفر محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، الاقتصاد، ص191، ناشر: منشورات مكتبة جامع چهلستون ـ تهران، 1400هـ

اين ها مهمترين شبهاتي بود كه پيروان سقيفه در رد حديث طير مطرح کرده‌اند؛ هرچند كه اشكالات ديگري نيز هست كه اهميت كمتري دارند و تمام آنها در كتاب نفحات الأزهار، تخليص عبقات الأنوار علامه لكنهوي پاسخ داده شده است. دوستاني كه به دنبال تحقيق بيشتر هستند به اين كتاب گرانسنگ مراجعه فرمايند.

سخن پاياني: سپاس خداوندي را كه به ما عقل و شعور داد تا محبوب‌ترین مخلوق خداوند را بشناسيم، او را بيش از هر كسي دوست بداريم، رهرو راهش بوده و از دشمنانش بيزاري بجوييم.

و سپاس پروردگاري را كه نعمتش را بر ما تمام و ما را با دين كاملي آشنا كرد كه خود از او راضي است و تنها اين دين است كه خداوند از مؤمنان خواهد پذيرفت.

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولاية علي بن أبي طالب عليهما السلام.


موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

حدیث یوم‌الدار

"""حدیث یوم‌الدار"""

بعد از نزول آیه انذار رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مجلسی فراهم نمود و نزول آیه را با رجال عشیره خود مطرح نمود محتوای این واقعه که اولین جلسه رسمی بعد از دوره سه‌ساله دعوت پنهان ایشان به اسلام بود بسیار مهم و جالب است. وقایع این جلسه که در همان روزهای نخستین آغاز تبلیغ عمومی پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بوده به واقعه «یوم‌الدار» واقعه انذار عشیره اقربین و نیز یوم الانذار معروف است.

واقعه یوم‌الدار چیست؟

لمّا نزلت هذه الآية على رسول اللَّه (صلی‌الله علیه و سلم): (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ‏) دعاني رسول اللَّه (صلی‌الله عليه و سلم) فقال: يا عليُّ، إنَّ اللَّه أمرني أنْ أنذر عشيرتي الأقربين، فضِقْتُ بذلك ذَرعاً، و عرفت أنّي متى أُبادئهم بهذا الأمر أرَ منهم ما أكره، فَصَمَتُّ عليه حتى جاء جبريل فقال: يا محمد إنّك إلّا تفعلْ ما تُؤمرُ به يُعذِّبك ربُّك. فاصنع لنا صاعاً من طعام و اجعل عليه رِجْل شاة و املأ لنا عُسّا من لبن ثمّ اجمع لي بني عبدالمطلب حتى أكلِّمهم و أبلِّغهم ما أُمِرت به. ففعلتُ ما أمرني به ثمّ دعوتهم له و هم يومئذٍ أربعون رجلًا يزيدون رجلًا أو ينقصونه، فيهم أعمامه أبو طالب و حمزة و العبّاس و أبو لهب ... فلمّا اجتمعوا إليه دعاني بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به، فلمّا وضعته تناول رسول اللَّه صلی‌الله عليه و سلم حِذْيةً من اللحم فشقّها بأسنانه ثمّ ألقاها في نواحي الصُّحفَة ثمّ قال: خذوابسم اللَّه. فأكل القوم حتى ما لهم بشي‏ء حاجة و ما أرى إلّا موضع أيديهم، و ايمُ اللَّه الذي نفس عليّ بيده و إن كان الرجل الواحد منهم لَيأكلُ ما قدّمتُ لجميعهم، ثمّ قال: اسقِ القوم. فجئتهم بذلك العُسِّ فشربوا حتى رووا منه جميعاً، و ايمُ اللَّه إن كان الرجل الواحد منهم لَيَشرَبُ مثله، فلمّا أراد رسول اللَّه صلی‌الله عليه و سلم أن يكلّمهم بَدَرهُ أبو لهب إلى الكلام، فقال: لَقِدْماً سحركم صاحبُكم. فتفرّق القوم و لم يكلِّمهم رسول اللَّه صلی‌الله عليه و سلم فقال: الغد يا عليُّ؛ إنَّ هذا الرجل سبقني إلى ما قد سمعت من القول فتفرّق القوم قبل أن أُكلِّمهم، فعُدْ لنا من الطعام بمثل ما صنعت ثمّ اجمعهم إليَّ. قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعاني بالطعام فقرَّبته لهم، ففعل كما فعل بالأمس، فأكلوا حتى ما لهم بشي‏ء حاجة. ثمّ قال: اسقهم، فجئتهم بذلك العُسّ فشربوا حتى روُوا منه جميعاً. ثمّ تكلّم رسول اللَّه صلی‌الله عليه و سلم فقال: يا بني عبدالمطلب، إنّي و اللَّه ما أعلم شابّا في العرب جاء قومه بأفضل ممّا قد جئتكم به، إنّي قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني اللَّه تعالى أن أدعوَكم إليه، فأيُّكم يوازرُني علی‌هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعاً و قلت- و إنّي لأحدثهم سنّا، و أرمصهم عيناً، و أعظمهم بطناً، و أحمشهم ساقاً-: أنا يا نبيَّ اللَّه أكون وزيرك عليه. فأخذ برقبتي ثمّ قال: إنَّ هذا أخي و وصيِّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا. قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع» الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، صص 394 و395.

چون اين آيه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مرا خواست و فرمود: اى على! همانا خداوند مرا فرمان داده تا قوم نزديكم را بيم دهم، ولى ازاین‌جهت در مضيقه‌ام و مى‌دانم اگر شروع به دعوت از آنها كنم چيزى مشاهده مى‌كنم كه كراهت دارم. من سكوت اختيار كردم تا اين‌كه جبرئيل نزد من آمد و فرمود: اى محمّد! اگر آنچه را فرمان داده شده‌اى انجام ندهى پروردگارت تو را عذاب خواهد كرد. پس يك من گندم آمده كن و نان بپز و يك ران گوسفند نيز خريدارى كن، و نيز از شير شربتى فراهم آور، و بنى عبدالمطلب را جمع كن تا آنان را آگاه كرده و دستورى كه به من داده شده را ابلاغ نمايم. حضرت على (علیه‌السلام) مى‌فرمايد: من آنچه را كه حضرت دستور داده بود فراهم كردم، سپس آنان را براى غذا دعوت نمود كه جمعيت آنها چهل نفر يا كمتر يا بيشتر بود، و در ميان آنان عموهاى پيامبر از ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند. چون همگى براى غذا جمع شدند حضرت آنها را به غذايى كه فراهم كرده بودم، دعوت كرد و ما غذا را حاضر كرديم. چون آن را بر زمين گذاشتيم، حضرت تكه گوشتى را برداشت و با دندان‌هاى خود دونیم كرد و سپس آن را در ميان طبق گذاشت و فرمود: با نام خدا شروع كنيد. همگى از آن غذا خورده و سير شدند درحالی‌که تنها آثار دست‌هاى آنها بر غذا بود و از غذا چيزى كاسته نشده بود و قسم به كسى كه جان على به دست اوست اگر يك نفر آنها به مقدار تمام غذاها مى‌خورد باز براى همه فراهم بود. سپس حضرت فرمود: آنان را سيراب نما. من كاسه را برداشته و به آنان دادم و همگى از آن آشاميده و سيراب شدند. به خدا سوگند! كه اگر هريك از آنان مى‌خواست همۀ شربت را بخورد امكان داشت. چون رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) خواست براى آنان سخن بگويد ابولهب ابتدا به صحبت كرد و گفت: سحر صاحب شما، شما را تأثير كرده است. آنان متفرق شدند و لذا پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) نتوانست با آنان سخن بگويد. روز بعد پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) فرمود: اى على! همانا اين مرد مرا سبقت گرفت به آنچه كه شنيدى و قوم مرا متفرق كرد قبل ازآنکه من با آنان سخن بگويم. تو همانند سابق طعامى آماده ساز و دوباره آنها را براى من جمع كن. حضرت على (علیه‌السلام) مى‌فرمايد: من برخاستم و آنان را براى حضرت جمع كردم. پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) طعام را خواست و من براى قوم آماده ساختم و پيامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) همان كارى را كه روز قبل انجام داده بود انجام داد، سپس فرمود: آنها را سيراب كن. من ظرف شربت را آورده و به آنان دادم و همگى از آن خورده و سيراب شدند. آنگاه رسول خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به سخن درآمد و فرمود: اى بنى عبدالمطلب! همانا به خدا سوگند! من در ميان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده‌ام آورده باشد، همانا من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده‌ام، و خداى تبارک‌وتعالی مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم، پس كدامين نفر از شماست كه مرا بر اين امر كمك كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟ همگى سرهايشان را به زير انداخته و سكوت كردند، ولى من به حضرت عرض كردم: من اى پيامبر خدا وزير تو خواهم بود. حضرت گردن مرا گرفته و سپس فرمود: اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، پس به دستوراتش گوش فراداده و او را اطاعت كنيد. آن قوم برخاسته و شروع به خنده كردند و به ابوطالب مى‌گفتند: او تو را دستور داده تا سخن فرزندت را گوش فراداده و اطاعت كنى. رضوانی، علی‌اصغر، نگرشی نو به غدیر، عطر عترت - قم - ایران 1389 هجری شمسی صص 300 به بعد و نیز. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف‌الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، محقق و مصحح: درگاهی، حسین، ص 40 - 42، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق.

حدیث یوم‌الدار در آثار و منابع اسلامی

کتب زیادی از علمای اسلام این حدیث را نقل کرده‌اند که به برخی از آنان اشاره می‌شود:

حدیث یوم‌الدار در منابع مکتب اهل‌بیت

این روایت با کمی اختلاف در الفاظ در منابع دیگر نیز نقل شده است: • قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب، ‏ ج ‏2، ص 124، دارالکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق؛ • طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد ابوالفضل، ج 2، ص 319 – 321، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق. • بحار الأنوار ج۱۸ ص۱۶۳و ج۳۸ ص۱۴۴؛ • بهجة النظر ج۱ ص۵۱؛ • تفسیر البرهان ج۴ ص۱۸۹؛ • تفسير فرات الکوفي , جلد۱ , صفحه ۳۰۱؛ • تفسير كنز الدقائق ج۹ ص۵۱۲؛ • شواهد التنزيل ج۱ ص۵۴۲؛ • العمدة ج۱ ص۷۶؛

حدیث یوم‌الدار در منابع اهل‌سنت

• أنيس الساري (تخريج أحاديث فتح الباري) (البصارة، نبيل)، جلد: 7، صفحه: 4584 • بيان المعاني (آل غازي، عبد القادر بن ملّا حويش)، جلد: 2، صفحه: 301 • تاريخ الطبري: ج 2 ص 321 ط دار المعارف بمصر؛ • تاريخ دمشق (ابن عساكر، ابوالقاسم)، جلد: 42، صفحه: 49 • تاريخ دمشق، ج 1، رقم 133-138؛ • ترجمة الإمام علي بن أبي طالب من تاريخ دمشق لابن عساكر الشافعي: ج 1 ص 86 ح 139 و 140 و 141 ط 1 بيروت و ص 99 ح 137 و 138 و 139 ط 2 بيروت؛ • تفسير ابن كثير، ج 3، ص 363؛ • تفسير الخازن لعلاء الدين الشافعي: ج 3 ص 371 ط مصر؛ • تفسير الطبري: ج 19 ص 121 ط 2 مصطفى الحلبي، و لكن المؤلف أو الطابع حرّف آخر الحديث فحذف قوله (صلی‌الله عليه و آله و سلّم):« إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم» و ذكر بدله« إن هذا أخي و كذا و كذا!!» مع أنه ذكر الحديث بتمامه في تاريخه: ج 2 ص 319 ط دار المعارف بمصر؛ • التفسير المنبر لمعالم التنزيل للجاوي: ج 2 ص 118 ط 3 مصطفى الحلبي؛ • جنايات على الإسلام 1-( حياة محمد صلی‌الله عليه و آله و سلّم) لمحمد حسين هيكل: ص 104 الطبعة الأولى سنة 1354 ه و في الطبعة الثانية و ما بعدها من طبعات الكتاب حذف من الحديث قوله صلی‌الله عليه و آله و سلّم:« و أن يكون أخي، و وصيي و خليفتي فيكم؟!!» و أكبر شاهد مراجعة الطبعة الأولى و الطبعات الأخرى و مراجعة الجريدة؛ • خصائص أمير المؤمنين للنسائي الشافعي: ص 86 ط الحيدرية و ص 30 ط بيروت؛ • السيرة الحلبية للحلبي الشافعي: ج 1 ص 286 ط البهية بمصر؛ • شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج 13 ص 210 و 244 و صححه ط مصر بتحقيق محمد أبو الفضل؛ • شواهد التنزيل للحسكاني: ج 1 ص 371، ص 420 ح 514 و 580 ط بيروت؛ • فراجع تاريخ الطبري: ج 2 ص 319- 321 ط دار المعارف بمصر؛ • فرائد السمطين: ج 1 ص 86؛ • الكامل في التاريخ لابن الأثير الشافعي: ج 2 ص 62 و 63 ط دار صادر في بيروت؛ • كفاية الطالب للكنجي الشافعي: ص 205 ط الحيدرية و ص 89 ط الغري؛ • كنز العمال: ج 15 ص 115 ح 334 ط 2 بحيدرآباد؛ • مجمع الزوائد: ج 8 ص 302 و ج 9 ص 113 ط القدسي؛ • مراح لبيد لكشف معنى القرآن المجيد (نووي الجاوي، محمد بن عمر)، جلد: 2، صفحه: 162 • مسند أحمد بن حنبل: ج 1 ص 111 ح 88 بسند حسن، و ج 1 ص 159 ح 1375 بسند صحيح ط دار المعارف بمصر؛ • منتخب كنز العمال بهامش مسند أحمد: ج 5 ص 41 و 42 ط الميمنية بمصر؛ • نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: ص 83 ط القضاء.

سند روایت

سند حدیث یوم‌الدار در کتاب شریف الغدیر

مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر به‌صورت مفصل به حدیث یوم‌الدار پرداخته‌اند. ایشان می‌فرماید «أخرجه غير واحد من الأئمّة و حفّاظ الحديث من الفريقين في الصحاح و المسانيد، و مرَّ عليه آخرون منهم ممّن يُعتدّ بقوله و تفكيره مخبتين له من دون أيِّ غمزٍ في الإسناد أو توقّف في متنه. و تلقّاه المؤرِّخون من الأمّة الإسلاميّة و غيرها بالقبول، و أُرسِل في صحيفة التاريخ إرسال المُسَلَّم، و جاء منظوماً في أسلاك الشعر و القريض، و سيوافيك في شعر الناشئ الصغير المتوفّى (365) و غيره.» الغدیر، علامه امینی، ج2، ص 393، ط: مرکز الغدیر. مرحوم علامه امینی در الغدیر به نقل‌های متعدد حدیث می‌پردازد و پس از نقل طبری، هفت صورت از این روایت را نقل می‌فرماید که برای فهم وثاقت روایت، لازم است به آنها مراجعه شود: الغدير في الكتاب و السنة و الأدب، ج‏2، ص: 394

مرحوم علامه در ادامه جریانی که برخی به‌صورت مغرضانه بر حدیث وارد کرده را نقل می‌فرماید. الغدير في الكتاب و السنة و الأدب؛ ج‏2؛ ص406

سند حدیث یوم‌الدار در کتاب شریف المراجعات

صاحب المراجعات می‌نویسد من اگر اين حديث را صحيح و معتبر، از طريق اهل‌تسنن، نمى‏دانستم، آن را در اينجا نمى‏آوردم. علاوه‌برآن، ابن جرير و امام ابوجعفر اسكافى صحت آن را مسلّم دانسته‏اند و عده‏اى از اعلام محققان آن را صحيح شمرده‏اند. در صحت آن همين بس كه اين حديث از طريق همان افرادى كه نويسندگان صحاح ستّه، با كمال آرامش به آنها احتجاج مى‏كنند و به رواياتشان استدلال مى‏نمايند نقل شده است. هركدام از افراد سلسله بدون گفت‏وگو از رجال كتب صحاح و حجت هستند و قيسرانى آنان را در كتاب خود الجمع بين رجال الصحيحين آورده است. بنابراين راهى جز تأييد به صحت حديث وجود ندارد. علاوه‌برآن، اين حديث طرق ديگرى نيز دارد كه يكديگر را تأييد مى‏كنند. المراجعات رهبرى امام على(علیه‌السلام) در قرآن و سنت، ص: 212

صاحب المراجعات می‌گوید به اين حديث در صفحه 111، جزء اول مسند احمد، مراجعه كردم و رجال سند آن را بررسى نمودم، همه را موثق، اثبات و حجت يافتم. سپس ساير طرق آن را جست‏وجو نمودم، آنها را متضافر و يارى‏كننده هم ديدم كه بعضى بعض ديگر را تأييد مى‏نمود و لذا به ثبوت آن و رسيدنش از ناحيه پيامبر صلی‌الله عليه و آله ايمان آوردم. المراجعات رهبرى امام على (علیه‌السلام) در قرآن و سنت، ص: 215 برای بررسی تفصیلی این امر محققان محترم را به درس‌های استاد علی ربانی گلپایگانی در مورد این روایت ارجاع می‌دهیم. https://www. shia.ir/feqh/archive/text/rabani/morajeat/96/961124/

خلاصه رویکرد اهل‌سنت در نقل این واقعه:

بنای نویسندگان اهل‌سنت بر این است که خدا و رسول خدا در باره رهبری جامعه اسلامی بعد از پیامبر، سخنی نگفته‌اند و آن را به اختیار امت واگذارده‌اند؛ لذا عموماً آیات و روایاتی که در این زمینه است را کتمان یا توجیه می‌کنند. ازاین‌رو مفسران و عالمان اهل‌سنت ذیل آیه "و انذر عشیرتک الاقربین" یا اصلا این روایت را نقل نکرده‌اند و یا به نقل روایتی پرداخته‌اند که بر دعوت عمومی دلالت دارد: ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 19، ص 205 و ... . تفاسیری هم که این حدیث را نقل کرده‌اند:

  1. اولاً: در معرفی حدیث عباراتی آورده‌اند که اعتبار آن را خدشه‌دار سازد؛ مثلاً ابن کثیر در تفسیر خود به هنگام نقل این حدیث می‌نویسد: "طريق أخرى أغرب و أبسط من هذا السياق بزيادات أخر" طریق دیگری که غریب‌تر و مفصل‌تر از نقل قبل است؛
  2. ثانیاً: یا به‌گونه‌ای سند آن را تضعیف می‌کنند مثل این عبارت: تفرد بهذا السياق عبد الغفار بن القاسم أبي مريم، و هو متروك كذاب شيعي، اتهمه علي بن المديني و غيره بوضع الحديث، و ضعفه الأئمة رحمهم اللّه. این تفصیل را فقط عبد الغفار بن قاسم ابی مریم نقل کرده و او هم دروغگویی شیعی بوده که روایاتش مورد توجه نیست. ابن مدینی و دیگران او را متهم می‌دانستند و امامان رجال او را تضعیف کرده‌اند؛
  3. ثالثاً: بسیار مختصر نقل می‌کنند تا دلالتش بر امامت واضح نباشد مثل ابن کثیر الدمشقى که در نقل این داستان کوتاهی کرده و آنجا که به بیان خلافت و وصایت علی (علیه‌السلام) می‌پردازد با عبارت «کذا و کذا» از نقل آن خودداری کرده‌اند. ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج ‏3، ص 39 - 40، بیروت، دارالفکر، 1407ق.
  4. رابعاً: برخی دیگر مثل مقریزی روایت را ناقص بیان می‌کنند. مقریزی، تقی الدین‏، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‏، تحقیق: نمیسی، محمد عبدالحمید، ج‏ 5، ص 176 – 177، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1420ق؛
  5. خامساً: برخی علی‌رغم نقل روایت، دلالتش را مخدوش می‌سازند. مثلاً در توجیه "وصیی و خلیفتی" می‌نویسد: و معنى سؤاله (صلی‌الله علیه واله وسلّم) لأعمامه و أولادهم أن يقضوا عنه دينه و يخلفوه في أهله، يعني إن قتل فی‌سبیل‌الله، كأنه خشي إذا قام بأعباء الإنذار أن يقتل. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق، ص 150-154. معنای این تقاضا این است که او اداکننده دیون وی خواهد بود و در بین خانواده‌اش جانشین وی می‌گردد. گویا می‌ترسیده و احتمال می‌داده توسط دشمنان کشته شود و خواسته اگر کشته شد دینی به عهده‌اش نماند و خانواده‌اش بی‌سرپرست نشوند.

طبری هم که امام المفسرین خوانده می‌شود در تفسیر خود بعد از نقل کامل حدیث به کلام پیامبر که می‌رسد، می‌نویسد: فأيكم يؤازرني علی‌ هذا الأمر على أن يكون أخي و كذا و كذا؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعا و قلت- و إني لأحدثهم سنا، و أرمصهم عينا، و أعظمهم بطنا، و أحمشهم ساقا-: أنا يا نبي اللّه أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي ثم قال «إن هذا أخي، و كذا و كذا، فاسمعوا له و أطيعوا» قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق، ص 150-154. به نقل از تفسیر طبری. کدامین شما مرا بر این رسالت یاور می‌شود تا برادر و ... برای من باشد. همه از او روگرداندند و من که از همه کوچک‌تر بودم عرض کردم شما را یاری خواهم کرد. پس حضرت گردنم را گرفت و فرمود: این برادر من و ... است سخنش را بشنوید و اطاعت کنید. پس قوم با خنده و به مسخره به پدرم می‌گفتند: محمد تو را به اطاعت از پسرت امر کرده است. البته طبری که در تفسیر خود در این حدیث تصرف‌های نابجایی کرده بود، در تاریخ آن را تقریباً کامل و به‌خوبی ذکر کرده است. طبری، تاریخ طبری، بیروت، اعلمی، ج 2، ص 62 - 63. دیگران هم کم‌وبیش چنین تصرفاتی به هنگام نقل این حدیث دارند؛ ازاین‌رو کم می‌یابی عالم، مفسر یا مورخی که حدیث را به‌تمامی بدون دخل و تصرف نقل کرده باشد و باید مجموعه نقل‌ها را جمع کنی تا به کل حقیقت از خلال آن دست یابی. در کتب حدیث و تاریخ هم همین دخل و تصرف‌ها کم‌وبیش وجود دارد.

بررسی رفتار عالمان اهل‌سنت با این روایت در برخی کتب انجام شده است:

• الغدير في الكتاب و السنة و الأدب؛ ج‏2؛ ص406 • جعفر سبحانی، رسائل و مقالات‏، قم، مؤسسه الامام الصادق (علیه‌السلام)، ج 3، ص 561-564. • سید مرتضی عسکری، نقش ائمه در احياى دين‏، منیر، ج 1، ص 406-412. • سید عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1384 ش، ص 192-201 (نامه 20 -24). • برای بررسی تفصیلی این مسئله محققان محترم را به درس‌های استاد علی ربانی گلپایگانی در مورد این روایت ارجاع می‌دهیم. https://www. shia.ir/feqh/archive/text/rabani/morajeat/96/961124/

دلالت حدیث

دلالت حدیث بر امامت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر اساس نقل طبری و دیگران که در آن عبارت «خلیفتی من بعدی» آمده است، روشن است، زیرا اولاً واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد، و ثانیاً چون مقید به این نشده است که او جانشین پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر امامت و خلافت عامّه دلالت می‌کند. در روایتِ اولِ احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با این تفاوت که به خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) مقید شده است، (خلیفتی فی اهلی)، ولی این قید، مدلول حدیث را مقید نمی‌سازد، زیرا هر کس به منصوص بودن امامت علی (علیه‌السلام) در خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) معتقد بوده است، امامت او را برای دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است، و این فرض از نظر همگان مردود است که علی (علیه‌السلام) تنها خلیفه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در خاندان او است، نه در میان دیگر مسلمانان؛ مضافاً بر اینکه باتوجه‌به برتری بنی‌هاشم بر دیگر قبایل قریش هر گاه علی (علیه‌السلام) خلیفه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در میان بنی‌هاشم باشد، خلیفه او بر دیگر قبایل قریش نیز خواهد بود، و از طرفی، ابوبکر در سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الأئمة من قریش» که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد؛ بنابراین قبول امامت علی (علیه‌السلام) در بنی‌هاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم مسلمانان است. از این بیان، نادرستی سخن فیصل نور نویسنده وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث بدءالدعوة گفته است: «در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در بنی عبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) متوجه آنان بوده است، و این بهترین گواه است بر اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی (علیه‌السلام) به خاندان پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمی‌شود.» الإمامة والنص، ص402.. نادرستی این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار، نیازی نیست. در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در اسلام است، و خارج از آن قوانین نمی‌توان کسی را وارث دانست. [در وارثت مالی نیز با وجود عمو به پسر عمر ارثی نمی‌رسد] بنابراین، مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است. [و یا حداقل مراد وراثت در علم است و به این معنا است که مرجعیت علمی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در مسائل روشن می‌کند] فرخندگی یوم‌الدار به‌عنوان اولین اعلام جانشینی حضرت امام علی (علیه‌السلام) امام علی (علیه‌السلام) جانشین پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بوده و این جانشینی ادله قرآنی و غیر قرآنی بسیاری دارد و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای اولین‌بار در جلسه‌ عشیره اقربین که پیامبر آنها را به اسلام دعوت کرد، این جانشینی مطرح شده است.


اشکالات برخی از اهل‌سنت به این روایت و پاسخ آنها

برخی از اهل‌سنت خیلی تلاش کرده‌اند تا بر این روایت اشکالاتی را وارد کنند:

اشکال اول: عمومیت حدیث الدار

اینکه پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) خلافت و امامت را بر ایمان‌آوردن حاضران به اسلام و یاری‌دادن پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) منوط کرده باشد، پذیرفته نیست، زیرا همه مؤمنان از این ویژگی برخوردارند. مسلمانان به شهادتین اقرار کردند و با مال و جان خود پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را یاری کردند، ولی این امر باعث آن نشد که آنان جانشین پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) و پیشوای امت اسلامی پس از او باشند. مضافاً بر اینکه بر اساس این حدیث اگر عموم حاضران در آن مجلس دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را اجابت می‌کردند، جانشینی پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای آنان اثبات می‌شد. در آن صورت یا باید یکی از آنان بدون هیچ‌گونه مرجحی به جانشینی برگزیده شود و یا همه آنان دارای آن مقام باشند، هر دو فرض باطل است منهاج السنة، ج7، ص165-166؛ الامامة والنص، ص401.

پاسخ

1.ایمان‌آوردنی که در حدیث الدار شرط لازم و کافی خلافت و امامت به شمار آمده است، مربوط به نخستین مرحله دعوت آشکار پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) است و با ایمان به پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در مرحله بعدی قابل‌مقایسه نیست. 2. می‌توان گفت پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه واله وسلّم) می‌دانست که از حاضران در آن جلسه کسی غیر از علی (علیه‌السلام) دعوت او را اجابت نخواهد کرد، و جمع‌کردن آنان و ابلاغ مأموریت الهی خود به آنان چند فایده داشت: الف) حجت الهی بر آنان تمام شد. اگر اشکال شود که با علم پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به ایمان‌نیاوردن آنان، جمع‌کردن آنها و دعوت آنان به ایمان لغو بوده است. این اشکال درباره بعثت پیامبران نیز مطرح خواهد شد، زیرا به‌تصریح قرآن کریم اکثر مشرکان، دعوت پیامبران الهی را اجابت نمی‌کردند: وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ: یوسف/103؛ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يؤْمِنُونَ: رعد/1؛ بل اکثرهم لایؤمنون: بقره/100 و آیات دیگر.بعثت پیامبران الهی فواید بسیاری داشت که اتمام‌ حجت خداوند بر مکلّفان یکی از آنهاست: ﴿لِئَلَّا يكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.: نساء /165. ب) در آن واقعه، معجزه‌ای به دست پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) واقع شد، زیرا با غذای کمی که خوراک معمولی یک فرد بود، تعداد بسیاری را سیر کرد بدون آنکه چیزی از آن کاسته شود. این معجزه، نبوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را برای حاضران در آن مجلس اثبات کرد، و نیز به‌عنوان یکی از معجزات پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در تاریخ ثبت شد. ج) خلافت و امامت حضرت علی (علیه‌السلام) در نخستین روزهای بعثت پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بیان شد تا از آغاز، این حقیقت اعلان شود که امامت، عامل بقا و استمرار نبوت است. از توضیحات یاد شده پاسخ این اشکال نیز روشن شد که اگر عموم حاضران در آن جلسه یا تعدادی از آنان دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را می‌پذیرفتند، مقام امامت و خلافت برای آنان ثابت می‌شد. چنین فرضی قطعاً باطل است، و بطلان لازم، دلیل بر بطلان ملزوم است. زیرا گفته می‌شود فرض یاد شده واقعیت پیدا نکرده است تا بر اساس آن در درستی حدیث، تردید شود و از طرفی، این احتمال نیز موجّه است که پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از ایمان‌نیاوردن آنان غیر از حضرت علی (علیه‌السلام) آگاهی داشت؛ بنابراین نه بر اساس آنچه واقع شده است و نه بر اساس احتمال، هیچ‌گونه اشکالی اازاین‌جهت مطرح نخواهد بود. اساساً جریان‌هایی که برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رخ می‌داند اموری بود که طرح آن را خدای متعال ریخته بود. مجری این طرح نیز پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) و دستیار ایشان حضرت جبرئیل (علیه‌السلام) است. مثلاً در جریان خاتم بخشی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) صحنه‌ای رخ می‌دهد تا در تاریخ بماند. یا در همین حدیث یوم‌الدار معجزه طعام رخ داد تا این قضیه برجسته نقل شود. قصه غدیر با چه ظرایفی رخ داده است، به همین خاطر در روز قیامت جواب‌دادن مشکل می‌شود. پیامبر خدا (صلی‌الله علیه واله وسلّم) اگر فقط حدیث ثقلین را رو کند، کار تمام است و همه باید جواب دهند. این روایت را پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در چندین جا بیان فرموده است. متأسفانه برخی از کسانی که خباثت درونی دارند به فحاشی علیه علمای شیعه پرداخته است .

اشکال دوم: ایمان افرادی دیگر به پیامبر

عده‌ای از بنی‌هاشم مانند: حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث نیز همانند علی (علیه‌السلام) به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) ایمان آوردند. آنان از پیشتازان در پذیرش اسلام به شمار می‌روند و مقتضای حدیث یوم‌الدار این است که آنان نیز از مقام امامت و خلافت بهره‌مند باشند.[6]

پاسخ

این فرض، خارج از موضوع حدیث الدار است، زیرا مسئله امامت و خلافت در جلسه‌ای که پیامبراکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) برای نخستین‌بار، بنی‌هاشم را گرد آورد و نبوت خویش را برای آنان بیان کرد، مطرح شد، و به موارد دیگری که کسانی از بنی‌هاشم ایمان آوردند، مربوط نیست.

اشکال سوم: ایمان پیشین علی (علیه‌السلام)

پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بنی عبدالمطلب را گرد آورد تا آنان را به آیین اسلام دعوت کند، و علی (علیه‌السلام) قبل از آن به پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) ایمان آورده بود؛ بنابراین چرا او در آن جلسه اعلام کرد که آیین اسلام را می‌پذیرد و پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) را در راه اسلام یاری می‌دهد، مگر او قبلاً ایمان نیاورده بود؟ لإمامة والنص، ص401.

پاسخ

نه دعوت مجدّد افراد به ایمان، اشکال عقلی یا شرعی دارد، و نه ایمان‌آوردن مجدّد و مکرّر؛ مضافاً بر اینکه اعلان ایمان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در میان بنی عبدالمطلب- که همگی یک جا اجتماع کرده بودند - سابقه نداشت. از این نکته نیز نباید غفلت کرد که یکی از فواید آن جلسه، اعلان امامت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود و این مطلب در گرو حضور او در جمع آنان و پذیرش دعوت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از سوی علی (علیه‌السلام) بود.

اشکال چهارم: انذار خویشاوندان یا تعیین جانشینی؟

مأموریت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) که در آیه مطرح شده، انذار خویشاوندان نزدیکش بوده است، نه تعیین خلیفه و وصی. الإمامة والنص، ص402.

پاسخ

اولاً: انذار در دعوت به توحید و نبوت خلاصه نمی‌شود؛ بلکه همه معارف و احکام اسلامی را شامل می‌شود و امامت، یکی از معارف و احکام مهم اسلامی است. ثانیاً: بر فرض که انذار را در دعوت به توحید و نبوت خلاصه کنیم، اثبات شیء نفی ماعدا نمی‌کند. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) بر اساس آیه کریمه، خویشاوندان خود را به توحید و نبوت دعوت کرد، و علاوه‌برآن، مسئله امامت و جانشینی خود را نیز مطرح کرد. ازآنجاکه قول و فعل پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) در حوزه دین جز به وحی الهی نیست ﴿اِن أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يوحَى إِلَيّ﴾انعام/50؛ اعراف/203؛ یونس /15؛ احقاف/9 قطعاً پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه واله وسلّم) درباره امامت و خلافت نیز مأموریت الهی داشته است..

اشکال پنجم: تعداد بنی عبدالمطلب

در برخی از نقل‌های «حدیث الدار»، تعداد بنی عبدالمطلب حاضر در آن جلسه، چهل نفر و در برخی دیگر سی نفر گفته شده است، درحالی‌که از تأمل در تاریخ به دست می‌آید که بنی عبدالمطلب در آن زمان از بیست مرد تجاوز نمی‌کرد، زیرا فرزندان عبدالمطلب ده نفر بودند به نام‌های: حارث، زبیر، ابوطالب، غیداق، ضرار، مقوم، ابولهب، عباس، حمزه و عبدالله؛ عبدالله قبل از تولد پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از دنیا رفت. حارث، زبیر، غیداق، ضرار و مقوم نیز قبل از بعثت پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) از دنیا رفتند و فقط چهار نفر از عموهای آن حضرت باقی ماندند، یعنی حارث، ابوطالب، عباس و ابولهب. حارث، پنج فرزند داشت به نام‌های ابوسفیان، مغیره، نوفل، ربیعه و عبد شمس. ابوطالب چهار فرزند پسر داشت به نام‌های طالب، عقیل، جعفر و علی. طالب، قبل از بعثت از دنیا رفت. ابولهب سه پسر داشت به نام‌های عتبه، عتیبه و معتب. عباس نُه فرزند داشت به نام‌های عبدالله، عبیدالله، فضل، قثم، معبد، عبدالرحمن، تمام، کثیر و حارث. از آنها فقط فضل، عبدالله و عبیدالله قبل از وفات پیامبر (صلی‌الله علیه واله وسلّم) به دنیا آمدند و عبدالله و عبیدالله نیز پس از نزول آیه انذار متولد شدند. از اینجا روشن می‌شود که تعداد بنی عبدالمطلب در آن زمان به بیست نفر نمی‌رسیدند. منهاج السنة، ج7، ص165-164؛ الإمامة و النص، ص400.

پاسخ

  • اولاً: در روایاتی که از مسند احمد و خصائص نسانی نقل کردیم، سخن از تعداد بنی عبدالمطلب نیامده است؛ بنابراین اشکال مزبور بر این روایات وارد نخواهد بود؛
  • ثانیاً: نقل‌های تاریخی یاد شده حتی اگر متواتر باشد، مفید اثبات است، و نفی ماعدا نمی‌کند، زیرا احتمال دارد چیزی از قلم افتاده باشد، ازاین‌رو مفید حصر نخواهد بود؛
  • ثالثاً: احتمال اینکه عدد چهل موضوعیت نداشته و مقصود، کثرت افراد حاضر در آن جلسه است نیز بعید نیست. اینکه در برخی نقل‌ها تعداد حاضران، چهل، و در برخی دیگر، تعداد آنها سی نفر گفته شده نیز مؤید این احتمال است.

منابع

قطعیت اسراء و معراج در نگاه اهل سنت حادثه «اسراء» به نص قرآن كريم به دلالت قطعي ثابت شده است. هم چنين "اسراء" در جميع مصنفات، به‌صورت متواتر حديث آمده است و راويان این حديث به بيست صحابي می‌رسد و دلالت قطعي بر ثبوت «اسراء» دارد. ابی‌عبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبي الجامع الاحكام القرآن، ج 10، ص 205. هبة، الزحيلى، تفسير المنير، ج 15، صص 12 و 13.

معراج روحانی یا جسمانی دليل اينكه گروهی از دانشمندان اهل‌سنت، معراج جسمانی را انكار كرده و معراج روحانی را پذیرفته‌اند، دو روایتی است كه در کتاب‌های تفسیرشان آورده‌اند. این دو عبارت‌اند از: اول ـ «اِنَّ معاویه ابن ابی‌سفیان كانَ اِذا سُئِلَ عَنْ سُري رسول‌الله قال: كانَ رُؤيا مِنَ اللهِ صادِقَةً؛ هنگامي كه درباره سير رسول‌الله صلی‌الله عليه و آله از معاويه پرسيده شد، گفت: خواب صادقي بود از جانب خدا». 2. تفسير مراغى، ج 13، ص 7، جزء 15. دوم ـ «اِنَّ بَعضَ آلَ أبي بكر قال: كانَت عائشَةُ تقُول ما فُقِدَ جَسَدُ رسول‌الله صلی‌الله عليه و آله و لكن اُسريَ بروحِهِ؛ عايشه هميشه می‌گفت جسد رسول‌الله صلی‌الله عليه و آله مفقود نشد، بلكه سير آن حضرت با روح بود (معراج روحاني)».3 تفسير مراغى، ج 13، ص 7، جزء 15. برخی مثل آلوسی با تفکیک اسراء از معراج اولی را جسمانی و دومی را روحانی دانسته است


شرح و تفصیل در برخی روایات آمده است که در شب معراج سینهٔ آن حضرت را شکافته‌اند. و در اثنای این سفر آسمانی، آن حضرت مشاهدات فراوانی داشته‌اند:

  • شیر و شراب به آن حضرت پیشنهاد شده، و ایشان شیر را انتخاب کرده‌اند، و به آن حضرت گفته شده است که: به فطرت راه یافتی! یا: فطرت را برگزیدی! این را بدان که اگر شراب را برگرفته بودی امّت تو به بیراهه می‌‌رفتند!
  • آن حضرت چهار جویبار را دیدند که از چشمه‌ای مجاور ریشهٔ سدره‌المنتهی جاری شده‌اند: دو جویبار آشکار و دو جویبار پنهان؛ آن دو جویبار آشکار، نیل و فرات بودند. عنصر اصلی آن دو؛ و آن دو جویبار پنهان، دو جویبار در بهشت بودند. شاید مشاهدهٔ نیل و فرات اشاره به ‌پاگرفتن اسلام در این دو منطقه بود؛ والله اعلم.
  • مالک، خازن جهنم، را دیدند که هیچ نمی‌خندد، و بر چهرهٔ او اثری از شادی و شادمانی نیست؛ همچنین بهشت و دوزخ را مشاهده کردند.
  • به ستم خورندگان اموال یتیمان را مشاهده کردند که لب و دهان آنان همانند دهان اشتران است و پاره‌های آتش را که همانند قطعه‌های سنگ است در دهانشان می‌اندازند و از مقعدشان خارج می‌شود.
  • رباخواران را مشاهده کردند که شکم‌های بزرگی دارند، آن‌چنان‌که به‌خاطر بزرگی شکم‌‌هایشان نمی‌‌توانند از جایشان حرکت کنند، و فرعونیان به هنگام عرضه بر آتش از کنار آنان می‌‌گذرند و آنان را لگد می‌کنند.
  • زناکاران را مشاهده کردند که در برابرشان گوشت فربه و پاکیزه نهاده‌‌اند، و در کنار آن گوشت بی‌رمق و متعفّن؛ و آنان گوشت بی‌رمق و متعفّن را می‌خورند، و گوشت فربه و پاکیزه را وا می‌گذارند.
  • زنانی را که بچه‌هایشان را به مردانی که واقعاً پدر آن بچه‌ها نیستند، می‌بندد، مشاهده کردند که آنان را به سینه‌هایشان آویزان کرده‌اند.
  • در طول ماه، به هنگام رفت‌وبرگشت، کاروانی از مکّیان مشاهده کردند، و به آنان کمک کردند تا اشتری را که گم‌کرده بودند پیدا کنند؛ و درحالی‌که آنان خواب بودند، از ظرف سرپوشیدهٔ آنان آب نوشیدند و همچنان ظرف خالی را به‌صورت پوشیده وانهادند، و این، نشانه‌‌ای برای درستی ادّعای ایشان در بامداد لیلة ‌الاسراء گردید سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 379، 402-406.

قصر طلایی عمر در برخی منابع اهل‌سنت هم به‌عنوان فضیلت برای عمر نقل شده که پیامبر فرموده که در شب معراج به قصر طلایی رسیدیم گفتم که از آن کیست گفتند از آن عمر است و چون پیامبر غیرت زیاد عمر را می‌دانست وارد آن نشد. شرح صحيح ابن حبان نویسنده: الراجحي، عبدالعزیز جلد: 3 صفحه: 12 أخبرنا أحمد بن علي بن المثنى حدثنا أبو نصر التمار حدثنا حماد بن سلمة عن أبي عمران الجوني عن أنس بن مالك رضی‌الله‌عنه قال: قال رسول‌الله صلى الله عليه وسلم: (دخلت الجنة فإذا أنا بقصر من ذهب، فقلت: لمن هذا القصر؟ فقالوا: لفتى من قريش؛ فظننت أنه لي، قلت: من هو؟ قيل: عمر بن الخطاب يا أبا حفص! لولا ما أعلم من غيرتك لدخلته، فقال: يا رسول‌الله! من كنت أغار عليه، فإني لم أكن أغار عليك)]. الإسراء والمعراج وذكر أحاديثهما وتخريجها وبيان صحيحها نویسنده: الألباني، ناصر الدين جلد: 1 صفحه: 49

صحيح مسلم صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 صفحه: 145 74 - بَابُ الْإِسْرَاءِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى السَّمَاوَاتِ، وَفَرْضِ الصَّلَوَاتِ مسلم در صحيح خود در باب الاسراء روایتی از انس بن مالک دارد که در مورد براق و چهارپا بودن آن و دیدار انبیای سلف آدَمَ، عِيسَى، وَيَحْيَى، يُوسُف، إِدْرِيسَ، هَارُونَ، مُوسَى، إِبْرَاهِيمَ و ملائکه بیان می‌شود و نیز تخفیف گرفتن در نماز صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 صفحه: 145 و دیدار مالک جهنم و دجال : صحيح مسلم ، مسلم جلد: 1 ص 151

و نقل روایاتی در مورد آیات {مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى} [النجم: 11] {وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى} [النجم: 13]، قَالَ: «§رَآهُ بِفُؤَادِهِ مَرَّتَيْنِ»، که رویت جبرائیل بوده صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 ص158و 159 با چشم سر یا چشم دل و یا رویت حضرت حق بوده به‌صورت نور روایاتی صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 صفحه: 161

نقل شده است


صحیح بخاری

صحیح‌البخاری نویسنده : البخاري جلد: 1 صفحه: 78 بَابٌ: كَيْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَةُ فِي الإِسْرَاءِ؟

8 - كِتَابُ الصَّلاَةِ

بَابٌ: كَيْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَةُ فِي الإِسْرَاءِ؟

از ابوذر از رسول خدا نقل می‌کند که در مکه و در منزل بودم که سقف شکافت جبرائیل آمد سینه‌ام را شکافت و با آب زمزم شست و با ظرفی پر از ایمان و حکمت سرشار کرد و مرا به آسمان برد 349 - حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: كَانَ أَبُو ذَرٍّ يُحَدِّثُ أَنَّ رسول‌الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: " §فُرِجَ عَنْ سَقْفِ بَيْتِي وَأَنَا بِمَكَّةَ، فَنَزَلَ جِبْرِيلُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَفَرَجَ صَدْرِي، ثُمَّ غَسَلَهُ بِمَاءِ زَمْزَمَ، ثُمَّ جَاءَ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ مُمْتَلِئٍ حِكْمَةً وَإِيمَانًا، فَأَفْرَغَهُ فِي صَدْرِي، ثُمَّ أَطْبَقَهُ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِي، فَعَرَجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَلَمَّا جِئْتُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، و ... صحیح‌البخاری نویسنده: البخاري جلد: 1 صفحه: 78 بَابٌ: كَيْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَةُ فِي الإِسْرَاءِ؟

با آدَمَ، وَإِدْرِيسَ، وَمُوسَى، وَعِيسَى، وَإِبْرَاهِيمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ و نیز یوسف و هارون ملاقات نمودم و کیفیت تخفیف مقدار نماز دارد و بحثی هم در مورد عدم ایمان ابوطالب دارد صحیح‌البخاری، البخاري جلد: 5 صفحه: 52


سیره ابن هشام

ابن هشام در باب ذِكْرُ الإِسراء وَالْمِعْرَاجِ سيرة ابن هشام - ت طه عبد الرؤوف سعد، عبدالملک بن هشام ج،2 صفحه: 32 در سيره خود روایت عبدالله بْنُ مَسْعُودٍ در مورد معراج را ذکر می‌کند

انتخاب شیر از شراب سيرة ابن هشام - ت طه عبد الرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام    جلد: 2  صفحه: 33

نام‌گذاری ابوبکر به صدیق نام‌گذاری ابوبکر به صدیق برای تأیید فرمایش رسول اکرم در مورد رویت قافله مکه در بیت‌المقدس

تاب: سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 صفحه: 34 دیدار با پیامبران إبراهيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 ص 35 و 38 مالك خازن جهنم سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 صفحه: 37 نام کتاب: سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 صفحه: 32 ابن هشام در باب ذِكْرُ الإِسراء وَالْمِعْرَاجِ در سيره خود روایت عبدالله بْنُ مَسْعُودٍ در مورد معراج را ذکر می‌کند






اشکالات به واقعه معراج اشکالاتی که به معراج شده از دیرباز مطرح بوده است ج) درباره موانع عقلي مانند: نامعقول بودن حركت سريع و کوتاه‌مدت، بعيد بودن پذيرش آن، ممكن نبودن حيات جسماني در عالم بالا و بيهوده بودن انجام چنين كاري از سوي خداي حكيم، بايد گفت اينك با پيشرفت دانش فضايي، حركت سريع و کوتاه‌مدت مافوق سرعت نور براي بشر ممكن شده است. حال اينكه اين امر به قدرت الهي صورت گرفته است. پس چنين چيزي امکان‌پذیر است. در فلسفه نيز ثابت شده است كه قدرت خداوند به امر محال تعلق نمی‌گیرد. هنگامي كه امري ممكن شد، تعلق قدرت به آن، مشكلي ندارد. روایت‌های دربردارنده امور نامعقول و باطل مانند اينكه: پيامبر، خدا را آشكارا ديد و با او سخن گفت و با او نشست و... با هيچ منطقي سازگار نيست، بلكه مخالف دليل عقل و نقل است. بنابراين، شك اين گونه روایت‌ها، ساختگي است.5 تفسير نمونه، ج 12، ص 14 تا ... گفته‌اند: حيات در عالم بالا ممكن نيست. شايد براي چنين امري، دلايلي بيان شود، مانند: 1.نبودن هوا در بيرون از فضاي جو زمين؛ 2. گرماي سوزان آفتاب در بخشي كه آفتاب می‌تابد؛ 3. سرماي كشنده در بخشي كه آفتاب نمی‌تابد؛ 4. وجود پرتوهاي خطرناك در فضا كه به ساختار بدن زيان می‌رساند؛ 5. مشكل بی‌وزنی. به‌یقین، مسئله معراج، پدیده‌ای عادي نبوده، بلكه با استفاده از نيروی بی‌پایان خداوند صورت گرفته است. البته همه معجزه‌های پيامبران همین‌گونه است. به عبارت روشن‌تر، هنگامي كه معجزه از نظر عقلی محال نيست، ديگر موارد نيز با قدرت خداوند، ممكن می‌شود. اكنون بشر با پيشرفت دانش توانسته است با بهره‌گیری از سفینه‌های فضايی، مشكل پرتوهای مرگ‌بار بيرون جو را حل كند. با توليد لباس‌های ويژه نيز می‌تواند خود را در گرما و سرماي فوق‌العاده حفظ كند. با استفاده از اكسيژن ذخيره شده، مشكل نبود هوا را برطرف ساخته و با تمرين، مشكل بی‌وزنی را رفع كرده است. پس معراج به مدد و نيروی نامحدود الهی، هیچ‌گونه مانع عقلی و علمی ندارد.6 تفسير نمونه، ج 12، صص 19 و 20.


الإسراء والمعراج وذكر أحاديثهما وتخريجها وبيان صحيحها نویسنده: الألباني، ناصر الدين جلد: 1 صفحه: 49


نام کتاب: شرح صحيح ابن حبان نویسنده: الراجحي، عبدالعزیز جلد: 3 صفحه: 2 دکتر احمد شبلی استاد الازهر در قسمت سوم مجموعه «بالمكتبة الإسلامية المصورة لكل الأعمار» در نقد اسراء و معراج اموری را نوشته که در جواب آن کتابی از سوی حمود بن عبدالله بن حمود بن عبدالرحمن التويجري با عنوان السراج الوهاج لمحو أباطيل الشلبي عن الإسراء والمعراج تدوین و چاپ گردیده است.

معراج در آثار اهل سنت

قطعیت اسراء در دیدگاه اهل سنت

حادثه «اسراء» به نص قرآن كريم به دلالت قطعي ثابت شده است. هم چنين "اسراء" در جميع مصنفات، به‌صورت متواتر حديث آمده است و راويان این حديث به بيست صحابي می‌رسد و دلالت قطعي بر ثبوت «اسراء» دارد. ابی‌عبدالله محمد بن احمد الانصاري القرطبي الجامع الاحكام القرآن، ج 10، ص 205. هبة، الزحيلى، تفسير المنير، ج 15، صص 12 و 13. .

معراج روحانی یا جسمانی

دليل اينكه گروهی از دانشمندان اهل‌سنت، معراج جسمانی را انكار كرده و معراج روحانی را پذیرفته‌اند، دو روایتی است كه در کتاب‌های تفسیرشان آورده‌اند. این دو عبارت‌اند از: اول ـ «اِنَّ معاویه ابن ابی‌سفیان كانَ اِذا سُئِلَ عَنْ سُري رسول‌الله قال: كانَ رُؤيا مِنَ اللهِ صادِقَةً؛ هنگامي كه درباره سير رسول‌الله صلی‌الله عليه و آله از معاويه پرسيده شد، گفت: خواب صادقي بود از جانب خدا». 2. تفسير مراغى، ج 13، ص 7، جزء 15. دوم ـ «اِنَّ بَعضَ آلَ أبي بكر قال: كانَت عائشَةُ تقُول ما فُقِدَ جَسَدُ رسول‌الله صلی‌الله عليه و آله و لكن اُسريَ بروحِهِ؛ عايشه هميشه می‌گفت جسد رسول‌الله صلی‌الله عليه و آله مفقود نشد، بلكه سير آن حضرت با روح بود (معراج روحاني)».3 تفسير مراغى، ج 13، ص 7، جزء 15. برخی مثل آلوسی با تفکیک اسراء از معراج اولی را جسمانی و دومی را روحانی دانسته است2. تفسير مراغى، ج 13صص 6 ـ 8

شرح و تفصیل

در برخی روایات آمده است که در شب معراج سینهٔ آن حضرت را شکافته‌اند. و در اثنای این سفر آسمانی، آن حضرت مشاهدات فراوانی داشته‌اند:

  • شیر و شراب به آن حضرت پیشنهاد شده، و ایشان شیر را انتخاب کرده‌اند، و به آن حضرت گفته شده است که: به فطرت راه یافتی! یا: فطرت را برگزیدی! این را بدان که اگر شراب را برگرفته بودی امّت تو به بیراهه می‌‌رفتند!
  • آن حضرت چهار جویبار را دیدند که از چشمه‌ای مجاور ریشهٔ سدره‌المنتهی جاری شده‌اند: دو جویبار آشکار و دو جویبار پنهان؛ آن دو جویبار آشکار، نیل و فرات بودند. عنصر اصلی آن دو؛ و آن دو جویبار پنهان، دو جویبار در بهشت بودند. شاید مشاهدهٔ نیل و فرات اشاره به ‌پاگرفتن اسلام در این دو منطقه بود؛ والله اعلم.
  • مالک، خازن جهنم، را دیدند که هیچ نمی‌خندد، و بر چهرهٔ او اثری از شادی و شادمانی نیست؛ همچنین بهشت و دوزخ را مشاهده کردند.
  • به ستم خورندگان اموال یتیمان را مشاهده کردند که لب و دهان آنان همانند دهان اشتران است و پاره‌های آتش را که همانند قطعه‌های سنگ است در دهانشان می‌اندازند و از مقعدشان خارج می‌شود.
  • رباخواران را مشاهده کردند که شکم‌های بزرگی دارند، آن‌چنان‌که به‌خاطر بزرگی شکم‌‌هایشان نمی‌‌توانند از جایشان حرکت کنند، و فرعونیان به هنگام عرضه بر آتش از کنار آنان می‌‌گذرند و آنان را لگد می‌کنند.
  • زناکاران را مشاهده کردند که در برابرشان گوشت فربه و پاکیزه نهاده‌‌اند، و در کنار آن گوشت بی‌رمق و متعفّن؛ و آنان گوشت بی‌رمق و متعفّن را می‌خورند، و گوشت فربه و پاکیزه را وا می‌گذارند.
  • زنانی را که بچه‌هایشان را به مردانی که واقعاً پدر آن بچه‌ها نیستند، می‌بندد، مشاهده کردند که آنان را به سینه‌هایشان آویزان کرده‌اند.
  • در طول ماه، به هنگام رفت‌وبرگشت، کاروانی از مکّیان مشاهده کردند، و به آنان کمک کردند تا اشتری را که گم‌کرده بودند پیدا کنند؛ و درحالی‌که آنان خواب بودند، از ظرف سرپوشیدهٔ آنان آب نوشیدند و همچنان ظرف خالی را به‌صورت پوشیده وانهادند، و این، نشانه‌‌ای برای درستی ادّعای ایشان در بامداد لیلة ‌الاسراء گردید سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 379، 402-406.

قصر طلایی عمر

در برخی منابع اهل‌سنت هم به‌عنوان فضیلت برای عمر نقل شده که پیامبر فرموده که در شب معراج به قصر طلایی رسیدیم گفتم که از آن کیست گفتند از آن عمر است و چون پیامبر غیرت زیاد عمر را می‌دانست وارد آن نشد. شرح صحيح ابن حبان نویسنده: الراجحي، عبدالعزیز جلد: 3 صفحه: 12 أخبرنا أحمد بن علي بن المثنى حدثنا أبو نصر التمار حدثنا حماد بن سلمة عن أبي عمران الجوني عن أنس بن مالك رضی‌الله‌عنه قال: قال رسول‌الله صلى الله عليه وسلم: (دخلت الجنة فإذا أنا بقصر من ذهب، فقلت: لمن هذا القصر؟ فقالوا: لفتى من قريش؛ فظننت أنه لي، قلت: من هو؟ قيل: عمر بن الخطاب يا أبا حفص! لولا ما أعلم من غيرتك لدخلته، فقال: يا رسول‌الله! من كنت أغار عليه، فإني لم أكن أغار عليك)]. الإسراء والمعراج وذكر أحاديثهما وتخريجها وبيان صحيحها نویسنده: الألباني، ناصر الدين جلد: 1 صفحه: 49

صحيح مسلم

صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 صفحه: 145 74 - بَابُ الْإِسْرَاءِ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَى السَّمَاوَاتِ، وَفَرْضِ الصَّلَوَاتِ مسلم در صحيح خود در باب الاسراء روایتی از انس بن مالک دارد که در مورد براق و چهارپا بودن آن و دیدار انبیای سلف آدَمَ، عِيسَى، وَيَحْيَى، يُوسُف، إِدْرِيسَ، هَارُونَ، مُوسَى، إِبْرَاهِيمَ و ملائکه بیان می‌شود و نیز تخفیف گرفتن در نماز صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 صفحه: 145 و دیدار مالک جهنم و دجال : صحيح مسلم ، مسلم جلد: 1 ص 151 و نقل روایاتی در مورد آیات {مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى} [النجم: 11] {وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى} [النجم: 13]، قَالَ: «§رَآهُ بِفُؤَادِهِ مَرَّتَيْنِ»، که رویت جبرائیل بوده صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 ص158و 159 با چشم سر یا چشم دل و یا رویت حضرت حق بوده به‌صورت نور روایاتی صحيح مسلم نویسنده: مسلم جلد: 1 صفحه: 161 نقل شده است

صحیح بخاری

صحیح‌البخاری نویسنده : البخاري جلد: 1 صفحه: 78 بَابٌ: كَيْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَةُ فِي الإِسْرَاءِ؟

8 - كِتَابُ الصَّلاَةِ

بَابٌ: كَيْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَةُ فِي الإِسْرَاءِ؟

از ابوذر از رسول خدا نقل می‌کند که در مکه و در منزل بودم که سقف شکافت جبرائیل آمد سینه‌ام را شکافت و با آب زمزم شست و با ظرفی پر از ایمان و حکمت سرشار کرد و مرا به آسمان برد 349 - حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ بُكَيْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا اللَّيْثُ، عَنْ يُونُسَ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: كَانَ أَبُو ذَرٍّ يُحَدِّثُ أَنَّ رسول‌الله صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: " §فُرِجَ عَنْ سَقْفِ بَيْتِي وَأَنَا بِمَكَّةَ، فَنَزَلَ جِبْرِيلُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَفَرَجَ صَدْرِي، ثُمَّ غَسَلَهُ بِمَاءِ زَمْزَمَ، ثُمَّ جَاءَ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ مُمْتَلِئٍ حِكْمَةً وَإِيمَانًا، فَأَفْرَغَهُ فِي صَدْرِي، ثُمَّ أَطْبَقَهُ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِي، فَعَرَجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، فَلَمَّا جِئْتُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا، و ... صحیح‌البخاری نویسنده: البخاري جلد: 1 صفحه: 78 بَابٌ: كَيْفَ فُرِضَتِ الصَّلاَةُ فِي الإِسْرَاءِ؟

با آدَمَ، وَإِدْرِيسَ، وَمُوسَى، وَعِيسَى، وَإِبْرَاهِيمَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ و نیز یوسف و هارون ملاقات نمودم و کیفیت تخفیف مقدار نماز دارد و بحثی هم در مورد عدم ایمان ابوطالب دارد صحیح‌البخاری، البخاري جلد: 5 صفحه: 52


سیره ابن هشام

ابن هشام در باب ذِكْرُ الإِسراء وَالْمِعْرَاجِ سيرة ابن هشام - ت طه عبد الرؤوف سعد، عبدالملک بن هشام ج،2 صفحه: 32 در سيره خود روایت عبدالله بْنُ مَسْعُودٍ در مورد معراج را ذکر می‌کند

انتخاب شیر از شراب سيرة ابن هشام - ت طه عبد الرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام    جلد: 2  صفحه: 33

نام‌گذاری ابوبکر به صدیق

نام‌گذاری ابوبکر به صدیق برای تأیید فرمایش رسول اکرم در مورد رویت قافله مکه در بیت‌المقدس

تاب: سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 صفحه: 34 دیدار با پیامبران إبراهيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 ص 35 و 38 مالك خازن جهنم سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 صفحه: 37 نام کتاب: سيرة ابن هشام - ت طه عبدالرؤوف سعد نویسنده: عبدالملک بن هشام جلد: 2 صفحه: 32 ابن هشام در باب ذِكْرُ الإِسراء وَالْمِعْرَاجِ در سيره خود روایت عبدالله بْنُ مَسْعُودٍ در مورد معراج را ذکر می‌کند






اشکالات به واقعه معراج اشکالاتی که به معراج شده از دیرباز مطرح بوده است ج) درباره موانع عقلي مانند: نامعقول بودن حركت سريع و کوتاه‌مدت، بعيد بودن پذيرش آن، ممكن نبودن حيات جسماني در عالم بالا و بيهوده بودن انجام چنين كاري از سوي خداي حكيم، بايد گفت اينك با پيشرفت دانش فضايي، حركت سريع و کوتاه‌مدت مافوق سرعت نور براي بشر ممكن شده است. حال اينكه اين امر به قدرت الهي صورت گرفته است. پس چنين چيزي امکان‌پذیر است. در فلسفه نيز ثابت شده است كه قدرت خداوند به امر محال تعلق نمی‌گیرد. هنگامي كه امري ممكن شد، تعلق قدرت به آن، مشكلي ندارد. روایت‌های دربردارنده امور نامعقول و باطل مانند اينكه: پيامبر، خدا را آشكارا ديد و با او سخن گفت و با او نشست و... با هيچ منطقي سازگار نيست، بلكه مخالف دليل عقل و نقل است. بنابراين، شك اين گونه روایت‌ها، ساختگي است.5 تفسير نمونه، ج 12، ص 14 تا ... گفته‌اند: حيات در عالم بالا ممكن نيست. شايد براي چنين امري، دلايلي بيان شود، مانند: 1.نبودن هوا در بيرون از فضاي جو زمين؛ 2. گرماي سوزان آفتاب در بخشي كه آفتاب می‌تابد؛ 3. سرماي كشنده در بخشي كه آفتاب نمی‌تابد؛ 4. وجود پرتوهاي خطرناك در فضا كه به ساختار بدن زيان می‌رساند؛ 5. مشكل بی‌وزنی. به‌یقین، مسئله معراج، پدیده‌ای عادي نبوده، بلكه با استفاده از نيروی بی‌پایان خداوند صورت گرفته است. البته همه معجزه‌های پيامبران همین‌گونه است. به عبارت روشن‌تر، هنگامي كه معجزه از نظر عقلی محال نيست، ديگر موارد نيز با قدرت خداوند، ممكن می‌شود. اكنون بشر با پيشرفت دانش توانسته است با بهره‌گیری از سفینه‌های فضايی، مشكل پرتوهای مرگ‌بار بيرون جو را حل كند. با توليد لباس‌های ويژه نيز می‌تواند خود را در گرما و سرماي فوق‌العاده حفظ كند. با استفاده از اكسيژن ذخيره شده، مشكل نبود هوا را برطرف ساخته و با تمرين، مشكل بی‌وزنی را رفع كرده است. پس معراج به مدد و نيروی نامحدود الهی، هیچ‌گونه مانع عقلی و علمی ندارد.6 تفسير نمونه، ج 12، صص 19 و 20.


الإسراء والمعراج وذكر أحاديثهما وتخريجها وبيان صحيحها نویسنده: الألباني، ناصر الدين جلد: 1 صفحه: 49


نام کتاب: شرح صحيح ابن حبان نویسنده: الراجحي، عبدالعزیز جلد: 3 صفحه: 2 دکتر احمد شبلی استاد الازهر در قسمت سوم مجموعه «بالمكتبة الإسلامية المصورة لكل الأعمار» در نقد اسراء و معراج اموری را نوشته که در جواب آن کتابی از سوی حمود بن عبدالله بن حمود بن عبدالرحمن التويجري با عنوان السراج الوهاج لمحو أباطيل الشلبي عن الإسراء والمعراج تدوین و چاپ گردیده است.