سادات حسنی آشنایی با سر سلسله های خاندان عبدالله بن حسن مثنی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۸ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
'''سادات حسنی آشنایی با سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی''' عنوان مقاله‌ای است که توسط محمد سعید نجاتی کاشانی به نگارش در آمده است که تمام سادات حسنی را معرفی و سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی را مورد شناسایی قرار داده است.


== چکیده ==
[[حسن بن علی (مجتبی)|امام حسن]] ‌علیه‌السلام پنج دختر و یازده پسر داشتند؛ اما نسل ایشان از اولاد ذکور تنها از دو پسرشان یعنی زید و حسن مثنی است. نسل زید بن حسن ‌علیه‌السلام، از پسرش حسن و نسل او هم از 7 پسر به نام‌های؛ قاسم، علی، اسماعیل، ابراهیم، زید، عبدالله و اسحاق است. در میان این پسران، قاسم اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا از دو پسرش یعنی عبدالرحمن شجری و محمد بطحانی (بطحایی)، جمع کثیری از سادادت حسنی پدید آمده‌اند.
نسل حسن مثنی از 5 پسر است؛ عبدالله محض، ابراهیم غمر، حسن مثلّث(مادر این سه، فاطمه دختر امام حسین ‌علیه‌السلام است)، داود و جعفر.
عبدالله محض پدر 6 پسر به این قرار است: موسی الجون، محمد نفس الزکیه، ابراهیم قتیل باخمری، یحیی صاحب الدیلم، سلیمان و ادریس. موسی الجون اعقاب بسیار دارد و نسلش از دو پسر به نام‌های عبدالله شیخ الصالح و ابراهیم است.
عبدالله محض، یکی از پر شمارترین نسل‌ها را در سادات حسنی دارا است، لذا مقاله حاضر به معرفی ویژگی‌های شخصیت. ، احوال و سیره تاریخ زندگانی جناب عبدالله بن حسن مثنی معروف به «عبدالله محض»، خاندان و سادات منتسب به ایشان می‌پردازد.
ابراهیم غمر، پسر حسن مثّنی، نسلش تنها از اسماعیل دیباج و او هم از دوپسر به نام‌های حسن التجّ و ابراهیم طباطبا است. ابراهیم طباطبا که پدر قاسم رسی، احمد و حسن است. جد سادات طباطبایی محسوب می‌گردد.
حسن مثلث، دیگر فرزند حسن مثنی، پدر علی عابد است واو هم پدر حسین بن علی، شهید فخ و نیز برادرش حسن مکفوف است. اولاد حسن مثلث بسیار کم بوده‌اند.
جعفر و داود نیز از دیگر فرزندان حسن مثنی بودند. جعفر از خطبای بنی‌هاشم به شمار می‌رفت و داود هم برادر رضاعی امام صادق ‌علیه‌السلام بود. او همان کسی است که امام صادق ‌علیه‌السلام به مادرش دعای معروف ام داود را تعلیم فرمودند.
واژه‌های کلیدی: سادات حسنی، حسن مثنّی، فاطمه بنت الحسین (ع)، عبدالله محض، ابراهیم غمر، حسن مثلّث


<div class="wikiInfo">
== حسن بن حسن پدر سادات حسنی ==
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
حسن پسر امام حسن مجتبی(ع) به خاطر وجود دو کلمه حسن در نامش ملقب به حسن مثنی(دوتایی) است. پدر وی سبط اکبر رسول خدا وسید جوانان بهشت و مادرش خوله دختر منظور بن زبان ذبیانی و بیوه محمد بن طلحه بن عبیدالله(از فرماندهان جمل) است که چندی پس مرگ شوهر نخستش در واقعه جمل به همسری امام مجتبی(ع) در آمد. إبراهیم، و داود، و أم القاسم‏ فرزندان خوله از فرزند طلحه بودند.<ref>تاریخ دمشق، ج‏13، ص:63؛ عمدة الطالب، ص:90‏</ref>
|-
حسن مثنی همسری فاطمه دختر عمویش را برگزید. به روایت دیگر امام خود فاطمه (ع) را برای او برگزید چرا که به مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها شبیه تر بود. <ref>مقاتل‏الطالبیین، ص:167؛ عمدة الطالب، ص:90</ref> وی در واقعه کربلا به یاری سید الشهدا(ع) شتافت و در حالیکه به خاطر جراحت هایش نیمه جان بود، و پس از مدتی مداوا به مدینه بازگشت. <ref>تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، ص:150؛ تذکرة الخواص، ص:229؛أعیان الشیعة، ج‏1، ص:613</ref>
!عنوان مقاله!! data-type="authorName" |عنوان
او پس از شهادت امام حسین (ع) تولیت موقوفات امام علی (ع) را برعهده داشت. <ref>تاریخ دمشق، ج‏13، ص:65</ref> بنا به روایتی حسن در ‌این مسئولیت با امام سجاد‏(ع) ‏ اختلاف پیدا کرد و آن حضرت به نفع او از نزاع کناره‌گیری کرد. <ref>مناهل الضرب، ص167، سراج الانساب، ص36</ref>
|-
گفتنی است زمانی که عبدالرحمن ابن اشعث، عبدالملک بن مروان(حک:65_86ق) را از خلافت خلع و بر ضد او قیام کرد، به توصیه برخی فقها وی برای حسن مثنی به عنوان خلیفه از مردم عراق بیعت گرفت. حسن به رغم تردید و ترس از بیعت شکنی مردم، با اصرار برخی قیام کنندگان، بیعت به عنوان خلیفه را پذیرفت و برخی علما مانند شعبی، حسن بصری و ابن سیرین با او بیعت کردند. <ref>المصابیح، ص344</ref>. پس از کشته شدن ابن اشعث در سال 85 ق <ref>المصابیح، ص344.</ref> حسن مثنی نیز متواری شد. سر انجام حسن مثنی در حدود سال 90ه‍. ق در سن 53 سالگی مسموم شد و درگذشت. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:92 ؛الأعلام، ج‏2، ص:187</ref> او برادر مادر خود محمد بن طلحه را وصی خود قرار داد. <ref>تاریخ مدینة دمشق، ج‏13، ص: 71</ref>
|زبان مقاله
حسن مثنی از پدرش امام حسن(ع)، عبدالله بن جعفر <ref>تاریخ مدینة دمشق، ج‏13، ص: 71</ref> و همسرش فاطمه بنت الحسین(ع) احادیثی نقل کرده است. <ref>الوافی بالوفیات، ج8، صص168_169.</ref> و افرادی چون حنان بن سدیر کوفی، سعید بن ابی سعید، عبدالله بن حفص بن عمر بن سعد، حسن بن محمد حنفیه و همچنین فرزندان خود حسن مثنی یعنی ابراهیم، عبدالله، حسن مثلث،<ref>تهذیب التهذیب، ج2، ص253</ref> زیاد بن سوقه <ref>المحاسن، ج2، ص362؛ بحار الأنوار، ج66، صص 148 و 149</ref> از او روایت نقل ‌کرده‌اند.<ref>تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج‏13، ص:61</ref>
| data-type="authorfatherName" |فارسی
|-
|اطلاعات نشر
| data-type="authorbirthDate" |ایران - پژوهشكده الذرية النبوية
|-
|نویسنده
| data-type="authorBirthPlace" |محمد سعيد نجاتي كاشاني
|-


|}
== فاطمه بنت الحسین (ع)مادرسادات حسنی:==
</div>
مادر و مادر بزرگ سادات حسنی (عبدالله، حسن و ابراهیم فرزندان حسن مثنی و فرزندانشان)، فاطمه بزرگ‌ترین دختر امام حسین (ع) <ref>الطبقات الکبری، ج 3، ص 214؛ تاریخ الطبری، ج5، ص464؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص577.</ref> از ام اسحاق دختر طلحه بن عبیدالله تیمی است. <ref>الطبقات الکبری، ج8، ص473؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:167-تاریخ دمشق، ج70، ص 15؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۹۱؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۲۹.</ref> ام اسحاق پس از شهادت امام حسن(ع) در سال 49 و یا 50 هجری به همسری امام حسین(ع) در آمد، به نظر می‌رسد تولد فاطمه در حدود سال 51 هجری بوده باشد.<ref>دانشنامه امام حسین(ع): ص351</ref> فاطمه را از نظر شمایل و سیما به جده اش حضرت فاطمه (س) شبیه بود.<ref>عمدة الطالب، ص184؛ اعیان الشیعه، ج5، ص43-44؛؛ الارشاد، ج 2، ص 25.</ref>. وی پیش از رخداد بزرگ کربلا با پسر عمویش حسن مثنی <ref>المعارف، ص 213؛ تاریخ دمشق، ج70، ص17؛ الطبقات الکبری ج 8، ص 473.</ref> ازدواج کرد و به همراه دیگر اعضای خاندان امام حسین(ع)، در حادثه عاشورا حضور داشت. <ref>الشجره المبارکه، ص 18؛عمده الطالب، ص 93؛ تهذیب الانساب، ص 34.</ref> به نقل از امام باقر(ع)، سید الشهدا(ع) پیش از شهادتش ودایع و امانات و وصایای مکتوب خود را به دخترش فاطمه سپرد و او بعدا آنها را به امام سجاد(ع) تحویل داد. <ref>بصائر الدرجات، ص 182ـ183؛ الکافی، ج 1، ص 303.</ref> فاطمه پس از عاشورا در کاروان اسرا به کوفه و پس از آن به شام رفت و کشتار خاندان اهل بیت(ع) و وقایع غم بار دوران اسارت را با خطابه‌های خود در کوفه و شام خود آشکار و چهره کریه بنی‌امیه را به عنوان قاتلان اهل بیت (ع) برملا کرد و در پیام رسانی انقلاب عاشورا نقش مؤثری داشت. وی پس از بازگشت از‌این سفر در مدینه منوره به ادامه زندگی با شویش که از مرگ رسته بود ادامه داد از جمله فرزندان‌این دو عبدالله، ابراهیم، حسن و زینب بودند. <ref>الفخری، المروزی الأزوارقانی، الص:86</ref>
پس از وفات حسن مثنی، فاطمه یک سال بر مزار او سوگواری کرد و پس از مدتی به رغم تعهدی که به شوهرش داده بود، به اصرار مادرش، با عبدالله بن عمرو بن عثمان، نواده خلیفه سوم ازدواج کرد. حاصل‌این ازدواج، سه فرزند به نام‌های محمد دیباج، قاسم و رقیه بود. شاید به همین دلیل بود که عبدالله بن حسن می‌گفت در آغاز از عبدالله بن عمرو بیزار بوده است. <ref>أنساب‏الأشراف، ج‏5، ص:؛606 کامل، ج‏5، ص:231؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:183</ref> ابن صوفی دلیل مخالفت حسن مثنی با ازدواج فاطمه همسرش با عبدالله عمرو بن عثمان را دشمنی خانوادگی بیان می‌کند و ضمن اشاره به اختلافی که در سبب این ازدواج پس از وفات حسن مثنی وجود دارد آن را مورد اجماع می‌داند و از فاطمه کلامی پر معنا را دراین مورد نقل می‌کند که گفته: (ما کنت بذیا و لا الحسن‏ نبیا)من زنی سلیطه و پر جرات نبودم و حسن هم پیامبر نبود. <ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:281</ref>
در پی در گذشت عبداللّه بن عمرو بن عثمان، عبدالرحمان بن ضحاک فهری والی مدینه(حک: 101_104ه. ق.) از فاطمه خواستگاری و حتی تهدید کرد که اگر تن به ازدواج با او ندهد، پسرش عبدالله بن حسن را به تهمت شرب خمر تازیانه خواهد زد. اما دختر امام حسین(ع) دست رد به سینه او زد و به او پاسخ منفی داد. پس از آن دختر امام حسین(ع) فاطمه برای شکایت از حاکم مدینه نزد یزید بن عبدالملک بن مروان(حک: 101_105ق) رفت که نتیجه آن منجر به عزل عبدالرحمن بن ضحاک از امارت مدینه شد. <ref>انساب الاشراف، ج2، ص 197_198؛ تاریخ طبری،؛ ج7، ص 13.</ref>
گزارشی از ملاقات او با هشام بن عبدالملک (خلافت105ـ125) وجود دارد که در این ‌ملاقات به تقاضای هشام ویژگی‌های فرزندان هاشمی و امویش را وصف می‌کند او ابتدا فرزندان هاشمیش را این‌گونه توصیف می‌کند: عبدالله آقای و شریف مطاع خاندان و حسن زبان و مدافع ما و ابراهیم شبیه‌ترین افراد به رسول خدا به خصوص در راه رفتن است ودرباره دو پسر امویش محمد می‌گوید محمد جمال و زیبایی ما که به او می‌بالیم و قاسم چونان چهره ما و شبیه‌ترین مردم به ابی العاص بن امیه از لحاظ ظاهر و خلق و خوی است.<ref>التذکرة الحمدونیة؛ ج‏4؛ ص31‏</ref>
‏ او از هر فرصتی برای تربیت فرزندانش بهره می‌برد چنانکه محمد از مادرش فاطمه بنت الحسین نقل می‌کند که مادرم ما فرزندانش را جمع کرد و گفت: پسرکانم به خدا قسم هیچ نابخردی با سفاهت خود چیزی را بدست نمی‌آورد و چیزی از لذت هایش را بدست نمی‌آورد مگر‌اینکه جوانمردان نیز با جوانمردی خود به آن دست می‌یابند، پس با پرده پوشی الهی خود را بپوشانید.<ref>تاریخ بغداد، ج‏3، ص: 4‏ تاریخ مدینة دمشق، ج‏53، ص: 387‏ نثر الدر فی المحاضرات، آبی؛ ج‏4؛ ص46‏</ref>
سر انجام فاطمه در مدینه منوره در گذشت اما زمان دقیق درگذشت <ref>تدکره الخواص، ص280</ref>.وی دانسته نیست. ابن جوزی آن را درحدود سال 117 ه. ق. دانسته است. <ref>همان، ص 280</ref> [[ابن عساکر]] نیز به وفات او در خلافت هشام بن عبدالملک (حک:105_125. ه. ق.) اشاره کرده است. <ref>تاریخ مدینه دمشق، ج 70، ص 17.</ref> برخی مدت عمر فاطمه را 90 سال دانسته‌اند <ref>کتاب الثقات، ج 5، ص 301</ref> که بعید به نظر می‌رسد زیرا با توجه به سن کم او در واقعه عاشورا و احتمال تولد او در حدود سال 51 هجری، می‌توان حدس زد که وی در حدود 70 سال سن داشته است.


==1.عبدالله بن الحسن:==
عبدالله بن الحسن المثنی با کنیه ابو محمد که پدرش زاده امام حسن مجتبی و مادرش فاطمه دختر امام حسین ‌علیه‌السلام و نبوه دختری طلحه بن عبیدالله است. به خاطر انتساب از سوی پدر و مادر به رسول خدا لقب محض(=خالص) و کامل»<ref>تیسیر المطالب فی أمالی أبی‌طالب، ص: 660</ref> به او دادند و از او نقل شده که خود را به خاطر‌این نسب نزدیکترین مردم به رسول خدا می‌دانست. <ref>مقاتل الطالبیین، ص168</ref> عبدالله درسال هفتاد هجری در خانه حضرت فاطمه دختر پیامبراکرم در مسجد نبوی به دنیا آمد. <ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:222، تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:314‏</ref> اوشباهت زیادی به رسول خدا داشت. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:93‏</ref>
عبدالله از محبوبیت و جایگاه ویژه‌ای در میان مردم مدینه و علمای بزرگ برخوردار بود. اورا شیخ بنی‌هاشم و از خطیبان و سخنوران بنی‌هاشم در زمان خود خوانده‌اند <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:93‏ البیان و التبیین، جاحظ، ج‏1، ص: 285‏</ref> محمد بن عمر واقدی او را چنین توصیف کرده است:«و کان عبدالله بن حسن من العباد و کان له شرف و عارضة و هیبة و لسان شدید» عبدالله از عابدان زمانه و دارای شرف و با هیبتی مخصوص و قدرت بیان و زبانی تند بود. <ref>الطبقات‏الکبری، ج‏5، ص:385</ref>
قدرت بیان عبدالله به گونه‌ای بود که منصور عباسی او را دارای سحر بیان می‌دانست که با هرکس سخن بگوید او را مجاب خواهد. <ref>تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص369؛</ref> این جایگاه به حدی بود که در مفاخره میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه عبدالله بن حسن یکی از مفاخر بنی‌هاشم شمرده شده است. <ref>شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج‏15؛ ص289‏</ref>
عبدالله جایگاه مخصوصی روبروی منبر در مسجد نبوی داشت که درآن زیرانداز خود را پهن می‌کرد که حتی مدت‌ها پس از رفتن او نیز در مسجد باقیماند. <ref>تاریخ المدینة المنورة، ص: 10</ref> ودر روزهای جمعه وی مکانی اختصاصی در کنار استوانه پیامبراکرم(ص) داشت. <ref>تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص373</ref>
== نمونه‌ای از نقش آفرینی‌های سیاسی عبدالله محض ==
عبدالله محض با خلفای اموی و عباسی مراوده داشت. او در نوجوانی به محضر حاکم مدینه عمر بن عبدالعزیز راه داشت و عمر او را به پاس قرابتش با پیامبر احترام می‌کرد. در جوانی به دیدار سلیمان بن عبدالملک به دمشق رفت و تلاش کرد تا با نفوذ عمر بن عبدالعزیز در دربار سلیمان به خواست خود دست یابد. اما امویان از بیم تحت تاثیر قرار گرفتن شامیان از شخصیت با نفوذ و جذاب وی با لحنی تهدید‌آمیز او را روانه شهر خود مدینه منوره کردند <ref>تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص366</ref> او بعدها در خلافت یکساله عمر بن عبدالعزیز با او مراوده فراوانی داشت و پس از وی در دمشق به دیدار هشام بن عبدالملک رفت و هشام جویای فرزندانش شد. <ref>تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص365‏</ref>
=== برخوردکریمانه با حاکم اموی ===
حاکم ولید بن عبدالملک در مدینه عثمان بن خالد بود که به عبدالله و برادرش اهانت بسیار کرد و قصد آزار جدی آنها را داشت. هنگامیکه عثمان عزل شد. عبدالله و برادرش نزد او آمدند و گفتند به مشکلاتی که پیش از‌این میان ما بوده نگاه نکن و کارت را به ما واگذار نما. عثمان نیز به آن دو پناهنده شد و از گرفتاری نجات یافت و به هرچه می‌خواست رسید. پس از‌این بود که عثمان می‌گفت:خداوند بهتر می‌داند رسالتش را در کجا قرار دهد. <ref>نثر الدر فی المحاضرات، آبی؛ ج‏1؛ ص254‏</ref>


'''سادات حسني آشنايي با سر سلسله هاي خاندان عبدالله بن حسن مثني''' عنوان مقاله ای است که توسط محمد سعيد نجاتي كاشاني به نگارش در آمده است كه تمام سادات حسني را معرفي و سر سلسله هاي خاندان عبدالله بن حسن مثني را مورد شناسايي قرار داده است
=== مذاکره با فرمانده خوارج ===
درسال 129 ق خوارج به فرماندهی ابوحمزه خارجی برای حج ازسوی عبدالله بن یحیی طالب الحق، از خوارج اباضی یمن، به عرفات آمدند. حاکم حرمین عبدالواحد بن سلیمان بن عبدالملک تصمیم گرفت تا برای حفظ حرمت حرمین یا تامین فرصت برای آمادگی رزمی با آنان مذاکره کند از‌این رو از چهره‌ها و خاندان‌های سرشناس مدینه از جمله خاندان خلفای چهارگانه افرادی را برگزید و آنان را نزد ابوحمزه فرستاد. ابو حمزه با توجه به گرایش اعتقادی خود به فرزندان امام علی(ع) و عثمان بی محلی کرده و رو ترش کرد اما بر عکس به نوادگان عمر و ابوبکر خندید و خوشامد گفت و اظهار کرد:به خدا قسم ما برای عمل به سیره پدران شما قیام کردیم. در‌این هنگام عبدالله بن حسن که از‌این اقدام وی آزرده به نظر می‌آمد گفت: ما‌اینجا نه برای افتخار بر سر پدران و اجداد که برای رساندن پیام امیر آمده‌ایم و‌این جمع پس از رساندن پیام امیر و آتش بس با ابوحمزه بازگشتند.<ref>تاریخ‏الطبری، ج‏7، ص:374؛ الکامل، ج‏5، ص:374</ref>
اختلافات عبدالله بن حسن با زید برسر بر تولیت اوقاف امام علی ‌علیه‌السلام
امیر‌مومنان املاک و مزارع کشاورزی بسیاری را با دستان خود درمناطق مختلف حجاز مانند ینبع و وادی‌القری و فقیرین و مناطق دیگر آباد و درآمد همه آنها را در راه خدا و برای رسیدگی به خویشاوندان و نیازمندان آل علی وقف کرد و تولیت آن را به فرزندان حضرت فاطمه(س) یعنی امام حسن(ع)و پس ازاو امام حسین(ع) و بعد از آن حضرت کسی که ایشان تعیین کنند واگذار‌فرمود <ref>الکافی، ج‏7، ص: 50؛شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج‏15؛ ص146.</ref> پس از شهادت امام حسین(ع) میان شاخه‌های حسنی و حسینی بر سر تولیت اختلاف شد و امام سجاد(ع) که بزرگ حسینیان بود به نفع سادات حسنی از ادعای خود دست برداشت. <ref>مناهل الضرب، ص167، سراج الانساب، ص36</ref> پس از آن حضرت ‌این اختلاف زنده شد و زید بن علی به عنوان نماینده امام باقر(ع) با جعفر پسر حسن مثنی به پیگیری و دادخواهی درباره اختلاف خود به حاکم وقت مدینه خالد بن عبدالملک مراجعه می‌کردند. <ref>الکامل، ج‏5، ص:231</ref> در‌این اثنا با‌اینکه گزارش‌ها از تلاش عبدالله بن حسن برای حفظ احترام زید به عنوان یکی از شخصیت‌های بزرگتر بنی‌هاشم گزارش شده مانند‌ اینکه هر وقت جلسه دادرسی تمام می‌شد و عبدالله و زید باز می‌گشتند، عبدالله بن حسن به سرعت به سمت مرکب جناب زید می‌رفت و برای او رکاب می‌گرفت. <ref>تیسیر المطالب فی أمالی أبی‌طالب، ص: 164‏</ref> با‌این حال گفتگوهای تندی میان‌این دو بزرگوار نقل شده است. <ref>نور الأبصار، الشبلنجی، ص:383 ؛الکامل، ج‏5، ص:231‏؛ أنساب الأشراف، ج‏2، ص:199 و ج‏3، ص:231</ref>


=چكيده=
== زندان و شهادت عبدالله ==
پس از اینکه عبدالله از تحویل پسران خود خودداری کرد به فرمان منصور عباسی سه سال در دار الاماره مدینه و سپس در زندان هاشمیه کوفه زندانی شد و به اختلاف درروز عید قربان سال 145 و در سن 46 سالگی،<ref>تاریخ بغداد ج9، ص440</ref> یا 72 سالگی یا 75 <ref>تاریخ دمشق، ج27، ص تاریخ بغداد، ج‏9، ص: 440 تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:321‏عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:94</ref> یا 92 سالگی به شهادت رسید <ref>أنساب الأشراف، البلاذری، ج‏3، ص:89‏</ref>. کیفیت شهادت‌این بزرگوار را مختلف نقل کرده انند: به نقلی پاهایش تورم کرده و عفونی شد و‌این عفونت با رسیدن به قلب وی را از پای در آورد ولی گزارش‌های دیگر از خفه شدن، زیر آوار سقف زندان ماندن و مسموم شدن، مردن زیر شکنجه و به چهار میخ کشیده شدن بر دیوار یا دق مرگ شدن پس از با خبر شدن از شهادت فرزندش محمد خبر داده‌اند.<ref>تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:321</ref> شاید گزارش تنوخی مکمل‌این روایت باشد که پس از کشته شدن محمد نفس زکیه، به فرمان منصور دوانقی سر بریده او را در مقابل پدرش عبدالله بن حسن در زندان گذاشتند.<ref>فرج بعد الشدة، تنوخی، ج‏3، ص: 365</ref>
ابوالفرج اصفهانی از عبدالرحمن بن عمران نقل می‌کندکه گوید من به همراه جمعی نزد ابوالازهر در هاشمیه می‌رفتیم و می‌دانستیم که او با خلیفه منصور مکاتبه دارد. روزی ما نزد وی بودیم و سه روزی می‌شد که نامه‌ای از خلیفه نزدش نیامده بود که ناگهان قاصد منصور به همراه نامه‌ای برای ابوالازهر زندانبان رسید که پس از خواندش رنگش تغییر کرد و مضطرب شد و به سمت سیاهچال زندان رفت. به هنگام بلند شدن زندانبان نامه ازاو افتاد و ما خواندیمش که در آن منصور برای او نوشته بود: در فرمانی که به تو مورد مذله دادم شتاب نما.» شعبانی که همراه من بود بعد از خواندن نامه گفت: می‌دانی مذله کیست؟ گفتم نه به خدا. گفت:به خداوند سوگند که عبدالله بن حسن است ببین زندانبان با او چه می‌کند. زندانبان ساعتی رفت وبازگشت و گفت عبدالله بن حسن از دنیا رفت دوباره به داخل رفت و هنگامیکه بازگشت در فکر بود و اندوهگین. از ما پرسید: درباره علی بن حسن چه باوری دارید؟ گفتیم به خدا قسم او بهترین انسان در آسمان‌ها و زمین است. زندانبان دست‌هایش را به هم زد و گفت از دنیا رفت. <ref>مقاتل‏الطالبیین، ص:202</ref>


[[امام حسن]] علیه السلام ، پنج دختر و یازده پسر داشتند ؛ اما نسل ایشان از اولاد ذکور تنها از دو پسرشان یعنی زید و حسن مثنی است. نسل زید بن حسن علیه السلام، از پسرش حسن و نسل او هم از 7 پسر به نام های؛ قاسم ، علی، اسماعیل ، ابراهیم ، زید ، عبد الله و اسحاق است. در میان این پسران ، قاسم اهمیت بیشتری دارد ؛ زیرا از دو پسرش یعنی عبد الرحمن شجری و محمد بطحانی (بطحایی) ، جمع کثیری از سادادت حسنی پدید آمده اند.
== همسران عبدالله محض ==
نسل حسن مثنی از 5 پسر است؛ عبد الله محض،ابراهیم غمر، حسن مثلّث(مادر این سه، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام است) ، داود و جعفر.
در منابع مختلف از چهار بانو به عنوان همسران عبدالله محض یادشده است. هند دختر ابو عبیده از قبیله سرشناس بنی اسد بن عبدالعزی قریش و دختر برادرش قریبه /قرشیه دختر رکیح و ام سلمه دختر محمد بن طلحه از قبیله بنی تمیم و عاتکه دختر عبدالملک بن حارث مخزومی. بیشتر فرزندان عبدالله از همسر محبوبش هند بود واز ام سلمه نواده طلحه بن عبیدالله فرزندی نداشت.
عبدالله محض پدر 6 پسر به این قرار است : موسی الجون، محمد نفس الزکیه، ابراهیم قتیل باخمری، یحیی صاحب الدیلم، سلیمان و ادریس. موسی الجون اعقاب بسیار دارد و نسلش از دو پسر به نام های عبدالله شیخ الصالح  و ابراهیم است.
هند پیش از عبدالله محض، به همسری عبدالله بن عبدالملک(فرزند خلیفه مقتدر اموی حک65ـ86) در آمده بود و پس از مرگ در سال 100 ق وی میراث بسیاری از او داشت. به گونه‌ای هنگامیکه عبدالله بن حسن از مادرش خواست تا او برا برایش خواستگاری کند، مادرش با توجه به توانگری عروس و تهیدستی داماد از این کار خود داری کرد و عبدالله مجبور شد که خود مستقیما به خانه ابوعبیده رود و دخترش را خواستگاری نماید. برخلاف تصور مادر عبدالله ابو عبیده و دخترش با گشاده رویی‌این داماد مشهور با اصل نسب را به شوهری هند پذیرفتند و در همان روز با یکدیگرازدواج کردند در حالیکه مادر عبدالله هنوز اطلاعی نداشت. پس از اینکه عبدالله یک هفته را در منزل عروس خود گذراند، با سرو رویی که حکایت از دامادی می‌کرد نزد مادرش آمد و در پاسخ مادر که از دلیل تغییر ظاهرش را می‌پرسید گفت که‌این لباس ها از سوی همان کسی است که گمان نمی‌کردی ازدواج با من را بپذیرد. اشعار معروفی از عبدالله بن حسن درسخن با هند باقیمانده که نشان‌دهنده محبوبیت هند نزد عبدالله محض است. <ref>أغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج‏21، ص: 85</ref> هند مادر محمد و ابراهیم و ادریس اکبر و موسی و هارون و فاطمه و زینب و کثوم و ام کلثوم از فرزندان عبدالله است. <ref>الطبقات‏الکبری، ج‏5، ص:386؛ نساب‏الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>
عبد الله محض ، یکی از پر شمارترین نسل ها را در سادات حسنی دارا است ، لذا مقاله حاضر به معرفی ویژگی های شخصیت، ، احوال و سیره تاریخ زندگانی جناب عبدالله بن حسن مثنی معروف به «عبدالله محض»، خاندان و سادات منتسب به ایشان می‌پردازد.
از ام سلمه دختر محمد بن طلحه همسر دیگر عبدالله نیز یاد شده که در عین تندخوئی اش نزد شوهرش بسیار عزیز بود. نقل شده ام سلمه بسیار با عبدالله تندی می‌کرد و با خشم با او سخن می‌گفت و عبدالله از او حساب می‌برد و با او مخالفت نمی‌کرد. گویند روزی عبدالله ام سلمه را سرخوش و شاد و دید و خواست تا با استفاده از فرصت از تند خوئی‌اش شکایت کند در همین حال به او گفت:ای دختر محمد به خدا آتش به قلبم می‌زند. . . هند درحالیکه با خشم به او خیره شده بود در میان سخنش گفت: چه چیزی قلبت را آتش می‌زند و عبدالله از او ترسید و به جای آنچه در دل داشت گفت:«دوستی ابوبکر صدیق.» ‌این‌گونه از خشم ام سلمه نجات یافت. <ref>لأغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج‏21، ص: 79</ref>
ابراهیم غمر، پسر حسن مثّنی ، نسلش تنها از اسماعیل دیباج و او هم از دوپسر به نام های حسن التجّ و ابراهیم طباطبا است. ابراهیم طباطبا که پدر قاسم  رسی ، احمد و حسن است ، جد سادات طباطبایی محسوب می گردد.
حسن مثلث، دیگر فرزند حسن مثنی، پدر علی عابد است واو هم پدر حسین بن علی، شهید فخ و نیز برادرش حسن مکفوف است. اولاد حسن مثلث بسیار کم بوده اند.
جعفر و داود نیز از دیگر فرزندان حسن مثنی بودند. جعفر از خطبای بنی هاشم به شمار می رفت و داود هم برادر رضاعی امام صادق علیه السلام بود. او همان کسی است که امام صادق علیه السلام به مادرش ، دعای معروف ام داود را تعلیم فرمودند.
واژه های کلیدی : سادات حسنی ، حسن مثنّی، فاطمه بنت الحسین (ع)، عبدالله محض ، ابراهیم غمر ، حسن مثلّث


==حسن بن حسن پدر سادات حسني==
== فرزندان عبدالله محض ==
حسن پسر امام حسن مجتبي(ع)  به خاطر وجود دو کلمه حسن در نامش ملقب به حسن مثني(دوتايي) است. پدر وي سبط اکبر رسول خدا وسيد جوانان بهشت و مادرش خوله دختر منظور بن زبان ذبياني و بيوه  محمد بن طلحه بن عبيدالله( از فرماندهان جمل) است که چندي پس مرگ شوهر نخستش در واقعه جمل به همسري امام مجتبي(ع)  در آمد. إبراهيم،  و داود،  و أم القاسم‏ فرزندان خوله از فرزند طلحه بودند.<ref>تاريخ دمشق،  ج‏13، ص:63؛ عمدة الطالب ، ص:90‏</ref> 
حسن مثني همسري فاطمه دختر عمويش را برگزيد. به روايت ديگر امام خود فاطمه (ع) را براي او برگزيد چرا که به مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها شبيه تر بود. <ref>مقاتل‏الطالبيين، ص:167 ؛ عمدة الطالب،  ص:90</ref> وي در واقعه کربلا به ياري سيد الشهدا(ع) شتافت و در حاليکه به خاطر جراحت هايش نيمه جان بود، و پس از مدتي مداوا به مدينه بازگشت. <ref>تسمية من قتل مع الحسين(ع)، ص:150؛ تذكرة الخواص،ص:229؛أعيان الشيعة،  ج‏1، ص:613</ref>
او پس از شهادت امام حسين (ع) توليت موقوفات امام علي (ع) را برعهده داشت. <ref>تاريخ دمشق،  ج‏13، ص:65</ref> بنا به روايتي حسن  در ‌اين مسئوليت با امام سجاد‏(ع) ‏ اختلاف پيدا کرد و آن حضرت به نفع او از نزاع کناره گيري کرد.  <ref>مناهل الضرب،  ص167،  سراج الانساب،  ص36</ref>
گفتني است  زماني که عبد الرحمن ابن اشعث،  عبد الملک بن مروان(حک:65_86ق) را از خلافت خلع و بر ضد او قيام کرد،  به توصيه برخي فقها وي براي حسن مثني به عنوان خليفه از مردم عراق بيعت گرفت. حسن به رغم ترديد و ترس از بيعت شکني مردم،  با اصرار برخي قيام کنندگان،  بيعت به عنوان خليفه را پذيرفت و برخي علما مانند شعبي،  حسن بصري و ابن سيرين با او بيعت کردند. <ref>المصابيح،  ص344</ref>. پس از کشته شدن ابن اشعث در سال 85 ق <ref>المصابيح،  ص344.</ref> حسن مثني نيز متواري شد. سر انجام حسن مثني در حدود سال 90ه‍. ق در سن 53 سالگي مسموم شد و درگذشت. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:92 ؛الأعلام، ج‏2، ص:187</ref>  او برادر مادر خود محمد بن طلحه را وصي خود قرار داد. <ref>تاريخ مدينة دمشق،  ج‏13،  ص: 71</ref>
حسن مثني از پدرش امام حسن(ع)،  عبدالله بن جعفر <ref>تاريخ مدينة دمشق،  ج‏13،  ص: 71</ref> و همسرش فاطمه بنت الحسين(ع) احاديثي نقل کرده است. <ref>الوافي بالوفيات،  ج8،  صص168_169.</ref> و افرادي چون حنان بن سدير کوفي،  سعيد بن ابي سعيد،  عبدالله بن حفص بن عمر بن سعد،  حسن بن محمد حنفيه و همچنين فرزندان خود حسن مثني يعني ابراهيم،  عبدالله،  حسن مثلث ،<ref>تهذيب التهذيب،  ج2،  ص253</ref> زياد بن سوقه <ref>المحاسن،  ج2،  ص362؛ بحار الأنوار،  ج66،  صص 148 و 149</ref> از او روايت نقل ‌کرده‌اند.<ref>تاريخ دمشق،  ابن عساكر ، ج‏13، ص:61</ref> 
==فاطمه بنت الحسين (ع)مادرسادات حسني:==
مادر  و مادر بزرگ  سادات حسني (عبدالله ،  حسن و ابراهيم فرزندان حسن مثني و فرزندانشان ) ،  فاطمه بزرگترين دختر امام حسين (ع ) <ref>الطبقات الکبري ،  ج 3،  ص 214؛ تاريخ الطبري،  ج5، ص464؛ الکامل في التاريخ،  ج2،  ص577.</ref>  از ام اسحاق دختر طلحه بن عبيد الله تيمي است. <ref>الطبقات الکبري،  ج8،  ص473؛ مقاتل‏الطالبيين، ص:167-تاريخ دمشق،  ج70، ص 15؛ الارشاد،  ج ۲،  ص ۴۹۱ ؛ بحارالانوار،  ج ۴۵،  ص ۳۲۹.</ref>  ام اسحاق پس از شهادت امام حسن(ع) در سال 49 و يا 50 هجري به همسري امام حسين(ع) در آمد،  به نظر مي‌رسد تولد فاطمه در حدود سال 51 هجري بوده باشد.<ref>دانشنامه امام حسين(ع): ص351</ref> فاطمه را از نظر شمايل و سيما به جده اش حضرت فاطمه (س) شبيه بود.<ref>عمدة الطالب،  ص184؛ اعيان الشيعه،  ج5،  ص43-44؛ ؛ الارشاد،  ج 2،  ص 25.</ref> . وي پيش از رخداد بزرگ کربلا با پسر عمويش حسن مثني <ref>المعارف،  ص 213؛ تاريخ دمشق،  ج70،  ص17؛ الطبقات الکبري ج 8،  ص 473.</ref> ازدواج کرد و به همراه ديگر اعضاى خاندان امام حسين(ع)،  در حادثه عاشورا حضور داشت. <ref>الشجره المبارکه،  ص 18؛عمده الطالب،  ص 93؛ تهذيب الانساب،  ص 34.</ref>  به نقل از امام باقر(ع)،  سيد الشهدا(ع) پيش از شهادتش ودايع و امانات و وصاياي مکتوب خود را به دخترش فاطمه سپرد و او بعدا آنها را به امام سجاد(ع) تحويل داد. <ref>بصائر الدرجات،  ص 182ـ183؛ الکافي،  ج 1،  ص 303.</ref>  فاطمه پس از عاشورا در کاروان اسرا به کوفه و پس از آن به شام رفت و کشتار خاندان اهل بيت(ع) و وقايع غم بار دوران اسارت را با خطابه‌هاي خود در کوفه و شام خود آشکار و چهره کريه بني اميه را به عنوان قاتلان اهل بيت (ع) برملا کرد و در پيام رساني انقلاب عاشورا نقش مؤثري داشت. وي پس از بازگشت از‌اين سفر در مدينه منوره به ادامه زندگي با شويش که از مرگ رسته بود ادامه داد از جمله فرزندان‌اين دو عبدالله،  ابراهيم،  حسن و زينب بودند. <ref>الفخري،  المروزي الأزوارقاني ، الص:86</ref> 
پس از وفات حسن مثني،  فاطمه يک سال بر مزار او سوگواري کرد و پس از مدتي به رغم تعهدي که به شوهرش داده بود،  به اصرار مادرش،  با عبد الله بن عمرو بن عثمان،  نواده خليفه سوم ازدواج کرد. حاصل‌اين ازدواج ،  سه فرزند به نام‌هاي محمد ديباج،  قاسم و رقيه بود. شايد به همين دليل بود که عبدالله بن حسن مي‌گفت در آغاز از عبدالله بن عمرو بيزار بوده است. <ref>أنساب‏الأشراف، ج‏5، ص:؛606 كامل، ج‏5، ص:231؛ مقاتل‏الطالبيين،ص:183</ref>  ابن صوفي دليل مخالفت حسن مثني با ازدواج فاطمه همسرش با عبدالله عمرو بن عثمان را دشمني خانوادگي بيان مي کند و ضمن اشاره به اختلافي که در سبب اين ازدواج پس از وفات حسن مثني وجود دارد  آن را مورد اجماع مي داند و از فاطمه کلامي  پر معنا را دراين مورد نقل مي کند که گفته : (ما كنت بذيا و لا الحسن‏  نبيا )من زني سليطه و پر جرات نبودم و حسن هم پيامبر  نبود. <ref>المجدي،  ابن الصوفي،  ص:281</ref> 
در پي در گذشت عبداللّه بن عمرو بن عثمان ،عبد الرحمان بن ضحاک فهري والي مدينه(حک: 101_104ه. ق. ) از فاطمه خواستگارى و حتي تهديد کرد که اگر تن به ازدواج با او ندهد،  پسرش عبد الله بن حسن را به تهمت شرب خمر تازيانه خواهد زد. اما دختر امام حسين(ع) دست رد به سينه او زد و به او پاسخ منفي داد. پس از آن دختر امام حسين(ع) فاطمه براي شکايت از حاکم مدينه نزد يزيد بن عبد الملک بن مروان(حک: 101_105ق) رفت که نتيجه آن منجر به عزل عبد الرحمن بن ضحاک از امارت مدينه شد. <ref>انساب الاشراف،  ج2،  ص 197_198؛ تاريخ طبري، ؛ ج7،  ص 13.</ref> 
گزارشي از ملاقات او با هشام بن عبدالملک (خلافت105ـ125 )  وجود دارد که در اين ‌ملاقات به تقاضاي هشام ويژگي هاي فرزندان هاشمي و امويش را وصف مي کند او ابتدا فرزندان هاشميش را اينگونه توصيف مي کند: عبدالله آقاي و شريف مطاع خاندان و حسن زبان و مدافع ما و ابراهيم شبيه ترين افراد به رسول خدا به خصوص در راه رفتن است  ودرباره  دو پسر امويش محمد  مي گويد محمد جمال و زيبايي ما که به او مي باليم و قاسم چونان چهره ما و شبيه ترين مردم به ابي العاص بن اميه از لحاظ ظاهر و خلق و خوي است.<ref>التذكرة الحمدونية؛  ج‏4؛  ص31‏</ref> 
‏ او از هر فرصتي براي تربيت فرزندانش بهره مي برد چنانکه محمد از مادرش فاطمه بنت الحسين نقل مي‌کند که مادرم ما فرزندانش را جمع کرد و گفت : پسرکانم به خدا قسم هيچ نابخردي با سفاهت خود چيزي را بدست نمي آورد و چيزي از لذت هايش را بدست نمي آورد مگر‌اينکه جوانمردان نيز با جوانمردي خود به آن دست مي‌يابند،  پس با پرده پوشي الهي خود را بپوشانيد.<ref>تاريخ بغداد،  ج‏3،  ص: 4‏ تاريخ مدينة دمشق،  ج‏53،  ص: 387‏ نثر الدر في المحاضرات،  آبى؛  ج‏4؛  ص46‏</ref> 
سر انجام فاطمه در مدينه منوره در گذشت اما زمان دقيق درگذشت <ref>تدکره الخواص،  ص280</ref>.وي دانسته نيست. ابن جوزي آن را درحدود سال 117 ه. ق. دانسته است. <ref>همان،  ص 280</ref>  ابن عساکر نيز به وفات او در خلافت هشام بن عبد الملک (حک:105_125. ه. ق. ) اشاره کرده است. <ref>تاريخ مدينه دمشق،  ج 70،  ص 17.</ref>  برخي مدت عمر فاطمه را 90 سال دانسته اند <ref>کتاب الثقات،  ج 5،  ص 301</ref> که بعيد به نظر مي‌رسد زيرا با توجه به سن کم او در واقعه عاشورا و احتمال تولد او در حدود سال 51 هجري،  مي‌توان حدس زد که وي در حدود 70 سال سن داشته است.
==1.عبدالله بن الحسن:==
عبدالله بن الحسن المثني با کنيه ابو محمد که پدرش زاده امام حسن مجتبي و مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام و نبوه دختري طلحه بن عبيدالله است. به خاطر انتساب از سوي پدر و مادر به رسول خدا لقب محض(=خالص) و کامل »<ref>تيسير المطالب في أمالي أبي طالب،  ص: 660</ref> به او دادند و از او نقل شده که خود را به خاطر‌اين نسب نزديکترين مردم به رسول خدا مي‌دانست. <ref>مقاتل الطالبيين،ص168</ref>  عبدالله درسال هفتاد هجري در خانه حضرت فاطمه دختر پيامبراکرم در مسجد نبوي به دنيا آمد.  <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:222،  تحفة الأزهار،  ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:314‏</ref> اوشباهت زيادي به رسول خدا داشت. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:93‏</ref>
عبدالله از محبوبيت و جايگاه ويژه‌اي در ميان مردم مدينه و علماي بزرگ برخوردار بود. اورا شيخ بني هاشم و از خطيبان و سخنوران بني هاشم در زمان خود خوانده اند <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:93‏ البيان و التبيين،  جاحظ،  ج‏1،  ص: 285‏</ref>  محمد بن عمر واقدي او را چنين توصيف کرده است:« و كان عبد الله بن حسن من العباد و كان له شرف و عارضة و هيبة و لسان شديد» عبدالله از عابدان زمانه و داراي شرف و با هيبتي مخصوص و قدرت بيان و زباني تند بود. <ref>الطبقات‏الكبرى، ج‏5، ص:385</ref> 
قدرت بيان عبدالله به گونه‌اي بود که منصور عباسي او را داراي سحر بيان مي‌دانست که با هرکس سخن بگويد او را مجاب خواهد. <ref>تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص369؛</ref>  اين جايگاه به حدي بود که در مفاخره ميان بني هاشم و بني اميه عبدالله بن حسن يکي از مفاخر بني هاشم شمرده شده است. <ref>شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏15 ؛ ص289‏</ref> 
عبدالله جايگاه مخصوصي روبروي منبر در  مسجد نبوي داشت که درآن زيرانداز خود را پهن مي‌کرد که حتي مدتها پس از رفتن او نيز در مسجد باقيماند. <ref>تاريخ المدينة المنورة،  ص: 10</ref>  ودر روزهاي جمعه وي مکاني اختصاصي در کنار استوانه پيامبراکرم(ص) داشت. <ref>تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص373</ref> 
==نمونه اي از نقش آفريني هاي سياسي عبدالله محض==
عبدالله محض با خلفاي اموي و عباسي مراوده داشت. او در نوجواني به محضر حاکم مدينه عمر بن عبدالعزيز راه داشت و عمر او را به پاس قرابتش با پيامبر احترام مي‌کرد. در جواني به ديدار سليمان بن عبدالملک به دمشق رفت و تلاش کرد تا با نفوذ عمر بن عبدالعزيز در دربار سليمان به خواست خود دست يابد. اما امويان از بيم تحت تاثير قرار گرفتن شاميان از شخصيت با نفوذ و جذاب وي با لحني تهديد آميز او را روانه شهر خود مدينه منوره کردند <ref>تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص366</ref> او بعدها در خلافت يکساله عمر بن عبدالعزيز با او مراوده فراواني داشت و پس از وي در دمشق به ديدار هشام بن عبدالملک رفت و هشام جوياي فرزندانش شد. <ref>تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص365‏</ref>
===برخوردكريمانه با حاكم اموي===
حاکم وليد بن عبدالملک در مدينه عثمان بن خالد بود که به عبدالله و برادرش اهانت بسيار کرد و قصد آزار جدي آنها را داشت. هنگاميکه عثمان عزل شد. عبدالله و برادرش نزد او آمدند و گفتند به مشکلاتي که پيش از‌اين ميان ما بوده نگاه نکن و کارت را به ما واگذار نما. عثمان نيز به آن دو پناهنده شد و از گرفتاري نجات يافت و به هرچه مي‌خواست رسيد. پس از‌اين بود که عثمان مي‌گفت :خداوند بهتر مي‌داند رسالتش را در کجا قرار دهد. <ref>نثر الدر في المحاضرات،  آبى ؛ ج‏1 ؛ ص254‏</ref>
===مذاکره با فرمانده خوارج===
درسال 129 ق خوارج به فرماندهي ابوحمزه خارجي براي حج ازسوي عبدالله بن يحيي طالب الحق، از خوارج اباضي يمن، به عرفات آمدند. حاکم حرمين عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملک تصميم گرفت تا براي حفظ حرمت حرمين يا تامين فرصت براي آمادگي رزمي با آنان مذاکره کند از‌اين رو از چهره ها و خاندان‌هاي سرشناس مدينه از جمله خاندان خلفاي چهارگانه افرادي را برگزيد و آنان را نزد ابوحمزه فرستاد. ابو حمزه با توجه به گرايش اعتقادي خود به فرزندان امام علي(ع)  و عثمان بي محلي کرده و رو ترش کرد اما بر عکس به نوادگان عمر و ابوبکر خنديد و خوشامد گفت و اظهار کرد:به خدا قسم ما براي عمل به سيره پدران شما قيام کرديم. در‌اين هنگام عبدالله بن حسن که از‌اين اقدام وي آزرده به نظر مي‌آمد گفت : ما‌اينجا نه براي افتخار بر سر پدران و اجداد که براي رساندن پيام امير آمده‌ايم و‌اين جمع پس از رساندن پيام امير و آتش بس با ابوحمزه بازگشتند.<ref>تاريخ‏الطبري، ج‏7، ص:374؛ الكامل، ج‏5، ص:374</ref> 
اختلافات عبدالله بن حسن با زيد برسر بر توليت اوقاف امام علي عليه السلام
امير‌مومنان املاک و مزارع کشاورزي بسياري را با دستان خود درمناطق مختلف حجاز مانند ينبع و وادي‌القري و فقيرين و مناطق ديگر آباد و درآمد همه آنها را در راه خدا و براي رسيدگي به خويشاوندان و نيازمندان آل علي وقف کرد و توليت آن را به فرزندان حضرت فاطمه(س) يعني امام حسن(ع)و پس ازاو امام حسين(ع)  و بعد از آن حضرت  کسي که ایشان  تعيين کنند واگذار‌فرمود <ref>الكافي ،  ج‏7،  ص: 50؛شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏15 ؛ ص146.</ref> پس از شهادت امام حسين(ع) ميان شاخه‌هاي حسني و حسيني بر سر توليت اختلاف شد و امام سجاد(ع)  که بزرگ حسينيان بود به نفع سادات حسني از ادعاي خود دست برداشت. <ref>مناهل الضرب،  ص167،  سراج الانساب،  ص36</ref>  پس از آن حضرت ‌اين اختلاف زنده شد و زيد بن علي به عنوان نماينده امام باقر(ع) با جعفر پسر حسن مثني به پيگيري و دادخواهي درباره اختلاف خود به حاکم وقت مدينه خالد بن عبدالملک مراجعه مي‌کردند. <ref>الكامل، ج‏5، ص:231</ref>  در‌اين اثنا با‌اينکه گزارش ها از تلاش عبدالله بن حسن براي حفظ احترام زيد به عنوان يکي از شخصيت‌هاي بزرگتر بني هاشم گزارش شده مانند‌ اينکه هر وقت جلسه دادرسي تمام مي‌شد و عبدالله و زيد باز مي‌گشتند،  عبدالله بن حسن به سرعت به سمت مرکب جناب زيد مي‌رفت و براي او رکاب مي‌گرفت. <ref>تيسير المطالب في أمالي أبي طالب،  ص: 164‏</ref> با‌اين حال گفتگوهاي تندي ميان‌اين دو بزرگوار نقل شده است. <ref>نور الأبصار،  الشبلنجي ، ص:383 ؛الكامل، ج‏5، ص:231‏؛ أنساب الأشراف،  ج‏2، ص:199 و ج‏3، ص:231</ref> 
==زندان و شهادت عبدالله==
پس از اينکه  عبدالله از تحويل پسران خود خودداري کرد به فرمان منصور عباسي سه سال در دار الاماره مدينه و سپس در زندان هاشميه کوفه زنداني شد و به اختلاف درروز عيد قربان سال 145 و در سن 46 سالگي ،<ref>تاريخ بغداد ج9، ص440</ref>  يا 72 سالگي يا 75 <ref>تاريخ دمشق ، ج27، ص تاريخ بغداد،  ج‏9،  ص: 440 تحفة الأزهار،  ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:321‏عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:94</ref> يا 92 سالگي به شهادت رسيد <ref>أنساب الأشراف،  البلاذري ، ج‏3، ص:89‏</ref>  . کيفيت شهادت‌اين بزرگوار را مختلف نقل کرده انند: به نقلي پاهايش تورم کرده و عفوني شد و‌اين عفونت با رسيدن به قلب وي را از پاي در آورد ولي گزارش‌هاي ديگر از خفه شدن، زير آوار سقف زندان ماندن و  مسموم شدن،  مردن زير شکنجه و به چهار ميخ کشيده شدن بر ديوار يا دق مرگ شدن پس از با خبر شدن از شهادت فرزندش محمد خبر داده اند.<ref>تحفة الأزهار،  ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:321</ref>  شايد گزارش تنوخي مکمل‌اين روايت باشد که پس از کشته شدن محمد نفس زکيه،  به فرمان منصور دوانقي سر بريده او را در مقابل پدرش عبدالله بن حسن در زندان گذاشتند.<ref>فرج بعد الشدة،  تنوخى،  ج‏3،  ص: 365</ref>
ابوالفرج اصفهاني از عبدالرحمن بن عمران نقل مي‌کندکه گويد من  به همراه جمعي نزد ابو الازهر در هاشميه مي‌رفتيم و مي‌دانستيم که او با خليفه منصور مکاتبه دارد. روزي ما نزد وي بوديم و سه روزي مي‌شد که نامه‌اي از خليفه نزدش نيامده بود که ناگهان قاصد منصور به همراه نامه‌اي براي ابوالازهر زندانبان رسيد که پس از خواندش رنگش تغيير کرد و مضطرب شد و به سمت سياهچال زندان رفت. به هنگام بلند شدن زندانبان نامه ازاو افتاد و ما خوانديمش که در آن منصور براي او نوشته بود: در فرماني که به تو مورد مذله دادم شتاب نما.» شعباني که همراه من بود بعد از خواندن نامه گفت: مي‌داني مذله کيست؟ گفتم نه به خدا. گفت:به خداوند سوگند که عبدالله بن حسن است ببين زندانبان با او چه مي‌کند. زندانبان ساعتي رفت وبازگشت و گفت عبدالله بن حسن از دنيا رفت دوباره به داخل رفت و هنگاميکه بازگشت در فکر بود و اندوهگين. از ما پرسيد: درباره علي بن حسن چه باوري داريد؟ گفتيم به خدا قسم او بهترين انسان در آسمان ها و زمين است. زندانبان دست هايش را به هم زد و گفت از دنيا رفت.
==همسران عبدالله محض==
در منابع مختلف از چهار بانو به عنوان همسران عبدالله محض يادشده است. هند دختر ابو عبيده از قبيله سرشناس بني اسد بن عبدالعزي قريش و دختر برادرش قريبه /قرشيه دختر رکيح و ام سلمه دختر محمد بن طلحه از قبيله بني تميم و عاتکه دختر عبدالملک بن حارث مخزومي. بيشتر فرزندان عبدالله از همسر محبوبش هند بود واز ام سلمه نواده طلحه بن عبيدالله فرزندي نداشت.
هند پيش از عبدالله محض،  به همسري عبدالله بن عبدالملک(فرزند خليفه مقتدر اموي حک65ـ86) در آمده بود و پس از مرگ در سال 100 ق وي ميراث بسياري از او داشت. به گونه‌اي هنگاميکه عبدالله بن حسن از مادرش خواست تا او برا برايش خواستگاري کند،  مادرش با توجه به توانگري عروس و تهيدستي داماد از اين کار خود داري کرد و عبدالله مجبور شد که خود مستقيما به خانه ابوعبيده رود و دخترش را خواستگاري نمايد. برخلاف تصور مادر عبدالله ابو عبيده و دخترش با گشاده رويي‌اين داماد مشهور با اصل نسب را به شوهري هند پذيرفتند و در همان روز با يکديگرازدواج کردند در حاليکه مادر عبدالله هنوز اطلاعي نداشت. پس از اينکه عبدالله  يک هفته را در منزل عروس خود گذراند، با سرو رويي که حکايت از دامادي مي‌کرد نزد مادرش آمد و در پاسخ مادر که از دليل تغيير ظاهرش را مي‌پرسيد گفت که‌اين لباس ها از سوي همان کسي است که گمان نمي کردي ازدواج با من را بپذيرد. اشعار معروفي از عبدالله بن حسن درسخن با هند باقيمانده که نشان دهنده محبوبيت هند نزد عبدالله محض است. <ref>أغاني،  ابو الفرج اصفهانى،  ج‏21،  ص: 85</ref> هند مادر محمد و ابراهيم و ادريس اکبر و موسي و هارون و فاطمه و زينب و کثوم و ام کلثوم از فرزندان عبدالله است. <ref>الطبقات‏الكبرى، ج‏5، ص:386؛ نساب‏الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>
از ام سلمه دختر محمد بن طلحه همسر ديگر عبدالله نيز ياد شده که در عين تندخوئي اش نزد شوهرش بسيار عزيز بود. نقل شده ام سلمه بسيار با عبدالله تندي مي‌کرد و با خشم با او سخن مي‌گفت و عبدالله از او حساب مي‌برد و با او مخالفت نمي کرد. گويند روزي عبدالله ام سلمه را سرخوش و شاد و ديد و خواست تا با استفاده از فرصت از تند خوئي‌اش شکايت کند در همين حال به او گفت:اي دختر محمد به خدا آتش به قلبم مي‌زند. . . هند درحاليکه با خشم به او خيره شده بود در ميان سخنش گفت: چه چيزي قلبت را آتش مي‌زند و عبدالله از او ترسيد و به جاي آنچه در دل داشت گفت:«دوستي ابوبکر صديق.» ‌اينگونه از خشم ام سلمه نجات يافت. <ref>لأغاني،  ابو الفرج اصفهانى،  ج‏21،  ص: 79</ref>
==فرزندان عبدالله محض==
===1.1.محمد بن عبدالله محض: (93/100ـ145)===
===1.1.محمد بن عبدالله محض: (93/100ـ145)===
وي محمّد بن عبد اللّه با کنيه«ابو عبد اللّه» و لقب مهدي بود. مادر او هند دختر ابو عبيده اسدي بود. او را «صريح قريش» مى‌گفتند؛  زيرا علاوه بر پدران در ميان مادران او تا قريش،  كنيزى وجود نداشت و در نامه اش به منصور به‌اين مطلب افتخار کرده است. <ref>مقاتل الطالبيين،207</ref> او را «نفس زكيه» و «مقتول احجار زيت» نيز ناميده‌اند. لقب نفس زکيه برخي براساس روايتي از پيامبر درباره کشته شدن يکي از فرزندانش ؛ «نفس زكيه» در «احجار الزيت»يا پس از مرگش .‏. <ref>ر. ك. يحيى بن حسين هارونى،  الافاده فى تاريخ ائمّة الزيدية،  ص ١٠٧/ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ‏ابى طالب، ص ٩۶/عبد الحسين امينى،  الغدير فى الكتاب و السنّة و الأدب، ج ٣، ص ٢٧٢.</ref> يا پدرش <ref>انساب الاشراف، ج ٣، ص ٧۶</ref> يا بخاطر شدت زهد و عبادت به «نفس زكيه» گرفته است. <ref>مروج الذهب،ج3،ص293</ref>  
وی محمّد بن عبداللّه با کنیه«ابو عبداللّه» و لقب مهدی بود. مادر او هند دختر ابو عبیده اسدی بود. او را «صریح قریش» می‌گفتند؛ زیرا علاوه بر پدران در میان مادران او تا قریش، کنیزی وجود نداشت و در نامه اش به منصور به‌این مطلب افتخار کرده است. <ref>مقاتل الطالبیین،207</ref> او را «نفس زکیه» و «مقتول احجار زیت» نیز نامیده‌اند. لقب نفس زکیه برخی براساس روایتی از پیامبر درباره کشته شدن یکی از فرزندانش؛ «نفس زکیه» در «احجار الزیت». ؛ یا پس از مرگش. ‏. <ref>ر. ک. یحیی بن حسین هارونی، الافاده فی تاریخ ائمّة الزیدیة، ص ١٠٧/ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ‏ابی طالب، ص ٩۶/عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنّة و الأدب، ج ٣، ص ٢٧٢.</ref> یا پدرش <ref>انساب الاشراف، ج ٣، ص ٧۶</ref> یا بخاطر شدت زهد و عبادت به «نفس زکیه» گرفته است. <ref>مروج الذهب، ج3،ص293</ref>  
گفته شده که مادرش چهارسال بر او حامله بود؛ در حاليکه پدرمادرش اين تظاهر به حاملگي را از ترس اين مي دانست که عبدالله محض بعد از هند با زني ديگر ازدواج کند. <ref>مقاتل الطالبيين،207</ref>  
گفته شده که مادرش چهارسال بر او حامله بود؛ در حالیکه پدرمادرش این تظاهر به حاملگی را از ترس این می‌دانست که عبدالله محض بعد از هند با زنی دیگر ازدواج کند. <ref>مقاتل الطالبیین،207</ref>  
به خاطر خال بزرگي که ميان دو کتف خود داشت ابتدا در ميان خانواده و سپس با توجه به نام او پدرش و نيز به خاطر علم و دانش و ديگر فضايلش نزد همگان از جمله بسياري از بني هاشم به مهدي اهل بيت شناخته مي شد، لقبي که به نظر مي رسد تنها با سکوت و کمر با تاييد صريح او مواجه شده است.<ref>همان و ص212 ؛مناهل الضرب ص182</ref>  
به خاطر خال بزرگی که میان دو کتف خود داشت ابتدا در میان خانواده و سپس با توجه به نام او پدرش و نیز به خاطر علم و دانش و دیگر فضایلش نزد همگان از جمله بسیاری از بنی‌هاشم به مهدی اهل بیت شناخته می‌شد، لقبی که به نظر می‌رسد تنها با سکوت و کمر با تایید صریح او مواجه شده است.<ref>همان و ص212 ؛مناهل الضرب ص182</ref>  
عبدالله محض از همان خردسالى، او را   به همراه برادرش ابراهيم براى تعليم نزد عبد اللّه بن طاووس برده شد تا علم حديث بياموزد. از خود محمّد روايت شده است كه براى تحصيل علم، به خانه انصار مى‌رفت و گاهى پشت در منزل آن‌ها مى‌خفت و برخى گمان مى‌كردند برده صاحب‌خانه است.<ref>همان 211</ref>
عبدالله محض از همان خردسالی، او را به همراه برادرش ابراهیم برای تعلیم نزد عبداللّه بن طاووس برده شد تا علم حدیث بیاموزد. از خود محمّد روایت شده است که برای تحصیل علم، به خانه انصار می‌رفت و گاهی پشت در منزل آنها می‌خفت و برخی گمان می‌کردند برده صاحب‌خانه است.<ref>همان 211</ref>  
او پس از قيام و دعوت به خود، در مدينه طي نامه اي به منصور عباسي ، خلافتش را ميراثي از امام علي (ع) و براساس قويتر بودن پيوندهاي نسبي و سببي اش با رسول خدا(ص) دانست و منصور را به وفاداري با بيعتي خواند که پيش از سقوط بني اميه با محمد انجام داده بود.<ref>أنساب‏ لأشراف،ج‏3،ص:100؛مناهل الضرب ،ص182</ref>  
او پس از قیام و دعوت به خود، در مدینه طی نامه‌ای به منصور عباسی، خلافتش را میراثی از امام علی (ع) و براساس قویتر بودن پیوندهای نسبی و سببی اش با رسول خدا(ص) دانست و منصور را به وفاداری با بیعتی خواند که پیش از سقوط بنی‌امیه با محمد انجام داده بود.<ref>أنساب‏ لأشراف، ج‏3،ص:100؛مناهل الضرب ،ص182</ref>  
وي سرانجام در 25 رجب يا رمضان سال 145 پس از قيام و جنگي شجاعانه و جوانمردانه با لشکرمنصور عباسي ،پس از اينکه هفتاد نفر را با دست خود به هلاکت رساند و شجاعتش به شجاعت حمزه سيد الشهدا تشبيه مي شد،در محلي به نام «احجار زيت» در مدينه کشته شد.<ref>الاعلام،6،ص220؛مقاتل 207</ref>  
وی سرانجام در 25 رجب یا رمضان سال 145 پس از قیام و جنگی شجاعانه و جوانمردانه با لشکرمنصور عباسی، پس از اینکه هفتاد نفر را با دست خود به هلاکت رساند و شجاعتش به شجاعت حمزه سید الشهدا تشبیه می‌شد، در محلی به نام «احجار زیت» در مدینه کشته شد.<ref>الاعلام،6،ص220؛مقاتل 207</ref>  
فرزندانش شامل طاهر، ابراهيم، حسن،علي ، يحيي، ابراهيم ، فاطمه ،زينب ، ام کلثوم، ام سلمه ، ام سلمه صغري بودند ولي نسل وي تنها از پسرش عبدالله باقيماند که ابومحمد الاشتر خواند مي شود و پس از مرگ پدر خود را به سند رساند ولي آنجا کشته شد.<ref>مناهل الضرب،ص186</ref>  
فرزندانش شامل طاهر، ابراهیم، حسن، علی، یحیی، ابراهیم، فاطمه، زینب، ام کلثوم، ام سلمه، ام سلمه صغری بودند ولی نسل وی تنها از پسرش عبدالله باقیماند که ابومحمد الاشتر خواند می‌شود و پس از مرگ پدر خود را به سند رساند ولی آنجا کشته شد.<ref>مناهل الضرب، ص186</ref>  
ابراهيم بن عبدالله محض(97- 145 ه_) :
ابراهیم بن عبدالله محض(97- 145 ه_):
يکي از اميران شجاع بني هاشم و عالمان و شاعران آنان بود.در اول رمضان سال ه- 145در بصره عليه منصور عباسي قيام کرد و چهارهزار نفر با او بيعت کردند و صد هزار نفر در ديوانش ثبت نام نمودند. منصور از بيم شورش او به کوفه رفت. قيام ابراهيم چنان شدت گرفت که بر بصره و شهرهاي اطراف مانند اهواز و فارس و اسط مسلط شد و پس از آن به کوفه حمله کرد. درگيريي هاي شديدي ميان وي و لشکر عباسيان به فرماندهي حميد بن قحطه رخداد تا اينکه در 25 ذي القعده سال 145 بدست حميد به شهادت رسيد وسرش را براي منصور بردند و بدنش در باخمرا دفن شد.از جمله ياري دهندگان وي ابو حنيفه پيشواي احناف بود که همه مبلغي که نزد خود نگهداري مي کرد، براي وي فرستاد.. <ref>براي قيام ابراهيم رک: أنساب‏الأشراف،ج‏3،ص:123 ؛ الكامل،ج‏5،ص:566؛الأعلام،ج‏1،ص:49‏ ؛سفينة البحار ؛ ج‏1 ؛ ص292‏ و نيز کتاب ابراهيم بن عبدالله حسني از همين نويسنده مراجعه کنيد</ref>  
یکی از امیران شجاع بنی‌هاشم و عالمان و شاعران آنان بود. در اول رمضان سال ه- 145در بصره علیه منصور عباسی قیام کرد و چهارهزار نفر با او بیعت کردند و صد هزار نفر در دیوانش ثبت نام نمودند. منصور از بیم شورش او به کوفه رفت. قیام ابراهیم چنان شدت گرفت که بر بصره و شهرهای اطراف مانند اهواز و فارس و اسط مسلط شد و پس از آن به کوفه حمله کرد. درگیریی‌های شدیدی میان وی و لشکر عباسیان به فرماندهی حمید بن قحطه رخداد تا اینکه در 25 ذی القعده سال 145 بدست حمید به شهادت رسید وسرش را برای منصور بردند و بدنش در باخمرا دفن شد. از جمله یاری دهندگان وی ابو حنیفه پیشوای احناف بود که همه مبلغی که نزد خود نگهداری می‌کرد، برای وی فرستاد.. <ref>برای قیام ابراهیم رک: أنساب‏الأشراف، ج‏3،ص:123؛ الکامل، ج‏5،ص:566؛الأعلام، ج‏1،ص:49‏ ؛سفینة البحار؛ ج‏1؛ ص292‏ و نیز کتاب ابراهیم بن عبدالله حسنی از همین نویسنده مراجعه کنید</ref>
===2.1. يحيي بن عبدالله محض===
 
او از بزرگان طالبيان در زمان موسي و هارون عباسي بود و امام صادق او را در مدينه پرورده بود و يحيي اهل حديث و فقه بود. او در قيام فخ در سال 169 با حسين بن علي حسني همراهي کرد و عامل شتاب زدگي او در قيامش شد <ref>تاريخ‏الطبري، ج‏8، ص:193</ref> ولي پس از شکست‌اين قيام نجات يافت و خود به پا خواست و بسياري از مردم حرمين و يمن و مصر با او بيعت کردند. پس از آن براي مدتي به يمن و مصر و مغرب رفت و ناشناس به شرق بازگشت و به ماوراء النهر رفت و در‌اين مدت هارون تلاش بسياري براي دست يابي به وي انجام داد ولي به يحيي که به همراه 170 تن از يارانش به مدت دو سال و نيم نزد خاقان پادشاه ترکستان باقيمانده بود دست نيافت تا‌اينکه يحيي در سال 176/175 در طبرستان قيام کرد ولي پس از ناکامي در قيام امان نامه هارون که با خط او بود پذيرفت تا انيکه هارون بر خلاف تعهد خود او را زنداني کرد <ref>الكامل، ج‏6، ص:125</ref> و به گزارشي در زندان از گرسنگي از پاي در آمد<ref>تاريخ‏اليعقوبى، ج‏2، ص:408</ref> ؛الكامل، ج‏6، ص:125‏ يا به گزارشي ديگر ناپديد گشت.<ref>الأعلام، ج‏8، ص:154</ref> بنابه گزارشي ديگر يحيي با توطئه حاکم زبيري مدينه بکار بن عبدالله زنداني و مسموم شده بود ولي با مباهله يا قسم دادني که با او انجام داد از زندان هارون رها شد. <ref>تاريخ بغداد ؛ ج‏14 ؛ ص115‏؛ تجارب‏الأمم، ج‏3، ص:511</ref> البته‌اين حکايتي است که درباره موسي بن عبدالله برادر يحيي نيز ذکر شده.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341</ref> و با توجه به اختلافات فراواني که در سرنوشت يحيي و عاقبت وي در دربار هارون ديده مي‌شود،  به نظر مي‌رسد در مورد موسي باشد.
===2.1. یحیی بن عبدالله محض ===
===3.1 موسي بن عبدالله محض ===
او از بزرگان طالبیان در زمان موسی و هارون عباسی بود و امام صادق او را در مدینه پرورده بود و یحیی اهل حدیث و فقه بود. او در قیام فخ در سال 169 با حسین بن علی حسنی همراهی کرد و عامل شتاب زدگی او در قیامش شد <ref>تاریخ‏الطبری، ج‏8، ص:193</ref> ولی پس از شکست‌این قیام نجات یافت و خود به پا خواست و بسیاری از مردم حرمین و یمن و مصر با او بیعت کردند. پس از آن برای مدتی به یمن و مصر و مغرب رفت و ناشناس به شرق بازگشت و به ماوراء‌النهر رفت و در‌این مدت هارون تلاش بسیاری برای دست یابی به وی انجام داد ولی به یحیی که به همراه 170 تن از یارانش به مدت دو سال و نیم نزد خاقان پادشاه ترکستان باقیمانده بود دست نیافت تا‌اینکه یحیی در سال 176/175 در طبرستان قیام کرد ولی پس از ناکامی در قیام امان نامه‌هارون که با خط او بود پذیرفت تا انیکه هارون بر خلاف تعهد خود او را زندانی کرد <ref>الکامل، ج‏6، ص:125</ref> و به گزارشی در زندان از گرسنگی از پای در آمد<ref>تاریخ‏الیعقوبی، ج‏2، ص:408</ref> ؛الکامل، ج‏6، ص:125‏ یا به گزارشی دیگر ناپدید گشت.<ref>الأعلام، ج‏8، ص:154</ref> بنابه گزارشی دیگر یحیی با توطئه حاکم زبیری مدینه بکار بن عبدالله زندانی و مسموم شده بود ولی با مباهله یا قسم دادنی که با او انجام داد از زندان هارون رها شد. <ref>تاریخ بغداد؛ ج‏14؛ ص115‏؛ تجارب‏الأمم، ج‏3، ص:511</ref> البته‌این حکایتی است که درباره موسی بن عبدالله برادر یحیی نیز ذکر شده.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341</ref> و با توجه به اختلافات فراوانی که در سرنوشت یحیی و عاقبت وی در دربار هارون دیده می‌شود، به نظر می‌رسد در مورد موسی باشد.
کنيه اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته اند. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102</ref> مادرش هند نام داشت که موسي را در شصت سالگي به دنيا آورد،موسي را به خاطر رنگ تيره پوستش جون لقب دادند. هند موسي را در کودکي مي‌‏رقصاند و شعري با‌اين مضمون برايش مي‌خواند: هرچند تو جون با موهاي بلندي کوچکي[ اما دور نيست که بزرگ شوي و برآنان ‏آقايي کني.عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102‏ المجدي،  ابن الصوفي ، ص:232‏ مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:334‏  
 
احاديثي از موسي رسيده که غالبا از پدرش عبدالله نقل مي‌کند<ref>رک. بحار الأنوار، المجلسي ج‏8 188</ref>   و در ضمن روايت عبدالله محض آمده است. يحيي بن معين از ائمه جرح و تعديل او را توثيق کرده است. <ref>تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27</ref> افرادي چون‏ عبد العزيز الدراوردي،  و إبراهيم بن عبد اللّه بن حاتم الهروي،  و عيسى بن عبد اللّه العلوي،  و سلمة بن بشر، و ابنه ‏عبد اللّه بن موسى،  و أبو صيفي الدمشقي،  و مروان ابن محمّد الطاطري. ‏ از او روايت دارند. <ref>تاريخ مدينة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443</ref> موسي گزارش‌هاي بسياري درباره برادرش نقل کرده و به عنوان يکي از کساني که در باقيماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته مي‌شود. <ref>تاريخ مدينة دمشق، ج‏60، ص: 445</ref>  
===3.1 موسی بن عبدالله محض ===
با توجه به گزارش هايي که از موسي رسيده مي‌توان گفت وي در آغاز چندان با عقيده بني هاشم و اهل بيت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتي ترديد مردي ثقفي را درباره نمازخواندن شيخين بر فاطمه زهرا (س)شنيده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولي عبدالله محض او را از‌اينکار نهي کرده و رفتار مرد ثقفي را قابل توجيه دانسته زيرا رفتار شيخين با فاطمه بسيار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها براي قطعي کردن امر خلافت حتي پس از سه روز نتوانستند بر پيامبر خدا نيز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمين باقي بود. <ref>تقريب المعارف، الحلبي ، ص:251‏ بحار الأنوار، المجلسي ج‏30 386</ref> گويا موسي پس از اين  ماجرا، از پدرش پيروي کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شيخين و تبري از آنها را گزارش کرده و خود نيز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار، المجلسي ، ج‏30، ص:387‏</ref>
کنیه‌اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته‌اند. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102</ref> مادرش هند نام داشت که موسی را در شصت سالگی به دنیا آورد، موسی را به خاطر رنگ تیره پوستش جون لقب دادند. هند موسی را در کودکی می‌‏رقصاند و شعری با‌این مضمون برایش می‌خواند: هرچند تو جون با موهای بلندیکوچکی[اما دور نیست که بزرگ شوی و برآنان ‏آقایی کنی. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏ المجدی، ابن الصوفی، ص:232‏ مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏  
موسي در زمان آغاز قيام  حسنيان سن و سال چنداني نداشت چنانکه او را يک کودک مي‌خواندند در عين حال به خاطر‌اينکه کوچکترين پسر عبدالله محض و عصاي دست او بود به محافل مختلفي که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه مي‌يافت. از جمله اين محافل جلسات متعددي  است که عبدالله محض در تلاش براي جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرين جلسه پس از نا اميد کردن عبدالله از همراهي با او، سرنوشت قيام محمد و کشته شدنش را دقيقا بيان کرده و از همراهي موسي با برادرش سخن گفته و در آخرموسي را توصيه به پناه بردن و عذرخواهي از عباسيان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامية ج‏1، ص: 358بحار الكافي الأنوار، المجلسي ، ج‏47، ص:279‏</ref>  
احادیثی از موسی رسیده که غالبا از پدرش عبدالله نقل می‌کند<ref>رک. بحار الأنوار، المجلسی ج‏8 188</ref> و در ضمن روایت عبدالله محض آمده است. یحیی بن معین از ائمه جرح و تعدیل او را توثیق کرده است. <ref>تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27</ref> افرادی چون‏ عبدالعزیز الدراوردی، و إبراهیم بن عبداللّه بن حاتم الهروی، و عیسی بن عبداللّه العلوی، و سلمة بن بشر، و ابنه ‏عبداللّه بن موسی، و أبو صیفی الدمشقی، و مروان ابن محمّد الطاطری. ‏ از او روایت دارند. <ref>تاریخ مدینة دمشق؛ ج‏60؛ ص443</ref> موسی گزارش‌های بسیاری درباره برادرش نقل کرده و به عنوان یکی از کسانی که در باقیماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته می‌شود. <ref>تاریخ مدینة دمشق، ج‏60، ص: 445</ref>  
اما موسي به راه پدر خود رفت و به همراه وي دستگير شد هنگاميکه در ربذه آل حسن را براي رفتن به هاشميه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا يکي از خود را داوطلبانه دراختيارش بگذارند و بدانند که ديگر هرگز به نزدشان باز نمي گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام براي‌اينکار داوطلب مي‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نيستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همين جهت موسي را نزد منصور فرستاد. منصور که بسيار خشمگين بود فرمان داد تا او را تازيانه بسياري زندند که برخي هزار تازيانه گويند موسي خود مي‌گويد از شدت‌اين ضربات از هوش رفته موسي مي‌گويد وقتي به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دليل‌اين شکنجه خود را آتشفشان خشمي دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهديد کرد که اگر فديه زندگي اش را ندهد او را بکشد. پس از‌اينکه موسي در‌اين ديدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بي طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهيم را زند او بياورد اما موسي حضور و تعقيب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزديک شدن برادرانش به خود دانست و به همين دليل منصور نيزبه والي حجاز فرمان دارد تا او را تعقيب نکند. مدتي گذشت تا‌اينکه با گزارش حاکم مدينه که به موسي مظنون بود دوباره تحت تعقيب قرار گرفت.<ref>تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335</ref>   براساس گزارشي که طبري نقل کرده موسي در‌اين مقطع دوباره دستگير شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشميه همراه خاندانش بود.<ref>تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:544</ref>
با توجه به گزارش‌هایی که از موسی رسیده می‌توان گفت وی در آغاز چندان با عقیده بنی‌هاشم و اهل بیت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتی تردید مردی ثقفی را درباره نمازخواندن شیخین بر فاطمه زهرا (س)شنیده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولی عبدالله محض او را از‌اینکار نهی کرده و رفتار مرد ثقفی را قابل توجیه دانسته زیرا رفتار شیخین با فاطمه بسیار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها برای قطعی کردن امر خلافت حتی پس از سه روز نتوانستند بر پیامبر خدا نیز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمین باقی بود. <ref>تقریب المعارف، الحلبی، ص:251‏ بحار الأنوار، المجلسی ج‏30 386</ref> ‏ گویا موسی پس از این ماجرا، از پدرش پیروی کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شیخین و تبری از آنها را گزارش کرده و خود نیز به آن معتقد شده است. <ref>بحار الأنوار، المجلسی، ج‏30، ص:387‏</ref>  
موسي مي‌گويد من کوچکترين فرزندان هند براي عبدالله محض بودم و او با من بسيار مهربان بود به همين دليل به منصور پيام داد که من مي‌خواهم طي نامه‌اي به محمد و ابراهيم از آنها بخواهم تا تسليم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌اي که برايشان نوشت از آنها خواست که بيايند ولي به من گفت که به آنان بگو نزد من نيايند. موسي با‌اين بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتي که حاکم مدينه نتيجه‌اي از‌اين زنداني نديد وي را به زندان بازگرداند. ‏ <ref>تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:544</ref> اما به گزارشي ديگر موسي به فرمان برادرش به شام براي دعوت به قيام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335‏</ref>
موسی در زمان آغاز قیام حسنیان سن و سال چندانی نداشت چنانکه او را یک کودک می‌خواندند در عین حال به خاطر‌اینکه کوچکترین پسر عبدالله محض و عصای دست او بود به محافل مختلفی که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه می‌یافت. از جمله این محافل جلسات متعددی است که عبدالله محض در تلاش برای جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرین جلسه پس از نا امید کردن عبدالله از همراهی با او، سرنوشت قیام محمد و کشته شدنش را دقیقا بیان کرده و از همراهی موسی با برادرش سخن گفته و در آخرموسی را توصیه به پناه بردن و عذرخواهی از عباسیان فرموده است. <ref>(ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 358بحار الکافی الأنوار، المجلسی، ج‏47، ص:279‏</ref>  
درباره‌اينکه آيا موسي  پيش از قيام از مدينه خارج شد يا به هنگام قيام در مدينه بود و يا به هنگام قيام در شام بود، گزارش ها مختلف است.<ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:334‏ عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102‏ ؛ تاريخ مدينة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443</ref>  
اما موسی به راه پدر خود رفت و به همراه وی دستگیر شد هنگامیکه در ربذه آل حسن را برای رفتن به هاشمیه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا یکی از خود را داوطلبانه دراختیارش بگذارند و بدانند که دیگر هرگز به نزدشان باز نمی‌گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام برای‌اینکار داوطلب می‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نیستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همین جهت موسی را نزد منصور فرستاد. منصور که بسیار خشمگین بود فرمان داد تا او را تازیانه بسیاری زندند که برخی هزار تازیانه گویند موسی خود می‌گوید از شدت‌این ضربات از هوش رفته موسی می‌گوید وقتی به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دلیل‌این شکنجه خود را آتشفشان خشمی‌دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهدید کرد که اگر فدیه زندگی‌اشرا ندهد او را بکشد. پس از‌اینکه موسی در‌این دیدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بی طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهیم را زند او بیاورد اما موسی حضور و تعقیب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزدیک شدن برادرانش به خود دانست و به همین دلیل منصور نیزبه والی حجاز فرمان دارد تا او را تعقیب نکند. مدتی گذشت تا‌اینکه با گزارش حاکم مدینه که به موسی مظنون بود دوباره تحت تعقیب قرار گرفت.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335</ref> براساس گزارشی که طبری نقل کرده موسی در‌این مقطع دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشمیه همراه خاندانش بود.<ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref>  
بنابر گزارشي که در کافي نقل شده، موسي سومين نفر بود که با برادرش بيعت کرد و رفتار بي ادبانه و توهين آميز محمد با امام صادق و اسماعيل بن عبدالله جعفري را گزارش کرده است. <ref>الكافي (ط - الإسلامية ج‏1، ص: 362</ref> وي پس از شکست قيام برادرش محمد در مدينه و قتل وي  نزد رهبر ديگر قيام يعني ابراهيم در بصره رفت و پس از شکست و شهادت او مدتي نزد پسر برادرش اشتر عبدالله بن محمد بن عبدالله در سند بود تا‌اينکه او نيز به شهادت رسيد. پس از‌اين او که از آوارگي و فراري بودن به تنگ آمده بود به مکه <ref>الكافي (ط - الإسلامية ج‏1، ص: 365</ref> نزد مهدي عباسي وليعهد منصور آمد و خود را پس از امان گرفتن به او معرفي کرد گفت ، مهدي عباسي نيز پس از‌اينکه راستي ادعايش توسط خاندان طالبي تاييد شد او را آزاد کرد.<ref>الكافي (ط - الإسلامية ج‏1، ص: 365عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102‏</ref>  
موسی می‌گوید من کوچکترین فرزندان هند برای عبدالله محض بودم و او با من بسیار مهربان بود به همین دلیل به منصور پیام داد که من می‌خواهم طی نامه‌ای به محمد و ابراهیم از آنها بخواهم تا تسلیم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌ای که برایشان نوشت از آنها خواست که بیایند ولی به من گفت که به آنان بگو نزد من نیایند. موسی با‌این بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتی که حاکم مدینه نتیجه‌ای از‌این زندانی ندید وی را به زندان بازگرداند. ‏ <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544</ref> اما به گزارشی دیگر موسی به فرمان برادرش به شام برای دعوت به قیام فرار کرد.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335‏</ref>  
او سعايت حسن بن زيد را عامل اصلي خشم منصور بر حسنيان  مي دانست و از خدا مي‌خواست انتقامشان را از وي بگيرد. <ref>الكامل في التاريخ،  ابن الأثير ، ج‏5، ص:514‏</ref>
درباره‌اینکه آیا موسی پیش از قیام از مدینه خارج شد یا به هنگام قیام در مدینه بود و یا به هنگام قیام در شام بود، گزارش‌ها مختلف است.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏ عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏؛ تاریخ مدینة دمشق؛ ج‏60؛ ص443</ref>  
بنا به گزارشي وي در بازگشت از شام به بصره رفت و با خيانت يکي از همراهانش توسط حاکم بصره محمد بن سليمان دستگير شد. حاکم دايي او بود ولي از بيم منصور او را نزد خليفه فرستاد. پس از‌اينکه منصور دوباره به موسي دست يافت دستور داد تا بر او پانصد ضربه تازيانه زدند. بردباري موسي که بدون هيچ سخن و ناآرامي ضربه‌هاي تازيانه را تحمل مي‌ کرد، شگفتي منصور را برانگيخت و گفت به دزدان وجنايتکاران در تحمل شکنجه حق مي‌دهم ولي‌اين جوان که تا به حال خورشيد بر او نتابيده چگونه صبرکرد؟
بنابر گزارشی که در کافی نقل شده، موسی سومین نفر بود که با برادرش بیعت کرد و رفتار بی ادبانه و توهین‌آمیز محمد با امام صادق و اسماعیل بن عبدالله جعفری را گزارش کرده است. <ref>الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 362</ref> وی پس از شکست قیام برادرش محمد در مدینه و قتل وی نزد رهبر دیگر قیام یعنی ابراهیم در بصره رفت و پس از شکست و شهادت او مدتی نزد پسر برادرش اشتر عبدالله بن محمد بن عبدالله در سند بود تا‌اینکه او نیز به شهادت رسید. پس از‌این او که از آوارگی و فراری بودن به تنگ آمده بود به مکه <ref>الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 365</ref> نزد مهدی عباسی ولیعهد منصور آمد و خود را پس از امان گرفتن به او معرفی کرد گفت، مهدی عباسی نیز پس از‌اینکه راستی ادعایش توسط خاندان طالبی تایید شد او را آزاد کرد.<ref>الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 365عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏</ref>  
موسي گفت‌اي امير مومنان اگر اهل باطل بر باطلشان صبر مي‌کنند پس ما شايسته تريم که در حق بردبار باشيم.  
او سعایت حسن بن زید را عامل اصلی خشم منصور بر حسنیان می‌دانست و از خدا می‌خواست انتقامشان را از وی بگیرد. <ref>الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج‏5، ص:514‏</ref>
ربيع حاجب منصور که سخنان موسي را شنيد به او گفت : من پيش از‌اين تو را از نجيبان خاندانت مي‌دانستم اما بر خلاف آنچه مي‌دانستم مي‌بينم که در برابر دشمنت دوست داري که بيشتر شکنجه شوي و آزار بيني. موسي در پاسخ به او گفت : ما ازکساني هستيم که شدت روزگار بر صبوري و استحکام آنان مي‌افزايد.<ref>شرح الأخبار، القاضي نعمان ، ج‏3، ص:327؛ مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:336‏</ref>
بنا به گزارشی وی در بازگشت از شام به بصره رفت و با خیانت یکی از همراهانش توسط حاکم بصره محمد بن سلیمان دستگیر شد. حاکم دایی او بود ولی از بیم منصور او را نزد خلیفه فرستاد. پس از‌اینکه منصور دوباره به موسی دست یافت دستور داد تا بر او پانصد ضربه تازیانه زدند. بردباری موسی که بدون هیچ سخن و ناآرامی ضربه‌های تازیانه را تحمل می‌ کرد، شگفتی منصور را برانگیخت و گفت به دزدان وجنایتکاران در تحمل شکنجه حق می‌دهم ولی‌این جوان که تا به حال خورشید بر او نتابیده چگونه صبرکرد؟
در حاليکه ابو الفرج احتمال داده که موسي تا دوره مهدي عباسي در زندان بود يا‌اينکه پس دومين بار که بدست منصور افتاده بود فراري شد و ديگر او را نيافتند. با توجه به گزارش مورخاني چون طبري و ابن عساکر بايد گفت او پس از دومين شکنجه به فرمان منصور، يک روز پيش از قيام محمد به سوي هاشميه اعزام شد و در راه زندان هاشميه با کمک گروهي از ياران پسر برادرش محمد نفس زکيه به سرکردگي ابن خضير از چنگال ماموران رها شد <ref>تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:558تاريخ مدينة دمشق، ج‏60، ص: 444</ref> و پس از همراهي با محمد و ابراهيم و عبدالله بن محمد (در سند) و تحمل آوارگي و دربدري در سفر حج مهدي عباسي از او امان گرفت و به زندگي طبيعي بازگشت و در بغداد ساکن شد. ‌اين احتمال سوم با در نظر گرفتن گزارش‌هاي متعددي است که از ادامه زندگي موسي وجود دارد.  
موسی گفت‌ای امیر مومنان اگر اهل باطل بر باطلشان صبر می‌کنند پس ما شایسته تریم که در حق بردبار باشیم.  
موسي تا زمان هارون عباسي در بغداد زندگي کرد <ref>تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27.</ref> جايگاه موسي و وجهه او رقيبان را به توطئه ضدش وا مي‌داشت از جمله عبدالله بن مصعب زبيري که پس از سوگندي  که موسي به او القا کرد بطور ناگهاني از دنيا رفت و رسوا شد. آنچنان که پس از دفن، بلافاصله جسد زبيري در حاليکه به شدت بوي تعفن مي‌داد از قبر بيرون زد و‌اين مساله بار ديگر تکرار شد تا‌ايکه در بار سوم تخته‌هاي ساج را بر بالاي جسد گذاشته و سپس خاک را روي آن ريختند تا‌اينکه دفن شد.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341؛ شرح مقامات الحريري،  ج‏1، ص: 293؛</ref>   نظير‌اين حادثه در مورد يحيي بن عبدالله محض نيز نقل شده که به احتمال خطاست و اين ماجرا درباره موسي بن عبدالله صحيح تر به نظر مي رسد.<ref>تاريخ‏ اليعقوبى، ج‏2، ص:408</ref>  
ربیع حاجب منصور که سخنان موسی را شنید به او گفت: من پیش از‌این تو را از نجیبان خاندانت می‌دانستم اما بر خلاف آنچه می‌دانستم می‌بینم که در برابر دشمنت دوست داری که بیشتر شکنجه شوی و آزار بینی. موسی در پاسخ به او گفت: ما ازکسانی هستیم که شدت روزگار بر صبوری و استحکام آنان می‌افزاید.<ref>شرح الأخبار، القاضی نعمان، ج‏3، ص:327؛ مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:336‏</ref>  
==3.1.1فرزندان موسي بن عبدالله==
در حالیکه ابوالفرج احتمال داده که موسی تا دوره مهدی عباسی در زندان بود یا‌اینکه پس دومین بار که بدست منصور افتاده بود فراری شد و دیگر او را نیافتند. با توجه به گزارش مورخانی چون طبری و ابن عساکر باید گفت او پس از دومین شکنجه به فرمان منصور، یک روز پیش از قیام محمد به سوی هاشمیه اعزام شد و در راه زندان هاشمیه با کمک گروهی از یاران پسر برادرش محمد نفس زکیه به سرکردگی ابن خضیر از چنگال ماموران رها شد <ref>تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:558تاریخ مدینة دمشق، ج‏60، ص: 444</ref> و پس از همراهی با محمد و ابراهیم و عبدالله بن محمد (در سند) و تحمل آوارگی و دربدری در سفر حج مهدی عباسی از او امان گرفت و به زندگی طبیعی بازگشت و در بغداد ساکن شد. ‌این احتمال سوم با در نظر گرفتن گزارش‌های متعددی است که از ادامه زندگی موسی وجود دارد.  
نسل بسياري از موسي بن عبدالله محض باقي ماند و او بيشترين نسل را در فرزندان عبدالله داشت.<ref>الشجرة المباركة،  الفخر الرازي  20</ref>  
موسی تا زمان هارون عباسی در بغداد زندگی کرد <ref>تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27.</ref> جایگاه موسی و وجهه او رقیبان را به توطئه ضدش وا می‌داشت از جمله عبدالله بن مصعب زبیری که پس از سوگندی که موسی به او القا کرد بطور ناگهانی از دنیا رفت و رسوا شد. آنچنان که پس از دفن، بلافاصله جسد زبیری در حالیکه به شدت بوی تعفن می‌داد از قبر بیرون زد و‌این مساله بار دیگر تکرار شد تا‌ایکه در بار سوم تخته‌های ساج را بر بالای جسد گذاشته و سپس خاک را روی آن ریختند تا‌اینکه دفن شد.<ref>مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341؛ شرح مقامات الحریری، ج‏1، ص: 293؛</ref> نظیر‌این حادثه در مورد یحیی بن عبدالله محض نیز نقل شده که به احتمال خطاست و این ماجرا درباره موسی بن عبدالله صحیح تر به نظر می‌رسد.<ref>تاریخ‏ الیعقوبی، ج‏2، ص:408</ref> ع
موسى بن عبد اللّه دوازده فرزند داشت که نه تاي آن دختر بودند: زينب همسر محمد بن جعفر بن ابراهيم الجعفري؛  و فاطمة و ام ‏كلثومکه همسر پسر برادر منصور شد و رقية  که جايگاه والايي داشت همسر اسماعيل بن جعفر نواده جعفر بن ابيطالب، و خديجة و صفية و ام الحسن که مادرشان طليحه بود و مليكة همسر پسر عمويش،  و سه پسر به نام‌هاي محمد که فرزندي از او نماند و ابراهيم،  و عبد اللّه بودند <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:232‏.</ref>  
 
به نقلي پس از در گذشت امام رضا(ع) مامون از عبدالله دعوت کرد تا جانشين آن حضرت شود ولي او متواري شد و ‌اين پيشنهاد را نپذيرفت <ref>الفخري،  المروزي الأزوارقاني المتن 87</ref>  
==3.1.1فرزندان موسی بن عبدالله ==
ابراهيم جد بني اخيضر است که تا قرن چهارم در يمامه حکومت داشتندو عبدالله نيز نسل بسياري داشت.نسل وي امارت مدينه و مکه و يمن را براي دوره هايي در قرن سوم برعهده داشتند. <ref>جمهرة أنساب العرب، ابن حزم ، ص:47‏ عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:103‏ ‏</ref> آخرين خاندان‌هاي اشراف امير در مکه و مدينه پيش از سلطه آل سعود نيز از خاندان اويند. <ref>الشجرة المباركة،  الفخر الرازي ، ص:21‏</ref>  
نسل بسیاری از موسی بن عبدالله محض باقی ماند و او بیشترین نسل را در فرزندان عبدالله داشت.<ref>الشجرة المبارکة، الفخرالرازی 20</ref>  
از جمله ابوعبدالله شکر و پدرش ابو البرکات الراشد بالله(متوفي 430 ق)، مجد المعالي و فليته(متوفي 527 ه_) و فرزندانش از جمله هاشم (امارت527 ه- 549 ه) از چهره‌هاي معروف‌اين امرايند.<ref>الشجرة المباركة،  الفخر الرازي ، ص:22‏ الفخري،  المروزي الأزوارقاني ، الص:88‏ تاريخ أمراء المدينة المنورة ؛ ص244‏</ref> موسى بن عبد اللّه بن الجون‏ موسي بن عبدالله نوه اوست که از راويان بزرگ مرتبه حديث بود که در سال 256 از دنيا رفت و از زهاد بود و از نسل او هجده امير حجاز و ينبع بوده اند. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:114‏ الفخري،  المروزي الأزوارقاني المتن 87</ref>  
موسی بن عبداللّه دوازده فرزند داشت که نه تای آن دختر بودند: زینب همسر محمد بن جعفر بن ابراهیم الجعفری؛ و فاطمة و ام ‏کلثومکه همسر پسر برادر منصور شد و رقیة که جایگاه والایی داشت همسر اسماعیل بن جعفر نواده جعفر بن ابیطالب، و خدیجة و صفیة و ام الحسن که مادرشان طلیحه بود و ملیکة همسر پسر عمویش، و سه پسر به نام‌های محمد که فرزندی از او نماند و ابراهیم، و عبداللّه بودند <ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:232‏.</ref>  
==همسر موسي==
به نقلی پس از در گذشت امام رضا(ع) مامون از عبدالله دعوت کرد تا جانشین آن حضرت شود ولی او متواری شد و ‌این پیشنهاد را نپذیرفت <ref>الفخری، المروزی الأزوارقانی المتن 87</ref>  
أمّ سلمة بنت محمّد بن طلحة بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبي بكر‏ نواده خليفه اول ابوبکر و مادر دو پسرش عبدالله رضا و ابراهيم بود. <ref>تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏الشجرة المباركة،  الفخر الرازي ، ص:21</ref> گويا در مدتي که موسي در عراق بود براي همسر ام سلمه که از نوادگان ابوبکر بود نامه نوشت و او را به آمدن به عراق خواند و در شعري به شوخي تهديد کرد که اگر مرا در عراق که کشور بي وفايي و خيانت است تنها بگذاري بعيد نيست که من هووي برايت بگيرم که در برابر پدرانت بايستد و فضل و برتري آنان را نپذيرد و با هويي که با هوو‌هاي ديگر خود نباشد و تنها به دنبال راضي کردن همسر و همدمش باشد. <ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:337 تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏</ref> در پاسخ به‌اين شعر موسي ربيع بن سليمان که آزاد شده محمد و ابراهيم برادران موسي بود در شعري به وي پاسخ داد‌ايا دختر ابوبکر را با هوو فريب مي‌دهي به جان خود سوگند که قصد گناهي بزرگ کرده‌اي. موسي خواست تا هداياي که ربيع به ام سلمه داده بود باز پس داده شود ولي همسرش سوگند خورد تاموسي هداياي که از ربيع گرفته را به دو برابر قيمت جبران نکند‌اين کار را نپذيرد و موسي خواسته او را پذيرفت.<ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:338‏ تاريخ مدينة دمشق، ج‏60، ص: 448‏ ربيع الأبرار و نصوص الأخيار،  زمخشرى ؛ ج‏5 ؛ ص250</ref>
ابراهیم جد بنی اخیضر است که تا قرن چهارم در یمامه حکومت داشتندو عبدالله نیز نسل بسیاری داشت. نسل وی امارت مدینه و مکه و یمن را برای دوره‌هایی در قرن سوم برعهده داشتند. <ref>جمهرة أنساب العرب، ابن حزم، ص:47‏ عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:103‏ ‏</ref> آخرین خاندان‌های اشراف امیر در مکه و مدینه پیش از سلطه آل‌سعود نیز از خاندان اویند. <ref>الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:21‏</ref>  
به نقل مدايني،  روزي ام سلمه از موسي خشمگين شد و به کنيزانش دستور داد او را نگهدارند و کتک بزنند ولي موسي از دستشان گريخت و ماجرا را براي برادر بزرگترش ابراهيم گفت. ابراهيم به او به خانه اش آمد و به او گفت بايد تازيانه بگيري و الا با تو سخن نخواهم گفت. در همين حال ابراهيم بر در خانه‌ايستاد و خطاب به کنيزان گفت‌اي فاسق ها به خدا اگر يکي از شما مانع شد خود وارد خواهم شد و به موسي گفت برو و همسرت را با تازيانه بزن واو را به درد بياور .<ref>نوادر المخطوطات، کتاب المردفات من قريش  ج‏1، ص: 78</ref>  
از جمله ابوعبدالله شکر و پدرش ابوالبرکات الراشد بالله(متوفی 430 ق)، مجد المعالی و فلیته(متوفی 527 ه_) و فرزندانش از جمله‌هاشم (امارت527 ه- 549 ه) از چهره‌های معروف‌این امرایند.<ref>الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:22‏ الفخری، المروزی الأزوارقانی، الص:88‏ تاریخ أمراء المدینة المنورة؛ ص244‏</ref> موسی بن عبداللّه بن الجون‏ موسی بن عبدالله نوه اوست که از راویان بزرگ مرتبه حدیث بود که در سال 256 از دنیا رفت و از زهاد بود و از نسل او هجده امیر حجاز و ینبع بوده‌اند. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:114‏ الفخری، المروزی الأزوارقانی المتن 87</ref>
اختلاف خانوادگي در ميان خاندان عبدالله محض
 
نقل است که عاتکه يکي از همسران عبدالله محض و مادر عيسي و سليمان و ادريس پس از شهادت عبدالله و در زماني که منصور به حج رفته بود در حين طواف به منصور ‌رسيد و به او گفت يتيمان عبدالله را درياب که پدرشان در زندانت مرده و فرمان داده‌اي تا زمين هايشان را ضبط کنند. منصورفرمان داد تا زمين ها را به آنها بر گردانند. پس از‌اينکه زمين‌هاي عبدالله در اختيار خاندانش قرار گرفت بر سر‌اينکه‌اين زمين ها فقط متعلق به فرزندان عاتکه است زيرا خليفه به خواهش او زمين ها را به خواهش او بازگردانده يا مانند ساير اموال ميان همه وارثان تقسيم شود، اختلاف شد. وارثان ديگر از جمله موسي اصرار داشتند که در آمد زمين ها بر اساس تقسيم عبدالله در اختيارشان قرار گيرد. آنان محروم شدن از‌اين اموال را بهتر از تغيير شرايط عبدالله مي دانستند. ‌اين ماجرا پس از فرمان منصور نسبت به تاييد تقسيم عبدالله پايان يافت.<ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:339</ref>
== همسر موسی ==
2.جعفر بن الحسن مثني
أمّ سلمة بنت محمّد بن طلحة بن عبداللّه بن عبدالرحمن بن أبی‌بکر‏ نواده خلیفه اول ابوبکر و مادر دو پسرش عبدالله رضا و ابراهیم بود. <ref>تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27‏الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:21</ref> گویا در مدتی که موسی در عراق بود برای همسر ام سلمه که از نوادگان ابوبکر بود نامه نوشت و او را به آمدن به عراق خواند و در شعری به شوخی تهدید کرد که اگر مرا در عراق که کشور بی وفایی و خیانت است تنها بگذاری بعید نیست که من هووی برایت بگیرم که در برابر پدرانت بایستد و فضل و برتری آنان را نپذیرد و با هویی که با هوو‌های دیگر خود نباشد و تنها به دنبال راضی کردن همسر و همدمش باشد. <ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:337 تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27‏</ref> در پاسخ به‌این شعر موسی ربیع بن سلیمان که آزاد شده محمد و ابراهیم برادران موسی بود در شعری به وی پاسخ داد‌ایا دختر ابوبکر را با هوو فریب می‌دهی به جان خود سوگند که قصد گناهی بزرگ کرده‌ای. موسی خواست تا هدایای که ربیع به ام سلمه داده بود باز پس داده شود ولی همسرش سوگند خورد تاموسی هدایای که از ربیع گرفته را به دو برابر قیمت جبران نکند‌این کار را نپذیرد و موسی خواسته او را پذیرفت.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:338‏ تاریخ مدینة دمشق، ج‏60، ص: 448‏ ربیع الأبرار و نصوص الأخیار، زمخشری؛ ج‏5؛ ص250</ref>  
جعفر پدر حسن بزرگترين پسران حسن مثني بود و او را از جمله خطيبان سخنور بني هاشم معرفي کرده اند که سخنان او نقل شده است. <ref><ref>عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:165‏</ref> او با برادرش داود از يک مادر کنيز بودند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>  
به نقل مداینی، روزی ام سلمه از موسی خشمگین شد و به کنیزانش دستور داد او را نگهدارند و کتک بزنند ولی موسی از دستشان گریخت و ماجرا را برای برادر بزرگترش ابراهیم گفت. ابراهیم به او به خانه‌اش آمد و به او گفت باید تازیانه بگیری و الا با تو سخن نخواهم گفت. در همین حال ابراهیم بر در خانه‌ایستاد و خطاب به کنیزان گفت‌ای فاسق ها به خدا اگر یکی از شما مانع شد خود وارد خواهم شد و به موسی گفت برو و همسرت را با تازیانه بزن واو را به درد بیاور.<ref>نوادر المخطوطات، کتاب المردفات من قریش ج‏1، ص: 78</ref>  
ابو الفرج و به تبع او ابن اثير به خطا جعفر بن حسن مثني را نيز جز نجات يافتگان از زندان معرفي مي‌کند <ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:174‏ ؛ الكامل، ج‏5، ص:527</ref> و ابن عنبه مي‌افزايد که جعفر در مدينه در سن هفتاد سالگي از دنيا رفت. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:165</ref> که منابع ديگر نيز گفته اند. <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:271</ref> ولي زنده ماندن جعفر تا زندان هاشميه برخلاف شواهد و گزارش هايي است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زيد بن علي درباره موقوفات امام علي (ع) خبر مي‌دهند ‎ ‎<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏</ref> و به نظر مي‌رسد وي در‌اين زمان در سن هفتادسالگي در مدينه از دنيا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جاي او از سادات حسني در‌اين مناقشات وکالت مي‌کند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231</ref> محمد و جعفرفرزندان سليمان بن علي عباسي،حاکم بصره به هنگام قيام حسنيان ،  نوه هاي جعفر از دخترش ام الحسن بودند که با ابراهيم بن عبدالله محض درگير شدند. <ref>أنساب‏ الأشراف،ج‏3،ص:132</ref>
اختلاف خانوادگی در میان خاندان عبدالله محض
==.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن==
نقل است که عاتکه یکی از همسران عبدالله محض و مادر عیسی و سلیمان و ادریس پس از شهادت عبدالله و در زمانی که منصور به حج رفته بود در حین طواف به منصور ‌رسید و به او گفت یتیمان عبدالله را دریاب که پدرشان در زندانت مرده و فرمان داده‌ای تا زمین هایشان را ضبط کنند. منصورفرمان داد تا زمین ها را به آنها بر گردانند. پس از‌اینکه زمین‌های عبدالله در اختیار خاندانش قرار گرفت بر سر‌اینکه‌این زمین ها فقط متعلق به فرزندان عاتکه است زیرا خلیفه به خواهش او زمین ها را به خواهش او بازگردانده یا مانند سایر اموال میان همه وارثان تقسیم شود، اختلاف شد. وارثان دیگر از جمله موسی اصرار داشتند که در آمد زمین ها بر اساس تقسیم عبدالله در اختیارشان قرار گیرد. آنان محروم شدن از‌این اموال را بهتر از تغییر شرایط عبدالله می‌دانستند. ‌این ماجرا پس از فرمان منصور نسبت به تایید تقسیم عبدالله پایان یافت.<ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:339</ref>  
نسل جعفر از وي باقيماند و فرزندان بسيار در نقاط مختلف از او برجاي ماندند. <ref>جمهرة أنساب العرب، ص 44</ref>   او يکي از راويان و شاگردان امام صادق و شخصيت‌هاي مولف شيعه و داراي تاليفاتي است که نجاشي رجالي معروف شيعه وثاقت او را گواهي داده است.<ref>رجال النجاشي ، ص:46‏</ref>   او در واقعه فخ مانند امام کاظم (ع) از از معدود هاشمياني است که از شرکت و همراهي قيام عذرخواهي کرد. <ref>عمدة الطالب، ص:165؛ بحار الأنوار، ج‏48، ص:163</ref> نسل وي از پسرانش عبد اللّه و جعفر الغدار و محمد السيلق‏ باقي ماند که به سيلقيون معروفند <ref>عمدة الطالب، ص:165</ref> اوداماد عمويش داود بن حسن بود. <ref>المجدي،  ص:271</ref>  
2.جعفر بن الحسن مثنی
==3. حسن بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام(حسن مثلث)==
جعفر پدر حسن بزرگ‌ترین پسران حسن مثنی بود و او را از جمله خطیبان سخنور بنی‌هاشم معرفی کرده‌اند که سخنان او نقل شده است. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:165‏</ref> او با برادرش داود از یک مادر کنیز بودند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>  
لقب مثلث را به خاطر سه بار تکرار نام حسن در ياد کردن از او که همنام پدر و جدش بود نسب شناسان به وي داده اند و در زمان خود به ‌اين نام مشهور نبود. با توجه به‌اينکه او به هنگام وفات 68 ساله بود، تولد او را مي‌توان در سال 77 هجري دانست که هفت سال از عبدالله محض کوچکتر بود. او انساني متعبد و فاضل و با ورع بود و درامر به معروف و نهي از منکر مذهب خاندانش را داشت معرفي کرده اند.   او از تابعياني است که از جابر بن عبدالله انصاري روايت نقل کرده   حسن از پدر و مادر بزرگوارش رواياتي را نقل کرده و همنيطور عده‌اي از محدثان مانند عبيد بن وسيم جمال و عمر بن شبيب مسلمي و عمرو بن مرزوق. از او روايت دارند.   حسن را زبان گوياي اهل بيت خوانده اند.
ابوالفرج و به تبع او ابن اثیر به خطا جعفر بن حسن مثنی را نیز جز نجات یافتگان از زندان معرفی می‌کند <ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:174‏؛ الکامل، ج‏5، ص:527</ref> و ابن عنبه می‌افزاید که جعفر در مدینه در سن هفتاد سالگی از دنیا رفت. <ref>عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:165</ref> که منابع دیگر نیز گفته‌اند. <ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:271</ref> ولی زنده ماندن جعفر تا زندان هاشمیه برخلاف شواهد و گزارش‌هایی است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زید بن علی درباره موقوفات امام علی (ع) خبر می‌دهند ‎ ‎<refأنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏<nowiki></ref></nowiki> و به نظر می‌رسد وی در‌این زمان در سن هفتادسالگی در مدینه از دنیا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جای او از سادات حسنی در‌این مناقشات وکالت می‌کند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231</ref> محمد و جعفرفرزندان سلیمان بن علی عباسی، حاکم بصره به هنگام قیام حسنیان، نوه‌های جعفر از دخترش ام الحسن بودند که با ابراهیم بن عبدالله محض درگیر شدند. <ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3،ص:132</ref>
بلاذري او را داراي جلالت و بزرگي  توصيف مي‌کند.
 
بيشتر سادات حسني ازجمله حسن مثلث به عقايد زيديه گرايش داشتند، چنانکه ابوالفرج درباره او تصريح مي‌کند . <ref>مقاتل‏الطالبيين، ص:171</ref>   اما نکته خاصي که زائد بر موارد ديگر ذکر شده، روايت هايي است که انحراف اعتقايد حسن مثلث را بيان مي کندامادر نقد ‌اين روايت ها بايد به ضعف سندي آنان اشاره کرد <ref>معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرجال، ج‌5، ص: 288</ref> و تنها چيزي که از‌اين روايات به قرينه روايات ديگر قابل استفاده است، مشکل اعتقاديي است که حسن بن حسن مانند بسياري از خاندانش داشت.  
==.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن ==
براساس روايت ديگري حسن مثلث به شيعيان ائمه   به دليل  توجهشان به امامان معصوم شکايت و گله داشته و آن را جفا در حق خود مي‌ديده  است. <ref>رجال الكشي،  ص: 360ا</ref>و به همراه ساير افراد خاندانش مدتي پس از زنداني شدن عبدالله در مدينه به همراه او زنداني و سپس همه با هم به زندان هاشميه منتقل شدند. در مدتي که عبدالله به تنهايي زنداني شده بود، حسن بسيار غمگين و آزرده بود به گونه‌اي که قسم خورد تا وقتي که عبدالله در آن حالت قرار دارد نه بر خود روغني بزند و نه سرمه‌اي بکشد و نه لباس نرمي بپوشد و نه غذاي گوارايي بخورد. <ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني،  ص : 171‏</ref> او از غم برادر موهايش را رنگ نکرد و برادرش ابراهيم را به خاطر پرداختن به کارهاي جاري زندگي سرزنش کرد و براي همدري با برادر لباس‌هاي خشن مي‌پوشيد و با او نامه نگاري مي‌کرد. هرگاه نامه او به تاخير مي‌افتاد عبدالله پيام مي‌داد که من و فرزندانم اسير و فراري هستيم ولي تو و فرزندانت در خانه‌هاي خودايمن نشسته‌ايد اگر نمي توانيد مرا ياري دهيد لااقل با نوشتن نامه مرا تسلي دهيد وقتي‌اين پيام‌هاي عبدالله به حسن مي‌رسيد گريه مي‌کرد و مي‌گفت : به فداي ابو محمد که او هنوز مردم را براي امامان جمع مي‌کند. <ref>الكامل في التاريخ،  ابن الأثير ، ج‏5، ص:523 ؛ مقاتل‏الطالبيين، ص:172 ‌</ref>اين روند ادامه داشت تا ‌اينکه منصور به توصيه عبدالعزيز بن سعيد که او را از شورش ديگر سادات حسني برحذر داشته بود، همه خاندان حسني را به زندان انداخت. <ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني،  ص : 171</ref> او به همراه سه فرزندش علي و عبدالله و عباس در زندان هاشميه زنداني شد. <ref>المجدي،  ابن الصوفي ؛ 254</ref> او در زندان بر جنازه برادرش عبدالله نماز خواند.  
نسل جعفر از وی باقیماند و فرزندان بسیار در نقاط مختلف از او برجای ماندند. <ref>جمهرة أنساب العرب، ص 44</ref> او یکی از راویان و شاگردان امام صادق و شخصیت‌های مولف شیعه و دارای تالیفاتی است که نجاشی رجالی معروف شیعه وثاقت او را گواهی داده است.<ref>رجال النجاشی، ص:46‏</ref> او در واقعه فخ مانند امام کاظم (ع) از از معدود هاشمیانی است که از شرکت و همراهی قیام عذرخواهی کرد. <ref>عمدة الطالب، ص:165؛ بحار الأنوار، ج‏48، ص:163</ref> نسل وی از پسرانش عبداللّه و جعفر الغدار و محمد السیلق‏ باقی ماند که به سیلقیون معروفند <ref>عمدة الطالب، ص:165</ref> اوداماد عمویش داود بن حسن بود. <ref>المجدی، ص:271</ref>
به گزارش ابوالفرج و شيخ طوسي وفات حسن را قبل از وفات برادرش در 68 سالگي و در ماه ذي القعده سال 145 در زندان هاشميه پيش از وفات برادرش عبدالله محض رخداد. <ref>رجال الطوسي،  ص: 130؛ مقاتل‏الطالبيين، ص:172</ref>  
 
==3. حسن بن حسن بن حسن بن علی ‌علیه‌السلام(حسن مثلث) ==
لقب مثلث را به خاطر سه بار تکرار نام حسن در یاد کردن از او که همنام پدر و جدش بود نسب شناسان به وی داده‌اند و در زمان خود به ‌این نام مشهور نبود. <ref>الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:36</ref> با توجه به‌اینکه او به هنگام وفات 68 ساله بود، تولد او را می‌توان در سال 77 هجری دانست که هفت سال از عبدالله محض کوچکتر بود. او انسانی متعبد و فاضل و با ورع بود و درامر به معروف و نهی از منکر مذهب خاندانش را داشت معرفی کرده‌اند. <ref>شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج‏15؛ ص290</ref> او از تابعیانی است که از جابر بن عبدالله انصاری روایت نقل کرده <ref>مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ الخاتمةج‏7؛ ص246‏؛ رجال الطوسی؛ ص130</ref> حسن از پدر و مادر بزرگوارش روایاتی را نقل کرده و همنیطور عده‌ای از محدثان مانند عبید بن وسیم جمال و عمر بن شبیب مسلمی و عمرو بن مرزوق. از او روایت دارند. <ref>تاریخ الإسلام، الذهبی، ج‏9، ص:107 المنتظم، ابن الجوزی، ج‏8، ص:90</ref>
.
حسن را زبان گویای اهل بیت خوانده‌اند. <ref>التذکرة الحمدونیة؛ ج‏4؛ ص31‏</ref>
بلاذری او را دارای جلالت و بزرگی توصیف می‌کند. <ref>أنساب الأشراف، البلاذری ج‏3؛ص: 89</ref>
بیشتر سادات حسنی ازجمله حسن مثلث به عقاید زیدیه گرایش داشتند، چنانکه ابوالفرج درباره او تصریح می‌کند. <ref>مقاتل‏الطالبیین، ص:171</ref> اما نکته خاصی که زائد بر موارد دیگر ذکر شده، روایت‌هایی است که انحراف اعتقاید حسن مثلث را بیان می‌کندامادر نقد ‌این روایت‌ها باید به ضعف سندی آنان اشاره کرد <ref>معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال، ج‌5، ص: 288</ref> و تنها چیزی که از‌این روایات به قرینه روایات دیگر قابل استفاده است، مشکل اعتقادیی است که حسن بن حسن مانند بسیاری از خاندانش داشت.  
براساس روایت دیگری حسن مثلث به شیعیان ائمه به دلیل توجهشان به امامان معصوم شکایت و گله داشته و آن را جفا در حق خود می‌دیده است. <ref>رجال الکشی، ص: 360ا</ref>و به همراه سایر افراد خاندانش مدتی پس از زندانی شدن عبدالله در مدینه به همراه او زندانی و سپس همه با هم به زندان هاشمیه منتقل شدند. در مدتی که عبدالله به تنهایی زندانی شده بود، حسن بسیار غمگین و آزرده بود به گونه‌ای که قسم خورد تا وقتی که عبدالله در آن حالت قرار دارد نه بر خود روغنی بزند و نه سرمه‌ای بکشد و نه لباس نرمی بپوشد و نه غذای گوارایی بخورد. <ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص: 171‏</ref> او از غم برادر موهایش را رنگ نکرد و برادرش ابراهیم را به خاطر پرداختن به کارهای جاری زندگی سرزنش کرد و برای همدری با برادر لباس‌های خشن می‌پوشید و با او نامه نگاری می‌کرد. هرگاه نامه او به تاخیر می‌افتاد عبدالله پیام می‌داد که من و فرزندانم اسیر و فراری هستیم ولی تو و فرزندانت در خانه‌های خودایمن نشسته‌اید اگر نمی‌توانید مرا یاری دهید لااقل با نوشتن نامه مرا تسلی دهید وقتی‌این پیام‌های عبدالله به حسن می‌رسید گریه می‌کرد و می‌گفت: به فدای ابو محمد که او هنوز مردم را برای امامان جمع می‌کند. <ref>الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج‏5، ص:523؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172 ‌</ref>این روند ادامه داشت تا ‌اینکه منصور به توصیه عبدالعزیز بن سعید که او را از شورش دیگر سادات حسنی برحذر داشته بود، همه خاندان حسنی را به زندان انداخت. <ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص: 171</ref> او به همراه سه فرزندش علی و عبدالله و عباس در زندان هاشمیه زندانی شد. <ref>المجدی، ابن الصوفی؛ 254</ref> او در زندان بر جنازه برادرش عبدالله نماز خواند.  
به گزارش ابوالفرج و شیخ طوسی وفات حسن را قبل از وفات برادرش در 68 سالگی و در ماه ذی القعده سال 145 در زندان هاشمیه پیش از وفات برادرش عبدالله محض رخداد. <ref>رجال الطوسی، ص: 130؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172</ref>  
خاندان حسن مثلث  
خاندان حسن مثلث  
حسن مثلث شش فرزند پسر به نام‌هاي طلحه و عباس و حسن و ابراهيم و عبدالله و علي داشت ولي  نسل او از عبدالله و علي ادامه يافت. <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:254</ref> برخي فضل الله و حسين را نيز به نام فرزندان او افزوده اند. <ref>تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:</ref>221 ‌اين در حالي است که برخي لقب عبدالله را فاضل دانسته اند. <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:254</ref> ابو الحسن علي عابد و ابوجعفر عبدالله در‌ زندان هاشميه شهيد شدند.ولي نسل حسن مثلث از فرزندان آن دو علي عابد و عبدالله باقيماند. <ref>الشجرة المباركة،  الفخر الرازي ، ص:36</ref>
حسن مثلث شش فرزند پسر به نام‌های طلحه و عباس و حسن و ابراهیم و عبدالله و علی داشت ولی نسل او از عبدالله و علی ادامه یافت. <ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:254</ref> برخی فضل الله و حسین را نیز به نام فرزندان او افزوده اند. <ref>تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:</ref>221 ‌این در حالی است که برخی لقب عبدالله را فاضل دانسته‌اند. <ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:254</ref> ابوالحسن علی عابد و ابوجعفر عبدالله در‌ زندان هاشمیه شهید شدند. ولی نسل حسن مثلث از فرزندان آن دو علی عابد و عبدالله باقیماند. <ref>الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:36</ref>  
سادات متعددي از نسل وي در مناطق مختلفي چون ينبع و مصر و مغرب و موصل و نوبه و نصيبين و قزوين و طالقان و ترمذ و گنجه و دمشق باديه منتشر شده اند. از جمله همسران حسن مثلث عايشه بنت طلحه بن عمر بن عبيدالله بن معمر تيمي که مادر عباس و حسن و عبدالله بود و ام عبدالله دختر عامر بن بشير بن عامر کلابي مادر علي عابد بود.<ref>الفخري،  المروزي الأزوارقاني ، ص:116</ref>
سادات متعددی از نسل وی در مناطق مختلفی چون ینبع و مصر و مغرب و موصل و نوبه و نصیبین و قزوین و طالقان و ترمذ و گنجه و دمشق بادیه منتشر شده‌اند. از جمله همسران حسن مثلث عایشه بنت طلحه بن عمر بن عبیدالله بن معمر تیمی که مادر عباس و حسن و عبدالله بود و ام عبدالله دختر عامر بن بشیر بن عامر کلابی مادر علی عابد بود.<ref>الفخری، المروزی الأزوارقانی، ص:116</ref>
ابراهيم بن حسن بن حسن مشهور به ابراهيم غَمْر. <ref>در مطالب اين بخش از کتاب ابراهيم غمر تاليف سروران ارجمند دکتر سيد محمد ساماني و محمد مهدي بحر العلوم بسيار بهره بردم</ref> مشهور ترين کنيه‌هاي ابراهيم،  ابواسماعيل <ref>عمدة الطالب، ص197</ref> ابوالحسن <ref>مراقد المعارف، ج 1، ص 34؛ مقاتل الطالبيين،  ص 215.</ref> و ابواسحاق .<ref>سر السلسلة العلوية،  ص 39.</ref> لقب ابراهيم "غَمر" بود که آن را به خاطر زيبايى و سخاوت فراوان و فضايل اخلاقى ابراهيم به او داده بودند. <ref>عمدة الطالب، ص 197. تحفة لب اللباب، ص 46.</ref> با توجه به سن او به هنگام وفات او در سال 78 هجري به دنيا آمده و يکسال از برادرش حسن و 8 سال از عبدالله کوچکتر بود.  
ابراهیم بن حسن بن حسن مشهور به ابراهیم غَمْر. <ref>در مطالب این بخش از کتاب ابراهیم غمر تالیف سروران ارجمند دکتر سید محمد سامانی و محمد مهدی بحر العلوم بسیار بهره بردم</ref> مشهور‌ترین کنیه‌های ابراهیم، ابواسماعیل <ref>عمدة الطالب، ص197</ref> ابوالحسن <ref>مراقد المعارف، ج 1، ص 34؛ مقاتل الطالبیین، ص 215.</ref> و ابواسحاق.<ref>سر السلسلة العلویة، ص 39.</ref> لقب ابراهیم "غَمر" بود که آن را به خاطر زیبایی و سخاوت فراوان و فضایل اخلاقی ابراهیم به او داده بودند. <ref>عمدة الطالب، ص 197. تحفة لب اللباب، ص 46.</ref> با توجه به سن او به هنگام وفات او در سال 78 هجری به دنیا آمده و یکسال از برادرش حسن و 8 سال از عبدالله کوچکتر بود.  
ابراهيم  را به خاطر شباهت زيادش به رسول خدا (ص) " ابراهيم الشبيه »مي خواندندو او را « اشبه الناس برسول الله (ص)» ياد ‌کنند.<ref>مقاتل الطالبيين،  ص 172.سر السلسلة العلوية،  ص 39. منتقلة الطالبية،  ص 265؛التذكرة الحمدونية،  ج‏4، ص: 32</ref>  
ابراهیم را به خاطر شباهت زیادش به رسول خدا (ص) " ابراهیم الشبیه»می خواندندو او را «اشبه الناس برسول الله (ص)» یاد ‌کنند.<ref>مقاتل الطالبیین، ص 172.سر السلسلة العلویة، ص 39. منتقلة الطالبیة، ص 265؛التذکرة الحمدونیة، ج‏4، ص: 32</ref>
==3.1.علي بن الحسن مثلث==
 
علي‏ بن‏ حسن‏ بن‏ حسن‏ بن حسن بن علي (ع). ملقب به سجاد به معناي بسيار سجده کننده) و الاغر (درخشان پيشاني) و علي الخير به خاطر فضيلت و تلاشش در عبادت و بندگي اش براي خدا . مشهور بود که در مدينه زوجي عابدتر از علي بن الحسن مثلث و همسرش زينب دختر عبدالله بن حسن نيست.<ref>تاريخ الإسلام، ج9 226</ref>   و به خاطر عبادت به آنها زوج صالح مي‌گفتند. <ref>مقاتل‏الطالبيين، ص:174</ref> وي را زين العابدين و ذو الثفنات نيز لقب داده اند.<ref>تحفة الأزهار ، ج‏1، ص:221</ref> وى برادرزاده و داماد عبد اللَّه محض وكنيه‏اش ابو الحسن ومادرش ام عبد اللَّه دختر عامر كلابى بود. ‏
==3.1.علی بن الحسن مثلث ==
به نقل ابو الفرج،  سفاح به پدر علي (حسن مثلث چشمه‏اى)در «ذو خشب» كشيده بود و نام آن چشمه «چشمه‏ى مروان» ‏بود. ‏حسن پسرش على را گاه و بيگاه  براي سر كشى آن مزرعه مي‌فرستاد. ‏
علی‏ بن‏ حسن‏ بن‏ حسن‏ بن حسن بن علی (ع). ملقب به سجاد به معنای بسیار سجده کننده) و الاغر (درخشان پیشانی) و علی الخیر به خاطر فضیلت و تلاشش در عبادت و بندگی اش برای خدا. مشهور بود که در مدینه زوجی عابدتر از علی بن الحسن مثلث و همسرش زینب دختر عبدالله بن حسن نیست.<ref>تاریخ الإسلام، ج9 226</ref> و به خاطر عبادت به آنها زوج صالح می‌گفتند. <ref>مقاتل‏الطالبیین، ص:174</ref> وی را زین‌العابدین و ذوالثفنات نیز لقب داده‌اند.<ref>تحفة الأزهار، ج‏1، ص:221</ref> وی برادرزاده و داماد عبداللَّه محض وکنیه‏اش ابوالحسن ومادرش ام عبداللَّه دختر عامر کلابی بود. ‏
على از پدرش اطاعت مي‌كرد و به‌سركشى آنجا مي‌رفت اما براي احتياط در حلال و حرام آب آشاميدنى را از مدينه با خودش مي‌برد ولي آب از چشمه‏ى مروان نمي نوشيد. ‏  
به نقل ابوالفرج، سفاح به پدر علی (حسن مثلث چشمه‏ای)در «ذو خشب» کشیده بود و نام آن چشمه «چشمه‏ی مروان» ‏بود. ‏حسن پسرش علی را گاه و بیگاه برای سر کشی آن مزرعه می‌فرستاد. ‏
درباره حضور قلب او در نماز گفته شده : در حاليکه در راه مكه نماز مي‌گذاشت. ‏ناگهان يك افعى به‌سوى سجاده‏اش پيش رفت و از لباسش بيرون آمد ولي او همچنان به‌نماز ايستاده بود تا پس از چند دقيقه  آن افعى از گريبانش سر در آورد و راه خود گرفت و رفت. ‏على بن حسن در طى اين مدت كه افعى در پيراهنش مى‏لوليد نه تنها نمازش را نبريد و ‏اضطراب و هراس نشان نداد بلكه آثار اضطراب و پريشاني نيز در چهره‏اش ديده نشد.
علی از پدرش اطاعت می‌کرد و به‌سرکشی آنجا می‌رفت اما برای احتیاط در حلال و حرام آب آشامیدنی را از مدینه با خودش می‌برد ولی آب از چشمه‏ی مروان نمی‌نوشید.<ref>المجدی، ابن الصوفی، ص:254 </ref>
علي در آغاز با ساير برادران و برادر زادگانش در مدينه دستگير نشد. علت استثنا شدن علي از دستگيري مشخص نيست، ممکن است عباسيان با شناختي که نسبت به خلق و خوي او داشتند ابتدا از وي چشم پوشيدند يا  به سبب گوشه نشيني و عبادتش يا هردليل ديگر بر وي دست نيافته بودند که اين احتمال دوم با توجه به نوع برخورد حاکم مدينه قويتر به نظر مي رسد.
درباره حضور قلب او در نماز گفته شده: در حالیکه در راه مکه نماز می‌گذاشت. ‏ناگهان یک افعی به‌سوی سجاده‏اش پیش رفت و از لباسش بیرون آمد ولی او همچنان به‌نماز ایستاده بود تا پس از چند دقیقه آن افعی از گریبانش سر در آورد و راه خود گرفت و رفت. ‏علی بن حسن در طی این مدت که افعی در پیراهنش می‏لولید نه تنها نمازش را نبرید و ‏اضطراب و هراس نشان نداد بلکه آثار اضطراب و پریشانی نیز در چهره‏اش دیده نشد. <ref>‏الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص: 127</ref>
عيسى بن عبد اللَّه از پدرش روايت مي‌كند:‏که رياح بن مره، حاکم مدينه که در آن وقت، زندانباني آنان را نيز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور مي طلبيد و با ما ‏ساعتى به گفتگو مي‌نشست. ‏يك روز كه مثل هميشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت مي کرديم. مردى پشمينه پوش از در آمد و ‏رياح کارش را پرسيد.آن مرد گفت:« مي‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى كنيد.» ‏او على بن الحسن بود. ‏
علی در آغاز با سایر برادران و برادر زادگانش در مدینه دستگیر نشد. علت استثنا شدن علی از دستگیری مشخص نیست، ممکن است عباسیان با شناختی که نسبت به خلق و خوی او داشتند ابتدا از وی چشم‌پوشیدند یا به سبب گوشه نشینی و عبادتش یا هردلیل دیگر بر وی دست نیافته بودند که این احتمال دوم با توجه به نوع برخورد حاکم مدینه قویتر به نظر می‌رسد.
رياح گفت:‏«مسلم است كه امير المؤمنين منصور اين تسليم را درباره‏ى شما منظور خواهد داشت ( ‏در تعذيب و شكنجه به)شما تخفيف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد.
عیسی بن عبداللَّه از پدرش روایت می‌کند:‏که ریاح بن مره، حاکم مدینه که در آن وقت، زندانبانی آنان را نیز در دار مروان عهده‌دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسی را به حضور می طلبید و با ما ‏ساعتی به گفتگو می‌نشست. ‏یک روز که مثل همیشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت می‌کردیم. مردی پشمینه پوش از در آمد و ‏ریاح کارش را پرسید. آن مرد گفت:«می‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانی کنید.» ‏او علی بن الحسن بود. ‏
وقتى مي‌خواستند سادات بنى الحسن را زنجير كنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏على بن الحسن به نماز ايستاده بود. در ميان غل و زنجيرهائى كه آماده شده بود، زنجيرى بسيار سنگين و دردناك بود. كه هيچكس طاقت فشارش را نداشت. همه از اين زنجير ‏شانه تهي کرده و فرارمي کردند. ‏در اين وقت على بن الحسن نمازش را به پايان رسانيد. ‏بي‌درنگ پاهايش دراز كرد و گفت:‏‏ از اين زنجير چقدر بي تابي مي‌كنيد. ‏بعد پاهايش را دراز کرد و گفت به‌اينها ببند.  
ریاح گفت:‏«مسلم است که امیرالمؤمنین منصور این تسلیم را درباره‏ی شما منظور خواهد داشت (‏در تعذیب و شکنجه به)شما تخفیف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. <ref>‏الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج‏5، ص:522</ref>
هنگامى كه عبد اللَّه بن حسن و سادات اين خاندان را به فرمان منصور عباسي از مدينه به ‌كوفه مي‌بردند ‏زينب ‏همسر على بن الحسن، گريه مي‌كرد و مي‌گفت:‏«و اعبرتا من الحديد و العباد و المحامل المعراه» (واي از آهن و ‏غل و زنجير و محمل‌هاي برهنه )‏
وقتی می‌خواستند سادات بنی الحسن را زنجیر کنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏علی بن الحسن به نماز ایستاده بود. در میان غل و زنجیرهائی که آماده شده بود، زنجیری بسیار سنگین و دردناک بود. که هیچکس طاقت فشارش را نداشت. همه از این زنجیر ‏شانه تهی کرده و فرارمی‌کردند. ‏در این وقت علی بن الحسن نمازش را به پایان رسانید. ‏بی‌درنگ پاهایش دراز کرد و گفت:‏‏ از این زنجیر چقدر بی تابی می‌کنید. ‏بعد پاهایش را دراز کرد و گفت به‌اینها ببند.  
در آن روز كه آل حسن بن على را به زندان هاشميه تحويل مي دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏
هنگامی که عبداللَّه بن حسن و سادات این خاندان را به فرمان منصور عباسی از مدینه به ‌کوفه می‌بردند ‏زینب ‏همسر علی بن الحسن، گریه می‌کرد و می‌گفت:‏«و اعبرتا من الحدید و العباد و المحامل المعراه» (وای از آهن و ‏غل و زنجیر و محمل‌های برهنه)‏
‏- پروردگارا اگر گناهان ما اين زندان را براى ما ايجاب كرده بر ما سخت بگير،  آنچنان بر ما سخت بگير ‏كه رضاى تو از ما تأمين شود. ‏
در آن روز که آل حسن بن علی را به زندان هاشمیه تحویل می‌دادند علی بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏
آل حسن بن على كه در زندان هاشميه محبوس بودند اوقات نماز را با تسبيح على بن حسن تشخيص مي‌دادند. ‏
‏- پروردگارا اگر گناهان ما این زندان را برای ما ایجاب کرده بر ما سخت بگیر، آنچنان بر ما سخت بگیر ‏که رضای تو از ما تأمین شود. ‏
يکي از نجات يافتگان زندان هاشميه مي‌گويد:‏زندان ما آن چنان تيره و تاريك بود كه ما نمى‏توانستيم از اوقات نماز را بشناسيم چون روشنائى نمى‏ديديم. ‏از وقتى كه على بن حسن به زندان آمد بر ترتيب عبادت او اوقات نماز براي ما مشخص مي‌شد. ‏آنان نقل مي‌کنند ما با على بن الحسن در يك زندان محبوس بوديم. رنج زندان لاغرمان‏ كرده بود. تا آنجا مي‌توانستيم به هنگام نماز و وقت خواب زنجير را از پا و گردن خود در بياوريم. ‏البته هر وقت كه از سركشى زندان‏بانان مي ترسيديم با دست خود زنجيرهايمان را بپا و گردن خود مى‏بستيم. ‏
آل حسن بن علی که در زندان هاشمیه محبوس بودند اوقات نماز را با تسبیح علی بن حسن تشخیص می‌دادند. ‏
اما على بن الحسن هيچوقت. نه وقت نماز و نه وقت خواب از زنجير در نمى‏آمد. ‏
یکی از نجات یافتگان زندان هاشمیه می‌گوید:‏زندان ما آن چنان تیره و تاریک بود که ما نمی‏توانستیم از اوقات نماز را بشناسیم چون روشنائی نمی‏دیدیم. ‏از وقتی که علی بن حسن به زندان آمد بر ترتیب عبادت او اوقات نماز برای ما مشخص می‌شد. <ref>مقتل الحسین(ع)، الخوارزمی، ج‏2، ص:122</ref> ‏آنان نقل می‌کنند ما با علی بن الحسن در یک زندان محبوس بودیم. رنج زندان لاغرمان‏ کرده بود. تا آنجا می‌توانستیم به هنگام نماز و وقت خواب زنجیر را از پا و گردن خود در بیاوریم. ‏البته هر وقت که از سرکشی زندان‏بانان می‌ترسیدیم با دست خود زنجیرهایمان را بپا و گردن خود می‏بستیم. ‏
روزى عمويش به او گفت:‏
اما علی بن الحسن هیچوقت. نه وقت نماز و نه وقت خواب از زنجیر در نمی‏آمد. ‏
‏- چرا زنجير از گردنت در نمى‏آورى پسرك من! على در جواب گفت:‏
روزی عمویش به او گفت:‏
‏- نه، به خدا اين زنجير را از خود دور نمى‏سازم تا روزى كه در پيشگاه عدل الهى از منصور بپرسم به چه ‏گناه مرا باين زنجير بسته است. ‏  
‏- چرا زنجیر از گردنت در نمی‏آوری پسرک من! علی در جواب گفت:‏
‏ نقل است عبد اللَّه بن حسن كه در روزهاي آخرزندگي در زندان از رنج زندان به جان آمده بود، به برادرزاده‏اش على گفت:‏« مى‏بينى كه چه مى‏كشيم. آيا از درگاه خدا نمي خواهي كه ما را از اين بلا برهاند. ‏»
‏- نه، به خدا این زنجیر را از خود دور نمی‏سازم تا روزی که در پیشگاه عدل الهی از منصور بپرسم به چه ‏گناه مرا باین زنجیر بسته است. ‏  
على بن حسن دير زمانى خاموش ماند و سپس گفت:‏ ما را در بهشت مقامى است كه جز با تحمل اين مشقت‌ها نمى توانيم آن مقام را دريابيم و منصور هم در ‏جهنم عذابى به پيش دارد كه فقط كيفر اين مظالم است. او بايد ما را شكنجه دهد تا آن را دريابد. ‏اگر بر اين آزارها بردبار بمانيم هر چه زودتر جان مي‌سپاريم و از اين اندوه و محنت رها مى‏شويم. انگار كه ‏رنجى نبرده‏ايم. ‏اكنون اگر مي‌خواهيد دعا كنيد تا از رنج و محنت شما كاسته شود و در عذاب ابو جعفر نيز تخفيف يابد. ‏»
‏ نقل است عبداللَّه بن حسن که در روزهای آخرزندگی در زندان از رنج زندان به جان آمده بود، به برادرزاده‏اش علی گفت:‏«می‏بینی که چه می‏کشیم. آیا از درگاه خدا نمی‌خواهی که ما را از این بلا برهاند. ‏»
عبد اللَّه بن الحسن گفت:‏« نه. بلكه صبر ميكنيم تا ما و منصور هر دو به آنچه در پيش داريم برسيم. ‏»
علی بن حسن دیر زمانی خاموش ماند و سپس گفت:‏ ما را در بهشت مقامی است که جز با تحمل این مشقت‌ها نمی‌توانیم آن مقام را دریابیم و منصور هم در ‏جهنم عذابی به پیش دارد که فقط کیفر این مظالم است. او باید ما را شکنجه دهد تا آن را دریابد. ‏اگر بر این آزارها بردبار بمانیم هر چه زودتر جان می‌سپاریم و از این اندوه و محنت رها می‏شویم. انگار که ‏رنجی نبرده‏ایم. ‏اکنون اگر می‌خواهید دعا کنید تا از رنج و محنت شما کاسته شود و در عذاب ابوجعفر نیز تخفیف یابد. ‏»
به روايتي اينان پس از سه روز از اين گفتگو از دنيا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که به نماز ايستاده بود، به سجده رفت و ديگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمويش عبد اللَّه بن حسن گفت:‏‏« برادرزاده‏ام خوابش برده. بيدارش كنيد. ‏ وقتى نگاهش دارند ديدند از اين دنيا رفته. ‏»
عبداللَّه بن الحسن گفت:‏«نه. بلکه صبر می‌کنیم تا ما و منصور هر دو به آنچه در پیش داریم برسیم. ‏»
عبد اللَّه گفت:‏‏« خدا از تو راضى باشد اى برادرزاده‏ى من. من مي‌دانستم از اين مرگ بيمناكى. »
به روایتی اینان پس از سه روز از این گفتگو از دنیا رفتند. در روز سوم علی بن الحسن که به نماز ایستاده بود، به سجده رفت و دیگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمویش عبداللَّه بن حسن گفت:‏‏«برادرزاده‏ام خوابش برده. بیدارش کنید. ‏ وقتی نگاهش دارند دیدند از این دنیا رفته. ‏»
على بن الحسن در روز بيست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏  
عبداللَّه گفت:‏‏«خدا از تو راضی باشد ای برادرزاده‏ی من. من می‌دانستم از این مرگ بیمناکی
==فرزندان علي بن حسن:==
علی بن الحسن در روز بیست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد <ref>تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:221</ref> او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏ <ref>مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:174</ref>
علي داراي نه فرزند شد که چهارتاي آنان دختراني به نام‌هاي رقية،  و فاطمة، و أمّ كلثوم،  و أمّ الحسن و پسراني به نام‌هاي محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علي بن حسن از او باقيماند. زينب مادر حسن مکفوف و حسين شهيد فخ بود.
 
پس از شهادت علي،  همسرش زينب پيوسته جامه‏هاى پشمينه و کهنه مى‏پوشيد تا از دنيا ‏رفت و هميشه در شيون و گريه بود. و هيچ گاهى بر منصور نفرين نكرد كه مبادا تشفّى نفسى براى او حاصل ‏شود و از ثوابش كاسته گردد تنها مى‏گفت:‏«يا فاطر السّماوات و الارض، يا عالم الغيب و الشّهادة، و الحاكم بين عباده، احكم بيننا و بين قومنا بالحقّ، و ‏انت خير الحاكمين. ‏»  
== فرزندان علی بن حسن:==
اي پديدآورنده آسمانها و زمين‌اي داناي نهان و آشکار‌اي داور ميان بندگان ميان ما و خويشان ما به حق داوري فرما که تو بهترين داوراني.  
علی دارای نه فرزند شد که چهارتای آنان دخترانی به نام‌های رقیة، و فاطمة، و أمّ کلثوم، و أمّ الحسن و پسرانی به نام‌های محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علی بن حسن از او باقیماند. زینب مادر حسن مکفوف و حسین شهید فخ بود.  
برخي از گزارش ها از حضور جعفر در زندان هاشميه ونجات يافتنش سخن گفته ،  ولي با توجه به سن عبدالله محض در زندان که در در 72 /92سالگي وفات کرد و گزارش وفات جعفر در سن هفتاد و سالگي به نظر مي آيد،  گزارشي که وفات او را به سال ها قبل در زمان زيد بن علي مي داند ،  صحيح تر باشد.
پس از شهادت علی، همسرش زینب پیوسته جامه‏های پشمینه و کهنه می‏پوشید تا از دنیا ‏رفت و همیشه در شیون و گریه بود. و هیچ گاهی بر منصور نفرین نکرد که مبادا تشفّی نفسی برای او حاصل ‏شود و از ثوابش کاسته گردد تنها می‏گفت:‏«یا فاطر السّماوات و الارض، یا عالم الغیب و الشّهادة، و الحاکم بین عباده، احکم بیننا و بین قومنا بالحقّ، و ‏انت خیر الحاکمین. ‏»  
در برخي منابع نيز از ابوبکر بن حسن مثني در اين جمع ياد شده اما همانطور که ابوالفرج تصريح کرده از چنين شخصي در کتاب هاي انساب سخن نرفته است.  
ای پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین‌ای دانای نهان و آشکار‌ای داور میان بندگان میان ما و خویشان ما به حق داوری فرما که تو بهترین داورانی.  
==4.ابراهیم بن حسن مثنی==
برخی از گزارش‌ها از حضور جعفر در زندان هاشمیه ونجات یافتنش سخن گفته، ولی با توجه به سن عبدالله محض در زندان که در در 72 /92سالگی وفات کرد و گزارش وفات جعفر در سن هفتاد و سالگی به نظر می‌آید، گزارشی که وفات او را به سال‌ها قبل در زمان زید بن علی می‌داند، صحیح تر باشد.
ابراهيم از بزرگان خاندان خود و شخصيت محترم و برجسته اى بود، وي را به بزرگواري و شرافت ستوده اند  و او را عالمي از عالمان آل محمد و بزرگي از بزرگان هاشمي و سروري گرانقدر و بلند مرتبه و بزرگ جايگاه و داراي همه نيکي ها و فضيلت ها و صورت و سيرت نيکو و دودمان پا ک و بي ‏نظر با عفت و دين و فصاحت و بلاغت و مروت و شهامت و شجاعت وصف کرده اند. ابراهيم و از راويان مشهور علوي است و از طريق پدر حسن مثني  از جدش امام علي(ع) از پيامبر(ص) حديث نقل کرده است.   همچنين راوي او حديث مادرش فاطمه بنت الحسين (ع) است.   ابن حجر عسقلاني حديث ردّ شمس براي امام علي (ع) را از فضل بن مرزوق از ابراهيم غمر روايت کرده است.
در برخی منابع نیز از ابوبکر بن حسن مثنی در این جمع یاد شده اما همانطور که ابوالفرج تصریح کرده از چنین شخصی در کتاب‌های انساب سخن نرفته است.
ابراهيم در خلافت سفّاح نخستين خليفه عباسي (حک:132-136ه. ق) از احترام فوق‌العاده‌اي برخوردار بود. بنا به نقلي سفاح از عبدالله محض در مورد دو فرزندش محمد(نفس زکيه) و ابراهيم سؤال مي‌ کرد و مي‌خواست از جاي آنها(مخفي گاه) آگاهي پيداکند. عبدالله اين مطلب را به برادرش ابراهيم غَمر شکايت کرد. ابراهيم به او گفت: اگر سفاح بارديگر از تو در مورد آنها پرسيد به او بگو: عموي آنها بهتر از حال برادرزاده هايش خبر دارد. عبدالله گفت: آيا سفاح به آن راضي خواهد شد؟ ابراهيم گفت: آري.  
 
سفاح با ابراهيم غمر در نهان، در مورد دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: اي امير مؤمنان با تو همچون کسي که با سلطان خود حرف مي‌زند سخن بگويم يا مانند کسي که با پسر عمويش صحبت مي‌کند با تو حرف بزنم؟ سفاح گفت: آنگونه سخن گو که شخص با پسر عمويش حرف مي‌زند. ابراهيم گفت: اي امير مؤمنان. آيا گمان مي‌کني که اگر خداوند مقدّر نموده باشد که از اين امر براي آنها چيزي باشد، آيا تو و همة اهل زمين مي‌توانند آن را دفع کنند؟ سفاح جواب داد: نه به خدا! ابراهيم گفت: پس شما را چه مي‌شود که نعمتي که به اين شيخ(عبد الله) عنايت مي‌کني آن را برايش بي‌فايده مي‌کني؟ پس سفاح به فکر فرو رفت و گفت: به خدا بعد از اين خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت. به روايتي ديگر سفاح در پاسخ به وي گفت: «خدايت تو را براي خير خواهي من جزاي خير دهد به خدا سوگند دل آسوده ام ‏کردي. ‌اين پرس و جوي من از وسوسه‌هاي نفس اماره بود. به خدا سوگندي مي‌خورد که هيچگاه از آن بر نگردم ديگر از آن ‏دو در برابر پدرشان يا بنده‌اي ديگر ياد نکنم »و تا زنده بود با آنان به نيکي رفتار مي‌کرد. ‏.
==4.ابراهیم بن حسن مثنی ==
به نقلي هنگامي که منصور دوانيقي(حک:136_158) برادرش عبدالله محض را در دار مروان در مدينه بازداشت کرده بود. حسن مثلث برادرش ابراهيم را ديد که مشغول علوفه دادن به شتران خويش بود. حسن با ناراحتي به او گفت: آيا شترانت را علوفه مي‌دهي با اينکه عبدالله بن حسن در زندان است؟ سپس به غلام ابراهيم گفت: پاي‌بند شتران را باز کن. غلام به دستور او عمل کرد و پاي‌بند از پاي آنها برگشود. حسن فريادي بر شتران را زد و رم داد و ديگر اثري از آنها به دست نيامد. سپس منصور ساير خاندان عبدالله را به زندان انداخت.  
ابراهیم از بزرگان خاندان خود و شخصیت محترم و برجسته‌ای بود، وی را به بزرگواری و شرافت ستوده‌اند و او را عالمی از عالمان آل محمد و بزرگی از بزرگان هاشمی و سروری گرانقدر و بلند‌مرتبه و بزرگ جایگاه و دارای همه نیکی ها و فضیلت ها و صورت و سیرت نیکو و دودمان پا ک و بی ‏نظر با عفت و دین و فصاحت و بلاغت و مروت و شهامت و شجاعت وصف کرده‌اند. ابراهیم و از راویان مشهور علوی است و از طریق پدر حسن مثنی از جدش امام علی(ع) از پیامبر(ص) حدیث نقل کرده است. همچنین راوی او حدیث مادرش فاطمه بنت الحسین (ع) است. ابن حجر عسقلانی حدیث ردّ شمس برای امام علی (ع) را از فضل بن مرزوق از ابراهیم غمر روایت کرده است.  
درباره درگذشت و شهادت ابراهيم و مکان آن سه ديدگاه مطرح است:1. زندان هاشميه: ؛2. ميان راه کوفه. 3. کوفه  
ابراهیم در خلافت سفّاح نخستین خلیفه عباسی (حک:132-136ه. ق) از احترام فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. بنا به نقلی سفاح از عبدالله محض در مورد دو فرزندش محمد(نفس زکیه) و ابراهیم سؤال می‌ کرد و می‌خواست از جای آنها(مخفی گاه) آگاهی پیداکند. عبدالله این مطلب را به برادرش ابراهیم غَمر شکایت کرد. ابراهیم به او گفت: اگر سفاح باردیگر از تو در مورد آنها پرسید به او بگو: عموی آنها بهتر از حال برادرزاده هایش خبر دارد. عبدالله گفت: آیا سفاح به آن راضی خواهد شد؟ ابراهیم گفت: آری.  
==خاندان ابراهيم==  
سفاح با ابراهیم غمر در نهان، در مورد دو فرزند برادرش پرسید. ابراهیم به سفاح گفت: ای امیر مؤمنان با تو همچون کسی که با سلطان خود حرف می‌زند سخن بگویم یا مانند کسی که با پسر عمویش صحبت می‌کند با تو حرف بزنم؟ سفاح گفت: آنگونه سخن گو که شخص با پسر عمویش حرف می‌زند. ابراهیم گفت: ای امیر مؤمنان. آیا گمان می‌کنی که اگر خداوند مقدّر نموده باشد که از این امر برای آنها چیزی باشد، آیا تو و همة اهل زمین می‌توانند آن را دفع کنند؟ سفاح جواب داد: نه به خدا! ابراهیم گفت: پس شما را چه می‌شود که نعمتی که به این شیخ(عبدالله) عنایت می‌کنی آن را برایش بی‌فایده می‌کنی؟ پس سفاح به فکر فرو رفت و گفت: به خدا بعد از این خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت. به روایتی دیگر سفاح در پاسخ به وی گفت: «خدایت تو را برای خیر خواهی من جزای خیر دهد به خدا سوگند دل آسوده ام ‏کردی. ‌این پرس و جوی من از وسوسه‌های نفس اماره بود. به خدا سوگندی می‌خورد که هیچگاه از آن بر نگردم دیگر از آن ‏دو در برابر پدرشان یا بنده‌ای دیگر یاد نکنم»و تا زنده بود با آنان به نیکی رفتار می‌کرد. ‏.  
همسران ابراهيم جز رميحه(ذبيحه) که از تيره بني مخزوم قريش و آزاد بود، بقيه کنيز بودند، به نام هاي: عابده، خريده،  عاليه(عافيه مذهبه. ابراهيم غمر از خود يازده فرزند برجاي گذاشت که نسلش فقط ازيکي از آنان به نام اسماعيل ديباج باقيماند.   برخي براي او هفت پسر و پنج دختر ثبت کرده اند. که عبارتند از:
به نقلی هنگامی که منصور دوانیقی(حک:136_158) برادرش عبدالله محض را در دار مروان در مدینه بازداشت کرده بود. حسن مثلث برادرش ابراهیم را دید که مشغول علوفه دادن به شتران خویش بود. حسن با ناراحتی به او گفت: آیا شترانت را علوفه می‌دهی با اینکه عبدالله بن حسن در زندان است؟ سپس به غلام ابراهیم گفت: پای‌بند شتران را باز کن. غلام به دستور او عمل کرد و پای‌بند از پای آنها برگشود. حسن فریادی بر شتران را زد و رم داد و دیگر اثری از آنها به دست نیامد. سپس منصور سایر خاندان عبدالله را به زندان انداخت.  
رقيه : نام مادر وي ربيحه يا ذبيحه دختر محمد بن عبدالله بن ابي‌اميه بن مغيرة از تيره بني مخزوم قريش بودند. ؛ همسر عموزاده اش ابراهيم بن عبد الله محض؛ خديجه: مادر وي نيز همان ربيحه يا ذبيحه دختر محمد بن عبدالله بن ابي‌اميه بن مغيرة از تيره بني مخزوم قريش بود.؛ حسنه؛ فاطمه؛ ام‌اسحاق.   يعقوب: از رميحه دختر عبد الله بن ابي اميه مخزومي بود. که در کودکي درگذشت؛ محمداكبر؛  محمد ديباج اصغر: وي را از‌اين رو به محمد ديباج مي‌خواندند که فرد زيبايي بود.   ‏آنچنانکه دسته دسته به تماشاى محمد بن ابراهيم مى‏آمدند. مادر او أم ولد(کنيز) بود که به نام عاليه(عافيه) خوانده مي‌شد.   مرقد محمد ديباج که به شيوه‌اي وحشيانه توسط منصور شهيد شد در هاشميه است.  
درباره درگذشت و شهادت ابراهیم و مکان آن سه دیدگاه مطرح است:1. زندان هاشمیه: ؛2. میان راه کوفه. 3. کوفه
==5. داود بن حسن مثني==
 
ابو سليمان داود بن حسن مثني برادر رضاعي (شيري) امام صادق(ع) محدثي امامي و معظم و ممدوح وبود  
== خاندان ابراهیم ==  
مادر وي يکي از کنيزان با کمالات حسن مثني و معروف به ام خالد بربريه و و دايه امام صادق عليه السلام بود .
همسران ابراهیم جز رمیحه(ذبیحه) که از تیره بنی مخزوم قریش و آزاد بود، بقیه کنیز بودند، به نام‌های: عابده، خریده، عالیه(عافیه)، مذهبه. ابراهیم غمر از خود یازده فرزند برجای گذاشت که نسلش فقط ازیکی از آنان به نام اسماعیل دیباج باقیماند. برخی برای او هفت پسر و پنج دختر ثبت کرده‌اند. که عبارتند از:
داود مسئوليت اداره اوقاف اميرمومنان را از طرف برادرش عبدالله محض عهده دار بود و به همراه برادران و فرزندانش به زندان هاشميه محبوس شد. اما پس از توسل و دعايي که مادرش با تعليم امام صادق (ع) انجام داد ( و اکنون با نام اعمال ام داود مشهور است) به شکلي خاص و معجزه آسا از زندان آزاد شدند، براساس اين روايت  که سيد بن طاوس که خود از نسل داود است نقل کرده ، داود تا ماه رجب سال 146 يعني اولين رجب پس از قيام محمد و ابراهيم در زندان منصور بود . نقل شده که داود در شصت سالگي در مدينه از دنيا رفت. ولي گزارش مسعودي ديگري از مرگ داود در زندان هاشميه خبر مي دهد که پس از‌اينکه جسد اسماعيل بن حسن که مدتي مرده بود در زندان رها شد تا متلاشي گشت، داود از هوش رفت و همانجا وفات کرد.   اما اين گزارش مسعودي با روايات زنده ماندن اسماعيل بن حسن و داود بن حسن ناسازگار است و قابل پذيرش نيست.
رقیه: نام مادر وی ربیحه یا ذبیحه دختر محمد بن عبدالله بن ابی‌امیه بن مغیرة از تیره بنی مخزوم قریش بودند. ؛ همسر عموزاده اش ابراهیم بن عبدالله محض؛ خدیجه: مادر وی نیز همان ربیحه یا ذبیحه دختر محمد بن عبدالله بن ابی‌امیه بن مغیرة از تیره بنی مخزوم قریش بود. ؛ حسنه؛ فاطمه؛ ام‌اسحاق. یعقوب: از رمیحه دختر عبدالله بن ابی امیه مخزومی بود. که در کودکی درگذشت؛ محمداکبر؛ محمد دیباج اصغر: وی را از‌این رو به محمد دیباج می‌خواندند که فرد زیبایی بود. ‏آنچنانکه دسته دسته به تماشای محمد بن ابراهیم می‏آمدند. مادر او أم ولد(کنیز) بود که به نام عالیه(عافیه) خوانده می‌شد. مرقد محمد دیباج که به شیوه‌ای وحشیانه توسط منصور شهید شد در هاشمیه است.
هنگاميکه منصور عباسي عبدالله بن حسن و گروهي از خويشانش را در زندان هاشميه به زندان انداخت و پسران عبدالله يعني محمد و ابراهيم را کشبت. داود را نيز دستگير کرد و او را به نيز با غل و زنجير به عراق(زندان هاشميه کوفه) برد.
 
مادر داود نقل مي کند: پس از دستگيري داود مدتي از او خبر نداشتم و دائم به درگاه خدا براي نجاتش دعا و زاري مي کردن و از برادران متدين و اهل عبادت خود مي خواستم تا براي نجات او دعا کنند ولي اجابتي در دعاي خود نمي ديدم. روزي به عيادت امام صادق(ع) که بيمار شده بود رفتم و از حال ايشان جويا شدمو براي سلامتي آن حضرت که ، دعا کردم.آن حضرت نيز از داو احوال پرسي کرد و من که در کودکي به آن حضرت شير داده بودم، گفتم:«آقاي من داود کجاست؟‌! زمان زيادي است که از من جدا شده و در عراق زنداني است. ايشان فرمود : «چرا دعاي استفتاح نمي خواني  که درهاي آسمان با آن گشوده مي شود و صاحبش همان لحظه اجابت را مي يابد و خداوند پاداشي کمتر از بهشت براي صاحبش ندارد .؟»عرض کردم :«اي پسر راستگويان اين دعا چگونه است؟»فرمود:«اي مادر داود ماه رجب نزديک شده که ماهي است که دعا در آن قبول ميشود .سه روز ايام البيض (13؛14 ؛15) را روزه بگير و ردر پانزدهم به هنگام ظهر غسل کن و هشت رکعت نماز بخوان و در آن قنوت ها و رکوع و سجود ها را به نحو خوب و کامل ادا کن،سپس نماز ظهر را بخوان و بعد از آن دو رکعيت ديگر نماز بخوان و پس از اين دو رکعت صدبار بگو«يا قاضي الحاجات»سپس هشت رکعت نماز بخوان و در هر رکعت بعد از حمد سه سوره توحيد و يکبار سوره کوثر بخوان و سپس نماز عصر را بگزار و بايد لباست به هنگام نماز لباس پاکيزه اي باشد و سعي کن با کسي دراين مدت سخن نگويي.پس از نماز عصردر حاليکه پاکيزه ترين لباس هايت را پوشيده اي در خانه اي پاکيزه بر حصيري پاک بنشين و تلاش کن تا با کسي هم سخن نشوي.سپس رو به قبله کن و سوره حمد صدبار و توحيد صدبار و آيه الکرسي را دهبار بخوان و سپس سوره هاي انعام و بنين اسرائيل و کهف و لقمان و يس و صافات و حم سجده را تا آخر حم عسق و حم دخان و فتح و واقعه و سوره ملک و قلم و سوره انشقاق را تا آخر قرآن بخوان و اگر نمي تواني از روي قرآن بخواني ، هزار مرتبه سوره توحيد بخوان و پس ازآن دعایی را بخوان و سربه سجده بگذار و.... ام داود مي‌گويد:متن دستورالعملي که آن حضرت داده بود، نوشتم و صبرکردم تا ماه رجب رسيد، پس از انجام دستور العملي که امام به من آموخته بود همان شب خوابيدم و در خواب پيامبراکرم و انبياء الهي را و ملائکه را ديدم که مي‌فرمود مژده بادت‌اي ام داود که همه‌اين افرادي که مي‌بيني براي حاجتت شفاعت کرده اند و به تو بشارت روا شدن نيازت را مي‌دهند و خداوند تو را و فرزندت را حفظ مي‌کند و او را به تو باز مي‌گرداند. ام داود مي‌گويد وقتي بيدار شدم، تنها به اندازه طي شدن مسافت ميان مدينه و عراق براي يک سوار چابک انتظار کشيدم تا‌اينکه داود بن حسن نزدم آمد و از حالش پرسيدم و او گفت: در زندان در تنگ ترين سلول ها و سنگين ترين غل و زنجير ها بودم تا روز نيمه شعبان، هنگاميکه شب شد در خواب ديدم که گويا زمين براي من نگهداشته شده و تو را بر روي حصيري که بر آن نماز مي‌خواني ديدم که مرداني در کنارت هستند که سرهايشان در آسمان و پاهايشان بر زمين است و تسبيح خدا مي‌گويند. يکي از آنان که صورتي نيکو و لباسي پاکيزه و بوي خوشي داشت و خيال کردم جدم رسول الله است به من گفت : مژده‌اي پسر پيرزن نيکوکار که خدا دعاي مادرت را در حق تو اجابت کرد. هنگاميکه بيدار شدم قاصدان منصور عباسي در دل شب بردر زندان بودند که دستور او را مبني بر آزاد کردن من و نيکي کردن به من ابلاغ کردند و ده هزار درهم نقره به من دادند و سوار شتري تندرو کردند تا به سرعت به مدينه برسم.  
==5. داود بن حسن مثنی ==
ام داود مي‌گويد نزد امام صادق رفتم و امام فرمود: منصور عباسي اميرمومنان علي را در خواب ديد که به او فرمود: پسرم را آزاد کن و الا تو را در آتش مي‌اندازم و ديد انگار که زير پايش آتش است. در‌اين حالت منصور نگران بيدار شد. ام داود مي‌گويد به امام صادق گفتم:اي آقاي من آيا ‌اين دعا را در غير ماه رجب نيز مي‌توان خواند؟ فرمود:بله در روز عرفه و اگر‌اين عرفه در روز جمعه بود، صاحبش از‌اين دعا فارغ نمي شود مگر‌اينکه خداوند او را بيامرزد و درهر ماه ديگر نيز اگر بخواهد‌اين دعا را بخواند در‌ايام البيض روزه بگيرد و همانگونه که گفتم‌اين اعمال را انجام دهد.  
ابو سلیمان داود بن حسن مثنی برادر رضاعی (شیری) امام صادق(ع) محدثی امامی و معظم و ممدوح وبود  
مادر وی یکی از کنیزان با کمالات حسن مثنی و معروف به ام خالد بربریه و و دایه امام صادق ‌علیه‌السلام بود.
داود مسئولیت اداره اوقاف امیرمومنان را از طرف برادرش عبدالله محض عهده‌دار بود و به همراه برادران و فرزندانش به زندان هاشمیه محبوس شد. اما پس از توسل و دعایی که مادرش با تعلیم امام صادق (ع) انجام داد (و اکنون با نام اعمال ام داود مشهور است) به شکلی خاص و معجزه آسا از زندان آزاد شدند، براساس این روایت که سید بن طاوس که خود از نسل داود است نقل کرده، داود تا ماه رجب سال 146 یعنی اولین رجب پس از قیام محمد و ابراهیم در زندان منصور بود. نقل شده که داود در شصت سالگی در مدینه از دنیا رفت. ولی گزارش مسعودی دیگری از مرگ داود در زندان هاشمیه خبر می‌دهد که پس از‌اینکه جسد اسماعیل بن حسن که مدتی مرده بود در زندان رها شد تا متلاشی گشت، داود از هوش رفت و همانجا وفات کرد. اما این گزارش مسعودی با روایات زنده ماندن اسماعیل بن حسن و داود بن حسن ناسازگار است و قابل پذیرش نیست.
هنگامیکه منصور عباسی عبدالله بن حسن و گروهی از خویشانش را در زندان هاشمیه به زندان انداخت و پسران عبدالله یعنی محمد و ابراهیم را کشبت. داود را نیز دستگیر کرد و او را به نیز با غل و زنجیر به عراق(زندان هاشمیه کوفه) برد.
مادر داود نقل می‌کند: پس از دستگیری داود مدتی از او خبر نداشتم و دائم به درگاه خدا برای نجاتش دعا و زاری می‌کردن و از برادران متدین و اهل عبادت خود می‌خواستم تا برای نجات او دعا کنند ولی اجابتی در دعای خود نمی دیدم. روزی به عیادت امام صادق(ع) که بیمار شده بود رفتم و از حال ایشان جویا شدمو برای سلامتی آن حضرت که، دعا کردم. آن حضرت نیز از داو احوال پرسی کرد و من که در کودکی به آن حضرت شیر داده بودم، گفتم:«آقای من داود کجاست؟ ‌! زمان زیادی است که از من جدا شده و در عراق زندانی است. ایشان فرمود: «چرا دعای استفتاح نمی‌خوانی که درهای آسمان با آن گشوده می‌شود و صاحبش همان لحظه اجابت را می‌یابد و خداوند پاداشی کمتر از بهشت برای صاحبش ندارد. ؟»عرض کردم:«ای پسر راستگویان این دعا چگونه است؟»فرمود:«ای مادر داود ماه رجب نزدیک شده که ماهی است که دعا در آن قبول می‌شود .سه روز ایام البیض (13؛14 ؛15) را روزه بگیر و ردر پانزدهم به هنگام ظهر غسل کن و هشت رکعت نماز بخوان و در آن قنوت ها و رکوع و سجود ها را به نحو خوب و کامل ادا کن، سپس نماز ظهر را بخوان و بعد از آن دو رکعیت دیگر نماز بخوان و پس از این دو رکعت صدبار بگو«یا قاضی الحاجات»سپس هشت رکعت نماز بخوان و در هر رکعت بعد از حمد سه سوره توحید و یکبار سوره کوثر بخوان و سپس نماز عصر را بگزار و باید لباست به هنگام نماز لباس پاکیزه ای باشد و سعی کن با کسی دراین مدت سخن نگویی. پس از نماز عصردر حالیکه پاکیزه‌ترین لباس هایت را پوشیده ای در خانه‌ای پاکیزه بر حصیری پاک بنشین و تلاش کن تا با کسی هم سخن نشوی. سپس رو به قبله کن و سوره حمد صدبار و توحید صدبار و آیه الکرسی را دهبار بخوان و سپس سوره‌های انعام و بنین اسرائیل و کهف و لقمان و یس و صافات و حم سجده را تا آخر حم عسق و حم دخان و فتح و واقعه و سوره ملک و قلم و سوره انشقاق را تا آخر قرآن بخوان و اگر نمی‌توانی از روی قرآن بخوانی، هزار مرتبه سوره توحید بخوان و پس ازآن دعایی را بخوان و سربه سجده بگذار و.... ام داود می‌گوید:متن دستورالعملی که آن حضرت داده بود، نوشتم و صبرکردم تا ماه رجب رسید، پس از انجام دستور‌العملی که امام به من آموخته بود همان شب خوابیدم و در خواب پیامبراکرم و انبیاء الهی را و ملائکه را دیدم که می‌فرمود مژده بادت‌ای ام داود که همه‌این افرادی که می‌بینی برای حاجتت شفاعت کرده‌اند و به تو بشارت روا شدن نیازت را می‌دهند و خداوند تو را و فرزندت را حفظ می‌کند و او را به تو باز می‌گرداند. ام داود می‌گوید وقتی بیدار شدم، تنها به اندازه طی شدن مسافت میان مدینه و عراق برای یک سوار چابک انتظار کشیدم تا‌اینکه داود بن حسن نزدم آمد و از حالش پرسیدم و او گفت: در زندان در تنگ‌ترین سلول ها و سنگین‌ترین غل و زنجیر ها بودم تا روز نیمه شعبان، هنگامیکه شب شد در خواب دیدم که گویا زمین برای من نگهداشته شده و تو را بر روی حصیری که بر آن نماز می‌خوانی دیدم که مردانی در کنارت هستند که سرهایشان در آسمان و پاهایشان بر زمین است و تسبیح خدا می‌گویند. یکی از آنان که صورتی نیکو و لباسی پاکیزه و بوی خوشی داشت و خیال کردم جدم رسول الله است به من گفت: مژده‌ای پسر پیرزن نیکوکار که خدا دعای مادرت را در حق تو اجابت کرد. هنگامیکه بیدار شدم قاصدان منصور عباسی در دل شب بردر زندان بودند که دستور او را مبنی بر آزاد کردن من و نیکی کردن به من ابلاغ کردند و ده هزار درهم نقره به من دادند و سوار شتری تندرو کردند تا به سرعت به مدینه برسم.  
ام داود می‌گوید نزد امام صادق رفتم و امام فرمود: منصور عباسی امیرمومنان علی را در خواب دید که به او فرمود: پسرم را آزاد کن و الا تو را در آتش می‌اندازم و دید انگار که زیر پایش آتش است. در‌این حالت منصور نگران بیدار شد. ام داود می‌گوید به امام صادق گفتم:ای آقای من آیا ‌این دعا را در غیر ماه رجب نیز می‌توان خواند؟ فرمود:بله در روز عرفه و اگر‌این عرفه در روز جمعه بود، صاحبش از‌این دعا فارغ نمی‌شود مگر‌اینکه خداوند او را بیامرزد و درهر ماه دیگر نیز اگر بخواهد‌این دعا را بخواند در‌ایام البیض روزه بگیرد و همانگونه که گفتم‌این اعمال را انجام دهد.  
خاندان و نسل داود
خاندان و نسل داود
داود با ام کلثوم دختر امام زين العابدين ازدواج کرد و از او دو دختر به نام‌هاي مليکه(که همسر پسرعمويش حسن بن جعفر شد) و حماده(که همسر مردي اموي شد) و دو پسر به نام‌هاي سليمان و عبدالله عفيف داشت که نسلش از آنها باقي ماند و د رمناطق مختلفي چون حجاز و بخصوص شهر مدينه و هند، نوبه و نصيبين منتشر شد.  
داود با ام کلثوم دختر امام زین‌العابدین ازدواج کرد و از او دو دختر به نام‌های ملیکه(که همسر پسرعمویش حسن بن جعفر شد) و حماده(که همسر مردی اموی شد) و دو پسر به نام‌های سلیمان و عبدالله عفیف داشت که نسلش از آنها باقی ماند و د رمناطق مختلفی چون حجاز و بخصوص شهر مدینه و هند، نوبه و نصیبین منتشر شد.  
نسل داود بن حسن از‌اين دو پسر باقيماند که مادرشان ام کلثوم دختر امام زين العابدين بود و از دوده آنان نقيبان و بزرگان بسياري فراهم آمدند. سليمان آنچنان جايگاهي داشت که او را از نيکترين دانشمندان عترت معرفي کرده اند.
نسل داود بن حسن از‌این دو پسر باقیماند که مادرشان ام کلثوم دختر امام زین‌العابدین بود و از دوده آنان نقیبان و بزرگان بسیاری فراهم آمدند. سلیمان آنچنان جایگاهی داشت که او را از نیکترین دانشمندان عترت معرفی کرده‌اند.  
محمد ازرق(که به دانش و تقوا مشهور بود) و علي بن محمديه (که در زندان مهدي عباسي از دنيا رفت از فرزندان عبدالله بن داودند مادرشان از دختران محمد حنفيه بود . آل جماس و آل سرواط از خاندان هايي هستند که به وي نسب مي‌برند.
محمد ازرق(که به دانش و تقوا مشهور بود) و علی بن محمدیه (که در زندان مهدی عباسی از دنیا رفت از فرزندان عبدالله بن داودند مادرشان از دختران محمد حنفیه بود. آل جماس و آل سرواط از خاندان هایی هستند که به وی نسب می‌برند.  
در ميان فرزندان سليمان محمد مشهور به بربري بود و در قيام ابو السرايا بر مدينه براي مدت کوتاهي مسلط شد و در جواني از دنيا رفت.
در میان فرزندان سلیمان محمد مشهور به بربری بود و در قیام ابوالسرایا بر مدینه برای مدت کوتاهی مسلط شد و در جوانی از دنیا رفت.  
اين دو در زندان به همراه پدر و عموها و عموزادگانشان بودند و سليمان خاطره هايي از زندانيان از جمله موارد نادر گريه و شيون عبد الله محض ارايه داده است.  
این دو در زندان به همراه پدر و عموها و عموزادگانشان بودند و سلیمان خاطره هایی از زندانیان از جمله موارد نادر گریه و شیون عبدالله محض ارایه داده است.  
ابن عنبه درباره فرزندان داود مي‌گويد:  
ابن عنبه درباره فرزندان داود می‌گوید:  
فرزندان داود از سليمان بن داود باقيماند و نسل سليمان از پسرش محمد بن سليمان ملقب به بربري ادامه يافت که در مدينه در‌ايام ابوسرايا قيام کرد و به نقلي کشته شد و چهار پسر به نام‌هاي موسي و داود و اسحاق و حسن داشت. در نسل حسن بن محمد بن سليمان بسيار گسترده شد و از دو مرد به نام‌هاي اسحاق و ابراهيم باقيماند.  
فرزندان داود از سلیمان بن داود باقیماند و نسل سلیمان از پسرش محمد بن سلیمان ملقب به بربری ادامه یافت که در مدینه در‌ایام ابوسرایا قیام کرد و به نقلی کشته شد و چهار پسر به نام‌های موسی و داود و اسحاق و حسن داشت. در نسل حسن بن محمد بن سلیمان بسیار گسترده شد و از دو مرد به نام‌های اسحاق و ابراهیم باقیماند.  
از فرزندان ابراهيم بنوعجير يعني فرزندان قاسم بن ابراهيم بودند (برخي نيز مي‌گويند عجير لقب خود ابراهيم بود. ا زديگر فرزندان وي اديب الدين شجاع نقيب نصيبين ابو يعلي محمد بن حسن ب است که فرزندان بسياري داشت مانند ابو عبدالله حسين که به تالد معروف بود و ابن ابي تراب عبيدالله بن قاسم بن ابراهيم که داراي آبرو و رياست و حالي نيکو و فرزندانش رئيسان و بزرگان نصيبين هستند.  
از فرزندان ابراهیم بنوعجیر یعنی فرزندان قاسم بن ابراهیم بودند (برخی نیز می‌گویند عجیر لقب خود ابراهیم بود. ا زدیگر فرزندان وی ادیب الدین شجاع نقیب نصیبین ابو یعلی محمد بن حسن ب است که فرزندان بسیاری داشت مانند ابو عبدالله حسین که به تالد معروف بود و ابن ابی تراب عبیدالله بن قاسم بن ابراهیم که دارای آبرو و ریاست و حالی نیکو و فرزندانش رئیسان و بزرگان نصیبین هستند.  
ابوعبدالله محمد طاوس بن اسحاق که به خاطر زيبايي و جمالش لقب طاوس گرفته بود و فرزندانش در سوراء مدينه بودند و سپس به بغداد و حله منتقل شدند. که سادات و علما و نقيبان بزرگواري هستند از جمله سيد زاهد سعد الدين ابوابراهيم موسي بن جعفر بن طاوس بود. او چهار فرزند به نام‌هاي شرف الدين محمد و عز الدين حسن و جمال الدين ابو الفضائل احمد عالم زاهد پر تاليف و ابو القاسم علي سيد زاهد صاحب کرامات نقيب النقباي عراق بود. از جمله فرزندان عزالدين مجدالدين بود که با تدبير او حله و حرم ائمه از قتل و غارت هلاکوخان نجات يافت و حکم نقابت عراق به وي واگذارشد.
ابوعبدالله محمد طاوس بن اسحاق که به خاطر زیبایی و جمالش لقب طاوس گرفته بود و فرزندانش در سوراء مدینه بودند و سپس به بغداد و حله منتقل شدند. که سادات و علما و نقیبان بزرگواری هستند از جمله سید زاهد سعدالدین ابوابراهیم موسی بن جعفر بن طاوس بود. او چهار فرزند به نام‌های شرف الدین محمد و عزالدین حسن و جمال‌الدین ابوالفضائل احمد عالم زاهد پر تالیف و ابوالقاسم علی سید زاهد صاحب کرامات نقیب النقبای عراق بود. از جمله فرزندان عزالدین مجدالدین بود که با تدبیر او حله و حرم ائمه از قتل و غارت هلاکوخان نجات یافت و حکم نقابت عراق به وی واگذارشد.  
منابع
ابراهيمبنعبداللهغمر، سيدمحمودساماني، محمدمهديبحرالعلوم، مشعرقم، اول1439‏
اعلامقاموستراجملأشهرالرجالوالنساءمنالعربوالمستعربينوالمستشرقين، خيرالدينالزركلى(م1396)، بيروت، دار‏العلم‏للملايين، طالثامنة، 1989.
أعيانالشيعة، محسنالأمين، بيچا، دارالتعارف‏، بيروت‏، 1403ق‏
الأغاني، علىبنالحسينأبوالفرجالإصفهاني، ابوالفرجاصفهانىدارإحياءالتراثالعربي‏بيروت، چاپاول، م1994/‏ق‏1415.‏
الافادهفىتاريخائمّةالزيدية، يحيىبنحسينهارونى،
الإقبالبالأعمالالحسنةابنطاووس، علىبنموسى، (طالحديثة)آلالبيت‏قم، چاپاول، ‏‎‎‎‏1417ق‏
‎الأمالي، ‏طوسى، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق
‎‎البيانوالتبيين، ‎‏بوعثمانعمروبنبحرالجاحظ، جاحظبيروت، چاپاول، م2002‏‎‎
‏الثقات، محمدبنحبانبنأحمدأبوحاتمالتميميالبستي، الناشردارالفكر، الطبعةالأولى، 1395–1975، تحقيقالسيدشرفالدينأحمد
‎‎الكافي(طالإسلامية)كلينى، محمدبنيعقوب، تهران، چاپچهارم، 1407ق
‎‏‏‏الوافيبالوفيات، صلاحالدينخليلبنأيبكبنعبداللهالصفدي(المتوفى764هـ)، محققأحمدالأرناؤوطوتركيمصطفى، الناشردارإحياءالتراث–بيروت، عامالنشر1420هـ2000م
امالي، طوسى، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق.‏
الأمانمنأخطارالأسفاروالأزمان، ابنطاووس، علىبنموسى، مؤسسةآلالبيتعليهمالسلام‏‏قم، چاپاول، 1409ق.‏
آرامگاه‌هايخاندانپاکپيامبر(ص)وبزرگانصحابهوتابعين،ص354
‏‎‏بحارالأنوارمجلسى، محمدباقربنمحمدتقى، دارإحياءالتراثالعربي‏بيروت، چاپدوم، 1403ق.‏
بصائرالدرجاتفيفضائلآلمحمّدصلّىاللهعليهمصفار، محمدبنحسن، مكتبةآيةاللهالمرعشيالنجفي‏ايران؛ قم، چاپ‏دوم، ‏‏1404ق.‏
البيانوالتبيين، ‏أبوعثمانعمروبنبحرالجاحظدارومكتبةالهلال‏بيروت، چاپاول، م2002‏
تاريخالاسلامووفياتالمشاهيروالأعلام، شمسالدينمحمدبناحمدالذهبى(م748)، تحقيقعمرعبدالسلامتدمرى، ‏بيروت، ‏دارالكتابالعربى، طالثانية، 1413‏
تاريخالأمموالملوك، أبوجعفرمحمدبنجريرالطبري(م310)، تحقيقمحمدأبوالفضلابراهيم، بيروت، دارالتراث، ‏‏1387‏
‎‎تاريخالمدينةالمنورةابنشبهنميرى، عمربنشبه، ناشردارالفكرقم، چاپاول، 1410ق.‏
تاريخاليعقوبى، احمدبنأبىيعقوببنجعفربنوهبواضحالكاتبالعباسىالمعروفباليعقوبى(مبعد292)، بيروت، دار‏صادر، ‏بىتا.
تاريخأُمراءالمدينةالمنورةناشرداركنانللطباعهوالنشروالتوزيع‏دمشق، چاپاول، .‏
تاريخبغدادخطيببغدادى، احمدبنعلى، دارالكتبالعلميةبيروت، چاپاول، 1417ق.‏
تاريخكوفه/براقى، حسين، ترجمهسعيدرادرحيمىآستانقدسرضوى‏مشهدمقدس، چاپاول، 1381ش.‏
تاريخمدينهدمشق، ابنعساكر؛ابوالقاسمعلىبنحسنبنهبةاللّهشافعىدمشقى(499ق)، اوّل‏دارالفكر، بيروت‏، 1415‏
‎‎تجاربالأمم، ابوعلىمسكويهالرازى(م421)، تحقيقابوالقاسمامامى، تهران، سروش، طالثانية، 1379ش.
تحفةالازهاروزلالالانهارفينسبابناءالائمةالاطهار، ضامنبنشدقمالحسينىالمدنى‏، دفترنشرميراثمكتوب‏، تهران‏، ‏‏1378‏ش‏، اوّل‏
تحفةلباللباب،ص46
تذكرة الخواص‏،  سبط بن جوزى‏، 654 ق‏،  منشورات الشريف الرضى‏،  قم‏،  1418 ق‏، اوّل‏
التذكرةالحمدونية، محمدبنحسنبنمحمدبنعليابنحمدون، بيروت، چاپاول، م1996‏
تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام‏،  فضيل بن زبير رسان‏،  آل البيت‏،  قم‏،  1406 ق‏،  دوم‏
تقريبالمعارف، ابوالصلاحالحلبى، تقىبننجم، الهادى‏قم، چاپاول، 1404ق.‏
تهذيبالانسابونهايهالاعقاب، ابيالحسنمحمدبنابيجعفرشيخالشرفالعبيدلي‏النسابه، متوفي، 435، اشراف‏سيدمحمدالمرعشي، تحقيقشيخمحمدکاظممحمودي، مکتبهآيهاللهمرعشينجفي، چاپدوم1428؛ قم‏
‏تهذيبالتهذيب، أحمدبنعليبنحجرأبوالفضلالعسقلانيالشافعي، دارالفكر–بيروت، الطبعةالأولى، 14041984
‏تهذيبالكمال، يوسفبنالزكيعبدالرحمنأبوالحجاجالمزي، مؤسسةالرسالة–بيروت، الطبعةالأولى، 1400–1980، تحقيقد.بشارعوادمعروف
تيسيرالمطالبفيأماليأبيطالب، سيديحيىبنحسينبنعليبنأبيطالب، صنعاء، چاپاول، ق‏1422.22.‏
الجرحوالتعديل،ج2،ص92،شمارة239؛
جمهرةأنسابالعرب، ابنحزم(م456)، تحقيقلجنةمنالعلماء، بيروت، دارالكتبالعلمية، طالأولى، 1403/1983.‏
دانشنامهامامحسين(ع)برپايهقرآنوحديث، محمديريشهري، قم، دارالحديث، 1388.‏
ربيعالأبرارونصوصالأخيار، ابوالقاسممحمودبنعمرزمخشريزمخشرىمؤسسةالأعلميللمطبوعات‏بيروت، چاپاول، م/1999ق1412.
رجالالطوسي، محمدبنالحسن، مؤسسةالنشرالاسلاميالتابعةلجامعةالمدرسينبقمالمقدسه‏قم، چاپسوم، 1373ش.‏
رجالالكشيإختيارمعرفةالرجالكشى، محمدبنعمر، مؤسسهنشردانشگاهمشهد، چاپاول، 1409ق.‏
رجالالنجاشيفهرستأسماءمصنفيالشيعة، نجاشي، احمدبنعلى، قم، چاپششم، 1365ش.‏
سرالسلسلهالعلويهفيانسابالسادهالعلويه، للعلامهالنسابهالشيخابينصرسهلبنعبداللهالبخاريمناعلامالقرنالرابع، تحقيق‏سيد‏مهديالرجائي، مکتبهسماحهآيهاللهالعظميمرعشيالنجفي، اول، 1432، قم
الشجرةالمباركةفيأنسابالطالبية، فخررازى‏، 606ق‏، مكتبةآيةاللهالمرعشىالنجفى‏، قم‏، 1419ق‏، دوم‏
شرحالأخبارفيفضائلالأئمةالأطهارعليهمالسلامابنحيون، نعمانبنمحمدمغربى، جامعهمدرسين‏قم، چاپاول، 1409‏
شرحمقاماتالحريريأبيعباسأحمدبنعبدالمؤمنبنموسىالقيسيالشريشي، بيروت، چاپدوم، م/2006‏ق‏1427‏
شرحنهجالبلاغةلابنأبيالحديدابنأبيالحديد، عبدالحميدبنهبةالله، مكتبةآيةاللهالمرعشيالنجفي‏قم، چاپاول، ‏‏1404ق.‏
(صحیح بخاری)الجامعالصحيحالمختصر، محمدبنإسماعيلأبوعبداللهالبخاريالجعفي، دارابنكثير، اليمامة–بيروت، الطبعةالثالثة، 14071987
الطبقاتالكبرى، محمدبنسعدبنمنيعالهاشميالبصري(م230)، تحقيقمحمدعبدالقادرعطا، بيروت، دارالكتبالعلمية، ‏ط‏الأولى، 1410/1990.
طرفمنالأنباءوالمناقبابنطاووس، علىبنموسى، مشهد، چاپاول، 1420ق.‏
عمدةالطالبفيأنسابآلأبىطالب‏، ابنعنبهحسني‏، متوفي828ق‏، انصاريان‏، قم‏، 1417ق‏
الفائقفيغريبالحديثزمخشرى، محمودبنعمر، دارالكتبالعلميةبيروت، چاپاول، 1417ق.‏
الفخري في انساب الطالبيين ،سيد عزالدين مروزي ازوارقاني ،مکتبه آيه الله نجفي مرعشي،قم ،1409 چاپ اول .
الفرجبعدالشدة، تنوخى‎‏‏أبوعليمحسنبنعليتنوخي، بيروت، چاپ، م1975‏
الكاملفيالتاريخ، عزالدينأبوالحسنعلىبنابىالكرمالمعروفبابنالأثير(م630)، بيروت، دارصادردار‏بيروت، ‏‏1385/1965.
كتابالمردفاتمنقريشلأبىالحسنعلىبنمحمدالمدائنى135225)‏
‏كتابالمعرفةوالتاريخ، أبويوسفيعقوببنسفيانالبسوى(م277)، تحقيقاكرمضياءالعمرى، بيروت، مؤسسةالرسالة، ط‏الثانية، ‏‏1401/1981.
كتابجملمنانسابالأشراف، أحمدبنيحيىبنجابرالبلاذرى(م279)، تحقيقسهيلزكارورياضزركلى، بيروت، دار‏الفكر، ‏طالأولى، 1417/1996.
لبابالأنسابوالألقابوالأعقاب، أبوالحسنظهيرالدينعليبنزيدالبيهقي، الشهيربابنفندمه(المتوفى565هـ)بيتابيچا
لسانالميزان، أحمدبنعليبنحجرأبوالفضلالعسقلانيالشافعي، مؤسسةالأعلميللمطبوعات–بيروت، الطبعةالثالثة، 14061986تحقيقدائرةالمعرفالنظامية–الهند
المجديفيأنسابالطالبيين‏، ابنصوفىنسابه‏، وفات466ق‏، مكتبةآيةاللهالمرعشىالنجفى‏، قم‏، 1422ق‏
مجمعالآداب،ج2،صص428-429.
المحاسنبرقى، احمدبنمحمدبنخالد، دارالكتبالإسلاميةقم، چاپدوم، 1371ق.‏
مراقدالمعارفحرزالدين، محمد، منشوراتسعيدبنجبيرقم، چاپاول، 1371ش.‏
مروجالذهبومعادنالجوهر، أبوالحسنعلىبنالحسينالمسعودي(م346)، تحقيقاسعدداغر، قم، دارالهجرة، چدوم، 1409.ّ
المزارقزوينى، سيدمهدى، ناشردارالرافدين‏بيروت، چاپاول، 1426ق.‏
مستدركالوسائلومستنبطالمسائلنورى، حسينبنمحمدتقى، مؤسسةآلالبيتعليهمالسلام‏قم، چاپاول، 1408ق.‏
مشاهدالعترةالطاهرة،ص280؛
المصابيح،احمد بن ابراهيم الحسني، عمان ،موسسه الامام زيد بن علي  الثقافيه،1415.
المعارف، أبومحمدعبداللهبنمسلمابنقتيبة(م276)، تحقيقثروتعكاشة، القاهرة، الهيئةالمصريةالعامةللكتاب، طالثانية، ‏‏1992.
معجمرجالالحديثوتفصيلطبقاتالرجال، خويى، سيدابوالقاسمموسوى، بيتا
‎‎مقاتلالطالبيين، ابوالفرجعلىبنالحسينالأصفهانىتحقيقسيداحمدصقر، بيروت، دارالمعرفة، بىتا.
مقتل الحسين عليه السلام،  ‏، موفق بن احمد خوارزمى‏،  انوار الهدى‏،  قم‏،  1423 ق‏،  دوم‏
المنتظمفىتاريخالأمموالملوك، أبوالفرجعبدالرحمنبنعلىبنمحمدابنالجوزى(م597)، تحقيقمحمدعبدالقادرعطا‏و‏مصطفىعبدالقادرعطا، بيروت، دارالكتبالعلمية، طالأولى، 1412‏
منتقلهالطالبيه، ابنطباطباعلوىاصفهانى، ابراهيمبنناصر، المكتبهالحيدريه‏قم، چاپاول، 1377ش.‏
مهجالدعواتومنهجالعبادات، ابنطاووس، علىبنموسى، دارالذخائرقم، چاپاول، 1411ق.‏
نثرالدرفيالمحاضرات، أبوسعدمنصوربنالحسينالآبي، بيروت، چاپاول، م/2004ق‏1424.‏
نوادرالمخطوطاتعبدالسلاممحمدهارون(گردآورنده)، شركةمكتبةومطبعةمصطفىالبابيالحلبي‏قاهرة، چاپدوم، م/1972ق‏1393.
‏نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار صلى الله عليه و آله و سلم‏، مؤمن بن حسن شبلنجى‏،  رضى‏،  قم‏، بي تا
 
=پانويس=
{{پانویس|2}}
=منابع=


== پانویس ==
{{پانویس}}


== منابع ==
# ابراهیم بن عبدالله غمر، سیدمحمودسامانی، محمدمهدی بحرالعلوم، مشعرقم، اول1439‏
# اعلام قاموس تراجملأشهرالرجالوالنساءمنالعربوالمستعربینوالمستشرقین، خیرالدینالزرکلی(م1396)، بیروت، دار‏العلم‏للملایین، طالثامنة، 1989.
# أعیان الشیعة، محسنالأمین، بیچا، دارالتعارف‏، بیروت‏، 1403ق‏
# الأغانی، علیبن الحسینأبوالفرج الإصفهانی، ابوالفرج اصفهانیدارإحیاءالتراث العربی‏بیروت، چاپاول، م1994/‏ق‏1415. ‏
# الافادهفیتاریخ ائمّةالزیدیة، یحییبنحسینهارونی،
# الإقبال بالأعمالالحسنةابنطاووس، علیبنموسی، (طالحدیثة)آلالبیت‏قم، چاپاول، ‏‎‎‎‏1417ق‏
# ‎الأمالی، ‏طوسی، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق
# ‎‎البیان والتبیین، ‎‏بوعثمان عمروبن بحرالجاحظ، جاحظبیروت، چاپاول، م2002‏‎‎
# ‏الثقات، محمدبنحبانبنأحمدأبوحاتمالتمیمیالبستی، الناشردارالفکر، الطبعةالأولی، 1395–1975، تحقیقالسیدشرفالدینأحمد
# ‎‎الکافی(طالإسلامیة)کلینی، محمدبنیعقوب، تهران، چاپچهارم، 1407ق
# ‎‏‏‏الوافیبالوفیات، صلاحالدینخلیلبنأیبکبنعبداللهالصفدی(المتوفی764هـ)، محققأحمدالأرناؤوطوترکیمصطفی، الناشردارإحیاءالتراث–بیروت،
# عامالنشر1420هـ2000م
# امالی، طوسی، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق. ‏
# الأمانمنأخطارالأسفاروالأزمان، ابنطاووس، علیبنموسی، مؤسسةآلالبیتعلیهمالسلام‏‏قم، چاپاول، 1409ق. ‏
# آرامگاه‌هایخاندانپاکپیامبر(ص)وبزرگانصحابهوتابعین، ص354
# ‏‎‏بحارالأنوارمجلسی، محمدباقربنمحمدتقی، دارإحیاءالتراثالعربی‏بیروت، چاپدوم، 1403ق. ‏
# بصائرالدرجات فیفضائلآلمحمّدصلّیاللهعلیهمصفار، محمدبنحسن، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏ایران؛ قم، چاپ‏دوم، ‏‏1404ق. ‏
# البیان والتبیین، ‏أبوعثمانعمروبنبحرالجاحظدارومکتبةالهلال‏بیروت، چاپاول، م2002‏
# تاریخ الاسلامووفیاتالمشاهیروالأعلام، شمسالدینمحمدبناحمدالذهبی(م748)، تحقیقعمرعبدالسلامتدمری، ‏بیروت، ‏دارالکتابالعربی، طالثانیة، 1413‏
# تاریخ الأمموالملوک، أبوجعفرمحمدبنجریرالطبری(م310)، تحقیقمحمدأبوالفضلابراهیم، بیروت، دارالتراث، ‏‏1387‏
# ‎‎تاریخ المدینةالمنورةابنشبهنمیری، عمربنشبه، ناشردارالفکرقم، چاپاول، 1410ق. ‏
# تاریخ الیعقوبی، احمدبنأبییعقوببنجعفربنوهبواضحالکاتبالعباسیالمعروفبالیعقوبی(مبعد292)، بیروت، دار‏صادر، ‏بیتا.
# تاریخ أُمراءالمدینةالمنورةناشردارکنانللطباعهوالنشروالتوزیع‏دمشق، چاپاول،. ‏
# تاریخ بغدادخطیببغدادی، احمدبنعلی، دارالکتبالعلمیةبیروت، چاپاول، 1417ق. ‏
# تاریخ کوفه/براقی، حسین، ترجمهسعیدرادرحیمیآستانقدسرضوی‏مشهدمقدس، چاپاول، 1381ش. ‏
# تاریخ مدینهدمشق، ابنعساکر؛ ابوالقاسمعلیبنحسنبنهبةاللّهشافعیدمشقی(499ق)، اوّل‏دارالفکر، بیروت‏، 1415‏
# ‎‎تجاربالأمم، ابوعلیمسکویهالرازی(م421)، تحقیقابوالقاسمامامی، تهران، سروش، طالثانیة، 1379ش.
# تحفةالازهاروزلالالانهارفینسبابناءالائمةالاطهار، ضامنبنشدقمالحسینیالمدنی‏، دفترنشرمیراثمکتوب‏، تهران‏، ‏‏1378‏ش‏، اوّل‏
# تحفةلباللباب، ص46
# تذکرة الخواص‏، سبط بن جوزی‏، 654 ق‏، منشورات الشریف الرضی‏، قم‏، 1418 ق‏، اوّل‏
# التذکرةالحمدونیة، محمدبنحسنبنمحمدبنعلیابنحمدون، بیروت، چاپاول، م1996‏
# تسمیة من قتل مع الحسین ‌علیه‌السلام‏، فضیل بن زبیر رسان‏، آل البیت‏، قم‏، 1406 ق‏، دوم‏
# تقریب المعارف، ابوالصلاحالحلبی، تقیبننجم، الهادی‏قم، چاپاول، 1404ق. ‏
# تهذیب الانسابونهایهالاعقاب، ابیالحسنمحمدبنابیجعفرشیخالشرفالعبیدلی‏النسابه، متوفی، 435، اشراف‏سیدمحمدالمرعشی، تحقیقشیخمحمدکاظممحمودی،
# مکتبهآیهاللهمرعشینجفی، چاپدوم1428؛ قم‏
# ‏تهذیب التهذیب، أحمدبنعلیبنحجرأبوالفضلالعسقلانیالشافعی، دارالفکر–بیروت، الطبعةالأولی، 14041984
# ‏تهذیب الکمال، یوسفبنالزکیعبدالرحمنأبوالحجاجالمزی، مؤسسةالرسالة–بیروت، الطبعةالأولی، 1400–1980، تحقیقد. بشارعوادمعروف
# تیسیرالمطالب فیأمالیأبیطالب، سیدیحییبنحسینبنعلیبنأبیطالب، صنعاء، چاپاول، ق‏1422.22. ‏
# الجرح والتعدیل، ج2،ص92،شمارة239؛
# جمهرةأنسابالعرب، ابنحزم(م456)، تحقیقلجنةمنالعلماء، بیروت، دارالکتبالعلمیة، طالأولی، 1403/1983. ‏
# دانشنامه امامحسین(ع)برپایهقرآنوحدیث، محمدیریشهری، قم، دارالحدیث، 1388. ‏
# ربیع الأبرارونصوص الأخیار، ابوالقاسممحمودبنعمرزمخشریزمخشریمؤسسةالأعلمیللمطبوعات‏بیروت، چاپاول، م/1999ق1412.
# رجال الطوسی، محمدبنالحسن، مؤسسةالنشرالاسلامیالتابعةلجامعةالمدرسینبقمالمقدسه‏قم، چاپسوم، 1373ش. ‏
# رجال الکشیإختیارمعرفةالرجالکشی، محمدبنعمر، مؤسسهنشردانشگاهمشهد، چاپاول، 1409ق. ‏
# رجال النجاشیفهرستأسماءمصنفیالشیعة، نجاشی، احمدبنعلی، قم، چاپششم، 1365ش. ‏
# سرالسلسله العلویهفیانسابالسادهالعلویه، للعلامهالنسابهالشیخابینصرسهلبنعبداللهالبخاریمناعلامالقرنالرابع، تحقیق‏سید‏مهدیالرجائی،مکتبهسماحهآیهاللهالعظمیمرعشیالنجفی، اول، 1432، قم
# الشجرةالمبارکةفیأنسابالطالبیة، فخررازی‏، 606ق‏، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏، قم‏، 1419ق‏، دوم‏
# شرح الأخبارفیفضائلالأئمةالأطهارعلیهمالسلامابنحیون، نعمانبنمحمدمغربی، جامعهمدرسین‏قم، چاپاول، 1409‏
# شرحمقاماتالحریریأبیعباسأحمدبنعبدالمؤمنبنموسیالقیسیالشریشی، بیروت، چاپدوم، م/2006‏ق‏1427‏
# شرح نهجالبلاغةلابنأبیالحدیدابنأبیالحدید، عبدالحمیدبنهبةالله، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏قم، چاپاول، ‏‏1404ق. ‏
# (صحیح بخاری)الجامعالصحیحالمختصر، محمدبنإسماعیلأبوعبداللهالبخاریالجعفی، دارابنکثیر، الیمامة–بیروت، الطبعةالثالثة، 14071987
# الطبقات الکبری، محمدبنسعدبنمنیعالهاشمیالبصری(م230)، تحقیقمحمدعبدالقادرعطا، بیروت، دارالکتبالعلمیة، ‏ط‏الأولی، 1410/1990.
# طرفمنالأنباءوالمناقبابنطاووس، علیبنموسی، مشهد، چاپاول، 1420ق. ‏
# عمدةالطالب فیأنسابآلأبیطالب‏، ابنعنبهحسنی‏، متوفی828ق‏، انصاریان‏، قم‏، 1417ق‏
# الفائقفیغریبالحدیثزمخشری، محمودبنعمر، دارالکتبالعلمیةبیروت، چاپاول، 1417ق. ‏
# الفخری فی انساب الطالبیین، سید عزالدین مروزی ازوارقانی، مکتبه آیت‌الله نجفی مرعشی، قم،1409 چاپ اول.
# الفرجبعدالشدة، تنوخی‎‏‏أبوعلیمحسنبنعلیتنوخی، بیروت، چاپ، م1975‏
# الکاملفیالتاریخ، عزالدینأبوالحسنعلیبنابیالکرمالمعروفبابنالأثیر(م630)، بیروت، دارصادردار‏بیروت، ‏‏1385/1965.
# کتابالمردفاتمنقریشلأبیالحسنعلیبنمحمدالمدائنی135225)‏
# ‏کتابالمعرفةوالتاریخ، أبویوسفیعقوببنسفیانالبسوی(م277)، تحقیقاکرمضیاءالعمری، بیروت، مؤسسةالرسالة، ط‏الثانیة، ‏‏1401/1981.
# کتابجملمنانسابالأشراف، أحمدبنیحییبنجابرالبلاذری(م279)، تحقیقسهیلزکاروریاضزرکلی، بیروت، دار‏الفکر، ‏طالأولی، 1417/1996.
# لباب الأنسابوالألقابوالأعقاب، أبوالحسنظهیرالدینعلیبنزیدالبیهقی، الشهیربابنفندمه(المتوفی565هـ)بیتابیچا
# لسانالمیزان، أحمدبنعلیبنحجرأبوالفضلالعسقلانیالشافعی، مؤسسةالأعلمیللمطبوعات–بیروت، الطبعةالثالثة،
# 14061986تحقیقدائرةالمعرفالنظامیة–الهند
# المجدیفیأنسابالطالبیین‏، ابنصوفینسابه‏، وفات466ق‏، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏، قم‏، 1422ق‏
# مجمع الآداب، ج2،صص428-429.
# المحاسنبرقی، احمدبنمحمدبنخالد، دارالکتبالإسلامیةقم، چاپدوم، 1371ق. ‏
# مراقدالمعارفحرزالدین، محمد، منشوراتسعیدبنجبیرقم، چاپاول، 1371ش. ‏
# مروج الذهبومعادنالجوهر، أبوالحسنعلیبنالحسینالمسعودی(م346)، تحقیقاسعدداغر، قم، دارالهجرة، چدوم، 1409. ّ
# المزارقزوینی، سیدمهدی، ناشردارالرافدین‏بیروت، چاپاول، 1426ق. ‏
# مستدرکالوسائلومستنبطالمسائلنوری، حسینبنمحمدتقی، مؤسسةآلالبیتعلیهمالسلام‏قم، چاپاول، 1408ق. ‏
# مشاهدالعترةالطاهرة، ص280؛
# المصابیح، احمد بن ابراهیم الحسنی، عمان، موسسه الامام زید بن علی الثقافیه،1415.
# المعارف، أبومحمدعبداللهبنمسلمابنقتیبة(م276)، تحقیقثروتعکاشة، القاهرة، الهیئةالمصریةالعامةللکتاب، طالثانیة، ‏‏1992.
# معجم رجالالحدیثوتفصیلطبقاتالرجال، خویی، سیدابوالقاسمموسوی، بیتا
# مقاتلالطالبیین، ابوالفرجعلیبنالحسینالأصفهانیتحقیقسیداحمدصقر، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
# مقتل الحسین ‌علیه‌السلام، ‏، موفق بن احمد خوارزمی‏، انوار الهدی‏، قم‏، 1423 ق‏، دوم‏
# المنتظمفیتاریخالأمموالملوک، أبوالفرجعبدالرحمنبنعلیبنمحمدابنالجوزی(م597)، تحقیقمحمدعبدالقادرعطا‏و‏مصطفیعبدالقادرعطا، بیروت،
# دارالکتبالعلمیة، طالأولی، 1412‏
# منتقلهالطالبیه، ابنطباطباعلویاصفهانی، ابراهیمبنناصر، المکتبهالحیدریه‏قم، چاپاول، 1377ش. ‏
# مهجالدعواتومنهجالعبادات، ابنطاووس، علیبنموسی، دارالذخائرقم، چاپاول، 1411ق. ‏
# نثرالدرفیالمحاضرات، أبوسعدمنصوربنالحسینالآبی، بیروت، چاپاول، م/2004ق‏1424. ‏
# نوادرالمخطوطاتعبدالسلاممحمدهارون(گردآورنده)، شرکةمکتبةومطبعةمصطفیالبابیالحلبی‏قاهرة، چاپدوم، م/1972ق‏1393.
# ‏نور الأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار صلی الله علیه و آله و سلم‏، مؤمن بن حسن شبلنجی‏، رضی‏، قم‏، بی تا




[[رده: مقالات وحدت آفرين]]
[[رده:مقاله‌ها]]
[[رده:سادات]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۱۱

سادات حسنی آشنایی با سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی عنوان مقاله‌ای است که توسط محمد سعید نجاتی کاشانی به نگارش در آمده است که تمام سادات حسنی را معرفی و سر سلسله‌های خاندان عبدالله بن حسن مثنی را مورد شناسایی قرار داده است.

چکیده

امام حسن ‌علیه‌السلام پنج دختر و یازده پسر داشتند؛ اما نسل ایشان از اولاد ذکور تنها از دو پسرشان یعنی زید و حسن مثنی است. نسل زید بن حسن ‌علیه‌السلام، از پسرش حسن و نسل او هم از 7 پسر به نام‌های؛ قاسم، علی، اسماعیل، ابراهیم، زید، عبدالله و اسحاق است. در میان این پسران، قاسم اهمیت بیشتری دارد؛ زیرا از دو پسرش یعنی عبدالرحمن شجری و محمد بطحانی (بطحایی)، جمع کثیری از سادادت حسنی پدید آمده‌اند. نسل حسن مثنی از 5 پسر است؛ عبدالله محض، ابراهیم غمر، حسن مثلّث(مادر این سه، فاطمه دختر امام حسین ‌علیه‌السلام است)، داود و جعفر. عبدالله محض پدر 6 پسر به این قرار است: موسی الجون، محمد نفس الزکیه، ابراهیم قتیل باخمری، یحیی صاحب الدیلم، سلیمان و ادریس. موسی الجون اعقاب بسیار دارد و نسلش از دو پسر به نام‌های عبدالله شیخ الصالح و ابراهیم است. عبدالله محض، یکی از پر شمارترین نسل‌ها را در سادات حسنی دارا است، لذا مقاله حاضر به معرفی ویژگی‌های شخصیت. ، احوال و سیره تاریخ زندگانی جناب عبدالله بن حسن مثنی معروف به «عبدالله محض»، خاندان و سادات منتسب به ایشان می‌پردازد. ابراهیم غمر، پسر حسن مثّنی، نسلش تنها از اسماعیل دیباج و او هم از دوپسر به نام‌های حسن التجّ و ابراهیم طباطبا است. ابراهیم طباطبا که پدر قاسم رسی، احمد و حسن است. جد سادات طباطبایی محسوب می‌گردد. حسن مثلث، دیگر فرزند حسن مثنی، پدر علی عابد است واو هم پدر حسین بن علی، شهید فخ و نیز برادرش حسن مکفوف است. اولاد حسن مثلث بسیار کم بوده‌اند. جعفر و داود نیز از دیگر فرزندان حسن مثنی بودند. جعفر از خطبای بنی‌هاشم به شمار می‌رفت و داود هم برادر رضاعی امام صادق ‌علیه‌السلام بود. او همان کسی است که امام صادق ‌علیه‌السلام به مادرش دعای معروف ام داود را تعلیم فرمودند. واژه‌های کلیدی: سادات حسنی، حسن مثنّی، فاطمه بنت الحسین (ع)، عبدالله محض، ابراهیم غمر، حسن مثلّث

حسن بن حسن پدر سادات حسنی

حسن پسر امام حسن مجتبی(ع) به خاطر وجود دو کلمه حسن در نامش ملقب به حسن مثنی(دوتایی) است. پدر وی سبط اکبر رسول خدا وسید جوانان بهشت و مادرش خوله دختر منظور بن زبان ذبیانی و بیوه محمد بن طلحه بن عبیدالله(از فرماندهان جمل) است که چندی پس مرگ شوهر نخستش در واقعه جمل به همسری امام مجتبی(ع) در آمد. إبراهیم، و داود، و أم القاسم‏ فرزندان خوله از فرزند طلحه بودند.[۱] حسن مثنی همسری فاطمه دختر عمویش را برگزید. به روایت دیگر امام خود فاطمه (ع) را برای او برگزید چرا که به مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها شبیه تر بود. [۲] وی در واقعه کربلا به یاری سید الشهدا(ع) شتافت و در حالیکه به خاطر جراحت هایش نیمه جان بود، و پس از مدتی مداوا به مدینه بازگشت. [۳] او پس از شهادت امام حسین (ع) تولیت موقوفات امام علی (ع) را برعهده داشت. [۴] بنا به روایتی حسن در ‌این مسئولیت با امام سجاد‏(ع) ‏ اختلاف پیدا کرد و آن حضرت به نفع او از نزاع کناره‌گیری کرد. [۵] گفتنی است زمانی که عبدالرحمن ابن اشعث، عبدالملک بن مروان(حک:65_86ق) را از خلافت خلع و بر ضد او قیام کرد، به توصیه برخی فقها وی برای حسن مثنی به عنوان خلیفه از مردم عراق بیعت گرفت. حسن به رغم تردید و ترس از بیعت شکنی مردم، با اصرار برخی قیام کنندگان، بیعت به عنوان خلیفه را پذیرفت و برخی علما مانند شعبی، حسن بصری و ابن سیرین با او بیعت کردند. [۶]. پس از کشته شدن ابن اشعث در سال 85 ق [۷] حسن مثنی نیز متواری شد. سر انجام حسن مثنی در حدود سال 90ه‍. ق در سن 53 سالگی مسموم شد و درگذشت. [۸] او برادر مادر خود محمد بن طلحه را وصی خود قرار داد. [۹] حسن مثنی از پدرش امام حسن(ع)، عبدالله بن جعفر [۱۰] و همسرش فاطمه بنت الحسین(ع) احادیثی نقل کرده است. [۱۱] و افرادی چون حنان بن سدیر کوفی، سعید بن ابی سعید، عبدالله بن حفص بن عمر بن سعد، حسن بن محمد حنفیه و همچنین فرزندان خود حسن مثنی یعنی ابراهیم، عبدالله، حسن مثلث،[۱۲] زیاد بن سوقه [۱۳] از او روایت نقل ‌کرده‌اند.[۱۴]

فاطمه بنت الحسین (ع)مادرسادات حسنی:

مادر و مادر بزرگ سادات حسنی (عبدالله، حسن و ابراهیم فرزندان حسن مثنی و فرزندانشان)، فاطمه بزرگ‌ترین دختر امام حسین (ع) [۱۵] از ام اسحاق دختر طلحه بن عبیدالله تیمی است. [۱۶] ام اسحاق پس از شهادت امام حسن(ع) در سال 49 و یا 50 هجری به همسری امام حسین(ع) در آمد، به نظر می‌رسد تولد فاطمه در حدود سال 51 هجری بوده باشد.[۱۷] فاطمه را از نظر شمایل و سیما به جده اش حضرت فاطمه (س) شبیه بود.[۱۸]. وی پیش از رخداد بزرگ کربلا با پسر عمویش حسن مثنی [۱۹] ازدواج کرد و به همراه دیگر اعضای خاندان امام حسین(ع)، در حادثه عاشورا حضور داشت. [۲۰] به نقل از امام باقر(ع)، سید الشهدا(ع) پیش از شهادتش ودایع و امانات و وصایای مکتوب خود را به دخترش فاطمه سپرد و او بعدا آنها را به امام سجاد(ع) تحویل داد. [۲۱] فاطمه پس از عاشورا در کاروان اسرا به کوفه و پس از آن به شام رفت و کشتار خاندان اهل بیت(ع) و وقایع غم بار دوران اسارت را با خطابه‌های خود در کوفه و شام خود آشکار و چهره کریه بنی‌امیه را به عنوان قاتلان اهل بیت (ع) برملا کرد و در پیام رسانی انقلاب عاشورا نقش مؤثری داشت. وی پس از بازگشت از‌این سفر در مدینه منوره به ادامه زندگی با شویش که از مرگ رسته بود ادامه داد از جمله فرزندان‌این دو عبدالله، ابراهیم، حسن و زینب بودند. [۲۲] پس از وفات حسن مثنی، فاطمه یک سال بر مزار او سوگواری کرد و پس از مدتی به رغم تعهدی که به شوهرش داده بود، به اصرار مادرش، با عبدالله بن عمرو بن عثمان، نواده خلیفه سوم ازدواج کرد. حاصل‌این ازدواج، سه فرزند به نام‌های محمد دیباج، قاسم و رقیه بود. شاید به همین دلیل بود که عبدالله بن حسن می‌گفت در آغاز از عبدالله بن عمرو بیزار بوده است. [۲۳] ابن صوفی دلیل مخالفت حسن مثنی با ازدواج فاطمه همسرش با عبدالله عمرو بن عثمان را دشمنی خانوادگی بیان می‌کند و ضمن اشاره به اختلافی که در سبب این ازدواج پس از وفات حسن مثنی وجود دارد آن را مورد اجماع می‌داند و از فاطمه کلامی پر معنا را دراین مورد نقل می‌کند که گفته: (ما کنت بذیا و لا الحسن‏ نبیا)من زنی سلیطه و پر جرات نبودم و حسن هم پیامبر نبود. [۲۴] در پی در گذشت عبداللّه بن عمرو بن عثمان، عبدالرحمان بن ضحاک فهری والی مدینه(حک: 101_104ه. ق.) از فاطمه خواستگاری و حتی تهدید کرد که اگر تن به ازدواج با او ندهد، پسرش عبدالله بن حسن را به تهمت شرب خمر تازیانه خواهد زد. اما دختر امام حسین(ع) دست رد به سینه او زد و به او پاسخ منفی داد. پس از آن دختر امام حسین(ع) فاطمه برای شکایت از حاکم مدینه نزد یزید بن عبدالملک بن مروان(حک: 101_105ق) رفت که نتیجه آن منجر به عزل عبدالرحمن بن ضحاک از امارت مدینه شد. [۲۵] گزارشی از ملاقات او با هشام بن عبدالملک (خلافت105ـ125) وجود دارد که در این ‌ملاقات به تقاضای هشام ویژگی‌های فرزندان هاشمی و امویش را وصف می‌کند او ابتدا فرزندان هاشمیش را این‌گونه توصیف می‌کند: عبدالله آقای و شریف مطاع خاندان و حسن زبان و مدافع ما و ابراهیم شبیه‌ترین افراد به رسول خدا به خصوص در راه رفتن است ودرباره دو پسر امویش محمد می‌گوید محمد جمال و زیبایی ما که به او می‌بالیم و قاسم چونان چهره ما و شبیه‌ترین مردم به ابی العاص بن امیه از لحاظ ظاهر و خلق و خوی است.[۲۶] ‏ او از هر فرصتی برای تربیت فرزندانش بهره می‌برد چنانکه محمد از مادرش فاطمه بنت الحسین نقل می‌کند که مادرم ما فرزندانش را جمع کرد و گفت: پسرکانم به خدا قسم هیچ نابخردی با سفاهت خود چیزی را بدست نمی‌آورد و چیزی از لذت هایش را بدست نمی‌آورد مگر‌اینکه جوانمردان نیز با جوانمردی خود به آن دست می‌یابند، پس با پرده پوشی الهی خود را بپوشانید.[۲۷] سر انجام فاطمه در مدینه منوره در گذشت اما زمان دقیق درگذشت [۲۸].وی دانسته نیست. ابن جوزی آن را درحدود سال 117 ه. ق. دانسته است. [۲۹] ابن عساکر نیز به وفات او در خلافت هشام بن عبدالملک (حک:105_125. ه. ق.) اشاره کرده است. [۳۰] برخی مدت عمر فاطمه را 90 سال دانسته‌اند [۳۱] که بعید به نظر می‌رسد زیرا با توجه به سن کم او در واقعه عاشورا و احتمال تولد او در حدود سال 51 هجری، می‌توان حدس زد که وی در حدود 70 سال سن داشته است.

1.عبدالله بن الحسن:

عبدالله بن الحسن المثنی با کنیه ابو محمد که پدرش زاده امام حسن مجتبی و مادرش فاطمه دختر امام حسین ‌علیه‌السلام و نبوه دختری طلحه بن عبیدالله است. به خاطر انتساب از سوی پدر و مادر به رسول خدا لقب محض(=خالص) و کامل»[۳۲] به او دادند و از او نقل شده که خود را به خاطر‌این نسب نزدیکترین مردم به رسول خدا می‌دانست. [۳۳] عبدالله درسال هفتاد هجری در خانه حضرت فاطمه دختر پیامبراکرم در مسجد نبوی به دنیا آمد. [۳۴] اوشباهت زیادی به رسول خدا داشت. [۳۵] عبدالله از محبوبیت و جایگاه ویژه‌ای در میان مردم مدینه و علمای بزرگ برخوردار بود. اورا شیخ بنی‌هاشم و از خطیبان و سخنوران بنی‌هاشم در زمان خود خوانده‌اند [۳۶] محمد بن عمر واقدی او را چنین توصیف کرده است:«و کان عبدالله بن حسن من العباد و کان له شرف و عارضة و هیبة و لسان شدید» عبدالله از عابدان زمانه و دارای شرف و با هیبتی مخصوص و قدرت بیان و زبانی تند بود. [۳۷] قدرت بیان عبدالله به گونه‌ای بود که منصور عباسی او را دارای سحر بیان می‌دانست که با هرکس سخن بگوید او را مجاب خواهد. [۳۸] این جایگاه به حدی بود که در مفاخره میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه عبدالله بن حسن یکی از مفاخر بنی‌هاشم شمرده شده است. [۳۹] عبدالله جایگاه مخصوصی روبروی منبر در مسجد نبوی داشت که درآن زیرانداز خود را پهن می‌کرد که حتی مدت‌ها پس از رفتن او نیز در مسجد باقیماند. [۴۰] ودر روزهای جمعه وی مکانی اختصاصی در کنار استوانه پیامبراکرم(ص) داشت. [۴۱]

نمونه‌ای از نقش آفرینی‌های سیاسی عبدالله محض

عبدالله محض با خلفای اموی و عباسی مراوده داشت. او در نوجوانی به محضر حاکم مدینه عمر بن عبدالعزیز راه داشت و عمر او را به پاس قرابتش با پیامبر احترام می‌کرد. در جوانی به دیدار سلیمان بن عبدالملک به دمشق رفت و تلاش کرد تا با نفوذ عمر بن عبدالعزیز در دربار سلیمان به خواست خود دست یابد. اما امویان از بیم تحت تاثیر قرار گرفتن شامیان از شخصیت با نفوذ و جذاب وی با لحنی تهدید‌آمیز او را روانه شهر خود مدینه منوره کردند [۴۲] او بعدها در خلافت یکساله عمر بن عبدالعزیز با او مراوده فراوانی داشت و پس از وی در دمشق به دیدار هشام بن عبدالملک رفت و هشام جویای فرزندانش شد. [۴۳]

برخوردکریمانه با حاکم اموی

حاکم ولید بن عبدالملک در مدینه عثمان بن خالد بود که به عبدالله و برادرش اهانت بسیار کرد و قصد آزار جدی آنها را داشت. هنگامیکه عثمان عزل شد. عبدالله و برادرش نزد او آمدند و گفتند به مشکلاتی که پیش از‌این میان ما بوده نگاه نکن و کارت را به ما واگذار نما. عثمان نیز به آن دو پناهنده شد و از گرفتاری نجات یافت و به هرچه می‌خواست رسید. پس از‌این بود که عثمان می‌گفت:خداوند بهتر می‌داند رسالتش را در کجا قرار دهد. [۴۴]

مذاکره با فرمانده خوارج

درسال 129 ق خوارج به فرماندهی ابوحمزه خارجی برای حج ازسوی عبدالله بن یحیی طالب الحق، از خوارج اباضی یمن، به عرفات آمدند. حاکم حرمین عبدالواحد بن سلیمان بن عبدالملک تصمیم گرفت تا برای حفظ حرمت حرمین یا تامین فرصت برای آمادگی رزمی با آنان مذاکره کند از‌این رو از چهره‌ها و خاندان‌های سرشناس مدینه از جمله خاندان خلفای چهارگانه افرادی را برگزید و آنان را نزد ابوحمزه فرستاد. ابو حمزه با توجه به گرایش اعتقادی خود به فرزندان امام علی(ع) و عثمان بی محلی کرده و رو ترش کرد اما بر عکس به نوادگان عمر و ابوبکر خندید و خوشامد گفت و اظهار کرد:به خدا قسم ما برای عمل به سیره پدران شما قیام کردیم. در‌این هنگام عبدالله بن حسن که از‌این اقدام وی آزرده به نظر می‌آمد گفت: ما‌اینجا نه برای افتخار بر سر پدران و اجداد که برای رساندن پیام امیر آمده‌ایم و‌این جمع پس از رساندن پیام امیر و آتش بس با ابوحمزه بازگشتند.[۴۵] اختلافات عبدالله بن حسن با زید برسر بر تولیت اوقاف امام علی ‌علیه‌السلام امیر‌مومنان املاک و مزارع کشاورزی بسیاری را با دستان خود درمناطق مختلف حجاز مانند ینبع و وادی‌القری و فقیرین و مناطق دیگر آباد و درآمد همه آنها را در راه خدا و برای رسیدگی به خویشاوندان و نیازمندان آل علی وقف کرد و تولیت آن را به فرزندان حضرت فاطمه(س) یعنی امام حسن(ع)و پس ازاو امام حسین(ع) و بعد از آن حضرت کسی که ایشان تعیین کنند واگذار‌فرمود [۴۶] پس از شهادت امام حسین(ع) میان شاخه‌های حسنی و حسینی بر سر تولیت اختلاف شد و امام سجاد(ع) که بزرگ حسینیان بود به نفع سادات حسنی از ادعای خود دست برداشت. [۴۷] پس از آن حضرت ‌این اختلاف زنده شد و زید بن علی به عنوان نماینده امام باقر(ع) با جعفر پسر حسن مثنی به پیگیری و دادخواهی درباره اختلاف خود به حاکم وقت مدینه خالد بن عبدالملک مراجعه می‌کردند. [۴۸] در‌این اثنا با‌اینکه گزارش‌ها از تلاش عبدالله بن حسن برای حفظ احترام زید به عنوان یکی از شخصیت‌های بزرگتر بنی‌هاشم گزارش شده مانند‌ اینکه هر وقت جلسه دادرسی تمام می‌شد و عبدالله و زید باز می‌گشتند، عبدالله بن حسن به سرعت به سمت مرکب جناب زید می‌رفت و برای او رکاب می‌گرفت. [۴۹] با‌این حال گفتگوهای تندی میان‌این دو بزرگوار نقل شده است. [۵۰]

زندان و شهادت عبدالله

پس از اینکه عبدالله از تحویل پسران خود خودداری کرد به فرمان منصور عباسی سه سال در دار الاماره مدینه و سپس در زندان هاشمیه کوفه زندانی شد و به اختلاف درروز عید قربان سال 145 و در سن 46 سالگی،[۵۱] یا 72 سالگی یا 75 [۵۲] یا 92 سالگی به شهادت رسید [۵۳]. کیفیت شهادت‌این بزرگوار را مختلف نقل کرده انند: به نقلی پاهایش تورم کرده و عفونی شد و‌این عفونت با رسیدن به قلب وی را از پای در آورد ولی گزارش‌های دیگر از خفه شدن، زیر آوار سقف زندان ماندن و مسموم شدن، مردن زیر شکنجه و به چهار میخ کشیده شدن بر دیوار یا دق مرگ شدن پس از با خبر شدن از شهادت فرزندش محمد خبر داده‌اند.[۵۴] شاید گزارش تنوخی مکمل‌این روایت باشد که پس از کشته شدن محمد نفس زکیه، به فرمان منصور دوانقی سر بریده او را در مقابل پدرش عبدالله بن حسن در زندان گذاشتند.[۵۵] ابوالفرج اصفهانی از عبدالرحمن بن عمران نقل می‌کندکه گوید من به همراه جمعی نزد ابوالازهر در هاشمیه می‌رفتیم و می‌دانستیم که او با خلیفه منصور مکاتبه دارد. روزی ما نزد وی بودیم و سه روزی می‌شد که نامه‌ای از خلیفه نزدش نیامده بود که ناگهان قاصد منصور به همراه نامه‌ای برای ابوالازهر زندانبان رسید که پس از خواندش رنگش تغییر کرد و مضطرب شد و به سمت سیاهچال زندان رفت. به هنگام بلند شدن زندانبان نامه ازاو افتاد و ما خواندیمش که در آن منصور برای او نوشته بود: در فرمانی که به تو مورد مذله دادم شتاب نما.» شعبانی که همراه من بود بعد از خواندن نامه گفت: می‌دانی مذله کیست؟ گفتم نه به خدا. گفت:به خداوند سوگند که عبدالله بن حسن است ببین زندانبان با او چه می‌کند. زندانبان ساعتی رفت وبازگشت و گفت عبدالله بن حسن از دنیا رفت دوباره به داخل رفت و هنگامیکه بازگشت در فکر بود و اندوهگین. از ما پرسید: درباره علی بن حسن چه باوری دارید؟ گفتیم به خدا قسم او بهترین انسان در آسمان‌ها و زمین است. زندانبان دست‌هایش را به هم زد و گفت از دنیا رفت. [۵۶]

همسران عبدالله محض

در منابع مختلف از چهار بانو به عنوان همسران عبدالله محض یادشده است. هند دختر ابو عبیده از قبیله سرشناس بنی اسد بن عبدالعزی قریش و دختر برادرش قریبه /قرشیه دختر رکیح و ام سلمه دختر محمد بن طلحه از قبیله بنی تمیم و عاتکه دختر عبدالملک بن حارث مخزومی. بیشتر فرزندان عبدالله از همسر محبوبش هند بود واز ام سلمه نواده طلحه بن عبیدالله فرزندی نداشت. هند پیش از عبدالله محض، به همسری عبدالله بن عبدالملک(فرزند خلیفه مقتدر اموی حک65ـ86) در آمده بود و پس از مرگ در سال 100 ق وی میراث بسیاری از او داشت. به گونه‌ای هنگامیکه عبدالله بن حسن از مادرش خواست تا او برا برایش خواستگاری کند، مادرش با توجه به توانگری عروس و تهیدستی داماد از این کار خود داری کرد و عبدالله مجبور شد که خود مستقیما به خانه ابوعبیده رود و دخترش را خواستگاری نماید. برخلاف تصور مادر عبدالله ابو عبیده و دخترش با گشاده رویی‌این داماد مشهور با اصل نسب را به شوهری هند پذیرفتند و در همان روز با یکدیگرازدواج کردند در حالیکه مادر عبدالله هنوز اطلاعی نداشت. پس از اینکه عبدالله یک هفته را در منزل عروس خود گذراند، با سرو رویی که حکایت از دامادی می‌کرد نزد مادرش آمد و در پاسخ مادر که از دلیل تغییر ظاهرش را می‌پرسید گفت که‌این لباس ها از سوی همان کسی است که گمان نمی‌کردی ازدواج با من را بپذیرد. اشعار معروفی از عبدالله بن حسن درسخن با هند باقیمانده که نشان‌دهنده محبوبیت هند نزد عبدالله محض است. [۵۷] هند مادر محمد و ابراهیم و ادریس اکبر و موسی و هارون و فاطمه و زینب و کثوم و ام کلثوم از فرزندان عبدالله است. [۵۸] از ام سلمه دختر محمد بن طلحه همسر دیگر عبدالله نیز یاد شده که در عین تندخوئی اش نزد شوهرش بسیار عزیز بود. نقل شده ام سلمه بسیار با عبدالله تندی می‌کرد و با خشم با او سخن می‌گفت و عبدالله از او حساب می‌برد و با او مخالفت نمی‌کرد. گویند روزی عبدالله ام سلمه را سرخوش و شاد و دید و خواست تا با استفاده از فرصت از تند خوئی‌اش شکایت کند در همین حال به او گفت:ای دختر محمد به خدا آتش به قلبم می‌زند. . . هند درحالیکه با خشم به او خیره شده بود در میان سخنش گفت: چه چیزی قلبت را آتش می‌زند و عبدالله از او ترسید و به جای آنچه در دل داشت گفت:«دوستی ابوبکر صدیق.» ‌این‌گونه از خشم ام سلمه نجات یافت. [۵۹]

فرزندان عبدالله محض

1.1.محمد بن عبدالله محض: (93/100ـ145)

وی محمّد بن عبداللّه با کنیه«ابو عبداللّه» و لقب مهدی بود. مادر او هند دختر ابو عبیده اسدی بود. او را «صریح قریش» می‌گفتند؛ زیرا علاوه بر پدران در میان مادران او تا قریش، کنیزی وجود نداشت و در نامه اش به منصور به‌این مطلب افتخار کرده است. [۶۰] او را «نفس زکیه» و «مقتول احجار زیت» نیز نامیده‌اند. لقب نفس زکیه برخی براساس روایتی از پیامبر درباره کشته شدن یکی از فرزندانش؛ «نفس زکیه» در «احجار الزیت». ؛ یا پس از مرگش. ‏. [۶۱] یا پدرش [۶۲] یا بخاطر شدت زهد و عبادت به «نفس زکیه» گرفته است. [۶۳] گفته شده که مادرش چهارسال بر او حامله بود؛ در حالیکه پدرمادرش این تظاهر به حاملگی را از ترس این می‌دانست که عبدالله محض بعد از هند با زنی دیگر ازدواج کند. [۶۴] به خاطر خال بزرگی که میان دو کتف خود داشت ابتدا در میان خانواده و سپس با توجه به نام او پدرش و نیز به خاطر علم و دانش و دیگر فضایلش نزد همگان از جمله بسیاری از بنی‌هاشم به مهدی اهل بیت شناخته می‌شد، لقبی که به نظر می‌رسد تنها با سکوت و کمر با تایید صریح او مواجه شده است.[۶۵] عبدالله محض از همان خردسالی، او را به همراه برادرش ابراهیم برای تعلیم نزد عبداللّه بن طاووس برده شد تا علم حدیث بیاموزد. از خود محمّد روایت شده است که برای تحصیل علم، به خانه انصار می‌رفت و گاهی پشت در منزل آنها می‌خفت و برخی گمان می‌کردند برده صاحب‌خانه است.[۶۶] او پس از قیام و دعوت به خود، در مدینه طی نامه‌ای به منصور عباسی، خلافتش را میراثی از امام علی (ع) و براساس قویتر بودن پیوندهای نسبی و سببی اش با رسول خدا(ص) دانست و منصور را به وفاداری با بیعتی خواند که پیش از سقوط بنی‌امیه با محمد انجام داده بود.[۶۷] وی سرانجام در 25 رجب یا رمضان سال 145 پس از قیام و جنگی شجاعانه و جوانمردانه با لشکرمنصور عباسی، پس از اینکه هفتاد نفر را با دست خود به هلاکت رساند و شجاعتش به شجاعت حمزه سید الشهدا تشبیه می‌شد، در محلی به نام «احجار زیت» در مدینه کشته شد.[۶۸] فرزندانش شامل طاهر، ابراهیم، حسن، علی، یحیی، ابراهیم، فاطمه، زینب، ام کلثوم، ام سلمه، ام سلمه صغری بودند ولی نسل وی تنها از پسرش عبدالله باقیماند که ابومحمد الاشتر خواند می‌شود و پس از مرگ پدر خود را به سند رساند ولی آنجا کشته شد.[۶۹] ابراهیم بن عبدالله محض(97- 145 ه_): یکی از امیران شجاع بنی‌هاشم و عالمان و شاعران آنان بود. در اول رمضان سال ه- 145در بصره علیه منصور عباسی قیام کرد و چهارهزار نفر با او بیعت کردند و صد هزار نفر در دیوانش ثبت نام نمودند. منصور از بیم شورش او به کوفه رفت. قیام ابراهیم چنان شدت گرفت که بر بصره و شهرهای اطراف مانند اهواز و فارس و اسط مسلط شد و پس از آن به کوفه حمله کرد. درگیریی‌های شدیدی میان وی و لشکر عباسیان به فرماندهی حمید بن قحطه رخداد تا اینکه در 25 ذی القعده سال 145 بدست حمید به شهادت رسید وسرش را برای منصور بردند و بدنش در باخمرا دفن شد. از جمله یاری دهندگان وی ابو حنیفه پیشوای احناف بود که همه مبلغی که نزد خود نگهداری می‌کرد، برای وی فرستاد.. [۷۰]

2.1. یحیی بن عبدالله محض

او از بزرگان طالبیان در زمان موسی و هارون عباسی بود و امام صادق او را در مدینه پرورده بود و یحیی اهل حدیث و فقه بود. او در قیام فخ در سال 169 با حسین بن علی حسنی همراهی کرد و عامل شتاب زدگی او در قیامش شد [۷۱] ولی پس از شکست‌این قیام نجات یافت و خود به پا خواست و بسیاری از مردم حرمین و یمن و مصر با او بیعت کردند. پس از آن برای مدتی به یمن و مصر و مغرب رفت و ناشناس به شرق بازگشت و به ماوراء‌النهر رفت و در‌این مدت هارون تلاش بسیاری برای دست یابی به وی انجام داد ولی به یحیی که به همراه 170 تن از یارانش به مدت دو سال و نیم نزد خاقان پادشاه ترکستان باقیمانده بود دست نیافت تا‌اینکه یحیی در سال 176/175 در طبرستان قیام کرد ولی پس از ناکامی در قیام امان نامه‌هارون که با خط او بود پذیرفت تا انیکه هارون بر خلاف تعهد خود او را زندانی کرد [۷۲] و به گزارشی در زندان از گرسنگی از پای در آمد[۷۳] ؛الکامل، ج‏6، ص:125‏ یا به گزارشی دیگر ناپدید گشت.[۷۴] بنابه گزارشی دیگر یحیی با توطئه حاکم زبیری مدینه بکار بن عبدالله زندانی و مسموم شده بود ولی با مباهله یا قسم دادنی که با او انجام داد از زندان هارون رها شد. [۷۵] البته‌این حکایتی است که درباره موسی بن عبدالله برادر یحیی نیز ذکر شده.[۷۶] و با توجه به اختلافات فراوانی که در سرنوشت یحیی و عاقبت وی در دربار هارون دیده می‌شود، به نظر می‌رسد در مورد موسی باشد.

3.1 موسی بن عبدالله محض

کنیه‌اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته‌اند. [۷۷] مادرش هند نام داشت که موسی را در شصت سالگی به دنیا آورد، موسی را به خاطر رنگ تیره پوستش جون لقب دادند. هند موسی را در کودکی می‌‏رقصاند و شعری با‌این مضمون برایش می‌خواند: هرچند تو جون با موهای بلندی]و کوچکی[اما دور نیست که بزرگ شوی و برآنان ‏آقایی کنی. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏ المجدی، ابن الصوفی، ص:232‏ مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏ احادیثی از موسی رسیده که غالبا از پدرش عبدالله نقل می‌کند[۷۸] و در ضمن روایت عبدالله محض آمده است. یحیی بن معین از ائمه جرح و تعدیل او را توثیق کرده است. [۷۹] افرادی چون‏ عبدالعزیز الدراوردی، و إبراهیم بن عبداللّه بن حاتم الهروی، و عیسی بن عبداللّه العلوی، و سلمة بن بشر، و ابنه ‏عبداللّه بن موسی، و أبو صیفی الدمشقی، و مروان ابن محمّد الطاطری. ‏ از او روایت دارند. [۸۰] موسی گزارش‌های بسیاری درباره برادرش نقل کرده و به عنوان یکی از کسانی که در باقیماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته می‌شود. [۸۱] با توجه به گزارش‌هایی که از موسی رسیده می‌توان گفت وی در آغاز چندان با عقیده بنی‌هاشم و اهل بیت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتی تردید مردی ثقفی را درباره نمازخواندن شیخین بر فاطمه زهرا (س)شنیده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولی عبدالله محض او را از‌اینکار نهی کرده و رفتار مرد ثقفی را قابل توجیه دانسته زیرا رفتار شیخین با فاطمه بسیار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها برای قطعی کردن امر خلافت حتی پس از سه روز نتوانستند بر پیامبر خدا نیز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمین باقی بود. [۸۲] ‏ گویا موسی پس از این ماجرا، از پدرش پیروی کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شیخین و تبری از آنها را گزارش کرده و خود نیز به آن معتقد شده است. [۸۳] موسی در زمان آغاز قیام حسنیان سن و سال چندانی نداشت چنانکه او را یک کودک می‌خواندند در عین حال به خاطر‌اینکه کوچکترین پسر عبدالله محض و عصای دست او بود به محافل مختلفی که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه می‌یافت. از جمله این محافل جلسات متعددی است که عبدالله محض در تلاش برای جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرین جلسه پس از نا امید کردن عبدالله از همراهی با او، سرنوشت قیام محمد و کشته شدنش را دقیقا بیان کرده و از همراهی موسی با برادرش سخن گفته و در آخرموسی را توصیه به پناه بردن و عذرخواهی از عباسیان فرموده است. [۸۴] اما موسی به راه پدر خود رفت و به همراه وی دستگیر شد هنگامیکه در ربذه آل حسن را برای رفتن به هاشمیه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا یکی از خود را داوطلبانه دراختیارش بگذارند و بدانند که دیگر هرگز به نزدشان باز نمی‌گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام برای‌اینکار داوطلب می‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نیستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همین جهت موسی را نزد منصور فرستاد. منصور که بسیار خشمگین بود فرمان داد تا او را تازیانه بسیاری زندند که برخی هزار تازیانه گویند موسی خود می‌گوید از شدت‌این ضربات از هوش رفته موسی می‌گوید وقتی به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دلیل‌این شکنجه خود را آتشفشان خشمی‌دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهدید کرد که اگر فدیه زندگی‌اشرا ندهد او را بکشد. پس از‌اینکه موسی در‌این دیدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بی طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهیم را زند او بیاورد اما موسی حضور و تعقیب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزدیک شدن برادرانش به خود دانست و به همین دلیل منصور نیزبه والی حجاز فرمان دارد تا او را تعقیب نکند. مدتی گذشت تا‌اینکه با گزارش حاکم مدینه که به موسی مظنون بود دوباره تحت تعقیب قرار گرفت.[۸۵] براساس گزارشی که طبری نقل کرده موسی در‌این مقطع دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشمیه همراه خاندانش بود.[۸۶] موسی می‌گوید من کوچکترین فرزندان هند برای عبدالله محض بودم و او با من بسیار مهربان بود به همین دلیل به منصور پیام داد که من می‌خواهم طی نامه‌ای به محمد و ابراهیم از آنها بخواهم تا تسلیم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌ای که برایشان نوشت از آنها خواست که بیایند ولی به من گفت که به آنان بگو نزد من نیایند. موسی با‌این بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتی که حاکم مدینه نتیجه‌ای از‌این زندانی ندید وی را به زندان بازگرداند. ‏ [۸۷] اما به گزارشی دیگر موسی به فرمان برادرش به شام برای دعوت به قیام فرار کرد.[۸۸] درباره‌اینکه آیا موسی پیش از قیام از مدینه خارج شد یا به هنگام قیام در مدینه بود و یا به هنگام قیام در شام بود، گزارش‌ها مختلف است.[۸۹] بنابر گزارشی که در کافی نقل شده، موسی سومین نفر بود که با برادرش بیعت کرد و رفتار بی ادبانه و توهین‌آمیز محمد با امام صادق و اسماعیل بن عبدالله جعفری را گزارش کرده است. [۹۰] وی پس از شکست قیام برادرش محمد در مدینه و قتل وی نزد رهبر دیگر قیام یعنی ابراهیم در بصره رفت و پس از شکست و شهادت او مدتی نزد پسر برادرش اشتر عبدالله بن محمد بن عبدالله در سند بود تا‌اینکه او نیز به شهادت رسید. پس از‌این او که از آوارگی و فراری بودن به تنگ آمده بود به مکه [۹۱] نزد مهدی عباسی ولیعهد منصور آمد و خود را پس از امان گرفتن به او معرفی کرد گفت، مهدی عباسی نیز پس از‌اینکه راستی ادعایش توسط خاندان طالبی تایید شد او را آزاد کرد.[۹۲] او سعایت حسن بن زید را عامل اصلی خشم منصور بر حسنیان می‌دانست و از خدا می‌خواست انتقامشان را از وی بگیرد. [۹۳] بنا به گزارشی وی در بازگشت از شام به بصره رفت و با خیانت یکی از همراهانش توسط حاکم بصره محمد بن سلیمان دستگیر شد. حاکم دایی او بود ولی از بیم منصور او را نزد خلیفه فرستاد. پس از‌اینکه منصور دوباره به موسی دست یافت دستور داد تا بر او پانصد ضربه تازیانه زدند. بردباری موسی که بدون هیچ سخن و ناآرامی ضربه‌های تازیانه را تحمل می‌ کرد، شگفتی منصور را برانگیخت و گفت به دزدان وجنایتکاران در تحمل شکنجه حق می‌دهم ولی‌این جوان که تا به حال خورشید بر او نتابیده چگونه صبرکرد؟ موسی گفت‌ای امیر مومنان اگر اهل باطل بر باطلشان صبر می‌کنند پس ما شایسته تریم که در حق بردبار باشیم. ربیع حاجب منصور که سخنان موسی را شنید به او گفت: من پیش از‌این تو را از نجیبان خاندانت می‌دانستم اما بر خلاف آنچه می‌دانستم می‌بینم که در برابر دشمنت دوست داری که بیشتر شکنجه شوی و آزار بینی. موسی در پاسخ به او گفت: ما ازکسانی هستیم که شدت روزگار بر صبوری و استحکام آنان می‌افزاید.[۹۴] در حالیکه ابوالفرج احتمال داده که موسی تا دوره مهدی عباسی در زندان بود یا‌اینکه پس دومین بار که بدست منصور افتاده بود فراری شد و دیگر او را نیافتند. با توجه به گزارش مورخانی چون طبری و ابن عساکر باید گفت او پس از دومین شکنجه به فرمان منصور، یک روز پیش از قیام محمد به سوی هاشمیه اعزام شد و در راه زندان هاشمیه با کمک گروهی از یاران پسر برادرش محمد نفس زکیه به سرکردگی ابن خضیر از چنگال ماموران رها شد [۹۵] و پس از همراهی با محمد و ابراهیم و عبدالله بن محمد (در سند) و تحمل آوارگی و دربدری در سفر حج مهدی عباسی از او امان گرفت و به زندگی طبیعی بازگشت و در بغداد ساکن شد. ‌این احتمال سوم با در نظر گرفتن گزارش‌های متعددی است که از ادامه زندگی موسی وجود دارد. موسی تا زمان هارون عباسی در بغداد زندگی کرد [۹۶] جایگاه موسی و وجهه او رقیبان را به توطئه ضدش وا می‌داشت از جمله عبدالله بن مصعب زبیری که پس از سوگندی که موسی به او القا کرد بطور ناگهانی از دنیا رفت و رسوا شد. آنچنان که پس از دفن، بلافاصله جسد زبیری در حالیکه به شدت بوی تعفن می‌داد از قبر بیرون زد و‌این مساله بار دیگر تکرار شد تا‌ایکه در بار سوم تخته‌های ساج را بر بالای جسد گذاشته و سپس خاک را روی آن ریختند تا‌اینکه دفن شد.[۹۷] نظیر‌این حادثه در مورد یحیی بن عبدالله محض نیز نقل شده که به احتمال خطاست و این ماجرا درباره موسی بن عبدالله صحیح تر به نظر می‌رسد.[۹۸] ع

3.1.1فرزندان موسی بن عبدالله

نسل بسیاری از موسی بن عبدالله محض باقی ماند و او بیشترین نسل را در فرزندان عبدالله داشت.[۹۹] موسی بن عبداللّه دوازده فرزند داشت که نه تای آن دختر بودند: زینب همسر محمد بن جعفر بن ابراهیم الجعفری؛ و فاطمة و ام ‏کلثومکه همسر پسر برادر منصور شد و رقیة که جایگاه والایی داشت همسر اسماعیل بن جعفر نواده جعفر بن ابیطالب، و خدیجة و صفیة و ام الحسن که مادرشان طلیحه بود و ملیکة همسر پسر عمویش، و سه پسر به نام‌های محمد که فرزندی از او نماند و ابراهیم، و عبداللّه بودند [۱۰۰] به نقلی پس از در گذشت امام رضا(ع) مامون از عبدالله دعوت کرد تا جانشین آن حضرت شود ولی او متواری شد و ‌این پیشنهاد را نپذیرفت [۱۰۱] ابراهیم جد بنی اخیضر است که تا قرن چهارم در یمامه حکومت داشتندو عبدالله نیز نسل بسیاری داشت. نسل وی امارت مدینه و مکه و یمن را برای دوره‌هایی در قرن سوم برعهده داشتند. [۱۰۲] آخرین خاندان‌های اشراف امیر در مکه و مدینه پیش از سلطه آل‌سعود نیز از خاندان اویند. [۱۰۳] از جمله ابوعبدالله شکر و پدرش ابوالبرکات الراشد بالله(متوفی 430 ق)، مجد المعالی و فلیته(متوفی 527 ه_) و فرزندانش از جمله‌هاشم (امارت527 ه- 549 ه) از چهره‌های معروف‌این امرایند.[۱۰۴] موسی بن عبداللّه بن الجون‏ موسی بن عبدالله نوه اوست که از راویان بزرگ مرتبه حدیث بود که در سال 256 از دنیا رفت و از زهاد بود و از نسل او هجده امیر حجاز و ینبع بوده‌اند. [۱۰۵]

همسر موسی

أمّ سلمة بنت محمّد بن طلحة بن عبداللّه بن عبدالرحمن بن أبی‌بکر‏ نواده خلیفه اول ابوبکر و مادر دو پسرش عبدالله رضا و ابراهیم بود. [۱۰۶] گویا در مدتی که موسی در عراق بود برای همسر ام سلمه که از نوادگان ابوبکر بود نامه نوشت و او را به آمدن به عراق خواند و در شعری به شوخی تهدید کرد که اگر مرا در عراق که کشور بی وفایی و خیانت است تنها بگذاری بعید نیست که من هووی برایت بگیرم که در برابر پدرانت بایستد و فضل و برتری آنان را نپذیرد و با هویی که با هوو‌های دیگر خود نباشد و تنها به دنبال راضی کردن همسر و همدمش باشد. [۱۰۷] در پاسخ به‌این شعر موسی ربیع بن سلیمان که آزاد شده محمد و ابراهیم برادران موسی بود در شعری به وی پاسخ داد‌ایا دختر ابوبکر را با هوو فریب می‌دهی به جان خود سوگند که قصد گناهی بزرگ کرده‌ای. موسی خواست تا هدایای که ربیع به ام سلمه داده بود باز پس داده شود ولی همسرش سوگند خورد تاموسی هدایای که از ربیع گرفته را به دو برابر قیمت جبران نکند‌این کار را نپذیرد و موسی خواسته او را پذیرفت.[۱۰۸] به نقل مداینی، روزی ام سلمه از موسی خشمگین شد و به کنیزانش دستور داد او را نگهدارند و کتک بزنند ولی موسی از دستشان گریخت و ماجرا را برای برادر بزرگترش ابراهیم گفت. ابراهیم به او به خانه‌اش آمد و به او گفت باید تازیانه بگیری و الا با تو سخن نخواهم گفت. در همین حال ابراهیم بر در خانه‌ایستاد و خطاب به کنیزان گفت‌ای فاسق ها به خدا اگر یکی از شما مانع شد خود وارد خواهم شد و به موسی گفت برو و همسرت را با تازیانه بزن واو را به درد بیاور.[۱۰۹] اختلاف خانوادگی در میان خاندان عبدالله محض نقل است که عاتکه یکی از همسران عبدالله محض و مادر عیسی و سلیمان و ادریس پس از شهادت عبدالله و در زمانی که منصور به حج رفته بود در حین طواف به منصور ‌رسید و به او گفت یتیمان عبدالله را دریاب که پدرشان در زندانت مرده و فرمان داده‌ای تا زمین هایشان را ضبط کنند. منصورفرمان داد تا زمین ها را به آنها بر گردانند. پس از‌اینکه زمین‌های عبدالله در اختیار خاندانش قرار گرفت بر سر‌اینکه‌این زمین ها فقط متعلق به فرزندان عاتکه است زیرا خلیفه به خواهش او زمین ها را به خواهش او بازگردانده یا مانند سایر اموال میان همه وارثان تقسیم شود، اختلاف شد. وارثان دیگر از جمله موسی اصرار داشتند که در آمد زمین ها بر اساس تقسیم عبدالله در اختیارشان قرار گیرد. آنان محروم شدن از‌این اموال را بهتر از تغییر شرایط عبدالله می‌دانستند. ‌این ماجرا پس از فرمان منصور نسبت به تایید تقسیم عبدالله پایان یافت.[۱۱۰] 2.جعفر بن الحسن مثنی جعفر پدر حسن بزرگ‌ترین پسران حسن مثنی بود و او را از جمله خطیبان سخنور بنی‌هاشم معرفی کرده‌اند که سخنان او نقل شده است. [۱۱۱] او با برادرش داود از یک مادر کنیز بودند.[۱۱۲] ابوالفرج و به تبع او ابن اثیر به خطا جعفر بن حسن مثنی را نیز جز نجات یافتگان از زندان معرفی می‌کند [۱۱۳] و ابن عنبه می‌افزاید که جعفر در مدینه در سن هفتاد سالگی از دنیا رفت. [۱۱۴] که منابع دیگر نیز گفته‌اند. [۱۱۵] ولی زنده ماندن جعفر تا زندان هاشمیه برخلاف شواهد و گزارش‌هایی است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زید بن علی درباره موقوفات امام علی (ع) خبر می‌دهند ‎ ‎<refأنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏</ref> و به نظر می‌رسد وی در‌این زمان در سن هفتادسالگی در مدینه از دنیا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جای او از سادات حسنی در‌این مناقشات وکالت می‌کند.[۱۱۶] محمد و جعفرفرزندان سلیمان بن علی عباسی، حاکم بصره به هنگام قیام حسنیان، نوه‌های جعفر از دخترش ام الحسن بودند که با ابراهیم بن عبدالله محض درگیر شدند. [۱۱۷]

.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن

نسل جعفر از وی باقیماند و فرزندان بسیار در نقاط مختلف از او برجای ماندند. [۱۱۸] او یکی از راویان و شاگردان امام صادق و شخصیت‌های مولف شیعه و دارای تالیفاتی است که نجاشی رجالی معروف شیعه وثاقت او را گواهی داده است.[۱۱۹] او در واقعه فخ مانند امام کاظم (ع) از از معدود هاشمیانی است که از شرکت و همراهی قیام عذرخواهی کرد. [۱۲۰] نسل وی از پسرانش عبداللّه و جعفر الغدار و محمد السیلق‏ باقی ماند که به سیلقیون معروفند [۱۲۱] اوداماد عمویش داود بن حسن بود. [۱۲۲]

3. حسن بن حسن بن حسن بن علی ‌علیه‌السلام(حسن مثلث)

لقب مثلث را به خاطر سه بار تکرار نام حسن در یاد کردن از او که همنام پدر و جدش بود نسب شناسان به وی داده‌اند و در زمان خود به ‌این نام مشهور نبود. [۱۲۳] با توجه به‌اینکه او به هنگام وفات 68 ساله بود، تولد او را می‌توان در سال 77 هجری دانست که هفت سال از عبدالله محض کوچکتر بود. او انسانی متعبد و فاضل و با ورع بود و درامر به معروف و نهی از منکر مذهب خاندانش را داشت معرفی کرده‌اند. [۱۲۴] او از تابعیانی است که از جابر بن عبدالله انصاری روایت نقل کرده [۱۲۵] حسن از پدر و مادر بزرگوارش روایاتی را نقل کرده و همنیطور عده‌ای از محدثان مانند عبید بن وسیم جمال و عمر بن شبیب مسلمی و عمرو بن مرزوق. از او روایت دارند. [۱۲۶] . حسن را زبان گویای اهل بیت خوانده‌اند. [۱۲۷] بلاذری او را دارای جلالت و بزرگی توصیف می‌کند. [۱۲۸] بیشتر سادات حسنی ازجمله حسن مثلث به عقاید زیدیه گرایش داشتند، چنانکه ابوالفرج درباره او تصریح می‌کند. [۱۲۹] اما نکته خاصی که زائد بر موارد دیگر ذکر شده، روایت‌هایی است که انحراف اعتقاید حسن مثلث را بیان می‌کندامادر نقد ‌این روایت‌ها باید به ضعف سندی آنان اشاره کرد [۱۳۰] و تنها چیزی که از‌این روایات به قرینه روایات دیگر قابل استفاده است، مشکل اعتقادیی است که حسن بن حسن مانند بسیاری از خاندانش داشت. براساس روایت دیگری حسن مثلث به شیعیان ائمه به دلیل توجهشان به امامان معصوم شکایت و گله داشته و آن را جفا در حق خود می‌دیده است. [۱۳۱]و به همراه سایر افراد خاندانش مدتی پس از زندانی شدن عبدالله در مدینه به همراه او زندانی و سپس همه با هم به زندان هاشمیه منتقل شدند. در مدتی که عبدالله به تنهایی زندانی شده بود، حسن بسیار غمگین و آزرده بود به گونه‌ای که قسم خورد تا وقتی که عبدالله در آن حالت قرار دارد نه بر خود روغنی بزند و نه سرمه‌ای بکشد و نه لباس نرمی بپوشد و نه غذای گوارایی بخورد. [۱۳۲] او از غم برادر موهایش را رنگ نکرد و برادرش ابراهیم را به خاطر پرداختن به کارهای جاری زندگی سرزنش کرد و برای همدری با برادر لباس‌های خشن می‌پوشید و با او نامه نگاری می‌کرد. هرگاه نامه او به تاخیر می‌افتاد عبدالله پیام می‌داد که من و فرزندانم اسیر و فراری هستیم ولی تو و فرزندانت در خانه‌های خودایمن نشسته‌اید اگر نمی‌توانید مرا یاری دهید لااقل با نوشتن نامه مرا تسلی دهید وقتی‌این پیام‌های عبدالله به حسن می‌رسید گریه می‌کرد و می‌گفت: به فدای ابو محمد که او هنوز مردم را برای امامان جمع می‌کند. [۱۳۳]این روند ادامه داشت تا ‌اینکه منصور به توصیه عبدالعزیز بن سعید که او را از شورش دیگر سادات حسنی برحذر داشته بود، همه خاندان حسنی را به زندان انداخت. [۱۳۴] او به همراه سه فرزندش علی و عبدالله و عباس در زندان هاشمیه زندانی شد. [۱۳۵] او در زندان بر جنازه برادرش عبدالله نماز خواند. به گزارش ابوالفرج و شیخ طوسی وفات حسن را قبل از وفات برادرش در 68 سالگی و در ماه ذی القعده سال 145 در زندان هاشمیه پیش از وفات برادرش عبدالله محض رخداد. [۱۳۶] خاندان حسن مثلث حسن مثلث شش فرزند پسر به نام‌های طلحه و عباس و حسن و ابراهیم و عبدالله و علی داشت ولی نسل او از عبدالله و علی ادامه یافت. [۱۳۷] برخی فضل الله و حسین را نیز به نام فرزندان او افزوده اند. [۱۳۸]221 ‌این در حالی است که برخی لقب عبدالله را فاضل دانسته‌اند. [۱۳۹] ابوالحسن علی عابد و ابوجعفر عبدالله در‌ زندان هاشمیه شهید شدند. ولی نسل حسن مثلث از فرزندان آن دو علی عابد و عبدالله باقیماند. [۱۴۰] سادات متعددی از نسل وی در مناطق مختلفی چون ینبع و مصر و مغرب و موصل و نوبه و نصیبین و قزوین و طالقان و ترمذ و گنجه و دمشق بادیه منتشر شده‌اند. از جمله همسران حسن مثلث عایشه بنت طلحه بن عمر بن عبیدالله بن معمر تیمی که مادر عباس و حسن و عبدالله بود و ام عبدالله دختر عامر بن بشیر بن عامر کلابی مادر علی عابد بود.[۱۴۱] ابراهیم بن حسن بن حسن مشهور به ابراهیم غَمْر. [۱۴۲] مشهور‌ترین کنیه‌های ابراهیم، ابواسماعیل [۱۴۳] ابوالحسن [۱۴۴] و ابواسحاق.[۱۴۵] لقب ابراهیم "غَمر" بود که آن را به خاطر زیبایی و سخاوت فراوان و فضایل اخلاقی ابراهیم به او داده بودند. [۱۴۶] با توجه به سن او به هنگام وفات او در سال 78 هجری به دنیا آمده و یکسال از برادرش حسن و 8 سال از عبدالله کوچکتر بود. ابراهیم را به خاطر شباهت زیادش به رسول خدا (ص) " ابراهیم الشبیه»می خواندندو او را «اشبه الناس برسول الله (ص)» یاد ‌کنند.[۱۴۷]

3.1.علی بن الحسن مثلث

علی‏ بن‏ حسن‏ بن‏ حسن‏ بن حسن بن علی (ع). ملقب به سجاد به معنای بسیار سجده کننده) و الاغر (درخشان پیشانی) و علی الخیر به خاطر فضیلت و تلاشش در عبادت و بندگی اش برای خدا. مشهور بود که در مدینه زوجی عابدتر از علی بن الحسن مثلث و همسرش زینب دختر عبدالله بن حسن نیست.[۱۴۸] و به خاطر عبادت به آنها زوج صالح می‌گفتند. [۱۴۹] وی را زین‌العابدین و ذوالثفنات نیز لقب داده‌اند.[۱۵۰] وی برادرزاده و داماد عبداللَّه محض وکنیه‏اش ابوالحسن ومادرش ام عبداللَّه دختر عامر کلابی بود. ‏ به نقل ابوالفرج، سفاح به پدر علی (حسن مثلث چشمه‏ای)در «ذو خشب» کشیده بود و نام آن چشمه «چشمه‏ی مروان» ‏بود. ‏حسن پسرش علی را گاه و بیگاه برای سر کشی آن مزرعه می‌فرستاد. ‏ علی از پدرش اطاعت می‌کرد و به‌سرکشی آنجا می‌رفت اما برای احتیاط در حلال و حرام آب آشامیدنی را از مدینه با خودش می‌برد ولی آب از چشمه‏ی مروان نمی‌نوشید.[۱۵۱] درباره حضور قلب او در نماز گفته شده: در حالیکه در راه مکه نماز می‌گذاشت. ‏ناگهان یک افعی به‌سوی سجاده‏اش پیش رفت و از لباسش بیرون آمد ولی او همچنان به‌نماز ایستاده بود تا پس از چند دقیقه آن افعی از گریبانش سر در آورد و راه خود گرفت و رفت. ‏علی بن حسن در طی این مدت که افعی در پیراهنش می‏لولید نه تنها نمازش را نبرید و ‏اضطراب و هراس نشان نداد بلکه آثار اضطراب و پریشانی نیز در چهره‏اش دیده نشد. [۱۵۲] علی در آغاز با سایر برادران و برادر زادگانش در مدینه دستگیر نشد. علت استثنا شدن علی از دستگیری مشخص نیست، ممکن است عباسیان با شناختی که نسبت به خلق و خوی او داشتند ابتدا از وی چشم‌پوشیدند یا به سبب گوشه نشینی و عبادتش یا هردلیل دیگر بر وی دست نیافته بودند که این احتمال دوم با توجه به نوع برخورد حاکم مدینه قویتر به نظر می‌رسد. عیسی بن عبداللَّه از پدرش روایت می‌کند:‏که ریاح بن مره، حاکم مدینه که در آن وقت، زندانبانی آنان را نیز در دار مروان عهده‌دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسی را به حضور می طلبید و با ما ‏ساعتی به گفتگو می‌نشست. ‏یک روز که مثل همیشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت می‌کردیم. مردی پشمینه پوش از در آمد و ‏ریاح کارش را پرسید. آن مرد گفت:«می‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانی کنید.» ‏او علی بن الحسن بود. ‏ ریاح گفت:‏«مسلم است که امیرالمؤمنین منصور این تسلیم را درباره‏ی شما منظور خواهد داشت (‏در تعذیب و شکنجه به)شما تخفیف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. [۱۵۳] وقتی می‌خواستند سادات بنی الحسن را زنجیر کنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏علی بن الحسن به نماز ایستاده بود. در میان غل و زنجیرهائی که آماده شده بود، زنجیری بسیار سنگین و دردناک بود. که هیچکس طاقت فشارش را نداشت. همه از این زنجیر ‏شانه تهی کرده و فرارمی‌کردند. ‏در این وقت علی بن الحسن نمازش را به پایان رسانید. ‏بی‌درنگ پاهایش دراز کرد و گفت:‏‏ از این زنجیر چقدر بی تابی می‌کنید. ‏بعد پاهایش را دراز کرد و گفت به‌اینها ببند. هنگامی که عبداللَّه بن حسن و سادات این خاندان را به فرمان منصور عباسی از مدینه به ‌کوفه می‌بردند ‏زینب ‏همسر علی بن الحسن، گریه می‌کرد و می‌گفت:‏«و اعبرتا من الحدید و العباد و المحامل المعراه» (وای از آهن و ‏غل و زنجیر و محمل‌های برهنه)‏ در آن روز که آل حسن بن علی را به زندان هاشمیه تحویل می‌دادند علی بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏ ‏- پروردگارا اگر گناهان ما این زندان را برای ما ایجاب کرده بر ما سخت بگیر، آنچنان بر ما سخت بگیر ‏که رضای تو از ما تأمین شود. ‏ آل حسن بن علی که در زندان هاشمیه محبوس بودند اوقات نماز را با تسبیح علی بن حسن تشخیص می‌دادند. ‏ یکی از نجات یافتگان زندان هاشمیه می‌گوید:‏زندان ما آن چنان تیره و تاریک بود که ما نمی‏توانستیم از اوقات نماز را بشناسیم چون روشنائی نمی‏دیدیم. ‏از وقتی که علی بن حسن به زندان آمد بر ترتیب عبادت او اوقات نماز برای ما مشخص می‌شد. [۱۵۴] ‏آنان نقل می‌کنند ما با علی بن الحسن در یک زندان محبوس بودیم. رنج زندان لاغرمان‏ کرده بود. تا آنجا می‌توانستیم به هنگام نماز و وقت خواب زنجیر را از پا و گردن خود در بیاوریم. ‏البته هر وقت که از سرکشی زندان‏بانان می‌ترسیدیم با دست خود زنجیرهایمان را بپا و گردن خود می‏بستیم. ‏ اما علی بن الحسن هیچوقت. نه وقت نماز و نه وقت خواب از زنجیر در نمی‏آمد. ‏ روزی عمویش به او گفت:‏ ‏- چرا زنجیر از گردنت در نمی‏آوری پسرک من! علی در جواب گفت:‏ ‏- نه، به خدا این زنجیر را از خود دور نمی‏سازم تا روزی که در پیشگاه عدل الهی از منصور بپرسم به چه ‏گناه مرا باین زنجیر بسته است. ‏ ‏ نقل است عبداللَّه بن حسن که در روزهای آخرزندگی در زندان از رنج زندان به جان آمده بود، به برادرزاده‏اش علی گفت:‏«می‏بینی که چه می‏کشیم. آیا از درگاه خدا نمی‌خواهی که ما را از این بلا برهاند. ‏» علی بن حسن دیر زمانی خاموش ماند و سپس گفت:‏ ما را در بهشت مقامی است که جز با تحمل این مشقت‌ها نمی‌توانیم آن مقام را دریابیم و منصور هم در ‏جهنم عذابی به پیش دارد که فقط کیفر این مظالم است. او باید ما را شکنجه دهد تا آن را دریابد. ‏اگر بر این آزارها بردبار بمانیم هر چه زودتر جان می‌سپاریم و از این اندوه و محنت رها می‏شویم. انگار که ‏رنجی نبرده‏ایم. ‏اکنون اگر می‌خواهید دعا کنید تا از رنج و محنت شما کاسته شود و در عذاب ابوجعفر نیز تخفیف یابد. ‏» عبداللَّه بن الحسن گفت:‏«نه. بلکه صبر می‌کنیم تا ما و منصور هر دو به آنچه در پیش داریم برسیم. ‏» به روایتی اینان پس از سه روز از این گفتگو از دنیا رفتند. در روز سوم علی بن الحسن که به نماز ایستاده بود، به سجده رفت و دیگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمویش عبداللَّه بن حسن گفت:‏‏«برادرزاده‏ام خوابش برده. بیدارش کنید. ‏ وقتی نگاهش دارند دیدند از این دنیا رفته. ‏» عبداللَّه گفت:‏‏«خدا از تو راضی باشد ای برادرزاده‏ی من. من می‌دانستم از این مرگ بیمناکی.» علی بن الحسن در روز بیست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد [۱۵۵] او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏ [۱۵۶]

فرزندان علی بن حسن:

علی دارای نه فرزند شد که چهارتای آنان دخترانی به نام‌های رقیة، و فاطمة، و أمّ کلثوم، و أمّ الحسن و پسرانی به نام‌های محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علی بن حسن از او باقیماند. زینب مادر حسن مکفوف و حسین شهید فخ بود. پس از شهادت علی، همسرش زینب پیوسته جامه‏های پشمینه و کهنه می‏پوشید تا از دنیا ‏رفت و همیشه در شیون و گریه بود. و هیچ گاهی بر منصور نفرین نکرد که مبادا تشفّی نفسی برای او حاصل ‏شود و از ثوابش کاسته گردد تنها می‏گفت:‏«یا فاطر السّماوات و الارض، یا عالم الغیب و الشّهادة، و الحاکم بین عباده، احکم بیننا و بین قومنا بالحقّ، و ‏انت خیر الحاکمین. ‏» ای پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین‌ای دانای نهان و آشکار‌ای داور میان بندگان میان ما و خویشان ما به حق داوری فرما که تو بهترین داورانی. برخی از گزارش‌ها از حضور جعفر در زندان هاشمیه ونجات یافتنش سخن گفته، ولی با توجه به سن عبدالله محض در زندان که در در 72 /92سالگی وفات کرد و گزارش وفات جعفر در سن هفتاد و سالگی به نظر می‌آید، گزارشی که وفات او را به سال‌ها قبل در زمان زید بن علی می‌داند، صحیح تر باشد. در برخی منابع نیز از ابوبکر بن حسن مثنی در این جمع یاد شده اما همانطور که ابوالفرج تصریح کرده از چنین شخصی در کتاب‌های انساب سخن نرفته است.

4.ابراهیم بن حسن مثنی

ابراهیم از بزرگان خاندان خود و شخصیت محترم و برجسته‌ای بود، وی را به بزرگواری و شرافت ستوده‌اند و او را عالمی از عالمان آل محمد و بزرگی از بزرگان هاشمی و سروری گرانقدر و بلند‌مرتبه و بزرگ جایگاه و دارای همه نیکی ها و فضیلت ها و صورت و سیرت نیکو و دودمان پا ک و بی ‏نظر با عفت و دین و فصاحت و بلاغت و مروت و شهامت و شجاعت وصف کرده‌اند. ابراهیم و از راویان مشهور علوی است و از طریق پدر حسن مثنی از جدش امام علی(ع) از پیامبر(ص) حدیث نقل کرده است. همچنین راوی او حدیث مادرش فاطمه بنت الحسین (ع) است. ابن حجر عسقلانی حدیث ردّ شمس برای امام علی (ع) را از فضل بن مرزوق از ابراهیم غمر روایت کرده است. ابراهیم در خلافت سفّاح نخستین خلیفه عباسی (حک:132-136ه. ق) از احترام فوق‌العاده‌ای برخوردار بود. بنا به نقلی سفاح از عبدالله محض در مورد دو فرزندش محمد(نفس زکیه) و ابراهیم سؤال می‌ کرد و می‌خواست از جای آنها(مخفی گاه) آگاهی پیداکند. عبدالله این مطلب را به برادرش ابراهیم غَمر شکایت کرد. ابراهیم به او گفت: اگر سفاح باردیگر از تو در مورد آنها پرسید به او بگو: عموی آنها بهتر از حال برادرزاده هایش خبر دارد. عبدالله گفت: آیا سفاح به آن راضی خواهد شد؟ ابراهیم گفت: آری. سفاح با ابراهیم غمر در نهان، در مورد دو فرزند برادرش پرسید. ابراهیم به سفاح گفت: ای امیر مؤمنان با تو همچون کسی که با سلطان خود حرف می‌زند سخن بگویم یا مانند کسی که با پسر عمویش صحبت می‌کند با تو حرف بزنم؟ سفاح گفت: آنگونه سخن گو که شخص با پسر عمویش حرف می‌زند. ابراهیم گفت: ای امیر مؤمنان. آیا گمان می‌کنی که اگر خداوند مقدّر نموده باشد که از این امر برای آنها چیزی باشد، آیا تو و همة اهل زمین می‌توانند آن را دفع کنند؟ سفاح جواب داد: نه به خدا! ابراهیم گفت: پس شما را چه می‌شود که نعمتی که به این شیخ(عبدالله) عنایت می‌کنی آن را برایش بی‌فایده می‌کنی؟ پس سفاح به فکر فرو رفت و گفت: به خدا بعد از این خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت. به روایتی دیگر سفاح در پاسخ به وی گفت: «خدایت تو را برای خیر خواهی من جزای خیر دهد به خدا سوگند دل آسوده ام ‏کردی. ‌این پرس و جوی من از وسوسه‌های نفس اماره بود. به خدا سوگندی می‌خورد که هیچگاه از آن بر نگردم دیگر از آن ‏دو در برابر پدرشان یا بنده‌ای دیگر یاد نکنم»و تا زنده بود با آنان به نیکی رفتار می‌کرد. ‏. به نقلی هنگامی که منصور دوانیقی(حک:136_158) برادرش عبدالله محض را در دار مروان در مدینه بازداشت کرده بود. حسن مثلث برادرش ابراهیم را دید که مشغول علوفه دادن به شتران خویش بود. حسن با ناراحتی به او گفت: آیا شترانت را علوفه می‌دهی با اینکه عبدالله بن حسن در زندان است؟ سپس به غلام ابراهیم گفت: پای‌بند شتران را باز کن. غلام به دستور او عمل کرد و پای‌بند از پای آنها برگشود. حسن فریادی بر شتران را زد و رم داد و دیگر اثری از آنها به دست نیامد. سپس منصور سایر خاندان عبدالله را به زندان انداخت. درباره درگذشت و شهادت ابراهیم و مکان آن سه دیدگاه مطرح است:1. زندان هاشمیه: ؛2. میان راه کوفه. 3. کوفه

خاندان ابراهیم

همسران ابراهیم جز رمیحه(ذبیحه) که از تیره بنی مخزوم قریش و آزاد بود، بقیه کنیز بودند، به نام‌های: عابده، خریده، عالیه(عافیه)، مذهبه. ابراهیم غمر از خود یازده فرزند برجای گذاشت که نسلش فقط ازیکی از آنان به نام اسماعیل دیباج باقیماند. برخی برای او هفت پسر و پنج دختر ثبت کرده‌اند. که عبارتند از: رقیه: نام مادر وی ربیحه یا ذبیحه دختر محمد بن عبدالله بن ابی‌امیه بن مغیرة از تیره بنی مخزوم قریش بودند. ؛ همسر عموزاده اش ابراهیم بن عبدالله محض؛ خدیجه: مادر وی نیز همان ربیحه یا ذبیحه دختر محمد بن عبدالله بن ابی‌امیه بن مغیرة از تیره بنی مخزوم قریش بود. ؛ حسنه؛ فاطمه؛ ام‌اسحاق. یعقوب: از رمیحه دختر عبدالله بن ابی امیه مخزومی بود. که در کودکی درگذشت؛ محمداکبر؛ محمد دیباج اصغر: وی را از‌این رو به محمد دیباج می‌خواندند که فرد زیبایی بود. ‏آنچنانکه دسته دسته به تماشای محمد بن ابراهیم می‏آمدند. مادر او أم ولد(کنیز) بود که به نام عالیه(عافیه) خوانده می‌شد. مرقد محمد دیباج که به شیوه‌ای وحشیانه توسط منصور شهید شد در هاشمیه است.

5. داود بن حسن مثنی

ابو سلیمان داود بن حسن مثنی برادر رضاعی (شیری) امام صادق(ع) محدثی امامی و معظم و ممدوح وبود مادر وی یکی از کنیزان با کمالات حسن مثنی و معروف به ام خالد بربریه و و دایه امام صادق ‌علیه‌السلام بود. داود مسئولیت اداره اوقاف امیرمومنان را از طرف برادرش عبدالله محض عهده‌دار بود و به همراه برادران و فرزندانش به زندان هاشمیه محبوس شد. اما پس از توسل و دعایی که مادرش با تعلیم امام صادق (ع) انجام داد (و اکنون با نام اعمال ام داود مشهور است) به شکلی خاص و معجزه آسا از زندان آزاد شدند، براساس این روایت که سید بن طاوس که خود از نسل داود است نقل کرده، داود تا ماه رجب سال 146 یعنی اولین رجب پس از قیام محمد و ابراهیم در زندان منصور بود. نقل شده که داود در شصت سالگی در مدینه از دنیا رفت. ولی گزارش مسعودی دیگری از مرگ داود در زندان هاشمیه خبر می‌دهد که پس از‌اینکه جسد اسماعیل بن حسن که مدتی مرده بود در زندان رها شد تا متلاشی گشت، داود از هوش رفت و همانجا وفات کرد. اما این گزارش مسعودی با روایات زنده ماندن اسماعیل بن حسن و داود بن حسن ناسازگار است و قابل پذیرش نیست. هنگامیکه منصور عباسی عبدالله بن حسن و گروهی از خویشانش را در زندان هاشمیه به زندان انداخت و پسران عبدالله یعنی محمد و ابراهیم را کشبت. داود را نیز دستگیر کرد و او را به نیز با غل و زنجیر به عراق(زندان هاشمیه کوفه) برد. مادر داود نقل می‌کند: پس از دستگیری داود مدتی از او خبر نداشتم و دائم به درگاه خدا برای نجاتش دعا و زاری می‌کردن و از برادران متدین و اهل عبادت خود می‌خواستم تا برای نجات او دعا کنند ولی اجابتی در دعای خود نمی دیدم. روزی به عیادت امام صادق(ع) که بیمار شده بود رفتم و از حال ایشان جویا شدمو برای سلامتی آن حضرت که، دعا کردم. آن حضرت نیز از داو احوال پرسی کرد و من که در کودکی به آن حضرت شیر داده بودم، گفتم:«آقای من داود کجاست؟ ‌! زمان زیادی است که از من جدا شده و در عراق زندانی است. ایشان فرمود: «چرا دعای استفتاح نمی‌خوانی که درهای آسمان با آن گشوده می‌شود و صاحبش همان لحظه اجابت را می‌یابد و خداوند پاداشی کمتر از بهشت برای صاحبش ندارد. ؟»عرض کردم:«ای پسر راستگویان این دعا چگونه است؟»فرمود:«ای مادر داود ماه رجب نزدیک شده که ماهی است که دعا در آن قبول می‌شود .سه روز ایام البیض (13؛14 ؛15) را روزه بگیر و ردر پانزدهم به هنگام ظهر غسل کن و هشت رکعت نماز بخوان و در آن قنوت ها و رکوع و سجود ها را به نحو خوب و کامل ادا کن، سپس نماز ظهر را بخوان و بعد از آن دو رکعیت دیگر نماز بخوان و پس از این دو رکعت صدبار بگو«یا قاضی الحاجات»سپس هشت رکعت نماز بخوان و در هر رکعت بعد از حمد سه سوره توحید و یکبار سوره کوثر بخوان و سپس نماز عصر را بگزار و باید لباست به هنگام نماز لباس پاکیزه ای باشد و سعی کن با کسی دراین مدت سخن نگویی. پس از نماز عصردر حالیکه پاکیزه‌ترین لباس هایت را پوشیده ای در خانه‌ای پاکیزه بر حصیری پاک بنشین و تلاش کن تا با کسی هم سخن نشوی. سپس رو به قبله کن و سوره حمد صدبار و توحید صدبار و آیه الکرسی را دهبار بخوان و سپس سوره‌های انعام و بنین اسرائیل و کهف و لقمان و یس و صافات و حم سجده را تا آخر حم عسق و حم دخان و فتح و واقعه و سوره ملک و قلم و سوره انشقاق را تا آخر قرآن بخوان و اگر نمی‌توانی از روی قرآن بخوانی، هزار مرتبه سوره توحید بخوان و پس ازآن دعایی را بخوان و سربه سجده بگذار و.... ام داود می‌گوید:متن دستورالعملی که آن حضرت داده بود، نوشتم و صبرکردم تا ماه رجب رسید، پس از انجام دستور‌العملی که امام به من آموخته بود همان شب خوابیدم و در خواب پیامبراکرم و انبیاء الهی را و ملائکه را دیدم که می‌فرمود مژده بادت‌ای ام داود که همه‌این افرادی که می‌بینی برای حاجتت شفاعت کرده‌اند و به تو بشارت روا شدن نیازت را می‌دهند و خداوند تو را و فرزندت را حفظ می‌کند و او را به تو باز می‌گرداند. ام داود می‌گوید وقتی بیدار شدم، تنها به اندازه طی شدن مسافت میان مدینه و عراق برای یک سوار چابک انتظار کشیدم تا‌اینکه داود بن حسن نزدم آمد و از حالش پرسیدم و او گفت: در زندان در تنگ‌ترین سلول ها و سنگین‌ترین غل و زنجیر ها بودم تا روز نیمه شعبان، هنگامیکه شب شد در خواب دیدم که گویا زمین برای من نگهداشته شده و تو را بر روی حصیری که بر آن نماز می‌خوانی دیدم که مردانی در کنارت هستند که سرهایشان در آسمان و پاهایشان بر زمین است و تسبیح خدا می‌گویند. یکی از آنان که صورتی نیکو و لباسی پاکیزه و بوی خوشی داشت و خیال کردم جدم رسول الله است به من گفت: مژده‌ای پسر پیرزن نیکوکار که خدا دعای مادرت را در حق تو اجابت کرد. هنگامیکه بیدار شدم قاصدان منصور عباسی در دل شب بردر زندان بودند که دستور او را مبنی بر آزاد کردن من و نیکی کردن به من ابلاغ کردند و ده هزار درهم نقره به من دادند و سوار شتری تندرو کردند تا به سرعت به مدینه برسم. ام داود می‌گوید نزد امام صادق رفتم و امام فرمود: منصور عباسی امیرمومنان علی را در خواب دید که به او فرمود: پسرم را آزاد کن و الا تو را در آتش می‌اندازم و دید انگار که زیر پایش آتش است. در‌این حالت منصور نگران بیدار شد. ام داود می‌گوید به امام صادق گفتم:ای آقای من آیا ‌این دعا را در غیر ماه رجب نیز می‌توان خواند؟ فرمود:بله در روز عرفه و اگر‌این عرفه در روز جمعه بود، صاحبش از‌این دعا فارغ نمی‌شود مگر‌اینکه خداوند او را بیامرزد و درهر ماه دیگر نیز اگر بخواهد‌این دعا را بخواند در‌ایام البیض روزه بگیرد و همانگونه که گفتم‌این اعمال را انجام دهد. خاندان و نسل داود داود با ام کلثوم دختر امام زین‌العابدین ازدواج کرد و از او دو دختر به نام‌های ملیکه(که همسر پسرعمویش حسن بن جعفر شد) و حماده(که همسر مردی اموی شد) و دو پسر به نام‌های سلیمان و عبدالله عفیف داشت که نسلش از آنها باقی ماند و د رمناطق مختلفی چون حجاز و بخصوص شهر مدینه و هند، نوبه و نصیبین منتشر شد. نسل داود بن حسن از‌این دو پسر باقیماند که مادرشان ام کلثوم دختر امام زین‌العابدین بود و از دوده آنان نقیبان و بزرگان بسیاری فراهم آمدند. سلیمان آنچنان جایگاهی داشت که او را از نیکترین دانشمندان عترت معرفی کرده‌اند. محمد ازرق(که به دانش و تقوا مشهور بود) و علی بن محمدیه (که در زندان مهدی عباسی از دنیا رفت از فرزندان عبدالله بن داودند مادرشان از دختران محمد حنفیه بود. آل جماس و آل سرواط از خاندان هایی هستند که به وی نسب می‌برند. در میان فرزندان سلیمان محمد مشهور به بربری بود و در قیام ابوالسرایا بر مدینه برای مدت کوتاهی مسلط شد و در جوانی از دنیا رفت. این دو در زندان به همراه پدر و عموها و عموزادگانشان بودند و سلیمان خاطره هایی از زندانیان از جمله موارد نادر گریه و شیون عبدالله محض ارایه داده است. ابن عنبه درباره فرزندان داود می‌گوید: فرزندان داود از سلیمان بن داود باقیماند و نسل سلیمان از پسرش محمد بن سلیمان ملقب به بربری ادامه یافت که در مدینه در‌ایام ابوسرایا قیام کرد و به نقلی کشته شد و چهار پسر به نام‌های موسی و داود و اسحاق و حسن داشت. در نسل حسن بن محمد بن سلیمان بسیار گسترده شد و از دو مرد به نام‌های اسحاق و ابراهیم باقیماند. از فرزندان ابراهیم بنوعجیر یعنی فرزندان قاسم بن ابراهیم بودند (برخی نیز می‌گویند عجیر لقب خود ابراهیم بود. ا زدیگر فرزندان وی ادیب الدین شجاع نقیب نصیبین ابو یعلی محمد بن حسن ب است که فرزندان بسیاری داشت مانند ابو عبدالله حسین که به تالد معروف بود و ابن ابی تراب عبیدالله بن قاسم بن ابراهیم که دارای آبرو و ریاست و حالی نیکو و فرزندانش رئیسان و بزرگان نصیبین هستند. ابوعبدالله محمد طاوس بن اسحاق که به خاطر زیبایی و جمالش لقب طاوس گرفته بود و فرزندانش در سوراء مدینه بودند و سپس به بغداد و حله منتقل شدند. که سادات و علما و نقیبان بزرگواری هستند از جمله سید زاهد سعدالدین ابوابراهیم موسی بن جعفر بن طاوس بود. او چهار فرزند به نام‌های شرف الدین محمد و عزالدین حسن و جمال‌الدین ابوالفضائل احمد عالم زاهد پر تالیف و ابوالقاسم علی سید زاهد صاحب کرامات نقیب النقبای عراق بود. از جمله فرزندان عزالدین مجدالدین بود که با تدبیر او حله و حرم ائمه از قتل و غارت هلاکوخان نجات یافت و حکم نقابت عراق به وی واگذارشد.

پانویس

  1. تاریخ دمشق، ج‏13، ص:63؛ عمدة الطالب، ص:90‏
  2. مقاتل‏الطالبیین، ص:167؛ عمدة الطالب، ص:90
  3. تسمیة من قتل مع الحسین(ع)، ص:150؛ تذکرة الخواص، ص:229؛أعیان الشیعة، ج‏1، ص:613
  4. تاریخ دمشق، ج‏13، ص:65
  5. مناهل الضرب، ص167، سراج الانساب، ص36
  6. المصابیح، ص344
  7. المصابیح، ص344.
  8. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:92 ؛الأعلام، ج‏2، ص:187
  9. تاریخ مدینة دمشق، ج‏13، ص: 71
  10. تاریخ مدینة دمشق، ج‏13، ص: 71
  11. الوافی بالوفیات، ج8، صص168_169.
  12. تهذیب التهذیب، ج2، ص253
  13. المحاسن، ج2، ص362؛ بحار الأنوار، ج66، صص 148 و 149
  14. تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج‏13، ص:61
  15. الطبقات الکبری، ج 3، ص 214؛ تاریخ الطبری، ج5، ص464؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص577.
  16. الطبقات الکبری، ج8، ص473؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:167-تاریخ دمشق، ج70، ص 15؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۹۱؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۲۹.
  17. دانشنامه امام حسین(ع): ص351
  18. عمدة الطالب، ص184؛ اعیان الشیعه، ج5، ص43-44؛؛ الارشاد، ج 2، ص 25.
  19. المعارف، ص 213؛ تاریخ دمشق، ج70، ص17؛ الطبقات الکبری ج 8، ص 473.
  20. الشجره المبارکه، ص 18؛عمده الطالب، ص 93؛ تهذیب الانساب، ص 34.
  21. بصائر الدرجات، ص 182ـ183؛ الکافی، ج 1، ص 303.
  22. الفخری، المروزی الأزوارقانی، الص:86
  23. أنساب‏الأشراف، ج‏5، ص:؛606 کامل، ج‏5، ص:231؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:183
  24. المجدی، ابن الصوفی، ص:281
  25. انساب الاشراف، ج2، ص 197_198؛ تاریخ طبری،؛ ج7، ص 13.
  26. التذکرة الحمدونیة؛ ج‏4؛ ص31‏
  27. تاریخ بغداد، ج‏3، ص: 4‏ تاریخ مدینة دمشق، ج‏53، ص: 387‏ نثر الدر فی المحاضرات، آبی؛ ج‏4؛ ص46‏
  28. تدکره الخواص، ص280
  29. همان، ص 280
  30. تاریخ مدینه دمشق، ج 70، ص 17.
  31. کتاب الثقات، ج 5، ص 301
  32. تیسیر المطالب فی أمالی أبی‌طالب، ص: 660
  33. مقاتل الطالبیین، ص168
  34. المجدی، ابن الصوفی، ص:222، تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:314‏
  35. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:93‏
  36. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:93‏ البیان و التبیین، جاحظ، ج‏1، ص: 285‏
  37. الطبقات‏الکبری، ج‏5، ص:385
  38. تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص369؛
  39. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج‏15؛ ص289‏
  40. تاریخ المدینة المنورة، ص: 10
  41. تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص373
  42. تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص366
  43. تاریخ مدینه دمشق، ج27، ص365‏
  44. نثر الدر فی المحاضرات، آبی؛ ج‏1؛ ص254‏
  45. تاریخ‏الطبری، ج‏7، ص:374؛ الکامل، ج‏5، ص:374
  46. الکافی، ج‏7، ص: 50؛شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج‏15؛ ص146.
  47. مناهل الضرب، ص167، سراج الانساب، ص36
  48. الکامل، ج‏5، ص:231
  49. تیسیر المطالب فی أمالی أبی‌طالب، ص: 164‏
  50. نور الأبصار، الشبلنجی، ص:383 ؛الکامل، ج‏5، ص:231‏؛ أنساب الأشراف، ج‏2، ص:199 و ج‏3، ص:231
  51. تاریخ بغداد ج9، ص440
  52. تاریخ دمشق، ج27، ص تاریخ بغداد، ج‏9، ص: 440 تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:321‏عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:94
  53. أنساب الأشراف، البلاذری، ج‏3، ص:89‏
  54. تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:321
  55. فرج بعد الشدة، تنوخی، ج‏3، ص: 365
  56. مقاتل‏الطالبیین، ص:202
  57. أغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج‏21، ص: 85
  58. الطبقات‏الکبری، ج‏5، ص:386؛ نساب‏الأشراف، ج‏3، ص:75
  59. لأغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج‏21، ص: 79
  60. مقاتل الطالبیین،207
  61. ر. ک. یحیی بن حسین هارونی، الافاده فی تاریخ ائمّة الزیدیة، ص ١٠٧/ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ‏ابی طالب، ص ٩۶/عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنّة و الأدب، ج ٣، ص ٢٧٢.
  62. انساب الاشراف، ج ٣، ص ٧۶
  63. مروج الذهب، ج3،ص293
  64. مقاتل الطالبیین،207
  65. همان و ص212 ؛مناهل الضرب ص182
  66. همان 211
  67. أنساب‏ لأشراف، ج‏3،ص:100؛مناهل الضرب ،ص182
  68. الاعلام،6،ص220؛مقاتل 207
  69. مناهل الضرب، ص186
  70. برای قیام ابراهیم رک: أنساب‏الأشراف، ج‏3،ص:123؛ الکامل، ج‏5،ص:566؛الأعلام، ج‏1،ص:49‏ ؛سفینة البحار؛ ج‏1؛ ص292‏ و نیز کتاب ابراهیم بن عبدالله حسنی از همین نویسنده مراجعه کنید
  71. تاریخ‏الطبری، ج‏8، ص:193
  72. الکامل، ج‏6، ص:125
  73. تاریخ‏الیعقوبی، ج‏2، ص:408
  74. الأعلام، ج‏8، ص:154
  75. تاریخ بغداد؛ ج‏14؛ ص115‏؛ تجارب‏الأمم، ج‏3، ص:511
  76. مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341
  77. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102
  78. رک. بحار الأنوار، المجلسی ج‏8 188
  79. تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27
  80. تاریخ مدینة دمشق؛ ج‏60؛ ص443
  81. تاریخ مدینة دمشق، ج‏60، ص: 445
  82. تقریب المعارف، الحلبی، ص:251‏ بحار الأنوار، المجلسی ج‏30 386
  83. بحار الأنوار، المجلسی، ج‏30، ص:387‏
  84. (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 358بحار الکافی الأنوار، المجلسی، ج‏47، ص:279‏
  85. تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335
  86. تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544
  87. تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:544
  88. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:335‏
  89. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:334‏ عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏؛ تاریخ مدینة دمشق؛ ج‏60؛ ص443
  90. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 362
  91. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 365
  92. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏1، ص: 365عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:102‏
  93. الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج‏5، ص:514‏
  94. شرح الأخبار، القاضی نعمان، ج‏3، ص:327؛ مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:336‏
  95. تاریخ‏ الطبری، ج‏7، ص:558تاریخ مدینة دمشق، ج‏60، ص: 444
  96. تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27.
  97. مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341؛ شرح مقامات الحریری، ج‏1، ص: 293؛
  98. تاریخ‏ الیعقوبی، ج‏2، ص:408
  99. الشجرة المبارکة، الفخرالرازی 20
  100. المجدی، ابن الصوفی، ص:232‏.
  101. الفخری، المروزی الأزوارقانی المتن 87
  102. جمهرة أنساب العرب، ابن حزم، ص:47‏ عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:103‏ ‏
  103. الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:21‏
  104. الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:22‏ الفخری، المروزی الأزوارقانی، الص:88‏ تاریخ أمراء المدینة المنورة؛ ص244‏
  105. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:114‏ الفخری، المروزی الأزوارقانی المتن 87
  106. تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27‏الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:21
  107. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:337 تاریخ بغداد؛ ج‏13؛ ص27‏
  108. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:338‏ تاریخ مدینة دمشق، ج‏60، ص: 448‏ ربیع الأبرار و نصوص الأخیار، زمخشری؛ ج‏5؛ ص250
  109. نوادر المخطوطات، کتاب المردفات من قریش ج‏1، ص: 78
  110. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:339
  111. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:165‏
  112. أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75
  113. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:174‏؛ ‏ الکامل، ج‏5، ص:527
  114. عمدة الطالب، ابن عنبة، ص:165
  115. المجدی، ابن الصوفی، ص:271
  116. أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231
  117. أنساب‏ الأشراف، ج‏3،ص:132
  118. جمهرة أنساب العرب، ص 44
  119. رجال النجاشی، ص:46‏
  120. عمدة الطالب، ص:165؛ بحار الأنوار، ج‏48، ص:163
  121. عمدة الطالب، ص:165
  122. المجدی، ص:271
  123. الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:36
  124. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید؛ ج‏15؛ ص290
  125. مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ الخاتمةج‏7؛ ص246‏؛ رجال الطوسی؛ ص130
  126. تاریخ الإسلام، الذهبی، ج‏9، ص:107 المنتظم، ابن الجوزی، ج‏8، ص:90
  127. التذکرة الحمدونیة؛ ج‏4؛ ص31‏
  128. أنساب الأشراف، البلاذری ج‏3؛ص: 89
  129. مقاتل‏الطالبیین، ص:171
  130. معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرجال، ج‌5، ص: 288
  131. رجال الکشی، ص: 360ا
  132. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص: 171‏
  133. الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج‏5، ص:523؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172 ‌
  134. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص: 171
  135. المجدی، ابن الصوفی؛ 254
  136. رجال الطوسی، ص: 130؛ مقاتل‏الطالبیین، ص:172
  137. المجدی، ابن الصوفی، ص:254
  138. تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:
  139. المجدی، ابن الصوفی، ص:254
  140. الشجرة المبارکة، الفخرالرازی، ص:36
  141. الفخری، المروزی الأزوارقانی، ص:116
  142. در مطالب این بخش از کتاب ابراهیم غمر تالیف سروران ارجمند دکتر سید محمد سامانی و محمد مهدی بحر العلوم بسیار بهره بردم
  143. عمدة الطالب، ص197
  144. مراقد المعارف، ج 1، ص 34؛ مقاتل الطالبیین، ص 215.
  145. سر السلسلة العلویة، ص 39.
  146. عمدة الطالب، ص 197. تحفة لب اللباب، ص 46.
  147. مقاتل الطالبیین، ص 172.سر السلسلة العلویة، ص 39. منتقلة الطالبیة، ص 265؛التذکرة الحمدونیة، ج‏4، ص: 32
  148. تاریخ الإسلام، ج9 226
  149. مقاتل‏الطالبیین، ص:174
  150. تحفة الأزهار، ج‏1، ص:221
  151. المجدی، ابن الصوفی، ص:254 ‏
  152. ‏الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، ص: 127
  153. ‏الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، ج‏5، ص:522
  154. مقتل الحسین(ع)، الخوارزمی، ج‏2، ص:122
  155. تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم، ج‏1، ص:221
  156. مقاتل الطالبیین، أبوالفرج الأصفهانی، ص:174

منابع

  1. ابراهیم بن عبدالله غمر، سیدمحمودسامانی، محمدمهدی بحرالعلوم، مشعرقم، اول1439‏
  2. اعلام قاموس تراجملأشهرالرجالوالنساءمنالعربوالمستعربینوالمستشرقین، خیرالدینالزرکلی(م1396)، بیروت، دار‏العلم‏للملایین، طالثامنة، 1989.
  3. أعیان الشیعة، محسنالأمین، بیچا، دارالتعارف‏، بیروت‏، 1403ق‏
  4. الأغانی، علیبن الحسینأبوالفرج الإصفهانی، ابوالفرج اصفهانیدارإحیاءالتراث العربی‏بیروت، چاپاول، م1994/‏ق‏1415. ‏
  5. الافادهفیتاریخ ائمّةالزیدیة، یحییبنحسینهارونی،
  6. الإقبال بالأعمالالحسنةابنطاووس، علیبنموسی، (طالحدیثة)آلالبیت‏قم، چاپاول، ‏‎‎‎‏1417ق‏
  7. ‎الأمالی، ‏طوسی، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق
  8. ‎‎البیان والتبیین، ‎‏بوعثمان عمروبن بحرالجاحظ، جاحظبیروت، چاپاول، م2002‏‎‎
  9. ‏الثقات، محمدبنحبانبنأحمدأبوحاتمالتمیمیالبستی، الناشردارالفکر، الطبعةالأولی، 1395–1975، تحقیقالسیدشرفالدینأحمد
  10. ‎‎الکافی(طالإسلامیة)کلینی، محمدبنیعقوب، تهران، چاپچهارم، 1407ق
  11. ‎‏‏‏الوافیبالوفیات، صلاحالدینخلیلبنأیبکبنعبداللهالصفدی(المتوفی764هـ)، محققأحمدالأرناؤوطوترکیمصطفی، الناشردارإحیاءالتراث–بیروت،
  12. عامالنشر1420هـ2000م
  13. امالی، طوسی، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق. ‏
  14. الأمانمنأخطارالأسفاروالأزمان، ابنطاووس، علیبنموسی، مؤسسةآلالبیتعلیهمالسلام‏‏قم، چاپاول، 1409ق. ‏
  15. آرامگاه‌هایخاندانپاکپیامبر(ص)وبزرگانصحابهوتابعین، ص354
  16. ‏‎‏بحارالأنوارمجلسی، محمدباقربنمحمدتقی، دارإحیاءالتراثالعربی‏بیروت، چاپدوم، 1403ق. ‏
  17. بصائرالدرجات فیفضائلآلمحمّدصلّیاللهعلیهمصفار، محمدبنحسن، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏ایران؛ قم، چاپ‏دوم، ‏‏1404ق. ‏
  18. البیان والتبیین، ‏أبوعثمانعمروبنبحرالجاحظدارومکتبةالهلال‏بیروت، چاپاول، م2002‏
  19. تاریخ الاسلامووفیاتالمشاهیروالأعلام، شمسالدینمحمدبناحمدالذهبی(م748)، تحقیقعمرعبدالسلامتدمری، ‏بیروت، ‏دارالکتابالعربی، طالثانیة، 1413‏
  20. تاریخ الأمموالملوک، أبوجعفرمحمدبنجریرالطبری(م310)، تحقیقمحمدأبوالفضلابراهیم، بیروت، دارالتراث، ‏‏1387‏
  21. ‎‎تاریخ المدینةالمنورةابنشبهنمیری، عمربنشبه، ناشردارالفکرقم، چاپاول، 1410ق. ‏
  22. تاریخ الیعقوبی، احمدبنأبییعقوببنجعفربنوهبواضحالکاتبالعباسیالمعروفبالیعقوبی(مبعد292)، بیروت، دار‏صادر، ‏بیتا.
  23. تاریخ أُمراءالمدینةالمنورةناشردارکنانللطباعهوالنشروالتوزیع‏دمشق، چاپاول،. ‏
  24. تاریخ بغدادخطیببغدادی، احمدبنعلی، دارالکتبالعلمیةبیروت، چاپاول، 1417ق. ‏
  25. تاریخ کوفه/براقی، حسین، ترجمهسعیدرادرحیمیآستانقدسرضوی‏مشهدمقدس، چاپاول، 1381ش. ‏
  26. تاریخ مدینهدمشق، ابنعساکر؛ ابوالقاسمعلیبنحسنبنهبةاللّهشافعیدمشقی(499ق)، اوّل‏دارالفکر، بیروت‏، 1415‏
  27. ‎‎تجاربالأمم، ابوعلیمسکویهالرازی(م421)، تحقیقابوالقاسمامامی، تهران، سروش، طالثانیة، 1379ش.
  28. تحفةالازهاروزلالالانهارفینسبابناءالائمةالاطهار، ضامنبنشدقمالحسینیالمدنی‏، دفترنشرمیراثمکتوب‏، تهران‏، ‏‏1378‏ش‏، اوّل‏
  29. تحفةلباللباب، ص46
  30. تذکرة الخواص‏، سبط بن جوزی‏، 654 ق‏، منشورات الشریف الرضی‏، قم‏، 1418 ق‏، اوّل‏
  31. التذکرةالحمدونیة، محمدبنحسنبنمحمدبنعلیابنحمدون، بیروت، چاپاول، م1996‏
  32. تسمیة من قتل مع الحسین ‌علیه‌السلام‏، فضیل بن زبیر رسان‏، آل البیت‏، قم‏، 1406 ق‏، دوم‏
  33. تقریب المعارف، ابوالصلاحالحلبی، تقیبننجم، الهادی‏قم، چاپاول، 1404ق. ‏
  34. تهذیب الانسابونهایهالاعقاب، ابیالحسنمحمدبنابیجعفرشیخالشرفالعبیدلی‏النسابه، متوفی، 435، اشراف‏سیدمحمدالمرعشی، تحقیقشیخمحمدکاظممحمودی،
  35. مکتبهآیهاللهمرعشینجفی، چاپدوم1428؛ قم‏
  36. ‏تهذیب التهذیب، أحمدبنعلیبنحجرأبوالفضلالعسقلانیالشافعی، دارالفکر–بیروت، الطبعةالأولی، 14041984
  37. ‏تهذیب الکمال، یوسفبنالزکیعبدالرحمنأبوالحجاجالمزی، مؤسسةالرسالة–بیروت، الطبعةالأولی، 1400–1980، تحقیقد. بشارعوادمعروف
  38. تیسیرالمطالب فیأمالیأبیطالب، سیدیحییبنحسینبنعلیبنأبیطالب، صنعاء، چاپاول، ق‏1422.22. ‏
  39. الجرح والتعدیل، ج2،ص92،شمارة239؛
  40. جمهرةأنسابالعرب، ابنحزم(م456)، تحقیقلجنةمنالعلماء، بیروت، دارالکتبالعلمیة، طالأولی، 1403/1983. ‏
  41. دانشنامه امامحسین(ع)برپایهقرآنوحدیث، محمدیریشهری، قم، دارالحدیث، 1388. ‏
  42. ربیع الأبرارونصوص الأخیار، ابوالقاسممحمودبنعمرزمخشریزمخشریمؤسسةالأعلمیللمطبوعات‏بیروت، چاپاول، م/1999ق1412.
  43. رجال الطوسی، محمدبنالحسن، مؤسسةالنشرالاسلامیالتابعةلجامعةالمدرسینبقمالمقدسه‏قم، چاپسوم، 1373ش. ‏
  44. رجال الکشیإختیارمعرفةالرجالکشی، محمدبنعمر، مؤسسهنشردانشگاهمشهد، چاپاول، 1409ق. ‏
  45. رجال النجاشیفهرستأسماءمصنفیالشیعة، نجاشی، احمدبنعلی، قم، چاپششم، 1365ش. ‏
  46. سرالسلسله العلویهفیانسابالسادهالعلویه، للعلامهالنسابهالشیخابینصرسهلبنعبداللهالبخاریمناعلامالقرنالرابع، تحقیق‏سید‏مهدیالرجائی،مکتبهسماحهآیهاللهالعظمیمرعشیالنجفی، اول، 1432، قم
  47. الشجرةالمبارکةفیأنسابالطالبیة، فخررازی‏، 606ق‏، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏، قم‏، 1419ق‏، دوم‏
  48. شرح الأخبارفیفضائلالأئمةالأطهارعلیهمالسلامابنحیون، نعمانبنمحمدمغربی، جامعهمدرسین‏قم، چاپاول، 1409‏
  49. شرحمقاماتالحریریأبیعباسأحمدبنعبدالمؤمنبنموسیالقیسیالشریشی، بیروت، چاپدوم، م/2006‏ق‏1427‏
  50. شرح نهجالبلاغةلابنأبیالحدیدابنأبیالحدید، عبدالحمیدبنهبةالله، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏قم، چاپاول، ‏‏1404ق. ‏
  51. (صحیح بخاری)الجامعالصحیحالمختصر، محمدبنإسماعیلأبوعبداللهالبخاریالجعفی، دارابنکثیر، الیمامة–بیروت، الطبعةالثالثة، 14071987
  52. الطبقات الکبری، محمدبنسعدبنمنیعالهاشمیالبصری(م230)، تحقیقمحمدعبدالقادرعطا، بیروت، دارالکتبالعلمیة، ‏ط‏الأولی، 1410/1990.
  53. طرفمنالأنباءوالمناقبابنطاووس، علیبنموسی، مشهد، چاپاول، 1420ق. ‏
  54. عمدةالطالب فیأنسابآلأبیطالب‏، ابنعنبهحسنی‏، متوفی828ق‏، انصاریان‏، قم‏، 1417ق‏
  55. الفائقفیغریبالحدیثزمخشری، محمودبنعمر، دارالکتبالعلمیةبیروت، چاپاول، 1417ق. ‏
  56. الفخری فی انساب الطالبیین، سید عزالدین مروزی ازوارقانی، مکتبه آیت‌الله نجفی مرعشی، قم،1409 چاپ اول.
  57. الفرجبعدالشدة، تنوخی‎‏‏أبوعلیمحسنبنعلیتنوخی، بیروت، چاپ، م1975‏
  58. الکاملفیالتاریخ، عزالدینأبوالحسنعلیبنابیالکرمالمعروفبابنالأثیر(م630)، بیروت، دارصادردار‏بیروت، ‏‏1385/1965.
  59. کتابالمردفاتمنقریشلأبیالحسنعلیبنمحمدالمدائنی135225)‏
  60. ‏کتابالمعرفةوالتاریخ، أبویوسفیعقوببنسفیانالبسوی(م277)، تحقیقاکرمضیاءالعمری، بیروت، مؤسسةالرسالة، ط‏الثانیة، ‏‏1401/1981.
  61. کتابجملمنانسابالأشراف، أحمدبنیحییبنجابرالبلاذری(م279)، تحقیقسهیلزکاروریاضزرکلی، بیروت، دار‏الفکر، ‏طالأولی، 1417/1996.
  62. لباب الأنسابوالألقابوالأعقاب، أبوالحسنظهیرالدینعلیبنزیدالبیهقی، الشهیربابنفندمه(المتوفی565هـ)بیتابیچا
  63. لسانالمیزان، أحمدبنعلیبنحجرأبوالفضلالعسقلانیالشافعی، مؤسسةالأعلمیللمطبوعات–بیروت، الطبعةالثالثة،
  64. 14061986تحقیقدائرةالمعرفالنظامیة–الهند
  65. المجدیفیأنسابالطالبیین‏، ابنصوفینسابه‏، وفات466ق‏، مکتبةآیةاللهالمرعشیالنجفی‏، قم‏، 1422ق‏
  66. مجمع الآداب، ج2،صص428-429.
  67. المحاسنبرقی، احمدبنمحمدبنخالد، دارالکتبالإسلامیةقم، چاپدوم، 1371ق. ‏
  68. مراقدالمعارفحرزالدین، محمد، منشوراتسعیدبنجبیرقم، چاپاول، 1371ش. ‏
  69. مروج الذهبومعادنالجوهر، أبوالحسنعلیبنالحسینالمسعودی(م346)، تحقیقاسعدداغر، قم، دارالهجرة، چدوم، 1409. ّ
  70. المزارقزوینی، سیدمهدی، ناشردارالرافدین‏بیروت، چاپاول، 1426ق. ‏
  71. مستدرکالوسائلومستنبطالمسائلنوری، حسینبنمحمدتقی، مؤسسةآلالبیتعلیهمالسلام‏قم، چاپاول، 1408ق. ‏
  72. مشاهدالعترةالطاهرة، ص280؛
  73. المصابیح، احمد بن ابراهیم الحسنی، عمان، موسسه الامام زید بن علی الثقافیه،1415.
  74. المعارف، أبومحمدعبداللهبنمسلمابنقتیبة(م276)، تحقیقثروتعکاشة، القاهرة، الهیئةالمصریةالعامةللکتاب، طالثانیة، ‏‏1992.
  75. معجم رجالالحدیثوتفصیلطبقاتالرجال، خویی، سیدابوالقاسمموسوی، بیتا
  76. مقاتلالطالبیین، ابوالفرجعلیبنالحسینالأصفهانیتحقیقسیداحمدصقر، بیروت، دارالمعرفة، بیتا.
  77. مقتل الحسین ‌علیه‌السلام، ‏، موفق بن احمد خوارزمی‏، انوار الهدی‏، قم‏، 1423 ق‏، دوم‏
  78. المنتظمفیتاریخالأمموالملوک، أبوالفرجعبدالرحمنبنعلیبنمحمدابنالجوزی(م597)، تحقیقمحمدعبدالقادرعطا‏و‏مصطفیعبدالقادرعطا، بیروت،
  79. دارالکتبالعلمیة، طالأولی، 1412‏
  80. منتقلهالطالبیه، ابنطباطباعلویاصفهانی، ابراهیمبنناصر، المکتبهالحیدریه‏قم، چاپاول، 1377ش. ‏
  81. مهجالدعواتومنهجالعبادات، ابنطاووس، علیبنموسی، دارالذخائرقم، چاپاول، 1411ق. ‏
  82. نثرالدرفیالمحاضرات، أبوسعدمنصوربنالحسینالآبی، بیروت، چاپاول، م/2004ق‏1424. ‏
  83. نوادرالمخطوطاتعبدالسلاممحمدهارون(گردآورنده)، شرکةمکتبةومطبعةمصطفیالبابیالحلبی‏قاهرة، چاپدوم، م/1972ق‏1393.
  84. ‏نور الأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار صلی الله علیه و آله و سلم‏، مؤمن بن حسن شبلنجی‏، رضی‏، قم‏، بی تا