پرش به محتوا

بایزید بسطامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
تمیزکاری
جز (جایگزینی متن - '=پانویس=↵{{پانویس|2}}↵↵[[رده:' به '== پانویس == {{پانویس}} [[رده:')
جز (تمیزکاری)
خط ۱۶: خط ۱۶:
=زندگی‌نامه=
=زندگی‌نامه=


از شرح حال بایزید بزرگ مطلب زیادی در دست نیست و اطلاعاتی که در‌این‌باره در دست است ممکن است با شرح حال بایزیدان دیگر در هم آمیخته باشد. می‌گویند او در محله‌ای به نام موبدان متولد شده و موبدان اجداد او بوده‌اند. موبدان منسوب به موبد است و موبد، چنانکه از دستور(گ۲۵) نقل شد، پدر سروشان و والی قومس بوده است و این محله را به نام او موبدان خوانده‌اند و از آن‌جا به محله وافدان نقل مکان کرده‌اند و وافدان نام اعرابیی بوده که در آن محله سکونت داشته است (دستور، گ ۲۸). پس ازآن، نام محله به نام ابویزید شد و آن را بویزیدان می‌گفتند.از ابوعبداللّهِ داستانی، نقل شده است که او را از محله خود نفی کردند و او به محله وافدان رفت<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۴،63 در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>.
از شرح حال بایزید بزرگ مطلب زیادی در دست نیست و اطلاعاتی که در‌این‌باره در دست است ممکن است با شرح حال بایزیدان دیگر در هم آمیخته باشد. می‌گویند او در محله‌ای به نام موبدان متولد شده و موبدان اجداد او بوده‌اند. موبدان منسوب به موبد است و موبد، چنانکه از دستور(گ۲۵) نقل شد، پدر سروشان و والی قومس بوده است و این محله را به نام او موبدان خوانده‌اند و از آن‌جا به محله وافدان نقل مکان کرده‌اند و وافدان نام اعرابیی بوده که در آن محله سکونت داشته است (دستور، گ ۲۸). پس ازآن، نام محله به نام ابویزید شد و آن را بویزیدان می‌گفتند. از ابوعبداللّهِ داستانی، نقل شده است که او را از محله خود نفی کردند و او به محله وافدان رفت<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص۶۴،63 در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>.


=شاگردان بایزید=
=شاگردان بایزید=
خط ۳۸: خط ۳۸:
به گفته همه منابع سروشان جد یا پدرِ پدرِ بایزید بوده و میان بایزید و او فقط یک نفر (عیسی) فاصله بوده است، و سروشان در آغاز اسلام در شهر بسطام بود و موبد، والی قومس (در زمان ساسانیان) بوده است از این‌رو بایزید بایستی از رجال قرن دوم باشد نه سوم که منابع<ref>محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ج۱، ص۶۷، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶</ref>وفات او را در سال ۲۶۱ یا ۲۳۴ گفته‌اند.
به گفته همه منابع سروشان جد یا پدرِ پدرِ بایزید بوده و میان بایزید و او فقط یک نفر (عیسی) فاصله بوده است، و سروشان در آغاز اسلام در شهر بسطام بود و موبد، والی قومس (در زمان ساسانیان) بوده است از این‌رو بایزید بایستی از رجال قرن دوم باشد نه سوم که منابع<ref>محمد بن حسین سلمی، طبقات الصوّفیه، ج۱، ص۶۷، چاپ نورالدین سدیبه، قاهره ۱۴۰۶/۱۹۸۶</ref>وفات او را در سال ۲۶۱ یا ۲۳۴ گفته‌اند.


==اشکال بر نظر سهلجی درباره مرگ بایزید==
== اشکال بر نظر سهلجی درباره مرگ بایزید ==


سهلگی یا سَهلجی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۸۳، کویت ۱۹۷۸</ref>وفات او را در سال ۲۳۴ و عمر او را ۷۳ سال گفته است که اگر درست باشد، باید تولدش در سال ۱۶۱ باشد که درست درنمی‌آید، زیرا فاصله او و سروشان را پر نمی‌کند.
سهلگی یا سَهلجی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۸۳، کویت ۱۹۷۸</ref>وفات او را در سال ۲۳۴ و عمر او را ۷۳ سال گفته است که اگر درست باشد، باید تولدش در سال ۱۶۱ باشد که درست درنمی‌آید، زیرا فاصله او و سروشان را پر نمی‌کند.


==اشکال نظر ابونعیم درباره مرگ بایزید==
== اشکال نظر ابونعیم درباره مرگ بایزید ==


اما طبق قرائن موجود، بایزید باید از رجال قرن دوم باشد، مثلاً ابراهیم هروی، معروف به ستَنبِه یا اِسْتَنْبِه، سخنانی از بایزید نقل کرده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۰۰، کویت ۱۹۷۸</ref>اما ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۳، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> [[ابراهیم هروی]] را از مصاحبان [[ابراهیم ادهم]] و اقران بایزید خوانده است. وفات ابراهیم ادهم را درسال ۱۶۱-۱۶۶ گفته‌اند.<ref>بداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۶۸، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش</ref>بنابراین ممکن نیست که شخصی هم مصاحب ابراهیم ادهم و هم قرین و راوی بایزید (متوفی ۲۶۱) باشد.
اما طبق قرائن موجود، بایزید باید از رجال قرن دوم باشد، مثلاً ابراهیم هروی، معروف به ستَنبِه یا اِسْتَنْبِه، سخنانی از بایزید نقل کرده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۱۰۰، کویت ۱۹۷۸</ref>اما ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۳، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> [[ابراهیم هروی]] را از مصاحبان [[ابراهیم ادهم]] و اقران بایزید خوانده است. وفات ابراهیم ادهم را درسال ۱۶۱-۱۶۶ گفته‌اند.<ref>بداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۶۸، چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش</ref>بنابراین ممکن نیست که شخصی هم مصاحب ابراهیم ادهم و هم قرین و راوی بایزید (متوفی ۲۶۱) باشد.
خط ۴۸: خط ۴۸:
=ابراهیم هروی یار و زائر بایزید=
=ابراهیم هروی یار و زائر بایزید=


در کتاب النّور ابراهیم هروی از یاران و زائران بایزید خوانده شده و آمده است که بایزید او را تا قریه اِبیان (در یک فرسخی بسطام) استقبال یا مشایعت می‌کرده است<ref>محمدبن علی سهلگی ، النّور من کلمات ابی طیفور ، ص۷۳-۷۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی ، کویت ۱۹۷۸</ref>(در ص۷۳ به جای الهروی اشتباهاً الهرمی‌آمده است).
در کتاب النّور ابراهیم هروی از یاران و زائران بایزید خوانده شده و آمده است که بایزید او را تا قریه اِبیان (در یک فرسخی بسطام) استقبال یا مشایعت می‌کرده است<ref>محمدبن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۷۳-۷۴، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>(در ص۷۳ به جای الهروی اشتباهاً الهرمی‌آمده است).


=بایزید صحابه و شاگرد امام صادق=
=بایزید صحابه و شاگرد امام صادق=


با این مقدمات، قول دیگری که او را از اصحاب [[امام صادق]] علیه السّلام (متوفی ۱۴۸ ) می‌داند قوّت می‌گیرد. اگرچه محققان این قول را نادیده گرفته‌اند. به نوشته سهلگی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳</ref>، از قول ابوعبداللّه دستانی یا داستانی و او از قول مشایخ خود، ابویزید ۳۱۳ استاد را خدمت کرد که آخر ایشان [[امام جعفر صادق]] علیه السّلام بوده است و حضرت او را مأمور بازگشت به بسطام و دعوت مردم به خدا کرد<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۶ شمار استادان ابویزید را ۱۱۳ تن ذکر کرده است، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵-۱۹۰۷</ref>.
با این مقدمات، قول دیگری که او را از اصحاب [[امام صادق]] علیه السّلام (متوفی ۱۴۸) می‌داند قوّت می‌گیرد. اگرچه محققان این قول را نادیده گرفته‌اند. به نوشته سهلگی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۳</ref>، از قول ابوعبداللّه دستانی یا داستانی و او از قول مشایخ خود، ابویزید ۳۱۳ استاد را خدمت کرد که آخر ایشان [[امام جعفر صادق]] علیه السّلام بوده است و حضرت او را مأمور بازگشت به بسطام و دعوت مردم به خدا کرد<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۳۶ شمار استادان ابویزید را ۱۱۳ تن ذکر کرده است، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵-۱۹۰۷</ref>.


=سقایی و ملاقات بایزید با امام صادق در کلام علما و مورخان=
=سقایی و ملاقات بایزید با امام صادق در کلام علما و مورخان=


او چندین سال امام را خدمت کرد و چون سقّای خانه ایشان بود، حضرت او را طیفور سَقّا می‌خواند<ref>محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳</ref> ملاقات امام صادق علیه السّلام و بایزید بسطامی و سقّایی او بر در خانه حضرت را جمعی از مورخان نقل کرده و فخررازی در کتاب‌های کلامی خود و سیّد بن طاووس در الطرائف و علامه حلّی در شرح تجرید نیز آن را آورده‌اند.
او چندین سال امام را خدمت کرد و چون سقّای خانه ایشان بود، حضرت او را طیفور سَقّا می‌خواند<ref>محمد بن حسین شیخ بهائی، الکشکول، ج۱، ص۱۱۵، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳</ref> ملاقات امام صادق علیه السّلام و بایزید بسطامی و سقّایی او بر در خانه حضرت را جمعی از مورخان نقل کرده و فخررازی در کتاب‌های کلامی خود و سیّد بن طاووس در الطرائف و علامه حلّی در شرح تجرید نیز آن را آورده‌اند.
خط ۸۵: خط ۸۴:
سخنان منسوب به بایزید درحدود پانصد قول است که از راه افراد خانواده یا معاصران و شاگردان او به ما رسیده است.
سخنان منسوب به بایزید درحدود پانصد قول است که از راه افراد خانواده یا معاصران و شاگردان او به ما رسیده است.


==مهمترین نقل کننده سخن بایزید در خانواده‌اش==
== مهمترین نقل کننده سخن بایزید در خانواده‌اش ==


مهمترین فرد خانواده بایزید که سخنان او را نقل کرده ابوموسی ـ خادم و برادرزاده او یعنی پسر آدم برادر بزرگتر بایزید ـ بوده است او گفته که چهارصد کلام از سخنان بایزید را با خود به گور می‌برد، زیرا کسی را که شایسته شنیدن آنها باشد ندیده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۷، کویت ۱۹۷۸</ref>.
مهمترین فرد خانواده بایزید که سخنان او را نقل کرده ابوموسی ـ خادم و برادرزاده او یعنی پسر آدم برادر بزرگتر بایزید ـ بوده است او گفته که چهارصد کلام از سخنان بایزید را با خود به گور می‌برد، زیرا کسی را که شایسته شنیدن آنها باشد ندیده است<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۷، کویت ۱۹۷۸</ref>.


==پسران بایزید بسطامی==
== پسران بایزید بسطامی ==


هنگام مرگ بایزید، ابوموسی ۲۲ سال داشته و چهار پسر از خود برجای گذاشته است که یکی موسی معروف به عُمَی است که بعضی از سخنان بایزید به روایت اوست، و دیگری ابویزید قاضی که چند روزی متولی منصب قضا در بسطام بوده است، و از او چهارصد کلام در طریق معرفت نقل شده است که اهل صنعت (فن تصوّف) آن را می‌پسندیدند و به او گفته بودند که سخنان تو از بایزید بیشتر است و با این معنی ملامت مردم را از او ارث می‌بری. به گفته سهلگی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸</ref> این شخص همان ابویزید ثانی است.
هنگام مرگ بایزید، ابوموسی ۲۲ سال داشته و چهار پسر از خود برجای گذاشته است که یکی موسی معروف به عُمَی است که بعضی از سخنان بایزید به روایت اوست، و دیگری ابویزید قاضی که چند روزی متولی منصب قضا در بسطام بوده است، و از او چهارصد کلام در طریق معرفت نقل شده است که اهل صنعت (فن تصوّف) آن را می‌پسندیدند و به او گفته بودند که سخنان تو از بایزید بیشتر است و با این معنی ملامت مردم را از او ارث می‌بری. به گفته سهلگی<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، ص۶۹، کویت ۱۹۷۸</ref> این شخص همان ابویزید ثانی است.
خط ۱۲۰: خط ۱۱۹:
=سخن بایزید درباره فنا و بقا=
=سخن بایزید درباره فنا و بقا=


درباره مطلب اخیر باید گفت که از ابویزید هم سخنانی در «فنا و بقا» نقل شده است، مثلاً عطار<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نقل می‌کند که او را دیدند سر به گریبان فکرت فروبرده، چون سر برآورد، گفت، «سر به فنای خود فرو بردم و به بقای حق برآوردم». و نیز پرسیدند، «مرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است ؟ گفت، آن وقت که فانی گردد در تحت اطلاع حق... پس او فانئی بود باقی و باقئی بود فانی...» <ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۸-۱۶۹، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref>
درباره مطلب اخیر باید گفت که از ابویزید هم سخنانی در «فنا و بقا» نقل شده است، مثلاً عطار<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۵۴، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نقل می‌کند که او را دیدند سر به گریبان فکرت فروبرده، چون سر برآورد، گفت، «سر به فنای خود فرو بردم و به بقای حق برآوردم». و نیز پرسیدند، «مرد کی داند که به حقیقت معرفت رسیده است؟ گفت، آن وقت که فانی گردد در تحت اطلاع حق... پس او فانئی بود باقی و باقئی بود فانی...» <ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص۱۶۸-۱۶۹، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref>


=رد سخن سلمی درباره خراز نخستین نظریه پرداز فنا=
=رد سخن سلمی درباره خراز نخستین نظریه پرداز فنا=
خط ۱۳۲: خط ۱۳۱:
=نظر بایزید درباره معراج پیامبر=
=نظر بایزید درباره معراج پیامبر=


شطح ابویزید در بیانات فوق همان گذاشتن خود به جای [[حضرت رسول اکرم|حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلّم]] در معراج و وصول به درخت «سِدرة المُنتهی » است که منتها و غایت سیر آن حضرت را می‌رساند، و بایزید اقرار می‌کند که سیر او «خُدعه» است یعنی در عالم خیال و ناشی از استغراق در وجد و حال است که از مختصات حالات شطح است. به هرحال، چنانکه آربری گفته است، ربطی به درخت جهانی اوپانیشادها ندارد.
شطح ابویزید در بیانات فوق همان گذاشتن خود به جای [[حضرت رسول اکرم|حضرت رسول صلی اللّه علیه وآله وسلّم]] در معراج و وصول به درخت «سِدرة المُنتهی» است که منتها و غایت سیر آن حضرت را می‌رساند، و بایزید اقرار می‌کند که سیر او «خُدعه» است یعنی در عالم خیال و ناشی از استغراق در وجد و حال است که از مختصات حالات شطح است. به هرحال، چنانکه آربری گفته است، ربطی به درخت جهانی اوپانیشادها ندارد.
اما معنی شطح، که در سخنان بایزید بزرگ از همه بیشتر است، به قول روزبهان<ref>روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۷، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش</ref> ناشی از قوّت وَجد است که آتش شوق را به معشوق ازلی تیزتر می‌سازد و درآن حالت از صاحب وجد کلامی صادر شود از مشتعل شدن احوال و ارتفاع روح که ظاهر آن «متشابه» (تأویل پذیر) شود با عباراتی که کلمات آن را غریب گویند، زیرا وجه (تأویلش) را نشناسند و به انکار و طعن گوینده مفتون شوند، و اگر صاحب‌نظری توفیق یابد، آن را انکار نکند و بحث در اشارات شطح نکند.
اما معنی شطح، که در سخنان بایزید بزرگ از همه بیشتر است، به قول روزبهان<ref>روزبهان بن ابی نصر روزبهان بقلی، شرح شطحیّات، ص۵۷، به تصحیح و مقدمه فرانسوی از هنری کُربین، تهران ۱۳۴۴ ش</ref> ناشی از قوّت وَجد است که آتش شوق را به معشوق ازلی تیزتر می‌سازد و درآن حالت از صاحب وجد کلامی صادر شود از مشتعل شدن احوال و ارتفاع روح که ظاهر آن «متشابه» (تأویل پذیر) شود با عباراتی که کلمات آن را غریب گویند، زیرا وجه (تأویلش) را نشناسند و به انکار و طعن گوینده مفتون شوند، و اگر صاحب‌نظری توفیق یابد، آن را انکار نکند و بحث در اشارات شطح نکند.


خط ۱۵۲: خط ۱۵۱:


اما چنان‌که عبدالرحمان بدوی در شطحات الصوفیّه<ref>عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸</ref> گفته است، تأویلات کسانی چون ابونصر سرّاج و جنید و دیگران از شطحیّات بایزید بیرون از مقصود حقیقی بایزید است و در حقیقت برای تبرئه اوست.
اما چنان‌که عبدالرحمان بدوی در شطحات الصوفیّه<ref>عبدالرحمن بدوی، شطحات الصوّفیه، ص۳۲، کویت ۱۹۷۸</ref> گفته است، تأویلات کسانی چون ابونصر سرّاج و جنید و دیگران از شطحیّات بایزید بیرون از مقصود حقیقی بایزید است و در حقیقت برای تبرئه اوست.
سخنان او ناشی از استهلاک در شهود حق و غلبه حالت سُکر است و مقاصد او یا تجرید امور دینی از حسیّات و مادیّات است، مانند مطالبی که درباره [[حج]] و [[کعبه]] یا بهشت و دوزخ، یا آنچه درباره بالاتر بودن لوای او از لوای حضرت رسول گفته است (انّ لِوائی اعظم من لِواء محمّد (صلی اللّه علیه وآله وسلّم)) یعنی لوایی که برای حضرت رسول در میدان‌های جنگ می‌افراشتند لوای مادّی و جسمانی بود، اما لوای او معنوی و روحانی است، یا از راه حصول حالتی معنوی برای اوست که در آن حالت همه را یکی می‌بیند و جز خدا چیزی نمی‌بیند و خود را با جهان و خدا متحد می‌داند، چنانکه می‌گوید، «سی سال خدای را می‌طلبیدم، چون بنگریستم او طالب بود و من مطلوب» او در عبادات به ظاهر آن نمی‌نگریست و می‌گفت، «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم، آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من » مریدی گفته بود، عجب دارم از کسی که خدا را شناسد و اطاعت و عبادت نکند. بایزید گفت، عجب دارم از کسی که او را بشناسد و اطاعت کند یا در باب کعبه گفت،«اول بار که به خانه (خانه خدا) رفتم خانه دیدم، دوم بار که رفتم خداوند خانه دیدم، اما سوم بار که رفتم نه خانه دیدم و نه خداوند خانه » و درباره اتحاد گوید، «از بایزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم »<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص142تاص۱۶۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نیز می‌گوید، «به قصد حج بیرون رفتم. در راه سیاهی را دیدم که پرسید کجا میروی ؟ گفتم به مکه می‌روم. گفت آنچه را می‌خواهی در بسطام گذاشته‌ای و نمی‌دانی. کسی را می‌خواهی که به تو از رگ گردن نزدیک‌تر است» و گفته است، «توبه از گناه یکی است و از طاعت هزار» که مقصود عبادات ریائی است، یا«در طاعات چندان آفت است که حاجت به معصیت کردن نیست»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص104،ص108 و ص۱۱۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>.
سخنان او ناشی از استهلاک در شهود حق و غلبه حالت سُکر است و مقاصد او یا تجرید امور دینی از حسیّات و مادیّات است، مانند مطالبی که درباره [[حج]] و [[کعبه]] یا بهشت و دوزخ، یا آنچه درباره بالاتر بودن لوای او از لوای حضرت رسول گفته است (انّ لِوائی اعظم من لِواء محمّد (صلی اللّه علیه وآله وسلّم)) یعنی لوایی که برای حضرت رسول در میدان‌های جنگ می‌افراشتند لوای مادّی و جسمانی بود، اما لوای او معنوی و روحانی است، یا از راه حصول حالتی معنوی برای اوست که در آن حالت همه را یکی می‌بیند و جز خدا چیزی نمی‌بیند و خود را با جهان و خدا متحد می‌داند، چنانکه می‌گوید، «سی سال خدای را می‌طلبیدم، چون بنگریستم او طالب بود و من مطلوب» او در عبادات به ظاهر آن نمی‌نگریست و می‌گفت، «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم، آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من» مریدی گفته بود، عجب دارم از کسی که خدا را شناسد و اطاعت و عبادت نکند. بایزید گفت، عجب دارم از کسی که او را بشناسد و اطاعت کند یا در باب کعبه گفت، «اول بار که به خانه (خانه خدا) رفتم خانه دیدم، دوم بار که رفتم خداوند خانه دیدم، اما سوم بار که رفتم نه خانه دیدم و نه خداوند خانه» و درباره اتحاد گوید، «از بایزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست، پس نگه کردم عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم»<ref>محمد بن ابراهیم عطّار، کتاب تذکره الاولیاء، ج۱، ص142تاص۱۶۰، چاپ نیکلسون، لیدن ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷</ref> نیز می‌گوید، «به قصد حج بیرون رفتم. در راه سیاهی را دیدم که پرسید کجا میروی؟ گفتم به مکه می‌روم. گفت آنچه را می‌خواهی در بسطام گذاشته‌ای و نمی‌دانی. کسی را می‌خواهی که به تو از رگ گردن نزدیک‌تر است» و گفته است، «توبه از گناه یکی است و از طاعت هزار» که مقصود عبادات ریائی است، یا«در طاعات چندان آفت است که حاجت به معصیت کردن نیست»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ج۱، ص104،ص108 و ص۱۱۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>.


=عبادت بایزید=
=عبادت بایزید=
خط ۱۶۰: خط ۱۵۹:
=امی بودن بایزید و خدمت به امام صادق=
=امی بودن بایزید و خدمت به امام صادق=


امّی بودن و ناآشنا بودن او به دعا، با بودن او در خدمت حضرت صادق علیه السّلام منافات ندارد زیرا، چنانکه گفته‌اند، او سقّای حضرت بود و او را طیفور سقّاء می‌گفتند، مؤیّد این مطلب آن است که ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> می‌گوید، کسی روایتی از او به یاد ندارد، اما شیخی به نام ابوالفتح بن الحمصی برای او حدیثی روایت کرد که ابویزید بسطامی از راه ابوعبدالرحمن سندی و او... از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده است.ابونعیم می‌گوید، این حدیث را بر ابویزید بسته‌اند و گناه برگردن شیخ ابوالفتح است که احادیث زیادی را از این نوع بسته است. آنگاه ابونعیم این حدیث را از طریق دیگری روایت می‌کند. سهلگی هم می‌گوید، از ابویزید اکبر جز یک خبر واحد نقل نشده است، و آنگاه همان حدیث را می‌آورد.  
امّی بودن و ناآشنا بودن او به دعا، با بودن او در خدمت حضرت صادق علیه السّلام منافات ندارد زیرا، چنانکه گفته‌اند، او سقّای حضرت بود و او را طیفور سقّاء می‌گفتند، مؤیّد این مطلب آن است که ابونعیم<ref>احمد بن عبداللّه ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج۱۰، ص۴۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷</ref> می‌گوید، کسی روایتی از او به یاد ندارد، اما شیخی به نام ابوالفتح بن الحمصی برای او حدیثی روایت کرد که ابویزید بسطامی از راه ابوعبدالرحمن سندی و او... از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرده است. ابونعیم می‌گوید، این حدیث را بر ابویزید بسته‌اند و گناه برگردن شیخ ابوالفتح است که احادیث زیادی را از این نوع بسته است. آنگاه ابونعیم این حدیث را از طریق دیگری روایت می‌کند. سهلگی هم می‌گوید، از ابویزید اکبر جز یک خبر واحد نقل نشده است، و آنگاه همان حدیث را می‌آورد.  


=اهل حدیث نبودن ابویزید، بر خلاف بایزید اصغر=
=اهل حدیث نبودن ابویزید، بر خلاف بایزید اصغر=
خط ۱۷۷: خط ۱۷۶:
=هجویری مخالف بایزید=
=هجویری مخالف بایزید=


هجویری [[طریق طیفوریه]] (پیروان بایزید) را طریق غلبه و سکر می‌داند. او از پیروان جنید است که طریق و روش او برعکس بایزید مبنی بر صحو بود.هجویری مخالف بایزید بود و می‌گفت، «سُکر دوستی از جنس کسب آدمی نباشد و هرچه از دایره اکتساب خارج بود دعوت کردن به آن باطل بُوَد» دیگری حالت استغراق و غلبه مستی حق که چندان به کسب نیاز ندارد، بلکه منوط به غلبه حالات است. همین معنی است که با امّی بودن بایزید بیشتر مطابقت دارد و مخالفت او را با علم و زهد تبیین می‌کند<ref>علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، صفحات۲۲۹ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش</ref>.
هجویری [[طریق طیفوریه]] (پیروان بایزید) را طریق غلبه و سکر می‌داند. او از پیروان جنید است که طریق و روش او برعکس بایزید مبنی بر صحو بود. هجویری مخالف بایزید بود و می‌گفت، «سُکر دوستی از جنس کسب آدمی نباشد و هرچه از دایره اکتساب خارج بود دعوت کردن به آن باطل بُوَد» دیگری حالت استغراق و غلبه مستی حق که چندان به کسب نیاز ندارد، بلکه منوط به غلبه حالات است. همین معنی است که با امّی بودن بایزید بیشتر مطابقت دارد و مخالفت او را با علم و زهد تبیین می‌کند<ref>علی بن عثمان هجویری، کشف المحجوب، صفحات۲۲۹ به بعد، چاپ ژوکوفسکی، لنینگراد ۱۹۲۶، چاپ افست تهران ۱۳۵۸ ش</ref>.


=نظر خواجه عبداللّه انصاری درباره بایزید=
=نظر خواجه عبداللّه انصاری درباره بایزید=


[[خواجه عبداللّه انصاری]] که نتوانسته است فرق میان سخنان مختلف و متضادّ منسوب به بایزید را دریابد، می‌گوید، «بایزید صاحب رأی بوده در مذهب، لیکن وی را ولایتی گشاد که مذهب در آن به دید نیامد».ظاهراً «صاحب رأی بودن در مذهب» همان روش سکر و استغراق است و «ولایت گشودن» از سخنان دیگر او است، که از جنس سخنان صوفیان و عرفای متعارف است.
[[خواجه عبداللّه انصاری]] که نتوانسته است فرق میان سخنان مختلف و متضادّ منسوب به بایزید را دریابد، می‌گوید، «بایزید صاحب رأی بوده در مذهب، لیکن وی را ولایتی گشاد که مذهب در آن به دید نیامد». ظاهراً «صاحب رأی بودن در مذهب» همان روش سکر و استغراق است و «ولایت گشودن» از سخنان دیگر او است، که از جنس سخنان صوفیان و عرفای متعارف است.


خواجه عبدالله انصاری سخنان شطح منسوب به بایزید را «دروغ‌هایی» می‌داند که بر او بسته‌اند و از جمله قول معروف او است که «خیمه زدم برابر عرش» شیخ الاسلام گفت، «این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بُعد... حقیقت به نبودِ خود درست کن، برابر گفتنِ خود کفر است» و از قول حصری می‌گوید که این سخن توحید به دوگانگی درست کردن است، و ابرِسیدن (بلوغ و کمال) می‌باید نه نزدیک شدن (فرارسیدن) انصاری<ref>عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴،105 چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش</ref>، برعکس، جنید را می‌ستاید و می‌گوید که او متمکن بود و او را بوج و بوش نبود (سخنان درهم و مختلط نمی‌گفت).
خواجه عبدالله انصاری سخنان شطح منسوب به بایزید را «دروغ‌هایی» می‌داند که بر او بسته‌اند و از جمله قول معروف او است که «خیمه زدم برابر عرش» شیخ الاسلام گفت، «این سخن در شریعت کفر است و در حقیقت بُعد... حقیقت به نبودِ خود درست کن، برابر گفتنِ خود کفر است» و از قول حصری می‌گوید که این سخن توحید به دوگانگی درست کردن است، و ابرِسیدن (بلوغ و کمال) می‌باید نه نزدیک شدن (فرارسیدن) انصاری<ref>عبداللّه بن محمدانصاری، طبقات الصوّفیه، ص۱۰۴،105 چاپ محمد سرور مولائی، تهران ۱۳۶۲ ش</ref>، برعکس، جنید را می‌ستاید و می‌گوید که او متمکن بود و او را بوج و بوش نبود (سخنان درهم و مختلط نمی‌گفت).
خط ۱۸۷: خط ۱۸۶:
=سخن داود زاهد درباره بایزید و جواب او=
=سخن داود زاهد درباره بایزید و جواب او=


از جمله مخالفان ابویزید شخصی به نام داود زاهد بوده که خود را با او برابر بلکه برتر از او می‌شمرده و گفته است، اگر او یک بار حج کرده، من دوبار حج کرده‌ام و اگر فلان کار خوب را کرده، من بیشتر از او کرده‌ام. بایزید در پاسخ گفته است که سخن او درست است، اما امیرالمؤمنین یکی است و اگر یکی از نَکارمنو (دهی و مزرعه‌ای که گویا بر بالای کوهی نزدیک بسطام بوده است)بیاید و خود را امیرالمؤمنین بداند، گردنش را می‌زنند.سهلگی می‌گوید، «گرچه داود زاهد در مقام و منزلت با بایزید همسان نبوده است اما سخن او از علوّ همت او بوده است نه از راه نقض او»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>.آنچه در اظهارات سهلگی مهم است این است که می‌گوید قوم بایزید سخنان او را به ارث بردند، اما والا بودن این سخنان در میان دوستانش پنهان ماند. این معنی همان تعدد بایزید و تعدد مدعیان مقام و سخنان او را می‌رساند.
از جمله مخالفان ابویزید شخصی به نام داود زاهد بوده که خود را با او برابر بلکه برتر از او می‌شمرده و گفته است، اگر او یک بار حج کرده، من دوبار حج کرده‌ام و اگر فلان کار خوب را کرده، من بیشتر از او کرده‌ام. بایزید در پاسخ گفته است که سخن او درست است، اما امیرالمؤمنین یکی است و اگر یکی از نَکارمنو (دهی و مزرعه‌ای که گویا بر بالای کوهی نزدیک بسطام بوده است)بیاید و خود را امیرالمؤمنین بداند، گردنش را می‌زنند. سهلگی می‌گوید، «گرچه داود زاهد در مقام و منزلت با بایزید همسان نبوده است اما سخن او از علوّ همت او بوده است نه از راه نقض او»<ref>محمد بن علی سهلگی، النّور من کلمات ابی طیفور، ص۸۱، در شطحات الصوّفیه از عبدالرحمن بدوی، کویت ۱۹۷۸</ref>.آنچه در اظهارات سهلگی مهم است این است که می‌گوید قوم بایزید سخنان او را به ارث بردند، اما والا بودن این سخنان در میان دوستانش پنهان ماند. این معنی همان تعدد بایزید و تعدد مدعیان مقام و سخنان او را می‌رساند.


=بیرون کردن بایزید از بسطام=
=بیرون کردن بایزید از بسطام=
خط ۲۰۷: خط ۲۰۶:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده: تصوف]]
[[رده:تصوف]]
۴٬۹۳۳

ویرایش