تأملی در ناهمسازگاری ها و پیشینه تلاش های همسازگرایانه در جهان اسلام ( از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - '[[حسن بن علی (مجتبی) (مجتبی)' به '[[حسن بن علی (مجتبی)')
برچسب: واگردانی دستی
 
(۴۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
<div class="references" style="margin: 0px 0px 10px 0px؛ max-height: 300px; overflow: auto; padding: 3px; font-size:95%; background: #FFA500; line-height:1.4em; padding-bottom: 7px;"><noinclude>
[[پرونده:Ambox clock.svg|60px|بندانگشتی|راست]]
<br>
'''''نویسنده این صفحه در حال ویرایش عمیق است. '''''<br>
'''یکی از نویسندگان مداخل ویکی وحدت مشغول ویرایش در این صفحه می باشد. این علامت در اینجا درج گردیده تا نمایانگر لزوم باقی گذاشتن صفحه در حال خود است. لطفا تا زمانی که این علامت را نویسنده کنونی بر نداشته‌است، از ویرایش این صفحه خودداری نمائید. '''
<br>
''آخرین مرتبه این صفحه در تاریخ زیر تغییر یافته است: ''{{#time:H:i، j F Y|{{REVISIONTIMESTAMP}}}}؛</small>
<noinclude>
</div>
<div class="wikiInfo">
<div class="wikiInfo">
[[پرونده:فصلنامه اندیشه تقریب 2.jpg|بندانگشتی|فصلنامه اندیشه تقریب ]]
[[پرونده:فصلنامه اندیشه تقریب 2.jpg|بندانگشتی|فصلنامه اندیشه تقریب]]
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:right" |+ |
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:right" |+ |
!فصلنامه
!فصلنامه
!اندیشه تقریب  
!اندیشه تقریب
|-
|-
|اطلاعات نشر
|اطلاعات نشر
خط ۲۰: خط ۹:
|-
|-
|عنوان مقاله
|عنوان مقاله
|تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام ( از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)
|تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)
|-
|-
|نویسنده
|نویسنده
|دکتر محمد حسین امیر اردوش <ref>دكتراى تاريخ.</ref>
|دکتر محمد حسین امیر اردوش <ref>دكترای تاريخ.</ref>
|-
|-
|تعداد صفحات
|تعداد صفحات
|16
|16
|-
|-
|بخش  
|بخش
|اندیشه
|اندیشه
|-
|-
خط ۳۶: خط ۲۵:
|}
|}
</div>
</div>
''' تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در [[جهان اسلام]] (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)''' عنوان مقاله‌‌ای از بخش اندیشه مجله شماره 2 [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] می‌باشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده‌است. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شده‌است.</div>
== چکيده ==
مسئله [[وحدت اسلامی|وحدت اسلامی]] از ارزش‌های اساسی‌ای است که سهم عظيمی از معارف و آموزه‌های اسلامی را به خود اختصاص داده و همواره در طول تاريخ پر فراز و نشيب اسلام از آن، به سان بسياری ديگر از ارزش‌ها، تعاريف و قرائت‌های گوناگونی ارائه شده‌است.
با اين حال، در عصر اموی و عباسی شاهد يک سلسله جريان‌های مخالف می‌باشيم که از آن به ناهمسازگرايی (در مقابل وحدت يا همسازگرايی) تعبير می‌شود، به گونه‌ای که رشد فزاينده اين جريان را در اين برهه در قالب بهره‌گيری از دستاويزهای قومی و مذهبی به منظور جبران مشروعيت و مقبوليّت از دست رفته، مشاهده می‌کنيم. از اين رو، در اين جستار به ارتباط موجود ميان جوشش و گسترش ناهمسازگری‌ها يا افول و خمودگی آنها با ميزان مشروعيت، سلامت، اعتدال و تسامح حاکميّت‌ها (از آغاز اسلام تا پايان عصر عبّاسی) پرداخته شده‌است. اميد که بتواند گام مؤثری در جهت تبيين پاره‌ای از واقعيّت‌های تاريخی باشد.


</div>{{پانویس رنگی}}
کليد واژه‌ها: وحدت اسلامی، همسازگری، ناهمسازگری.  
''' تأملی در ناهمسازگاری ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام ( از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)''' عنوان سومین مقاله‌ از بخش اندیشه مجله شماره 2 [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] می‌باشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده‌است. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شده‌است.</div>


=چکيده=
== الف ـ ريشه‌های ناهمسازگری و آموزه‌های همسازگرايانه ==
مسئله [[وحدت اسلامی|وحدت اسلامى]] از ارزش‌هاى اساسى‌اى است که سهم عظيمى از معارف و آموزه‌هاى اسلامى را به خود اختصاص داده و همواره در طول تاريخ پر فراز و نشيب اسلام از آن، به سان بسيارى ديگر از ارزش‌ها، تعاريف و قرائت‌هاى گوناگونى ارائه شده‌است. <br>
موضوع وحدت اسلامی يا به تعبيری همسازگری مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنی ناهمسازگری مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف‌های مذهبی نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌های مهم و دارای قدمتی به فراخنای تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخی ميان عربستان صحرايی و [[عربستان سعودی|عربستان]] خوشبخت <ref>ر. ک. : علی اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.</ref> فاصله شده، دياری آکنده از اقسام ستيزه جويی‌ها و منازعه طلبی‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا می‌توانست به عنوان تنها عامل همساز‌گرا در اين منطقه، اين ستيزهای مستمر را تعديل کند.<ref>همان، ص7.</ref> اين ستيزهای متمادی که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است <ref>ر. ک. : برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.</ref>، غالباً آبشخوری معيشتی داشته و به تدريج پيرايه‌های قومی و قبيله‌ای به خود گرفته‌است. می‌توان از حروب فجار به عنوان يکی از منازعه‌های مشهوری نام برد که ميان قريش و بنی اسد بن خزيمه از سويی و بنی قيس بن عيلان از سوی ديگر به وقوع پيوسته و پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله)نيز آن را درک نموده‌است.<ref>ابن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ترجمه محمد ابراهيم آيتی، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.</ref>


با اين حال، در عصر اموى و عباسى شاهد يک سلسله جريان‌هاى مخالف مى‌باشيم که از آن به ناهمسازگرايى (در مقابل وحدت يا همسازگرايى) تعبير مى‌شود، به گونه‌اى که رشد فزاينده اين جريان را در اين برهه در قالب بهره‌گيرى از دستاويزهاى قومى و مذهبى به منظور جبران مشروعيت و مقبوليّت از دست رفته، مشاهده مى‌کنيم. از اين رو، در اين جستار به ارتباط موجود ميان جوشش و گسترش ناهمسازگرى‌ها يا افول و خمودگى آنها با ميزان مشروعيت، سلامت، اعتدال و تسامح حاکميّت‌ها (از آغاز اسلام تا پايان عصر عبّاسى) پرداخته شده‌است. اميد که بتواند گام مؤثرى در جهت تبيين پاره‌اى از واقعيّت‌هاى تاريخى باشد. <br>
از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌های [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)]]، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌های بی پايان داخلی بود.<ref>اسحق بن محمد همدانی، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212؛ ابن واضح يعقوبی، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانی محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.</ref> دامنه اين ناهمسازگری‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنی‌هاشم و بنی امّيه تا ستيزه‌های ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنی عدنان و بنی قحطان متغيّر بوده‌است.<ref>در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر. ک. : محمد ابراهيم آيتی، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجی، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.</ref> علاوه بر آموزه‌های قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگری‌های اعرابِ جاهلی، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويی و تفرقه پرهيز داده‌اند،<ref>انفال / 63 و آل عمران / 103.</ref> پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضای جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضای يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزی را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهی با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.<ref>صحيح بخاری، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآوری و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1362)، ص 146.</ref> ايشان هم چنين برتری جويی‌های قومی و قبيله‌ای را که در واقع منشأ ناهمسازگری‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنی تفکرات دوران جاهليّت را ملغا می‌نمايد.


کليد واژه‌ها: وحدت اسلامى، همسازگرى، ناهمسازگرى.  
امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلی الله عليه وآله) نيز پيش بينی می‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌های‌همسازگرايانه به کناری نهاده شد، بلکه احاديثی در اصالت تبعيض‌های قومی و قبيله‌ای جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتی و قومی عصر جاهليّت از اغمايی که هيمنه حضور پيامبر(صلی الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان‌های روابط اجتماعی عربستان دويد.<ref>عبدالهادی حائری، «ديباچه ای بر پيشينه تاريخی جنبش‌های پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.</ref> اين ناهمسازگری‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامی روی نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.<ref>همان، ص 13.</ref>


=الف ـ ريشه‌هاى ناهمسازگرى و آموزه‌هاى همسازگرايانه=
== ب ـ عصر خلفای راشدين ==
موضوع وحدت اسلامى يا به تعبيرى همسازگرى مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنى ناهمسازگرى مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف هاى مذهبى نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌هاى مهم و داراى قدمتى به فراخناى تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخى ميان عربستان صحرايى و عربستان خوشبخت <ref>ر.ك.: على اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.</ref> فاصله شده، ديارى آکنده از اقسام ستيزه جويى‌ها و منازعه طلبى‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا مى‌توانست به عنوان تنها عامل همساز گرا در اين منطقه، اين ستيزهاى مستمر را تعديل کند.<ref>همان، ص7.</ref> اين ستيزهاى متمادى که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است <ref>ر.ک.: برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.</ref>،  غالباً آبشخورى معيشتى داشته و به تدريج پيرايه‌هاى قومى و قبيله‌اى به خود گرفته‌است. مى‌توان از حروب فجار به عنوان يکى از منازعه‌هاى مشهورى نام برد که ميان قريش و بنى اسد بن خزيمه از سويى و بنى قيس بن عيلان از سوى ديگر به وقوع پيوسته و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نيز آن را درک نموده‌است.<ref>ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.</ref><br>
بی ترديد رويدادهای پرشتاب روزهای نخستين بعد از رحلت پيامبر(صلی الله عليه وآله) تأثيری فزاينده بر جهان اسلام در طول قرون متمادی داشته‌است، به گونه‌ای که عالم يا عامی مسلمانی يافت نمی‌شود که در قلمرو انديشه يا عاطفه در آن وقايع به تأملّ ننشسته يا به هيجان برنخاسته باشد.  


از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌هاى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌هاى بى پايان داخلى بود.<ref>اسحق بن محمد همدانى، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212; ابن واضح يعقوبى، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانى محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.</ref> دامنه اين ناهمسازگرى‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنى‌هاشم و بنى امّيه تا ستيزه‌هاى ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنى عدنان و بنى قحطان متغيّر بوده‌است.<ref>در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر.ک.: محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجى، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.</ref> علاوه بر آموزه‌هاى قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگرى‌هاى اعرابِ جاهلى، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويى و تفرقه پرهيز داده‌اند،<ref>انفال / 63 و آل عمران / 103.</ref> پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضاى جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضاى يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزى را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهى با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.<ref>صحيح بخارى، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآورى و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامى، 1362)، ص 146.</ref> ايشان هم چنين برترى جويى‌هاى قومى و قبيله‌اى را که در واقع منشأ ناهمسازگرى‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنى تفکرات دوران جاهليّت را ملغا مى‌نمايد. <br>
در اين ميان، [[عمر بن الخطاب|عمر بن خطّاب]] به عنوان مؤثّريّن و پر تحرّک ترين نقش آفرين اين بُرهه از زمان از فرآيند انتخاب ابوبکر بن ابی قحافه به فلته‌ای (أمری ناگهانی) ياد می‌کند <ref>صحيح بخاری، ج 10، ص 22.</ref> که خداوند شرّ آن را باز داشته‌است و نمی‌بايست تکرار شود. در منابع تاريخی نيز اخبار اين چند روز تا زمان تثبيت خلافت ابوبکر پر از آشفتگی است، به گونه‌ای که صفحاتی چند از تاريخ طبری به يُمنِ شيوه تاريخ نگاری مؤلفش اين آشفتگی در اخبار را به پرده می‌کشد.<ref>ر. ک. : فرانتس روزيتال، تاريخ تاريخ نگاری در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، 2 جلد (چاپ دوم: مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1366ج 1، ص 157.</ref>


امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز پيش بينى مى‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌هاى‌همسازگرايانه به کنارى نهاده شد، بلکه احاديثى در اصالت تبعيض هاى قومى و قبيله‌اى جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتى و قومى عصر جاهليّت از اغمايى که هيمنه حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان هاى روابط اجتماعى عربستان دويد.<ref>عبدالهادى حائرى، «ديباچه اى بر پيشينه تاريخى جنبش هاى پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.</ref> اين ناهمسازگرى‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامى روى نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.<ref>همان، ص 13.</ref>
به‌هر حال، گرچه قدرت به صورتی نسبتاً مسالمت آميز به ابوبکر منتقل گرديد امّا مسلّم به نظر می‌رسد که اين انتقال خالی از تشنّج و اعتراض نبوده‌است. در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته تقسيم شده بودند: گروه کثيری طرف دار بيعت با ابوبکر بودند؛ دسته‌ای از انصار اميد به أمارت سعد بن عباده داشتند؛ عدّه قليلی از بنی‌هاشم و انصار طرف دار خلافت علی(عليه‌السلام) بودند؛ و دسته‌ای ديگر مثل عثمان و بنی اميّه که هنوز در أمر خلافت مرّدد بودند و نمی‌دانستند که به کدام گروه روی آورند.<ref>محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم، (چاپ ششم: تهران، انتشارات اشراقی، 1379)، ص 9.</ref>


=ب ـ عصر خلفاى راشدين=
نشست [[سقيفه بنی ساعده]] که خلافت [[ابوبکر]] محصول آن بود، عرصه رقابت دو دسته از چهار دسته مزبور است؛ يعنی گروهی از انصار که به علّت نگرانی از موقعيّت بوميان مدينة‌النّبی بر گرد سعد بن عُباده به رايزنی مشغول بودند<ref>عبدالله احمديان، سيمای خليفه دوم عمر بن خطّاب، (چاپ سوم: تبريز، مؤسسه انتشارات سقز (محمدی)، 1376)، ص123.</ref> و عدّه‌ای از مهاجران که جانشينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) را صرفاً حقّ قريش می‌دانستند و بلافاصله پس از اطّلاع از گردهمايی انصار در سقيفه، با پشت سر نهادن مراسم دفن پيامبر، در سقيفه حضور يافتند. از چهره‌های معروف گروه چهارم می‌توان از ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جرّاح نام برد. آن چه از بررسی فضای حاکم بر مذاکرات سقيفه برمی‌آيد آن است که رگه‌های مشهودی از رسوبات باورهای قومی و قبيله‌ای در اين جريان به چشم می‌خورد.<ref>حباب بن منذر صحابی در سقيفه بنی ساعده چنين گفت: «ای گروه انصار، كار خويش را از دست مدهيد كه اينان در سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند و...».</ref>
بى ترديد رويدادهاى پرشتاب روزهاى نخستين بعد از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) تأثيرى فزاينده بر جهان اسلام در طول قرون متمادى داشته‌است، به گونه‌اى که عالم يا عامى مسلمانى يافت نمى‌شود که در قلمرو انديشه يا عاطفه در آن وقايع به تأملّ ننشسته يا به هيجان برنخاسته باشد. <br>


در اين ميان، عمر بن خطّاب به عنوان مؤثّريّن و پر تحرّک ترين نقش آفرين اين بُرهه از زمان از فرآيند انتخاب ابوبکر بن ابى قحافه به فلته‌اى (أمرى ناگهانى) ياد مى‌کند <ref>صحيح بخارى، ج 10، ص 22.</ref> که خداوند شرّ آن را باز داشته‌است و نمى‌بايست تکرار شود. در منابع تاريخى نيز اخبار اين چند روز تا زمان تثبيت خلافت ابوبکر پر از آشفتگى است، به گونه‌اى که صفحاتى چند از تاريخ طبرى به يُمنِ شيوه تاريخ نگارى مؤلفش اين آشفتگى در اخبار را به پرده مى‌کشد.<ref>ر.ک.: فرانتس روزيتال، تاريخ تاريخ نگارى در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، 2 جلد (چاپ دوم: مشهد، انتشارات آستان قدس رضوى، 1366)، ج 1، ص 157.</ref><br>
نتيجه سقيفه بنی ساعده، موجب نارضايتی بخش قابل ملاحظه‌ای از انصار و نيز پير بنی‌اميّه (ابوسفيان بن حرب) شد که انتقال قدرت از قوم «بنی عبد مناف» به طايفه کوچک «بنی تميم» را بر نمی‌تافت و تنها علی بن ابيطالب را سزاوار جانشينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) معرفی می‌نمود.<ref>ابن واضح يعقوبی، همان، ج 1، ص 522ـ523.</ref><br>
اين در حالی است که علی بن ابيطالب(عليه‌السلام) با در نظر داشتن مصالح برتر از پذيرش دعوت ابوسفيان و نيز ديگرانی که از او خواهان صدور اجازه برای رويارويی با حاکميّت جديد بودند، ممانعت ورزيد. <ref>محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات اساطير، 1375)، ج4، ص 1336.</ref><br>
قطع نظر از باورهای شيعی، که علی(عليه‌السلام) را جانشين بلافصل پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) برمی‌شمرَد، جايگاه ويژه او در ميان خاندان و اصحاب پيامبر(صلی الله عليه وآله) وی را به عنوان شخصيتی مطرح برای تصدّی خلافت اسلامی معرّفی می‌نمود. با وجود اين، او با حفظ حقّ اعتراض خود به اصول مشروعيّت خلافت ابوبکر و دو جانشين بعد از او، نه تنها حاکميّت را از فيض وجود خود محروم نساخت، بلکه از مشورت و همکاری با آنان دريغ نورزيد. وی در پاسخ به پرسش عدّه‌ای از ياران درباره موضع خود نسبت به خلفای پيشين، مسئله حفظ اسلام را به عنوان مصحلتی مقدّم بر خلافت برمی‌شمرد.<ref>ابراهيم بن محمد ثقفی، ص 159 ـ 162.</ref> از اين رو، او در دوران خلفای سه گانه در جمعه و جماعت شرکت کرده، با خلفا پيوند خانوادگی برقرار نموده <ref>ابن واضح يعقوبی، همان، ج 2، ص 35.</ref> و خود، افراد خانواده و يارانش قبول مسئوليت می‌کنند.<ref>محمد بن جرير طبری، همان، ص 1632 ـ 1633 و ج 5، ص 1872.</ref> وی همواره مورد مشورت خلفا، به ويژه عمر بن خطّاب، قرار گرفته و از آرايش تقدير شده‌است.<ref>سيوطی، همان، ص 170 ـ 171.</ref><br>
مصاديق فراوانی به چشم می‌خورد که حاکی از نقش بارز [[علی بن ابی طالب|علی(عليه‌السلام)]] در همکاری و همراهی با خلفای پيش از خود در مسائل پيچيده حکومتی به منظور پيشرفت و بقای اسلام است، به گونه‌ای که او را می‌توان عقلانيّت منفصل از حاکميّت در عهد خلافت پيش از خود نام نهاد. به عنوان مثال ابوبکر برای لشکرکشی به روم با علی(عليه‌السلام) مشورت می‌کند و او می‌فرمايد اين کار انجام شود. سپس ابوبکر می‌گويد که نويد نيک دادی و اين چنين ابوبکر ظفر يافت.<ref>ابن واضح يعقوبی، همان، ص 11.</ref> هم چنين وی به هنگام مشورت با عمر بن خطّاب به او می‌فرمايد که خود به جنگ ايرانيان برود و همين امر اسباب موفقيّت عمر را فراهم ساخت.<ref>نهج‌البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتی، (چاپ هشتم: تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1379خطبه 146، ص 329.</ref> <br>
علی بن ابيطالب(عليه‌السلام) در دوران تصدّی خلافت با اين که از اصول باورهای خود حتّی ذرّه‌ای کوتاه نيامد، حاضر به چانه زنی با دو رقيب خود در شورای خلافت عمر بن خطاب، يعنی عبدالله بن زبير و طلحة بن عبيدالله نشد<ref>ر. ک. : مسعودی، همان، ج 1، ص 730ـ731.</ref>؛ تن به گروکشی مقتدرترين امير دو خليفه پيش از خود، يعنی معاوية بن أبی سفيان نداد<ref>ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ج 6، ص 2340 و مسعودی، همان، ص 711 ـ 713 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص 77.</ref>؛ سياست ابداعی خليفه دوّم در تخصيص سهميه بيت المال بر أساس امتيازهای معنوی و اجتماعی را بر هم زده، نظام تسويه را برقرار نمود<ref>مسعودی، همان، ص 710.</ref>؛ برتری جويی‌های عرب بر موالی را ناديده گرفت <ref>ابن واضح يعقوبی، همان، ص 82.</ref>؛ تسليم جزم انديشی و مرعوب تقدسّ خشک و خشن خوارج که شرط همراهی با او را توبه و تجديد شهادتين اعلام نمودند، نگرديد <ref>محمد بن جرير طبری، همان، ص 2593 ـ 2594 و مسعودی، همان، ص 764.</ref>؛ و سياست حکومتی‌اش همواره مبتنی بر تساهل و مدارا بود، به طوری که می‌توان از او به عنوان بارزترين الگو و نماد همسازگری در جهت حفظ کيان اسلام ياد کرد. بی ترديد در عصر حاضر نيز کسانی که در طريق تعامل با ناهمسازگری‌ها، به انديشه وحدت اسلامی دل بسته‌اند روش و منش آن بزرگوار را فراروی خود قرار داده‌اند.


به‌هر حال، گرچه قدرت به صورتى نسبتاً مسالمت آميز به ابوبکر منتقل گرديد امّا مسلّم به نظر مى‌رسد که اين انتقال خالى از تشنّج و اعتراض نبوده‌است. در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته تقسيم شده بودند: گروه کثيرى طرف دار بيعت با ابوبکر بودند؛ دسته‌اى از انصار اميد به أمارت سعد بن عباده داشتند؛ عدّه قليلى از بنى‌هاشم و انصار طرف دار خلافت على(عليه‌السلام) بودند؛ و دسته‌اى ديگر مثل عثمان و بنى اميّه که هنوز در أمر خلافت مرّدد بودند و نمى‌دانستند که به کدام گروه روى آورند.<ref>محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقه‌هاى اسلام تا قرن چهارم، (چاپ ششم: تهران، انتشارات اشراقى، 1379)، ص 9.</ref><br>
== ج ـ عصر اموی ==
پس از به شهادت رسيدن امام علی(عليه‌السلام) در سال چهلم هجری به وسيله [[خوارج]]، کوفيان با [[حسن بن علی (مجتبی)|حسن بن علی]](عليهما السلام)بيعت می‌کنند، در حالی که [[معاویة بن ابی سفیان|معاوية بن ابوسفيان]] در [[شام]]، مسند امارت را به خلافت تبديل می‌نمايد. در واقع سال‌های 40 و 41 هجری را می‌توان آغاز مقطعی ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبی است.<ref>ر. ک. : حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.</ref> اين تفکيک ماهوی نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده می‌گردد. ايشان می‌فرمايند: «خلافت پس از من سی سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». <ref>مسعودی، همان، ج 2، ص 3.</ref> <br>
در برخی از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگی توصيف شده‌است.<ref>راضی آل ياسين، صلح [[امام حسن مجتبی|امام حسن]] پرشكوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علی خامنه‌ای، (نشر آسيا)، ص 345.</ref> اين تباين ماهيت به حدّی بود که معاويه و غالب جانشينان وی و نيز خلفای بنی عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة‌الله» تشويق می‌شدند.<ref>ر. ک. : حاتم قادری، همان، ص 64 ـ 73.</ref> <br>
سال 41 هجری به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن علی(عليهما‌السلام) و [[معاويه|معاوية بن أبی سفيان]] عام الجماعة خوانده شد.<ref>ذهبی، ص 25 و 27 و سيوطی، همان، ص 196.</ref> از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن علی(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابی سفيان أوّلا، ادبار عمومی از تداوم منازعات خونين، آشفتگی‌ها و ناامنی‌های چندين ساله‌ای است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين‌های اسلامی سايه افکنده بود و آخرين و زشت‌ترين آنها قتل و غارت‌های وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبی أرطاة، است.<br>
ثانياً، اين صلح پايانی بر خون ريزی‌های به ظاهر بی‌پايان و بی نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگی‌های جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وی محال می‌نمود و از طرفی حفظ جان و حيثيت اهل بيت پيامبر(صلی الله عليه وآله)، صحابه و تابعين علوی حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگی‌های داخلی نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگی‌هايی که امپراتوری جوان و نوپای اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلی و به ويژه خارجی آن از اين وضعيّت غافل نبودند. <ref>ر. ک. : مسعودی، همان، ص 3 و سيوطی، همان، ص 188.</ref> عرض اندام امپراطوری روم شرقی در دوران خلافت علی(عليه‌السلام) و اوان حکومت [[معاویة بن ابی سفیان|معاوية بن ابی سفيان]]، به عنوان نشانه‌هايی از اين خطر بيرونی، نگرانی‌های مزبور را تأييد می‌کند.<ref>ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص 144 ـ 145.</ref> در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ‌های داخلی گرديده بود، مجدّداً روم شرقی به صورت خطری جدّی ظاهر شد.
اگر چه صلح سال 41 هجری آرامش نسبی‌ای را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمی‌توانست مانعی برای ناهمسازگاری جوامع اسلامی به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتی عمومی در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشتری احيا گرديد و حوادثی ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموی و گروهی از هاشميان و انصار در سال 44 هجری در مدينه، به روشنی تصوير ناهمسازگری‌های عالم اسلام در آن عصر را ترسيم می‌نمايد. <br>
خليفه اول اموی با بهره‌گيری از اشتياق عمومی به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايی که از حقايق آموزه‌های اسلامی دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيری دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌های حکومت بنی اميه را مستحکم نمايد.<ref>مسعودی، همان، ص 35 ـ 39.</ref> <br>
معاويه به دستيابی بر مسند جانشينی پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) و پيروزی سياسی بر رقبای علوی خود قانع نبود و بدين گونه او و غالب خلفای بعدی (اعم از اموی و عباسی) سادگی روابط موجود در عصر خلفای راشدين را بر هم زده، آن را به رابطه ارباب و رعيّت مبدّل نمودند.<ref>ابن واضح يعقوبی، همان، ص 166.</ref> معاويه هم چنين به منظور باورمند نمودن خصومت‌های شخصی خود و طايفه‌اش با بنی‌هاشم به حمايت از جاعلان حديث و آلودن محراب و منبر به سبّ علويان پرداخت.<ref>محمد بن جرير طبری، همان، ج 7، ص 2748 ـ 2749 و مسعودی، همان، ص 18 و 30 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص152 و 162.</ref> <br>
در تاريخ جوامع اسلامی برخلاف اظهار عشق و محبت به اهل بيت پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)، که وجه بارز تسنّن همسازگراست، اظهار محبّت به خلفای اموی، حتّی يزيد بن معاويه، شعار تسنّن ناهمسازگرا تلقّی می‌شود.<ref>ر. ک. : ابن اثير، عزالدين ابی الحسن، الكامل فی التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق / 1979 م، ج 8، ص 273 و ج 9، ص 418.</ref> با توجه به اين که خلافت اموی زاييده تفکر تفرقه‌گرا و فتنه انگيز بود، بديهی است که نمی‌توانست حامی و مجری روح شريعت و ارزش‌های اصيل اسلام باشد. در اين دوره وقايعی چون واقعه [[کربلا]]، حرّه و سنگ سار کردن کعبه و آتش باران نمودن آن، صدماتی عميق و جبران ناپذير بر پيکره [[امت اسلامی|امّت اسلامی]] وارد نمود. مذاهب اسلامی در اين دوران، که با رويدادهای سياسی اعلام وجود نموده بودند و در ابتدا بيشتر نشانه‌های حزبی ـ سياسی داشتند تا فقهی يا کلامی، با شتاب روند قوام گيری خود را تا قرن سوّم هجری پيموده، متأثّر از شرايط زمان و مکان به گسترش و نشر عقايد خود پرداختند. <br>
در آن فضای پر ابهام، امويان در تلاش بودند تا با سوء‌استفاده از سردرگمی توده‌ها آنان را به مذاهب سياسی خود، که تحت عنوان‌های عثمانيه، سفيانيه، نواصب و... از آنها ياد می‌شود<ref>مسعودی، همان، ج 1، ص 709 ـ 710 و ج 2، ص 596.</ref> و مهم‌ترين شاخصه آنها عداوت با اهل بيت پيامبر(صلی الله عليه وآله) است، درآورند. البته گر‌چه امويان در تحقّق اين هدف تا اندازه‌ای توفيق يافتند، امّا جمهور مردم به مذهب ايشان درنيامدند. رويدادهايی نظير شورش [[مدينه]]، که منجر به [[واقعه حره|واقعه حرّه]] شد و نيز قيام [[عبدالله بن زبیر|عبدالله بن زبير]] که برای برهه‌ای کوتاه نظام خلافت را دو پاره نمود، نمونه‌هايی از اعتراض‌ها و قيام‌های موجود عليه سلطه امويان است.<ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 جلد (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 1، ص 432.</ref> <br>
حکومت اموی، سلطنتی برآمده از دل نظام قبيلگی عرب بود که بيش از آن که چارچوب اسلامی داشته باشد، از عروبت جاهلی تبعيّت می‌نمود. از اين رو، در اين دوران شاهد قوّت يافتن منازعه‌های قبيله‌ای عربِ پيش از اسلام هستيم، به طوری که گويی فصل تازه‌ای از ايّام العرب در اين برهه زمانی آغاز می‌گردد. اوج نقش آفرينی ستيزهای قبيلگی در اين دوران، نبرد مرج راهط بود. حکم رانان اموی از کشاکش موجود در ميان قبايل برای حفظ اقتدار خود سود می‌جستند و اين امر در واقع احيای منحط‌ترين نوع ناهمسازگری جاهلی در جهان اسلام بود. خصيصه قوميّت گرايی، که برخاسته از ماهيّت غير دينی خلافت اموی بود، از ويژگی‌های بارز عصر اموی است که تاثيرات آن تا سده‌ها پس از پايان کار ايشان، به ويژه در عصر عباسی، در جهان اسلام باقی ماند. <br>
می‌توان مناسبات ايرانيان آن عصر با حاکميت را به سه دسته تقسيم نمود: دسته‌ای که با ايمان کامل تعاليم اسلام را پذيرفته بودند؛ دسته‌ای که به منظور فرار از پرداخت جزيه و خراج و تحصيل اعتبار و آسايش، خود را مسلمان وانمود می‌کردند؛ و دسته‌ای که عده آنها در عصر اموی بيشتر بود، به دين نياکان خود باقی مانده بودند.<ref>غلامحسين صديقی، جنبش‌های دينی ايرانی در قرن‌های دوم و سوم هجری، (چاپ دوم: تهران، انتشاراتی پاژنگ، 1375)، ص 41.</ref> هر سه دسته مزبور کما بيش از امويان ناراضی بودند، زيرا دسته اول از عدم اجرای شرايع و تعاليم دين دلتنگ و ناخشنود بودند؛ دسته دوم بدان گونه که مايل بودند با آنها رفتار نمی‌شد؛ و دسته سوم پيوسته در انتظار فرصتی برای رهايی از حکومت غالبان بودند.<ref>همان، ص 41 ـ 42.</ref> <br>
در اين دوران، بار تسلّط اعراب بر ايرانيان به تدريج سنگين تر گشت و مردم غير عرب مورد تحقير روز افزون واقع شدند. بيدادگری‌های مضاعف مادّی و معنوی حکومت اموی نسبت به اتباع غير عرب منجر به پيدايش نهضتی موسوم به شعوبيه گرديد.<ref>شعوبيه نام و آرمان خود را در مرحله مساوات طلبی و پيش از مرحله افراط، وامدار قرآن كريم (حجرات/13) بود.</ref> اين جنبش که برخاسته از اختلاف‌های عقيدتی، نژادی و قومی‌بود، در حقيقت واکنش فراگير و ديرپای ايرانيان و ديگر مسلمانان غير عرب در برابر برتری جويی‌های اعراب بر آنان بود و آثاری ژرف در باورهای مذهبی، سبک‌های ادبی و امور اجتماعی و سياسی جامعه بر جای نهاد.<ref>عبدالهادی حائری، «ديباچه ای بر پيشينه تاريخی جنبش‌های پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، ص 14 ـ 15 و سيد احمد موثقی، استراتژی وحدت در انديشه سياسی اسلام، 2 ج، (چاپ دوم: قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامی، 1375)، ج 1، ص 170.</ref> ماهيت، فرايند، عمق، عمر، عرصه‌ها، تأثيرات و بازتاب‌های نهضت شعوبيه، توجه بسياری از انديشوران و پژوهش‌گران قديم و جديد را به خود جلب نموده‌است.<ref>مانند: ابوعثمان [[عمر بن الحجر الجاحظ]] (متوفای 255 ق) در البيان والتبييّن، الرسائل، الحيوان و [[ابن عبد ربه]] الاندلسی (متوفای 159 ق) در العقد الفريد.</ref><br>
[[شعوبيه|نهضت شعوبيه]] در مسير تاريخی خود دارای دو مرحله مساوات جويی و تفضيل طلبی است. در مرحله نخست، شعوبيه جنبشی عدالت طلب در چارچوب آرمان‌های اسلامی بود که علاوه بر مسلمانان ايرانی (موالی) ديگر موالی مانند نبطی‌ها، ترک‌ها، روميان و... نيز در آن مشارکت داشتند و حتی مسلمانان عرب بيزار از رفتار دولت اموی نيز آن را همراهی کرده‌اند. در اين مرحله به شعوبيه «اهل تسويه» اطلاق می‌شود.<br>
اين نهضت در فرايند پيچيده خود وارد مرحله ديگری شده و به تدريج مساوات طلبی به برتری جويی قومی استحاله می‌يابد و ستيز با عنصر عروبت به حدّی قوت می‌گيرد که از تنفر از آداب و عادات عرب آغاز گرديده، تا دشمنی با حکومت و زبان عربی پيش می‌رود. در اين مرحله شعوبيّه را اهل تفضيل خوانده‌اند.<ref>ابوالفضل بنايی، نهضت‌های سياسی مذهبی در تاريخ ايران، (مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1376)، ص 74.</ref>
در ميزان تأثير و شعاع نفوذ نهضت مزبور در تاريخ اسلام مبالغه‌هايی نظير نسبت دادن قتل خليفه دوم و نيز دخالت در شورش عليه خليفه سوم به آنان صورت گرفته‌است. م<ref>محمود افتخارزاده، بررسی انتقادی نهضت‌های ملی ـ تاريخی ايران(1) شعوبيه ناسيوناليسم ايرانی، (قم، دفتر نشر معارف اسلامی، 1376)، ص 114ـ120 و غلام رضا انصاف پور، روند نهضت‌های ملی و اسلامی در ايران از اسلام تا يورش مغول، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1359)، ص 52.</ref> قطع نظر از اين مبالغه‌ها، که چندان قابل اعتماد نيست، نقش ويران گر شعوبيه در آلودن ميراث فرهنگی مکتوب و مهم‌تر از آن ميراث فرهنگی شفاهی مسلمانان به پيرايه‌های ناهمسازگرا و نفرت زا قابل اغماض نيست.<br>
هم چنين اقدامات اين قوم در زمينه جعل احاديث، دست بردن در منابع تاريخی و در نتيجه سلب اطمينان از بخش عظيمی از آثار تاريخی، ادبی و دينی به هيچ وجه قابل گذشت نيست.<ref>ابوالفضل بنايی، نهضت‌های سياسی مذهبی در تاريخ ايران، (مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1376)، ص 74.</ref>  


نشست سقيفه بنى ساعده که خلافت ابوبکر محصول آن بود، عرصه رقابت دو دسته از چهار دسته مزبور است؛ يعنى گروهى از انصار که به علّت نگرانى از موقعيّت بوميان مدينة النّبى بر گرد سعد بن عُباده به رايزنى مشغول بودند<ref>عبدالله احمديان، سيماى خليفه دوم عمر بن خطّاب، (چاپ سوم: تبريز، مؤسسه انتشارات سقز (محمدى1376)، ص123.</ref> و عدّه‌اى از مهاجران که جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را صرفاً حقّ قريش مى‌دانستند و بلافاصله پس از اطّلاع از گردهمايى انصار در سقيفه، با پشت سر نهادن مراسم دفن پيامبر، در سقيفه حضور يافتند. از چهره‌هاى معروف گروه چهارم مى‌توان از ابوبکر بن ابى قحافه، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جرّاح نام برد. آن چه از بررسى فضاى حاکم بر مذاکرات سقيفه برمى‌آيد آن است که رگه‌هاى مشهودى از رسوبات باورهاى قومى و قبيله‌اى در اين جريان به چشم مى‌خورد.<ref>حباب بن منذر صحابى در سقيفه بنى ساعده چنين گفت: «اى گروه انصار، كار خويش را از دست مدهيد كه اينان در سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند و...</ref><br>
== د ـ خلافت عمر بن عبدالعزيز ==
دوران حکومت [[عمر بن عبدالعزیز|عمر بن عبدالعزيز]] در بين خلفای اموی و حتی عبّاسی کاملا شگفت‌انگيز و استثنايی بود.<ref>ر. ک. : و. و بارتولد، خليفه و سلطان، ترجمه سيروس ايزدی، (چاپ دوم: تهران، اميركبير، 1377ص41.</ref> در اوج ناهمسازگرايی‌های قومی، قبيله‌ای، مذهبی و طبقاتی، عمر بن عبدالعزيز در زمره بزرگ‌ترين رجال همسازگرا جای می‌گيرد. تفاوت ماهوی وی با اسلاف و أخلافش در توصيفی رسا اين چنين بيان شده‌است: «مثل عمر فی بنی اميّة مثل مؤمن آل فرعون».<ref>سيوطی، همان، ص 232.</ref> <br>
توصيف‌های مبالغه آميزی که در مورد دوران کوتاه حکم فرمايی عمر بن عبدالعزيز صورت گرفته، حاکی از دريغ و حسرت مسلمانانِ پس از وی نسبت به سلامت حاکميّت در اين دوره‌است که با گذشت زمان بر ميزان آن نيز افزوده شده‌است. شايد مهم ترين دليل بذل توجّه مسلمين در اعصار مختلف به دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز اين باشد که وی با آن که در زمره اصحاب و برخوردار از هاله تقدّس اکتسابی و عصمت موروثی نبود، توانست کما بيش نوعی از حکومت آرمانی اسلام را ارائه نمايد. <br>
عمر بن عبدالعزيز خونريزی‌ها و تبعيض و تحقيرهای قومی و قبيله‌ای را متوقّف نمود؛ ورودی و خروجی بيت المال را از وضعيت هرج و مرج و تبذير پيشين درآورد؛ کارگزارانی را که تن به اصلاحات نمی‌دادند، عزل نمود<ref>ـ ر. ک. : محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ج 9، ص 3947 ـ 3976 و مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص185ـ197.</ref>؛ رسم ناپسند ناسزا به اهل بيت(عليهم‌السلام) را که در خلافت اموی رايج بود، لغو نمود<ref>ر. ک. : مسعودی، همان، ج 2، ص 187 و ابن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ج 2، ص 268ـ269 و سيوطی، پيشين، ص 243.</ref>؛ و آموزه‌های علوی را در حکومت داری به کار بست.
شيوه حکومت عمر بن عبدالعزيز رشد سرطانی ناهمسازگری در ميان مسلمانان را متوقّف نمود. او گر‌چه مانند برخی از زمام‌داران (نظير مأمون بن هارون الرشيد يا نادر شاه افشار) به طور مستقيم و رسمی به مسئله وحدت اسلامی نپرداخت، با احيای روح عدالت و مدارای اسلامی در حاکميت، يگانگی را به جامعه اسلامی برای مدّت کوتاهی بازگرداند. <br>
بی‌ترديد جايگاه ويژه عمربن عبدالعزيز در ميان خلفای بنی‌اميّه، که به طور طبيعی وضعيّت ديگر خلفای بنی‌اميّه را زير سؤال می‌برد، نمی‌توانست مورد رضايت حزب اموی باشد. از اين رو ناهمسازگرايان با او ميانه‌ای نداشتند و پس از مرگ وی، ديری نپاييد که اصلاحات متوقف گرديد <ref>سيوطی، همان، ص 246 ـ 247.</ref> و خلافت اموی به چارچوب اصلی خود که مؤسّس امويان آن را بنا نهاده بود، بازگشت و نهايتاً در سال 132 ق جای خود را به بنی عبّاس داد. دامن زدن به رقابت‌های قبايلی عرب، بيدادگری و تبعيض‌های قومی و نژادی از دلايل مهم ضعف و فروپاشی امويان شمرده می‌شود. <br>
خلافت بنی اميّه گرچه تقريباً در تمام دوران عمر خود درگير نزاع‌های داخلی بوده‌است، امّا وحدت سياسی جهان اسلام در اين دوره، به جز در برهه‌هايی نظير خلافت کوتاه مدّت عبدالله بن زبير <ref>دوران خلافت عبدالله بن زبير هفت سال و ده ماه و سه روز بود (ر. ک: مسعودی، همان، ص 239).</ref> و امارت مختار بن أبی عبيد، حفظ شد. اين يگانگی يا وحدت سياسی اسلام بيش از هر چيز مرهون عمر نسبتاً کوتاه حاکميت اموی بود.


نتيجه سقيفه بنى ساعده، موجب نارضايتى بخش قابل ملاحظه‌اى از انصار و نيز پير بنى اميّه (ابوسفيان بن حرب) شد که انتقال قدرت از قوم «بنى عبد مناف» به طايفه کوچک «بنى تميم» را بر نمى‌تافت و تنها على بن ابيطالب را سزاوار جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) معرفى مى‌نمود.<ref>ابن واضح يعقوبى، همان، ج 1، ص 522ـ523.</ref><br>
== هـ ـ عصر عباسی ==
اين در حالى است که على بن ابيطالب(عليه‌السلام) با در نظر داشتن مصالح برتر از پذيرش دعوت ابوسفيان و نيز ديگرانى که از او خواهان صدور اجازه براى رويارويى با حاکميّت جديد بودند، ممانعت ورزيد. <br>
خلافت عباسی را بيش از هر چيز می‌توان زاييده تشديد و تغليظ ناهمسازگری‌های عصر اموی دانست. جامعه اسلامی در اواخر عصر اموی به صورت بارز قطب‌بندی شده بود. خاندان عباسی با مهار ماهرانه ناهمسازگری‌های قبيلگی، قومی، نژادی و مذهبی به سود خود توانستند بر کرسی خلافت دست يابند. شعار مبهم امّا مورد رضايت عمومیِ «الرّضا من آل محمّد»<ref>محمد بن جرير طبری، همان، ج 10، ص 4550 ـ 4552 و 4556.</ref> يا توصيه‌های ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به دعات عبّاسی در مخاطب‌شناسی و نوع تعامل با مخاطبان مختلف، گويای چگونگی بهره‌برداری ايشان از اين ناهمسازگرايی‌هاست.
قطع نظر از باورهاى شيعى، که على(عليه‌السلام) را جانشين بلافصل پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برمى‌شمرَد، جايگاه ويژه او در ميان خاندان و اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) وى را به عنوان شخصيتى مطرح براى تصدّى خلافت اسلامى معرّفى مى‌نمود. با وجود اين، او با حفظ حقّ اعتراض خود به اصول مشروعيّت خلافت ابوبکر و دو جانشين بعد از او، نه تنها حاکميّت را از فيض وجود خود محروم نساخت، بلکه از مشورت و همکارى با آنان دريغ نورزيد. وى در پاسخ به پرسش عدّه‌اى از ياران درباره موضع خود نسبت به خلفاى پيشين، مسئله حفظ اسلام را به عنوان مصحلتى مقدّم بر خلافت برمى‌شمرد. از اين رو، او در دوران خلفاى سه گانه در جمعه و جماعت شرکت کرده، با خلفا پيوند خانوادگى برقرار نموده و خود، افراد خانواده و يارانش قبول مسئوليت مى‌کنند. وى همواره مورد مشورت خلفا، به ويژه عمر بن خطّاب، قرار گرفته و از آرايش تقدير شده‌است.<br>
جاحظ در مقايسه‌ای ميان خلافت بنی‌عبّاس و بنی‌اميّه، عباسيان را دولتی ايرانی و خراسانی توصيف می‌نمايد.<ref>البيان والتبيين، ج 3، ص 206، به نقل از: غلامرضا انصاف پور، همان، ص 56.</ref> توصيف مزبور در اين مقياس کاملا درست به نظر می‌رسد. خراسانيان، به ويژه عربان ايرانی مآب که از اوانِ فتوحات اسلامی به خراسان بزرگ مهاجرت کرده بودند و ايرانيان عرب مآب که با ايشان جوشيده بودند، در سقوط امويان و سرکار آمدن عباسيان مؤثّرترين نقش را ايفا نمودند<ref>ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ج 11، ص 4773.</ref> و در دوران اوج قدرت عبّاسيان (يعنی تا عصر خلافت متوکّل)<ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ج 3، ص 365.</ref> کمابيش از منزلتی بی رقيب برخوردار و مقام‌های مؤثری را در ديوان و سپاه صاحب شده بودند. <br>
مصاديق فراوانى به چشم مى‌خورد که حاکى از نقش بارز على(عليه‌السلام) در همکارى و همراهى با خلفاى پيش از خود در مسائل پيچيده حکومتى به منظور پيشرفت و بقاى اسلام است، به گونه‌اى که او را مى‌توان عقلانيّت منفصل از حاکميّت در عهد خلافت پيش از خود نام نهاد. به عنوان مثال ابوبکر براى لشکرکشى به روم با على(عليه‌السلام) مشورت مى‌کند و او مى‌فرمايد اين کار انجام شود. سپس ابوبکر مى‌گويد که نويد نيک دادى و اين چنين ابوبکر ظفر يافت. هم چنين وى به هنگام مشورت با عمر بن خطّاب به او مى‌فرمايد که خود به جنگ ايرانيان برود و همين امر اسباب موفقيّت عمر را فراهم ساخت. <br>
برخلاف عصر اموی که شاکله سپاهيان خليفه را قبايل عرب تشکيل می‌دادند، بخش قابل ملاحظه‌ای از سپاهيان وفادار خلفای عصر اوّل عبّاسی ايرانی بودند، به صورتی <ref>ر. ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 121 ـ 122.</ref> که در سپاه عيسی بن موسی که به دستور خليفه دوم عباسی برای نبرد با محمّد نفس زکيّه و پيروانش به مدينه گسيل گرديده بود، مانند سپاه مختار بن أبی عبيد، پارسی زبانان بسياری حضور داشتند. <ref>راجع به حضور ايرانيان در سپاه مختار ر. ک: محمد بن جرير (طبری)، همان، ج 8، ص 3327، 3367 و 3401 و راجع به حضور سپاه ايران در سپاه عيسی بن موسی ر. ک: همان، ج 11، ص 4840ـ4841 و محمدبن طاهر مقدسی، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعی كدكنی، 6 ج، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352)، ج 6، ص86ـ87.</ref> به‌هر حال، مسلّم است که با آغاز عصر عباسی جايگاه ايرانيان در جامعه اسلامی تغييراتی شگرف نمود و اعراب نه تنها موقعيّت قوم ممتاز را از دست دادند<ref>ايراام لاپيدوس، همان، ص 121.</ref>، بلکه به تدريج برای هميشه سيادت اعراب بر جهان اسلام پايان يافت.<br>
على بن ابيطالب(عليه‌السلام) در دوران تصدّى خلافت با اين که از اصول باورهاى خود حتّى ذرّه‌اى کوتاه نيامد، حاضر به چانه زنى با دو رقيب خود در شوراى خلافت عمر بن خطاب، يعنى عبدالله بن زبير و طلحة بن عبيدالله نشد؛ تن به گروکشى مقتدرترين امير دو خليفه پيش از خود، يعنى معاوية بن أبى سفيان نداد؛ سياست ابداعى خليفه دوّم در تخصيص سهميه بيت المال بر أساس امتيازهاى معنوى و اجتماعى را بر هم زده، نظام تسويه را برقرار نمود؛ برترى جويى‌هاى عرب بر موالى را ناديده گرفت؛ تسليم جزم انديشى و مرعوب تقدسّ خشک و خشن خوارج که شرط همراهى با او را توبه و تجديد شهادتين اعلام نمودند، نگرديد؛  و سياست حکومتى‌اش همواره مبتنى بر تساهل و مدارا بود، به طورى که مى‌توان از او به عنوان بارزترين الگو و نماد همسازگرى در جهت حفظ کيان اسلام ياد کرد. بى ترديد در عصر حاضر نيز کسانى که در طريق تعامل با ناهمسازگرى‌ها، به انديشه وحدت اسلامى دل بسته‌اند روش و منش آن بزرگوار را فراروى خود قرار داده‌اند. <br>
با اين حال، اعراب به رغم پيدا کردن رقيبی تازه نفس، که در طبقه حاکم جهان اسلام عرصه را به شدّت بر ايشان تنگ می‌نمود، اختلافات داخلی خود را فراموش نکرده، رقابت و ستيز قبيله‌ای ايشان تا آن زمان که به کلی از حاکميّت حذف شدند، تداوم يافت <ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 32 و محمد بن جرير طبری، همان، ص 4960 ـ 4961.</ref>؛ اختلافاتی که ميراث عهد جاهليت بود و در عصر پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)و خلفای راشدين متروک و در عصر اموی مجدداً احيا شده بود. اين ستيزهای بی پايان قومی مانند ويروسی مقاوم و واگير همواره ايشان را همراهی می‌نمود و تکثير می‌شد.<ref>همان، ص 324.</ref><br>
[[معتصم]] (هشتمين خليفه عباسی) در صدد برآمد تا با وارد کردن عنصر جديدی به دستگاه خلافت (ميدان دادن به غلامان ترک) جان تازه‌ای به دولت عباسی ببخشد، امّا ديری نپاييد که ترکان بر گرده خلافت عبّاسی سوار گرديدند. با قتل [[متوکل]] (دهمين خليفه عباسی) به دست ترکان در سال 247ق، زوال اقتدار عبّاسيان آشکار گرديد<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ج 3، ص 365.</ref> و از آن زمان تا استيلای بوئيان بر بغداد، که نقطه عطفی در روند تجزيه سياسی و تقسيم حاکميّت در جهان اسلام به شمار می‌رود، خلفای عبّاسی از صولت غلامان ترک حتّی درون سرای خويش نيز آرامش نيافتند، به طوری که از اين دوره می‌توان به عنوان بدترين روزگار خلافت بغداد ياد کرد.<ref>آدام متز، الحضارة الاسلامية فی القرن الرابع الهجری أو عصر النهضة فی الاسلام، ترجمه محمد عبدالهادی ابوريده، (چاپ چهارم، بيروت، مكتبة الخاشيحی، دار الكتب العربی، 1387 ق / 1967 م)، ج 1، ص 30.</ref><br>
وقايع اين دوران گويای دوران جديدی از ناهمسازگری‌ها در جهان اسلام است. بنی عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلی الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند <ref>مسعودی، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.</ref> و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنی علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوی خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند<ref>ر. ک. : حسن بن موسی نوبختی، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی فرهنگی تهران، 1361)، ص 34ـ35</ref>؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسی) مشروعيت خلافت عباسی را از توارث خلافت از علی(عليه‌السلام) به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموی پيامبر، تبديل نمود. <br>
يکی از فصول مهم و برجسته ناهمسازگری در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسی نشد، بلکه بر تمام عرصه‌های فرهنگی جهان اسلام، به ويژه حيات معنوی مسلمين، تأثيری ژرف نهاد<ref>ر. ک. : حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.</ref>، به گونه‌ای که در فرايندی پيچيده، عباسيان از فرقه‌ای شيعی منشعب از [[کيسانيه]]، که گروهی از آنان به غلو گراييدند،<ref>حسن بن موسی نوبختی، همان.</ref> به نماد مذهبی توده اکثر مسلمانان، يعنی اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتی و مرزبندی مذهبی آن در اين عصر قوام يافت<ref>حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.</ref>، گرويدند و در مقابل بزرگ‌ترين اقليّت، يعنی شيعيان امامی قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلی دولت عباسی است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنی علويان از باورهای شيعی فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايی خارج از حوزه نفوذ آموزه‌های شيعی معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌ای بود که غالباً علمايی که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند. <br>
موضع‌گيری‌های منفی علمای برجسته‌ای که شالوده مذاهب فقهی اهل سنّت بعدها بر اساس آرای مذهبی ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفای عبّاسی بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّی جانب‌داری ايشان از علويان است.<ref>كامل مصطفی الشيبی، ص 16.</ref> مسلّماً علمای دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينی که جامعه اسلامی برای تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانی اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمی‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطی، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسی نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بی اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسی و حمايت از قيام بنی حسن، مغضوب حکومت عباسی گرديد، شکنجه و زندانی شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگاری نهاد.<ref>سيوطی، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155</ref> مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام [[نفس زکیه|محمد نفس زکيه]]، فتوای جواز نقض بيعت منصور<ref>محمد بن جرير طبری، همان، ص 4796 و سيوطی، همان.</ref> و عدم تأييد خلافت بنی عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.<ref>مسعودی، همان، ص 344.</ref> هم چنين امام اوزاعی (متوفای 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،<ref>حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسيان، ص 183.</ref> جانب‌داری‌های آشکار محمد بن ادريس شافعی (متوفای 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد<ref>رسول جعفريان، ص 29ـ30.</ref> و محمد بن جرير طبری (متوفای 310 هـ. ق) به دليل ابراز پاره‌ای از همين تمايلات به شيعی‌گری متّهم گرديد.<ref>ابوعبدالله ذهبی، ميزان الاعتدال، تحقيق البجاوی، (بيروت، دارالمعرفه)، ج 2، ص 379.</ref>
خلفای عبّاسی به دليل گرايش‌های مذهبی مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جهان اسلام در طی شش قرن (عصر عبّاسی) به طور طبيعی نمی‌توانستند سياست مذهبی واحدی داشته باشند. <br>
در اثر تجزيه اقتدار سياسی خلافت عبّاسی <ref>حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 ج، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 2، ص 183.</ref>، تقسيم خلافت اسلامی (عباسی، فاطمی و اموی)<ref>ايرام لاپيدوس، پيشين، ص 196.</ref> و تبليغات وسيع گروه‌های سياسی ـ فرهنگی زير زمينی، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌های اعتقادی افزوده شد. بديهی است که اين گونه دخالت‌ها در کاهش يا افزايش‌همسازگری‌ها در جهان اسلام تأثيری جدّی داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسی، که پيروان تمام مذاهب اسلامی در آن جای داشتند<ref>آدام متز، همان، ص 133.</ref>، سيمای روشنی از ناهمسازگری‌های قومی و مذهبی و تلاش‌های همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانی حکومت عباسيان ارائه می‌دهد.
وضعيّت مناسبات مذهبی در ديگر شهرهای بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبی و اجتماعی پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌های مذهبی امير [[محمود غزنوی]]، انگشت در کردن و بر دار کشيدن‌هايش در تمام جهان،<ref>محمد بن حسين بيهقی، تاريخ بيهقی، 2 جلد، (تهران، انتشارت هيرمند، 1376)، ج 1، ص 282 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج3، ص 453ـ454.</ref>اطلاعيه‌های مذهبی خلافت در دوران استيلای [[آل بویه|آل‌بويه]] بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌های سنّی ستيزی خلافت فاطمی، تشّيع زدايی‌های دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه <ref>ر. ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 248 ـ 249.</ref>، جهت‌گيری‌های شيعی الناصر و تلاش وی در تعميم [[طريقت فتوت|طريقت فتوّت]]، نمونه‌هايی از ورود حاکميّت‌های عصر عبّاسی به حوزه‌های اعتقادی است و گرچه پاره‌ای از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامی صورت گرفت، امّا به نتيجه‌ای مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگی انگيزه‌های وحدت طلبانه به منافع سياسی، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگری داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌ای به سود انديشه‌ای ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌های وحدت طلبانه، چه از سوی حاکميّت و چه از سوی علمايی که دغدغه وحدت اسلامی داشتند، خالی از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگری نسبی را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم‌ترين دستاورد آن دانست.<ref>ر. ک: همان، ص 248.</ref>
همان‌گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسی همراه با تجزيه سياسی جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسی، به جز در نواحی دور باختری سرزمين اسلامی، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد.<ref>ر. ک: حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 93 و ج 3، ص 365.</ref> اگر‌چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسی ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند<ref>ر. ک: ابن طقطقا، ص 38 ـ 39.</ref> و تلاش‌های صورت گرفته در اواخر عصر عباسی نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سرای خلافت تا مناطقی از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفای فاطمی (567 ق) کما بيش در مقام معنوی خلافت بی انباز گشتند.<ref>سيوطی، همان، ص 450 ـ 453.</ref> تجزيه سياسی جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيری سوء نهاد؛ ادباری که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت‌ها و ستيزهای بی‌امان امارت‌های کوچک و بزرگ گرفت تا جايی که گاه بغداد نيز از ترس دست‌اندازی‌های روم شرقی در وحشت فرو می‌رفت<ref>كرمر، جوئل. ل، احيای فرهنگی در عهد آل بويه، انسان گرايی در عصر رنسانس اسلامی، ترجمه محمد سعيد حقايی كاشانی، (تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1375)، ص 170.</ref> و خشمی يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا می‌داشت.<ref>ابن اثير، همان، ج 8، ص 618 ـ 620، آدام متز، همان، ص 26 ـ 27.</ref> اوج اين نابسامانی در تسلّط سپاهيان صليبی بر [[بیت‌المقدس|بيت المقدس]] و بخشی از شامات مشاهده می‌گردد. <br>
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسی، بدعتی ناميمون در سياست خارجی جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنی تبانی يکی از اطراف منازعه با قدرتی بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلی. روابط منصور، مهدی و [[هارون الرشید|هارون الرّشيد]] با پپين، شارل مارتل و شارلمانی با جهت گيری عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقی با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسی <ref>ر. ک: حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ج 2، ص 206، 210 و 213.</ref>، حمايت روم شرقی از شورشيان خرّمی و تلاش آن دولت برای برقراری ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقی برای جنگ با [[فاطمیان|فاطميان]] و هم داستانی عمر المتوکّل، آخرين امير افطسی اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوی ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايی از اين بدعت ناميمون است.<br>
اوج اين سياست اقدامی است که به «[[الناصر]]»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسی، در تبانی با [[چنگيز خان|چنگيزخان]] مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است.<ref>ر. ک. : محمدبن خاوندشاه بلخی، روضة الصّفا، تهذيب و تلخيص دكتر عباس زرياب، (تهران، انتشارات علمی، 1373)، ص 841ـ842 و عباس اقبال آشتيانی، زندگانی عجيب يكی از خلفای عباسی ناصر لدين الله، گردآوری دبير سياقی، (تهران، دنيای كتاب، 1369)، ص 355ـ361.</ref> در صحت چنين نسبتی ترديدهايی ابراز شده‌است <ref>ر. ک. : برتولد اشپولر، جهان اسلام، ص 155.</ref> و به فرض آن که بپذيريم تحريک‌های النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وی با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودی خلافت [[بغداد]] را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسی به رغم تجزيه سياسی و حتّی معنوی نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امرای مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامی به مرزی خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌ای تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامی در آن عصر خود را به مرزهای جديد سياسی مقيّد ننمود<ref>آدام متز، همان، ص 21.</ref> و مسلمانان بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندی در تمام مملکت اسلامی برخوردار بودند.<br>
اگر چه خلافت عبّاسی در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتی کمتری نسبت به تمام خلفايی که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانی کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌ای از توده‌های مسلمان، تا پايان عصر عبّاسی تعلّق معنوی خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامی با وجود انحطاط و ابتذالی که در تار و پود خلافت عبّاسی نفوذ کرده بود، نمی‌توانستند به راحتی از آن دل بکنند، زيرا قرن‌ها بود که به آن عادت و دلبستگی داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنيای اسلامی از بين رفت، وحدت اسلامی که تحت رهبری اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامی ديگر هرگز زندگی خويش را به صورت قبلی، باز نيافت.<ref>برتولد اشپولر، همان، ص 157.</ref>  


=ج ـ عصر اموى=
== پانویس ==
پس از به قتل رسيدن على(عليه‌السلام) در سال چهلم هجرى به وسيله خوارج، کوفيان با حسن بن على(عليهما السلام)بيعت مى‌کنند، در حالى که معاوية بن ابوسفيان در شام، مسند امارت را به خلافت تبديل مى‌نمايد. در واقع سال هاى 40 و 41 هجرى را مى‌توان آغاز مقطعى ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبى است. اين تفکيک ماهوى نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده مى‌گردد. ايشان مى‌فرمايند: «خلافت پس از من سى سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود».<br>
{{پانویس}}
در برخى از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگى توصيف شده‌است. اين تباين ماهيت به حدّى بود که معاويه و غالب جانشينان وى و نيز خلفاى بنى عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة الله» تشويق مى‌شدند. <br>
سال 41 هجرى به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن على(عليهما السلام) و معاوية بن أبى سفيان عام الجماعة خوانده شد. از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن على(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابى سفيان أوّلا، ادبار عمومى از تداوم منازعات خونين، آشفتگى‌ها و ناامنى‌هاى چندين ساله‌اى است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين هاى اسلامى سايه افکنده بود و آخرين و زشت ترين آنها قتل و غارت هاى وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبى أرطاة، است.<br>
ثانياً، اين صلح پايانى بر خون ريزى‌هاى به ظاهر بى پايان و بى نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگى‌هاى جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وى محال مى‌نمود و از طرفى حفظ جان و حيثيت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، صحابه و تابعين علوى حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگى‌هاى داخلى نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگى‌هايى که امپراتورى جوان و نوپاى اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلى و به ويژه خارجى آن از اين وضعيّت غافل نبودند. عرض اندام امپراطورى روم شرقى در دوران خلافت على(عليه‌السلام) و اوان حکومت معاوية بن ابى سفيان، به عنوان نشانه‌هايى از اين خطر بيرونى، نگرانى‌هاى مزبور را تأييد مى‌کند. در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ هاى داخلى گرديده بود، مجدّداً روم شرقى به صورت خطرى جدّى ظاهر شد.
اگر چه صلح سال 41 هجرى آرامش نسبى اى را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمى‌توانست مانعى براى ناهمسازگارى جوامع اسلامى به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتى عمومى در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشترى احيا گرديد و حوادثى ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموى و گروهى از هاشميان و انصار در سال 44 هجرى در مدينه، به روشنى تصوير ناهمسازگرى‌هاى عالم اسلام در آن عصر را ترسيم مى‌نمايد. <br>
خليفه اول اموى با بهره گيرى از اشتياق عمومى به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايى که از حقايق آموزه‌هاى اسلامى دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيرى دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌هاى حکومت بنى اميه را مستحکم نمايد. <br>
معاويه به دستيابى بر مسند جانشينى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و پيروزى سياسى بر رقباى علوى خود قانع نبود و بدين گونه او و غالب خلفاى بعدى (اعم از اموى و عباسى) سادگى روابط موجود در عصر خلفاى راشدين را بر هم زده، آن را به رابطه ارباب و رعيّت مبدّل نمودند. معاويه هم چنين به منظور باورمند نمودن خصومت هاى شخصى خود و طايفه‌اش با بنى‌هاشم به حمايت از جاعلان حديث و آلودن محراب و منبر به سبّ علويان پرداخت. <br>
در تاريخ جوامع اسلامى برخلاف اظهار عشق و محبت به اهل بيت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، که وجه بارز تسنّن همسازگراست، اظهار محبّت به خلفاى اموى، حتّى يزيد بن معاويه، شعار تسنّن ناهمسازگرا تلقّى مى‌شود. با توجه به اين که خلافت اموى زاييده تفکر تفرقه گرا و فتنه انگيز بود، بديهى است که نمى‌توانست حامى و مجرى روح شريعت و ارزش‌هاى اصيل اسلام باشد. در اين دوره وقايعى چون واقعه کربلا، حرّه و سنگ سار کردن کعبه و آتش باران نمودن آن، صدماتى عميق و جبران ناپذير بر پيکره امّت اسلامى وارد نمود. مذاهب اسلامى در اين دوران، که با رويدادهاى سياسى اعلام وجود نموده بودند و در ابتدا بيشتر نشانه‌هاى حزبى ـ سياسى داشتند تا فقهى يا کلامى، با شتاب روند قوام گيرى خود را تا قرن سوّم هجرى پيموده، متأثّر از شرايط زمان و مکان به گسترش و نشر عقايد خود پرداختند. <br>
در آن فضاى پر ابهام، امويان در تلاش بودند تا با سوء استفاده از سردرگمى توده‌ها آنان را به مذاهب سياسى خود، که تحت عنوان هاى عثمانيه، سفيانيه، نواصب و... از آنها ياد مى‌شود  و مهم ترين شاخصه آنها عداوت با اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، درآورند. البته گر چه امويان در تحقّق اين هدف تا اندازه‌اى توفيق يافتند، امّا جمهور مردم به مذهب ايشان درنيامدند. رويدادهايى نظير شورش مدينه، که منجر به واقعه حرّه شد و نيز قيام عبدالله بن زبير که براى برهه‌اى کوتاه نظام خلافت را دو پاره نمود، نمونه‌هايى از اعتراض ها و قيام هاى موجود عليه سلطه امويان است. <br>
حکومت اموى، سلطنتى برآمده از دل نظام قبيلگى عرب بود که بيش از آن که چارچوب اسلامى داشته باشد، از عروبت جاهلى تبعيّت مى‌نمود. از اين رو، در اين دوران شاهد قوّت يافتن منازعه‌هاى قبيله‌اى عربِ پيش از اسلام هستيم، به طورى که گويى فصل تازه‌اى از ايّام العرب در اين برهه زمانى آغاز مى‌گردد. اوج نقش آفرينى ستيزهاى قبيلگى در اين دوران، نبرد مرج راهط بود. حکم رانان اموى از کشاکش موجود در ميان قبايل براى حفظ اقتدار خود سود مى‌جستند و اين امر در واقع احياى منحط ترين نوع ناهمسازگرى جاهلى در جهان اسلام بود. خصيصه قوميّت گرايى، که برخاسته از ماهيّت غير دينى خلافت اموى بود، از ويژگى‌هاى بارز عصر اموى است که تاثيرات آن تا سده‌ها پس از پايان کار ايشان، به ويژه در عصر عباسى، در جهان اسلام باقى ماند. <br>
مى‌توان مناسبات ايرانيان آن عصر با حاکميت را به سه دسته تقسيم نمود: دسته‌اى که با ايمان کامل تعاليم اسلام را پذيرفته بودند؛ دسته‌اى که به منظور فرار از پرداخت جزيه و خراج و تحصيل اعتبار و آسايش، خود را مسلمان وانمود مى‌کردند؛ و دسته‌اى که عده آنها در عصر اموى بيشتر بود، به دين نياکان خود باقى مانده بودند. هر سه دسته مزبور کما بيش از امويان ناراضى بودند، زيرا دسته اول از عدم اجراى شرايع و تعاليم دين دلتنگ و ناخشنود بودند؛ دسته دوم بدان گونه که مايل بودند با آنها رفتار نمى‌شد؛ و دسته سوم پيوسته در انتظار فرصتى براى رهايى از حکومت غالبان بودند. <br>
در اين دوران، بار تسلّط اعراب بر ايرانيان به تدريج سنگين تر گشت و مردم غير عرب مورد تحقير روز افزون واقع شدند. بيدادگرى‌هاى مضاعف مادّى و معنوى حکومت اموى نسبت به اتباع غير عرب منجر به پيدايش نهضتى موسوم به شعوبيه گرديد. اين جنبش که برخاسته از اختلاف هاى عقيدتى، نژادى و قومى‌بود، در حقيقت واکنش فراگير و ديرپاى ايرانيان و ديگر مسلمانان غير عرب در برابر برترى جويى‌هاى اعراب بر آنان بود و آثارى ژرف در باورهاى مذهبى، سبک هاى ادبى و امور اجتماعى و سياسى جامعه بر جاى نهاد. ماهيت، فرايند، عمق، عمر، عرصه‌ها، تأثيرات و بازتاب هاى نهضت شعوبيه، توجه بسيارى از انديشوران و پژوهش گران قديم و جديد را به خود جلب نموده‌است.<br>
نهضت شعوبيه در مسير تاريخى خود داراى دو مرحله مساوات جويى و تفضيل طلبى است. در مرحله نخست، شعوبيه جنبشى عدالت طلب در چارچوب آرمان هاى اسلامى بود که علاوه بر مسلمانان ايرانى (موالى) ديگر موالى مانند نبطى‌ها، ترک ها، روميان و... نيز در آن مشارکت داشتند و حتى مسلمانان عرب بيزار از رفتار دولت اموى نيز آن را همراهى کرده‌اند. در اين مرحله به شعوبيه «اهل تسويه» اطلاق مى‌شود.<br>
اين نهضت در فرايند پيچيده خود وارد مرحله ديگرى شده و به تدريج مساوات طلبى به برترى جويى قومى استحاله مى‌يابد و ستيز با عنصر عروبت به حدّى قوت مى‌گيرد که از تنفر از آداب و عادات عرب آغاز گرديده، تا دشمنى با حکومت و زبان عربى پيش مى‌رود. در اين مرحله شعوبيّه را اهل تفضيل خوانده‌اند.
در ميزان تأثير و شعاع نفوذ نهضت مزبور در تاريخ اسلام مبالغه‌هايى نظير نسبت دادن قتل خليفه دوم و نيز دخالت در شورش عليه خليفه سوم به آنان صورت گرفته‌است. قطع نظر از اين مبالغه‌ها، که چندان قابل اعتماد نيست، نقش ويران گر شعوبيه در آلودن ميراث فرهنگى مکتوب و مهم تر از آن ميراث فرهنگى شفاهى مسلمانان به پيرايه‌هاى ناهمسازگرا و نفرت زا قابل اغماض نيست.<br>
هم چنين اقدامات اين قوم در زمينه جعل احاديث، دست بردن در منابع تاريخى و در نتيجه سلب اطمينان از بخش عظيمى از آثار تاريخى، ادبى و دينى به هيچ وجه قابل گذشت نيست. <br>
=د ـ خلافت عمر بن عبدالعزيز=
دوران حکومت عمر بن عبدالعزيز در بين خلفاى اموى و حتى عبّاسى کاملا شگفت انگيز و استثنايى بود. در اوج ناهمسازگرايى‌هاى قومى، قبيله‌اى، مذهبى و طبقاتى، عمر بن عبدالعزيز در زمره بزرگ ترين رجال همسازگرا جاى مى‌گيرد. تفاوت ماهوى وى با اسلاف و أخلافش در توصيفى رسا اين چنين بيان شده‌است: «مثل عمر فى بنى اميّة مثل مؤمن آل فرعون».<br>
توصيف هاى مبالغه آميزى که در مورد دوران کوتاه حکم فرمايى عمر بن عبدالعزيز صورت گرفته، حاکى از دريغ و حسرت مسلمانانِ پس از وى نسبت به سلامت حاکميّت در اين دوره‌است که با گذشت زمان بر ميزان آن نيز افزوده شده‌است. شايد مهم ترين دليل بذل توجّه مسلمين در اعصار مختلف به دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز اين باشد که وى با آن که در زمره اصحاب و برخوردار از هاله تقدّس اکتسابى و عصمت موروثى نبود، توانست کما بيش نوعى از حکومت آرمانى اسلام را ارائه نمايد. <br>
عمر بن عبدالعزيز خونريزى‌ها و تبعيض و تحقيرهاى قومى و قبيله‌اى را متوقّف نمود؛ ورودى و خروجى بيت المال را از وضعيت هرج و مرج و تبذير پيشين درآورد؛ کارگزارانى را که تن به اصلاحات نمى‌دادند، عزل نمود؛ رسم ناپسند ناسزا به اهل بيت(عليهم السلام) را که در خلافت اموى رايج بود، لغو نمود؛ و آموزه‌هاى علوى را در حکومت دارى به کار بست.
شيوه حکومت عمر بن عبدالعزيز رشد سرطانى ناهمسازگرى در ميان مسلمانان را متوقّف نمود. او گر چه مانند برخى از زمام داران (نظير مأمون بن هارون الرشيد يا نادر شاه افشار) به طور مستقيم و رسمى به مسئله وحدت اسلامى نپرداخت، با احياى روح عدالت و مداراى اسلامى در حاکميت، يگانگى را به جامعه اسلامى براى مدّت کوتاهى بازگرداند. <br>
بى ترديد جايگاه ويژه عمربن عبدالعزيز در ميان خلفاى بنى اميّه، که به طور طبيعى وضعيّت ديگر خلفاى بنى اميّه را زير سؤال مى‌برد، نمى‌توانست مورد رضايت حزب اموى باشد. از اين رو ناهمسازگرايان با او ميانه‌اى نداشتند و پس از مرگ وى، ديرى نپاييد که اصلاحات متوقف گرديد  و خلافت اموى به چارچوب اصلى خود که مؤسّس امويان آن را بنا نهاده بود، بازگشت و نهايتاً در سال 132 ق جاى خود را به بنى عبّاس داد. دامن زدن به رقابت هاى قبايلى عرب، بيدادگرى و تبعيض هاى قومى و نژادى از دلايل مهم ضعف و فروپاشى امويان شمرده مى‌شود. <br>
خلافت بنى اميّه گرچه تقريباً در تمام دوران عمر خود درگير نزاع هاى داخلى بوده‌است، امّا وحدت سياسى جهان اسلام در اين دوره، به جز در برهه‌هايى نظير خلافت کوتاه مدّت عبدالله بن زبير  و امارت مختار بن أبى عبيد، حفظ شد. اين يگانگى يا وحدت سياسى اسلام بيش از هر چيز مرهون عمر نسبتاً کوتاه حاکميت اموى بود.


=هـ ـ عصر عباسى=
[[رده:مقاله‌ها]]
خلافت عباسى را بيش از هر چيز مى‌توان زاييده تشديد و تغليظ ناهمسازگرى‌هاى عصر اموى دانست. جامعه اسلامى در اواخر عصر اموى به صورت بارز قطب بندى شده بود. خاندان عباسى با مهار ماهرانه ناهمسازگرى‌هاى قبيلگى، قومى، نژادى و مذهبى به سود خود توانستند بر کرسى خلافت دست يابند. شعار مبهم امّا مورد رضايت عمومىِ «الرّضا من آل محمّد»  يا توصيه‌هاى ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس به دعات عبّاسى در مخاطب شناسى و نوع تعامل با مخاطبان مختلف، گوياى چگونگى بهره بردارى ايشان از اين ناهمسازگرايى‌هاست.
[[رده:منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]
جاحظ در مقايسه‌اى ميان خلافت بنى عبّاس و بنى اميّه، عباسيان را دولتى ايرانى و خراسانى توصيف مى‌نمايد. توصيف مزبور در اين مقياس کاملا درست به نظر مى‌رسد. خراسانيان، به ويژه عربان ايرانى مآب که از اوانِ فتوحات اسلامى به خراسان بزرگ مهاجرت کرده بودند و ايرانيان عرب مآب که با ايشان جوشيده بودند، در سقوط امويان و سرکار آمدن عباسيان مؤثّرترين نقش را ايفا نمودند  و در دوران اوج قدرت عبّاسيان (يعنى تا عصر خلافت متوکّل)  کمابيش از منزلتى بى رقيب برخوردار و مقام هاى مؤثرى را در ديوان و سپاه صاحب شده بودند. <br>
برخلاف عصر اموى که شاکله سپاهيان خليفه را قبايل عرب تشکيل مى‌دادند، بخش قابل ملاحظه‌اى از سپاهيان وفادار خلفاى عصر اوّل عبّاسى ايرانى بودند، به صورتى  که در سپاه عيسى بن موسى که به دستور خليفه دوم عباسى براى نبرد با محمّد نفس زکيّه و پيروانش به مدينه گسيل گرديده بود، مانند سپاه مختار بن أبى عبيد، پارسى زبانان بسيارى حضور داشتند. به‌هر حال، مسلّم است که با آغاز عصر عباسى جايگاه ايرانيان در جامعه اسلامى تغييراتى شگرف نمود و اعراب نه تنها موقعيّت قوم ممتاز را از دست دادند ، بلکه به تدريج براى هميشه سيادت اعراب بر جهان اسلام پايان يافت.<br>
با اين حال، اعراب به رغم پيدا کردن رقيبى تازه نفس، که در طبقه حاکم جهان اسلام عرصه را به شدّت بر ايشان تنگ مى‌نمود، اختلافات داخلى خود را فراموش نکرده، رقابت و ستيز قبيله‌اى ايشان تا آن زمان که به کلى از حاکميّت حذف شدند، تداوم يافت؛  اختلافاتى که ميراث عهد جاهليت بود و در عصر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)و خلفاى راشدين متروک و در عصر اموى مجدداً احيا شده بود. اين ستيزهاى بى پايان قومى مانند ويروسى مقاوم و واگير همواره ايشان را همراهى مى‌نمود و تکثير مى‌شد. <br>
معتصم (هشتمين خليفه عباسى) در صدد برآمد تا با وارد کردن عنصر جديدى به دستگاه خلافت (ميدان دادن به غلامان ترک) جان تازه‌اى به دولت عباسى ببخشد، امّا ديرى نپاييد که ترکان بر گرده خلافت عبّاسى سوار گرديدند. با قتل متوکّل (دهمين خليفه عباسى) به دست ترکان در سال 247ق، زوال اقتدار عبّاسيان آشکار گرديد  و از آن زمان تا استيلاى بوئيان بر بغداد، که نقطه عطفى در روند تجزيه سياسى و تقسيم حاکميّت در جهان اسلام به شمار مى‌رود، خلفاى عبّاسى از صولت غلامان ترک حتّى درون سراى خويش نيز آرامش نيافتند، به طورى که از اين دوره مى‌توان به عنوان بدترين روزگار خلافت بغداد ياد کرد.<br>
وقايع اين دوران گوياى دوران جديدى از ناهمسازگرى‌ها در جهان اسلام است. بنى عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند  و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنى علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوى خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن على بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسى) مشروعيت خلافت عباسى را از توارث خلافت از على(عليه‌السلام) به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموى پيامبر، تبديل نمود. <br>
يکى از فصول مهم و برجسته ناهمسازگرى در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسى نشد، بلکه بر تمام عرصه‌هاى فرهنگى جهان اسلام، به ويژه حيات معنوى مسلمين، تأثيرى ژرف نهاد،  به گونه‌اى که در فرايندى پيچيده، عباسيان از فرقه‌اى شيعى منشعب از کيسانيه، که گروهى از آنان به غلو گراييدند،  به نماد مذهبى توده اکثر مسلمانان، يعنى اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتى و مرزبندى مذهبى آن در اين عصر قوام يافت ، گرويدند و در مقابل بزرگ ترين اقليّت، يعنى شيعيان امامى قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلى دولت عباسى است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنى علويان از باورهاى شيعى فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايى خارج از حوزه نفوذ آموزه‌هاى شيعى معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌اى بود که غالباً علمايى که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند. <br>
موضع گيرى‌هاى منفى علماى برجسته‌اى که شالوده مذاهب فقهى اهل سنّت بعدها بر اساس آراى مذهبى ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفاى عبّاسى بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّى جانب دارى ايشان از علويان است. مسلّماً علماى دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينى که جامعه اسلامى براى تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانى اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمى‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطى، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسى نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بى اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسى و حمايت از قيام بنى حسن، مغضوب حکومت عباسى گرديد، شکنجه و زندانى شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگارى نهاد. مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام محمد نفس زکيه، فتواى جواز نقض بيعت منصور  و عدم تأييد خلافت بنى عبّاس خشم ايشان را برانگيخت. هم چنين امام اوزاعى (متوفاى 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،  جانب دارى‌هاى آشکار محمد بن ادريس شافعى (متوفاى 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد  و محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310 هـ.ق) به دليل ابراز پاره‌اى از همين تمايلات به شيعى گرى متّهم گرديد.
خلفاى عبّاسى به دليل گرايش‌هاى مذهبى مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى جهان اسلام در طى شش قرن (عصر عبّاسى) به طور طبيعى نمى‌توانستند سياست مذهبى واحدى داشته باشند. <br>
در اثر تجزيه اقتدار سياسى خلافت عبّاسى ، تقسيم خلافت اسلامى (عباسى، فاطمى و اموى) و تبليغات وسيع گروه‌هاى سياسى ـ فرهنگى زير زمينى، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌هاى اعتقادى افزوده شد. بديهى است که اين گونه دخالت ها در کاهش يا افزايش‌همسازگرى‌ها در جهان اسلام تأثيرى جدّى داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسى، که پيروان تمام مذاهب اسلامى در آن جاى داشتند ، سيماى روشنى از ناهمسازگرى‌هاى قومى و مذهبى و تلاش‌هاى همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانى حکومت عباسيان ارائه مى‌دهد.
وضعيّت مناسبات مذهبى در ديگر شهرهاى بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبى و اجتماعى پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌هاى مذهبى امير محمود غزنوى، انگشت در کردن و بر دار کشيدن هايش در تمام جهان ، اطلاعيه‌هاى مذهبى خلافت در دوران استيلاى آل بويه بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌هاى سنّى ستيزى خلافت فاطمى، تشّيع زدايى‌هاى دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه ، جهت گيرى‌هاى شيعى الناصر و تلاش وى در تعميم طريقت فتوّت، نمونه‌هايى از ورود حاکميّت هاى عصر عبّاسى به حوزه‌هاى اعتقادى است و گر چه پاره‌اى از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامى صورت گرفت، امّا به نتيجه‌اى مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگى انگيزه‌هاى وحدت طلبانه به منافع سياسى، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگرى داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌اى به سود انديشه‌اى ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌هاى وحدت طلبانه، چه از سوى حاکميّت و چه از سوى علمايى که دغدغه وحدت اسلامى داشتند، خالى از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگرى نسبى را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم ترين دستاورد آن دانست.
همان گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسى همراه با تجزيه سياسى جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسى، به جز در نواحى دور باخترى سرزمين اسلامى، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد. اگر چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسى ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند  و تلاش‌هاى صورت گرفته در اواخر عصر عباسى نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سراى خلافت تا مناطقى از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفاى فاطمى (567 ق) کما بيش در مقام معنوى خلافت بى انباز گشتند. تجزيه سياسى جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيرى سوء نهاد؛ ادبارى که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت ها و ستيزهاى بى امان امارت هاى کوچک و بزرگ گرفت تا جايى که گاه بغداد نيز از ترس دست اندازى‌هاى روم شرقى در وحشت فرو مى‌رفت  و خشمى يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا مى‌داشت. اوج اين نابسامانى در تسلّط سپاهيان صليبى بر بيت المقدس و بخشى از شامات مشاهده مى‌گردد. <br>
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسى، بدعتى ناميمون در سياست خارجى جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنى تبانى يکى از اطراف منازعه با قدرتى بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلى. روابط منصور، مهدى و هارون الرّشيد با پپين، شارل مارتل و شارلمانى با جهت گيرى عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقى با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسى ، حمايت روم شرقى از شورشيان خرّمى و تلاش آن دولت براى برقرارى ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقى براى جنگ با فاطميان و هم داستانى عمر المتوکّل، آخرين امير افطسى اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوى ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايى از اين بدعت ناميمون است.<br>
اوج اين سياست اقدامى است که به «الناصر»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسى، در تبانى با چنگيز خان مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است. در صحت چنين نسبتى ترديدهايى ابراز شده‌است  و به فرض آن که بپذيريم تحريک هاى النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وى با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودى خلافت بغداد را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسى، به رغم تجزيه سياسى و حتّى معنوى نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امراى مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامى به مرزى خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌اى تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامى در آن عصر خود را به مرزهاى جديد سياسى مقيّد ننمود  و مسلمانان، بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندى در تمام مملکت اسلامى برخوردار بودند.<br>
اگر چه خلافت عبّاسى در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتى کمترى نسبت به تمام خلفايى که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانى کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌اى از توده‌هاى مسلمان، تا پايان عصر عبّاسى تعلّق معنوى خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامى با وجود انحطاط و ابتذالى که در تار و پود خلافت عبّاسى نفوذ کرده بود، نمى‌توانستند به راحتى از آن دل بکنند، زيرا قرن ها بود که به آن عادت و دلبستگى داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنياى اسلامى از بين رفت، وحدت اسلامى که تحت رهبرى اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامى ديگر هرگز زندگى خويش را به صورت قبلى، باز نيافت.<br>
=پانویس=
{{پانویس رنگی}}
[[رده: مقالات]]
[[رده: مجلات]]
[[رده: فصلنامه اندیشه تقریب]]
[[رده: کتاب های تقریبی]]
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۴۸

فصلنامه اندیشه تقریب
فصلنامه اندیشه تقریب
اطلاعات نشر سال اول/ شماره دوم/بهار 1384
عنوان مقاله تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی)
نویسنده دکتر محمد حسین امیر اردوش [۱]
تعداد صفحات 16
بخش اندیشه
زبان فارسی

تأملی در ناهمسازگاری‌ها و پیشینه تلاش‌های همسازگرایانه در جهان اسلام (از آغاز اسلام تا پایان عصر عباسی) عنوان مقاله‌‌ای از بخش اندیشه مجله شماره 2 فصلنامه اندیشه تقریب می‌باشد که به قلم دکتر محمد حسین امیر اردوش نگارش و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منتشر شده‌است. این مقاله در مجله شماره دوم، فصل بهار سال 1384 منتشر شده‌است.

چکيده

مسئله وحدت اسلامی از ارزش‌های اساسی‌ای است که سهم عظيمی از معارف و آموزه‌های اسلامی را به خود اختصاص داده و همواره در طول تاريخ پر فراز و نشيب اسلام از آن، به سان بسياری ديگر از ارزش‌ها، تعاريف و قرائت‌های گوناگونی ارائه شده‌است.

با اين حال، در عصر اموی و عباسی شاهد يک سلسله جريان‌های مخالف می‌باشيم که از آن به ناهمسازگرايی (در مقابل وحدت يا همسازگرايی) تعبير می‌شود، به گونه‌ای که رشد فزاينده اين جريان را در اين برهه در قالب بهره‌گيری از دستاويزهای قومی و مذهبی به منظور جبران مشروعيت و مقبوليّت از دست رفته، مشاهده می‌کنيم. از اين رو، در اين جستار به ارتباط موجود ميان جوشش و گسترش ناهمسازگری‌ها يا افول و خمودگی آنها با ميزان مشروعيت، سلامت، اعتدال و تسامح حاکميّت‌ها (از آغاز اسلام تا پايان عصر عبّاسی) پرداخته شده‌است. اميد که بتواند گام مؤثری در جهت تبيين پاره‌ای از واقعيّت‌های تاريخی باشد.

کليد واژه‌ها: وحدت اسلامی، همسازگری، ناهمسازگری.

الف ـ ريشه‌های ناهمسازگری و آموزه‌های همسازگرايانه

موضوع وحدت اسلامی يا به تعبيری همسازگری مسلمانان که مانند همزادِ آن، يعنی ناهمسازگری مسلمانان، بيش از هر چيز در قالب اختلاف‌های مذهبی نمود يافته‌است، از مؤلّفه‌های مهم و دارای قدمتی به فراخنای تاريخ با عظمت اسلام است. سرزمين حجاز، که به سان برزخی ميان عربستان صحرايی و عربستان خوشبخت [۲] فاصله شده، دياری آکنده از اقسام ستيزه جويی‌ها و منازعه طلبی‌ها بوده‌است و فقط نياز به تداوم بقا می‌توانست به عنوان تنها عامل همساز‌گرا در اين منطقه، اين ستيزهای مستمر را تعديل کند.[۳] اين ستيزهای متمادی که دست مايه حکايات «ايّام العرب» نيز گرديده‌است [۴]، غالباً آبشخوری معيشتی داشته و به تدريج پيرايه‌های قومی و قبيله‌ای به خود گرفته‌است. می‌توان از حروب فجار به عنوان يکی از منازعه‌های مشهوری نام برد که ميان قريش و بنی اسد بن خزيمه از سويی و بنی قيس بن عيلان از سوی ديگر به وقوع پيوسته و پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله)نيز آن را درک نموده‌است.[۵]

از دلايل عمده گرايش يثربيان به آموزه‌های پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)، به تنگ آمدن آنها از ستيزه‌های بی پايان داخلی بود.[۶] دامنه اين ناهمسازگری‌ها از رقابت موجود ميان دو بطن، مانند بنی‌هاشم و بنی امّيه تا ستيزه‌های ميان دو شعب (مجموعه چند قبيله)، مانند بنی عدنان و بنی قحطان متغيّر بوده‌است.[۷] علاوه بر آموزه‌های قرآن کريم و سنت که با اشاره به ناهمسازگری‌های اعرابِ جاهلی، مؤمنان را مکّرر از دامن زدن به ستيزه‌جويی و تفرقه پرهيز داده‌اند،[۸] پيامبر اسلام(صلی الله عليه وآله) نيز با تشبيه روابط اعضای جامعه مؤمنان به مسئوليت اعضای يک پيکر نسبت به يک ديگر، جماعت و وحدت را مايه رحمت و وحدت ستيزی را مُرادف با کُفر دانسته و همواره بر لزوم همراهی با توده‌ امّت تأکيد داشته‌اند.[۹] ايشان هم چنين برتری جويی‌های قومی و قبيله‌ای را که در واقع منشأ ناهمسازگری‌هاست، باطل اعلام کرده، رسوبات ذهنی تفکرات دوران جاهليّت را ملغا می‌نمايد.

امّا، همان‌گونه که خودِ پيامبر(صلی الله عليه وآله) نيز پيش بينی می‌نمود، پس از وفات ايشان نه تنها آموزه‌های‌همسازگرايانه به کناری نهاده شد، بلکه احاديثی در اصالت تبعيض‌های قومی و قبيله‌ای جعل گرديد و عوامل وحدت گريز و وحدت ستيز طبقاتی و قومی عصر جاهليّت از اغمايی که هيمنه حضور پيامبر(صلی الله عليه وآله)بر آن تحميل کرده بود، درآمد و مجدّداً در شريان‌های روابط اجتماعی عربستان دويد.[۱۰] اين ناهمسازگری‌ها که از نخستين نيم سده ترويج اسلام در جامعه اسلامی روی نموده‌است، انديشوران جهان اسلام را به انديشه درباره منشأ و عوامل تحقّقِ آنها وا داشته‌است.[۱۱]

ب ـ عصر خلفای راشدين

بی ترديد رويدادهای پرشتاب روزهای نخستين بعد از رحلت پيامبر(صلی الله عليه وآله) تأثيری فزاينده بر جهان اسلام در طول قرون متمادی داشته‌است، به گونه‌ای که عالم يا عامی مسلمانی يافت نمی‌شود که در قلمرو انديشه يا عاطفه در آن وقايع به تأملّ ننشسته يا به هيجان برنخاسته باشد.

در اين ميان، عمر بن خطّاب به عنوان مؤثّريّن و پر تحرّک ترين نقش آفرين اين بُرهه از زمان از فرآيند انتخاب ابوبکر بن ابی قحافه به فلته‌ای (أمری ناگهانی) ياد می‌کند [۱۲] که خداوند شرّ آن را باز داشته‌است و نمی‌بايست تکرار شود. در منابع تاريخی نيز اخبار اين چند روز تا زمان تثبيت خلافت ابوبکر پر از آشفتگی است، به گونه‌ای که صفحاتی چند از تاريخ طبری به يُمنِ شيوه تاريخ نگاری مؤلفش اين آشفتگی در اخبار را به پرده می‌کشد.[۱۳]

به‌هر حال، گرچه قدرت به صورتی نسبتاً مسالمت آميز به ابوبکر منتقل گرديد امّا مسلّم به نظر می‌رسد که اين انتقال خالی از تشنّج و اعتراض نبوده‌است. در اين هنگام مسلمانان به چهار دسته تقسيم شده بودند: گروه کثيری طرف دار بيعت با ابوبکر بودند؛ دسته‌ای از انصار اميد به أمارت سعد بن عباده داشتند؛ عدّه قليلی از بنی‌هاشم و انصار طرف دار خلافت علی(عليه‌السلام) بودند؛ و دسته‌ای ديگر مثل عثمان و بنی اميّه که هنوز در أمر خلافت مرّدد بودند و نمی‌دانستند که به کدام گروه روی آورند.[۱۴]

نشست سقيفه بنی ساعده که خلافت ابوبکر محصول آن بود، عرصه رقابت دو دسته از چهار دسته مزبور است؛ يعنی گروهی از انصار که به علّت نگرانی از موقعيّت بوميان مدينة‌النّبی بر گرد سعد بن عُباده به رايزنی مشغول بودند[۱۵] و عدّه‌ای از مهاجران که جانشينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) را صرفاً حقّ قريش می‌دانستند و بلافاصله پس از اطّلاع از گردهمايی انصار در سقيفه، با پشت سر نهادن مراسم دفن پيامبر، در سقيفه حضور يافتند. از چهره‌های معروف گروه چهارم می‌توان از ابوبکر بن ابی قحافه، عمر بن خطّاب و ابو عبيده جرّاح نام برد. آن چه از بررسی فضای حاکم بر مذاکرات سقيفه برمی‌آيد آن است که رگه‌های مشهودی از رسوبات باورهای قومی و قبيله‌ای در اين جريان به چشم می‌خورد.[۱۶]

نتيجه سقيفه بنی ساعده، موجب نارضايتی بخش قابل ملاحظه‌ای از انصار و نيز پير بنی‌اميّه (ابوسفيان بن حرب) شد که انتقال قدرت از قوم «بنی عبد مناف» به طايفه کوچک «بنی تميم» را بر نمی‌تافت و تنها علی بن ابيطالب را سزاوار جانشينی پيامبر(صلی الله عليه وآله) معرفی می‌نمود.[۱۷]
اين در حالی است که علی بن ابيطالب(عليه‌السلام) با در نظر داشتن مصالح برتر از پذيرش دعوت ابوسفيان و نيز ديگرانی که از او خواهان صدور اجازه برای رويارويی با حاکميّت جديد بودند، ممانعت ورزيد. [۱۸]
قطع نظر از باورهای شيعی، که علی(عليه‌السلام) را جانشين بلافصل پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) برمی‌شمرَد، جايگاه ويژه او در ميان خاندان و اصحاب پيامبر(صلی الله عليه وآله) وی را به عنوان شخصيتی مطرح برای تصدّی خلافت اسلامی معرّفی می‌نمود. با وجود اين، او با حفظ حقّ اعتراض خود به اصول مشروعيّت خلافت ابوبکر و دو جانشين بعد از او، نه تنها حاکميّت را از فيض وجود خود محروم نساخت، بلکه از مشورت و همکاری با آنان دريغ نورزيد. وی در پاسخ به پرسش عدّه‌ای از ياران درباره موضع خود نسبت به خلفای پيشين، مسئله حفظ اسلام را به عنوان مصحلتی مقدّم بر خلافت برمی‌شمرد.[۱۹] از اين رو، او در دوران خلفای سه گانه در جمعه و جماعت شرکت کرده، با خلفا پيوند خانوادگی برقرار نموده [۲۰] و خود، افراد خانواده و يارانش قبول مسئوليت می‌کنند.[۲۱] وی همواره مورد مشورت خلفا، به ويژه عمر بن خطّاب، قرار گرفته و از آرايش تقدير شده‌است.[۲۲]
مصاديق فراوانی به چشم می‌خورد که حاکی از نقش بارز علی(عليه‌السلام) در همکاری و همراهی با خلفای پيش از خود در مسائل پيچيده حکومتی به منظور پيشرفت و بقای اسلام است، به گونه‌ای که او را می‌توان عقلانيّت منفصل از حاکميّت در عهد خلافت پيش از خود نام نهاد. به عنوان مثال ابوبکر برای لشکرکشی به روم با علی(عليه‌السلام) مشورت می‌کند و او می‌فرمايد اين کار انجام شود. سپس ابوبکر می‌گويد که نويد نيک دادی و اين چنين ابوبکر ظفر يافت.[۲۳] هم چنين وی به هنگام مشورت با عمر بن خطّاب به او می‌فرمايد که خود به جنگ ايرانيان برود و همين امر اسباب موفقيّت عمر را فراهم ساخت.[۲۴]
علی بن ابيطالب(عليه‌السلام) در دوران تصدّی خلافت با اين که از اصول باورهای خود حتّی ذرّه‌ای کوتاه نيامد، حاضر به چانه زنی با دو رقيب خود در شورای خلافت عمر بن خطاب، يعنی عبدالله بن زبير و طلحة بن عبيدالله نشد[۲۵]؛ تن به گروکشی مقتدرترين امير دو خليفه پيش از خود، يعنی معاوية بن أبی سفيان نداد[۲۶]؛ سياست ابداعی خليفه دوّم در تخصيص سهميه بيت المال بر أساس امتيازهای معنوی و اجتماعی را بر هم زده، نظام تسويه را برقرار نمود[۲۷]؛ برتری جويی‌های عرب بر موالی را ناديده گرفت [۲۸]؛ تسليم جزم انديشی و مرعوب تقدسّ خشک و خشن خوارج که شرط همراهی با او را توبه و تجديد شهادتين اعلام نمودند، نگرديد [۲۹]؛ و سياست حکومتی‌اش همواره مبتنی بر تساهل و مدارا بود، به طوری که می‌توان از او به عنوان بارزترين الگو و نماد همسازگری در جهت حفظ کيان اسلام ياد کرد. بی ترديد در عصر حاضر نيز کسانی که در طريق تعامل با ناهمسازگری‌ها، به انديشه وحدت اسلامی دل بسته‌اند روش و منش آن بزرگوار را فراروی خود قرار داده‌اند.

ج ـ عصر اموی

پس از به شهادت رسيدن امام علی(عليه‌السلام) در سال چهلم هجری به وسيله خوارج، کوفيان با حسن بن علی(عليهما السلام)بيعت می‌کنند، در حالی که معاوية بن ابوسفيان در شام، مسند امارت را به خلافت تبديل می‌نمايد. در واقع سال‌های 40 و 41 هجری را می‌توان آغاز مقطعی ديگر از تاريخ اسلام، که کاملا مغاير با دوران قبل از آن است، برشمرد. اين دوره، پايان دوران خلافت و آغاز دوران ملوکيّت و سلطنت مآبی است.[۳۰] اين تفکيک ماهوی نه تنها منحصر به فِرَق شيعه و خوارج نيست، بلکه در کلام پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) نيز به وضوح مشاهده می‌گردد. ايشان می‌فرمايند: «خلافت پس از من سی سال است و بعد از آن سلطنت خواهد بود». [۳۱]
در برخی از روايات نيز اين سلطنت به دوران گزندگی توصيف شده‌است.[۳۲] اين تباين ماهيت به حدّی بود که معاويه و غالب جانشينان وی و نيز خلفای بنی عبّاس به صورت گسترده به استعمال عنوان «خليفة‌الله» تشويق می‌شدند.[۳۳]
سال 41 هجری به علّت عقد معاهده صلح ميان حسن بن علی(عليهما‌السلام) و معاوية بن أبی سفيان عام الجماعة خوانده شد.[۳۴] از أدلّه مهم و عمده دست يازيدن حسن بن علی(عليهما السلام)به صلح با معاوية بن ابی سفيان أوّلا، ادبار عمومی از تداوم منازعات خونين، آشفتگی‌ها و ناامنی‌های چندين ساله‌ای است که پيش از کشته شدن خليفه سوم تا پس از قتل خليفه چهارم بر سرزمين‌های اسلامی سايه افکنده بود و آخرين و زشت‌ترين آنها قتل و غارت‌های وحشيانه سردار امير شام، بسر بن أبی أرطاة، است.
ثانياً، اين صلح پايانی بر خون ريزی‌های به ظاهر بی‌پايان و بی نتيجه ميان مسلمين با توجه به ويژگی‌های جامعه عراق، شام و حجاز آن روزگار بود. راست آمدن کار بر وی محال می‌نمود و از طرفی حفظ جان و حيثيت اهل بيت پيامبر(صلی الله عليه وآله)، صحابه و تابعين علوی حائز اهميّت بود. ثالثاً، خليفه پنجم راشد و امام دوم شيعيان نسبت به حفظ کيان عالم اسلام به علّت وقوع شورش‌ها و آشفتگی‌های داخلی نگران بود؛ شورش‌ها و آشفتگی‌هايی که امپراتوری جوان و نوپای اسلام را در معرض آسيب قرار داده بود و دشمنان داخلی و به ويژه خارجی آن از اين وضعيّت غافل نبودند. [۳۵] عرض اندام امپراطوری روم شرقی در دوران خلافت علی(عليه‌السلام) و اوان حکومت معاوية بن ابی سفيان، به عنوان نشانه‌هايی از اين خطر بيرونی، نگرانی‌های مزبور را تأييد می‌کند.[۳۶] در دوران خلافت عبدالملک بن مروان نيز، که جهان اسلام دچار جنگ‌های داخلی گرديده بود، مجدّداً روم شرقی به صورت خطری جدّی ظاهر شد. اگر چه صلح سال 41 هجری آرامش نسبی‌ای را به جهان اسلام بازگردانيد، به دليل عدم التزام و تعهّد معاوية بن ابوسفيان به روح توافق صلح نمی‌توانست مانعی برای ناهمسازگاری جوامع اسلامی به شمار رود. در اين برهه مجدّداً عوامل زمينه ساز نارضايتی عمومی در نيمه دوم خلافت عثمان، با وسعت و شدّت بيشتری احيا گرديد و حوادثی ناگوارتر به وقوع پيوست. مشاجره خليفه اول اموی و گروهی از هاشميان و انصار در سال 44 هجری در مدينه، به روشنی تصوير ناهمسازگری‌های عالم اسلام در آن عصر را ترسيم می‌نمايد.
خليفه اول اموی با بهره‌گيری از اشتياق عمومی به استقرار امنيت، يأس فراگير از اصلاح انحرافات، تکيه بر جهل توده‌هايی که از حقايق آموزه‌های اسلامی دور مانده بودند و نهايتاً به کارگيری دو حربه ارعاب و تطيمع توانست پايه‌های حکومت بنی اميه را مستحکم نمايد.[۳۷]
معاويه به دستيابی بر مسند جانشينی پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله) و پيروزی سياسی بر رقبای علوی خود قانع نبود و بدين گونه او و غالب خلفای بعدی (اعم از اموی و عباسی) سادگی روابط موجود در عصر خلفای راشدين را بر هم زده، آن را به رابطه ارباب و رعيّت مبدّل نمودند.[۳۸] معاويه هم چنين به منظور باورمند نمودن خصومت‌های شخصی خود و طايفه‌اش با بنی‌هاشم به حمايت از جاعلان حديث و آلودن محراب و منبر به سبّ علويان پرداخت.[۳۹]
در تاريخ جوامع اسلامی برخلاف اظهار عشق و محبت به اهل بيت پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)، که وجه بارز تسنّن همسازگراست، اظهار محبّت به خلفای اموی، حتّی يزيد بن معاويه، شعار تسنّن ناهمسازگرا تلقّی می‌شود.[۴۰] با توجه به اين که خلافت اموی زاييده تفکر تفرقه‌گرا و فتنه انگيز بود، بديهی است که نمی‌توانست حامی و مجری روح شريعت و ارزش‌های اصيل اسلام باشد. در اين دوره وقايعی چون واقعه کربلا، حرّه و سنگ سار کردن کعبه و آتش باران نمودن آن، صدماتی عميق و جبران ناپذير بر پيکره امّت اسلامی وارد نمود. مذاهب اسلامی در اين دوران، که با رويدادهای سياسی اعلام وجود نموده بودند و در ابتدا بيشتر نشانه‌های حزبی ـ سياسی داشتند تا فقهی يا کلامی، با شتاب روند قوام گيری خود را تا قرن سوّم هجری پيموده، متأثّر از شرايط زمان و مکان به گسترش و نشر عقايد خود پرداختند.
در آن فضای پر ابهام، امويان در تلاش بودند تا با سوء‌استفاده از سردرگمی توده‌ها آنان را به مذاهب سياسی خود، که تحت عنوان‌های عثمانيه، سفيانيه، نواصب و... از آنها ياد می‌شود[۴۱] و مهم‌ترين شاخصه آنها عداوت با اهل بيت پيامبر(صلی الله عليه وآله) است، درآورند. البته گر‌چه امويان در تحقّق اين هدف تا اندازه‌ای توفيق يافتند، امّا جمهور مردم به مذهب ايشان درنيامدند. رويدادهايی نظير شورش مدينه، که منجر به واقعه حرّه شد و نيز قيام عبدالله بن زبير که برای برهه‌ای کوتاه نظام خلافت را دو پاره نمود، نمونه‌هايی از اعتراض‌ها و قيام‌های موجود عليه سلطه امويان است.[۴۲]
حکومت اموی، سلطنتی برآمده از دل نظام قبيلگی عرب بود که بيش از آن که چارچوب اسلامی داشته باشد، از عروبت جاهلی تبعيّت می‌نمود. از اين رو، در اين دوران شاهد قوّت يافتن منازعه‌های قبيله‌ای عربِ پيش از اسلام هستيم، به طوری که گويی فصل تازه‌ای از ايّام العرب در اين برهه زمانی آغاز می‌گردد. اوج نقش آفرينی ستيزهای قبيلگی در اين دوران، نبرد مرج راهط بود. حکم رانان اموی از کشاکش موجود در ميان قبايل برای حفظ اقتدار خود سود می‌جستند و اين امر در واقع احيای منحط‌ترين نوع ناهمسازگری جاهلی در جهان اسلام بود. خصيصه قوميّت گرايی، که برخاسته از ماهيّت غير دينی خلافت اموی بود، از ويژگی‌های بارز عصر اموی است که تاثيرات آن تا سده‌ها پس از پايان کار ايشان، به ويژه در عصر عباسی، در جهان اسلام باقی ماند.
می‌توان مناسبات ايرانيان آن عصر با حاکميت را به سه دسته تقسيم نمود: دسته‌ای که با ايمان کامل تعاليم اسلام را پذيرفته بودند؛ دسته‌ای که به منظور فرار از پرداخت جزيه و خراج و تحصيل اعتبار و آسايش، خود را مسلمان وانمود می‌کردند؛ و دسته‌ای که عده آنها در عصر اموی بيشتر بود، به دين نياکان خود باقی مانده بودند.[۴۳] هر سه دسته مزبور کما بيش از امويان ناراضی بودند، زيرا دسته اول از عدم اجرای شرايع و تعاليم دين دلتنگ و ناخشنود بودند؛ دسته دوم بدان گونه که مايل بودند با آنها رفتار نمی‌شد؛ و دسته سوم پيوسته در انتظار فرصتی برای رهايی از حکومت غالبان بودند.[۴۴]
در اين دوران، بار تسلّط اعراب بر ايرانيان به تدريج سنگين تر گشت و مردم غير عرب مورد تحقير روز افزون واقع شدند. بيدادگری‌های مضاعف مادّی و معنوی حکومت اموی نسبت به اتباع غير عرب منجر به پيدايش نهضتی موسوم به شعوبيه گرديد.[۴۵] اين جنبش که برخاسته از اختلاف‌های عقيدتی، نژادی و قومی‌بود، در حقيقت واکنش فراگير و ديرپای ايرانيان و ديگر مسلمانان غير عرب در برابر برتری جويی‌های اعراب بر آنان بود و آثاری ژرف در باورهای مذهبی، سبک‌های ادبی و امور اجتماعی و سياسی جامعه بر جای نهاد.[۴۶] ماهيت، فرايند، عمق، عمر، عرصه‌ها، تأثيرات و بازتاب‌های نهضت شعوبيه، توجه بسياری از انديشوران و پژوهش‌گران قديم و جديد را به خود جلب نموده‌است.[۴۷]
نهضت شعوبيه در مسير تاريخی خود دارای دو مرحله مساوات جويی و تفضيل طلبی است. در مرحله نخست، شعوبيه جنبشی عدالت طلب در چارچوب آرمان‌های اسلامی بود که علاوه بر مسلمانان ايرانی (موالی) ديگر موالی مانند نبطی‌ها، ترک‌ها، روميان و... نيز در آن مشارکت داشتند و حتی مسلمانان عرب بيزار از رفتار دولت اموی نيز آن را همراهی کرده‌اند. در اين مرحله به شعوبيه «اهل تسويه» اطلاق می‌شود.
اين نهضت در فرايند پيچيده خود وارد مرحله ديگری شده و به تدريج مساوات طلبی به برتری جويی قومی استحاله می‌يابد و ستيز با عنصر عروبت به حدّی قوت می‌گيرد که از تنفر از آداب و عادات عرب آغاز گرديده، تا دشمنی با حکومت و زبان عربی پيش می‌رود. در اين مرحله شعوبيّه را اهل تفضيل خوانده‌اند.[۴۸] در ميزان تأثير و شعاع نفوذ نهضت مزبور در تاريخ اسلام مبالغه‌هايی نظير نسبت دادن قتل خليفه دوم و نيز دخالت در شورش عليه خليفه سوم به آنان صورت گرفته‌است. م[۴۹] قطع نظر از اين مبالغه‌ها، که چندان قابل اعتماد نيست، نقش ويران گر شعوبيه در آلودن ميراث فرهنگی مکتوب و مهم‌تر از آن ميراث فرهنگی شفاهی مسلمانان به پيرايه‌های ناهمسازگرا و نفرت زا قابل اغماض نيست.
هم چنين اقدامات اين قوم در زمينه جعل احاديث، دست بردن در منابع تاريخی و در نتيجه سلب اطمينان از بخش عظيمی از آثار تاريخی، ادبی و دينی به هيچ وجه قابل گذشت نيست.[۵۰]

د ـ خلافت عمر بن عبدالعزيز

دوران حکومت عمر بن عبدالعزيز در بين خلفای اموی و حتی عبّاسی کاملا شگفت‌انگيز و استثنايی بود.[۵۱] در اوج ناهمسازگرايی‌های قومی، قبيله‌ای، مذهبی و طبقاتی، عمر بن عبدالعزيز در زمره بزرگ‌ترين رجال همسازگرا جای می‌گيرد. تفاوت ماهوی وی با اسلاف و أخلافش در توصيفی رسا اين چنين بيان شده‌است: «مثل عمر فی بنی اميّة مثل مؤمن آل فرعون».[۵۲]
توصيف‌های مبالغه آميزی که در مورد دوران کوتاه حکم فرمايی عمر بن عبدالعزيز صورت گرفته، حاکی از دريغ و حسرت مسلمانانِ پس از وی نسبت به سلامت حاکميّت در اين دوره‌است که با گذشت زمان بر ميزان آن نيز افزوده شده‌است. شايد مهم ترين دليل بذل توجّه مسلمين در اعصار مختلف به دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز اين باشد که وی با آن که در زمره اصحاب و برخوردار از هاله تقدّس اکتسابی و عصمت موروثی نبود، توانست کما بيش نوعی از حکومت آرمانی اسلام را ارائه نمايد.
عمر بن عبدالعزيز خونريزی‌ها و تبعيض و تحقيرهای قومی و قبيله‌ای را متوقّف نمود؛ ورودی و خروجی بيت المال را از وضعيت هرج و مرج و تبذير پيشين درآورد؛ کارگزارانی را که تن به اصلاحات نمی‌دادند، عزل نمود[۵۳]؛ رسم ناپسند ناسزا به اهل بيت(عليهم‌السلام) را که در خلافت اموی رايج بود، لغو نمود[۵۴]؛ و آموزه‌های علوی را در حکومت داری به کار بست. شيوه حکومت عمر بن عبدالعزيز رشد سرطانی ناهمسازگری در ميان مسلمانان را متوقّف نمود. او گر‌چه مانند برخی از زمام‌داران (نظير مأمون بن هارون الرشيد يا نادر شاه افشار) به طور مستقيم و رسمی به مسئله وحدت اسلامی نپرداخت، با احيای روح عدالت و مدارای اسلامی در حاکميت، يگانگی را به جامعه اسلامی برای مدّت کوتاهی بازگرداند.
بی‌ترديد جايگاه ويژه عمربن عبدالعزيز در ميان خلفای بنی‌اميّه، که به طور طبيعی وضعيّت ديگر خلفای بنی‌اميّه را زير سؤال می‌برد، نمی‌توانست مورد رضايت حزب اموی باشد. از اين رو ناهمسازگرايان با او ميانه‌ای نداشتند و پس از مرگ وی، ديری نپاييد که اصلاحات متوقف گرديد [۵۵] و خلافت اموی به چارچوب اصلی خود که مؤسّس امويان آن را بنا نهاده بود، بازگشت و نهايتاً در سال 132 ق جای خود را به بنی عبّاس داد. دامن زدن به رقابت‌های قبايلی عرب، بيدادگری و تبعيض‌های قومی و نژادی از دلايل مهم ضعف و فروپاشی امويان شمرده می‌شود.
خلافت بنی اميّه گرچه تقريباً در تمام دوران عمر خود درگير نزاع‌های داخلی بوده‌است، امّا وحدت سياسی جهان اسلام در اين دوره، به جز در برهه‌هايی نظير خلافت کوتاه مدّت عبدالله بن زبير [۵۶] و امارت مختار بن أبی عبيد، حفظ شد. اين يگانگی يا وحدت سياسی اسلام بيش از هر چيز مرهون عمر نسبتاً کوتاه حاکميت اموی بود.

هـ ـ عصر عباسی

خلافت عباسی را بيش از هر چيز می‌توان زاييده تشديد و تغليظ ناهمسازگری‌های عصر اموی دانست. جامعه اسلامی در اواخر عصر اموی به صورت بارز قطب‌بندی شده بود. خاندان عباسی با مهار ماهرانه ناهمسازگری‌های قبيلگی، قومی، نژادی و مذهبی به سود خود توانستند بر کرسی خلافت دست يابند. شعار مبهم امّا مورد رضايت عمومیِ «الرّضا من آل محمّد»[۵۷] يا توصيه‌های ابراهيم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس به دعات عبّاسی در مخاطب‌شناسی و نوع تعامل با مخاطبان مختلف، گويای چگونگی بهره‌برداری ايشان از اين ناهمسازگرايی‌هاست. جاحظ در مقايسه‌ای ميان خلافت بنی‌عبّاس و بنی‌اميّه، عباسيان را دولتی ايرانی و خراسانی توصيف می‌نمايد.[۵۸] توصيف مزبور در اين مقياس کاملا درست به نظر می‌رسد. خراسانيان، به ويژه عربان ايرانی مآب که از اوانِ فتوحات اسلامی به خراسان بزرگ مهاجرت کرده بودند و ايرانيان عرب مآب که با ايشان جوشيده بودند، در سقوط امويان و سرکار آمدن عباسيان مؤثّرترين نقش را ايفا نمودند[۵۹] و در دوران اوج قدرت عبّاسيان (يعنی تا عصر خلافت متوکّل)[۶۰] کمابيش از منزلتی بی رقيب برخوردار و مقام‌های مؤثری را در ديوان و سپاه صاحب شده بودند.
برخلاف عصر اموی که شاکله سپاهيان خليفه را قبايل عرب تشکيل می‌دادند، بخش قابل ملاحظه‌ای از سپاهيان وفادار خلفای عصر اوّل عبّاسی ايرانی بودند، به صورتی [۶۱] که در سپاه عيسی بن موسی که به دستور خليفه دوم عباسی برای نبرد با محمّد نفس زکيّه و پيروانش به مدينه گسيل گرديده بود، مانند سپاه مختار بن أبی عبيد، پارسی زبانان بسياری حضور داشتند. [۶۲] به‌هر حال، مسلّم است که با آغاز عصر عباسی جايگاه ايرانيان در جامعه اسلامی تغييراتی شگرف نمود و اعراب نه تنها موقعيّت قوم ممتاز را از دست دادند[۶۳]، بلکه به تدريج برای هميشه سيادت اعراب بر جهان اسلام پايان يافت.
با اين حال، اعراب به رغم پيدا کردن رقيبی تازه نفس، که در طبقه حاکم جهان اسلام عرصه را به شدّت بر ايشان تنگ می‌نمود، اختلافات داخلی خود را فراموش نکرده، رقابت و ستيز قبيله‌ای ايشان تا آن زمان که به کلی از حاکميّت حذف شدند، تداوم يافت [۶۴]؛ اختلافاتی که ميراث عهد جاهليت بود و در عصر پيامبر اکرم(صلی الله عليه وآله)و خلفای راشدين متروک و در عصر اموی مجدداً احيا شده بود. اين ستيزهای بی پايان قومی مانند ويروسی مقاوم و واگير همواره ايشان را همراهی می‌نمود و تکثير می‌شد.[۶۵]
معتصم (هشتمين خليفه عباسی) در صدد برآمد تا با وارد کردن عنصر جديدی به دستگاه خلافت (ميدان دادن به غلامان ترک) جان تازه‌ای به دولت عباسی ببخشد، امّا ديری نپاييد که ترکان بر گرده خلافت عبّاسی سوار گرديدند. با قتل متوکل (دهمين خليفه عباسی) به دست ترکان در سال 247ق، زوال اقتدار عبّاسيان آشکار گرديد[۶۶] و از آن زمان تا استيلای بوئيان بر بغداد، که نقطه عطفی در روند تجزيه سياسی و تقسيم حاکميّت در جهان اسلام به شمار می‌رود، خلفای عبّاسی از صولت غلامان ترک حتّی درون سرای خويش نيز آرامش نيافتند، به طوری که از اين دوره می‌توان به عنوان بدترين روزگار خلافت بغداد ياد کرد.[۶۷]
وقايع اين دوران گويای دوران جديدی از ناهمسازگری‌ها در جهان اسلام است. بنی عبّاس تا حدود صد سال پس از وفات پيامبر(صلی الله عليه وآله) در پندار خلافت نبودند [۶۸] و کما بيش در پشت سر تيره مقدّم هاشميان، يعنی علويان قرار داشتند. آنان پس از آغاز دعوت مردم به سوی خود، مشروعيت دعوت خود را بر اساس تفويض امامت از ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيّه به محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس قرار دادند[۶۹]؛ هر چند بعدها منصور (خليفه دوم عباسی) مشروعيت خلافت عباسی را از توارث خلافت از علی(عليه‌السلام) به توارث خلافت از عباس بن عبدالمطلب، عموی پيامبر، تبديل نمود.
يکی از فصول مهم و برجسته ناهمسازگری در عرصه تاريخ اسلام، رقابت و ستيز علويان با عبّاسيان است که نه تنها محدود به حوزه سياسی نشد، بلکه بر تمام عرصه‌های فرهنگی جهان اسلام، به ويژه حيات معنوی مسلمين، تأثيری ژرف نهاد[۷۰]، به گونه‌ای که در فرايندی پيچيده، عباسيان از فرقه‌ای شيعی منشعب از کيسانيه، که گروهی از آنان به غلو گراييدند،[۷۱] به نماد مذهبی توده اکثر مسلمانان، يعنی اهل سنّت و جماعت، که شالوده عقيدتی و مرزبندی مذهبی آن در اين عصر قوام يافت[۷۲]، گرويدند و در مقابل بزرگ‌ترين اقليّت، يعنی شيعيان امامی قرار گرفتند. عباسيان از دوران خلافت منصور، که در واقع معمار اصلی دولت عباسی است، پس از اطمينان از عدم تأييد خلافت به وسيله عموزادگانشان، يعنی علويان از باورهای شيعی فاصله گرفته، توجّه خود را به علمايی خارج از حوزه نفوذ آموزه‌های شيعی معطوف داشتند. عملکرد عباسيان به گونه‌ای بود که غالباً علمايی که در کانون توجّه مردم قرار داشتند، به ايشان بدبين شده بودند.
موضع‌گيری‌های منفی علمای برجسته‌ای که شالوده مذاهب فقهی اهل سنّت بعدها بر اساس آرای مذهبی ايشان شکل گرفت، نسبت به خلفای عبّاسی بيان گر روابط سرد اين گروه با عباسيان و حتّی جانب‌داری ايشان از علويان است.[۷۳] مسلّماً علمای دين، که شاهد بودند به رغم هزينه سنگينی که جامعه اسلامی برای تغيير حاکميت از امويان به عباسيان پرداخته، فاصله حکومت جديد با حاکميّت آرمانی اسلام از گذشته کمتر نشده‌است، نمی‌توانستند از وضعيت جديد خشنود باشند. در اين دوران ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطی، که در عهد امويان مغضوب خلافت وقت بود، در عصر عباسی نيز به دليل عدم پذيرش منصب قضاوت، بی اعتبار شمردن خلافت خليفه دوم عباسی و حمايت از قيام بنی حسن، مغضوب حکومت عباسی گرديد، شکنجه و زندانی شد و نهايتاً جان خود را بر سر اين ناسازگاری نهاد.[۷۴] مالک بن انس نيز به دليل حمايت از قيام محمد نفس زکيه، فتوای جواز نقض بيعت منصور[۷۵] و عدم تأييد خلافت بنی عبّاس خشم ايشان را برانگيخت.[۷۶] هم چنين امام اوزاعی (متوفای 157 ق)، که از کردار عباسيان رويگردان بود، از تأييد حق ايشان برخلافت سر باز زد،[۷۷] جانب‌داری‌های آشکار محمد بن ادريس شافعی (متوفای 204 ق) از علويان او را به شيعه بودن مشهور کرد[۷۸] و محمد بن جرير طبری (متوفای 310 هـ. ق) به دليل ابراز پاره‌ای از همين تمايلات به شيعی‌گری متّهم گرديد.[۷۹] خلفای عبّاسی به دليل گرايش‌های مذهبی مختلف و گاه متناقض و تحولات سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جهان اسلام در طی شش قرن (عصر عبّاسی) به طور طبيعی نمی‌توانستند سياست مذهبی واحدی داشته باشند.
در اثر تجزيه اقتدار سياسی خلافت عبّاسی [۸۰]، تقسيم خلافت اسلامی (عباسی، فاطمی و اموی)[۸۱] و تبليغات وسيع گروه‌های سياسی ـ فرهنگی زير زمينی، بر ميزان و تنوع ماهيت دخالت حاکميّت در حوزه‌های اعتقادی افزوده شد. بديهی است که اين گونه دخالت‌ها در کاهش يا افزايش‌همسازگری‌ها در جهان اسلام تأثيری جدّی داشته است. بغداد، پايتخت بلند آوازه خلافت عبّاسی، که پيروان تمام مذاهب اسلامی در آن جای داشتند[۸۲]، سيمای روشنی از ناهمسازگری‌های قومی و مذهبی و تلاش‌های همسازگرايانه جهان اسلام در دوران طولانی حکومت عباسيان ارائه می‌دهد. وضعيّت مناسبات مذهبی در ديگر شهرهای بزرگ نيز کما بيش متأثّر از شرايط مذهبی و اجتماعی پايتخت عبّاسيان بود. تصفيه‌های مذهبی امير محمود غزنوی، انگشت در کردن و بر دار کشيدن‌هايش در تمام جهان،[۸۳]اطلاعيه‌های مذهبی خلافت در دوران استيلای آل‌بويه بر بغداد، تظاهرات تحريک کننده اماميان و حنابله در بغداد، برهه‌های سنّی ستيزی خلافت فاطمی، تشّيع زدايی‌های دوران سلاجقه، تأسيس مدارس نظاميّه [۸۴]، جهت‌گيری‌های شيعی الناصر و تلاش وی در تعميم طريقت فتوّت، نمونه‌هايی از ورود حاکميّت‌های عصر عبّاسی به حوزه‌های اعتقادی است و گرچه پاره‌ای از آنها به انگيزه تقويت وحدت اسلامی صورت گرفت، امّا به نتيجه‌ای مطلوب دست نيافت، زيرا گذشته از آلودگی انگيزه‌های وحدت طلبانه به منافع سياسی، اين دست تلاش‌ها بيش از آن که آهنگ همسازگری داشته باشد، درصدد حذف انديشه‌ای به سود انديشه‌ای ديگر بود. البته بايد گفت که تلاش‌های وحدت طلبانه، چه از سوی حاکميّت و چه از سوی علمايی که دغدغه وحدت اسلامی داشتند، خالی از فايده نيز نبوده‌است و شايد بتوان همسازگری نسبی را، که پس از دهه‌ها رقابت و ستيز ميان مسلمانان پديد آمد، مهم‌ترين دستاورد آن دانست.[۸۵] همان‌گونه که اشاره گرديد، خلافت عبّاسی همراه با تجزيه سياسی جهان اسلام بود، امّا اقتدار خلافت عبّاسی، به جز در نواحی دور باختری سرزمين اسلامی، کما بيش تا دوران خلافت متوکّل حفظ گرديد.[۸۶] اگر‌چه عباسيان پس از شتاب روند تجزيه سياسی ديگر هيچ گاه اقتدار پيشين خود را باز نيافتند[۸۷] و تلاش‌های صورت گرفته در اواخر عصر عباسی نهايتاً حاکميّت خليفه را تنها از سرای خلافت تا مناطقی از بين النهرين توسعه داد، امّا با انقراض خلافت آنها، امويان اندلس (422 ق) و خلفای فاطمی (567 ق) کما بيش در مقام معنوی خلافت بی انباز گشتند.[۸۸] تجزيه سياسی جهان اسلام در اقتدار و نوع روابط مسلمين با ديگر ممالک جهان تأثيری سوء نهاد؛ ادباری که گريبان بلاد اسلام را در نتيجه رقابت‌ها و ستيزهای بی‌امان امارت‌های کوچک و بزرگ گرفت تا جايی که گاه بغداد نيز از ترس دست‌اندازی‌های روم شرقی در وحشت فرو می‌رفت[۸۹] و خشمی يأس آلود پايتخت نشينان را به شور و شورش وا می‌داشت.[۹۰] اوج اين نابسامانی در تسلّط سپاهيان صليبی بر بيت المقدس و بخشی از شامات مشاهده می‌گردد.
در عرصه ستيز و رقابت مراکز قدرت با يک ديگر در عصر عبّاسی، بدعتی ناميمون در سياست خارجی جهان اسلام پديد آمد که تا دوران معاصر نيز ادامه دارد؛ يعنی تبانی يکی از اطراف منازعه با قدرتی بيگانه (خارج از جهان اسلام) عليه رقيب داخلی. روابط منصور، مهدی و هارون الرّشيد با پپين، شارل مارتل و شارلمانی با جهت گيری عليه امويان اندلس، مناسبات عبدالرّحمن دوم (حکومت از 206ـ238ق) و روم شرقی با تکيه بر اشتراک در عداوت با خلافت عبّاسی [۹۱]، حمايت روم شرقی از شورشيان خرّمی و تلاش آن دولت برای برقراری ارتباط مستقيم با اخشيديان (امارت از 323ـ358ق)، درخواست مساعدت حمدانيان (امارت از 293ـ394 ق) از روم شرقی برای جنگ با فاطميان و هم داستانی عمر المتوکّل، آخرين امير افطسی اسپانيا، (امارت از 460ـ487ق) با آلفونسوی ششم، شاه لئون و کاستيل عليه مرابطون، نمونه‌هايی از اين بدعت ناميمون است.
اوج اين سياست اقدامی است که به «الناصر»، آخرين خليفه مقتدر عبّاسی، در تبانی با چنگيزخان مغول عليه سلطان محمد خوارزمشاه نسبت داده شده‌است.[۹۲] در صحت چنين نسبتی ترديدهايی ابراز شده‌است [۹۳] و به فرض آن که بپذيريم تحريک‌های النّاصر در هجوم مغول به سرزمين اسلام مؤثر بوده‌است، وی با اقدام خود، علاوه بر از ميان برداشتن رقيب، نابودی خلافت بغداد را نيز رقم زده‌است. به‌هر رو جهان اسلام در عصر خلافت عباسی به رغم تجزيه سياسی و حتّی معنوی نظام حاکم، کما بيش وحدت هويت خود را حفظ کرده، تعدّد امرای مؤمنان منجر به محدوديّت اسلام يا سرزمين اسلامی به مرزی خاص نگرديد، بلکه از ترکيب تمام اين اقاليم مملکت يگانه‌ای تحت عنوان مملکت اسلام پديد آمد و وحدت اسلامی در آن عصر خود را به مرزهای جديد سياسی مقيّد ننمود[۹۴] و مسلمانان بدون توجّه به زادگاه و قوميّت خود، از حقّ شهروندی در تمام مملکت اسلامی برخوردار بودند.
اگر چه خلافت عبّاسی در بيشتر عمر خود از اقتدار حکومتی کمتری نسبت به تمام خلفايی که پيش، پس و همزمان با آن، حکم رانی کردند، برخوردار بود، ليکن بخش قابل ملاحظه‌ای از توده‌های مسلمان، تا پايان عصر عبّاسی تعلّق معنوی خود را به خلافت عبّاسيان حفظ نمودند. اکثر افراد جامعه اسلامی با وجود انحطاط و ابتذالی که در تار و پود خلافت عبّاسی نفوذ کرده بود، نمی‌توانستند به راحتی از آن دل بکنند، زيرا قرن‌ها بود که به آن عادت و دلبستگی داشتند. با سقوط بغداد در دامان مغولان، مظهر و رمز وحدت دنيای اسلامی از بين رفت، وحدت اسلامی که تحت رهبری اميرالمؤمنين بود، نابود شد و امت اسلامی ديگر هرگز زندگی خويش را به صورت قبلی، باز نيافت.[۹۵]

پانویس

  1. دكترای تاريخ.
  2. ر. ک. : علی اكبر فياض، تاريخ اسلام، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1374)، ج 6، ص 4.
  3. همان، ص7.
  4. ر. ک. : برتولد اشپولر، جهان اسلام (دوران خلافت)، ترجمه قمر آريان (تهران، انتشارات اميركبير، 1354)، ص 20.
  5. ابن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ترجمه محمد ابراهيم آيتی، 2 جلد (چاپ هشتم: تهران)، ج 1، ص 370ـ371.
  6. اسحق بن محمد همدانی، سيرت رسول الله (تهران، نشر مركز، 1373)، ص 212؛ ابن واضح يعقوبی، همان، ص 396 و محمد حسنين هيكل، زندگانی محمد، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات سوره، 1375)، ص 281 ـ 282.
  7. در مورد اصطلاح شعب، قبيله وغيره ر. ک. : محمد ابراهيم آيتی، تاريخ پيامبر اسلام، با تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجی، (چاپ ششم: تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1376)، ص 20.
  8. انفال / 63 و آل عمران / 103.
  9. صحيح بخاری، ص 37 و صحيح مسلم، ص 66 به نقل از: كتاب وحدت، گردآوری و تنظيم اداره پژوهش و نگارش، (تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1362)، ص 146.
  10. عبدالهادی حائری، «ديباچه ای بر پيشينه تاريخی جنبش‌های پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، سال 14، شماره 4، ص 725.
  11. همان، ص 13.
  12. صحيح بخاری، ج 10، ص 22.
  13. ر. ک. : فرانتس روزيتال، تاريخ تاريخ نگاری در اسلام، ترجمه اسدالله آزاد، 2 جلد (چاپ دوم: مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1366)، ج 1، ص 157.
  14. محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم، (چاپ ششم: تهران، انتشارات اشراقی، 1379)، ص 9.
  15. عبدالله احمديان، سيمای خليفه دوم عمر بن خطّاب، (چاپ سوم: تبريز، مؤسسه انتشارات سقز (محمدی)، 1376)، ص123.
  16. حباب بن منذر صحابی در سقيفه بنی ساعده چنين گفت: «ای گروه انصار، كار خويش را از دست مدهيد كه اينان در سايه شما هستند و جرأت مخالفت با شما را ندارند و...».
  17. ابن واضح يعقوبی، همان، ج 1، ص 522ـ523.
  18. محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات اساطير، 1375)، ج4، ص 1336.
  19. ابراهيم بن محمد ثقفی، ص 159 ـ 162.
  20. ابن واضح يعقوبی، همان، ج 2، ص 35.
  21. محمد بن جرير طبری، همان، ص 1632 ـ 1633 و ج 5، ص 1872.
  22. سيوطی، همان، ص 170 ـ 171.
  23. ابن واضح يعقوبی، همان، ص 11.
  24. نهج‌البلاغه، ترجمه عبدالمحمد آيتی، (چاپ هشتم: تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1379)، خطبه 146، ص 329.
  25. ر. ک. : مسعودی، همان، ج 1، ص 730ـ731.
  26. ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ج 6، ص 2340 و مسعودی، همان، ص 711 ـ 713 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص 77.
  27. مسعودی، همان، ص 710.
  28. ابن واضح يعقوبی، همان، ص 82.
  29. محمد بن جرير طبری، همان، ص 2593 ـ 2594 و مسعودی، همان، ص 764.
  30. ر. ک. : حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسيان، (انتشارات بنيان)، ص81و98.
  31. مسعودی، همان، ج 2، ص 3.
  32. راضی آل ياسين، صلح امام حسن پرشكوه‌ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد علی خامنه‌ای، (نشر آسيا)، ص 345.
  33. ر. ک. : حاتم قادری، همان، ص 64 ـ 73.
  34. ذهبی، ص 25 و 27 و سيوطی، همان، ص 196.
  35. ر. ک. : مسعودی، همان، ص 3 و سيوطی، همان، ص 188.
  36. ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ص 2345 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص 144 ـ 145.
  37. مسعودی، همان، ص 35 ـ 39.
  38. ابن واضح يعقوبی، همان، ص 166.
  39. محمد بن جرير طبری، همان، ج 7، ص 2748 ـ 2749 و مسعودی، همان، ص 18 و 30 و ابن واضح يعقوبی، همان، ص152 و 162.
  40. ر. ک. : ابن اثير، عزالدين ابی الحسن، الكامل فی التاريخ، بيروت، دار صادر، 1399 ق / 1979 م، ج 8، ص 273 و ج 9، ص 418.
  41. مسعودی، همان، ج 1، ص 709 ـ 710 و ج 2، ص 596.
  42. حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 جلد (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 1، ص 432.
  43. غلامحسين صديقی، جنبش‌های دينی ايرانی در قرن‌های دوم و سوم هجری، (چاپ دوم: تهران، انتشاراتی پاژنگ، 1375)، ص 41.
  44. همان، ص 41 ـ 42.
  45. شعوبيه نام و آرمان خود را در مرحله مساوات طلبی و پيش از مرحله افراط، وامدار قرآن كريم (حجرات/13) بود.
  46. عبدالهادی حائری، «ديباچه ای بر پيشينه تاريخی جنبش‌های پان اسلاميسم»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، ص 14 ـ 15 و سيد احمد موثقی، استراتژی وحدت در انديشه سياسی اسلام، 2 ج، (چاپ دوم: قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامی، 1375)، ج 1، ص 170.
  47. مانند: ابوعثمان عمر بن الحجر الجاحظ (متوفای 255 ق) در البيان والتبييّن، الرسائل، الحيوان و ابن عبد ربه الاندلسی (متوفای 159 ق) در العقد الفريد.
  48. ابوالفضل بنايی، نهضت‌های سياسی مذهبی در تاريخ ايران، (مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1376)، ص 74.
  49. محمود افتخارزاده، بررسی انتقادی نهضت‌های ملی ـ تاريخی ايران(1) شعوبيه ناسيوناليسم ايرانی، (قم، دفتر نشر معارف اسلامی، 1376)، ص 114ـ120 و غلام رضا انصاف پور، روند نهضت‌های ملی و اسلامی در ايران از اسلام تا يورش مغول، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1359)، ص 52.
  50. ابوالفضل بنايی، نهضت‌های سياسی مذهبی در تاريخ ايران، (مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1376)، ص 74.
  51. ر. ک. : و. و بارتولد، خليفه و سلطان، ترجمه سيروس ايزدی، (چاپ دوم: تهران، اميركبير، 1377)، ص41.
  52. سيوطی، همان، ص 232.
  53. ـ ر. ک. : محمد بن جرير طبری، تاريخ طبری، ج 9، ص 3947 ـ 3976 و مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص185ـ197.
  54. ر. ک. : مسعودی، همان، ج 2، ص 187 و ابن واضح يعقوبی، تاريخ يعقوبی، ج 2، ص 268ـ269 و سيوطی، پيشين، ص 243.
  55. سيوطی، همان، ص 246 ـ 247.
  56. دوران خلافت عبدالله بن زبير هفت سال و ده ماه و سه روز بود (ر. ک: مسعودی، همان، ص 239).
  57. محمد بن جرير طبری، همان، ج 10، ص 4550 ـ 4552 و 4556.
  58. البيان والتبيين، ج 3، ص 206، به نقل از: غلامرضا انصاف پور، همان، ص 56.
  59. ر. ک. : محمد بن جرير طبری، همان، ج 11، ص 4773.
  60. حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ج 3، ص 365.
  61. ر. ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 121 ـ 122.
  62. راجع به حضور ايرانيان در سپاه مختار ر. ک: محمد بن جرير (طبری)، همان، ج 8، ص 3327، 3367 و 3401 و راجع به حضور سپاه ايران در سپاه عيسی بن موسی ر. ک: همان، ج 11، ص 4840ـ4841 و محمدبن طاهر مقدسی، آفرينش و تاريخ، ترجمه محمدرضا شفيعی كدكنی، 6 ج، (تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1352)، ج 6، ص86ـ87.
  63. ايراام لاپيدوس، همان، ص 121.
  64. حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 32 و محمد بن جرير طبری، همان، ص 4960 ـ 4961.
  65. همان، ص 324.
  66. حسن ابراهيم حسن، همان، ج 3، ص 365.
  67. آدام متز، الحضارة الاسلامية فی القرن الرابع الهجری أو عصر النهضة فی الاسلام، ترجمه محمد عبدالهادی ابوريده، (چاپ چهارم، بيروت، مكتبة الخاشيحی، دار الكتب العربی، 1387 ق / 1967 م)، ج 1، ص 30.
  68. مسعودی، همان، ص 304 ـ 305 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 148.
  69. ر. ک. : حسن بن موسی نوبختی، فرق الشيعة، ترجمه و تعليق محمد جواد مشكور، (چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی فرهنگی تهران، 1361)، ص 34ـ35
  70. ر. ک. : حسن ابراهيم حسن، همان، ص 144.
  71. حسن بن موسی نوبختی، همان.
  72. حسن ابراهيم حسن، همان، ص 154 ـ 155.
  73. كامل مصطفی الشيبی، ص 16.
  74. سيوطی، همان، ص 261 ـ حسن ابراهيم حسن، همان، ص 155
  75. محمد بن جرير طبری، همان، ص 4796 و سيوطی، همان.
  76. مسعودی، همان، ص 344.
  77. حاتم قادری، تحول مبانی مشروعيت خلافت از آغاز تا فروپاشی عباسيان، ص 183.
  78. رسول جعفريان، ص 29ـ30.
  79. ابوعبدالله ذهبی، ميزان الاعتدال، تحقيق البجاوی، (بيروت، دارالمعرفه)، ج 2، ص 379.
  80. حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 3 ج، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات جاويدان، 1360)، ج 2، ص 183.
  81. ايرام لاپيدوس، پيشين، ص 196.
  82. آدام متز، همان، ص 133.
  83. محمد بن حسين بيهقی، تاريخ بيهقی، 2 جلد، (تهران، انتشارت هيرمند، 1376)، ج 1، ص 282 و حسن ابراهيم حسن، همان، ج3، ص 453ـ454.
  84. ر. ک: ايراام لاپيدوس، همان، ص 248 ـ 249.
  85. ر. ک: همان، ص 248.
  86. ر. ک: حسن ابراهيم حسن، همان، ج 2، ص 93 و ج 3، ص 365.
  87. ر. ک: ابن طقطقا، ص 38 ـ 39.
  88. سيوطی، همان، ص 450 ـ 453.
  89. كرمر، جوئل. ل، احيای فرهنگی در عهد آل بويه، انسان گرايی در عصر رنسانس اسلامی، ترجمه محمد سعيد حقايی كاشانی، (تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1375)، ص 170.
  90. ابن اثير، همان، ج 8، ص 618 ـ 620، آدام متز، همان، ص 26 ـ 27.
  91. ر. ک: حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسی اسلام، ج 2، ص 206، 210 و 213.
  92. ر. ک. : محمدبن خاوندشاه بلخی، روضة الصّفا، تهذيب و تلخيص دكتر عباس زرياب، (تهران، انتشارات علمی، 1373)، ص 841ـ842 و عباس اقبال آشتيانی، زندگانی عجيب يكی از خلفای عباسی ناصر لدين الله، گردآوری دبير سياقی، (تهران، دنيای كتاب، 1369)، ص 355ـ361.
  93. ر. ک. : برتولد اشپولر، جهان اسلام، ص 155.
  94. آدام متز، همان، ص 21.
  95. برتولد اشپولر، همان، ص 157.