نقش عقل در استنباط احکام الهی از دیدگاه اخباریین و اصولیین (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۷۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
<div class="wikiInfo">
'''نقش عقل در استنباط احکام الهی از دیدگاه اخباریین و اصولیین''' عنوان مقاله‌ای است به زبان فارسی که در [[پژوهشگاه مطالعات تقریبی]] به رشته تحریر در آمده است. نویسنده <ref>سید مصطفی حسینی رودباری</ref> در این مقاله به بررسی مسائلی زیر پرداخته است:  
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
1- ایا عقل در مقام ثبوت قادر به استنباط احکام شرعی هست – امکان ذاتی –
|-
2- بنابر پیشفرض فوق الذکر، آیا این نوع استنباط از اعتبار و حجیت نیز برخوردار هست یا خیر؟ ‌
!عنوان مقاله!! data-type="authorName" |"نقش عقل در استنباط احكام الهي از ديدگاه اخباريين و اصوليين
3- در تعارض عقل و نقل قاعده چیست؟
|-
4- نقش اسباب غیر متعارف در احکام قطعی عقلی – حکم " علم و قطعی " که با اسباب غیر متعارف برای مکلف ایجاد می‌گردد-
|زبان مقاله
| data-type="authorfatherName" |فارسی


|-
== مبحث اول: ‌ آیا عقل در مقام ثبوت، قادر به استنباط احکام شرعی هست – امکان ذاتی –؟ ==
|محل نشر
| data-type="authorBirthPlace" |پژوهشگاه مطالعات تقریبی
|-


|}
=== تحریر محل نزاع: ‌===
</div>


مراد از عقل در این نوع مباحث، احکام عقل نظری است یعنی احکامی که با دقت و تامل و تحلیل عقلانی بدست می‌آید. از اینرو احکام عقل ضروری فطری از دائره بحث خارج است.
ز طرفی مراد از احکام عقلی، احکام قطعی عقل است لذا احکام ظنی نیز از دائره مباحث فوق خارج است.


<big>نقش عقل در استنباط احكام الهي از ديدگاه اخباريين و اصوليين</big> عنوان مقاله است به زبان فارسی که در [[پژوهشگاه مطالعات تقریبی]] به رشته تحریر در آمده است. نویسنده <ref>سید مصطفی حسینی رودباری</ref> در این مقاله به بررسی مسائلی زیر پرداخته است:
توضیح: ‌ برای استنباط حکم شرعی از طریق عقل فرض‌هائی متصور است: ‌  
1- ايا عقل در مقام ثبوت قادر به استنباط احكام شرعي هست – امكان ذاتي –
1- عقل فطری و ضروری بنحو قطع حکم به ثبوت حکم کند مثل حکم عقل به لزوم رد ودیعه
2- بنابر پيشفرض فوق الذكر، ايا اين نوع استنباط از اعتبار و حجيت نيز برخوردار هست يا خير ؟‌
2- عقل ازطریق مقدمات و مبادی نقلی مثل کتاب و سنت بنحو قطع حکم به ثبوت حکمی کند مثل حکم قطعی عقل به وجوب روزه وحج  
3- در تعارض عقل و نقل قاعده چيست ؟
3 – عقل نظری ازطریق مقدمات نقلی ظنی معتبر حکم به ثبوت چیزی نماید مثل ظواهر الفاظ و خبرعادل  
4- نقش اسباب غير متعارف در احكام قطعی عقلی – حكم " علم و قطعی " كه با اسباب غير متعارف براي مكلف ايجاد مي گردد-
4 – عقل نظری از طریق مقدمات عقلیه ظنیه غیر معتبر – حکم به ثبوت چیزی کند.  
 
5- عقل نظری ازطریق مقدمات عقلیه قطعیه حکم به ثبوت چیزی کند.  
 
باید دانست که محل بحث درفرض‌های فوق تنها قسم پنجم می‌باشد و در چهار مورد دیگر تقریبا بین دانشمندان اسلامی اختلافی نیست به این معنا که در فرض اول و دوم و سوم احکام عقلی مطلقا حجت است و در قسم چهارم نیز مطلقا حجت نیست ولی در قسم پنجم بین اخباریین و اصولیین و نیزبین عدلیه و اشاعره اختلاف است.  
==مبحث اول :‌ ايا عقل در مقام ثبوت، قادر به استنباط احكام شرعي هست – امكان ذاتي –؟==
 
 
===تحرير محل نزاع :‌===
 
 
مراد از عقل در اين نوع مباحث ،احكام عقل نظري است يعني احكامي كه با دقت و تامل و تحليل عقلاني بدست مي ايد. از اينرو احكام عقل ضروري فطري از دائره بحث خارج است .
ز طرفي مراد از احكام عقلي ، احكام قطعي عقل است لذا احكام ظني نيز از دائره مباحث فوق خارج است .
 
توضيح :‌ براي استنباط حكم شرعي از طريق عقل فرضهائي متصور است :‌  
1- عقل فطري و ضروري بنحو قطع حكم به ثبوت حكم كند مثل حكم عقل به لزوم رد وديعه
2- عقل ازطريق مقدمات و مبادي نقلي مثل كتاب و سنت بنحو قطع حكم به ثبوت حكمي كند مثل حكم قطعي عقل به وجوب روزه وحج
3 – عقل نظري ازطريق مقدمات نقلي ظني معتبر حكم به ثبوت چيزي نمايد مثل ظواهر الفاظ و خبرعادل  
4 – عقل نظري از طريق مقدمات عقليه ظنيه غير معتبر – حكم به ثبوت چيزي كند.  
5- عقل نظري ازطريق مقدمات عقليه قطعيه حكم به ثبوت چيزي كند.
بايد دانست كه محل بحث درفرضهاي فوق تنها قسم پنجم مي باشد و در چهارمورد ديگر تقريبا بين دانشمندان اسلامي اختلافي نيست به اين معنا كه در فرض اول و دوم و سوم احكام عقلي مطلقا حجت است و در قسم چهارم نيز مطلقا حجت نيست ولي در قسم پنجم بين اخباريين و اصوليين و نيزبين عدليه و اشاعره اختلاف است .  
 
   
   
===اقوال در مساله – امكان ذاتي استنباط حكم شرعي توسط عقل نظري - :‌===
=== اقوال در مساله – امکان ذاتی استنباط حکم شرعی توسط عقل نظری: ‌===
 
 
دونكته قبل ازبيان اقوال :‌
 
 
الف – استنباط حكم شرعي توسط عقل نظري به دو گونه متصور است :‌
1-ادراك ملاكات احكام
2-ادراك نفس حكم با قطع نظر از درك مناطات – مصالح و مفاسد –
صورت اول مبتني بر اين است كه با مشهور عدليه متحد باشيم كه مي گويند : ‌تمامي احكام الهي مبتني بر مصالح مفاسد واقعيه در متعلقات احكام است اما بنابر نظر اقليتي – چون صاحب فصول – كه اين مبنا را منكرند اين فرض معقول نيست .
ب- احكام عقلي تنها بر مبناي ثبوت قاعده ملازمه بين حكم عقل و شرع است كه مي تواند منشا استنباط حكم شرعي گردد نظيرحكم قطعي عقل به لزوم اطاعت از اوامر الهيه كه مستتبع حكم شرعي است .
 
 
===اقوال و اراء علماء‌ شيعه و سني  در موضوع  توانائي عقل در استنباط احكام اسلامي===
 
 
===الف – علماي شيعه :‌===
عالمان شيعي در اين موضوع به دو گروه تقسيم مي شوند :‌ اصوليين و اخباريين
اصوليين معتقدند عقل يكي از منابع استنباط احكام بوده و مي توان از اين راه به احكام شرعي قطعي دست يافت . البته در بين اينان برخي مي گويند عقل حتي توان ادراك مناطات احكام را هم دارد اما اكثريت انان اين عقيده را منكرند .
در برابر اصوليين اخباريين قراردارند  :‌
اينان با هردونوع استنباط احكام شرعيه توسط عقل مخالفند – البته در بين اينان برخي مثل محدث جزائري قائل به تفصيل بين فقه و غير فقه هستند به اين معنا كه درفقه قائل به عدم توان و اعتبارعقل بوده اما در غير فقه با اصوليين هماهنگ هستند و برخي نيز به تفصيل بين "احكام عقل نظري منتهي به حس يا قريب به حس و غير منتهي به ان" معتقد شده اند .
 
 
===ب- علماي اهل سنت===
بايد گفت :‌ نظير اختلاف مذكور بين اصوليين و اخباريين در بين اهل سنت نيز وجود دارد به اين معنا كه عالمان اهل سنت در مساله مورد نظير – توانائي يا عدم توانائي عقل در استنباط حكم شرع- به دو گروه اهل حديث و اهل قياس و راي تقسيم مي گردند .
اهل حديث معتقدند كه منابع استنباط احكام شرعي قران و سنت و اجماع بوده و عقل از منظر اينان منبع استنباط احكام شريعت نمي باشد در حالي كه اهل قياس و راي معتقدند منابع استنباط احكام شرعي علاوه بر قران و سنت و اجماع ، راي و قياس – كه به عقل بر مي گردد- نيز مي باشد .
 
اهل قياس معتقدند :‌
يك نفر فقيه در اثر ممارست در مقررات قطعى اسلامى، به روح قوانين اسلامى آشنا مى‏شود و از روى مشابهات مى‏تواند حكم مسأله مورد نظر را اكتشاف كند.


دونکته قبل ازبیان اقوال: ‌


اينان مي گفتند :‌  
الف – استنباط حکم شرعی توسط عقل نظری به دو گونه متصور است: ‌
«عدالت» و «مصلحت» مى‏تواند راهنماى خوبى براى فقيه باشد. اينجا بود كه فقيه، خود را موظف مى‏ديد كه درباره آنچه «مقتضاى عدالت» است و آنچه مصلحت اقتضا مى‏كند بينديشد. اصطلاحاتى از قبيل «استحسان» يا «استصلاح» از همين جا پيدا شد. <ref>مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 56</ref>
1-ادراک ملاکات احکام
2-ادراک نفس حکم با قطع نظر از درک مناطات – مصالح و مفاسد –
صورت اول مبتنی بر این است که با مشهور عدلیه متحد باشیم که می‌گویند: ‌تمامی احکام الهی مبتنی بر مصالح مفاسد واقعیه در متعلقات احکام است اما بنابر نظر اقلیتی – چون صاحب فصول – که این مبنا را منکرند این فرض معقول نیست.  
ب- احکام عقلی تنها بر مبنای ثبوت قاعده ملازمه بین حکم عقل و شرع است که می‌تواند منشا استنباط حکم شرعی گردد نظیر حکم قطعی عقل به لزوم اطاعت از اوامر الهیه که مستتبع حکم شرعی است.  


=== اقوال و آراءعلماء‌ شیعه و سنی در موضوع توانائی عقل در استنباط احکام اسلامی ===


در حالي كه اهل حديث "روش اهل قياس را نوعى افراط در رجوع به عقل و نوعى كوتاهى در اخذ به حديث و به عبارت ديگر نوعى سطحى‏نگرى در كشف مصالح واقعى تلقى مى‏كردند؛ مى‏گفتند:
=== الف – علمای شیعه: ‌===
بناى كار شرع بر جمع متفرّقات و تفريق مجتمعات است و از سطح عقول عادى بدور است؛ عقل را نرسد كه ساده پندارى كند و خيال كند كه به ريشه و روح احكام مى‏تواند برسد. متقابلا اهل قياس، اهل حديث را به جمود و تحجّر متهم مى‏كردند.<ref>مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص:56 -57</ref>   
عالمان شیعی در این موضوع به دو گروه تقسیم می‌شوند: ‌ اصولیین و اخباریین
اصولیین معتقدند عقل یکی از منابع استنباط احکام بوده و می‌توان از این راه به احکام شرعی قطعی دست یافت. البته در بین اینان برخی می‌گویند عقل حتی توان ادراک مناطات احکام را هم دارد اما اکثریت آنان این عقیده را منکرند.
در برابر اصولیین اخباریین قراردارند: ‌
اینان با هردونوع استنباط احکام شرعیه توسط عقل مخالفند – البته در بین اینان برخی مثل محدث جزائری قائل به تفصیل بین فقه و غیر فقه هستند به این معنا که درفقه قائل به عدم توان و اعتبارعقل بوده اما در غیر فقه با اصولیین هماهنگ هستند و برخی نیز به تفصیل بین "احکام عقل نظری منتهی به حس یا قریب به حس و غیر منتهی به ان" معتقد شده‌اند.
=== ب- علمای اهل سنت ===
باید گفت: ‌ نظیر اختلاف مذکور بین اصولیین و اخباریین در بین اهل سنت نیز وجود دارد به این معنا که عالمان اهل سنت در مساله مورد نظیر – توانائی یا عدم توانائی عقل در استنباط حکم شرع- به دو گروه اهل حدیث و اهل قیاس و رای تقسیم می‌گردند.  
اهل حدیث معتقدند که منابع استنباط احکام شرعی قرآن و سنت و اجماع بوده و عقل از منظر اینان منبع استنباط احکام شریعت نمی‌باشد در حالی که اهل قیاس و رای معتقدند منابع استنباط احکام شرعی علاوه بر قرآن و سنت و اجماع، رای و قیاس – که به عقل بر می‌گردد- نیز می‌باشد.


 
اهل قیاس معتقدند: ‌
یک نفر فقیه در اثر ممارست در مقررات قطعى اسلامى، به روح قوانین اسلامى آشنا مى‏‌‌‌شود و از روى مشابهات مى‏‌‌تواند حکم مسأله مورد نظر را اکتشاف کند.


ايشان ادامه مي دهد :‌ اهل حديث، منابع فقه را در اسلام سه چيز مى‏دانستند: كتاب (قرآن) و سنّت و اجماع. اما اهل رأى و قياس، منابع فقه را چهار چيز. اهل حديث بر اهل رأى و قياس انتقاداتى داشتند، با ذكر يك سلسله مثالها روشن مى‏كردند كه اعتماد به رأى و قياس، انسان را در كشف احكام شرعى دچار انحراف و اشتباه مى‏كند، و اهل رأى و قياس نيز متقابلا آنها را به اعتماد به يك سلسله احاديث منقوله كه اعتبار و درستى آنها روشن نيست متهم مى‏كردند.<ref>همان</ref>  
اینان می‌گفتند: ‌  
«عدالت» و «مصلحت» مى‏‌تواند راهنماى خوبى براى فقیه باشد. اینجا بود که فقیه، خود را موظف مى‏‌دید که درباره آنچه «مقتضاى عدالت» است و آنچه مصلحت اقتضا مى‏‌کند بیندیشد. اصطلاحاتى از قبیل «استحسان» یا «استصلاح» از همین جا پیدا شد. <ref>مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 56</ref>


در حالی که اهل حدیث "روش اهل قیاس را نوعى افراط در رجوع به عقل و نوعى کوتاهى در اخذ به حدیث و به عبارت دیگر نوعى سطحى‏نگرى در کشف مصالح واقعى تلقى مى‏‌کردند؛ مى‏‌گفتند:
بناى کار شرع بر جمع متفرّقات و تفریق مجتمعات است و از سطح عقول عادى بدور است؛ عقل را نرسد که ساده پندارى کند و خیال کند که به ریشه و روح احکام مى‏‌تواند برسد. متقابلا اهل قیاس، اهل حدیث را به جمود و تحجّر متهم مى‏‌کردند. <ref>مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص:56 -57</ref>


تفاوت مبنائي اصوليين شيعه با اهل قياس - در بين اهل سنت - در موضوع توانائي عقل در استنباط حكم شرعي :‌
ایشان ادامه می‌دهد: ‌ اهل حدیث، منابع فقه را در اسلام سه چیز مى‏‌دانستند: کتاب (قرآن) و سنّت و اجماع. اما اهل رأى و قیاس، منابع فقه را چهار چیز. اهل حدیث بر اهل رأى و قیاس انتقاداتى داشتند، با ذکر یک سلسله مثالها روشن مى‏‌کردند که اعتماد به رأى و قیاس، انسان را در کشف احکام شرعى دچار انحراف و اشتباه مى‏‌کند، و اهل رأى و قیاس نیز متقابلا آنها را به اعتماد به یک سلسله احادیث منقوله که اعتبار و درستى آنها روشن نیست متهم مى‏‌کردند. <ref>همان</ref>
شهيد مطهري در اين زمينه مي فرمايد: 


تفاوت مبنائی اصولیین شیعه با اهل قیاس - در بین اهل سنت - در موضوع توانائی عقل در استنباط حکم شرعی: ‌
شهید مطهری در این زمینه می‌فرماید:


در فقه شیعه، اصل تبعیّت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و قاعده ملازمه حکم عقل و شرع، مورد تأیید قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد، محفوظ ماند
اما رأى و قیاس بیش از آنچه در میان گروه اهل حدیث از اهل تسنن مورد تخطئه واقع شده بود در میان شیعه مورد تخطئه قرار گرفت.


در فقه شيعه، اصل تبعيّت احكام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و قاعده ملازمه حكم عقل و شرع، مورد تأييد قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد، محفوظ ماند
ایشان در تبیین دیدگاه شیعه در رد مبنای اهل قیاس می‌نویسد: ‌
اما رأى و قياس بيش از آنچه در ميان گروه اهل حديث از اهل تسنن مورد تخطئه واقع شده بود در ميان شيعه مورد تخطئه قرار گرفت.


تخطئه قیاس در شیعه نه بدان جهت بود که اصحاب حدیث از اهل تسنن مى‏‌گفتند- که عبارت بود از عدم حجّیّت عقل به عنوان یکى از ادلّه شرعیّه در احکام- بلکه به دو جهت دیگر بود:


ايشان در تبيين  ديدگاه شيعه در رد  مبناي اهل قياس مي نويسد :‌
یکى اینکه رأى و قیاس، عمل به ظنّ است نه عمل به علم، تبعیّت از خیال است نه تبعیّت از عقل؛
دیگر اینکه مبناى لزوم رجوع به رأى و قیاس این است که اصول و کلیّات اسلامى وافى نیست، و این، ظلم و یا جهل به اسلام است.


ایشان در تبیین مبنای شیعه در نفی قیاس ادامه می‌دهد: ‌


تخطئه قياس در شيعه نه بدان جهت بود كه اصحاب حديث از اهل تسنن مى‏گفتند- كه عبارت بود از عدم حجّيّت عقل به عنوان يكى از ادلّه شرعيّه در احكام- بلكه به دو جهت ديگر بود:
درست است که - در شرع - بیان احکام همه مسائل بطور جزئى و فردى نشده است، و امکان هم ندارد، زیرا جزئیّات غیر متناهى است؛ ولى کلیات اسلامى به نحوى تنظیم شده که جوابگوى جزئیات بى‏پایان و اوضاع مختلف مکانى و شرائط متغیّر زمانى است.
على هذا وظیفه یک فقیه این نیست که به لفظ، جمود کند و حکم هر واقعه جزئى را از قرآن یا حدیث بخواهد؛ و این هم نیست که به بهانه نبودن حکم یک مسأله، به خیال‏بافى و قیّاسى بپردازد؛
وظیفه فقیه «تفریع» و ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامى در کتاب و سنّت موجود است. فقط یک «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» یعنى تطبیق‏ هوشیارانه و زیرکانه کلیات اسلامى بر جریانات متغیّر و زودگذر است.


نتیجه آنکه: ‌. . . در فقه شیعه میان عقل و خیال، و به عبارت دیگر میان برهان عقلى و قیاس ظنّى که همان تمثیل منطقى است تفکیک شد؛ گفته شد منابع فقه چهار است: کتاب، سنّت، اجماع، عقل. در این مکتب فقهى با اینکه رأى و قیاس مردود گشت، عقل و برهان معتبر شناخته شد. <ref>همان ص:57- 60</ref>


يكى اينكه رأى و قياس، عمل به ظنّ است نه عمل به علم، تبعيّت از خيال است نه تبعيّت از عقل؛
=== دلائل اخباریین در نفی توانائی عقل در استنباط احکام شریعت: ‌===
ديگر اينكه مبناى لزوم رجوع به رأى و قياس اين است كه اصول و كليّات اسلامى وافى نيست، و اين، ظلم و يا جهل به اسلام است.
لازم به ذکر است از آنجا که بین مبنای اهل حدیث از اهل سنت و اخباریین از شیعه مشابهت‌های زیادی وجود دارد از اینرومی توان دلائل ذیل را به اهل حدیث از اهل سنت نیز می‌توان نسبت داد.
===1-کثرت وقوع غلط و اشتباه در احکام عقل نظری سبب سلب اعتماد به آنهاست ===
شیخ انصاری در رسائل این دلیل را به چند بیان تقریر می‌کند: ‌
در آغاز بحث می‌فرماید: ‌ ینسب الی غیر واحد من اصحابنا الاخباریین عدم الاعتماد علی القطع الحاصل من المقدمات العقلیه القطعیه الغیر الضروریه لکثره وقوع الاشتباه و الغلط فیها


ایشان در ادامه از قول محدث استرابادی در فوائد المدنیه نقل می‌کند:


ايشان در تبيين مبناي شيعه در نفي قياس ادامه مي دهد :‌
الدلیل التاسع مبنی على مقدمة دقیقة شریفة تفطنت لها بتوفیق الله تعالى،


وهی: أن العلوم النظریة قسمان:
قسم ینتهی إلى مادة هی قریبة من الإحساس، ومن هذا القسم علم الهندسة والحساب وأکثر أبواب المنطق، وهذا القسم لا یقع فیه الخلاف بین العلماء والخطأ فی نتائج الأفکار، والسبب فی ذلک أن الخطأ فی الفکر إما من جهة الصورة أو من جهة المادة، والخطأ من جهة الصورة لا یقع من العلماء، لأن معرفة الصورة من الأمور لواضحة عند الأذهان المستقیمة، والخطأ من جهة المادة لا یتصور فی هذه العلوم، لقرب المواد فیها إلى الإحساس. وقسم ینتهی إلى مادة هی بعیدة عن الإحساس، ومن هذا القسم الحکمة الإلهیة والطبیعیة وعلم الکلام وعلم أصول الفقه والمسائل النظریة الفقهیة وبعض القواعد المذکورة فی کتب المنطق، ومن ثم وقع
الاختلافات والمشاجرات بین الفلاسفة فی الحکمة الإلهیة والطبیعیة، وبین علماء الإسلام فی أصول الفقه والمسائل الفقهیة وعلم الکلام، وغیر ذلک والسبب فی ذلک: أن القواعد المنطقیة إنما هی عاصمة من الخطأ من جهة الصورة، لا من جهة المادة <ref>فرائد الاصول ج 1ص 53-</ref>


درست است كه - در شرع - بيان احكام همه مسائل بطور جزئى و فردى نشده است، و امكان هم ندارد، زيرا جزئيّات غير متناهى است؛ ولى كليات اسلامى به نحوى تنظيم شده كه جوابگوى جزئيات بى‏پايان و اوضاع مختلف مكانى و شرائط متغيّر زمانى است.
شیخ ادامه می‌دهد: ‌ایشان – محدث استرابادی – جهت تایید مدعایش به روایات نیز متمسک شده و می‌گوید: ‌
على هذا وظيفه يك فقيه اين نيست كه به لفظ، جمود كند و حكم هر واقعه جزئى را از قرآن يا حديث بخواهد؛ و اين هم نيست كه به بهانه نبودن حكم يك مسأله، به خيال‏بافى و قيّاسى بپردازد؛
فإن قلت: لا فرق فی ذلک بین العقلیات والشرعیات، والشاهد على ذلک ما نشاهد من کثرة الاختلافات الواقعة بین أهل الشرع فی أصول الدین وفی الفروع الفقهیة.
وظيفه فقيه «تفريع» و ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامى در كتاب و سنّت موجود است. فقط يك «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» يعنى تطبيق‏ هوشيارانه و زيركانه كليات اسلامى بر جريانات متغيّر و زودگذر است.
قلت: إنما نشأ ذلک من ضم مقدمة عقلیة باطلة بالمقدمة النقلیة الظنیة أو القطعیة.  


ایشان در پایان می‌گوید: ‌
إذا عرفت ما مهدناه من الدقیقة الشریفة، فنقول:
إن تمسکنا بکلامهم (علیهم‌السلام) فقد عصمنا من الخطأ، وإن تمسکنا بغیرهم لم نعصم عنه، انتهى کلامه. <ref>همان ص 53-54- جهت تفصیل بیشتر رك به :‌ الفوائد المدنیه ص 256</ref>


نتيجه انكه :‌ ... در فقه شيعه ميان عقل و خيال، و به عبارت ديگر ميان برهان عقلى و قياس ظنّى كه همان تمثيل منطقى است تفكيك شد؛ گفته شد منابع فقه چهار است: كتاب، سنّت، اجماع، عقل. در اين مكتب فقهى با اينكه رأى و قياس مردود گشت، عقل و برهان معتبر شناخته شد.<ref>همان ص:57- 60</ref>
مضمون گفتار محدث استرابادی این است که تمسک به کلام اهل بیت بدون دخالت عقل سبب عصمت از خطا بوده و تبعیت از عقل یا انضمام مقدمات عقلیه به ادله نقلیه بدلیل کثرت وقوع خطا در احکام عقل سبب بروز خطا در فهم احکام شرعی خواهد بود.  
   
اشکال شیخ انصاری به دلیل اول اخباریین:
فإن أرادوا عدم جواز الرکون بعد حصول القطع، فلا یعقل ذلک فی مقام اعتبار العلم من حیث الکشف، ولو أمکن الحکم بعدم اعتباره لجرى مثله فی القطع الحاصل من المقدمات الشرعیة طابق النعل بالنعل


===دلائل اخباريين در نفي توانائي عقل در استنباط احكام شريعت :‌===
لازم به ذكر است از انجا كه بين مبناي اهل حديث از اهل سنت و اخباريين از شيعه مشابهت هاي زيادي وجود دارد از اينرومي توان دلائل ذيل را به اهل حديث از اهل سنت نيز مي توان نسبت داد.
===1-كثرت وقوع غلط و اشتباه در احكام عقل نظري سبب سلب اعتماد به انهاست===
.  
.  
وإن أرادوا عدم جواز الخوض فی المطالب العقلیة لتحصیل المطالب الشرعیة، لکثرة وقوع الغلط والاشتباه فیها، فلو سلم ذلک وأغمض عن المعارضة بکثرة ما یحصل من الخطأ فی فهم المطالب من الأدلة الشرعیة، فله وجه، وحینئذ: فلو خاض فیها وحصل القطع بما لا یوافق الحکم الواقعی لم یعذر فی ذلک، لتقصیره فی مقدمات التحصیل. إلا أن الشأن فی ثبوت کثرة الخطأ أزید مما یقع فی فهم المطالب من الأدلة الشرعیة. <ref>همان ص 52</ref>
   
   
شيخ انصاري در رسائل اين دليل را به چند بيان تقرير مي كند :‌
=== خلاصه اشکالات شیخ به استدلال نخست اخباریین: ‌===
در اغاز بحث مي فرمايد :‌ ينسب الي غير واحد من اصحابنا الاخباريين عدم الاعتماد علي القطع الحاصل من المقدمات العقليه القطعيه  الغير الضروريه لكثره وقوع الاشتباه  و الغلط فيها 


الف- اگر مرادتان این است که به قطع حاصل شده از دلیل عقلی – حتی در قطع طریقی – اعتماد ممکن نیست
وفیه: ‌اولا این سخن در قطع طریقی معقول نیست چون منجر به تناقض می‌گردد.


ايشان در ادامه از قول محدث استرابادي در فوائد المدنيه نقل مي كند :
ثانیا اگراعتبار چنین قطعی ساقط شود همین سخن در قطع حاصل شده از مقدمات شرعیه نیز جاری می‌گردد چون آنها نیز در معرض ابتلا به اشتباه و غلط مثل قطع عقلی – قطع حاصل شده از دلیل عقلی –می‌باشند در حالی که هیچیک از علماء، ‌قطع حاصل شده از مقدمات شرعیه را نفی نمی‌کنند بلکه انرا صحیح می‌دانند.


ب- اگر مرادتان این است که خوض در مسائل عقلیه برای استنباط احکام شرعی جایز نیست چون اشتباه در آنها زیاد است – برای تحصیل حکم شرعی از این راه نرو اما اگر قطع از این کانال حاصل شد حجت است –
و فیه: ‌ اولا ما این سخن را رد می‌کنیم از کجا معلوم در چنین احکام عقلیه ای خطا زیاد باشد.
ثانیا ادله شرعیه نیز این چنین هستند پس غوص در آنها هم نباید جایز باشد.
بنابر این با قطع نظر از این‌دو اشکال سخن شما وجهی دارد الا اینکه باید دید آیا اشتباهاتی که از طریق دلیل شرعی پیدا می‌شود بیشتر است یا اشتباهات دردلیل عقلی


الدليل التاسع مبني على مقدمة دقيقة شريفة تفطنت لها بتوفيق الله تعالى ،
وهي : أن العلوم النظرية قسمان :
قسم ينتهي إلى مادة هي قريبة من الإحساس ، ومن هذا القسم علم الهندسة والحساب وأكثر أبواب المنطق ، وهذا القسم لا يقع فيه الخلاف بين العلماء والخطأ في نتائج الأفكار ، والسبب في ذلك أن الخطأ في الفكر إما من جهة الصورة أو من جهة المادة ، والخطأ من جهة الصورة لا يقع من العلماء ، لأن معرفة الصورة من الأمور  لواضحة عند الأذهان المستقيمة ، والخطأ من جهة المادة لا يتصور في هذه العلوم ، لقرب المواد فيها إلى الإحساس . وقسم ينتهي إلى مادة هي بعيدة عن الإحساس ، ومن هذا القسم الحكمة الإلهية والطبيعية وعلم الكلام وعلم أصول الفقه والمسائل النظرية الفقهية وبعض القواعد المذكورة في كتب المنطق ، ومن ثم وقع
الاختلافات والمشاجرات بين الفلاسفة في الحكمة الإلهية والطبيعية ، وبين علماء الإسلام في أصول الفقه والمسائل الفقهية وعلم الكلام ، وغير ذلك  والسبب في ذلك : أن القواعد المنطقية إنما هي عاصمة من الخطأ من جهة الصورة ، لا من جهة المادة <ref>فرائد الاصول ج 1ص 53-</ref> 
    
    
شيخ ادامه مي دهد :‌ايشان – محدث استرابادي – جهت تاييد مدعايش به روايات نيز متمسك شده و مي گويد :‌
    
فإن قلت : لا فرق في ذلك بين العقليات والشرعيات ، والشاهد على ذلك ما نشاهد من كثرة الاختلافات الواقعة بين أهل الشرع في أصول الدين وفي الفروع الفقهية .
اشکال شهید صدر به بیان شیخ انصاری – وجود خطا در استدلالات فقهی -: ‌
قلت : إنما نشأ ذلك من ضم مقدمة عقلية باطلة بالمقدمة النقلية الظنية أو القطعية .
. . . لان الاستدلالات الفقهیه لا تعتمد غالبا الا علی قضایا الظهور و الدلاله و التوفیق فیما بینهما و السند و نحوذالک و لیست بنظریه ولااشکال فی ان نسبه الخطا فیها لا تبلغ نسبته فی النظریات العقلیه <ref>بحوث فی علم الاصول ج 4ص 127مباحث الحجج و الاصول العملیه</ref>  
 
 
ايشان در پايان مي گويد :‌
إذا عرفت ما مهدناه من الدقيقة الشريفة ، فنقول :
إن تمسكنا بكلامهم ( عليهم السلام ) فقد عصمنا من الخطأ ، وإن تمسكنا بغيرهم لم نعصم عنه ، انتهى كلامه . <ref>همان ص 53-54- جهت تفصيل بيشتر رك به :‌ الفوائد المدنيه ص 256</ref>
 
 
مضمون گفتار محدث استرابادي اين است كه تمسك به كلام اهل بيت بدون دخالت عقل سبب عصمت از خطا بوده و تبعيت از عقل يا انضمام مقدمات عقليه به ادله نقليه بدليل كثرت وقوع خطا در احكام عقل سبب بروز خطا در فهم احكام شرعي خواهد بود.
اشكال شيخ انصاري به دليل اول اخباريين :‌
فإن أرادوا عدم جواز الركون بعد حصول القطع ، فلا يعقل ذلك في مقام اعتبار العلم من حيث الكشف ، ولو أمكن الحكم بعدم اعتباره لجرى مثله في القطع الحاصل من المقدمات الشرعية طابق النعل بالنعل    
 
.
وإن أرادوا عدم جواز الخوض في المطالب العقلية لتحصيل المطالب الشرعية ، لكثرة وقوع الغلط والاشتباه فيها ، فلو سلم ذلك وأغمض عن المعارضة بكثرة ما يحصل من الخطأ في فهم المطالب من الأدلة الشرعية ، فله وجه ، وحينئذ : فلو خاض فيها وحصل القطع بما لا يوافق الحكم الواقعي لم يعذر في ذلك ، لتقصيره في مقدمات التحصيل . إلا أن الشأن في ثبوت كثرة الخطأ أزيد مما يقع في فهم المطالب من الأدلة الشرعية .<ref>همان ص 52</ref> 
===خلاصه اشكالات شيخ به استدلال نخست اخباريين :‌===
 
 
الف- اگر مرادتان اين است كه  به قطع حاصل شده از دليل عقلي – حتي در قطع طريقي – اعتماد ممكن نيست
وفيه :‌اولا اين سخن در قطع طريقي معقول نيست چون منجر به تناقض مي گردد.
 
ثانيا اگراعتبار چنين قطعي ساقط شود همين سخن در قطع حاصل شده از مقدمات شرعيه نيز جاري مي گردد چون انها نيز در معرض ابتلا به اشتباه و غلط مثل قطع عقلي – قطع حاصل شده از دليل عقلي –مي باشند در حالي كه هيچيك  از علماء ، ‌قطع حاصل شده از مقدمات شرعيه را نفي نمي كنند بلكه انرا صحيح مي دانند .
 
ب- اگر مرادتان اين است كه خوض در مسائل عقليه براي استنباط احكام شرعي جايز نيست چون اشتباه در انها زياد است – براي تحصيل حكم شرعي از اين راه نرو اما اگر قطع از اين كانال حاصل شد حجت است –
و فيه :‌ اولا ما اين سخن را رد مي كنيم از كجا معلوم در چنين احكام عقليه اي خطا زياد باشد .
ثانيا ادله شرعيه نيز اين چنين هستند پس غوص در انها هم نبايد جايز باشد.
بنابر اين با قطع نظر از ايندو اشكال سخن شما وجهي دارد الا اينكه بايد ديد ايا اشتباهاتي كه از طريق دليل شرعي پيدا مي شود بيشتر است يا اشتباهات دردليل عقلي
 
   
 
اشكال شهيد صدر به بيان شيخ انصاري – وجود خطا در استدلالات فقهي - :‌
...لان الاستدلالات الفقهيه لا تعتمد غالبا الا علي قضايا الظهور و الدلاله و التوفيق فيما بينهما و السند و نحوذالك و ليست بنظريه  ولااشكال في ان نسبه الخطا فيها لا تبلغ نسبته في النظريات العقليه <ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 127مباحث الحجج و الاصول العمليه</ref>  
 
 
اقول :‌بنظر مي رسد بيان مرحوم شيخ از چند جهت تمام نيست :‌
 
 
1-سخن مرحوم استرابادي مربوط به مقام ثبوت است و بيان و پاسخ شيخ مربوط به مقام اثبات و حجيت است به اين معنا كه مرحوم استرابادي و اخباريين غرضشان از بيان اين دليل اثبات نارسائي و قصور عقل در كاشفيت حكم شرعي است بدين معنا كه كثرت خطاهاي عقل نظري مانع از اتخاذ حكم عقل است اما شيخ پاسخشان اين است كه اين سخن شما در قطع طريقي درست نيست و در موضوعي نيز حكم عقل نظري قطعي حجت است و اين سخن در مرحله دوم بايد مطرح شود
 
 
به عبارت ديگر بحث مرحوم استرابادي يك بحث معرفتي و مربوط به شناخت شناسي است اما سخن مرحوم شيخ يك بحث فقهي و اثباتي است .
 
2-برفرض از اشكال نخست صرف نظر كنيم در قطع طريقي نيز سخن شيخ تمام نيست چون ممكن است بگوئيم بعداز علم به كثرت اشتباهات احكام عقليه حتي اگر قطع هم به حكمي عقلا حاصل شد اين قطع اعتباري ندارد چون كثرت خطاها مانع از اتخاذ اين قطع مي شود با توجه به اينكه بسياري از قطعها بعداز مدتي معلوم مي گردد كه درواقع جهل مركب بوده است و منجر به تناقض هم نمي شود بلكه در انجا هم مي شود حكم به توقف كرد يعني قاطع به قطعش عمل نكند بلكه در انجا هم دست به دامان ائمه و ادله سمعيه شود تا حكم را از ناحيه انان اتخاذ كند.
 
 
3-كثرت اشتباهات در استدلالات فقهيه نمي تواند مانع درعدم اعتبار احكام عقل نظري باشد چون كثرت اشتباه در استدلالات فقهيه نيز ناشي از ضم مقدمه عقليه است و الا اگر به اخبار صرفا اكتفا گردد خطاها برطرف مي شود . – چنانكه اين مطلب در كلام استر ابادي نقل شده بود-
4-از كجا معلوم اشتباهات در ادله احكام سمعيه بيشتر از ادله احكام عقليه نظري باشد و بر فرض هم باشد مجرد ظن است و ان الظن لايغني من الحق شيئا فتامل جيدا
 


==بيان شهيد صدر در رابطه با دليل اول اخباريين :‌==
اقول: ‌بنظر می‌رسد بیان مرحوم شیخ از چند جهت تمام نیست: ‌


1-سخن مرحوم استرابادی مربوط به مقام ثبوت است و بیان و پاسخ شیخ مربوط به مقام اثبات و حجیت است به این معنا که مرحوم استرابادی و اخباریین غرضشان از بیان این دلیل اثبات نارسائی و قصور عقل در کاشفیت حکم شرعی است بدین معنا که کثرت خطاهای عقل نظری مانع از اتخاذ حکم عقل است اما شیخ پاسخشان این است که این سخن شما در قطع طریقی درست نیست و در موضوعی نیز حکم عقل نظری قطعی حجت است و این سخن در مرحله دوم باید مطرح شود


به عبارت دیگر بحث مرحوم استرابادی یک بحث معرفتی و مربوط به شناخت شناسی است اما سخن مرحوم شیخ یک بحث فقهی و اثباتی است.


ايشان از دليل اخباريين چنين برداشت كرده اند كه انان مدعي اند :‌حصول قطع و يقين از طريق مقدمات عقليه ممكن نيست – نه اينكه قطع حاصل شده از ان مقدمات حجت نيست- و علت ان نيز كثرت خطا و اشتباه دراين معلومات است و در همين راستا به تحليل و نقد ان پرداخته اند .
2-برفرض از اشکال نخست صرف نظر کنیم در قطع طریقی نیز سخن شیخ تمام نیست چون ممکن است بگوئیم بعداز علم به کثرت اشتباهات احکام عقلیه حتی اگر قطع هم به حکمی عقلا حاصل شد این قطع اعتباری ندارد چون کثرت خطاها مانع از اتخاذ این قطع می‌شود با توجه به اینکه بسیاری از قطعها بعداز مدتی معلوم می‌گردد که درواقع جهل مرکب بوده است و منجر به تناقض هم نمی‌شود بلکه در آنجا هم می‌شود حکم به توقف کرد یعنی قاطع به قطعش عمل نکند بلکه در آنجا هم دست به دامان ائمه و ادله سمعیه شود تا حکم را از ناحیه آنان اتخاذ کند.  


3-کثرت اشتباهات در استدلالات فقهیه نمی‌تواند مانع درعدم اعتبار احکام عقل نظری باشد چون کثرت اشتباه در استدلالات فقهیه نیز ناشی از ضم مقدمه عقلیه است و الا اگر به اخبار صرفا اکتفا گردد خطاها برطرف می‌شود. – چنانکه این مطلب در کلام استر ابادی نقل شده بود-
4-از کجا معلوم اشتباهات در ادله احکام سمعیه بیشتر از ادله احکام عقلیه نظری باشد و بر فرض هم باشد مجرد ظن است و ان الظن لایغنی من الحق شیئا فتامل جیدا


ايشان در اغاز مي فرمايد :‌
== بیان شهید صدر در رابطه با دلیل اول اخباریین: ‌==
مرادتان از يقين و قطع در اينجا چيست اگر مراد قطع و يقين منطقي است – جزم به مطابقت قضيه باواقع -  و فيه :‌ موضوع حجيت قطع به اين معنا نيست.
و اگر مرادتان يقين اصولي است – جزم و انكشاف  تام وعدم ترديد- 
و فيه :‌ اولا اشكال نقضي به ان وارد است به اينكه ايا نفس همين سخن شما كه مي گوئيد"علم بوقوع خطا مانع از حصول يقين است" كه خود قضيه اي عقليه است محكوم به حكم سائر قضاياي عقليه ديگر است يا خير؟ و به اعتبار ديگر ايا اين قضيه يك قانون كلي و عمومي فراگير است كه در اينصورت خودش را هم شامل مي شود  و اگر مراد اين است كه يك محدث و اخباري با وجود كثرت خطا دردلائل عقلي حالت يقين برايش پيدا نمي شود كه در اين صورت معنايش اين است كه خود اين فرد شاك است و دليل نمي شود كه يقين مطلقا از اين ناحيه پيدا نمي شود .


ایشان از دلیل اخباریین چنین برداشت کرده‌اند که آنان مدعی اند: ‌حصول قطع و یقین از طریق مقدمات عقلیه ممکن نیست – نه اینکه قطع حاصل شده از آن مقدمات حجت نیست- و علت آن نیز کثرت خطا و اشتباه دراین معلومات است و در همین راستا به تحلیل و نقد آن پرداخته‌اند.


ثانيا پاسخ حلي - :‌ عدم حصول يقين در قضاياي عقليه به سه جهت ممكن است باشد - :‌
ایشان در آغاز می‌فرماید: ‌
1-بين دو قضيه عقليه تلازم موضوعي باشد  ويكي از انها بطلانش ثابت شود كه قهرا بطلان قضيه ديگر هم روشن مي شود .
مرادتان از یقین و قطع در اینجا چیست اگر مراد قطع و یقین منطقی است جزم به مطابقت قضیه باواقع - و فیه: ‌ موضوع حجیت قطع به این معنا نیست.
و اگر مرادتان یقین اصولی است – جزم و انکشاف تام وعدم تردید-  
و فیه: ‌ اولا اشکال نقضی به آن وارد است به اینکه آیا نفس همین سخن شما که می‌گوئید"علم بوقوع خطا مانع از حصول یقین است" که خود قضیه ای عقلیه است محکوم به حکم سائر قضایای عقلیه دیگر است یا خیر؟ و به اعتبار دیگر آیا این قضیه یک قانون کلی و عمومی فراگیر است که در اینصورت خودش را هم شامل می‌شود و اگر مراد این است که یک محدث و اخباری با وجود کثرت خطا دردلائل عقلی حالت یقین برایش پیدا نمی‌شود که در این صورت معنایش این است که خود این فرد شاک است و دلیل نمی‌شود که یقین مطلقا از این ناحیه پیدا نمی‌شود.  


ثانیا – پاسخ حلی -: ‌ عدم حصول یقین در قضایای عقلیه به سه جهت ممکن است باشد -: ‌
1-بین دو قضیه عقلیه تلازم موضوعی باشد ویکی از آنها بطلانش ثابت شود که قهرا بطلان قضیه دیگر هم روشن می‌شود.


2-يكي از دو قضيه ، مقدمه تشكيل شده دران ، دليل بر صدق قضيه ديگري باشد و بعدمعلوم شود كه ان قضيه كه پايه استدلال قرار گرفته باطل است در اين صورت مدعا بدون دليل صدق خواهد بود مثلا در فلسفه قديم مي گفتند :‌يكي از براهين براي اثبات عقول عشره اين است كه عالم داراي افلاك سبعه است كه با هم تغاير حقيقي دارند حدوثا و عله لان الواحد لا يصدر منه الا الواحد و هنگامي كه ثابت شد اين مبنا باطل است اين برهان از بين رفت نه اينكه اصل قول به عقول عشره هم باطل شده باشد .    
2-یکی از دو قضیه، مقدمه تشکیل شده دران، دلیل بر صدق قضیه دیگری باشد و بعدمعلوم شود که آن قضیه که پایه استدلال قرار گرفته باطل است در این صورت مدعا بدون دلیل صدق خواهد بود مثلا در فلسفه قدیم می‌گفتند: ‌یکی از براهین برای اثبات عقول عشره این است که عالم دارای افلاک سبعه است که با هم تغایر حقیقی دارند حدوثا و عله لان الواحد لا یصدر منه الا الواحد و هنگامی که ثابت شد این مبنا باطل است این برهان از بین رفت نه اینکه اصل قول به عقول عشره هم باطل شده باشد.  


3-زوال يقين معلول خلجان و تشكيكات ذهني است كه بر اساس تلازم منطقي و دليل خاصي نيست   
3-زوال یقین معلول خلجان و تشکیکات ذهنی است که بر اساس تلازم منطقی و دلیل خاصی نیست.


محل کلام در استدلالات اصولیین اول و دوم نیست چون در قسم اول می‌گویند اگر دلیلی عقلی لازمه باطلی داشت نفس آن دلیل باطل است و در قسم دوم می‌گویند اصولی وقتی خودش با عقل و و جدانش به قطع نسبت به چیزی واقف شد به آن ملتزم می‌شود حتی اگر استدلال دیگرهم که پایه این حکم عقلی قرار گرفته باشد باطل باشد و لذا قسم سوم می‌ماند که انهم مطلبی است شخصی و تجربه خارجی دلیل بر ثبوت و عدم ثبوتش است و ما بخوبی می‌بینیم که عقول بشری هیچگاه بواسطه دیدن خطا در احکامش معطل نمانده بلکه بنحوی در پی دسترسی به یقین است و اگر چندین بار نتوانست به یقین دسترسی پیدا کند سرآنجام به آن خواهد رسید.


محل كلام در استدلالات اصوليين اول و دوم نيست چون در قسم اول مي گويند اگر دليلي عقلي لازمه باطلي داشت نفس ان دليل باطل است و در قسم دوم مي گويند اصولي وقتي خودش با عقل و و جدانش به قطع نسبت به چيزي واقف شد به ان ملتزم مي شود حتي اگر استدلال ديگرهم كه پايه اين حكم عقلي قرار گرفته باشد باطل باشد و لذا  قسم سوم مي ماند كه انهم مطلبي است شخصي و تجربه خارجي دليل بر ثبوت و عدم ثبوتش است و ما بخوبي مي بينيم كه عقول بشري هيچگاه بواسطه ديدن خطا در احكامش معطل نمانده بلكه بنحوي در پي دسترسي به يقين است و اگر چندين بار نتوانست به يقين دسترسي پيدا كند سرانجام به ان خواهد رسيد . 
شهید صدردرادامه به بیان برخی از پاسخ‌هائی که عده‌ای به استرابادی داده پرداخته و آنها راناکافی می‌داند از جمله این پاسخ که برخی گفته‌اند: ‌


تمامی خطاها در احکام عقل نظری به صورت قضیه بر می‌گردد نه مواد قضیه. به این بیان که: ‌ سیر پیدایش معارف بشری در دو مرحله است: ‌1- معارف اولیه ضروریه که بعنوان مواد اولیه براهین هستند و آن 6چیز است: ‌اولیات فطریات تجربیات متواترات حدسیات و حسیات 2-معارف ثانویه: ‌یعنی معارفی که منتهی به معارف اولیه شده و مستنبط از آنها هستند در اینصورت اگر خطائی در قضیه عقلی مشهود باشد در واقع به خطا درصورت بر می‌گردد.


شهيد صدردرادامه به بيان برخي از پاسخ هائي كه عده اي به استرابادي داده پرداخته و انها راناكافي مي داند از جمله اين پاسخ كه برخي گفته اند :‌ 
شهید صد در مقام دفاع از اخباریین نسبت به این پاسخ می‌فرماید: ‌
نسبت به ادعای فوق دو موضع می‌توانیم داشته باشیم: ‌1-انرا بپذیریم و سیر معرفتی بشر را بهمین نحو بدانیم در اینصورت باز سخن محدثین درست است چون در اینصورت می‌گوئیم: ‌قواعد علم منطق یا تمامی آن کبرویا و صغرویات در مقام تطبیق ضروری و بدیهی هستند بصورت جزئی ضروری هستند


تمامي خطاها در احكام عقل نظري به صورت قضيه بر مي گردد نه مواد قضيه . به اين بيان كه :‌ سير پيدايش معارف بشري در دو مرحله است :‌1- معارف اوليه ضروريه كه بعنوان مواد اوليه براهين هستند و ان 6چيز است :‌اوليات فطريات تجربيات متواترات حدسيات و حسيات 2-معارف ثانويه : ‌يعني معارفي كه منتهي به معارف اوليه شده و مستنبط از انها هستند در اينصورت اگر خطائي در قضيه عقلي مشهود باشد در واقع به خطا درصورت بر مي گردد .
در صورت اول که سخن واضح الفسادی است بخاطر خطا و اشتباهات زیادی که در آن رابطه محسوس است در صورت دوم اگر قواعد منطق در کبری بدیهی باشند اما درمقام صغری – تطبیق – بدیهی نباشد باز نیاز به منطق دیگری داریم و اگر نفس آن قواعد در کبری بدیهی نباشد که مطلب فسادش بین و آشکار است.
ولی ایشان می‌فرماید: ‌اصل این تصور و این پاسخ اشتباه است و ما در کتاب الاسس المنطقیه انرا روشن کرده‌ایم – ص 133-135-  


ایشان درباب معرفتهای حسی – و اینکه محسوسات جزء اولیات نیستند – می‌فرماید: ‌
ازمشکلات فلسفه این است که نمی‌تواند توجیه درستی در این‌گونه معارف داشته باشد چون محسوس یا وجدانی است و یا موضوع خارجی است در صورت دوم مشکل این است که از کجا بدانیم آن شئی واقعیت دارد – بمجرد انعکاسی که در نفس پیدا می‌شود.


شهيد صد در مقام دفاع از اخباريين نسبت به اين پاسخ مي فرمايد :‌
علامه طباطبائی فرمودند: ‌محسوسات اجمالاجزء اولیات است اما تفصیلا جزء‌اولیات نیست ولی مرحوم صدر این نظر و سائر نظریات را رد کرده و بیان دیگری دارند که درباید درجای خودش مطرح شود.  
نسبت به ادعاي فوق دو موضع مي توانيم داشته باشيم :‌1-انرا بپذيريم و سير معرفتي بشر را بهمين نحو بدانيم  در اينصورت باز سخن محدثين درست است چون در اينصورت مي گوئيم :‌قواعد علم منطق يا تمامي ان كبرويا و صغرويا در مقام تطبيق ضروري و بديهي هستند بصورت جزئي ضروري هستند     
 
در صورت اول كه سخن واضح الفسادي است بخاطر خطا و اشتباهات زيادي كه در ان رابطه محسوس است در صورت دوم اگر قواعد منطق در كبري بديهي باشند اما درمقام صغري – تطبيق – بديهي نباشد باز نياز به منطق ديگري داريم  و اگر نفس ان قواعد در كبري بديهي نباشد كه مطلب فسادش بين و اشكار است .
ولي ايشان مي فرمايد :‌اصل اين تصور و اين پاسخ اشتباه است و ما در كتاب الاسس المنطقيه انرا روشن كرده ايم – ص 133-135-
 
 
ايشان درباب معرفتهاي حسي – و اينكه محسوسات جزء اوليات نيستند – مي فرمايد :‌
ازمشكلات فلسفه اين است كه نمي تواند توجيه درستي در اينگونه معارف داشته باشد چون محسوس يا وجداني است و يا موضوع خارجي است در صورت دوم مشكل اين است كه از كجا بدانيم ان شئي واقعيت دارد – بمجرد انعكاسي كه در نفس پيدا مي شود.
 
علامه طباطبائي فرمودند :‌محسوسات اجمالاجزء اوليات است اما تفصيلا جزء‌اوليات نيست ولي مرحوم صدر اين نظر و سائر نظريات را رد كرده و بيان ديگري دارند كه دربايد درجاي خودش مطرح شود.


   
   
متن تقريرات شهيد صدر :
متن تقریرات شهید صدر:  


والتحقيق : ان هناك تقريبين يمكن أن نذكرهما لتبرير مدعى المحدث في المقام وكلاهما غير تام
والتحقیق: ان هناک تقریبین یمکن أن نذکرهما لتبریر مدعى المحدث فی المقام وکلاهما غیر تام  


.
.  
الأول - اننا بعد أن علمنا بوقوع الخطأ في كثير من القضايا البرهانية العقلية فمنطقيا ورياضيا - وقضايا الرياضيات مسلمة عندهم - سوف تتشكل نسبة معينة تحدد على ضوئها قيمة احتمال صحة كل قضية من تلك القضايا هي نسبة المقدار المعلوم خطئها من تلك القضايا إلى مجموعها وهو معنى زوال اليقين بها [ 1 ] .
الأول - اننا بعد أن علمنا بوقوع الخطأ فی کثیر من القضایا البرهانیة العقلیة فمنطقیا وریاضیا - وقضایا الریاضیات مسلمة عندهم - سوف تتشکل نسبة معینة تحدد على ضوئها قیمة احتمال صحة کل قضیة من تلک القضایا هی نسبة المقدار المعلوم خطئها من تلک القضایا إلى مجموعها وهو معنى زوال الیقین بها [1].  
 
 
وفيه : ان هذه الطريقة انما تصح لتقييم استدلال يمارسه الغير واما الاستدلالات والبراهين التي يمارسها المستدل نفسه فلا تحكم فيها هذه النسبة المعلومة من الخطأ في مجموع القضايا البرهانية أو غير البرهانية ، والوجه في ذلك ان الَّذي يعيش القضية البرهانية والدليل العقلي مدركه على اليقين العقلي انما هو وجدانه العقلي بما يتضمن من مواد وقضايا يرى بداهتها أو انتهائها إلى البديهي ويرى بحسب فحصه العقلي صحة الاستنتاج منها وهذا على حد الوجدان الحسي أمارة كاشفة تورث اليقين فكما انك لو فحصت عن أخيك في المسجد فلم تجده تحكم بعدم وجوده فيه كذلك يحصل نتيجة الفحص العقلي إذا صح التعبير في المدركات العقلية الأولية اليقين والكشف عن قضية عقلية .
الثاني - انه بعد العلم بوقوع الخطأ في القضايا العقلية كثيرا لا ينبغي أن يحصل للإنسان اليقين والجزم من أدلتها .
 
 
وهذا التقريب يرد عليه :
نقضا - بان المقصود لو كان دعوى قضية كلية هي ان العلم بوقوع الخطأ مانع عن حصول اليقين في كل معرفة عقلية نظرية فهذه القضية بنفسها لا بد وأن تستند اما إلى قضية رياضية فيرجع إلى التقريب السابق أو إلى قضية عقلية فتكون بنفسها محكومة بحكم القضايا العقلية الأخرى ، وان كان المقصود دعوى ان المحدث لا يحصل له بعد أن علم بالخطإ كثيرا اليقين من الدليل العقلي فهذا معناه انه شاك لا يقين له وليس دليلا على عدم انبغاء حصول اليقين موضوعيا ومنطقيا للآخرين الذين قد حصل لديهم منشأ لليقين .
وحلا - بان عدم حصول اليقين بقضية نتيجة العلم بخطإ قضية أخرى يكون في إحدى حالات ثلاث :‌
1 - أن يكون بين القضيتين تلازم موضوعي فإذا ثبت بطلان اللازم ثبت بطلان الملزوم لأن ما يستلزم الباطل وهذا استلزام موضوعي منطقي بين المعتقدين واليقينين يسري من أحدهما إلى الآخر .
 
 
2 - أن تكون إحدى القضيتين دخيلة في تشكيل الدليل على صدق القضية الأخرى فإذا علم ببطلانها فقدنا البرهان على صدق القضية الثانية وان كان احتمال صدقها في نفسها واردا ، فمثلا يخبرك وأنت تصدقه لعلمك بورعه عن الكذب لو علمت أنه قد كذب عليك مرة أو مرات فيما أخبرك به سابقا فسوف لن يحصل لك يقين من اخباره الجديد لأن مدرك يقينك كان حساب الاحتمالات المنتهية إلى القطع فيما سبق وقد زال بعلمك بأنه قد كذب وانقلبت الحسابات إلى نسبة معينة من الكذب أو الخطأ تتحكم على اخباره الجديد أيضا ، ومثال آخر ما أقامته الفلسفة القديمة من البرهان على العقول العشرة المبتني على افتراض ان العالم ذات سبعة أفلاك متغايرة سنخا وذاتا فلا بد وأن تكون متغايرة منشأ وعلة لأن الواحد لا يصدر منه إلا الواحد .
 
 
فحيثما ثبت بطلان قصة الأفلاك السبعة زال البرهان المذكور وإن كانت قصة وجود العقول العشرة معقولة في نفسها .
3 - أن يكون زوال اليقين نتيجة حصول تلجلج عقلي ذاتي لدى الإنسان بعد وقوفه على الأخطاء الكثيرة بحيث قد ينتهي إلى عدم حصول اليقين له أصلا ، كما حصل
ذلك للمشككين على فرض صدقهم في دعواهم وهذه حالة مرضية ذاتية وليست قائمة على أساس تلازم منطقي موضوعي ولا فقدان البرهان على الحكم كما هو واضح .
 
ولا إشكال ان محل كلامنا أعني موارد الدليل العقلي في استدلالات الأصوليين ليست من الحالة الأولى إذ لا كلام عندهم في أنه لو ثبت ان دليلا عقليا ما يستلزم الباطل فهو باطل ، ولا الثانية لأن الدليل العقلي عند المستدل نفسه يقوم على أساس الوجدان العقلي لا النسبة الاحتمالية فالعقل بعد ان تتبع وفحص وجزم بمقتضى الكبريات التي طبقها وهو جازم بصحة تطبيقه بحسب وجدانه العقلي فسوف لا يتأثر بالخطإ في وجدان وفحص عقلي في استدلال اخر ، فلا تبقى لدينا إلا دعوى الحالة الثالثة من قبل المحدث وإثارتها ضد الأصولي ، وواضح ان هذه الحالة مطلب نفسي موضوعي على حد سائر الأمور النفسيّة والموضوعية تكون التجربة الخارجية هي الدليل على ثبوتها وعدم ثبوتها ، ونحن عندما نلاحظ الوضع الخارجي للنشاط الفكري والعقلي للبشر نجد ان وجدانهم العقلي وقريحتهم العقلية لا تتعطل بالوقوف على الخطأ في مرات عديدة كثيرة أو قليلة بل تبقى قريحتهم تلك تؤثر أثرها في إيجاد الجزم واليقين في المرة الأخرى أيضا .
 
 
واما اليقين بالمعنى المنطقي البرهاني فلو كان مدعى المحدث زواله بالوقوف على الأخطاء فهذه الدعوى لو تمت فهو لا يضر بنا في المقام لأن موضوع الحجية هو اليقين الأصولي لا ما يسميه المنطقي باليقين أو البرهان ، هذا ما ينبغي أن يقال في مقام التعليق على ما يقوله المحدث بلحاظ مدركات العقل النظريّ .
ولكن للقوم اتجاه آخر في مناقشة كلمات المحدث الأسترآبادي والتعليق عليه .
حيث ذكروا ان كثرة الخطأ في القضايا النظرية العقلية تنشأ عن عدم مراعاة علم المنطق فيكون ضمان تفاديه إتقان تلك القواعد المنطقية ومراعاتها فإذا ما روعيت كانت النتائج يقينية ومضمونة الحقانية جزما .
 
 
وقد أشكل على هذا المقدار في كلمات المحدث الأسترآبادي بان علم المنطق انما يعصم من ناحية الصورة وكيفية الاستدلال لا المادة والقضايا التي تدخل في الأقيسة .
وأجيب عن هذا الإشكال : بان الخطأ لا بد وأن ينتهي إلى الصورة لا المادة بعد معرفة طريقة تولد المعارف البشرية - حسبما يصورها المنطق الصوري - حيث إن الفكر يسير دائما من معارف أولية ضرورية هي أساس المعرفة البشرية إلى استنباط معارف نظرية جديدة بطريقة البرهان والقياس التي يحدد صورتها علم المنطق ، فأي خطأ يفترض ان كان في الصورة فعلم المنطق هو العاصم منه ، وان كان في مادة القياس فان كانت تلك المادة أولية فلا مجال لوقوع الخطأ فيها . وان كانت ثانوية مستنتجة فلا محالة تكون مستنتجة من برهان وقياس فينقل الكلام إليه حتى ينتهي إلى خطأ يكون في الصورة لأن المعارف الأولية لا خطأ فيها بحسب الفرض لكونها ضرورية . وقد اصطلح على المعارف الأولية في الفكر البشري بمدركات العقل الأول وعلى المعارف المستنتجة منها بمدركات العقل الثاني . ونحن تارة نسلم بهذا التصنيف للمعارف البشرية وطريقة سير الفكر البشري فيها وأخرى لا نسلم به .
 
 
اما لو سلمنا بذلك فيمكن مع ذلك الانتصار للمحدثين في المقام بان قواعد علم المنطق اما أن تكون جميعها ضرورية كبرى وتطبيقا أو بعضها ليس ضروريا . اما الأول فواضح البطلان إذ لو كانت كذلك لما وقع خطأ خارجا إذ لا يوجد من يخالف البديهة والضرورة ولا خطأ فيها بحسب فرض هذا المنهج . وعلى الثاني فان قيل بعدم البداهة في الكبريات فسوف يقع الخطأ في نفس العاصم لا محالة ، وان قيل بعدم البداهة في التطبيق احتجنا إلى عاصم في مرحلة التطبيق ولم تكف مراعاة الكبريات المنطقية في عصمة الذهن عن الخطأ وعلم المنطق لا يعطي إلا الكبريات وهذا الكلام أفضل مما ذكره المحدث الأسترآبادي بناء على التصور المدرسي للمعرفة البشرية وطريقة التوالد فيها .
 
 
إلا أن هذا التصور أساسا غير صحيح على ما شرحناه مفصلا في كتاب الأسس المنطقية للاستقراء ، فان هذا البحث كان منشأ لانتقالنا إلى نظرية جديدة للمعرفة البشرية استطاعت أن تملأ فراغا كبيرا في نظرية المعرفة البشرية لم يستطيع الفكر الفلسفي أن يملأه خلال ألفين سنة . 
 
 
وفيما يلي نذكر مجمل تلك النتائج التي انتهينا إليها في نقطتين :
 
 
الأولى - فيما يتعلق بالعقل الأول ومدركاته . وهي المدركات التي حددها الصوري في قضايا ست اعتبرتها مواد البرهان في كل معرفة بشرية وهي الأوليات والفطريات والتجربيات والمتواترات والحدسيات والحسيات .
وقد ادعى المنطق الصوري ان هذه القضايا كلها بديهية ونحن نسلم معهم في اثنين منها هما الأوليات - كاستحالة اجتماع النقيضين - والفطريات وهي التي قياساتها معها ولم نقل برجوعها إلى الأوليات على ما هو التحقيق - فهاتان قضيتان قبليتان واما غيرهما أي القضايا الأربع الباقية فليست المعرفة البشرية فيها قبلية بل بعدية أي تثبت بحساب الاحتمالات وبالطريقة الاستقرائية التي يسير فيها الفكر من الخاصّ إلى العام حسب قوانين وأسس شرحناها مفصلا في ذلك الكتاب بعد إبطال ما حاوله المنطق الصوري من تطبيق قياس خفي فيها بمناقشات عديدة مشروحة في محلها .


وفیه: ان هذه الطریقة انما تصح لتقییم استدلال یمارسه الغیر واما الاستدلالات والبراهین التی یمارسها المستدل نفسه فلا تحکم فیها هذه النسبة المعلومة من الخطأ فی مجموع القضایا البرهانیة أو غیر البرهانیة، والوجه فی ذلک ان الَّذی یعیش القضیة البرهانیة والدلیل العقلی مدرکه على الیقین العقلی انما هو وجدانه العقلی بما یتضمن من مواد وقضایا یرى بداهتها أو انتهائها إلى البدیهی ویرى بحسب فحصه العقلی صحة الاستنتاج منها وهذا على حد الوجدان الحسی أمارة کاشفة تورث الیقین فکما انک لو فحصت عن أخیک فی المسجد فلم تجده تحکم بعدم وجوده فیه کذلک یحصل نتیجة الفحص العقلی إذا صح التعبیر فی المدرکات العقلیة الأولیة الیقین والکشف عن قضیة عقلیة.
الثانی - انه بعد العلم بوقوع الخطأ فی القضایا العقلیة کثیرا لا ینبغی أن یحصل للإنسان الیقین والجزم من أدلتها.


وقد أثبتنا هنالك انه حتى المحسوسات التي هي أبده القضايا الأربعة الباقية تخضع للأسس المنطقية للدليل الاستقرائي ، وتوضيح ذلك ان القضايا الحسية على قسمين :
وهذا التقریب یرد علیه:
1 - أن يكون واقع المحسوس فيها امرا وجدانيا كالإحساس بالجوع والألم ، وهذا لا إشكال في أوليته ولا يقوم على أساس حساب الاحتمالات والطريقة الاستقرائية ، لأن الإدراك في هذا النوع يتصل بالمدرك بصورة مباشرة حيث يكون المدرك بنفسه ثابتا في النّفس لا انه أمر موضوعي خارجي له انعكاس على النّفس ليراد الكشف عن مدى مطابقة ذلك الانعكاس مع واقعه .
نقضا - بان المقصود لو کان دعوى قضیة کلیة هی ان العلم بوقوع الخطأ مانع عن حصول الیقین فی کل معرفة عقلیة نظریة فهذه القضیة بنفسها لا بد وأن تستند اما إلى قضیة ریاضیة فیرجع إلى التقریب السابق أو إلى قضیة عقلیة فتکون بنفسها محکومة بحکم القضایا العقلیة الأخرى، وان کان المقصود دعوى ان المحدث لا یحصل له بعد أن علم بالخطإ کثیرا الیقین من الدلیل العقلی فهذا معناه انه شاک لا یقین له ولیس دلیلا على عدم انبغاء حصول الیقین موضوعیا ومنطقیا للآخرین الذین قد حصل لدیهم منشأ للیقین.
وحلا - بان عدم حصول الیقین بقضیة نتیجة العلم بخطإ قضیة أخرى یکون فی إحدى حالات ثلاث:
1 - أن یکون بین القضیتین تلازم موضوعی فإذا ثبت بطلان اللازم ثبت بطلان الملزوم لأن ما یستلزم الباطل وهذا استلزام موضوعی منطقی بین المعتقدین والیقینین یسری من أحدهما إلى الآخر.  


2 - الإحساس بالواقع الموضوعي خارج عالم النّفس كإحساسك بالسرير الَّذي تنام عليه وصديقك الَّذي تجلس عنده وحرمك الَّذي تسكن إليها ، وهذا هو الَّذي لا يتعلق إحساسنا به مباشرة فكيف يمكن إثبات واقعيته من مجرد انطباع حاصل في النّفس أو الذهن وكيف نثبت مطابقة ذلك الانطباق للخارج ؟ وهذه المسألة من ألغاز الفلسفة . والاتجاه المتعارف عند فلاسفتنا في حلها ان المحسوسات قضايا أولية وان كانت المسألة غير معنونة بهذا الشكل وانما عنونت كذلك عند فلاسفة الغرب ، وقد ظهر لدى بعض المحدثين عندنا ان معرفتنا بالحسيات لا يمكن أن تكون أولية لوقوع الخطأ فيها مع أنه لا خطأ في الأوليات ، ولكنه عاد وزعم أن معرفتنا الحسية بالواقع الخارجي إجمالا أولية وان كانت معرفتنا بالتفاصيل ليست كذلك ، فكان هذا اتجاه يفصل في المعرفة الحسية بين الإيمان بأصل الواقع الموضوعي في الجملة وبين الإيمان بتفاصيل المعرفة الحسية . ونحن في كتاب فلسفتنا حاولنا إرجاع المعرفة الحسية إلى معارف مستنبطة بقانون العلية لأن الصورة الحسية حادثة لا بد لها من علة وقانون العلية قضية أولية أو مستنبطة من قضية أولية . وفي قبال هذه الاتجاهات الثلاثة المثاليون الذين أنكروا الواقع موضوعي رأسا . وكل هذه الاتجاهات الأربعة التي تذبذب الفكر الفلسفي بينهما غير صحيحة وانما الصحيح بناء على ما اكتشفناه من الأسس المنطقية للاستقراء ان معرفتنا بالواقع الموضوعي جملة وتفصيلا في المدركات الحسية قائمة على أساس حساب الاحتمال الَّذي يشتغل بالفطرة لدى الإنسان وبعقل رزقه الله له سميناه بالعقل الثالث قبال العقلين الأول والثاني .
2 - أن تکون إحدى القضیتین دخیلة فی تشکیل الدلیل على صدق القضیة الأخرى فإذا علم ببطلانها فقدنا البرهان على صدق القضیة الثانیة وان کان احتمال صدقها فی نفسها واردا، فمثلا یخبرک وأنت تصدقه لعلمک بورعه عن الکذب لو علمت أنه قد کذب علیک مرة أو مرات فیما أخبرک به سابقا فسوف لن یحصل لک یقین من اخباره الجدید لأن مدرک یقینک کان حساب الاحتمالات المنتهیة إلى القطع فیما سبق وقد زال بعلمک بأنه قد کذب وانقلبت الحسابات إلى نسبة معینة من الکذب أو الخطأ تتحکم على اخباره الجدید أیضا، ومثال آخر ما أقامته الفلسفة القدیمة من البرهان على العقول العشرة المبتنی على افتراض ان العالم ذات سبعة أفلاک متغایرة سنخا وذاتا فلا بد وأن تکون متغایرة منشأ وعلة لأن الواحد لا یصدر منه إلا الواحد.  


فحیثما ثبت بطلان قصة الأفلاک السبعة زال البرهان المذکور وإن کانت قصة وجود العقول العشرة معقولة فی نفسها.
3 - أن یکون زوال الیقین نتیجة حصول تلجلج عقلی ذاتی لدى الإنسان بعد وقوفه على الأخطاء الکثیرة بحیث قد ینتهی إلى عدم حصول الیقین له أصلا، کما حصل
ذلک للمشککین على فرض صدقهم فی دعواهم وهذه حالة مرضیة ذاتیة ولیست قائمة على أساس تلازم منطقی موضوعی ولا فقدان البرهان على الحکم کما هو واضح.


ولا إشکال ان محل کلامنا أعنی موارد الدلیل العقلی فی استدلالات الأصولیین لیست من الحالة الأولى إذ لا کلام عندهم فی أنه لو ثبت ان دلیلا عقلیا ما یستلزم الباطل فهو باطل، ولا الثانیة لأن الدلیل العقلی عند المستدل نفسه یقوم على أساس الوجدان العقلی لا النسبة الاحتمالیة فالعقل بعد ان تتبع وفحص وجزم بمقتضى الکبریات التی طبقها وهو جازم بصحة تطبیقه بحسب وجدانه العقلی فسوف لا یتأثر بالخطإ فی وجدان وفحص عقلی فی استدلال اخر، فلا تبقى لدینا إلا دعوى الحالة الثالثة من قبل المحدث وإثارتها ضد الأصولی، وواضح ان هذه الحالة مطلب نفسی موضوعی على حد سائر الأمور النفسیّة والموضوعیة تکون التجربة الخارجیة هی الدلیل على ثبوتها وعدم ثبوتها، ونحن عندما نلاحظ الوضع الخارجی للنشاط الفکری والعقلی للبشر نجد ان وجدانهم العقلی وقریحتهم العقلیة لا تتعطل بالوقوف على الخطأ فی مرات عدیدة کثیرة أو قلیلة بل تبقى قریحتهم تلک تؤثر أثرها فی إیجاد الجزم والیقین فی المرة الأخرى أیضا.


وقد أوضحنا ذلك مشروحا في كتاب الأسس المنطقية للاستقراء وبينا هنالك في ضمن ما بيناه اننا حينما نقارن بين أحساساتنا في عالم الرؤية مع أحساساتنا في عالم اليقظة لا نشك بان الأولى لا واقع موضوعي لها بخلاف الثانية - إذا استثنينا شيخ الإشراق الَّذي كان قائلا بعالم الأمثال في الأحلام - مع أنه لا فرق بين القسمين من ناحية وجدانية الإحساس عند النّفس وهذا دليل عدم بداهة المعرفة في الحسيات وان الإيمان بموضوعية الثانية قائم على أساس حسابات الاحتمال المبتنية على قرائن وخصوصيات مكتنفة بالثانية مفقودة في الأولى التي تكون إحساسات زائلة متقلبة بمجرد كف الذهن عنها وغير متشابهة إلى غير ذلك من خصائص ونكات تقوم على أساسها حساب الاحتمالات شرحناها في ذلك الكتاب . اذن فليست المحسوسات قضايا أولية كما انها لا يمكن أن تكون مستنتجة بقانون العلية لأن هذا القانون غاية ما يقتضيه وجود علة لحصول الصورة في النّفس واما هل هي خارجية أو حركة جوهرية في النّفس فلا يعين أحدهما ، هذا مجمل الحديث عما سموه بالعقل الأول ومنهجنا في طريقة تفسير المعرفة البشرية فيه .
واما الیقین بالمعنى المنطقی البرهانی فلو کان مدعى المحدث زواله بالوقوف على الأخطاء فهذه الدعوى لو تمت فهو لا یضر بنا فی المقام لأن موضوع الحجیة هو الیقین الأصولی لا ما یسمیه المنطقی بالیقین أو البرهان، هذا ما ینبغی أن یقال فی مقام التعلیق على ما یقوله المحدث بلحاظ مدرکات العقل النظریّ.
ولکن للقوم اتجاه آخر فی مناقشة کلمات المحدث الأسترآبادی والتعلیق علیه.
حیث ذکروا ان کثرة الخطأ فی القضایا النظریة العقلیة تنشأ عن عدم مراعاة علم المنطق فیکون ضمان تفادیه إتقان تلک القواعد المنطقیة ومراعاتها فإذا ما روعیت کانت النتائج یقینیة ومضمونة الحقانیة جزما.  


وقد أشکل على هذا المقدار فی کلمات المحدث الأسترآبادی بان علم المنطق انما یعصم من ناحیة الصورة وکیفیة الاستدلال لا المادة والقضایا التی تدخل فی الأقیسة.
وأجیب عن هذا الإشکال: بان الخطأ لا بد وأن ینتهی إلى الصورة لا المادة بعد معرفة طریقة تولد المعارف البشریة - حسبما یصورها المنطق الصوری - حیث إن الفکر یسیر دائما من معارف أولیة ضروریة هی أساس المعرفة البشریة إلى استنباط معارف نظریة جدیدة بطریقة البرهان والقیاس التی یحدد صورت‌ها علم المنطق، فأی خطأ یفترض ان کان فی الصورة فعلم المنطق هو العاصم منه، وان کان فی مادة القیاس فان کانت تلک المادة أولیة فلا مجال لوقوع الخطأ فیها. وان کانت ثانویة مستنتجة فلا محالة تکون مستنتجة من برهان وقیاس فینقل الکلام إلیه حتى ینتهی إلى خطأ یکون فی الصورة لأن المعارف الأولیة لا خطأ فیها بحسب الفرض لکونها ضروریة. وقد اصطلح على المعارف الأولیة فی الفکر البشری بمدرکات العقل الأول وعلى المعارف المستنتجة منها بمدرکات العقل الثانی. ونحن تارة نسلم بهذا التصنیف للمعارف البشریة وطریقة سیر الفکر البشری فیها وأخرى لا نسلم به.


الثانية - فيما يتعلق بالعقل الثاني - والمنطق الصوري بعد افتراضه للعقل الأول بالنحو المتقدم ذكر ان كلما يستنبط من العقل الأول من المعارف بطريقة الاستدلال المنطقي الصحيح - الراجع بالأخير جميعا إلى الشكل الأول الضروري والبديهي الإنتاج - فهو مضمون الحقانية ويسمى بالعقل الثاني ، والقياس يحتوي على حد أصغر وأوسط وأكبر وفي القياس الأول لا تكون بين المحمول وموضوعه واسطة لأنها قضية أولية وانما المستنبط ثبوت الثالث للأول وعلى هذا الأساس يكون مشتملا على قائمتين قائمة للمحمولات الثابتة بالضرورة لموضوعاتها وقائمة أخرى للمحمولات الثابتة بالضرورة على تلك المحمولات وفي كل منهما القضية أولية ضرورية وليست مستنبطة لعدم حد أوسط ، نعم ثبوت المحمول الثاني للموضوع الأول يكون نظريا لأنه مستنبط بالحد الأوسط الَّذي هو موضوع في القائمة الثانية ومحمول في الأولى . ومن هنا لا يخلو الكلام المعروف من صحة ببعض المعاني من أن المعرفة إذا كانت حسب هذه الطريقة فليس هناك نمو وزيادة حقيقية في المعرفة وانما هو تحليل لما هو مجمل وتطبيق لما هو عام وكلي .
اما لو سلمنا بذلک فیمکن مع ذلک الانتصار للمحدثین فی المقام بان قواعد علم المنطق اما أن تکون جمیعها ضروریة کبرى وتطبیقا أو بعضها لیس ضروریا. اما الأول فواضح البطلان إذ لو کانت کذلک لما وقع خطأ خارجا إذ لا یوجد من یخالف البدیهة والضرورة ولا خطأ فیها بحسب فرض هذا المنهج. وعلى الثانی فان قیل بعدم البداهة فی الکبریات فسوف یقع الخطأ فی نفس العاصم لا محالة، وان قیل بعدم البداهة فی التطبیق احتجنا إلى عاصم فی مرحلة التطبیق ولم تکف مراعاة الکبریات المنطقیة فی عصمة الذهن عن الخطأ وعلم المنطق لا یعطی إلا الکبریات وهذا الکلام أفضل مما ذکره المحدث الأسترآبادی بناء على التصور المدرسی للمعرفة البشریة وطریقة التوالد فیها.  


إلا أن هذا التصور أساسا غیر صحیح على ما شرحناه مفصلا فی کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء، فان هذا البحث کان منشأ لانتقالنا إلى نظریة جدیدة للمعرفة البشریة استطاعت أن تملأ فراغا کبیرا فی نظریة المعرفة البشریة لم یستطیع الفکر الفلسفی أن یملأه خلال ألفین سنة.


وأيا ما كان فالمنطق الصوري بعد ان افترض حقانية القضايا الست التي تشكل مواد الأقيسة والمعارف النظرية وكان استنتاج المعارف النظرية في العقل الثاني من تلك المواد حسب المقياس البديهي الإنتاج من هنا حكم بحقانية مدركات العقل الثاني أيضا كحقانية مدركات العقل الأول .
وفیما یلی نذکر مجمل تلک النتائج التی انتهینا إلیها فی نقطتین:


الأولى - فیما یتعلق بالعقل الأول ومدرکاته. وهی المدرکات التی حددها الصوری فی قضایا ست اعتبرتها مواد البرهان فی کل معرفة بشریة وهی الأولیات والفطریات والتجربیات والمتواترات والحدسیات والحسیات.
وقد ادعى المنطق الصوری ان هذه القضایا کلها بدیهیة ونحن نسلم معهم فی اثنین منها هما الأولیات - کاستحالة اجتماع النقیضین - والفطریات وهی التی قیاساتها معها ولم نقل برجوعها إلى الأولیات على ما هو التحقیق - فهاتان قضیتان قبلیتان واما غیرهما أی القضایا الأربع الباقیة فلیست المعرفة البشریة فیها قبلیة بل بعدیة أی تثبت بحساب الاحتمالات وبالطریقة الاستقرائیة التی یسیر فیها الفکر من الخاصّ إلى العام حسب قوانین وأسس شرحناها مفصلا فی ذلک الکتاب بعد إبطال ما حاوله المنطق الصوری من تطبیق قیاس خفی فیها بمناقشات عدیدة مشروحة فی محل‌ها.


وهذا الكلام ينحل إلى جزءين :
وقد أثبتنا هنالک انه حتى المحسوسات التی هی أبده القضایا الأربعة الباقیة تخضع للأسس المنطقیة للدلیل الاستقرائی، وتوضیح ذلک ان القضایا الحسیة على قسمین:
1 - أن یکون واقع المحسوس فیها امرا وجدانیا کالإحساس بالجوع والألم، وهذا لا إشکال فی أولیته ولا یقوم على أساس حساب الاحتمالات والطریقة الاستقرائیة، لأن الإدراک فی هذا النوع یتصل بالمدرک بصورة مباشرة حیث یکون المدرک بنفسه ثابتا فی النّفس لا انه أمر موضوعی خارجی له انعکاس على النّفس لیراد الکشف عن مدى مطابقة ذلک الانعکاس مع واقعه.


1 - ان كل معرفة أولية تكون مضمونة الحقانية .
2 - الإحساس بالواقع الموضوعی خارج عالم النّفس کإحساسک بالسریر الَّذی تنام علیه وصدیقک الَّذی تجلس عنده وحرمک الَّذی تسکن إلیها، وهذا هو الَّذی لا یتعلق إحساسنا به مباشرة فکیف یمکن إثبات واقعیته من مجرد انطباع حاصل فی النّفس أو الذهن وکیف نثبت مطابقة ذلک الانطباق للخارج؟ وهذه المسألة من ألغاز الفلسفة. والاتجاه المتعارف عند فلاسفتنا فی حلها ان المحسوسات قضایا أولیة وان کانت المسألة غیر معنونة بهذا الشکل وانما عنونت کذلک عند فلاسفة الغرب، وقد ظهر لدى بعض المحدثین عندنا ان معرفتنا بالحسیات لا یمکن أن تکون أولیة لوقوع الخطأ فیها مع أنه لا خطأ فی الأولیات، ولکنه عاد وزعم أن معرفتنا الحسیة بالواقع الخارجی إجمالا أولیة وان کانت معرفتنا بالتفاصیل لیست کذلک، فکان هذا اتجاه یفصل فی المعرفة الحسیة بین الإیمان بأصل الواقع الموضوعی فی الجملة وبین الإیمان بتفاصیل المعرفة الحسیة. ونحن فی کتاب فلسفتنا حاولنا إرجاع المعرفة الحسیة إلى معارف مستنبطة بقانون العلیة لأن الصورة الحسیة حادثة لا بد لها من علة وقانون العلیة قضیة أولیة أو مستنبطة من قضیة أولیة. وفی قبال هذه الاتجاهات الثلاثة المثالیون الذین أنکروا الواقع موضوعی رأسا. وکل هذه الاتجاهات الأربعة التی تذبذب الفکر الفلسفی بینهما غیر صحیحة وانما الصحیح بناء على ما اکتشفناه من الأسس المنطقیة للاستقراء ان معرفتنا بالواقع الموضوعی جملة وتفصیلا فی المدرکات الحسیة قائمة على أساس حساب الاحتمال الَّذی یشتغل بالفطرة لدى الإنسان وبعقل رزقه الله له سمیناه بالعقل الثالث قبال العقلین الأول والثانی.  


2 - ان المعارف النظرية في العقل الثاني انما تستنتج من المعارف الأولية في العقل الأول بطريقة التوالد الموضوعي القائم على أساس التضمن أو التلازم المنطقي المضمون الحقانية أيضا .
وقد أوضحنا ذلک مشروحا فی کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء وبینا هنالک فی ضمن ما بیناه اننا حینما نقارن بین أحساساتنا فی عالم الرؤیة مع أحساساتنا فی عالم الیقظة لا نشک بان الأولى لا واقع موضوعی لها بخلاف الثانیة - إذا استثنینا شیخ الإشراق الَّذی کان قائلا بعالم الأمثال فی الأحلام - مع أنه لا فرق بین القسمین من ناحیة وجدانیة الإحساس عند النّفس وهذا دلیل عدم بداهة المعرفة فی الحسیات وان الإیمان بموضوعیة الثانیة قائم على أساس حسابات الاحتمال المبتنیة على قرائن وخصوصیات مکتنفة بالثانیة مفقودة فی الأولى التی تکون إحساسات زائلة متقلبة بمجرد کف الذهن عنها وغیر متشابهة إلى غیر ذلک من خصائص ونکات تقوم على أساسها حساب الاحتمالات شرحناها فی ذلک الکتاب. اذن فلیست المحسوسات قضایا أولیة کما انها لا یمکن أن تکون مستنتجة بقانون العلیة لأن هذا القانون غایة ما یقتضیه وجود علة لحصول الصورة فی النّفس واما هل هی خارجیة أو حرکة جوهریة فی النّفس فلا یعین أحدهما، هذا مجمل الحدیث عما سموه بالعقل الأول ومنهجنا فی طریقة تفسیر المعرفة البشریة فیه.  
وكلا هذين الجزءين محل نظر ، اما الأول فلان بعض المعارف الأولية قد لا تكون مضمونة الحقانية بالرغم من كونها أولية بل قد تكون مظنونة أو مشكوكة أو خاطئة ، ومن ذلك ينشأ ينبوع للأخطاء في العلوم النظرية فان الخطأ فيها لا ينشأ من خطأ الاستدلال عادة بل من الخطأ في أوليات الاستدلال حيث تطرح فكرة بتوهم صحتها وهي خاطئة فيبنى عليها والحاصل : كون الفكرة أولية لا تحتاج إلى الاستدلال
واستنباط شيء وكونها مضمونة الحقانية شيء آخر ولا تلازم بين الأمرين ويشهد على ذلك وقوع الخطأ أو الشك في المعارف الوجدانية المحسوسة - المحسوس بالذات - التي قلنا إنها أولية لعدم توسيط شيء بينها وبين إدراكها بل ينصب الإدراك عليها مباشرة وأولا وبالذات ومع ذلك قد يشكك فيها أو يخطأ كمن يشك في أنه هل يسمع الصوت أم لا إذا ما ابتعد عن مصدره تدريجا وهذا دليل على إمكانية وقوع الخطأ والاشتباه أو الشك في الوجدانيات الأوليات فكيف بقضايا أولية غير وجدانية . وقد كان قديما يبرهن على استحالة التسلسل ببرهان التطبيق أي تطبيق العلل على المعلولات فكأن يقال إنه إن تساويا لزم تساوي الجزء مع الكل لأن سلسلة المعلولات هي سلسلة العلل بإضافة واحد ، والكل لا بد وأن يكون أكبر من الجزء وإن لم يتساويا كان معناه تناهي أحدهما على الأقل .


الثانیة - فیما یتعلق بالعقل الثانی - والمنطق الصوری بعد افتراضه للعقل الأول بالنحو المتقدم ذکر ان کلما یستنبط من العقل الأول من المعارف بطریقة الاستدلال المنطقی الصحیح - الراجع بالأخیر جمیعا إلى الشکل الأول الضروری والبدیهی الإنتاج - فهو مضمون الحقانیة ویسمى بالعقل الثانی، والقیاس یحتوی على حد أصغر وأوسط وأکبر وفی القیاس الأول لا تکون بین المحمول وموضوعه واسطة لأنها قضیة أولیة وانما المستنبط ثبوت الثالث للأول وعلى هذا الأساس یکون مشتملا على قائمتین قائمة للمحمولات الثابتة بالضرورة لموضوعاتها وقائمة أخرى للمحمولات الثابتة بالضرورة على تلک المحمولات وفی کل منهما القضیة أولیة ضروریة ولیست مستنبطة لعدم حد أوسط، نعم ثبوت المحمول الثانی للموضوع الأول یکون نظریا لأنه مستنبط بالحد الأوسط الَّذی هو موضوع فی القائمة الثانیة ومحمول فی الأولى. ومن هنا لا یخلو الکلام المعروف من صحة ببعض المعانی من أن المعرفة إذا کانت حسب هذه الطریقة فلیس هناک نمو وزیادة حقیقیة فی المعرفة وانما هو تحلیل لما هو مجمل وتطبیق لما هو عام وکلی.


وقد كان هذا برهانهم على استحالة التسلسل فترة طويلة من الزمن اعتمادا على بديهية ان الكل لا يكون أكبر من الجزء حتى جاءت الرياضيات الحديثة فأنكرت بداهة هذه القضية في الكميات اللامتناهية وجعلتها مختصة بالكميات المتناهية إذ ينعدم في غيرها معنى الكل والجزء وهذا خلاف قضية أولية .
وأیا ما کان فالمنطق الصوری بعد ان افترض حقانیة القضایا الست التی تشکل مواد الأقیسة والمعارف النظریة وکان استنتاج المعارف النظریة فی العقل الثانی من تلک المواد حسب المقیاس البدیهی الإنتاج من هنا حکم بحقانیة مدرکات العقل الثانی أیضا کحقانیة مدرکات العقل الأول.  
وقد قال بعض الحكماء في التسلسل ان كل مقدار من السلسلة عندما نفترضه بنحو العام الاستغراقي نجده محصورا بين حاصرين فالعقل يحدس ان مجموع السلسلة أيضا محصور بين حاصرين مفترضا انها قضية أولية حدسية في نظره . ومن هنا امتاز المنطق والرياضيات البحتة على ساير العلوم النظرية في قلة الخطأ فيها نتيجة ان مصادرات العلوم الأولية منهما محدودة وواضحة لدى الجميع ومن هنا قل الخطأ فيهما إذ لا منفذ له حينئذ إلا الغفلة عن قواعد الرياضة والمنطق التي تتفادى بالدقة والممارسة والتطبيق .  


وهذا الکلام ینحل إلى جزءین:


1 - ان کل معرفة أولیة تکون مضمونة الحقانیة.  
واما الثاني - فالمعارف الأولية يتولد منها معارف على قسمين ، معارف يقينية بملاك التلازم الموضوعي بين متعلق المعرفتين ومعارف ظنية بدرجة من درجات الاحتمال حسب قواعد حساب الاحتمالات ، وهذا هو الَّذي يدخل فيه أكثر معارفنا حيث يندرج فيه جميع المعارف المستمدة من التجربة والاستقراء ، فان حساب الاحتمالات لا توجب اليقين مهما امتد وانما ينشأ اليقين نتيجة ضعف الاحتمال إلى حد كبير حتى تتحول الظنون في نهاية المطاف إلى يقين وجزم بقانون ذاتي لا موضوعي ضمن مصادرات معينة مشروحة في أسس الدليل الاستقرائي  .<ref>بحوث في علم الاصول ج 4 ص135- 124</ref>


2 - ان المعارف النظریة فی العقل الثانی انما تستنتج من المعارف الأولیة فی العقل الأول بطریقة التوالد الموضوعی القائم على أساس التضمن أو التلازم المنطقی المضمون الحقانیة أیضا.
وکلا هذین الجزءین محل نظر، اما الأول فلان بعض المعارف الأولیة قد لا تکون مضمونة الحقانیة بالرغم من کونها أولیة بل قد تکون مظنونة أو مشکوکة أو خاطئة، ومن ذلک ینشأ ینبوع للأخطاء فی العلوم النظریة فان الخطأ فیها لا ینشأ من خطأ الاستدلال عادة بل من الخطأ فی أولیات الاستدلال حیث تطرح فکرة بتوهم صحتها وهی خاطئة فیبنى علیها والحاصل: کون الفکرة أولیة لا تحتاج إلى الاستدلال
واستنباط شیء وکونها مضمونة الحقانیة شیء آخر ولا تلازم بین الأمرین ویشهد على ذلک وقوع الخطأ أو الشک فی المعارف الوجدانیة المحسوسة - المحسوس بالذات - التی قلنا إنها أولیة لعدم توسیط شیء بینها وبین إدراکها بل ینصب الإدراک علیها مباشرة وأولا وبالذات ومع ذلک قد یشکک فیها أو یخطأ کمن یشک فی أنه هل یسمع الصوت أم لا إذا ما ابتعد عن مصدره تدریجا وهذا دلیل على إمکانیة وقوع الخطأ والاشتباه أو الشک فی الوجدانیات الأولیات فکیف بقضایا أولیة غیر وجدانیة. وقد کان قدیما یبرهن على استحالة التسلسل ببرهان التطبیق أی تطبیق العلل على المعلولات فکأن یقال إنه إن تساویا لزم تساوی الجزء مع الکل لأن سلسلة المعلولات هی سلسلة العلل بإضافة واحد، والکل لا بد وأن یکون أکبر من الجزء وإن لم یتساویا کان معناه تناهی أحدهما على الأقل.


===دليل دوم اخباريين :‌ابتناء‌ احكام بر مصالح و مفاسد===
وقد کان هذا برهانهم على استحالة التسلسل فترة طویلة من الزمن اعتمادا على بدیهیة ان الکل لا یکون أکبر من الجزء حتى جاءت الریاضیات الحدیثة فأنکرت بداهة هذه القضیة فی الکمیات اللامتناهیة وجعلتها مختصة بالکمیات المتناهیة إذ ینعدم فی غیرها معنى الکل والجزء وهذا خلاف قضیة أولیة.
وقد قال بعض الحکماء فی التسلسل ان کل مقدار من السلسلة عندما نفترضه بنحو العام الاستغراقی نجده محصورا بین حاصرین فالعقل یحدس ان مجموع السلسلة أیضا محصور بین حاصرین مفترضا انها قضیة أولیة حدسیة فی نظره. ومن هنا امتاز المنطق والریاضیات البحتة على سایر العلوم النظریة فی قلة الخطأ فیها نتیجة ان مصادرات العلوم الأولیة منهما محدودة وواضحة لدى الجمیع ومن هنا قل الخطأ فیهما إذ لا منفذ له حینئذ إلا الغفلة عن قواعد الریاضة والمنطق التی تتفادى بالدقة والممارسة والتطبیق.


واما الثانی - فالمعارف الأولیة یتولد منها معارف على قسمین، معارف یقینیة بملاک التلازم الموضوعی بین متعلق المعرفتین ومعارف ظنیة بدرجة من درجات الاحتمال حسب قواعد حساب الاحتمالات، وهذا هو الَّذی یدخل فیه أکثر معارفنا حیث یندرج فیه جمیع المعارف المستمدة من التجربة والاستقراء، فان حساب الاحتمالات لا توجب الیقین مهما امتد وانما ینشأ الیقین نتیجة ضعف الاحتمال إلى حد کبیر حتى تتحول الظنون فی نهایة المطاف إلى یقین وجزم بقانون ذاتی لا موضوعی ضمن مصادرات معینة مشروحة فی أسس الدلیل الاستقرائی. <ref>بحوث فی علم الاصول ج 4 ص135- 124</ref>
=== دلیل دوم اخباریین: ‌ابتناء‌ احکام بر مصالح و مفاسد ===


احكام مبتني بر مصالح و مفاسد است عقل توان رك جميع مفاسد و مصالح را ندارد چون برخي مصالح معارض باموانع است كه عقل از ادراك تمامي انها قاصر است در نتيجه عقل قدرت درك احكام شرعي را بنحو قطعي دارا نيست .                          
احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد است عقل توان درک جمیع مفاسد و مصالح را ندارد چون برخی مصالح معارض با موانع است که عقل از ادراک تمامی آنها قاصر است در نتیجه عقل قدرت درک احکام شرعی را بنحو قطعی دارا نیست.  


   
   
بيان مرحوم نائيني
بیان مرحوم نائینی
 
 
ايشان در ابتدا مباني علما رادراصل موضوع – ابتناء‌احكام بر مصالح و مفاسد- بيان مي كند و نظر صحيح اين رامي داند كه تمامي احكام مبتني بر مصالح و مفاسد درمتعلقات اوامر و افعال اسيت و ادعاي صرورت در اين امر نموده و قول برخي رام كه مي گويند :‌مصلحت در نفسي تشريع است و وجود مصلحت و مفسده در افعال تنها مرجح است براينكه فعلي واجب و فعل ديگر حرم بشود نه اينكه اصل حكم بمناط مصلحت و مفسده باشد را مردود مي داند به اينكه اين قول هم بههمان قول اشاعره كه منكر حسن و قبح هستند بر مي گردد و الا چه مصلحتي در تشريع است ايا ايجاد كلفت و زحمت براي مكلفين بدون اينكه نفعي به انان بر گردد چه مصلحتي دارد
و بعد در اينكه ايا عقل توان ادراك حسن و قبح را دارد مي فرمايد : والتحقيق ان يقال إن العقل وان لم يكن له ادراك جميع المصالح والمفاسد الا ان انكار ادراكه لهما في الجملة وبنحو الموجبة الجزئية مناف للضرورة أيضا ولولا ذلك لما ثبت أصل الديانة ولزم افحام الأنبياء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراك العقل لقاعدة وجوب اللطف كما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على يد مدعيها فرع ادراك العقل قبح اظهار المعجزة على يد الكاذب ومع انكار ادراك العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الكلية كيف يمكن اثبات أصل الشريعة فضلا عن فروعها
 
 
انگاه در باره اينكه ايا عقل بعداز ادراك حسن و قبح اشياء‌ايا مي تواند حكم به ثبوت حكم شرعي نمايد يا خير و به اعتبار ديگر ايا اين ادراك عقلي ملازم با ثبوت حكم شرعي است يا خير مي فرمايد :‌ممكن است گفته شود چنين ملازمه اي نيست چون اجتمال وجود جهتي مخالف با اين مصلحت و مفسده درك شده وجود دارد و ممكن است شارع بخاطر همان جهت چنين حكمي را واجب يا حرام نكند – احتمال وجود مزاجم براي جعل  -
ايشان در پاسخ مي فرمايد :‌ اين فاسد است چون محل كلام در جائي است كه چنين احتمالي – احتمال وجود مزاحم – وجود نداشته باشد .
 
متن كلام مرحوم نائيني :‌
( الجهة الأولى ) في بيان ان الأحكام الشرعية هل هي تابعة للمصالح والمفاسد أم لا والمخالف في هذه المسألة هم الأشعرية ولهم في ذلك قولان 
 
 
( الأول ) ان الاحكام بأجمعها جزافية والشارع له ان يأمر بكل ما يريد وينهي عن كل ما يريد وليس هناك مصلحة ومفسدة أصلا وهذه الطائفة أنكروا وجود الحسن والقبح بالكلية والتزموا بعدم قبح الترجيح بلا مرجح ولا ريب ان هذا القول مناف لضرورة العقل والوجدان لكن الالتزام به ممن لا يلتزم بالعقل وينكر كل بديهي ليس بعزيز
( الثاني ) ان الاحكام انما جعلت لمصلحة اقتضت التشريع وحفظا لتلك المصلحة لا بد من ايجاب أمور وتحريم أمور وحيث إن الافعال بعضها مشتملة على المصلحة وبعضها الآخر على المفسدة فهما صارتا مرجحتين في ايجاب ما فيه المصلحة وتحريم ما فيه المفسدة والا فليست المصلحة أو المفسدة بنفسهما مناطين لجعل الواجب أو الحرمة
 
 
وهذا القول ربما مال إليه بعض العدلية تبعا لهم ولا يخفى اشتراك هذا القول مع القول الأول في الفساد فان الضرورة قاضية بعدم المصلحة في جعل المكلفين في الكلفة الا إيصال المصالح إليهم وتبعيد المفاسد عنهم والا فأي مصلحة تقتضي جعلهم في الكلفة مع عدم رجوع المنفعة إليهم هذا وقد تواترت الاخبار معنى بمضمون قوله صلى الله عليه وآله ما من شئ يقربكم إلى الجنة ويبعدكم عن النار الا وقد امرتكم به وما من شئ يقربكم إلى النار ويبعدكم عن الجنة الا وقد نهيتكم عنه الصريح في انبعاث الاحكام عن المصالح والمفاسد في الافعال


ایشان در ابتدا مبانی علما رادراصل موضوع – ابتناء‌احکام بر مصالح و مفاسد- بیان می‌کند و نظر صحیح این رامی داند که تمامی احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد درمتعلقات اوامر و افعال اسیت و ادعای صرورت در این امر نموده و قول برخی رام که می‌گویند: ‌مصلحت در نفسی تشریع است و وجود مصلحت و مفسده در افعال تنها مرجح است براینکه فعلی واجب و فعل دیگر حرم بشود نه اینکه اصل حکم بمناط مصلحت و مفسده باشد را مردود می‌داند به اینکه این قول هم بههمان قول اشاعره که منکر حسن و قبح هستند بر می‌گردد و الا چه مصلحتی در تشریع است آیا ایجاد کلفت و زحمت برای مکلفین بدون اینکه نفعی به آنان بر گردد چه مصلحتی دارد
و بعد در اینکه آیا عقل توان ادراک حسن و قبح را دارد می‌فرماید: والتحقیق ان یقال إن العقل وان لم یکن له ادراک جمیع المصالح والمفاسدالا ان انکار ادراکه لهما فی الجملة وبنحو الموجبة الجزئیة مناف للضرورة أیضا ولولا ذلک لما ثبت أصل الدیانة ولزم افحام الأنبیاء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراک العقل لقاعدة وجوب اللطف کما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على ید مدعیها فرع ادراک العقل قبح اظهار المعجزة على ید الکاذب ومع انکار ادراک العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الکلیة کیف یمکن اثبات أصل الشریعة فضلا عن فروعها


وكيف كان فلا ريب في أن مناطية المصالح والمفاسد للأحكام ضرورية لا يمكن انكارها وسيجئ إن شاء الله تعالى في الجهة الرابعة بعض المغالطات الواقعة في هذا المقام والكشف عنها
آن‌گاه درباره اینکه آیا عقل بعداز ادراک حسن و قبح اشیاء‌ایا می‌تواند حکم به ثبوت حکم شرعی نماید یا خیر و به اعتبار دیگر آیا این ادراک عقلی ملازم با ثبوت حکم شرعی است یا خیر می‌فرماید: ‌ممکن است گفته شود چنین ملازمه ای نیست چون اجتمال وجود جهتی مخالف با این مصلحت و مفسده درک شده وجود دارد و ممکن است شارع بخاطر همان جهت چنین حکمی را واجب یا حرام نکند – احتمال وجود مزاجم برای جعل -
( ثم ) لا يخفى ان انكار قبح الترجيح بلا مرجح المختص بالأشاعرة انما هو مع عدم وجود المرجح أصلا وعليه بنوا انكار تبعية الاحكام للمصالح والمفاسد كما عرفت انفا واما الترجيح في الفرد مع وجود المصلحة في النوع من دون مرجح في خصوص ذلك الفرد فهو ليس
ایشان در پاسخ می‌فرماید: ‌ این فاسد است چون محل کلام در جائی است که چنین احتمالی – احتمال وجود مزاحم – وجود نداشته باشد.
تقبيح ضرورة ان العاقل لا يفوت المصلحة الثابتة في النوع بعدم وجود المرجح في خصوص فرد من افراده وقد بينا تفصيل هذا المطلب ونقلنا عن الفخر الرازي كلاما لطيفا في هذا المقام في بحث الطلب والإرادة فراجع


متن کلام مرحوم نائینی: ‌
(الجهة الأولى) فی بیان ان الأحکام الشرعیة هل هی تابعة للمصالح والمفاسد أم لا والمخالف فی هذه المسألة هم الأشعریة ولهم فی ذلک قولان


( الجهة الثانية ) في بيان ان العقل هل يدرك الحسن والقبح بعد الفراغ عن اثبات أنفسهما أم لا والتحقيق ان يقال إن العقل وان لم يكن له ادراك جميع المصالح والمفاسد الا ان انكار ادراكه لهما في الجملة وبنحو الموجبة الجزئية مناف للضرورة أيضا ولولا ذلك لما ثبت أصل الديانة ولزم افحام الأنبياء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراك
(الأول) ان الاحکام بأجمعها جزافیة والشارع له ان یأمر بکل ما یرید وینهی عن کل ما یرید ولیس هناک مصلحة ومفسدة أصلا وهذه الطائفة أنکروا وجود الحسن والقبح بالکلیة والتزموا بعدم قبح الترجیح بلا مرجح ولا ریب ان هذا القول مناف لضرورة العقل والوجدان لکن الالتزام به ممن لا یلتزم بالعقل وینکر کل بدیهی لیس بعزیز
العقل لقاعدة وجوب اللطف كما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على يد مدعيها فرع ادراك العقل قبح اظهار المعجزة على يد الكاذب ومع انكار ادراك العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الكلية كيف يمكن اثبات أصل الشريعة فضلا عن فروعها
(الثانی) ان الاحکام انما جعلت لمصلحة اقتضت التشریع وحفظا لتلک المصلحة لا بد من ایجاب أمور وتحریم أمور وحیث إن الافعال بعضها مشتملة على المصلحة وبعضها الآخر على المفسدة فهما صارتا مرجحتین فی ایجاب ما فیه المصلحة وتحریم ما فیه المفسدة والا فلیست المصلحة أو المفسدة بنفسهما مناطین لجعل الواجب أو الحرمة
( الجهة الثالثة ) في بيان ان حكم العقل بعد تسليم ادراكه للحسن أو القبح بنحو الموجبة الجزئية هل يكون ملازما لثبوت الحكم الشرعي أم لا                       


( ربما ) يقال بعدم الملازمة فان ادراك العقل لمناط الحكم من الحسن
وهذا القول ربما مال إلیه بعض العدلیة تبعا لهم ولا یخفى اشتراک هذا القول مع القول الأول فی الفساد فان الضرورة قاضیة بعدم المصلحة فی جعل المکلفین فی الکلفة الا إیصال المصالح إلیهم وتبعید المفاسد عنهم والا فأی مصلحة تقتضی جعلهم فی الکلفة مع عدم رجوع المنفعة إلیهم هذا وقد تواترت الاخبار معنى بمضمون قوله صلى الله علیه وآله ما من شئ یقربکم إلى الجنة ویبعدکم عن النار الا وقد امرتکم به وما من شئ یقربکم إلى النار ویبعدکم عن الجنة الا وقد نهیتکم عنه الصریح فی انبعاث الاحکام عن المصالح والمفاسد فی الافعال
أو القبح لا يلزم عدم وجود ما يكون مزاحما له في مورده إذ يحتمل أن يكون هناك جهة أخرى خفيت على العقل والشارع الحكيم على الاطلاق لاطلاعه على الجهة المخفية على العقل لم يحكم على طبق حكمه ومع هذا الاحتمال كيف يمكن القول بملازمة الحكمين دائما وأنت خبير بفساده فان محل الكلام انما هو فيما إذا استقل العقل بحكم ووجود هذا الاحتمال في مورد حكمه
خلف واضح ضرورة عدم امكان الاستقلال بحكم مع احتمال وجود المزاحم ومحل الكلام انما هو في مورد لا يتطرق هذا الاحتمال ومع عدم تطرقه الا ريب في استكشاف الحكم الشرعي بعد فرض تبعيته للمصلحة أو المفسدة بحكم العقل فيكون الملازمة ثابتة من الطرفين


وکیف کان فلا ریب فی أن مناطیة المصالح والمفاسد للأحکام ضروریة لا یمکن انکارها وسیجئ إن شاء الله تعالى فی الجهة الرابعة بعض المغالطات الواقعة فی هذا المقام والکشف عنها
(ثم) لا یخفى ان انکار قبح الترجیح بلا مرجح المختص بالأشاعرة انما هو مع عدم وجود المرجح أصلا وعلیه بنوا انکار تبعیة الاحکام للمصالح والمفاسد کما عرفت انفا واما الترجیح فی الفرد مع وجود المصلحة فی النوع من دون مرجح فی خصوص ذلک الفرد فهو لیس
تقبیح ضرورة ان العاقل لا یفوت المصلحة الثابتة فی النوع بعدم وجود المرجح فی خصوص فرد من افراده وقد بینا تفصیل هذا المطلب ونقلنا عن الفخرالرازی کلاما لطیفا فی هذا المقام فی بحث الطلب والإرادة فراجع


( ثم )ان صاحب الفصول ( قده ) ذهب إلى انكار الملازمة من الطرفين واستدل عليه بوجوه يرجع بعضها إلى دعوى وجود الحكم الشرعي مع عدم وجود الملاك في مورده وبعضها إلى دعوى وجود الملاك مع عدم وجود الحكم الشرعي في مورده منها وجود الأوامر الامتحانية في الشريعة مع عدم وجود الملاك في متعلقاتها   
(الجهة الثانیة) فی بیان ان العقل هل یدرک الحسن والقبح بعد الفراغ عن اثبات أنفسهما أم لا والتحقیق ان یقال إن العقل وان لم یکن له ادراک جمیع المصالح والمفاسدالا ان انکار ادراکه لهما فی الجملة وبنحو الموجبة الجزئیة مناف للضرورة أیضا ولولا ذلک لما ثبت أصل الدیانة ولزم افحام الأنبیاء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراک
العقل لقاعدة وجوب اللطف کما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على ید مدعیها فرع ادراک العقل قبح اظهار المعجزة على ید الکاذب ومع انکار ادراک العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الکلیة کیف یمکن اثبات أصل الشریعة فضلا عن فروعها
(الجهة الثالثة) فی بیان ان حکم العقل بعد تسلیم ادراکه للحسن أو القبح بنحو الموجبة الجزئیة هل یکون ملازما لثبوت الحکم الشرعی أم لا


(ربما) یقال بعدم الملازمة فان ادراک العقل لمناط الحکم من الحسن
أو القبح لا یلزم عدم وجود ما یکون مزاحما له فی مورده إذ یحتمل أن یکون هناک جهة أخرى خفیت على العقل والشارع الحکیم على الاطلاق لاطلاعه على الجهة المخفیة على العقل لم یحکم على طبق حکمه ومع هذا الاحتمال کیف یمکن القول بملازمة الحکمین دائما وأنت خبیر بفساده فان محل الکلام انما هو فیما إذا استقل العقل بحکم ووجود هذا الاحتمال فی مورد حکمه
خلف واضح ضرورة عدم امکان الاستقلال بحکم مع احتمال وجود المزاحم ومحل الکلام انما هو فی مورد لا یتطرق هذا الاحتمال ومع عدم تطرقه الا ریب فی استکشاف الحکم الشرعی بعد فرض تبعیته للمصلحة أو المفسدة بحکم العقل فیکون الملازمة ثابتة من الطرفین


( وفيه ) ان المأمور به في الأوامر الامتحانية انما هو فعل بعض المقدمات وهو مشتمل على المصلحة واما توجيه الامر إلى ذي المقدمة فهو من جهة الايهام لمصلحة فيه والا فهو ليس بمأمور به حقيقة ( ومنها ) انه ثبت لنا في الشريعة موارد لم يحكم الشارع فيها على طبق الملاكات الموجودة فيها كما هو مقتضى قوله صلى الله عليه وآله لولا أن أشق على أمتي لامرتهم بالسواك بل امرنا بالسكوت فيما سكت الله عنه في قوله صلى الله عليه وآله اسكتوا عماسكت الله عنه فان الله لم يسكت عنها نسيانا الخ فإذا أمكن تخلف الحكم الشرعي عن الملاك ولو في مورد واحد فبمجرد ادراك العقل لحسن شئ أو قبحه لا يمكن استكشاف الحكم الشرعي في ذلك المورد بل لا بد من السكوت فيه
(ثم)ان صاحب الفصول (قده) ذهب إلى انکار الملازمة من الطرفین واستدل علیه بوجوه یرجع بعضها إلى دعوى وجود الحکم الشرعی مع عدم وجود الملاک فی مورده وبعضها إلى دعوى وجود الملاک مع عدم وجود الحکم الشرعی فی مورده منها وجود الأوامر الامتحانیة فی الشریعة مع عدم وجود الملاک فی متعلقاتها


(وفیه) ان المأمور به فی الأوامر الامتحانیة انما هو فعل بعض المقدمات وهو مشتمل على المصلحة واما توجیه الامر إلى ذی المقدمة فهو من جهة الایهام لمصلحة فیه والا فهو لیس بمأمور به حقیقة (ومنها) انه ثبت لنا فی الشریعة موارد لم یحکم الشارع فیها على طبق الملاکات الموجودة فیها کما هو مقتضى قوله صلى الله علیه وآله لولا أن أشق على أمتی لامرتهم بالسواک بل امرنا بالسکوت فیما سکت الله عنه فی قوله صلى الله علیه وآله اسکتوا عماسکت الله عنه فان الله لم یسکت عنها نسیانا الخ فإذا أمکن تخلف الحکم الشرعی عن الملاک ولو فی مورد واحد فبمجرد ادراک العقل لحسن شئ أو قبحه لا یمکن استکشاف الحکم الشرعی فی ذلک المورد بل لا بد من السکوت فیه


( وفيه ) ان محل الكلام انما هو في مورد لا يتطرق فيه احتمال المزاحم مثل المشقة ونحوها إذ معه لا يمكن استقلال العقل حتى يستكشف به الحكم الشرعي <ref>اجود التقريرات ج 2ص 36-38
(وفیه) ان محل الکلام انما هو فی مورد لا یتطرق فیه احتمال المزاحم مثل المشقة ونحوها إذ معه لا یمکن استقلال العقل حتى یستکشف به الحکم الشرعی <ref>اجود التقریرات ج 2ص 36-38
</ref>
</ref>


. اقول: ‌ بنظر می‌رسد این دلیل اخباریین در مستقلات عقلیه تمام است به این معنا که عقل قدرت درک مناطات و علل احکام را بنحو تام ندارد اما در غیر مستقلات عقلیه در مواردی که بین لازم و ملزوم تلازم قطعی و بین وجود داردشکی نیست که عقل در آنجا حکم شرعی را کشف می‌کند قطعا اما در مواردی که تلازم قطعی نیست و احتمال وجود مانع است در اینجا عقل قدرت درک حکم شرعی را نخواهد داشت مثلا در آنکه امر بشئی آیا ملازم با نهی از ضد خاص است یا خیر نمی‌تواند بنحو قطع حکم به ثبوت این لازم کردچون این تلازم قطعی نیست و بنظر می‌رسد در غیر مستقلات هم بحسب استقراء‌در موارد فروعات فقهی عقل به نحو تلازم قطعی بین لازم و ملزوم حکم نخواهد کرد مثلا در مورد صلاه اگرملاحظه کنیم هیچگاه عقل به وجوب مقدمه اش شرعا حکم نمی‌کند. فتامل
== بیان شهیدصدر در رابطه با اصل ادعای اخباریین و مقانون ملازمه ==


.اقول :‌ بنظر مي رسد اين دليل اخباريين در مستقلات عقليه تمام است به اين معنا كه عقل قدرت درك مناطات و علل احكام را بنحو تام ندارد اما در غير مستقلات عقليه در مواردي كه بين لازم و ملزوم تلازم قطعي و بين وجود داردشكي نيست كه عقل در انجا حكم شرعي را كشف مي كند قطعا اما در مواردي كه تلازم قطعي نيست و احتمال وجود مانع است در اينجا عقل قدرت درك حكم شرعي را نخواهد داشت مثلا در انكه امر بشئي ايا ملازم با نهي از ضد خاص است يا خير نمي تواند بنحو قطع حكم به ثبوت اين لازم كردچون اين تلازم قطعي نيست و بنظر مي رسد در غير مستقلات هم بحسب استقراء‌در موارد فروعات فقهي عقل به نحو تلازم قطعي بين لازم و ملزوم حكم نخواهد كرد مثلا در مورد صلاه اگرملاحظه كنيم هيچگاه عقل به وجوب مقدمه اش شرعا حكم نمي كند. فتامل
ایشان می‌فرماید: ‌
 
در اصل توانائی عقل برای درک مصالح و مفاسد و حسن وقبح اشیاء‌هیچ نوع اختلافی نیست. عقل تمامی عقلا حکم می‌کند که مثلا ظلم از اموری است که لاینبغی فعله و عدل از جمله اموری است که ینبغی فعله و. . .  
 
اری اختلاف در جائی است که بین مقتضیات این‌گونه امور تزاحم ایجاد شود مثلا صدق که اقتضای حسن و آنجام دادن را دارد تزاحم کند با خیانت بدین معنا که صداقت موجب شود خیانتی به فرد صالح صورت گیرد در اینجا اختلاف است که تکلیف چیست و این امر ثانوی است و جزء بدیهیات عقلی نیست.  
==بيان شهيدصدر در رابطه با اصل ادعاي اخباريين و مقانون ملازمه==
بنابر این صرف اختلاف عقلا در میزان و معیار قضاوت در تزاحم مقتضیات حسن و قبح دلیل نمی‌شود که اصل ادراکات عقل عملی را در این‌گونه موارد انکار کنیم.  
 
 
ايشان مي فرمايد :‌
در اصل توانائي عقل براي درك مصالح و مفاسد و حسن وقبح اشياء‌هيچ نوع اختلافي نيست . عقل تمامي عقلا حكم مي كند كه مثلا ظلم از اموري است كه لاينبغي فعله و عدل از جمله اموري است كه ينبغي فعله و ...
اري اختلاف در جائي است كه بين مقتضيات اينگونه امور تزاحم ايجاد شود مثلا صدق كه اقتضاي حسن و انجام دادن را دارد تزاحم كند با خيانت بدين معنا كه صداقت موجب شود خيانتي به فرد صالح صورت گيرد در اينجا اختلاف است كه تكليف چيست و اين امر ثانوي است و جزء بديهيات عقلي نيست .
بنابر اين صرف اختلاف عقلا در ميزان و معيار قضاوت در تزاحم مقتضيات حسن و قبح دليل نمي شود كه اصل ادراكات عقل عملي را در اينگونه موارد انكار كنيم.
 
 
و اما اصل مساله ملازمه :‌
 
 
ايا عقل بعد از درك حسن و قبح حكم به ملازمه هم مي كند – كشف حكم شرعي – در اينجا ايشان مي فرمايد :‌
قاعده ملازمه تمام نيست چون شارع مقدس در تشريعات خود گاهي غرضش اين است كه شئي قبيح يا حسن در همان مرتبه محركيت ذاتي خودش باقي باشد و گاهي هدفش بيش از اينهاست در صورت اول ضرورتي نيست بعنوان حكم مولوي حكمي تشريع كند و در صورت دوم بعنوان حكم مولوي لازم است حكم را جعل كند اما تشخيص اين مرتبه گاهي بدليل شرعي است و اين درمواردي است كه انرا بيان نموده است و گاهي به مناسبات و موازين عقلي است كه تا زماني كه به درجه قطع و يقين نرسد قابل اعتماد نيست و لذا اصل ملازمه تمام نيست .


ضمنا ايشان به بيان مرحوم نائيني هم اعتراض دارد كه نقض ايشان به اخباريين وارد نيست چون ثبوت اصل نبوت و ديانت متوقف بر اين مقدمات عقليه نيست . <ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 137-139</ref> 
و اما اصل مساله ملازمه: ‌


ایا عقل بعد از درک حسن و قبح حکم به ملازمه هم می‌کند – کشف حکم شرعی – در اینجا ایشان می‌فرماید: ‌
قاعده ملازمه تمام نیست چون شارع مقدس در تشریعات خود گاهی غرضش این است که شئی قبیح یا حسن در همان مرتبه محرکیت ذاتی خودش باقی باشد و گاهی هدفش بیش از اینهاست در صورت اول ضرورتی نیست بعنوان حکم مولوی حکمی تشریع کند و در صورت دوم بعنوان حکم مولوی لازم است حکم را جعل کند اما تشخیص این مرتبه گاهی بدلیل شرعی است و این درمواردی است که انرا بیان نموده است و گاهی به مناسبات و موازین عقلی است که تا زمانی که به درجه قطع و یقین نرسد قابل اعتماد نیست و لذا اصل ملازمه تمام نیست.


ضمنا ایشان به بیان مرحوم نائینی هم اعتراض دارد که نقض ایشان به اخباریین وارد نیست چون ثبوت اصل نبوت و دیانت متوقف بر این مقدمات عقلیه نیست. <ref>بحوث فی علم الاصول ج 4ص 137-139</ref>


===دليل سوم اخباريين :‌===
=== دلیل سوم اخباریین: ‌===
 
 
بعد از انكه دلائل اخباريين را درمقام ثبوت ذكر كرديم اينك به ذكر دلائلشان درمقام اثبات مي پردازيم :‌
اينان ميگويند :‌ وقتي ثبوتا امكان استنباط حكم شرعي از طريق عقل ممكن نبود در مقام اثبات هم به عدم توانائي عقل تصريح شده و اخبارما راملتزم مي كند كه در فهم احكام شرعي از قران و سنت استفاده كنيم – به اعتبار ديگر مقام اثبات موافق مقام ثبوت است –
مرحوم فيض مي فرمايد :‌با چند مقدمه قطعيه نتيجه مي گيريم كه راه منحصر در درك احكام شريعت رجوع به كتاب و سنت است و رجوع به عقل و استنباطات ظنيه جايز نيست :‌
 
 
1-دين اسلام از هر نظر تمام و كامل است :‌ما فرطنا في الكتاب من شئي – مامن امر يختلف فيه اثنان  الا و له اصل في كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال – ما من شئي الاوفيه كتاب او سنه – باب الرد الي كتاب الله و سنه رسول الله-
 
 
2-علم به كتاب و سنت در نزد كسي است كه علم به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و تاويل و ظاهر داشته باشد :‌و لوردوه الي الرسول و الي اولي الامر الذين منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم – ان علم القران ليس يعلم ما هو الا من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهمه ...فاطلبوا من عند اهله خاصه فانهم خاصه نور يستضاء‌بهم و ائمه يقتدي بهم ..و قال لقاض ‌:‌ هل تعرف الناسخ من المنسوخ قال لا قال :‌فهل اشرفت علي مراد الله في امثال القران قال لا قال :‌اذا هلكت و اهلكت
 
 
3-كسي كه در دين خدا به كتاب و سنت رجوع كرد هيچگاه گمراه نمي شود درغير اينصورت ذل و ضل
 
 
5-ائمه اصول مطابق با عقل صحيح را براي پيروانشان بيان كرده اند و بما اجازه داده اند كه فروعات را از انها استنباط كنيم و لذا ابواب علم را براي ما توسعه دادند و طريقه علم به احكام را براي ما سهل كردند :‌انما نلقي عليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا
‌پس تنها راه براي درك احكام رجوع به كتاب و سنت است و چون علم به اينها فقط در اختيار ائمه است پس بايد از اوصول و كلياتي كه انها فرمودند در احكام مورد استفاده قرار گيرد
 
 
6-در قضايائي كه حكم انها در قران و سنت نيست اجتهاد جائز نيست : امام صادق ع :‌ ان اصبت لم توجر و ان اخطات كذبت علي الله عزوجل  - الحكم حكمان حكم الله عزوجل و حكم اهل الجاهليه <ref>الاصول الاصيله ص 2-112</ref> 
 
 
گفتار ايشان در زمينه جامعيت دين تمسك به اخباري نظير‌:‌
 
الا أنزله في كتابه وبينه نبيه ( ص ) في سنته فلم يبق شئ من العلوم الاعتقادية والعملية الا ورد في كتاب أو سنة حتى أرش الخدش والجلدة ونصف الجلدة ، وما كان منها يحتاج إلى بيان وحجة اتى معه بهما في أتم وجه وأبلغه من بينة وبرهان وخطابة وجدال بالتي هي أحسن ، إلى غير ذلك ،
 
وبالجملة لكل طائفة ما يناسب أفهامهم ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حي عن بينة ، ولئلا تحتاج أمته إلى السالفين في شئ مما يهمهم من علم الدين ، ومن لم يعتقد ذلك كذلك فهو الظان بالله وبرسوله ظن السوء ، قال الله سبحانه : ما فرطنا في الكتاب من شئ  وقال : ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شئ  وقال : ولا رطب ولا يابس الا في كتاب مبين  ،
 
وفي نهج البلاغة عن أمير المؤمنين عليه السلام في كلام له : أ انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه ؟ أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا وعليه ان يرضى ؟ أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول صلى الله عليه وآله عن تبليغه وأدائه ؟ ! والله سبحانه يقول : ما فرطنا في الكتاب من شئ ، الحديث ويأتي تمامه  ، وفي بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار والكافي لثقة الاسلام محمد بن يعقوب باسنادهما عن أبي جعفر عليه السلام
 
 
قال : ان الله تبارك وتعالى لم يدع شيئا يحتاج إليه الأمة الا أنزله في كتابه وبينه لرسوله ( ص ) ، وجعل لكل شئ حدا ، وجعل عليه دليلا يدل عليه ، وجعل على من تعدى ذلك الحد حدا وباسنادهما عن أبي عبد الله عليه السلام قال : ما من شئ الا وفيه كتاب أو سنة
وباسنادهما عنه عليه السلام قال : ما من أمر يختلف فيه اثنان الا وله أصل في كتاب الله ولكن لا تبلغه عقول الرجال . وباسنادهما عن سماعة عن أبي الحسن موسى عليه السلام قال :
قلت له : أكل شئ في كتاب الله وسنة نبيه ؟ أو تقولون فيه ؟ قال : بلى ، كل شئ في كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله  . وفي بصائر الدرجات باسناده عنه عن أبي الحسن عليه السلام
قال قلت له : أصلحك الله اتى رسول الله ( ص ) الناس بما يكتفون به ؟ - فقال : نعم ، وما يحتاجون إليه إلى يوم القيامة ، فقلت : وضاع من ذلك شئ ؟ - فقال : لا ، هو عند أهله  .
 
 
وفي الكافي باسناده عن أبي الجارود قال قال أبو جعفر عليه السلام : إذا حدثتكم بشئ فاسئلوني من كتاب الله ثم قال في بعض حديثه : ان رسول الله ( ص ) نهى عن القيل والقال وفساد - المال وكثرة السؤال فقيل له : يا بن رسول الله أين هذا من كتاب الله ؟ - قال : ان الله تعالى يقول : لا خير في كثير من نجواهم الا من أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بين الناس ، وقال : ولا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما ، وقال : لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم . وباسناده عن أبي عبد الله عليه السلام قال : ان الله أنزل في القرآن تبيان كل شئ حتى والله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول : لو كان هذا نزل في القرآن ، الا وقد انزل الله فيه  . وباسناده الصحيح عنه عليه السلام قال :
كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم ، وخبر ما بعدكم ، وفصل ما بينكم ، ونحن نعلمه  . وباسناده عنه عليه السلام عن أمير المؤمنين عليه السلام في كلام له طويل : فجاءهم بنسخة ما في الصحف الأولى ، وتصديق الذي بين يديه ، وتفصيل الحلال من ريب الحرام ، ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق لكم ، أخبركم عنه : ان فيه علم ما مضى وعلم ما يأتي إلى يوم القيامة -
 
 
عن الصدوق باسناده إلى الرضا عليه السلام انه قال في كلام له : ان الله لم يقبض نبيه صلى الله عليه وآله حتى أكمل الدين وأنزل عليه القرآن ، فيه تفصيل كل شئ وبين فيه الحلال
والحرام والحدود والاحكام وجميع ما يحتاج إليه الناس كملا فقال عز وجل : ما فرطنا في الكتاب من شئ وأنزل في حجة الوداع وهو في آخر عمره صلى الله عليه وآله : اليوم
أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا ، وأمر الإمامة من تمام الدين ، ولم يمض صلى الله عليه وآله حتى بين لامته معالم دينهم وأوضح لهم سبيله ، و
تركهم على قصد الحق ، وأقام لهم عليا عليه السلام علما واماما ، وما ترك شيئا يحتاج إليه الأمة الا بينه ، فمن زعم أن الله عز وجل لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله عز وجل فهو
كافر ، الحديث ، إلى غير ذلك من الاخبار في هذا المعنى وهي كثيرة جدا تكاد تبلغ حد التواتر .
 
 
ايشان در زمينه اينكه علم به كتاب و سنت فقط در اختيار ائمه است به روايات ذيل تمسك نموده است : ليس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ، ان الآية يكون أولها في شئ وآخرها في شئ وهو كلام مفصل منصرف على وجوه  وفي الكافي في الصحيح عنه عليه السلام
قال : تعلموا العلم وعلموه إخوانكم كما علمكموه العلماء  ، وعن أبي عبد الله ( ع ) : انظروا علمكم هذا عمن تأخذونه ؟ ! فان فينا أهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف  الغالين وابطال المبطلين وتأويل الجاهلين  . وفي روضة الكافي بأسناد متعددة 
 
عن أبي -عبد الله عليه السلام في رسالة طويلة له  قال ( ع ) : أيتها العصابة المرحومة المفلحة ان الله أتم لكم ما آتاكم من الخير واعلموا انه ليس من علم الله ولا من امره ان يأخذ أحد من خلق الله في دينه بهوى ولا برأي ولا مقائيس وقد انزل الله القرآن وجعل فيه تبيان كل شئ وجعل للقرآن وتعلم القرآن اهلا لا يسع أهل علم القرآن الذين آتاهم الله علمه ان يأخذوا فيه بهوى ولا رأى ولا مقائيس ، أغناهم الله عن ذلك بما آتاهم من علمه وخصهم به ووضعه عندهم كرامة من الله أكرمهم بها وهم أهل الذكر الذين أمر الله هذه الأمة بسؤالهم وهم الذين من سألهم وقد سبق في علم الله ان يصدقهم ويتبع أثرهم أرشدوه وأعطوه من علم - القرآن ما يهتدى به إلى الله باذنه والى جميع سبل الحق وهم الذين لا يرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علمهم الذي أكرمهم الله به وجعله عندهم الا من سبق عليه في علم الله الشقاء في أصل الخلق تحت الأظلة ، فأولئك الذين يرغبون عن سؤال أهل الذكر والذين آتاهم الله القرآن ووضعه عندهم وأمرهم بسؤالهم ، وأولئك الذين يأخذون بأهوائهم وآرائهمومقائيسهم حتى دخلهم الشيطان لأنهم جعلوا أهل الايمان في علم القرآن عند الله كافرين ، وجعلوا أهل الضلالة في علم القرآن عند الله مؤمنين ، وجعلوا ما أحل الله في كثير من الامر حراما ، وجعلوا ما حرم الله في كثير من الامر حلالا فذلك أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إليهم رسول الله ( ص ) قبل موته فقالوا : نحن بعد ما قبض الله عز وجل رسوله يسعنا ان نأخذ بما اجتمع عليه رأى الناس بعد قبض الله رسوله ( ص ) وبعد عهد الله الذي عهده إلينا وأمرنا به مخالفة لله ولرسوله فما أحد أجرأ على الله ولا أبين ضلالة ممن أخذ بذلك وزعم أن ذلك يسعه ، والله ان لله على خلقه ان يطيعوه ويتبعوا امره في حياة محمد صلى الله عليه وآله وبعد موته ، الحديث بطوله .
 
 


بعد از آنکه دلائل اخباریین را درمقام ثبوت ذکر کردیم اینک به ذکر دلائلشان درمقام اثبات می‌پردازیم: ‌
اینان میگویند: ‌ وقتی ثبوتا امکان استنباط حکم شرعی از طریق عقل ممکن نبود در مقام اثبات هم به عدم توانائی عقل تصریح شده و اخبارما راملتزم می‌کند که در فهم احکام شرعی از قرآن و سنت استفاده کنیم – به اعتبار دیگر مقام اثبات موافق مقام ثبوت است –
مرحوم فیض می‌فرماید: ‌با چند مقدمه قطعیه نتیجه می‌گیریم که راه منحصر در درک احکام شریعت رجوع به کتاب و سنت است و رجوع به عقل و استنباطات ظنیه جایز نیست: ‌


وفى هذا الحديث  : واتبعوا آثار رسول الله وسنته فخذوا بها ولا تتبعوا أهواءكم وآراءكم فتضلوا فان أضل الناس عند الله من اتبع هواه ورأيه بغير هدى من الله .
1-دین اسلام از هر نظر تمام و کامل است: ‌ما فرطنا فی الکتاب من شئی – مامن امر یختلف فیه اثنان الا و له اصل فی کتاب الله و لکن لا تبلغه عقول الرجال – ما من شئی الاوفیه کتاب او سنه – باب الرد الی کتاب الله و سنه رسول الله-
وفيه أيضا : أيتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم عليكم بآثار رسول الله ( ص ) وسنته وآثار الأئمة الهداة من أهل بيت رسول الله عليهم السلام من بعده وسنتهم ، فإنه من أخذ
بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل لأنهم هم الذين امر الله بطاعتهم وولايتهم . وفي المحاسن باسناده عن أبي عبد الله ( ع ) انه قال في رسالة ) وأما ما سألت من
القرآن فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة لان القرآن ليس على ما ذكرت و كلما سمعت فمعناه غير ما ذهبت إليه ، وانما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم ولقوم يتلونه حق تلاوته ، وهم الذين يؤمنون به ويعرفونه ،


2-علم به کتاب و سنت در نزد کسی است که علم به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و تاویل و ظاهر داشته باشد: ‌و لوردوه الی الرسول و الی اولی الامر الذین منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم – ان علم القرآن لیس یعلم ما هو الا من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهمه. . . فاطلبوا من عند اهله خاصه فانهم خاصه نور یستضاء‌بهم و ائمه یقتدی بهم. . و قال لقاض ‌: ‌ هل تعرف الناسخ من المنسوخ قال لا قال: ‌فهل اشرفت علی مراد الله فی امثال القرآن قال لا قال: ‌اذا هلکت و اهلکت


3-کسی که در دین خدا به کتاب و سنت رجوع کرد هیچگاه گمراه نمی‌شود درغیر اینصورت ذل و ضل


واما غيرهم فما أشد استشكاله عليهم وأبعده عن مذاهب قلوبهم وكذلك قال رسول الله ( ص ) : انه ليس شئ بأبعد في قلوب الرجال من تفسير القرآن ، وفي ذلك تحير الخلائق أجمعون الا من شاء الله وانما أراد الله بتبعيته في ذلك أن ينتهوا إلى بابه وصراطه ، وان يعبدوه وينتهوا في قوله إلى طاعة
5-ائمه اصول مطابق با عقل صحیح را برای پیروانشان بیان کرده‌اند و بما اجازه داده‌اند که فروعات را از آنها استنباط کنیم و لذا ابواب علم را برای ما توسعه دادند و طریقه علم به احکام را برای ما سهل کردند: ‌انما نلقی علیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا
‌پس تنها راه برای درک احکام رجوع به کتاب و سنت است و چون علم به اینها فقط در اختیار ائمه است پس باید از اوصول و کلیاتی که آنها فرمودند در احکام مورد استفاده قرار گیرد


القوام بكتابه والناطقين عن أمره ، وان يستنبطوا ما احتاجوا إليه من ذلك عنهم لا عن أنفسهم ، ثم قال : ولو ردوه إلى الرسول والى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستبطونه منهم ، فأما عن غيرهم فليس يعلم ذلك ابدا ولا يوجد وقد علمت أنه لا يستقيم ان يكون الخلق كلهم ولاة الامر إذا لا يجدون من يأتمرون عليه ولا من يبلغونه أمر الله ونهيه فجعل الله الولاة خواص ليقتدى بهم من لم يخصصهم بذلك فافهم ذلك إن شاء الله ، وإياك وتلاوة القرآن برأيك فان الناس غير مشتركين في علمه كاشتراكهم فيما سواه من الأمور ، ولا قادرين عليه ولا على تأويله الا من حده وبابه الذي جعل الله له فافهم إن شاء الله ، واطلب الامر من مكانه تجده إن شاء الله ، واطلب الامر من مكانه تجده إن شاء الله .
6-در قضایائی که حکم آنها در قرآن و سنت نیست اجتهاد جائز نیست: امام صادق ع: ‌ ان اصبت لم توجر و ان اخطات کذبت علی الله عزوجل - الحکم حکمان حکم الله عزوجل و حکم اهل الجاهلیه <ref>الاصول الاصیله ص 2-112</ref>


گفتار ایشان در زمینه جامعیت دین تمسک به اخباری نظیر‌: ‌


أقول : تكريره ( ع ) قوله " فافهم " إشارة إلى أن العالم بذلك كله كما ينبغي هم عليهم السلام خاصة ويدل عليه من الاخبار غير ما ذكر ما لا يحصى ولنشر إلى قليل منها ،
الا أنزله فی کتابه وبینه نبیه (ص) فی سنته فلم یبق شئ من العلوم الاعتقادیة والعملیة الا ورد فی کتاب أو سنة حتى أرش الخدش والجلدة ونصف الجلدة، وما کان منها یحتاج إلى بیان وحجة اتى معه بهما فی أتم وجه وأبلغه من بینة وبرهان وخطابة وجدال بالتی هی أحسن، إلى غیر ذلک،
ففي الاحتجاج للشيخ أبي منصور الطبرسي رحمه الله في احتجاج النبي ( ص ) يوم الغدير على تفسير كتاب الله والداعي إليه  : الا ان الحلال والحرام أكثر من أن أحصيهما وأعرفهما وآمر بالحلال وأنهى عن الحرام في مقام واحد فأمرت ان آخذ البيعة عليكم والصفقة منكم
بقبول ما جئت به عن الله عز وجل في علي أمير المؤمنين والأئمة من بعده : يا معاشر الناس تدبروا القرآن وافهموا آياته ، وانظروا في محكماته ، ولا تنظروا في متشابهاته ، فوالله لن يبين لكم زواجره ولا يوضح لكم تفسيره الا الذي أنا آخذ بيده ، وفيه في احتجاج أمير المؤمنين ( ع ) على المهاجرين والأنصار حكاية عن النبي ( ص ) : أيها الناس علي بن أبي طالب فيكم بمنزلتي فقلدوه دينكم ، وأطيعوه في جميع أموركم فان عنده جميع ما علمني الله عز وجل من علمه وحكمه ، فاسألوه وتعلموا منه ومن أوصيائه بعده  .


وبالجملة لکل طائفة ما یناسب أفهامهم لیهلک من هلک عن بینة ویحیى من حی عن بینة، ولئلا تحتاج أمته إلى السالفین فی شئ مما یهمهم من علم الدین، ومن لم یعتقد ذلک کذلک فهو الظان بالله وبرسوله ظن السوء، قال الله سبحانه: ما فرطنا فی الکتاب من شئ وقال: ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ وقال: ولا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین،


وفی نهج البلاغة عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام فی کلام له: أ انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه؟ أم کانوا شرکاء له فلهم أن یقولوا وعلیه ان یرضى؟ أم أنزل الله سبحانه دینا تاما فقصر الرسول صلى الله علیه وآله عن تبلیغه وأدائه ؟! والله سبحانه یقول: ما فرطنا فی الکتاب من شئ، الحدیث ویأتی تمامه، وفی بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار والکافی لثقة الاسلام محمد بن یعقوب باسنادهما عن أبی جعفر علیه‌السلام


وفي البصائر باسناده عن أمير المؤمنين عليه السلام  قال : كنت إذا سألت رسول الله ( ص ) أجابني وان ذهبت مسائلي ابتدأني ، فما أنزلت عليه آية في ليل ولا نهار ولا سماء ولا ارض ولا دنيا ولا آخرة الا أقرأنيها وأملاها على وكتبها بيدي ، وعلمني تأويلها وتفسيرها ومحكمها ومتشابهها وخاصها وعامها وكيف نزلت وأين نزلت وفيمن نزلت إلى يوم القيامة ، ودعا الله ان يعطيني فهما وحفظا فما نسيت آية من كتاب الله ، ولا على من ، نزلت . وفى الكافي في باب اختلاف الحديث عن سليم بن قيس الهلالي عنه عليه السلام ما يقرب منه ، مع بيانات واضحة في سبب الاختلاف فليطلب منه  . وفي البصائر باسناده عن أبي جعفر ( ع ) قال : تفسير القرآن على سبعة أوجه : منه ما كان ومنه ما لم يكن بعد ، ذلك تعرفه الأئمة عليهم السلام
قال: ان الله تبارک وتعالى لم یدع شیئا یحتاج إلیه الأمة الا أنزله فی کتابه وبینه لرسوله (ص)، وجعل لکل شئ حدا، وجعل علیه دلیلا یدل علیه، وجعل على من تعدى ذلک الحد حدا وباسنادهما عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: ما من شئ الا وفیه کتاب أو سنة
وباسنادهما عنه علیه‌السلام قال: ما من أمر یختلف فیه اثنان الا وله أصل فی کتاب الله ولکن لا تبلغه عقول الرجال. وباسنادهما عن سماعة عن أبی الحسن موسى علیه‌السلام قال:
قلت له: أکل شئ فی کتاب الله وسنة نبیه؟ أو تقولون فیه؟ قال: بلى، کل شئ فی کتاب الله وسنة نبیه صلى الله علیه وآله. وفی بصائر الدرجات باسناده عنه عن أبی الحسن علیه‌السلام
قال قلت له: أصلحک الله اتى رسول الله (ص) الناس بما یکتفون به؟ - فقال: نعم، وما یحتاجون إلیه إلى یوم القیامة، فقلت: وضاع من ذلک شئ؟ - فقال: لا، هو عند أهله.


وفی الکافی باسناده عن أبی الجارود قال قال أبوجعفر علیه‌السلام: إذا حدثتکم بشئ فاسئلونی من کتاب الله ثم قال فی بعض حدیثه: ان رسول الله (ص) نهى عن القیل والقال وفساد - المال وکثرة السؤال فقیل له: یا بن رسول الله أین هذا من کتاب الله؟ - قال: ان الله تعالى یقول: لا خیر فی کثیر من نجواهم الا من أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بین الناس، وقال: ولا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما، وقال: لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم. وباسناده عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: ان الله أنزل فی القرآن تبیان کل شئ حتى والله ما ترک الله شیئا یحتاج إلیه العباد حتى لا یستطیع عبد یقول: لو کان هذا نزل فی القرآن، الا وقد انزل الله فیه. وباسناده الصحیح عنه علیه‌السلام قال:
کتاب الله فیه نبأ ما قبلکم، وخبر ما بعدکم، وفصل ما بینکم، ونحن نعلمه. وباسناده عنه علیه‌السلام عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام فی کلام له طویل: فجاءهم بنسخة ما فی الصحف الأولى، وتصدیق الذی بین یدیه، وتفصیل الحلال من ریب الحرام، ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق لکم، أخبرکم عنه: ان فیه علم ما مضى وعلم ما یأتی إلى یوم القیامة -


وباسناده قال ( ع ) : ان هذا العلم انتهى إلى في القرآن ثم جمع أصابعه ثم قال : بل هو آيات بينات في صدور الذين أوتوا العلم  . وفي الكافي باسناده عنه ( ع ) قيل له : قل كفى بالله شهيدا بيني وبينكم ومن عنده علم الكتاب قال : إيانا عنى ، وعلي أولنا وأفضلنا ( 3 ) وفيه باسناده عنه ( ع ) : نحن المخصوصون في كتاب الله ونحن الذين اصطفانا الله وأورثنا هذا الذي فيه تبيان كل شئ
عن الصدوق باسناده إلى الرضا علیه‌السلام انه قال فی کلام له: ان الله لم یقبض نبیه صلى الله علیه وآله حتى أکمل الدین وأنزل علیه القرآن، فیه تفصیل کل شئ وبین فیه الحلال
والحرام والحدود والاحکام وجمیع ما یحتاج إلیه الناس کملا فقال عز وجل: ما فرطنا فی الکتاب من شئ وأنزل فی حجة الوداع وهو فی آخر عمره صلى الله علیه وآله: الیوم
أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا، وأمر الإمامة من تمام الدین، ولم یمض صلى الله علیه وآله حتى بین لامته معالم دینهم وأوضح لهم سبیله، و
ترکهم على قصد الحق، وأقام لهم علیا علیه‌السلام علما واماما، وما ترک شیئا یحتاج إلیه الأمة الا بینه، فمن زعم أن الله عز وجل لم یکمل دینه فقد رد کتاب الله عز وجل فهو
کافر، الحدیث، إلى غیر ذلک من الاخبار فی هذا المعنى وهی کثیرة جدا تکاد تبلغ حد التواتر.


ایشان در زمینه اینکه علم به کتاب و سنت فقط در اختیار ائمه است به روایات ذیل تمسک نموده است: لیس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، ان الآیة یکون أولها فی شئ وآخرها فی شئ وهو کلام مفصل منصرف على وجوه وفی الکافی فی الصحیح عنه علیه‌السلام
قال: تعلموا العلم وعلموه إخوانکم کما علمکموه العلماء، وعن أبی عبدالله (ع): انظروا علمکم هذا عمن تأخذونه ؟! فان فینا أهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین وابطال المبطلین وتأویل الجاهلین. وفی روضة الکافی بأسناد متعددة


وعن أحدهما ( ع ) قال : رسول الله ( ص ) أفضل الراسخين في العلم فقد
عن أبی -عبدالله علیه‌السلام فی رسالة طویلة له قال (ع): أیتها العصابة المرحومة المفلحة ان الله أتم لکم ما آتاکم من الخیر واعلموا انه لیس من علم الله ولا من امره ان یأخذ أحد من خلق الله فی دینه بهوى ولا برأی ولا مقائیس وقد انزل الله القرآن وجعل فیه تبیان کل شئ وجعل للقرآن وتعلم القرآن اهلا لا یسع أهل علم القرآن الذین آتاهم الله علمه ان یأخذوا فیه بهوى ولا رأى ولا مقائیس، أغناهم الله عن ذلک بما آتاهم من علمه وخصهم به ووضعه عندهم کرامة من الله أکرمهم بها وهم أهل الذکر الذین أمر الله هذه الأمة بسؤالهم وهم الذین من سألهم وقد سبق فی علم الله ان یصدقهم ویتبع أثرهم أرشدوه وأعطوه من علم - القرآن ما یهتدى به إلى الله باذنه والى جمیع سبل الحق وهم الذین لا یرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علمهم الذی أکرمهم الله به وجعله عندهم الا من سبق علیه فی علم الله الشقاء فی أصل الخلق تحت الأظلة، فأولئک الذین یرغبون عن سؤال أهل الذکر والذین آتاهم الله القرآن ووضعه عندهم وأمرهم بسؤالهم، وأولئک الذین یأخذون بأهوائهم وآرائهمومقائیسهم حتى دخلهم الشیطان لأنهم جعلوا أهل الایمان فی علم القرآن عند الله کافرین، وجعلوا أهل الضلالة فی علم القرآن عند الله مؤمنین، وجعلوا ما أحل الله فی کثیر من الامر حراما، وجعلوا ما حرم الله فی کثیر من الامر حلالا فذلک أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إلیهم رسول الله (ص) قبل موته فقالوا: نحن بعد ما قبض الله عز وجل رسوله یسعنا ان نأخذ بما اجتمع علیه رأى الناس بعد قبض الله رسوله (ص) وبعد عهد الله الذی عهده إلینا وأمرنا به مخالفة لله ولرسوله فما أحد أجرأ على الله ولا أبین ضلالة ممن أخذ بذلک وزعم أن ذلک یسعه، والله ان لله على خلقه ان یطیعوه ویتبعوا امره فی حیاة محمد صلى الله علیه وآله وبعد موته، الحدیث بطوله.
علمه الله عز وجل ما أنزل من التنزيل والتأويل ، وما كان الله لينزل عليه شيئا لم يعلمه تأويله ، وأوصياؤه من بعده يعلمون كله ، والقرآن خاص وعام ومحكم ومتشابه وناسخ
ومنسوخ فالراسخون في العلم يعلمونه  . وعن أبي عبد الله ( ع ) : الراسخون في العلم أمير المؤمنين والأئمة من بعده  وباسناده عن أبي الصباح قال : والله لقد قال لي جعفر بن محمد ( ع ) : ان الله علم نبيه التنزيل والتأويل فعلمه رسول الله ( ص ) عليا ولي الله قال وعلمنا والله ثم قال : ما صنعتم من شئ أو حلفتم عليه من يمين في تقية فأنتم فيه في سعة 


وفى هذا الحدیث: واتبعوا آثار رسول الله وسنته فخذوا بها ولا تتبعوا أهواءکم وآراءکم فتضلوا فان أضل الناس عند الله من اتبع هواه ورأیه بغیر هدى من الله.
وفیه أیضا: أیتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم علیکم بآثار رسول الله (ص) وسنته وآثار الأئمة الهداة من أهل بیت رسول الله علیهم‌السلام من بعده وسنتهم، فإنه من أخذ
بذلک فقد اهتدى ومن ترک ذلک ورغب عنه ضل لأنهم هم الذین امر الله بطاعتهم وولایتهم. وفی المحاسن باسناده عن أبی عبدالله (ع) انه قال فی رسالة) وأما ما سألت من
القرآن فذلک أیضا من خطراتک المتفاوتة المختلفة لان القرآن لیس على ما ذکرت و کلما سمعت فمعناه غیر ما ذهبت إلیه، وانما القرآن أمثال لقوم یعلمون دون غیرهم ولقوم یتلونه حق تلاوته، وهم الذین یؤمنون به ویعرفونه،


في البصائر باسناده عنه ( ع ) قال : ما يستطيع أحد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كله ظاهره وباطنه غير الأوصياء . وفي رواية أخرى : ما ادعى أحد من الناس انه جمع القرآن كله كما أنزل الله الا كذب ، وما جمعه وما حفظه كما أنزل الله الا علي بن أبي طالب والأئمة من
واما غیرهم فما أشد استشکاله علیهم وأبعده عن مذاهب قلوبهم وکذلک قال رسول الله (ص): انه لیس شئ بأبعد فی قلوب الرجال من تفسیر القرآن، وفی ذلک تحیر الخلائق أجمعون الا من شاء الله وانما أراد الله بتبعیته فی ذلک أن ینتهوا إلى بابه وصراطه، وان یعبدوه وینتهوا فی قوله إلى طاعة
بعده  . وفي رواية عنهم عليه السلام : لو وجدنا وعاء أو مستراحا لقلنا والله المستعان  .


القوام بکتابه والناطقین عن أمره، وان یستنبطوا ما احتاجوا إلیه من ذلک عنهم لا عن أنفسهم، ثم قال: ولو ردوه إلى الرسول والى أولی الأمر منهم لعلمه الذین یستبطونه منهم، فأما عن غیرهم فلیس یعلم ذلک ابدا ولا یوجد وقد علمت أنه لا یستقیم ان یکون الخلق کلهم ولاة الامر إذا لا یجدون من یأتمرون علیه ولا من یبلغونه أمر الله ونهیه فجعل الله الولاة خواص لیقتدى بهم من لم یخصصهم بذلک فافهم ذلک إن شاء الله، وإیاک وتلاوة القرآن برأیک فان الناس غیر مشترکین فی علمه کاشتراکهم فیما سواه من الأمور، ولا قادرین علیه ولا على تأویله الا من حده وبابه الذی جعل الله له فافهم إن شاء الله، واطلب الامر من مکانه تجده إن شاء الله، واطلب الامر من مکانه تجده إن شاء الله.


وباسناده عنه ( ع ) قال : بحسبكم ان تقولوا نعلم علم الحلال والحرام وعلم القرآن وفصل ما بين الناس ( . وفي رواية : وأي شئ الحلال الحرام في جنب علم الله انما الحلال والحرام في آي يسيرة من القرآن وباسناده عنه ( ع ) قال : قد ولدني رسول الله ( ص ) وانا أعلم كتاب
أقول: تکریره (ع) قوله " فافهم " إشارة إلى أن العالم بذلک کله کما ینبغی هم علیهم‌السلام خاصة ویدل علیه من الاخبار غیر ما ذکر ما لا یحصى ولنشر إلى قلیل منها،
الله ، وفيه بدأ الخلق وما هو كائن إلى يوم القيامة ، وفيه خبر السماء وخبر الأرض ، وخبر الجنة وخبر النار ، وخبر ما كان وما هو كائن ، أعلم ذلك كما أنظر إلى كفي ، ان الله يقول : فيه تبيان كل شئ  .
ففی الاحتجاج للشیخ أبی منصور الطبرسی رحمه الله فی احتجاج النبی (ص) یوم الغدیر على تفسیر کتاب الله والداعی إلیه: الا ان الحلال والحرام أکثر من أن أحصیهما وأعرفهما وآمر بالحلال وأنهى عن الحرام فی مقام واحد فأمرت ان آخذ البیعة علیکم والصفقة منکم
بقبول ما جئت به عن الله عز وجل فی علی أمیر المؤمنین والأئمة من بعده: یا معاشر الناس تدبروا القرآن وافهموا آیاته، وانظروا فی محکماته، ولا تنظروا فی متشابهاته، فوالله لن یبین لکم زواجره ولا یوضح لکم تفسیره الا الذی أنا آخذ بیده، وفیه فی احتجاج أمیر المؤمنین (ع) على المهاجرین والأنصار حکایة عن النبی (ص): أیها الناس علی بن أبی‌طالب فیکم بمنزلتی فقلدوه دینکم، وأطیعوه فی جمیع أمورکم فان عنده جمیع ما علمنی الله عز وجل من علمه وحکمه، فاسألوه وتعلموا منه ومن أوصیائه بعده.  


وفی البصائر باسناده عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام قال: کنت إذا سألت رسول الله (ص) أجابنی وان ذهبت مسائلی ابتدأنی، فما أنزلت علیه آیة فی لیل ولا نهار ولا سماء ولا ارض ولا دنیا ولا آخرة الا أقرأنیها وأملاها على وکتبها بیدی، وعلمنی تأویلها وتفسیرها ومحکمها ومتشابهها وخاصها وعامها وکیف نزلت وأین نزلت وفیمن نزلت إلى یوم القیامة، ودعا الله ان یعطینی فهما وحفظا فما نسیت آیة من کتاب الله، ولا على من، نزلت. وفى الکافی فی باب اختلاف الحدیث عن سلیم بن قیس الهلالی عنه علیه‌السلام ما یقرب منه، مع بیانات واضحة فی سبب الاختلاف فلیطلب منه. وفی البصائر باسناده عن أبی جعفر (ع) قال: تفسیر القرآن على سبعة أوجه: منه ما کان ومنه ما لم یکن بعد، ذلک تعرفه الأئمة علیهم‌السلام


وباسناده قال (ع): ان هذا العلم انتهى إلى فی القرآن ثم جمع أصابعه ثم قال: بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم. وفی الکافی باسناده عنه (ع) قیل له: قل کفى بالله شهیدا بینی وبینکم ومن عنده علم الکتاب قال: إیانا عنى، وعلی أولنا وأفضلنا (3) وفیه باسناده عنه (ع): نحن المخصوصون فی کتاب الله ونحن الذین اصطفانا الله وأورثنا هذا الذی فیه تبیان کل شئ


وباسناده الصحيح عن منصور بن حازم قال : قلت لا بي عبد الله عليه السلام :
وعن أحدهما (ع) قال: رسول الله (ص) أفضل الراسخین فی العلم فقد
قلت للناس أليس تزعمون أن رسول الله ( ص ) كان هو الحجة من الله على خلقه ؟ - قالوا
علمه الله عز وجل ما أنزل من التنزیل والتأویل، وما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله، وأوصیاؤه من بعده یعلمون کله، والقرآن خاص وعام ومحکم ومتشابه وناسخ
بلى ، قلت : فحين مضى رسول الله ( ص ) من كان الحجة في خلقه ؟ - فقالوا : القرآن ، فنظرت في القرآن فإذا هو يخاصم به المرجئ والقدري والزنديق الذي لا يؤمن به حتى يغلب الرجال بخصومته فعرفت أن القرآن لا يكون حجة الا بقيم فما قال فيه من شئ كان حقا فقلت لهم من قيم القرآن ؟ - فقالوا : ابن مسعود قد كان يعلم ، وعمر يعلم ، وحذيفة يعلم ، قلت :
ومنسوخ فالراسخون فی العلم یعلمونه. وعن أبی عبدالله (ع): الراسخون فی العلم أمیر المؤمنین والأئمة من بعده وباسناده عن أبی الصباح قال: والله لقد قال لی جعفر بن محمد (ع): ان الله علم نبیه التنزیل والتأویل فعلمه رسول الله (ص) علیا ولی الله قال وعلمنا والله ثم قال: ما صنعتم من شئ أو حلفتم علیه من یمین فی تقیة فأنتم فیه فی سعة
كله ؟ - قالوا : لا ، فلم أجد أحدا يقال : انه يعرف ذلك كله الا عليا عليه السلام ، وإذا كان الشئ بين القوم فقال هذا : لا ادرى ، وقال هذا : لا ادرى ، وقال هذا : انا أدري ، فاشهد ان عليا ( ع ) كان قيم القرآن وكانت طاعته مفترضة وكان الحجة على الناس بعد رسول الله ( ص ) ، وان ما قال في القرآن فهو حق ؟ - فقال : رحم‌ <ref>الاصول الاصيله ص 30-29</ref>


فی البصائر باسناده عنه (ع) قال: ما یستطیع أحد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن کله ظاهره وباطنه غیر الأوصیاء. وفی روایة أخرى: ما ادعى أحد من الناس انه جمع القرآن کله کما أنزل الله الا کذب، وما جمعه وما حفظه کما أنزل الله الا علی بن أبی‌طالب والأئمة من
بعده. وفی روایة عنهم علیه‌السلام: لو وجدنا وعاء أو مستراحا لقلنا والله المستعان.


وباسناده عنه (ع) قال: بحسبکم ان تقولوا نعلم علم الحلال والحرام وعلم القرآن وفصل ما بین الناس (. وفی روایة: وأی شئ الحلال الحرام فی جنب علم الله انما الحلال والحرام فی آی یسیرة من القرآن وباسناده عنه (ع) قال: قد ولدنی رسول الله (ص) وانا أعلم کتاب
الله، وفیه بدأ الخلق وما هو کائن إلى یوم القیامة، وفیه خبر السماء وخبر الأرض، وخبر الجنة وخبر النار، وخبر ما کان وما هو کائن، أعلم ذلک کما أنظر إلى کفی، ان الله یقول: فیه تبیان کل شئ.


مرحوم فيض مي فرمايد :‌اين روايات منافات با روايات ديگري كه مردم را امبر به تدبر كرده انند منافات ندارد چون تفسير منهي عنه در قران متشابهات است نه محكمات
وباسناده الصحیح عن منصور بن حازم قال: قلت لا بی عبدالله علیه‌السلام:  
ايشان در زمينه تمسك به كتاب و سنت تنها راه نجات است :‌
قلت للناس ألیس تزعمون أن رسول الله (ص) کان هو الحجة من الله على خلقه؟ - قالوا
حديث ثقلين :‌ن أخذ علمه من كتاب الله وسنة نبيه ( ص ) زالت الجبال قبل ان يزول ، ومن أخذ دينه من أفواه الرجال ردته الرجال . ورواه الصدوق عن أمير المؤمنين ( ع ) أيضا . 
بلى، قلت: فحین مضى رسول الله (ص) من کان الحجة فی خلقه؟ - فقالوا: القرآن، فنظرت فی القرآن فإذا هو یخاصم به المرجئ والقدری والزندیق الذی لا یؤمن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت أن القرآن لا یکون حجة الا بقیم فما قال فیه من شئ کان حقا فقلت لهم من قیم القرآن؟ - فقالوا: ابن مسعود قد کان یعلم، وعمر یعلم، وحذیفة یعلم، قلت:
کله؟ - قالوا: لا، فلم أجد أحدا یقال: انه یعرف ذلک کله الا علیا علیه‌السلام، وإذا کان الشئ بین القوم فقال هذا: لا ادرى، وقال هذا: لا ادرى، وقال هذا: انا أدری، فاشهد ان علیا (ع) کان قیم القرآن وکانت طاعته مفترضة وکان الحجة على الناس بعد رسول الله (ص)، وان ما قال فی القرآن فهو حق؟ - فقال: رحم‌ <ref>الاصول الاصیله ص 30-29</ref>


وباسناده عن أبي عبد الله ( ع ) انه قال لسلمة بن كهيل والحكم بن عتبة ( 4 ) : شرقا وغربا فلا تجدان علما صحيحا الا ما خرج من عندنا أهل البيت ، ما قال الله
مرحوم فیض می‌فرماید: ‌این روایات منافات با روایات دیگری که مردم را امبر به تدبر کرده انند منافات ندارد چون تفسیر منهی عنه در قرآن متشابهات است نه محکمات
للحكم : انه لذكر لك ولقومك ، فليذهب الحكم يمينا وشمالا ، فوالله لا يؤخذ العلم الا من أهل البيت ، نزل عليهم جبرئيل ( ع ) . وباسناده عن أبي عبد الله ( ع ) في حديث له ( 1 ) : فليذهب الحسن يمينا وشمالا فوالله لا يوجد العلم الا ههنا . وعنه ( ع ) ( 2 ) : كل علم لا يخرج من هذا البيت فهو باطل ، وأشار بيده إلى بيته ، وعنه عليه السلام : إذا أردت العلم الصحيح فخذ عن أهل البيت فانا روينا وأوتينا شرح الحكمة وفصل الخطاب ، ان الله اصطفانا وآتانا
ایشان در زمینه تمسک به کتاب و سنت تنها راه نجات است:
ما لم يؤت أحدا من العالمين . وفي الكافي عن أبي إسحاق النحوي قال : دخلت على أبي - عبد الله ( ع ) فسمعته يقول ( 3 ) : ان الله عز وجل أدب نبيه على محبته ، فقال : وانك لعلى خلق عظيم ثم فوض إليه فقال عز وجل : وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا ، وقال تعالى : ومن يطع الرسول فقد أطاع الله قال : ثم قال : وان نبي الله فوض إلى على وائتمنه ، فسلمتم أنتم وجحد الناس ، فوالله لنحبكم ان تقولوا إذا قلنا ، وان تصمتوا إذا صمتنا ، ونحن فيما بينكم وبين الله تعالى ، ما جعل الله لاحد خيرا في خلاف أمرنا
حدیث ثقلین: ‌ن أخذ علمه من کتاب الله وسنة نبیه (ص) زالت الجبال قبل ان یزول، ومن أخذ دینه من أفواه الرجال ردته الرجال. ورواه الصدوق عن أمیر المؤمنین (ع) أیضا.


وفي المجالس باسناده عن أبي بصير عن الصادق عليه السلام قال : يا أبا بصير نحن شجرة العلم ، ونحن أهل - بيت النبي ( ص ) ، وفي دارنا هبط جبرئيل ( ص ) ، ونحن خزان علم الله ، ونحن معادن وحي - الله ، من تبعنا نجا ، ومن تخلف عنا هلك ، حتما ( 3 ) على الله عز وجل ، والاخبار من هذا القبيل يخرج عن الحصر والعد ، ولعل هذا الأصل لا يحتاج إلى مزيد بيان لظهوره في الغاية والنهاية ، وليت شعري ما حمل الناس على أن تركوا سبيل الله الذي هداهم إليه أئمة الهدى ؟ ! واخذوا سبلا شتى واتبعوا الآراء والأهواء ؟ ! كل يدعو إلى طريقة ، ويذود
وباسناده عن أبی عبدالله (ع) انه قال لسلمة بن کهیل والحکم بن عتبة (4): شرقا وغربا فلا تجدان علما صحیحا الا ما خرج من عندنا أهل البیت، ما قال الله
عن الأخرى ، ثم ما الذي حمل مقلديهم على تقليدهم في الآراء دون تقليد أئمة الهدى ؟ ! ان هي الا طريقة ضيزى ، ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون ورجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل أكثرهم لا يعلمون  .
للحکم: انه لذکر لک ولقومک، فلیذهب الحکم یمینا وشمالا، فوالله لا یؤخذ العلم الا من أهل البیت، نزل علیهم جبرئیل (ع). وباسناده عن أبی عبدالله (ع) فی حدیث له (1): فلیذهب الحسن یمینا وشمالا فوالله لا یوجد العلم الا ههنا. وعنه (ع) (2): کل علم لا یخرج من هذا البیت فهو باطل، وأشار بیده إلى بیته، وعنه علیه‌السلام: إذا أردت العلم الصحیح فخذ عن أهل البیت فانا روینا وأوتینا شرح الحکمة وفصل الخطاب، ان الله اصطفانا وآتانا
ايشان درزمينه اينكه اخبار ائمه بمنزله وجودشان است :‌
ما لم یؤت أحدا من العالمین. وفی الکافی عن أبی إسحاق النحوی قال: دخلت على أبی - عبدالله (ع) فسمعته یقول (3): ان الله عز وجل أدب نبیه على محبته، فقال: وانک لعلى خلق عظیم ثم فوض إلیه فقال عز وجل: وما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا، وقال تعالى: ومن یطع الرسول فقد أطاع الله قال: ثم قال: وان نبی الله فوض إلى على وائتمنه، فسلمتم أنتم وجحد الناس، فوالله لنحبکم ان تقولوا إذا قلنا، وان تصمتوا إذا صمتنا، ونحن فیما بینکم وبین الله تعالى، ما جعل الله لاحد خیرا فی خلاف أمرنا
قال بعض الفضلاء بعد نقل حديث الثقلين :
ومعنى الحديث الشريف كما يستفاد من الأخبار المتواترة انه يجب التمسك بكلامهم عليهم السلام إذ حينئذ يتحقق التمسك بمجموع الامرين ، 


والسر فيه انه لا سبيل إلى فهم - مراد الله الا من جهتهم ( ع ) لأنهم عارفون بناسخه ومنسوخه ، والباقي منه على الاطلاق والمؤول وغير ذلك دون غيرهم خصهم الله تعالى والنبي ( ص ) بذلك .
وفی المجالس باسناده عن أبی بصیر عن الصادق علیه‌السلام قال: یا أبا بصیر نحن شجرة العلم، ونحن أهل - بیت النبی (ص)، وفی دارنا هبط جبرئیل (ص)، ونحن خزان علم الله، ونحن معادن وحی - الله، من تبعنا نجا، ومن تخلف عنا هلک، حتما (3) على الله عز وجل، والاخبار من هذا القبیل یخرج عن الحصر والعد، ولعل هذا الأصل لا یحتاج إلى مزید بیان لظهوره فی الغایة والنهایة، ولیت شعری ما حمل الناس على أن ترکوا سبیل الله الذی هداهم إلیه أئمة الهدى ؟! واخذوا سبلا شتى واتبعوا الآراء والأهواء ؟! کل یدعو إلى طریقة، ویذود
عن الأخرى، ثم ما الذی حمل مقلدیهم على تقلیدهم فی الآراء دون تقلید أئمة الهدى ؟! ان هی الا طریقة ضیزى، ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون ورجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا الحمد لله بل أکثرهم لا یعلمون.  
ایشان درزمینه اینکه اخبار ائمه بمنزله وجودشان است: ‌
قال بعض الفضلاء بعد نقل حدیث الثقلین:
ومعنى الحدیث الشریف کما یستفاد من الأخبار المتواترة انه یجب التمسک بکلامهم علیهم‌السلام إذ حینئذ یتحقق التمسک بمجموع الامرین،


والسر فیه انه لا سبیل إلى فهم - مراد الله الا من جهتهم (ع) لأنهم عارفون بناسخه ومنسوخه، والباقی منه على الاطلاق والمؤول وغیر ذلک دون غیرهم خصهم الله تعالى والنبی (ص) بذلک.


أقول : قد عرفت ان ذلك مخصوص بالمتشابهات دون المحكمات ، والا لم يصح لنا الانتفاع بالقرآن أصلا بل ولا كل المتشابهات بل بعضها وعلى بعض الوجوه ، أو بالنسبة
أقول: قد عرفت ان ذلک مخصوص بالمتشابهات دون المحکمات، والا لم یصح لنا الانتفاع بالقرآن أصلا بل ولا کل المتشابهات بل بعضها وعلى بعض الوجوه، أو بالنسبة
إلى جمهور الرعية دون الكاملين مهم والا لفات أكثر فوائد القرآن ، ولتناقضت أكثر - الأخبار الواردة في ذلك . وأيضا انما يصح ما قاله بالنسبة إلى زمان حضورهم عليهم -
إلى جمهور الرعیة دون الکاملین مهم والا لفات أکثر فوائد القرآن، ولتناقضت أکثر - الأخبار الواردة فی ذلک. وأیضا انما یصح ما قاله بالنسبة إلى زمان حضورهم علیهم -
السلام خاصة واما مع غيبتهم عليهم السلام كهذا الزمان فلا سبيل لنا إلى فهم القرآن الا من جهتهم ( ع ) الا على الظن والتخمين فان كلامهم أيضا كالقرآن منه عام وخاص
السلام خاصة واما مع غیبتهم علیهم‌السلام کهذا الزمان فلا سبیل لنا إلى فهم القرآن الا من جهتهم (ع) الا على الظن والتخمین فان کلامهم أیضا کالقرآن منه عام وخاص
ومجمل ومبين ومطلق ومقيد إلى غير ذلك مع أنه لا يفي بالكل ، وثبوته عنهم ( ع ) أيضا ظني فالانتفاع بكل من الثقلين حينئذ في درجة واحدة ليس بالعترة أكثر منه من القرآن بل كاد يكون الامر بالعكس .
ومجمل ومبین ومطلق ومقید إلى غیر ذلک مع أنه لا یفی بالکل، وثبوته عنهم (ع) أیضا ظنی فالانتفاع بکل من الثقلین حینئذ فی درجة واحدة لیس بالعترة أکثر منه من القرآن بل کاد یکون الامر بالعکس.  


الأصل الرابع ان اخبار الأئمة المعصومين عليهم السلام المضبوطة في كتب أئمة الحديث من أصحابنا ورواتها الناظرين فيها قائمة مقامهم عليهم السلام في زمان الغيبة الكبرى وان نسبتها إليهم قريبة من نسبة تصانيف العلماء إلى مصنفيهم يعرف بها مذهبهم وعلمهم وحكمهم وهي الحجة علينا اليوم بعد كتاب الله والسنة الثابتة ، ويدل على ذلك ما استفاض
الأصل الرابع ان اخبار الأئمة المعصومین علیهم‌السلام المضبوطة فی کتب أئمة الحدیث من أصحابنا ورواتها الناظرین فیها قائمة مقامهم علیهم‌السلام فی زمان الغیبة الکبرى وان نسبتها إلیهم قریبة من نسبة تصانیف العلماء إلى مصنفیهم یعرف بها مذهبهم وعلمهم وحکمهم وهی الحجة علینا الیوم بعد کتاب الله والسنة الثابتة، ویدل على ذلک ما استفاض
عنهم ( ع ) في هذا المعنى وهو ما رواه الصدوق في ( اكمال الدين عن محمد بن عصام
عنهم (ع) فی هذا المعنى وهو ما رواه الصدوق فی (اکمال الدین عن محمد بن عصام


قال : حدثنا محمد بن يعقوب الكليني عن إسحاق بن يعقوب ، ورواه الطبرسي أيضا في الاحتجاج والكشي في الرجال والشيخ الطوسي في اختياره عن إسحاق بن يعقوب قال :
قال: حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی عن إسحاق بن یعقوب، ورواه الطبرسی أیضا فی الاحتجاج والکشی فی الرجال والشیخ الطوسی فی اختیاره عن إسحاق بن یعقوب قال:  
سألت محمد بن عثمان العمري ، ان يوصل لي كتابا قد سألت فيه عن مسائل أشكلت على فورد في التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان عليه الصلاة والسلام : اما ما سألت عنه أرشدك الله ووفقك ( إلى أن قال ) : واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثا
سألت محمد بن عثمان العمری، ان یوصل لی کتابا قد سألت فیه عن مسائل أشکلت على فورد فی التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان علیه الصلاة والسلام: اما ما سألت عنه أرشدک الله ووفقک (إلى أن قال): واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثا
فإنهم حجتي عليكم وانا حجة الله عليهم  .  
فإنهم حجتی علیکم وانا حجة الله علیهم.  


وفي رجال الكشي والاختيار بالاسناد عن أحمد بن حاتم بن ماهويه قال : كتبت إليه يعني أبا الحسن الثالث ( ع ) أسأله : عمن آخذ معالم ديني ؟ - وكتب اخوه أيضا فكتب إليهما : فهمت ما ذكرتما فاصمدا في دينكما على كل مسن في حبنا وكل كثير القدم في أمرنا فإنهم كافوكما إن شاء الله .  
وفی رجال الکشی والاختیار بالاسناد عن أحمد بن حاتم بن ماهویه قال: کتبت إلیه یعنی أبا الحسن الثالث (ع) أسأله: عمن آخذ معالم دینی؟ - وکتب اخوه أیضا فکتب إلیهما: فهمت ما ذکرتما فاصمدا فی دینکما على کل مسن فی حبنا وکل کثیر القدم فی أمرنا فإنهم کافوکما إن شاء الله.  


وروى ثقة الاسلام
وروى ثقة الاسلام
محمد بن يعقوب الكليني عن محمد بن عبد الله ومحمد بن يحيى جميعا عن عبد الله بن جعفر الحميري قال : اجتمعت انا والشيخ أبو عمرو عند أحمد بن إسحاق ( إلى أن قال ) : اخبرني أبو علي أحمد بن إسحاق عن عن أبي الحسن ( ع ) قال : سألته وقلت : ومن أعامل ؟ أو عمن آخذ ؟
محمد بن یعقوب الکلینی عن محمد بن عبدالله ومحمد بن یحیى جمیعا عن عبدالله بن جعفر الحمیری قال: اجتمعت انا والشیخ أبو عمرو عند أحمد بن إسحاق (إلى أن قال): اخبرنی أبو علی أحمد بن إسحاق عن عن أبی الحسن (ع) قال: سألته وقلت: ومن أعامل؟ أو عمن آخذ؟
أو : قول من اقبل ؟ - فقال له : العمري ثقتي فما أدى إليك عني ، فمعنى يؤدى ، وما قال لك عني ، فعني يقول ، فاسمع له وأطع فإنه الثقة المأمون . اخبرني أبو علي انه سأل أبا محمد عن مثل ذلك فقال له : العمري وابنه ثقتان ، فما أديا إليك عني فعني يؤديان ،
أو: قول من اقبل؟ - فقال له: العمری ثقتی فما أدى إلیک عنی، فمعنى یؤدى، وما قال لک عنی، فعنی یقول، فاسمع له وأطع فإنه الثقة المأمون. اخبرنی أبو علی انه سأل أبا محمد عن مثل ذلک فقال له: العمری وابنه ثقتان، فما أدیا إلیک عنی فعنی یؤدیان،
وما قالا لك فعني يقولان فاسمع لهما وأطعهما فإنهما الثقتان المأمونان ، الحديث ( 3 ) وفي الاحتجاج عن أبي محمد العسكري ( ع ) وفي تفسيره ( ع ) أيضا قال : قال الحسين بن علي عليهما السلام : من كفل لنا يتيما قطعته عنا محنتنا باستتارنا ، فواساه من علومنا التي سقطت إليه حتى أرشده وهداه قال الله عز وجل : يا أيها العبد الكريم المواسي انا أولى بالكرم منك فاجعلوا يا ملائكتي في الجنان بعدد كل حرف علمه الف الف قصر ، وضموا إليها ما يليق بها من سائر النعم .  
وما قالا لک فعنی یقولان فاسمع لهما وأطعهما فإنهما الثقتان المأمونان، الحدیث (3) وفی الاحتجاج عن أبی محمد العسکری (ع) وفی تفسیره (ع) أیضا قال: قال الحسین بن علی علیهما السلام: من کفل لنا یتیما قطعته عنا محنتنا باستتارنا، فواساه من علومنا التی سقطت إلیه حتى أرشده وهداه قال الله عز وجل: یا أیها العبدالکریم المواسی انا أولى بالکرم منک فاجعلوا یا ملائکتی فی الجنان بعدد کل حرف علمه الف الف قصر، وضموا إلیها ما یلیق بها من سائر النعم.  


وفي الكافي عن معاوية بن عمار قال : قلت لأبي عبد الله ( ع ) : رجل راوية لحديثكم يبث ذلك في الناس ويشدده في قلوبهم وقلوب شيعتكم ، ورجل
وفی الکافی عن معاویة بن عمار قال: قلت لأبی عبدالله (ع): رجل راویة لحدیثکم یبث ذلک فی الناس ویشدده فی قلوبهم وقلوب شیعتکم، ورجل
عابد من شيعتكم ليست له هذه الرواية أيهما أفضل ؟ - قال : الراوية لحديثنا يشدده في قلوب شيعتنا أفضل من الف عابد ، وعن أبي خديجة قال : بعثني أبو عبد الله ( ع ) إلى
عابد من شیعتکم لیست له هذه الروایة أیهما أفضل؟ - قال: الراویة لحدیثنا یشدده فی قلوب شیعتنا أفضل من الف عابد، وعن أبی خدیجة قال: بعثنی أبو عبدالله (ع) إلى
أصحابنا فقال : قل لهم : إياكم إذا وقعت بينكم خصومة أو تدارؤ بينكم في شئ من الاخذ والاعطاء ان تحاكموا إلى أحد من هؤلاء الفساق ، اجعلوا رجلا ممن عرف حلالنا
أصحابنا فقال: قل لهم: إیاکم إذا وقعت بینکم خصومة أو تدارؤ بینکم فی شئ من الاخذ والاعطاء ان تحاکموا إلى أحد من هؤلاء الفساق، اجعلوا رجلا ممن عرف حلالنا
وحرامنا فاني قد جعلته عليكم قاضيا وإياكم ان يحاكم بعضكم بعضا إلى السلطان الجائر .
وحرامنا فانی قد جعلته علیکم قاضیا وإیاکم ان یحاکم بعضکم بعضا إلى السلطان الجائر.  


   
   
وفي مقبولة عمر بن حنظلة المروية فيه وفي غيره قال : سألت أبا عبد الله ( ع ) عن رجلين من أصحابنا ،
وفی مقبولة عمر بن حنظلة المرویة فیه وفی غیره قال: سألت أبا عبدالله (ع) عن رجلین من أصحابنا،
تكون بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان أو إلى القضاة أيحل ذلك ؟ -
تکون بینهما منازعة فی دین أو میراث فتحاکما إلى السلطان أو إلى القضاة أیحل ذلک؟ -
فقال : من تحاكم إلى الطاغوت فحكم له فإنما يأخذ سحتا وان كان حقه ثابتا لأنه اخذ بحكم - الطاغوت وقد امر الله عز وجل ان يكفر بها ، قلت : كيف يصنعان ؟ - قال : فانظروا إلى من كان منكم روى حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فليرضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنما بحكم الله استخف وعلينا رد والراد علينا الراد على الله وهو على حد الشرك بالله .  
فقال: من تحاکم إلى الطاغوت فحکم له فإنما یأخذ سحتا وان کان حقه ثابتا لأنه اخذ بحکم - الطاغوت وقد امر الله عز وجل ان یکفر بها، قلت: کیف یصنعان؟ - قال: فانظروا إلى من کان منکم روى حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فإنما بحکم الله استخف وعلینا رد والراد علینا الراد على الله وهو على حد الشرک بالله.  


وباسناده الحسن عن محمد بن حكيم قال قلت لأبي الحسن موسى ( ع ) : جعلت فداك فقهنا في الدين وأغنانا الله بكم عن الناس حتى أن الجماعة منا لتكون في المجلس ما يسأل رجل صاحبه الا تحضره المسألة ويحضره جوابها فيما من الله علينا بكم الحديث . وباسناده عن سماعة عن أبي الحسن موسى ( ع ) قال قلت : أصلحك الله انا نجتمع فنذاكر ما عندنا فما يرد علينا شئ الا وعندنا فيه مستطر وذلك مما أنعم الله به علينا بكم . وباسناده عن أبي بصير قال : سمعت أبا -
وباسناده الحسن عن محمد بن حکیم قال قلت لأبی الحسن موسى (ع): جعلت فداک فقهنا فی الدین وأغنانا الله بکم عن الناس حتى أن الجماعة منا لتکون فی المجلس ما یسأل رجل صاحبه الا تحضره المسألة ویحضره جواب‌ها فیما من الله علینا بکم الحدیث. وباسناده عن سماعة عن أبی الحسن موسى (ع) قال قلت: أصلحک الله انا نجتمع فنذاکر ما عندنا فما یرد علینا شئ الا وعندنا فیه مستطر وذلک مما أنعم الله به علینا بکم. وباسناده عن أبی بصیر قال: سمعت أبا -
عبد الله ( ع ) يقول : اكتبوا فإنكم لا تحفظون حتى تكتبوا . وفيه : باسناده الموثق عن عبيد بن زرارة قال : قال أبو عبد الله ( ع ) : احتفظوا بكتبكم فإنكم سوف تحتاجون إليها  . وفيه عن الأحمسي عن أبي عبد الله ( ع ) قال : القلب يتكل على الكتابة ( 5 ) . وفيه عن المفضل بن عمر
عبدالله (ع) یقول: اکتبوا فإنکم لا تحفظون حتى تکتبوا. وفیه: باسناده الموثق عن عبید بن زرارة قال: قال أبو عبدالله (ع): احتفظوا بکتبکم فإنکم سوف تحتاجون إلیها. وفیه عن الأحمسی عن أبی عبدالله (ع) قال: القلب یتکل على الکتابة (5). وفیه عن المفضل بن عمر
قال : قال أبو عبد الله ( ع ) : اكتب وبث علمك في إخوانك فان مت فأورثت كتبك بنيك فإنه يأتي على الناس زمان هرج لا يأنسون فيه الا بكتبهم  . وفيه باسناده الصحيح عنه ( ع )
قال: قال أبو عبدالله (ع): اکتب وبث علمک فی إخوانک فان مت فأورثت کتبک بنیک فإنه یأتی على الناس زمان هرج لا یأنسون فیه الا بکتبهم. وفیه باسناده الصحیح عنه (ع)
قال : أعربوا حديثنا فانا قوم فصحاء ، اي لا تلحنوا فيه .
قال: أعربوا حدیثنا فانا قوم فصحاء، ای لا تلحنوا فیه.  


وباسناده عنه (ع) قال: تزاوروا فان فی زیارتکم احیاء لقلوبکم، وذکرا لأحادیثنا، وأحادیثنا تعطف بعضکم على بعض، فان أخذتم بها رشدتم ونجوتم، وان ترکتموها ضللتم وهلکتم، فخذوا بها وأنا بنجاتکم زعیم


وعن محمد بن أبی خالد شنبولة قال: قلت لأبی جعفر الثانی (ع): جعلت فداک ان مشایخنا رووا عن أبی جعفر وأبی عبدالله - علیهما السلام - وکانت التقیة شدیدة فکتموا کتبهم فلم یرووا عنهم فلما ماتوا صارت الکتب إلینا؟ - فقال: حدثوا بها فإنها حق وفیه دلالة واضحة على صحة الاعتماد على الکتب والعمل بما فیها من الاحکام إذا کانت صحیحة. وقال أبوجعفر (ع) لأبان بن تغلب: اجلس فی مسجد النبی (ص) وأفت الناس فانى أحب ان یرى فی شیعتی مثلک: وقال الصادق (ع) للفیض بن المختار: إذا أردت بحدیثنا فعلیک بهذا الجالس، وأومأ بیده إلى رجل من أصحابه، فسألت عنه فقالوا: زرارة بن أعین.


وباسناده عنه ( ع ) قال : تزاوروا فان في زيارتكم احياء لقلوبكم ، وذكرا لأحاديثنا ، وأحاديثنا تعطف بعضكم على بعض ، فان أخذتم بها رشدتم ونجوتم ، وان تركتموها ضللتم وهلكتم ، فخذوا بها وأنا بنجاتكم زعيم
وقال (ع): رحم الله زرارة بن أعین، لولا زرارة ونظراؤه لاندرست أحادیث أبی. وقال (ع): ما أجد أحدا أحیا ذکرنا وأحادیث أبی الا زرارة وأبو بصیر لیث المرادی ومحمد بن مسلم وبرید بن معاویة العجلی هؤلاء حفاظ دین الله، وأمناء أبی على حلال الله وحرامه. <ref>همان ص 50-55 ضمنا نقش عقل در اصل ثامن ذكر شده است :‌ص 118ببعد</ref>


== پاسخ شیخ انصاری به دلیل سوم اخباریین: ‌==


 
1-اشکال مبنائی: ‌ این سخن شما که تنجز و فعلیت احکام الهی مشروط و مقید به این است که آن حکم از کانال اخبار و روایات رسیده باشد سخن درستی نیست چون وقتی از ناحیه عقل قطع به حکم شرعی پیدا شدو قاطع بنحو صددر صد دریافت که شارع راضی به ترک این عمل نیست در اینصورت حکم بر او فعلیت دارد و هیچگاه احتمال متوقف بودن این حکم قطعی عقلی را به تبلیغ آن از ناحیه ائمه علیهم‌السلام رانمی‌دهد. قطع به حکم شرعی معنایش این است که من واقع حکم الهی را می‌بینم و از اینرو حجیت ذاتی آن است و مخالفت با آن جائز نیست.  
وعن محمد بن أبي خالد شنبولة قال : قلت لأبي جعفر الثاني ( ع ) : جعلت فداك ان مشايخنا رووا عن أبي جعفر وأبي عبد الله - عليهما السلام - وكانت التقية شديدة فكتموا كتبهم فلم يرووا عنهم فلما ماتوا صارت الكتب إلينا ؟ - فقال : حدثوا بها فإنها حق  وفيه دلالة واضحة على صحة الاعتماد على الكتب والعمل بما فيها من الاحكام إذا كانت صحيحة . وقال أبو جعفر ( ع ) لأبان بن تغلب  : اجلس في مسجد النبي ( ص ) وأفت الناس فانى أحب ان يرى في شيعتي مثلك : وقال الصادق ( ع ) للفيض بن المختار : إذا أردت بحديثنا فعليك بهذا الجالس ، وأومأ بيده إلى رجل من أصحابه ، فسألت عنه فقالوا : زرارة بن أعين .
 
 
وقال ( ع ) : رحم الله زرارة بن أعين ، لولا زرارة ونظراؤه لاندرست أحاديث أبي . وقال ( ع ) : ما أجد أحدا أحيا ذكرنا وأحاديث أبي الا زرارة وأبو بصير ليث المرادي ومحمد بن مسلم وبريد بن معاوية العجلي هؤلاء حفاظ دين الله ، وأمناء أبي على حلال الله وحرامه .<ref>همان ص 50-55 ضمنا نقش عقل در اصل ثامن ذكر شده است :‌ص 118ببعد</ref>
 
 
==پاسخ شيخ انصاري به دليل سوم اخباريين :‌==
 
 
1-اشكال مبنائي :‌ اين سخن شما كه تنجز و فعليت احكام الهي مشروط و مقيد به اين است كه ان حكم از كانال اخبار و روايات رسيده باشد سخن درستي نيست چون وقتي از ناحيه عقل قطع به حكم شرعي پيدا شدو قاطع بنحو صددر صد دريافت كه شارع راضي به ترك اين عمل نيست در اينصورت حكم بر او فعليت دارد و هيچگاه احتمال متوقف بودن اين حكم قطعي عقلي را به تبليغ ان از ناحيه ائمه عليهم السلام رانمي دهد . قطع به حكم شرعي معنايش اين است كه من واقع حكم الهي را مي بينم و از اينرو حجيت ذاتي ان است و مخالفت با ان جائز نيست .    
2- مفاد رواياتي كه وساطت ائمه را در فعليت احكام شرط مي دانند ان نيست كه شما فهميده ايد بلكه مفاد انها اين است كه در استنباط و تحصيل حكم شرعي به عقل ناقص خودتان متكي نباشيد بلكه از ائمه هم استفاده كنيد. يعني اين روايات استبداد عقلي در تحصيل حكم شرعي را نفي مي كند چون در زمان صدور اين روايات برخي به قياس واستحسانات رجوع نموده و از ائمه كمك نمي گرفتند اين روايات چنين طريقه اي رانفي مي كند 
   
   
.
2- مفاد روایاتی که وساطت ائمه را در فعلیت احکام شرط می‌دانند آن نیست که شما فهمیده اید بلکه مفاد آنها این است که در استنباط و تحصیل حکم شرعی به عقل ناقص خودتان متکی نباشید بلکه از ائمه هم استفاده کنید. یعنی این روایات استبداد عقلی در تحصیل حکم شرعی را نفی می‌کند چون در زمان صدور این روایات برخی به قیاس واستحسانات رجوع نموده و از ائمه کمک نمی‌گرفتند این روایات چنین طریقه ای رانفی می‌کند.  
   
   
3-اساسا ممكن نيست حكم عقل قطعي با دليل نقلي تعارض داشته باشد عقل قطعي همان را مي گويدكه نقل مي گويد و معنا ندارد اينهمه روايات در مذمت عقل ناظر به چنين مواردي مي باشد پس شايسته نيست اينهمه روايات را حمل به موارد بسيار نادري كنيم كه در انجا بين حكم عقل قطعي و نقلي تعارض باشد.    
3-اساسا ممکن نیست حکم عقل قطعی با دلیل نقلی تعارض داشته باشد عقل قطعی همان را می‌گویدکه نقل می‌گوید و معنا ندارد اینهمه روایات در مذمت عقل ناظر به چنین مواردی می‌باشد پس شایسته نیست اینهمه روایات را حمل به موارد بسیار نادری کنیم که در آنجا بین حکم عقل قطعی و نقلی تعارض باشد.  
   
   
4-اگر به ظاهر اين روايات اخذ كنيم و عقل را مطلقا درتحصيل حك شرعي دخيل نداني در اينصورت با سخن خود شما كه حكم عقل فطري را قبول داريد تعارض مي كند .    
4-اگر به ظاهر این روایات اخذ کنیم و عقل را مطلقا درتحصیل حک شرعی دخیل ندانی در اینصورت با سخن خود شما که حکم عقل فطری را قبول دارید تعارض می‌کند.  
   
   
5-اشكال بنائي :‌بر فرض بپذيريم شرطيت وساطت ائمه ع در فعليت وتنجز احكام را در اينصورت ادعا مي كنيم كه عقل هم طريق رسيدن به حجتهاي الهي است يعني وقتي عقل به حكمي از احكام شرعي رسيد كشف مي كنيم كه اين همان حكمي بوده كه توسط حجت الهي  - ائمه ع – صادر شده و ما از طريق عقلمان به ان رسيده ايم <ref>وفيه :‌اين سخن به اعتبار و عدم اعتبار ملازمه بر مي گردد و در دليل دوم اخباريين گذشت كه ملازمه هم اعتباري ندارد فتامل-</ref> مگراينكه ادعا كنيد ك هنفسي طريقيت احكام شرعي توسط ائمه ع موضوعيت دارد يعني صرف مطابقت حكم با واقع كافي نيست بلكه مطابقتي مشروعيت دارد كه از كانال سماع از ائمه ع و لو بالواسطه صورت گرفته باشد اما اثبات اين ممكن نيست و بر فرض چنين باشد از باب تعارض عقل قطعي با نقلي خواهد بود و اين ممكن نيست .      
5-اشکال بنائی: ‌بر فرض بپذیریم شرطیت وساطت ائمه ع در فعلیت وتنجز احکام را در اینصورت ادعا می‌کنیم که عقل هم طریق رسیدن به حجتهای الهی است یعنی وقتی عقل به حکمی از احکام شرعی رسید کشف می‌کنیم که این همان حکمی بوده که توسط حجت الهی - ائمه ع – صادر شده و ما از طریق عقلمان به آن رسیده ایم <ref>وفیه :‌این سخن به اعتبار و عدم اعتبار ملازمه بر می‌گردد و در دلیل دوم اخباریین گذشت كه ملازمه هم اعتباری ندارد فتامل-</ref> مگراینکه ادعا کنید ک هنفسی طریقیت احکام شرعی توسط ائمه ع موضوعیت دارد یعنی صرف مطابقت حکم با واقع کافی نیست بلکه مطابقتی مشروعیت دارد که از کانال سماع از ائمه ع و لو بالواسطه صورت گرفته باشد اما اثبات این ممکن نیست و بر فرض چنین باشد از باب تعارض عقل قطعی با نقلی خواهد بود و این ممکن نیست.  
   
   
پاسخ مرحوم نائيني به دليل سوم اخباريين :‌ الثانية ) الأخبار الدالة على وجوب اخذ الاحكام منهم ( ع ) وعدم الاعتناء على الادراكات العقلية وظاهر هذه الطائفة انها في مقام الردع عما يفعله أئمة النفاق والكفر عليهم لعائن الله من الاستقلال في الفتوى بآرائهم الفاسدة المبنية على العمل بالأقيسة والاستحسانات الظنية من دون الرجوع إلى أئمة الهدى صلوات الله عليهم بل ربما كانوا يعارضونهم وأين ذلك ممن يعتقد بإمامتهم ويرجع في مقام الفتوى إلى كلماتهم والاخبار الصادرة عنهم صلوات الله عليهم وربما يتفق له استقلال عقله بحسن شئ أو متجه ويستكشف من ذلك ادائهم صلوات الله عليهم بطريق الآن لما ثبت عنده من تبعية الاحكام للمصالح والمفاسد وعدم كونها جزافية كما يدعيها الأشاعرة من دون شعور فإذا لم يكن هناك دليل من الشرع على تقييد الأحكام الواقعية بكونها مبلغة تبليغهم صلوات الله عليهم من باب نتيجة التقييد ولم يكن هو محملا في حد ذاته فلا يبقى ما يمنع عن استقلال العقل بشئ وعن ملازمة حكم
پاسخ مرحوم نائینی به دلیل سوم اخباریین: ‌ الثانیة) الأخبار الدالة على وجوب اخذ الاحکام منهم (ع) وعدم الاعتناء على الادراکات العقلیة وظاهر هذه الطائفة انها فی مقام الردع عما یفعله أئمة النفاق والکفر علیهم لعائن الله من الاستقلال فی الفتوى بآرائهم الفاسدة المبنیة على العمل بالأقیسة والاستحسانات الظنیة من دون الرجوع إلى أئمة الهدى صلوات الله علیهم بل ربما کانوا یعارضونهم وأین ذلک ممن یعتقد بإمامتهم ویرجع فی مقام الفتوى إلى کلماتهم والاخبار الصادرة عنهم صلوات الله علیهم وربما یتفق له استقلال عقله بحسن شئ أو متجه ویستکشف من ذلک ادائهم صلوات الله علیهم بطریق الآن لما ثبت عنده من تبعیة الاحکام للمصالح والمفاسد وعدم کونها جزافیة کما یدعیها الأشاعرة من دون شعور فإذا لم یکن هناک دلیل من الشرع على تقیید الأحکام الواقعیة بکونها مبلغة تبلیغهم صلوات الله علیهم من باب نتیجة التقیید ولم یکن هو محملا فی حد ذاته فلا یبقى ما یمنع عن استقلال العقل بشئ وعن ملازمة حکم
الشرع له لا عقلا ولا نقلا <ref>اجود التقريرات ج 2ص 40-41</ref>  
الشرع له لا عقلا ولا نقلا <ref>اجود التقریرات ج 2ص 40-41</ref>  


وما يمكن ان يستدل لهم على ذلك امران ( الأول )هو احتمال مدخلية وساطتهم عليهم السلام في فعلية الاحكام والعقل بعد احتمال ذلك يستحيل أن يستقل على وجه الجزم بشئ حتى يحكم بملازمة الحكم الشرعي له ويرد هذا الوجه أن العقل بعد ما أدرك المصلحة الملزمة في شئ كالكذب المنجي للنبي أو لجماعة من المؤمنين مثلا وأدرك عدم مزاحمة شئ آخر لها وأدرك الأحكام الشرعية ليست جزافية وانما هي لأجل ايصال العباد إلى المصالح وتبعيدهم عن المفاسد كيف يعقل ان يتوقف في استكشاف الحكم الشرعي
وما یمکن ان یستدل لهم على ذلک امران (الأول)هو احتمال مدخلیة وساطتهم علیهم‌السلام فی فعلیة الاحکام والعقل بعد احتمال ذلک یستحیل أن یستقل على وجه الجزم بشئ حتى یحکم بملازمة الحکم الشرعی له ویرد هذا الوجه أن العقل بعد ما أدرک المصلحة الملزمة فی شئ کالکذب المنجی للنبی أو لجماعة من المؤمنین مثلا وأدرک عدم مزاحمة شئ آخر لها وأدرک الأحکام الشرعیة لیست جزافیة وانما هی لأجل ایصال العباد إلى المصالح وتبعیدهم عن المفاسد کیف یعقل ان یتوقف فی استکشاف الحکم الشرعی
بوجوبه ويحتمل مدخلية وساطتهم صلوات الله وسلامه عليهم بل لا محالة يستقل بحسن هذا الكذب ويحكم بمحبوبيته والحاصل ان المدعي هو تبعية الحكم الشرعي لما استقل به العقل من الحسن أو القبح وبعد الاستقلال لا يبقى مجال لهذا الاحتمال أصلا <ref>همان</ref>  
بوجوبه ویحتمل مدخلیة وساطتهم صلوات الله وسلامه علیهم بل لا محالة یستقل بحسن هذا الکذب ویحکم بمحبوبیته والحاصل ان المدعی هو تبعیة الحکم الشرعی لما استقل به العقل من الحسن أو القبح وبعد الاستقلال لا یبقى مجال لهذا الاحتمال أصلا <ref>همان</ref>  
   
   
اضاف الشهيد الصدر علي هذاالاشكال :‌
اضاف الشهید الصدر علی هذاالاشکال: ‌


وکذلک بالإمکان إیقاع المعارضة بین إطلاق هذه الروایات لو تم وإطلاق الروایات التی تحث على الرجوع إلى العقل فإنها لو تمت سندا ودلالة وقعت طرفا للمعارضة بنحو العموم من وجه لأنها تشمل العقل الفطری الخالی عن شوائب الأوهام والعقل النظریّ. <ref>بحوث فی علم الاصول ج 4ص 141</ref>


وكذلك بالإمكان إيقاع المعارضة بين إطلاق هذه الروايات لو تم وإطلاق الروايات التي تحث على الرجوع إلى العقل فإنها لو تمت سندا ودلالة وقعت طرفا للمعارضة بنحو العموم من وجه لأنها تشمل العقل الفطري الخالي عن شوائب الأوهام والعقل النظريّ .<ref>بحوث في علم الاصول ج 4ص 141</ref>
اقول: ‌
نقدی بر ایرادات مرحوم شیخ و من تبعه به دلیل سوم اخباریین – اخبار و روایات -


1-اولین اشکالی که به بیانات این حضرات وارد است آن است که پاسخ شما و اشکالات شما بر فرض صحیح هم باشد تنها به بخشی از روایاتی است که اخباریین ذکر کرده‌اند. در روایاتی نظیر: ‌ ان دین الله لایصاب بالعقول ممکن است با اشکالتان شبهه و ادعای اخباریین رفع گردد اما نسبت به طوائف دیگر اخبار ادعای اخباریین به قوت خودش باقی است و اشکالات شما به آنها متوجه نیست. نظیرروایتی که می‌فرماید: ‌علم جمیع کتاب و سنت دراختیار ائمه است و کل علم لایخرج من هذاالبیت فهو باطل و. . . . مضافا به اینکه این روایات در زمان پیامبرص و علی ع و امام حسن ع صادرشده و حمل آنها به قیاس و استحسان و. . . مفهومی ندارد یا اینکه مامن امر. . . . و لکن لاتبلغه عقول الرجال


2-روایاتی که دلالت بر حضر طریق تحصیل دین از طریق اهل بیت ع دارند بقدری صراحت دارند که حمل آنها به مساله استبداد در رای و عقل ممکن نیست مثل حدیث ثقلین یعنی دلالتشان اگر نص نباشد اظهر از دلالتی است که شما انرا ادعامی کنید.
اگر درقضاوتمان منصف باشیم و با ذهنی خالی از حب و بغض و افکاربرگرفته از اصولیین به این روایات نظر کنیم چه می‌فهمیم اگر ائمه ع می‌خواستند بما بفهمانند که تنها کانال مطمئن دسترسی به دریای علوم دینی طریق اهل بیت ع است با چه بیانی این سخن را القا می‌کردند آیا غیر از همین طریقی است که در روایات ذکر گردیده است و ما نسبت به آنها غافل بوده و افکار خودمان را بجای آنکه بر آنها عرضه کنیم اخبار را مطابق فهممان معنا می‌کنیم.


اقول :
3-عارض در روایات امره و ناهیه نیست چون شکی نیست که روایاتی که به تبعیت از عقل توصیه می‌کنند مرادشان عقل فطری سلیم است نظیر: ‌العقل ما عبد به الرحمن نه عقل امیخته به هوی و هوس و افکاری که از راه غیر صحیح بدان نائل شده است. فتامل
نقدي بر ايرادات مرحوم شيخ و من تبعه به دليل سوم اخباريين – اخبار و روايات -       


4-بیان مرحوم شیخ در پاسخ اخباریین تمام نیست چون اشکال اولی شما مبنائی است و لذا اعتباری ندارد. و ثانیا غرض وهدف اخباریین این است ک همی‌گویند: ‌دسترسی به قطع از کانال عقل ممکن نیست و آن چه را که شما بصورت قطع می‌بینید در حقیقت سراب است نه اب مویدش این است که شما بعد از مدتی متوجه می‌شوید که این قطع شما مخالف با واقع بوده است مضافا به اینکه ار واقعا این که اگر واقعا این قطع است و مقطوع شما مطابق با واقع است نباید بین قطع شما و قطع کسی که مخالف با شماست اختلافی داشته باشد نفس این اختلاف بیانگر آن است که شما خیال می‌کنید قاطع هستید و اگر‌چهره واقعی قطع شما را بخواهند ارائه دهند خودتان می‌بینید که خیال می‌کردی قطع است
بعبارت دیگر اخباری می‌گوید: ‌مدرک جمیع احکام دو چیز است: ‌قرآن و سنت – عترت –


1-اولين اشكالي كه به بيانات اين حضرات وارد است ان است كه پاسخ شما و اشكالات شما بر فرض صحيح هم باشد تنها به بخشي از رواياتي است  كه  اخباريين ذكر كرده اند . در رواياتي نظير :‌ ان دين الله لايصاب بالعقول ممكن است با اشكالتان شبهه و ادعاي اخباريين رفع گردد اما نسبت به طوائف ديگر اخبار ادعاي اخباريين به قوت خودش باقي است و اشكالات شما به انها متوجه نيست . نظيرروايتي كه مي فرمايد :‌علم جميع كتاب و سنت دراختيار ائمه استو كل علم لايخرج من هذاالبيت فهو باطل و....مضافا به اينكه اين روايات در زمان پيامبرص و علي ع و امام حسن ع صادرشده و حمل انهابه قياس و استحسان و...مفهومي ندارد يا اينكه مامن امر ....و لكن لاتبلغه عقول الرجال       
رفع تعارض روایاتی که امر به تبعیت از عقل نموده با روایاتی که تبعیت از عقل را مذمت می‌کند: ‌
ممکن است از ناحیه اخباریین گفته شود: ‌ بین این‌دو دسته تعارض بدوی است و طریق جمع آنها از طریق روایات طائفه سوم است و باصطلاح شاهد جمع این روایات است به این بیان که:
روایات امره به اتباع ازعقل را حمل می‌کنیم به عقلی که در چهارچوب ادله سمعیه به حکم واقعی برسد و روایات ناهیه را حمل می‌کنیم به عقلی که بخواهد مستقیما و بدون ادله سمعیه به حکم الهی برسد.  


2-رواياتي كه دلالت بر حضر طريق تحصيل دين از طريق اهل بيت ع دارند بقدري صراحت دارند كه حمل انها به مساله استبداد در راي و عقل ممكن نيست مثل حديث ثقلين يعني دلالتشان اگر نص نباشد اظهر از دلالتي است كه شما انرا ادعامي كنيد.  
مثلا روایاتی که می‌گوید: ‌ ان دین الله لایصاب بالعقول معنایش این است که بوسله عقل ممکن نیست به حکم واقع الهی رسید مثلا از طریق قیاس و استحسان و. . و روایاتی که امر به تبعیت از عقل می‌کند عقلی است که اصول را از شریعت گرفته و در راستای ان به احکام الهی می‌رسد.  
اگر درقضاوتمان منصف باشيم و با ذهني خالي از حب و بغض و افكاربرگرفته از اصوليين به اين روايات نظر كنيم چه مي فهميم اگر ائمه ع مي خواستند بما بفهمانند كه تنها كانال مطمئن دسترسي به درياي علوم ديني طريق اهل بيت ع است با چه بياني اين سخن را القا مي كردند ايا غير از همين طريقي است كه در روايات ذكر گرديده است و ما نسبت به انها غافل بوده و افكار خودمان را بجاي انكه بر انها عرضه كنيم اخبار را مطابق فهممان معنا مي كنيم .     
در اینصورت بین روایات امره و ناهیه از اتباع عقل با این روایات طائفه سوم تعارضی نخواهدبود و همینطور بین آنها و آیاتی که امر به تدبر در آیات الهی می‌کنند.
قال فی الاصول الاصیله: ‌ ان الشرع لن یتبین الا بالعقل، والعقل لن یهتدى الا بالشرع، والعقل کالأس
والشرع کالبناء ولم یثبت بناء ما لم یکن أس، ولم یغن أس ما لم یکن بناء، وأیضا العقل کالبصر والشرع کالشعاع ولن ینفع البصر ما لم یکن شعاع من خارج ولن یغنی الشعاع ما لم یکن بصر، فلهذا قال تعالى: قد جاءکم من الله نور وکتاب مبین * یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ویخرجهم من الظلمات إلى النور باذنه


3-عارض در روايات امره و ناهيه نيست چون شكي نيست كه رواياتي كه به تبعيت از عقل توصيه مي كنند مرادشان عقل فطري سليم است نظير :‌العقل ما عبد به الرحمن نه عقل اميخته به هوي و هوس  و افكاري كه از راه غير صحيح بدان نائل شده است . فتامل     
وأیضا فالعقل کالسراج والشرع کالزیت الذی یمده فما لم یکن زیت لم یشعل السراج، وما لم یکن سراج لم تضئ الزیت، وعلى هذا نبه بقوله تعالى (: الله نور السماوات والأرض مثل نوره (إلى قوله) نور على نور، وأیضا فالشرع عقل من خارج والعقل شرع من داخل وهما یتعاضدان بل یتحدان، ولکون الشرع عقلا من خارج سلب الله اسم العقل من الکافر فی غیر موضع من القرآن نحو: صم بکم عمی فهم لا یعقلون، ولکون العقل شرعا من داخل قال تعالى
فی صفة العقل: فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم فسمى العقل دینا، ولکونهما متحدین قال: نور على نور وقال (: یهدی الله لنوره من یشاء، فجعلهما نورا واحدا، فالعقل إذا فقد الشرع عجز من أکثر الأمور کما تعجز العین عند فقد النور.  


4-بيان مرحوم شيخ در پاسخ اخباريين تمام نيست چون اشكال اولي شما مبنائي است و لذا اعتباري ندارد . و ثانيا غرض وهدف اخباريين اين است ك همي گويند :‌دسترسي به قطع از كانال عقل ممكن نيست و ان چه را كه شما بصورت قطع مي بينيد در حقيقت سراب است نه اب مويدش اين است كه شما بعد از مدتي متوجه مي شويد كه اين قطع شما مخالف با واقع بوده است  مضافا به اينكه ار واقعا اين كه اگر واقعا اين قطع است و مقطوع شما مطابق با واقع است نبايد بين قطع شما و قطع كسي كه مخالف با شماست اختلافي داشته باشد نفس اين اختلاف بيانگر ان است كه شما خيال مي كنيد قاطع هستيد و اگر چهره واقعي قطع شما را بخواهند ارائه دهند خودتان مي بينيد كه خيال مي كردي قطع است
وعن أمیر المؤمنین (ع) انه قال: العقل عقلان مطبوع ومسموع ولا ینفع المسموع ما لم یکن مطبوع
بعبارت ديگر اخباري مي گويد :‌مدرك جميع احكام دو چيز است:‌قران و سنت – عترت – 
کما لا ینفع نور الشمس ونور العین ممنوع فقد ظهر من هذا انه لا طریق إلى العلم بالأحکام الشرعیة المختلف فیها فی زمان - الغیبة الا لذی العقل الصحیح الکامل صاحب القوة القدسیة بعد أخذها من أصولها المحکمة من الکتاب والسنة الثابتة وأخبار أهل البیت المسموعة عنهم علیهم‌السلام بواسطة أو بدونها والناس انما هلکوا فیما هلکوا لترکهم ذلک واتباع آرائهم قال الله عز وجل: أتقولون على الله ما لا تعلمون. وقال: ولا تقف ما لیس لک به علم. وقال: قل: أرأیتم ما أنزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل الله أذن لکم أم على الله تفترون؟
وقال: ولا تقولوا لما تصف ألسنتکم الکذب: هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الکذب.
وقال: ألم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ألا یقولوا على الله الا الحق. وقال: ان الظن لا یغنی من الحق شیئا. وقال: ان هم الا یظنون. وقال: ولو تقول علینا بعض الأقاویل * لاخذنا منه بالیمین * ثم لقطعنا منه الوتین، إلى غیر ذلک من الآیات.
واما الاخبار فی ذلک فهی أکثر من أن تحصى وقد تجاوزت حد التواتر، ولنشر إلى جملة منها للتنبیه، فمنها ما ذکرناه فی الأصول السالفة مما دل على ذلک وسیما الأصل الثانی من حدیث ابن شبرمة والرسالة الصادقیة وغیرهما، وفی الأصل السابع من
حدیث ذم اختلاف الفتیا وحدیث من تصدى للحکم ولیس له بأهل <ref>الاصول الاصیله ص 119-121</ref>


رفع تعارض رواياتي كه امر به تبعيت از عقل نموده با رواياتي كه تبعيت از عقل را مذمت مي كند :
- قال بعض الفضلاء فی الحاشیه:  
ممكن است از ناحيه اخباريين گفته شود :‌ بين ايندو دسته تعارض بدوي است و طريق جمع  انها از طريق روايات طائفه سوم است و باصطلاح شاهد جمع اين روايات است به اين بيان كه :
اعلم أن العقل لن یهتدى الا بالشرع، والشرع لن یتبین الا بالعقل (وساق الکلام إلى قوله) عند فقد النور " وقال فی مقدمة کتاب عین الیقین المطبوع منضما بنسخة علم الیقین المطبوع المشار إلیه آنفا (ص 242):  
روايات امره به اتباع ازعقل را حمل مي كنيم به عقلي كه در چهارچوب ادله سمعيه به حكم واقعي برسد و روايات ناهيه را حمل مي كنيم به عقلي كه بخواهد مستقيما و بدون ادله سمعيه به حكم الهي برسد .    
" فی تظاهر العقل والشرع ولنقتصر فیه على کلام بعض الفضلاء فإنه کاف فی هذا المقام قال: اعلم أن العقل لن یهتدى (وساق الکلام إلى آخره) " وقال فی المحجة البیضاء فی احیاء الاحیاء فی کتاب قواعد العقائد وهو الکتاب الثانی من ربع العبادات (ص 188 - 187
ج 1 من طبعة مکتبة الصدوق) ما نصه " الباب الأول فی طریق التخلص عن مضائق بدع أهل الأهواء
بمتابعة الکتاب والسنة واقتفاء أئمة الهدى صلوات الله علیهم قال بعض الفضلاء: اعلم أن العقل لن یهتدى (إلى آخر ما قال).  
 


مثلا رواياتي كه مي گويد :‌ ان دين الله لايصاب بالعقول معنايش اين است كه بوسله عقل ممكن نيست به حكم واقع  الهي رسيد مثلا از طريق قياس و استحسان و ..و رواياتي كه امر به تبعيت از عقل مي كند عقلي است كه اصول را از شريعت گرفته و در راستاي ان به احكام الهي مي رسد .
وللکلام ذیل نقله فی الکتب الثلاثة فی الموارد المشار إلیها متصلا بما مر وهو:  
در اينصورت بين روايات امره و ناهيه از اتباع عقل با اين روايات طائفه سوم تعارضي نخواهدبود و همينطور بين انها و اياتي كه امر به تدبر در ايات الهي مي كنند.
" واعلم أن العقل بنفسه قلیل الغناء لا یکاد یتوصل به الا إلى معرفة کلیات الشئ دون جزئیاته نحو ان یعلم جملة حسن اعتقاد الحق وقول الصدق وتعاطى الجمیل وحسن
قال في الاصول الاصيله :‌ ان الشرع لن يتبين الا بالعقل ، والعقل لن يهتدى الا بالشرع ، والعقل كالأس
استعمال المعدلة وملازمة العفة ونحو ذلک من غیر أن یعرف ذلک فی شئ شئ والشرع یعرف کلیات الشئ (فی تفصیل النشأتین: الأشیاء) وجزئیاته ویبین ما الذی یجب
والشرع كالبناء ولم يثبت بناء ما لم يكن أس ، ولم يغن أس ما لم يكن بناء ، وأيضا العقل كالبصر والشرع كالشعاع ولن ينفع البصر ما لم يكن شعاع من خارج ولن يغني الشعاع ما لم يكن بصر ، فلهذا قال تعالى : قد جاءكم من الله نور وكتاب مبين * يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ويخرجهم من الظلمات إلى النور باذنه     
ان یعتقد فی شئ شئ، وما الذی هو معدلة فی شئ شئ، ولا یعرف العقل مثلا ان لحم الخنزیر والخمر محرمة، وانه یجب ان یتحاشى من تناول الطعام فی وقت معلوم، وان لا تنکح ذوات المحارم، وان لا تجامع المرأة فی حال الحیض، فان أشباه ذلک لا سبیل إلیها الا بالشرع فالشرع
نظام الاعتقادات الصحیحة والافعال المستقیمة والدال على مصالح الدنیا والآخرة، من عدل عنه فقد ضل سواء السبیل، ولأجل ان لا سبیل للعقل إلى معرفة ذلک قال تعالى: وما کنا معذبین حتى نبعث رسولا، وقال: ولو انا أهلکناهم بعذاب من قبله لقالوا: ربنا لولا أرسلت إلینا رسولا
فنتبع آیاتک من قبل ان نذل ونخزى، والى العقل والشرع أشار بالفضل والرحمة بقوله: ولولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان الا قلیلا، وعنى بالقلیل المصطفین الأخیار (انتهى کلامه) " <ref>همان - حاشیه - ص 118-120.</ref>


وأيضا فالعقل كالسراج والشرع كالزيت الذي يمده فما لم يكن زيت لم يشعل السراج ، وما لم يكن سراج لم تضئ الزيت ، وعلى هذا نبه بقوله تعالى ( : الله نور السماوات والأرض مثل نوره ( إلى قوله ) نور على نور ، وأيضا فالشرع عقل من خارج والعقل شرع من داخل وهما يتعاضدان بل يتحدان ، ولكون الشرع عقلا من خارج سلب الله اسم العقل من الكافر في غير موضع من القرآن نحو : صم بكم عمي فهم لا يعقلون  ، ولكون العقل شرعا من داخل قال تعالى
اقول: ‌ نقدی بر ادله اخباریین:
في صفة العقل : فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم  فسمى العقل دينا ، ولكونهما متحدين قال : نور على نور وقال ( : يهدي الله لنوره من يشاء ، فجعلهما نورا واحدا ، فالعقل إذا فقد الشرع عجز من أكثر الأمور كما تعجز العين عند فقد النور .       


وعن أمير المؤمنين ( ع ) انه قال : العقل عقلان مطبوع ومسموع ولا ينفع المسموع ما لم يكن مطبوع
خلاصه ای از ادله سه گانه اینان:
كما لا ينفع نور الشمس ونور العين ممنوع فقد ظهر من هذا انه لا طريق إلى العلم بالأحكام الشرعية المختلف فيها في زمان - الغيبة الا لذي العقل الصحيح الكامل صاحب القوة القدسية بعد أخذها من أصولها المحكمة من الكتاب والسنة الثابتة وأخبار أهل البيت المسموعة عنهم عليهم السلام بواسطة أو بدونها والناس انما هلكوا فيما هلكوا لتركهم ذلك واتباع آرائهم قال الله عز وجل : أتقولون على الله ما لا تعلمون  . وقال  : ولا تقف ما ليس لك به علم . وقال  : قل : أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل الله أذن لكم أم على الله تفترون ؟
1-کثرت وقوع خطا و اشتباه در احکام عقل نظری منشا سلب اعتماد به آنهاست.  
وقال  : ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب : هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب .
2-احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد است و عقل قادر به درک تمام آنها نیست.  
وقال  : ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ألا يقولوا على الله الا الحق . وقال : ان الظن لا يغني من الحق شيئا . وقال  : ان هم الا يظنون . وقال  : ولو تقول علينا بعض الأقاويل * لاخذنا منه باليمين * ثم لقطعنا منه الوتين ، إلى غير ذلك من الآيات .
3-اخبار فراوانی که ما را نهی از اتباع عقل در مسائل نظری می‌کند و تنها مرجع مطمئن را قرآن و سنت معرفی می‌کند.  
واما الاخبار في ذلك فهي أكثر من أن تحصى وقد تجاوزت حد التواتر ، ولنشر إلى جملة منها للتنبيه ، فمنها ما ذكرناه في الأصول السالفة مما دل على ذلك وسيما الأصل الثاني من حديث ابن شبرمة  والرسالة الصادقية وغيرهما ، وفي الأصل السابع من
حديث ذم اختلاف الفتيا وحديث من تصدى للحكم وليس له بأهل <ref>الاصول الاصيله ص 119-121</ref>         


- قال بعض الفضلاء في الحاشيه  :
و فیه: ‌نقد دلیل اول
اعلم أن العقل لن يهتدى الا بالشرع ، والشرع لن يتبين الا بالعقل ( وساق الكلام إلى قوله ) عند فقد النور " وقال في مقدمة كتاب عين اليقين المطبوع منضما بنسخة علم اليقين المطبوع المشار إليه آنفا ( ص 242 ) :
اولا در بسیاری از مسائل عقل نظری هیچ نوع اختلافی نیست نظیر احکام ریاضی بنابر‌این دلیل شما کلیت ندارد بلک فی‌الجمله احکام عقلیه اطمینان اور نیست نه بالجمله
" في تظاهر العقل والشرع ولنقتصر فيه على كلام بعض الفضلاء فإنه كاف في هذا المقام قال : اعلم أن العقل لن يهتدى ( وساق الكلام إلى آخره ) " وقال في المحجة البيضاء في احياء الاحياء في كتاب قواعد العقائد وهو الكتاب الثاني من ربع العبادات ( ص 188 - 187
ثانیا از طرفی همین حکمی که شما می‌نمائید نسبت به خطا در احکام عقلیه آیا این نیز خطاست و اگر خطا نیست پس سخن شما کلیت ندارد.
ج 1 من طبعة مكتبة الصدوق ) ما نصه " الباب الأول في طريق التخلص عن مضائق بدع أهل الأهواء
ثالثا مجرد وجود خطا در احکام نظری صلاحیت نفی کار امدی عقل را در کشف احکام نظری دارا نیست چون عقل همیشه بوسیله میزان و معیاری که دراختیارش است می‌تواند صحت و سقم بسیاری از مسائل را درک کند تمامی فطریات در اصل مبتنی بر بدیهیات و وجدانیاتی هستند که بدون آنها امکان ثبات و پایداری را ندارند یعنی پشتوانه و سنگ زیر بنای نظریات و وجدانیات و فطریات است و ممکن نیست حکم نظری غیر از این باشد. از اینرو در تمامی احکام نظریس که بین علما اختلاف است اگر مغالطات و کجروی ها و انحرافات با میزان و معیار فطری اولی سنجیده شود به اتفاق و اتحاد خواهد آنجامید به اعتبار دیگر اگر تمامی عقلا و فلاسفه دنیا خای از حب و بغض با هم بحث کنن بنحوی ک مطالب یکدیگر را بنحو سقراطی مطرح کنند هیچگونه اختلافی بینشان وجود نخواهد داشت.
بمتابعة الكتاب والسنة واقتفاء أئمة الهدى صلوات الله عليهم قال بعض الفضلاء : اعلم أن العقل لن يهتدى ( إلى آخر ما قال ) .
موید: ‌در زبان اخبار به این میزان و معیار توجه شده و مردم را بسوی آن ارجاع داده‌اند که امام فرمود: ‌ اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله این بیان گویای آن است که می‌توان با میزان حق و باطل اهل اندو را شناخت با توجه به اینکه حوزه حق و باطل وسیع است و شامل مسائل اجتماعی و اعتقادی و. . . خواهد شد
 
بلی برخی مسائل است که از حوزه اندیشه آدمی فراتر است در آن عقل خودش به ناتوانی اش اذعان می‌کند مثل کنه و ذات الهی فتامل


نقد دلیل دلیل دوم اخباریین – ابتناء‌احکام به مصالح ومفاسد و قصور عقل در ادراک آن -: ‌


وللكلام ذيل نقله في الكتب الثلاثة في الموارد المشار إليها متصلا بما مر وهو :
و فیه: ‌ اولا دلیل شما اخص از مدعاست چون در احکام غیر مستقل عقلی درک مصالح و مفاسد و علل احکام ممکن است مثلا در لزوم مقدمه واجب و تخییر در دوران بین المحذورین و. . . . شکی نیست که عقل می‌تواند کاشف حکم شرعی باشد در مستقلات عقلیه نیز بطور کلی نمی‌توان سخن شما را پذیرفت چن در برخی امور عقل قادر به درک علل احکام است نظیر حرمت ایذاء‌یتیم لزوم حکومت لزوم عدالت بطور کلی حسن و قبح عقلی امری است که در جای خود اثبات شده است.  
" واعلم أن العقل بنفسه قليل الغناء لا يكاد يتوصل به الا إلى معرفة كليات الشئ دون جزئياته نحو ان يعلم جملة حسن اعتقاد الحق وقول الصدق وتعاطى الجميل وحسن
استعمال المعدلة وملازمة العفة ونحو ذلك من غير أن يعرف ذلك في شئ شئ والشرع يعرف كليات الشئ ( في تفصيل النشأتين : الأشياء ) وجزئياته ويبين ما الذي يجب
ان يعتقد في شئ شئ ، وما الذي هو معدلة في شئ شئ ، ولا يعرف العقل مثلا ان لحم الخنزير والخمر محرمة ، وانه يجب ان يتحاشى من تناول الطعام في وقت معلوم ، وان لا تنكح ذوات المحارم ، وان لا تجامع المرأة في حال الحيض ، فان أشباه ذلك لا سبيل إليها الا بالشرع فالشرع
نظام الاعتقادات الصحيحة والافعال المستقيمة والدال على مصالح الدنيا والآخرة ، من عدل عنه فقد ضل سواء السبيل ، ولأجل ان لا سبيل للعقل إلى معرفة ذلك قال تعالى : وما كنا معذبين حتى نبعث رسولا ، وقال : ولو انا أهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا : ربنا لولا أرسلت إلينا رسولا
فنتبع آياتك من قبل ان نذل ونخزى ، والى العقل والشرع أشار بالفضل والرحمة بقوله : ولولا فضل الله عليكم ورحمته لاتبعتم الشيطان الا قليلا ، وعنى بالقليل المصطفين الأخيار ( انتهى كلامه ) " <ref>همان  - حاشيه - ص 118-120.</ref>       


اقول :‌ نقدي بر ادله اخباريين :‌           
نقد دلیل سوم اخباریین: ‌
روایات در مانحن فیه چند طائفه هستند


خلاصه اي از ادله سه گانه اينان :‌
1-برخی مفادشان ایجابی است به این معنا که پیامشان این است که تمام احکام مورد نیاز بشر در قرآن یا سنت ذکر شده است و علم تمامی آنها در نزد ائمه ع است فقط به اعتباردیگر این سنخ روایات جامعیت دین و سخنگویان انرا بیان می‌کند.  
1-كثرت وقوع خطا و اشتباه در احكام عقل نظري منشا سلب اعتماد به انهاست.
2-احكام مبتني بر مصالح و مفاسد است و عقل قادر به درك تمام انها نيست .
3-اخبار فراواني كه ما را نهي از اتباع عقل در مسائل نظري مي كند و تنها مرجع مطمئن را قران و سنت معرفي مي كند .                


و فيه :‌نقد دليل اول
2-برخی روایات مفادشان سلبی است به اینکه عقل بشری منهای استمداد از ائمه ع قادر به درک احکام الهیه نیست ‌ـ: ‌لیس شئ ابعد من عقول الرجال. . . لکن لاتبلغه عقول الرجال
اولا در بسياري از مسائل عقل نظري هيچ نوع اختلافي نيست نظير احكام رياضي بنابر اين دليل شما كليت ندارد بلك في الجمله احكام عقليه اطمينان اور نيست نه بالجمله
ثانيا از طرفي همين حكمي كه شما مي نمائيد نسبت به خطا در احكام عقليه ايا اين نيز خطاست و اگر خطا نيست پس سخن شما كليت ندارد .
ثالثا مجرد وجود خطا در احكام نظري صلاحيت نفي كار امدي عقل را در كشف احكام نظري دارا نيست چون عقل هميشه بوسيله ميزان و معياري كه دراختيارش است مي تواند صحت و سقم بسياري از مسائل را درك كند تمامي فطريات در اصل مبتني بر بديهيات و وجدانياتي هستند كه بدون انها امكان ثبات و پايداري را ندارند يعني پشتوانه و سنگ زير بناي نظريات و وجدانيات و فطريات است و ممكن نيست حكم نظري غير از اين باشد . از اينرو در تمامي احكام نظريس كه بين علما اختلاف است اگر مغالطات و كجروي ها و انحرافات با ميزان و معيار فطري اولي سنجيده شود به اتفاق و اتحاد خواهد انجاميد به اعتبار ديگر اگر تمامي عقلا و فلاسفه دنيا خاي از حب و بغض با هم بحث كنن بنحوي ك مطالب يكديگر را بنحو سقراطي مطرح كنند هيچگونه اختلافي بينشان وجود نخواهد داشت.
مويد :‌در زبان اخبار به اين ميزان و معيار توجه شده و مردم را بسوي ان ارجاع داده اند كه امام فرمود :‌ اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله اين بيان گوياي ان است كه مي توان با ميزان حق و باطل اهل اندو را شناخت با توجه به اينكه حوزه حق و باطل وسيع است و شامل مسائل اجتماعي و اعتقادي و ...خواهد شد
بلي برخي مسائل است كه از حوزه انديشه ادمي فراتر است در ان عقل خودش به ناتواني اش اذعان مي كند مثل كنه و ذات الهي فتامل             


نقد دليل  دليل دوم اخباريين – ابتناء‌احكام به مصالح ومفاسد و قصور عقل در ادراك ان - :‌           
3-برخی روایات هم انسان‌ها را به اتباع از علم و توقف در هنگام عدم وصول به حجت قطعی نموده‌اند


و فيه :‌ اولا دليل شما اخص از مدعاست چون در احكام غير مستقل عقلي درك مصالح و مفاسد و علل احكام ممكن است مثلا در لزوم مقدمه واجب و تخيير در دوران بين المحذورين و....شكي نيست كه عقل مي تواند كاشف حكم شرعي باشد در مستقلات عقليه نيز بطور كلي نمي توان سخن شما را پذيرفت چن در برخي امور عقل قادر به درك علل احكام است نظير حرمت ايذاء‌يتيم لزوم حكومت لزوم عدالت بطور كلي حسن و قبح عقلي امري است كه در جاي خود اثبات شده است .                    
4-برخی از روایات هم انسان‌ها را به تبعیت از عقل فراخوانده‌اند.
روایات دسته اول امری است مسلم و غیر قابل انکار اما مفادش اثبات علم ائمه ع به مجموعه احکام الهی است و این نفی علم غیر ائمه به بعض احکام الهیه را دلالت نمی‌کند علم به کل احکام در اختیار ائمه ع است اما دلالت نمی‌کند که غیر ائمه به بعض از احکام الهی که در قرآن ذکر شده علم ندارند پس نفی کاربرد عقل را دردسترسی به برخی احکام از طریق قرآن را ندارد.
روایات دسته دوم ظهورشان درایناست که عقل دسترسی و احاطه علمی بر کل احکام الهی را ندارد اما نفی بعض را دلالت نمی‌کند
روایات دسته چهارم نیز که لسان اثباتی دارد در آن نیز گرچه دلالتش اطلاق دارد و توان عقل را در فهم دین بطور کلی اثبات می‌کند اما با توجه به روایات دسته اول و دوم جمعش این است که عقل بصورت موجبه جزئیه قادر به فهم و کشف احکام الهی است.  


نقد دليل سوم اخباريين :
شاید بتوان گفت مهمترین اخباری که تا حدی قول اخباریین را اثبات می‌کندن اخبار القاء‌اصول و تفریع می‌باشد اما این نیز تمام نیست چون مفاد این روایات نفی اجتها مصطلح نیست بلکه مفادش این است که اصول کلی و خط کلی اجتهاد باید از ائمه اتخاذ شود و تنها وظیفه مجتهد تفریع است و تطبیق اصول بر فروع یعنی نخست باید اصول را از ائمه گرفت و درک نمود و آن‌گاه بر مصادیق خارجی تطبیق داد. اصولیین نیز غیر از این را نمی‌گویند. اصولی که زائیده عقل محض می‌باشد و از ائمه اتخاذنشده باشد قابل اعتبار نیست به اعتباردیگر: ‌این روایات می‌فرماید: ‌اصول کلی توقیفی است - فتامل که باید بین اصولیین تفکیک قائل شد برخی مبنایشان همین است که گفته شد اما بسیاری از آنها با این مبنا سازگاری ندارند و معتقدند که عقل در مواردی که اصلی از ناحیه ائمه بیان نگردیده است می‌تواند مستقلا جعل قانون و قاعده نموده و آن‌گاه انرا بر مصادیق تطبیق دهد-
روايات در مانحن فيه چند طائفه هستند             


در مجموع باید گفت خط صحیح اجتهاد از طریق این‌گونه روایات مشخص می‌گردد اینجاست ک باید در عرصه اول علوم مقدماتی برای درک کلمات ائمه تحصیل گردد تا از این کانال وارد دریای علوم اهلبیت ع شده و اصول را از آنها اتخاذ کنیم و در مرحله دوم باید مصادیق وموضوعات خارجیه را هم بشناسیم تا هر اصلی را در جای خودش بکار بریم پس یک مجتهد در طریق تطبیق اصل بر فرع محتاج نگرش در مصادیق و موضوعات است و نیز باید نسبت بین اصول متلقاه را هم بداند تا در مواقع تزاحم و تعارض تبواند حکم را دریابد.


1-برخي مفادشان ايجابي است به اين معنا كه پيامشان اين است كه تمام احكام مورد نياز بشر در قران يا سنت ذكر شده است و علم تمامي انها در نزد ائمه ع است فقط به اعتبارديگر اين سنخ روايات جامعيت دين و سخنگويان انرا بيان مي كند .  
{ کلمه نلقی الیکم الاصول. . . بخوبی مبین آن است ک هاصول فقه توقیفی است و ذهن بشری حق ندارد اصلی و قاعده‌ای را اختراع کند و آن‌گاه حکم مصادیق را از تحصیل نماید. کلمه علیکم بالتفریع حدود تکلیف مجتهدین را بیان می‌دارد که مرزاجتهادی شان در حد تطبیق اصل بر فرع است و این غیر از اصول رائجی است که ناظر آن هستیم مثلا اختراع اصل اولی در اشیاء‌با قطع نظر از روایات و ادله سمعیه در راستای اجتهاد ائمه نیست بلکه در مقابل آن است یا بسیاری از ادله و براهینی که در علم اصول برای حجیت امارات و. . اورده می‌شود در واقع سبک استدلال در فقه و اصول یکنواخت است یعنی دراصول باید از قواعد الفقهیه بحث شود نه از اصول مخترعه اما درعین حال بسیاری از مباحث علم اصول هم در این راستا است مثل حجیت ظواهر اصول عملیه و. . . در واقع متلقاه اموری صعب و پیچیده نیستند. اصول فعلی متورم است.  


2-برخي روايات مفادشان سلبي است به اينكه عقل بشري منهاي استمداد از ائمه ع قادر به درك احكام الهيه نيست ‌ـ:‌ليس شئ ابعد من عقول الرجال ...لكن لاتبلغه عقول الرجال   
== مبحث دوم: ‌ آیا قطع حاصل شده از دلیل عقلی حجت است یا خیر؟ ‌==
 
مبحث قبلی نزاع در این بود که آیا عقل توان کشف حکم شرعی را ذاتا داراست یا خیر؟ به اعتبار دیگر آیا از طریق دلیل عقلی قطع به حکم شرعی ممکن است؟
دلیل اخباریین بطور مفصل بحث شد اما نظر اصولیین بطور مشخص تببین نشد در اینجا اشاره‌ای به سخن اصولیین نموده و آن‌گاه مرحله دوم بحث که مبتنی بر بحث اول است پیگیری می‌شود.
اصولیین می‌گویند: ‌قطع به حکم شرعی از طریق عقل به چند صورت متصور است:


3-برخي روايات هم انسانها را به اتباع از علم و توقف در هنگام عدم وصول به حجت قطعي نموده اند   
1-عقل بطور مستقل علت و مناط حکمی را بدست اورد و انگه حکم به وجوب یا حرمت نماید


4-برخي از روايات هم انسانها را به تبعيت از عقل فراخوانده اند .  
2-عقل حسن و قبح چیزی را درک نموده و بتبع آن حکم شرع را هم بران بار کند – قانون ملازمه – مثل حسن اطاعت و قبح معصیت
روايات دسته اول امري است مسلم و غير قابل انكار اما مفادش اثبات علم ائمه ع به مجموعه احكام الهي است و اين نفي علم غير ائمه به بعض احكام الهيه را دلالت نمي كند علم به كل احكام در اختيار ائمه ع است اما دلالت نمي كند كه غير ائمه به بعض از احكام الهي كه در قران ذكر شده علم ندارند پس نفي كاربرد عقل را دردسترسي به برخي احكام از طريق قران را ندارد.
3-عقل با قطع نظر از شرع واقعیتی را درک کند و آن‌گاه حکم شرعی دیگری به آن ضمیمه شد که با ترکیب این‌دو عقل حکم به وجوب یا حرمت چیزی نماید.  
روايات دسته دوم ظهورشان درايناست كه عقل دسترسي و احاطه علمي بر كل احكام الهي را ندارد اما نفي بعض را دلالت نمي كند
نسبت به تصویر اول تقریبا اصولیین متحدند که چنین کاریاز عقل ساخته نیست و قطع به حکم از این طریق حاصل نمی‌شود و درتصویر دوم نیز از محل بحث خارج است چون حسن و قبح چیزی در مرتبه معلول حکم شرعی است و آن‌گاه عقل به چنین ادراکی می‌رسد و چنین حکم عقلی در طول حکم شرعی است نه درعرض آن اما در مرتبه سوم اصولیین معتقدند که عقل چنین کارائی را دارد.  
روايات دسته چهارم نيز كه لسان اثباتي دارد در ان نيز گرچه دلالتش اطلاق دارد و توان عقل را در فهم دين بطور كلي اثبات مي كند اما با توجه به روايات دسته اول و دوم جمعش اين است كه عقل بصورت موجبه جزئيه قادر به فهم و كشف احكام الهي است .              


شايد بتوان گفت مهمترين اخباري كه تا حدي قول اخباريين را اثبات مي كندن اخبار القاء‌اصول و تفريع مي باشد اما اين نيز تمام نيست چون مفاد اين روايات نفي اجتها مصطلح نيست بلكه مفادش اين است كه اصول كلي و خط كلي اجتهاد بايد از ائمه اتخاذ شود و تنها وظيفه مجتهد تفريع است و تطبيق اصول بر فروع يعني نخست بايد اصول را از ائمه گرفت و درك نمود و انگاه بر مصاديق خارجي تطبيق داد .اصوليين نيز غير از اين را نمي گويند . اصولي كه زائيده عقل محض مي باشد و از ائمه اتخاذنشده باشد قابل اعتبار نيست  به اعتبارديگر :‌اين روايات مي فرمايد :‌اصول كلي توقيفي است -  فتامل كه بايد بين اصوليين تفكيك قائل شد برخي مبنايشان همين است كه گفته شد اما بسيارياز انها با اين مبنا سازگاري ندارند  و معتقدند كه عقل در مواردي كه اصلي از ناحيه ائمه بيان      نگرديده است مي تواند مستقلا جعل قانون و قاعده نموده و انگاه انرا بر مصاديق تطبيق دهد-           
=== مساله حجیت قطع حاصله از دلیل عقلی ===
 
 
در مجموع بايد گفت خط صحيح اجتهاد از طريق اينگونه روايات مشخص مي گردد اينجاست ك بايد در عرصه اول علوم مقدماتي براي درك كلمات ائمه تحصيل گردد تا از اين كانال وارد درياي علوم اهلبيت ع شده و اصول را از انها اتخاذ كنيم و در مرحله دوم بايد مصاديق وموضوعات  خارجيه را هم بشناسيم تا هر اصلي را در جاي خودش بكار بريم پس يك مجتهد در طريق تطبيق اصل بر فرع محتاج نگرش در مصاديق و موضوعات است و نيز بايد نسبت بين اصول متلقاه را هم بداند تا در مواقع تزاحم و تعارض تبواند حكم را دريابد .           
اینهم در دومقام قابل بررسی است: ‌ثبوت و اثبات
 
مقام ثبوت: ‌ آیا شارع می‌تواند قطع حاصل شده از ادله سمعیه را در موضوعحکم خود اخذ کند یا عدم العلم الحاصل من دلیل العقلی را در موضوع حکمش اخذ کند یا خیر مثلا در مقام جعل بگوید: ‌العلم بالاحکام الشرعیه اذا حصلت من الادله النقلیه حجه یا الاحکام الشرعیه اذا لم یحصل العلم بها من الادله العقلیه حجه
{ كلمه نلقي اليكم الاصول ...بخوبي مبين ان است ك هاصول فقه توقيفي است و ذهن بشري حق ندارد اصلي و قاعده اي را اختراع كند و انگاه حكم مصاديق را از تحصيل نمايد . كلمه عليكم بالتفريع حدود تكليف مجتهدين را بيان مي دارد كه مرزاجتهادي شان در حد تطبيق اصل بر فرع است و اين غير از اصول رائجي است كه ناظر ان هستيم مثلا اختراع اصل اولي در اشياء‌با قطع نظر از روايات و ادله سمعيه در راستاي اجتهاد ائمه نيست بلكه در مقابل ان است يا بسياري از ادله و براهيني كه در علم اصول براي حجيت امارات و..اورده مي شود در واقع سبك استدلال در فقه و اصول يكنواخت است يعني دراصول بايد از قواعد الفقهيه بحث شود نه از اصول مخترعه اما درعين حال بسياري از مباحث علم اصول هم در اين راستا است مثل حجيت ظواهر اصول عمليه و...در واقع متلقاه اموري صعب و پيچيده نيستند . اصول فعلي متورم است . 
بین اصولیین در این مساله اختلاف است. شیخ انصاری می‌فرماید: ‌
               
قطع مطلقا حجت است و منع از عمل به آن محال است چون مستلزم تناقض است.  
 
==مبحث دوم  :‌ ايا قطع حاصل شده از دليل عقلي حجت است يا خير ؟‌==
               
 
مبحث قبلي نزاع در اين بود كه ايا عقل توان كشف حكم شرعي را ذاتا داراست يا خير ؟  به اعتبار ديگر ايا از طريق دليل عقلي قطع به حكم شرعي ممكن است ؟
دليل اخباريين بطور مفصل بحث شد اما نظر اصوليين بطور مشخص تببين نشد در اينجا اشاره اي به سخن اصوليين نموده و انگاه مرحله دوم بحث كه مبتني بر بحث اول است پيگيري مي شود .  
اصوليين مي گويند :‌قطع به حكم شرعي از طريق عقل به چند صورت متصور است :‌  
 
1-عقل بطور مستقل علت و مناط حكمي را بدست اورد و انگه حكم به وجوب يا حرمت نمايد           
 
2-عقل حسن و قبح چيزي را درك نموده و بتبع ان حكم شرع را هم بران بار كند – قانون ملازمه – مثل حسن اطاعت و قبح معصيت
3-عقل با قطع نظر از شرع واقعيتي را درك كند و انگاه حكم شرعي ديگري به ان ضميمه شد كه با تركيب ايندو عقل حكم به وجوب يا حرمت چيزي نمايد .
نسبت به تصوير اول تقريبا اصوليين متحدند كه چنين كارياز عقل ساخته نيست و قطع به حكم از اين طريق حاصل نمي شود و درتصوير دوم نيز از محل بحث خارج است چون حسن و قبح چيزي در مرتبه معلول حكم شرعي است و انگاه عقل به چنين ادراكي مي رسد و چنين حكم عقلي در طول حكم شرعي است نه درعرض ان اما در مرتبه سوم اصوليين معتقدند كه عقل چنين كارائي را دارد .                
 
===مساله حجيت قطع حاصله از دليل عقلي===
   


اما مرحوم نائینی مدعی است که منع از عمل به قطع ممکن است از طریق متمم جعل بدین نحو که در حکم تصرف کنیم و حکم را مقید کنیم به اینکه: ‌بعدم کونه مقطوعا به من غیر الکتاب و السنه
و آن‌گاه سه مقدمه برای اثبات مدعای شان ذکر می‌کند: ‌


اينهم در دومقام قابل بررسي است :‌ثبوت و اثبات
1-ممکن نیست قطع به حکمی در موضوع همان حکم اخذ شود چون ربته موضوع مقدم بر حکم است و معقول نیست قطع به حکم که در رتبه متاخر از حکم است قبل از آن محقق باشد
مقام ثبوت :‌ ايا شارع مي تواند قطع حاصل شده از ادله سمعيه را در موضوعحكم خود اخذ كند يا عدم العلم الحاصل من دليل العقلي را در موضوع حكمش اخذ كند يا خير مثلا در مقام جعل بگويد :‌العلم بالاحكام الشرعيه اذا حصلت من الادله النقليه حجه يا الاحكام الشرعيه اذا لم يحصل العلم بها من الادله العقليه حجه
بين اصوليين در اين مساله اختلاف است . شيخ انصاري مي فرمايد :‌
قطع مطلقا حجت است و منع از عمل به ان محال است چون مستلزم تناقض است .                   


اما مرحوم نائيني مدعي است كه منع از عمل به قطع ممكن است از طريق متمم جعل بدين نحو كه در حكم تصرف كنيم و حكم را مقيد كنيم به اينكه :‌بعدم كونه مقطوعا به من غير الكتاب و السنه
2-وقتی تقیی دموضوع حکمی به علم و قطع به آن محالبود اطلاق موضوع نسبت به این قید - علم. . . - نیز محال خواهد بود چون نسبت اطلاق و تقیید با هم تقابل عدم و ملکه است وقتی تقیید –ملکه – محال شد اطلاق – عدم – نیز محال خواهد بود.
و انگاه سه مقدمه براي اثبات مدعاي شان ذكر مي كند:‌   


1-ممكن نيست قطع به حكمي در موضوع همان حكم اخذ شود چون ربته موضوع مقدم بر حكم است و معقول نيست قطع به حكم كه در رتبه متاخر از حكم است قبل از ان محقق باشد
3-اهمال موضوع نیز محال است چون موضوع حکم نسبت به علم و جهل یا مطلق است یا مقید لذا نیاز به دلیل دیگراست که به نحوی این محذور را برطرف کند اگر دلیل دیگر حکم را اختصاص به عالم داد می‌فهمیم که از باب نتیجه التقیید است و اگر اعم بود می‌فهمیم از باب نتیجه الاطلاق است چنانکه از دلیل کفایت قصر و اتمام و جهر و اخفات در مواردی که بالعکس اتیان شود فهمیده می‌شود که حکم قصر و اتمام برای عالم است فقط و فرد جاهل را شامل نمی‌شود
اما مهم این است که اگرچه ثبوتا منع از عمل بقطع ناشی از ادله سمعیه از طریق متمم جعل ممکن است اما در مقام اثبات این مطلب ثابت نیست چون ادله اخباریین در تقیید احکام به علم و قطع حاصل شده از دلیل نقلی تمام نیست.


   
اشکال مرحوم خوئی به مرحوم نائینی: ‌
نیازی به متمم جعل نیست بلکه در همان دلیل اول اطلاق‌گیری نسبت به علم و جهل ممکن است چون در اطلاق‌گیری نیازی نیست که آن شئی بالفعل قابلیت تقیید را داشته باشد بلکه قابلیت فی‌الجمله کافی است مثلا در مورد انسان می‌توانیم بگوئیم که: ‌انسان به ذات واجب جاهل است در حالی که طرف دیگرش هم درست است که: ‌انسان به ذات واجب عالم نیست با اینکه علم و جهل تقابلشان عدم و ملکه است اما درعین حال نسبت جهل به ذات واجب بر انسان درست است با اینکه علم به ذات واجب برای او ممکن نیست و جهل در جائی گفته می‌شود که علم ممکن باشد.


2-وقتي تقيي دموضوع حكمي به علم و قطع به ان محالبود اطلاق موضوع نسبت به اين قيد  - علم ...- نيز محال خواهد بود چون نسبت اطلاق و تقييد با هم تقابل عدم و ملكه است وقتي تقييد –ملكه – محال شد اطلاق – عدم – نيز محال خواهد بود. 
در مانحن فیه نیز گرچه تقیید ممکن نیست فعلا اما قابلیت تقیید وجود دارد از اینرو وقتی تقیید ممکن نشد اطلاق قطعی می‌شود در اینصورت وقتی مکلف قطع به حکمی پیدا کرداز هر طریقی که شد منع از آن ممکن نیست.  
 
وقتی ثبوتا ممکن نبود در مقام اثبات دیگر نیازی به بحث نیست چون مقام اثبات مبتنی بر این است که در مقام ثبوت امکان نهی از قطع مورد تایید قرار گیرد. انتهی
 
 
3-اهمال موضوع نيز محال است چون موضوع حكم نسبت به علم و جهل يا مطلق است يا مقيد لذا نياز به دليل ديگراست كه به نحوي اين محذور را برطرف كند اگر دليل ديگر حكم را اختصاص به عالم داد مي فهميم كه از باب نتيجه التقييد است و اگر اعم بود مي فهميم از باب نتيجه الاطلاق است چنانكه از دليل كفايت قصرو اتمام و جهر و اخفات در مواردي كه بالعكس اتيان شود فهميده مي شود كه حكم قصر و اتمام براي عالم است فقط و فرد جاهل را شامل نمي شود
اما مهم اين است كه اگرچه ثبوتا منع از عمل بقطع ناشي از ادله سمعيه از طريق متمم جعل ممكن است اما در مقام اثبات اين مطلب ثابت نيست چون ادله اخباريين در تقييد احكام به علم و قطع حاصل شده از دليل نقلي تمام نيست .
 
           
 
اشكال مرحوم خوئي به مرحوم نائيني :‌
نيازي به متمم جعل نيست بلكه در همان دليل اول اطلاق گيري نسبت به علم و جهل ممكن است چون در اطلاق گيري نيازي نيست كه ان شئي بالفعل قابليت تقييد را داشته باشد بلكه قابليت في الجمله كافي است مثلا در مورد انسان مي توانيم بگوئيم كه :‌انسان به ذات واجب جاهل است در حالي كه طرف ديگرش هم درست است كه :‌انسان به ذات واجب عالم نيست با اينكه علم و جهل تقابلشان عدم و ملكه است اما درعين حال نسبت جهل به ذات واجب بر انسان درست است با اينكه علم به ذات واجب براي او ممكن نيست و جهل در جائي گفته مي شود كه علم ممكن باشد .   
 
در مانحن فيه نيز گرچه تقييد ممكن نيست فعلا اما قابليت تقييد وجود دارد از اينرو وقتي تقييد ممكن نشد اطلاق قطعي مي شود در اينصورت وقتي مكلف قطع به حكمي پيدا كرداز هر طريقي كه شد منع از ان ممكن نيست .  
وقتي ثبوتا ممكن نبود در مقام اثبات ديگر نيازي به بحث نيست چون مقام اثبات مبتني بر اين است كه در مقام ثبوت امكان نهي از قطع مورد تاييد قرار گيرد . انتهي           
 
اقول :‌تقييد موضوع حكم به علم و قطع حاصل شده از ادله سمعيه ممكن است بنابر اينكه قطع موضوعي باشد اري اگر قطع طريقي باشد ممكن نيست اما محل نزاع اخذ قطع در موضوع حكم است و اين هيچ محذوري ندارد مهم مقام اثبات است و چون ادله اخباريين در اين رابطه محل تامل است لذا پذيرش سخنشان مشكل است از طرفي محل بحث در اخذ علم و قطع به حكم د موضوع نيست بلكه محل بحث در علم و قطع به حكم حاصله از مقدمات عقليه است . اگر محل نزاع را دقت كنيم بخوبي روشن مي شود كه بيان مرحوم خوئي و نائيني خارج از محل نزاع است . فتامل 


==پانويس==
اقول: ‌تقیید موضوع حکم به علم و قطع حاصل شده از ادله سمعیه ممکن است بنابر‌اینکه قطع موضوعی باشد اری اگر قطع طریقی باشد ممکن نیست اما محل نزاع اخذ قطع در موضوع حکم است و این هیچ محذوری ندارد مهم مقام اثبات است و چون ادله اخباریین در این رابطه محل تامل است لذا پذیرش سخنشان مشکل است از طرفی محل بحث در اخذ علم و قطع به حکم د موضوع نیست بلکه محل بحث در علم و قطع به حکم حاصله از مقدمات عقلیه است. اگر محل نزاع را دقت کنیم بخوبی روشن می‌شود که بیان مرحوم خوئی و نائینی خارج از محل نزاع است. فتامل
== پانویس ==
{{پانویس|2}}
{{پانویس|2}}
== پانویس ==
{{پانویس}}


==منابع==
[[رده:مقاله‌ها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۸:۳۸

نقش عقل در استنباط احکام الهی از دیدگاه اخباریین و اصولیین عنوان مقاله‌ای است به زبان فارسی که در پژوهشگاه مطالعات تقریبی به رشته تحریر در آمده است. نویسنده [۱] در این مقاله به بررسی مسائلی زیر پرداخته است: 1- ایا عقل در مقام ثبوت قادر به استنباط احکام شرعی هست – امکان ذاتی – 2- بنابر پیشفرض فوق الذکر، آیا این نوع استنباط از اعتبار و حجیت نیز برخوردار هست یا خیر؟ ‌ 3- در تعارض عقل و نقل قاعده چیست؟ 4- نقش اسباب غیر متعارف در احکام قطعی عقلی – حکم " علم و قطعی " که با اسباب غیر متعارف برای مکلف ایجاد می‌گردد-

مبحث اول: ‌ آیا عقل در مقام ثبوت، قادر به استنباط احکام شرعی هست – امکان ذاتی –؟

تحریر محل نزاع: ‌

مراد از عقل در این نوع مباحث، احکام عقل نظری است یعنی احکامی که با دقت و تامل و تحلیل عقلانی بدست می‌آید. از اینرو احکام عقل ضروری فطری از دائره بحث خارج است. ز طرفی مراد از احکام عقلی، احکام قطعی عقل است لذا احکام ظنی نیز از دائره مباحث فوق خارج است.

توضیح: ‌ برای استنباط حکم شرعی از طریق عقل فرض‌هائی متصور است: ‌ 1- عقل فطری و ضروری بنحو قطع حکم به ثبوت حکم کند مثل حکم عقل به لزوم رد ودیعه 2- عقل ازطریق مقدمات و مبادی نقلی مثل کتاب و سنت بنحو قطع حکم به ثبوت حکمی کند مثل حکم قطعی عقل به وجوب روزه وحج 3 – عقل نظری ازطریق مقدمات نقلی ظنی معتبر حکم به ثبوت چیزی نماید مثل ظواهر الفاظ و خبرعادل 4 – عقل نظری از طریق مقدمات عقلیه ظنیه – غیر معتبر – حکم به ثبوت چیزی کند. 5- عقل نظری ازطریق مقدمات عقلیه قطعیه حکم به ثبوت چیزی کند. باید دانست که محل بحث درفرض‌های فوق تنها قسم پنجم می‌باشد و در چهار مورد دیگر تقریبا بین دانشمندان اسلامی اختلافی نیست به این معنا که در فرض اول و دوم و سوم احکام عقلی مطلقا حجت است و در قسم چهارم نیز مطلقا حجت نیست ولی در قسم پنجم بین اخباریین و اصولیین و نیزبین عدلیه و اشاعره اختلاف است.

اقوال در مساله – امکان ذاتی استنباط حکم شرعی توسط عقل نظری: ‌

دونکته قبل ازبیان اقوال: ‌

الف – استنباط حکم شرعی توسط عقل نظری به دو گونه متصور است: ‌ 1-ادراک ملاکات احکام 2-ادراک نفس حکم با قطع نظر از درک مناطات – مصالح و مفاسد – صورت اول مبتنی بر این است که با مشهور عدلیه متحد باشیم که می‌گویند: ‌تمامی احکام الهی مبتنی بر مصالح مفاسد واقعیه در متعلقات احکام است اما بنابر نظر اقلیتی – چون صاحب فصول – که این مبنا را منکرند این فرض معقول نیست. ب- احکام عقلی تنها بر مبنای ثبوت قاعده ملازمه بین حکم عقل و شرع است که می‌تواند منشا استنباط حکم شرعی گردد نظیر حکم قطعی عقل به لزوم اطاعت از اوامر الهیه که مستتبع حکم شرعی است.

اقوال و آراءعلماء‌ شیعه و سنی در موضوع توانائی عقل در استنباط احکام اسلامی

الف – علمای شیعه: ‌

عالمان شیعی در این موضوع به دو گروه تقسیم می‌شوند: ‌ اصولیین و اخباریین اصولیین معتقدند عقل یکی از منابع استنباط احکام بوده و می‌توان از این راه به احکام شرعی قطعی دست یافت. البته در بین اینان برخی می‌گویند عقل حتی توان ادراک مناطات احکام را هم دارد اما اکثریت آنان این عقیده را منکرند. در برابر اصولیین اخباریین قراردارند: ‌ اینان با هردونوع استنباط احکام شرعیه توسط عقل مخالفند – البته در بین اینان برخی مثل محدث جزائری قائل به تفصیل بین فقه و غیر فقه هستند به این معنا که درفقه قائل به عدم توان و اعتبارعقل بوده اما در غیر فقه با اصولیین هماهنگ هستند و برخی نیز به تفصیل بین "احکام عقل نظری منتهی به حس یا قریب به حس و غیر منتهی به ان" معتقد شده‌اند.

ب- علمای اهل سنت

باید گفت: ‌ نظیر اختلاف مذکور بین اصولیین و اخباریین در بین اهل سنت نیز وجود دارد به این معنا که عالمان اهل سنت در مساله مورد نظیر – توانائی یا عدم توانائی عقل در استنباط حکم شرع- به دو گروه اهل حدیث و اهل قیاس و رای تقسیم می‌گردند. اهل حدیث معتقدند که منابع استنباط احکام شرعی قرآن و سنت و اجماع بوده و عقل از منظر اینان منبع استنباط احکام شریعت نمی‌باشد در حالی که اهل قیاس و رای معتقدند منابع استنباط احکام شرعی علاوه بر قرآن و سنت و اجماع، رای و قیاس – که به عقل بر می‌گردد- نیز می‌باشد.

اهل قیاس معتقدند: ‌ یک نفر فقیه در اثر ممارست در مقررات قطعى اسلامى، به روح قوانین اسلامى آشنا مى‏‌‌‌شود و از روى مشابهات مى‏‌‌تواند حکم مسأله مورد نظر را اکتشاف کند.

اینان می‌گفتند: ‌ «عدالت» و «مصلحت» مى‏‌تواند راهنماى خوبى براى فقیه باشد. اینجا بود که فقیه، خود را موظف مى‏‌دید که درباره آنچه «مقتضاى عدالت» است و آنچه مصلحت اقتضا مى‏‌کند بیندیشد. اصطلاحاتى از قبیل «استحسان» یا «استصلاح» از همین جا پیدا شد. [۲]

در حالی که اهل حدیث "روش اهل قیاس را نوعى افراط در رجوع به عقل و نوعى کوتاهى در اخذ به حدیث و به عبارت دیگر نوعى سطحى‏نگرى در کشف مصالح واقعى تلقى مى‏‌کردند؛ مى‏‌گفتند: بناى کار شرع بر جمع متفرّقات و تفریق مجتمعات است و از سطح عقول عادى بدور است؛ عقل را نرسد که ساده پندارى کند و خیال کند که به ریشه و روح احکام مى‏‌تواند برسد. متقابلا اهل قیاس، اهل حدیث را به جمود و تحجّر متهم مى‏‌کردند. [۳]

ایشان ادامه می‌دهد: ‌ اهل حدیث، منابع فقه را در اسلام سه چیز مى‏‌دانستند: کتاب (قرآن) و سنّت و اجماع. اما اهل رأى و قیاس، منابع فقه را چهار چیز. اهل حدیث بر اهل رأى و قیاس انتقاداتى داشتند، با ذکر یک سلسله مثالها روشن مى‏‌کردند که اعتماد به رأى و قیاس، انسان را در کشف احکام شرعى دچار انحراف و اشتباه مى‏‌کند، و اهل رأى و قیاس نیز متقابلا آنها را به اعتماد به یک سلسله احادیث منقوله که اعتبار و درستى آنها روشن نیست متهم مى‏‌کردند. [۴]

تفاوت مبنائی اصولیین شیعه با اهل قیاس - در بین اهل سنت - در موضوع توانائی عقل در استنباط حکم شرعی: ‌ شهید مطهری در این زمینه می‌فرماید:

در فقه شیعه، اصل تبعیّت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامرى و قاعده ملازمه حکم عقل و شرع، مورد تأیید قرار گرفت و حق عقل در اجتهاد، محفوظ ماند اما رأى و قیاس بیش از آنچه در میان گروه اهل حدیث از اهل تسنن مورد تخطئه واقع شده بود در میان شیعه مورد تخطئه قرار گرفت.

ایشان در تبیین دیدگاه شیعه در رد مبنای اهل قیاس می‌نویسد: ‌

تخطئه قیاس در شیعه نه بدان جهت بود که اصحاب حدیث از اهل تسنن مى‏‌گفتند- که عبارت بود از عدم حجّیّت عقل به عنوان یکى از ادلّه شرعیّه در احکام- بلکه به دو جهت دیگر بود:

یکى اینکه رأى و قیاس، عمل به ظنّ است نه عمل به علم، تبعیّت از خیال است نه تبعیّت از عقل؛ دیگر اینکه مبناى لزوم رجوع به رأى و قیاس این است که اصول و کلیّات اسلامى وافى نیست، و این، ظلم و یا جهل به اسلام است.

ایشان در تبیین مبنای شیعه در نفی قیاس ادامه می‌دهد: ‌

درست است که - در شرع - بیان احکام همه مسائل بطور جزئى و فردى نشده است، و امکان هم ندارد، زیرا جزئیّات غیر متناهى است؛ ولى کلیات اسلامى به نحوى تنظیم شده که جوابگوى جزئیات بى‏پایان و اوضاع مختلف مکانى و شرائط متغیّر زمانى است. على هذا وظیفه یک فقیه این نیست که به لفظ، جمود کند و حکم هر واقعه جزئى را از قرآن یا حدیث بخواهد؛ و این هم نیست که به بهانه نبودن حکم یک مسأله، به خیال‏بافى و قیّاسى بپردازد؛ وظیفه فقیه «تفریع» و ردّ فروع بر اصول است. اصول اسلامى در کتاب و سنّت موجود است. فقط یک «هنر» لازم است و آن هنر «اجتهاد» یعنى تطبیق‏ هوشیارانه و زیرکانه کلیات اسلامى بر جریانات متغیّر و زودگذر است.

نتیجه آنکه: ‌. . . در فقه شیعه میان عقل و خیال، و به عبارت دیگر میان برهان عقلى و قیاس ظنّى که همان تمثیل منطقى است تفکیک شد؛ گفته شد منابع فقه چهار است: کتاب، سنّت، اجماع، عقل. در این مکتب فقهى با اینکه رأى و قیاس مردود گشت، عقل و برهان معتبر شناخته شد. [۵]

دلائل اخباریین در نفی توانائی عقل در استنباط احکام شریعت: ‌

لازم به ذکر است از آنجا که بین مبنای اهل حدیث از اهل سنت و اخباریین از شیعه مشابهت‌های زیادی وجود دارد از اینرومی توان دلائل ذیل را به اهل حدیث از اهل سنت نیز می‌توان نسبت داد.

1-کثرت وقوع غلط و اشتباه در احکام عقل نظری سبب سلب اعتماد به آنهاست

شیخ انصاری در رسائل این دلیل را به چند بیان تقریر می‌کند: ‌ در آغاز بحث می‌فرماید: ‌ ینسب الی غیر واحد من اصحابنا الاخباریین عدم الاعتماد علی القطع الحاصل من المقدمات العقلیه القطعیه الغیر الضروریه لکثره وقوع الاشتباه و الغلط فیها

ایشان در ادامه از قول محدث استرابادی در فوائد المدنیه نقل می‌کند:

الدلیل التاسع مبنی على مقدمة دقیقة شریفة تفطنت لها بتوفیق الله تعالى،

وهی: أن العلوم النظریة قسمان: قسم ینتهی إلى مادة هی قریبة من الإحساس، ومن هذا القسم علم الهندسة والحساب وأکثر أبواب المنطق، وهذا القسم لا یقع فیه الخلاف بین العلماء والخطأ فی نتائج الأفکار، والسبب فی ذلک أن الخطأ فی الفکر إما من جهة الصورة أو من جهة المادة، والخطأ من جهة الصورة لا یقع من العلماء، لأن معرفة الصورة من الأمور لواضحة عند الأذهان المستقیمة، والخطأ من جهة المادة لا یتصور فی هذه العلوم، لقرب المواد فیها إلى الإحساس. وقسم ینتهی إلى مادة هی بعیدة عن الإحساس، ومن هذا القسم الحکمة الإلهیة والطبیعیة وعلم الکلام وعلم أصول الفقه والمسائل النظریة الفقهیة وبعض القواعد المذکورة فی کتب المنطق، ومن ثم وقع الاختلافات والمشاجرات بین الفلاسفة فی الحکمة الإلهیة والطبیعیة، وبین علماء الإسلام فی أصول الفقه والمسائل الفقهیة وعلم الکلام، وغیر ذلک والسبب فی ذلک: أن القواعد المنطقیة إنما هی عاصمة من الخطأ من جهة الصورة، لا من جهة المادة [۶]

شیخ ادامه می‌دهد: ‌ایشان – محدث استرابادی – جهت تایید مدعایش به روایات نیز متمسک شده و می‌گوید: ‌ فإن قلت: لا فرق فی ذلک بین العقلیات والشرعیات، والشاهد على ذلک ما نشاهد من کثرة الاختلافات الواقعة بین أهل الشرع فی أصول الدین وفی الفروع الفقهیة. قلت: إنما نشأ ذلک من ضم مقدمة عقلیة باطلة بالمقدمة النقلیة الظنیة أو القطعیة.

ایشان در پایان می‌گوید: ‌ إذا عرفت ما مهدناه من الدقیقة الشریفة، فنقول: إن تمسکنا بکلامهم (علیهم‌السلام) فقد عصمنا من الخطأ، وإن تمسکنا بغیرهم لم نعصم عنه، انتهى کلامه. [۷]

مضمون گفتار محدث استرابادی این است که تمسک به کلام اهل بیت بدون دخالت عقل سبب عصمت از خطا بوده و تبعیت از عقل یا انضمام مقدمات عقلیه به ادله نقلیه بدلیل کثرت وقوع خطا در احکام عقل سبب بروز خطا در فهم احکام شرعی خواهد بود. اشکال شیخ انصاری به دلیل اول اخباریین: ‌ فإن أرادوا عدم جواز الرکون بعد حصول القطع، فلا یعقل ذلک فی مقام اعتبار العلم من حیث الکشف، ولو أمکن الحکم بعدم اعتباره لجرى مثله فی القطع الحاصل من المقدمات الشرعیة طابق النعل بالنعل

. وإن أرادوا عدم جواز الخوض فی المطالب العقلیة لتحصیل المطالب الشرعیة، لکثرة وقوع الغلط والاشتباه فیها، فلو سلم ذلک وأغمض عن المعارضة بکثرة ما یحصل من الخطأ فی فهم المطالب من الأدلة الشرعیة، فله وجه، وحینئذ: فلو خاض فیها وحصل القطع بما لا یوافق الحکم الواقعی لم یعذر فی ذلک، لتقصیره فی مقدمات التحصیل. إلا أن الشأن فی ثبوت کثرة الخطأ أزید مما یقع فی فهم المطالب من الأدلة الشرعیة. [۸]

خلاصه اشکالات شیخ به استدلال نخست اخباریین: ‌

الف- اگر مرادتان این است که به قطع حاصل شده از دلیل عقلی – حتی در قطع طریقی – اعتماد ممکن نیست وفیه: ‌اولا این سخن در قطع طریقی معقول نیست چون منجر به تناقض می‌گردد.

ثانیا اگراعتبار چنین قطعی ساقط شود همین سخن در قطع حاصل شده از مقدمات شرعیه نیز جاری می‌گردد چون آنها نیز در معرض ابتلا به اشتباه و غلط مثل قطع عقلی – قطع حاصل شده از دلیل عقلی –می‌باشند در حالی که هیچیک از علماء، ‌قطع حاصل شده از مقدمات شرعیه را نفی نمی‌کنند بلکه انرا صحیح می‌دانند.

ب- اگر مرادتان این است که خوض در مسائل عقلیه برای استنباط احکام شرعی جایز نیست چون اشتباه در آنها زیاد است – برای تحصیل حکم شرعی از این راه نرو اما اگر قطع از این کانال حاصل شد حجت است – و فیه: ‌ اولا ما این سخن را رد می‌کنیم از کجا معلوم در چنین احکام عقلیه ای خطا زیاد باشد. ثانیا ادله شرعیه نیز این چنین هستند پس غوص در آنها هم نباید جایز باشد. بنابر این با قطع نظر از این‌دو اشکال سخن شما وجهی دارد الا اینکه باید دید آیا اشتباهاتی که از طریق دلیل شرعی پیدا می‌شود بیشتر است یا اشتباهات دردلیل عقلی


اشکال شهید صدر به بیان شیخ انصاری – وجود خطا در استدلالات فقهی -: ‌ . . . لان الاستدلالات الفقهیه لا تعتمد غالبا الا علی قضایا الظهور و الدلاله و التوفیق فیما بینهما و السند و نحوذالک و لیست بنظریه ولااشکال فی ان نسبه الخطا فیها لا تبلغ نسبته فی النظریات العقلیه [۹]

اقول: ‌بنظر می‌رسد بیان مرحوم شیخ از چند جهت تمام نیست: ‌

1-سخن مرحوم استرابادی مربوط به مقام ثبوت است و بیان و پاسخ شیخ مربوط به مقام اثبات و حجیت است به این معنا که مرحوم استرابادی و اخباریین غرضشان از بیان این دلیل اثبات نارسائی و قصور عقل در کاشفیت حکم شرعی است بدین معنا که کثرت خطاهای عقل نظری مانع از اتخاذ حکم عقل است اما شیخ پاسخشان این است که این سخن شما در قطع طریقی درست نیست و در موضوعی نیز حکم عقل نظری قطعی حجت است و این سخن در مرحله دوم باید مطرح شود

به عبارت دیگر بحث مرحوم استرابادی یک بحث معرفتی و مربوط به شناخت شناسی است اما سخن مرحوم شیخ یک بحث فقهی و اثباتی است.

2-برفرض از اشکال نخست صرف نظر کنیم در قطع طریقی نیز سخن شیخ تمام نیست چون ممکن است بگوئیم بعداز علم به کثرت اشتباهات احکام عقلیه حتی اگر قطع هم به حکمی عقلا حاصل شد این قطع اعتباری ندارد چون کثرت خطاها مانع از اتخاذ این قطع می‌شود با توجه به اینکه بسیاری از قطعها بعداز مدتی معلوم می‌گردد که درواقع جهل مرکب بوده است و منجر به تناقض هم نمی‌شود بلکه در آنجا هم می‌شود حکم به توقف کرد یعنی قاطع به قطعش عمل نکند بلکه در آنجا هم دست به دامان ائمه و ادله سمعیه شود تا حکم را از ناحیه آنان اتخاذ کند.

3-کثرت اشتباهات در استدلالات فقهیه نمی‌تواند مانع درعدم اعتبار احکام عقل نظری باشد چون کثرت اشتباه در استدلالات فقهیه نیز ناشی از ضم مقدمه عقلیه است و الا اگر به اخبار صرفا اکتفا گردد خطاها برطرف می‌شود. – چنانکه این مطلب در کلام استر ابادی نقل شده بود- 4-از کجا معلوم اشتباهات در ادله احکام سمعیه بیشتر از ادله احکام عقلیه نظری باشد و بر فرض هم باشد مجرد ظن است و ان الظن لایغنی من الحق شیئا فتامل جیدا

بیان شهید صدر در رابطه با دلیل اول اخباریین: ‌

ایشان از دلیل اخباریین چنین برداشت کرده‌اند که آنان مدعی اند: ‌حصول قطع و یقین از طریق مقدمات عقلیه ممکن نیست – نه اینکه قطع حاصل شده از آن مقدمات حجت نیست- و علت آن نیز کثرت خطا و اشتباه دراین معلومات است و در همین راستا به تحلیل و نقد آن پرداخته‌اند.

ایشان در آغاز می‌فرماید: ‌ مرادتان از یقین و قطع در اینجا چیست اگر مراد قطع و یقین منطقی است – جزم به مطابقت قضیه باواقع - و فیه: ‌ موضوع حجیت قطع به این معنا نیست. و اگر مرادتان یقین اصولی است – جزم و انکشاف تام وعدم تردید- و فیه: ‌ اولا اشکال نقضی به آن وارد است به اینکه آیا نفس همین سخن شما که می‌گوئید"علم بوقوع خطا مانع از حصول یقین است" که خود قضیه ای عقلیه است محکوم به حکم سائر قضایای عقلیه دیگر است یا خیر؟ و به اعتبار دیگر آیا این قضیه یک قانون کلی و عمومی فراگیر است که در اینصورت خودش را هم شامل می‌شود و اگر مراد این است که یک محدث و اخباری با وجود کثرت خطا دردلائل عقلی حالت یقین برایش پیدا نمی‌شود که در این صورت معنایش این است که خود این فرد شاک است و دلیل نمی‌شود که یقین مطلقا از این ناحیه پیدا نمی‌شود.

ثانیا – پاسخ حلی -: ‌ عدم حصول یقین در قضایای عقلیه به سه جهت ممکن است باشد -: ‌ 1-بین دو قضیه عقلیه تلازم موضوعی باشد ویکی از آنها بطلانش ثابت شود که قهرا بطلان قضیه دیگر هم روشن می‌شود.

2-یکی از دو قضیه، مقدمه تشکیل شده دران، دلیل بر صدق قضیه دیگری باشد و بعدمعلوم شود که آن قضیه که پایه استدلال قرار گرفته باطل است در این صورت مدعا بدون دلیل صدق خواهد بود مثلا در فلسفه قدیم می‌گفتند: ‌یکی از براهین برای اثبات عقول عشره این است که عالم دارای افلاک سبعه است که با هم تغایر حقیقی دارند حدوثا و عله لان الواحد لا یصدر منه الا الواحد و هنگامی که ثابت شد این مبنا باطل است این برهان از بین رفت نه اینکه اصل قول به عقول عشره هم باطل شده باشد.

3-زوال یقین معلول خلجان و تشکیکات ذهنی است که بر اساس تلازم منطقی و دلیل خاصی نیست.

محل کلام در استدلالات اصولیین اول و دوم نیست چون در قسم اول می‌گویند اگر دلیلی عقلی لازمه باطلی داشت نفس آن دلیل باطل است و در قسم دوم می‌گویند اصولی وقتی خودش با عقل و و جدانش به قطع نسبت به چیزی واقف شد به آن ملتزم می‌شود حتی اگر استدلال دیگرهم که پایه این حکم عقلی قرار گرفته باشد باطل باشد و لذا قسم سوم می‌ماند که انهم مطلبی است شخصی و تجربه خارجی دلیل بر ثبوت و عدم ثبوتش است و ما بخوبی می‌بینیم که عقول بشری هیچگاه بواسطه دیدن خطا در احکامش معطل نمانده بلکه بنحوی در پی دسترسی به یقین است و اگر چندین بار نتوانست به یقین دسترسی پیدا کند سرآنجام به آن خواهد رسید.

شهید صدردرادامه به بیان برخی از پاسخ‌هائی که عده‌ای به استرابادی داده پرداخته و آنها راناکافی می‌داند از جمله این پاسخ که برخی گفته‌اند: ‌

تمامی خطاها در احکام عقل نظری به صورت قضیه بر می‌گردد نه مواد قضیه. به این بیان که: ‌ سیر پیدایش معارف بشری در دو مرحله است: ‌1- معارف اولیه ضروریه که بعنوان مواد اولیه براهین هستند و آن 6چیز است: ‌اولیات فطریات تجربیات متواترات حدسیات و حسیات 2-معارف ثانویه: ‌یعنی معارفی که منتهی به معارف اولیه شده و مستنبط از آنها هستند در اینصورت اگر خطائی در قضیه عقلی مشهود باشد در واقع به خطا درصورت بر می‌گردد.

شهید صد در مقام دفاع از اخباریین نسبت به این پاسخ می‌فرماید: ‌ نسبت به ادعای فوق دو موضع می‌توانیم داشته باشیم: ‌1-انرا بپذیریم و سیر معرفتی بشر را بهمین نحو بدانیم در اینصورت باز سخن محدثین درست است چون در اینصورت می‌گوئیم: ‌قواعد علم منطق یا تمامی آن کبرویا و صغرویات در مقام تطبیق ضروری و بدیهی هستند بصورت جزئی ضروری هستند

در صورت اول که سخن واضح الفسادی است بخاطر خطا و اشتباهات زیادی که در آن رابطه محسوس است در صورت دوم اگر قواعد منطق در کبری بدیهی باشند اما درمقام صغری – تطبیق – بدیهی نباشد باز نیاز به منطق دیگری داریم و اگر نفس آن قواعد در کبری بدیهی نباشد که مطلب فسادش بین و آشکار است. ولی ایشان می‌فرماید: ‌اصل این تصور و این پاسخ اشتباه است و ما در کتاب الاسس المنطقیه انرا روشن کرده‌ایم – ص 133-135-

ایشان درباب معرفتهای حسی – و اینکه محسوسات جزء اولیات نیستند – می‌فرماید: ‌ ازمشکلات فلسفه این است که نمی‌تواند توجیه درستی در این‌گونه معارف داشته باشد چون محسوس یا وجدانی است و یا موضوع خارجی است در صورت دوم مشکل این است که از کجا بدانیم آن شئی واقعیت دارد – بمجرد انعکاسی که در نفس پیدا می‌شود.

علامه طباطبائی فرمودند: ‌محسوسات اجمالاجزء اولیات است اما تفصیلا جزء‌اولیات نیست ولی مرحوم صدر این نظر و سائر نظریات را رد کرده و بیان دیگری دارند که درباید درجای خودش مطرح شود.


متن تقریرات شهید صدر:

والتحقیق: ان هناک تقریبین یمکن أن نذکرهما لتبریر مدعى المحدث فی المقام وکلاهما غیر تام

. الأول - اننا بعد أن علمنا بوقوع الخطأ فی کثیر من القضایا البرهانیة العقلیة فمنطقیا وریاضیا - وقضایا الریاضیات مسلمة عندهم - سوف تتشکل نسبة معینة تحدد على ضوئها قیمة احتمال صحة کل قضیة من تلک القضایا هی نسبة المقدار المعلوم خطئها من تلک القضایا إلى مجموعها وهو معنى زوال الیقین بها [1].

وفیه: ان هذه الطریقة انما تصح لتقییم استدلال یمارسه الغیر واما الاستدلالات والبراهین التی یمارسها المستدل نفسه فلا تحکم فیها هذه النسبة المعلومة من الخطأ فی مجموع القضایا البرهانیة أو غیر البرهانیة، والوجه فی ذلک ان الَّذی یعیش القضیة البرهانیة والدلیل العقلی مدرکه على الیقین العقلی انما هو وجدانه العقلی بما یتضمن من مواد وقضایا یرى بداهتها أو انتهائها إلى البدیهی ویرى بحسب فحصه العقلی صحة الاستنتاج منها وهذا على حد الوجدان الحسی أمارة کاشفة تورث الیقین فکما انک لو فحصت عن أخیک فی المسجد فلم تجده تحکم بعدم وجوده فیه کذلک یحصل نتیجة الفحص العقلی إذا صح التعبیر فی المدرکات العقلیة الأولیة الیقین والکشف عن قضیة عقلیة. الثانی - انه بعد العلم بوقوع الخطأ فی القضایا العقلیة کثیرا لا ینبغی أن یحصل للإنسان الیقین والجزم من أدلتها.

وهذا التقریب یرد علیه: نقضا - بان المقصود لو کان دعوى قضیة کلیة هی ان العلم بوقوع الخطأ مانع عن حصول الیقین فی کل معرفة عقلیة نظریة فهذه القضیة بنفسها لا بد وأن تستند اما إلى قضیة ریاضیة فیرجع إلى التقریب السابق أو إلى قضیة عقلیة فتکون بنفسها محکومة بحکم القضایا العقلیة الأخرى، وان کان المقصود دعوى ان المحدث لا یحصل له بعد أن علم بالخطإ کثیرا الیقین من الدلیل العقلی فهذا معناه انه شاک لا یقین له ولیس دلیلا على عدم انبغاء حصول الیقین موضوعیا ومنطقیا للآخرین الذین قد حصل لدیهم منشأ للیقین. وحلا - بان عدم حصول الیقین بقضیة نتیجة العلم بخطإ قضیة أخرى یکون فی إحدى حالات ثلاث: ‌ 1 - أن یکون بین القضیتین تلازم موضوعی فإذا ثبت بطلان اللازم ثبت بطلان الملزوم لأن ما یستلزم الباطل وهذا استلزام موضوعی منطقی بین المعتقدین والیقینین یسری من أحدهما إلى الآخر.

2 - أن تکون إحدى القضیتین دخیلة فی تشکیل الدلیل على صدق القضیة الأخرى فإذا علم ببطلانها فقدنا البرهان على صدق القضیة الثانیة وان کان احتمال صدقها فی نفسها واردا، فمثلا یخبرک وأنت تصدقه لعلمک بورعه عن الکذب لو علمت أنه قد کذب علیک مرة أو مرات فیما أخبرک به سابقا فسوف لن یحصل لک یقین من اخباره الجدید لأن مدرک یقینک کان حساب الاحتمالات المنتهیة إلى القطع فیما سبق وقد زال بعلمک بأنه قد کذب وانقلبت الحسابات إلى نسبة معینة من الکذب أو الخطأ تتحکم على اخباره الجدید أیضا، ومثال آخر ما أقامته الفلسفة القدیمة من البرهان على العقول العشرة المبتنی على افتراض ان العالم ذات سبعة أفلاک متغایرة سنخا وذاتا فلا بد وأن تکون متغایرة منشأ وعلة لأن الواحد لا یصدر منه إلا الواحد.

فحیثما ثبت بطلان قصة الأفلاک السبعة زال البرهان المذکور وإن کانت قصة وجود العقول العشرة معقولة فی نفسها. 3 - أن یکون زوال الیقین نتیجة حصول تلجلج عقلی ذاتی لدى الإنسان بعد وقوفه على الأخطاء الکثیرة بحیث قد ینتهی إلى عدم حصول الیقین له أصلا، کما حصل ذلک للمشککین على فرض صدقهم فی دعواهم وهذه حالة مرضیة ذاتیة ولیست قائمة على أساس تلازم منطقی موضوعی ولا فقدان البرهان على الحکم کما هو واضح.

ولا إشکال ان محل کلامنا أعنی موارد الدلیل العقلی فی استدلالات الأصولیین لیست من الحالة الأولى إذ لا کلام عندهم فی أنه لو ثبت ان دلیلا عقلیا ما یستلزم الباطل فهو باطل، ولا الثانیة لأن الدلیل العقلی عند المستدل نفسه یقوم على أساس الوجدان العقلی لا النسبة الاحتمالیة فالعقل بعد ان تتبع وفحص وجزم بمقتضى الکبریات التی طبقها وهو جازم بصحة تطبیقه بحسب وجدانه العقلی فسوف لا یتأثر بالخطإ فی وجدان وفحص عقلی فی استدلال اخر، فلا تبقى لدینا إلا دعوى الحالة الثالثة من قبل المحدث وإثارتها ضد الأصولی، وواضح ان هذه الحالة مطلب نفسی موضوعی على حد سائر الأمور النفسیّة والموضوعیة تکون التجربة الخارجیة هی الدلیل على ثبوتها وعدم ثبوتها، ونحن عندما نلاحظ الوضع الخارجی للنشاط الفکری والعقلی للبشر نجد ان وجدانهم العقلی وقریحتهم العقلیة لا تتعطل بالوقوف على الخطأ فی مرات عدیدة کثیرة أو قلیلة بل تبقى قریحتهم تلک تؤثر أثرها فی إیجاد الجزم والیقین فی المرة الأخرى أیضا.

واما الیقین بالمعنى المنطقی البرهانی فلو کان مدعى المحدث زواله بالوقوف على الأخطاء فهذه الدعوى لو تمت فهو لا یضر بنا فی المقام لأن موضوع الحجیة هو الیقین الأصولی لا ما یسمیه المنطقی بالیقین أو البرهان، هذا ما ینبغی أن یقال فی مقام التعلیق على ما یقوله المحدث بلحاظ مدرکات العقل النظریّ. ولکن للقوم اتجاه آخر فی مناقشة کلمات المحدث الأسترآبادی والتعلیق علیه. حیث ذکروا ان کثرة الخطأ فی القضایا النظریة العقلیة تنشأ عن عدم مراعاة علم المنطق فیکون ضمان تفادیه إتقان تلک القواعد المنطقیة ومراعاتها فإذا ما روعیت کانت النتائج یقینیة ومضمونة الحقانیة جزما.

وقد أشکل على هذا المقدار فی کلمات المحدث الأسترآبادی بان علم المنطق انما یعصم من ناحیة الصورة وکیفیة الاستدلال لا المادة والقضایا التی تدخل فی الأقیسة. وأجیب عن هذا الإشکال: بان الخطأ لا بد وأن ینتهی إلى الصورة لا المادة بعد معرفة طریقة تولد المعارف البشریة - حسبما یصورها المنطق الصوری - حیث إن الفکر یسیر دائما من معارف أولیة ضروریة هی أساس المعرفة البشریة إلى استنباط معارف نظریة جدیدة بطریقة البرهان والقیاس التی یحدد صورت‌ها علم المنطق، فأی خطأ یفترض ان کان فی الصورة فعلم المنطق هو العاصم منه، وان کان فی مادة القیاس فان کانت تلک المادة أولیة فلا مجال لوقوع الخطأ فیها. وان کانت ثانویة مستنتجة فلا محالة تکون مستنتجة من برهان وقیاس فینقل الکلام إلیه حتى ینتهی إلى خطأ یکون فی الصورة لأن المعارف الأولیة لا خطأ فیها بحسب الفرض لکونها ضروریة. وقد اصطلح على المعارف الأولیة فی الفکر البشری بمدرکات العقل الأول وعلى المعارف المستنتجة منها بمدرکات العقل الثانی. ونحن تارة نسلم بهذا التصنیف للمعارف البشریة وطریقة سیر الفکر البشری فیها وأخرى لا نسلم به.

اما لو سلمنا بذلک فیمکن مع ذلک الانتصار للمحدثین فی المقام بان قواعد علم المنطق اما أن تکون جمیعها ضروریة کبرى وتطبیقا أو بعضها لیس ضروریا. اما الأول فواضح البطلان إذ لو کانت کذلک لما وقع خطأ خارجا إذ لا یوجد من یخالف البدیهة والضرورة ولا خطأ فیها بحسب فرض هذا المنهج. وعلى الثانی فان قیل بعدم البداهة فی الکبریات فسوف یقع الخطأ فی نفس العاصم لا محالة، وان قیل بعدم البداهة فی التطبیق احتجنا إلى عاصم فی مرحلة التطبیق ولم تکف مراعاة الکبریات المنطقیة فی عصمة الذهن عن الخطأ وعلم المنطق لا یعطی إلا الکبریات وهذا الکلام أفضل مما ذکره المحدث الأسترآبادی بناء على التصور المدرسی للمعرفة البشریة وطریقة التوالد فیها.

إلا أن هذا التصور أساسا غیر صحیح على ما شرحناه مفصلا فی کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء، فان هذا البحث کان منشأ لانتقالنا إلى نظریة جدیدة للمعرفة البشریة استطاعت أن تملأ فراغا کبیرا فی نظریة المعرفة البشریة لم یستطیع الفکر الفلسفی أن یملأه خلال ألفین سنة.

وفیما یلی نذکر مجمل تلک النتائج التی انتهینا إلیها فی نقطتین:

الأولى - فیما یتعلق بالعقل الأول ومدرکاته. وهی المدرکات التی حددها الصوری فی قضایا ست اعتبرتها مواد البرهان فی کل معرفة بشریة وهی الأولیات والفطریات والتجربیات والمتواترات والحدسیات والحسیات. وقد ادعى المنطق الصوری ان هذه القضایا کلها بدیهیة ونحن نسلم معهم فی اثنین منها هما الأولیات - کاستحالة اجتماع النقیضین - والفطریات وهی التی قیاساتها معها ولم نقل برجوعها إلى الأولیات على ما هو التحقیق - فهاتان قضیتان قبلیتان واما غیرهما أی القضایا الأربع الباقیة فلیست المعرفة البشریة فیها قبلیة بل بعدیة أی تثبت بحساب الاحتمالات وبالطریقة الاستقرائیة التی یسیر فیها الفکر من الخاصّ إلى العام حسب قوانین وأسس شرحناها مفصلا فی ذلک الکتاب بعد إبطال ما حاوله المنطق الصوری من تطبیق قیاس خفی فیها بمناقشات عدیدة مشروحة فی محل‌ها.

وقد أثبتنا هنالک انه حتى المحسوسات التی هی أبده القضایا الأربعة الباقیة تخضع للأسس المنطقیة للدلیل الاستقرائی، وتوضیح ذلک ان القضایا الحسیة على قسمین: 1 - أن یکون واقع المحسوس فیها امرا وجدانیا کالإحساس بالجوع والألم، وهذا لا إشکال فی أولیته ولا یقوم على أساس حساب الاحتمالات والطریقة الاستقرائیة، لأن الإدراک فی هذا النوع یتصل بالمدرک بصورة مباشرة حیث یکون المدرک بنفسه ثابتا فی النّفس لا انه أمر موضوعی خارجی له انعکاس على النّفس لیراد الکشف عن مدى مطابقة ذلک الانعکاس مع واقعه.

2 - الإحساس بالواقع الموضوعی خارج عالم النّفس کإحساسک بالسریر الَّذی تنام علیه وصدیقک الَّذی تجلس عنده وحرمک الَّذی تسکن إلیها، وهذا هو الَّذی لا یتعلق إحساسنا به مباشرة فکیف یمکن إثبات واقعیته من مجرد انطباع حاصل فی النّفس أو الذهن وکیف نثبت مطابقة ذلک الانطباق للخارج؟ وهذه المسألة من ألغاز الفلسفة. والاتجاه المتعارف عند فلاسفتنا فی حلها ان المحسوسات قضایا أولیة وان کانت المسألة غیر معنونة بهذا الشکل وانما عنونت کذلک عند فلاسفة الغرب، وقد ظهر لدى بعض المحدثین عندنا ان معرفتنا بالحسیات لا یمکن أن تکون أولیة لوقوع الخطأ فیها مع أنه لا خطأ فی الأولیات، ولکنه عاد وزعم أن معرفتنا الحسیة بالواقع الخارجی إجمالا أولیة وان کانت معرفتنا بالتفاصیل لیست کذلک، فکان هذا اتجاه یفصل فی المعرفة الحسیة بین الإیمان بأصل الواقع الموضوعی فی الجملة وبین الإیمان بتفاصیل المعرفة الحسیة. ونحن فی کتاب فلسفتنا حاولنا إرجاع المعرفة الحسیة إلى معارف مستنبطة بقانون العلیة لأن الصورة الحسیة حادثة لا بد لها من علة وقانون العلیة قضیة أولیة أو مستنبطة من قضیة أولیة. وفی قبال هذه الاتجاهات الثلاثة المثالیون الذین أنکروا الواقع موضوعی رأسا. وکل هذه الاتجاهات الأربعة التی تذبذب الفکر الفلسفی بینهما غیر صحیحة وانما الصحیح بناء على ما اکتشفناه من الأسس المنطقیة للاستقراء ان معرفتنا بالواقع الموضوعی جملة وتفصیلا فی المدرکات الحسیة قائمة على أساس حساب الاحتمال الَّذی یشتغل بالفطرة لدى الإنسان وبعقل رزقه الله له سمیناه بالعقل الثالث قبال العقلین الأول والثانی.

وقد أوضحنا ذلک مشروحا فی کتاب الأسس المنطقیة للاستقراء وبینا هنالک فی ضمن ما بیناه اننا حینما نقارن بین أحساساتنا فی عالم الرؤیة مع أحساساتنا فی عالم الیقظة لا نشک بان الأولى لا واقع موضوعی لها بخلاف الثانیة - إذا استثنینا شیخ الإشراق الَّذی کان قائلا بعالم الأمثال فی الأحلام - مع أنه لا فرق بین القسمین من ناحیة وجدانیة الإحساس عند النّفس وهذا دلیل عدم بداهة المعرفة فی الحسیات وان الإیمان بموضوعیة الثانیة قائم على أساس حسابات الاحتمال المبتنیة على قرائن وخصوصیات مکتنفة بالثانیة مفقودة فی الأولى التی تکون إحساسات زائلة متقلبة بمجرد کف الذهن عنها وغیر متشابهة إلى غیر ذلک من خصائص ونکات تقوم على أساسها حساب الاحتمالات شرحناها فی ذلک الکتاب. اذن فلیست المحسوسات قضایا أولیة کما انها لا یمکن أن تکون مستنتجة بقانون العلیة لأن هذا القانون غایة ما یقتضیه وجود علة لحصول الصورة فی النّفس واما هل هی خارجیة أو حرکة جوهریة فی النّفس فلا یعین أحدهما، هذا مجمل الحدیث عما سموه بالعقل الأول ومنهجنا فی طریقة تفسیر المعرفة البشریة فیه.

الثانیة - فیما یتعلق بالعقل الثانی - والمنطق الصوری بعد افتراضه للعقل الأول بالنحو المتقدم ذکر ان کلما یستنبط من العقل الأول من المعارف بطریقة الاستدلال المنطقی الصحیح - الراجع بالأخیر جمیعا إلى الشکل الأول الضروری والبدیهی الإنتاج - فهو مضمون الحقانیة ویسمى بالعقل الثانی، والقیاس یحتوی على حد أصغر وأوسط وأکبر وفی القیاس الأول لا تکون بین المحمول وموضوعه واسطة لأنها قضیة أولیة وانما المستنبط ثبوت الثالث للأول وعلى هذا الأساس یکون مشتملا على قائمتین قائمة للمحمولات الثابتة بالضرورة لموضوعاتها وقائمة أخرى للمحمولات الثابتة بالضرورة على تلک المحمولات وفی کل منهما القضیة أولیة ضروریة ولیست مستنبطة لعدم حد أوسط، نعم ثبوت المحمول الثانی للموضوع الأول یکون نظریا لأنه مستنبط بالحد الأوسط الَّذی هو موضوع فی القائمة الثانیة ومحمول فی الأولى. ومن هنا لا یخلو الکلام المعروف من صحة ببعض المعانی من أن المعرفة إذا کانت حسب هذه الطریقة فلیس هناک نمو وزیادة حقیقیة فی المعرفة وانما هو تحلیل لما هو مجمل وتطبیق لما هو عام وکلی.

وأیا ما کان فالمنطق الصوری بعد ان افترض حقانیة القضایا الست التی تشکل مواد الأقیسة والمعارف النظریة وکان استنتاج المعارف النظریة فی العقل الثانی من تلک المواد حسب المقیاس البدیهی الإنتاج من هنا حکم بحقانیة مدرکات العقل الثانی أیضا کحقانیة مدرکات العقل الأول.

وهذا الکلام ینحل إلى جزءین:

1 - ان کل معرفة أولیة تکون مضمونة الحقانیة.

2 - ان المعارف النظریة فی العقل الثانی انما تستنتج من المعارف الأولیة فی العقل الأول بطریقة التوالد الموضوعی القائم على أساس التضمن أو التلازم المنطقی المضمون الحقانیة أیضا. وکلا هذین الجزءین محل نظر، اما الأول فلان بعض المعارف الأولیة قد لا تکون مضمونة الحقانیة بالرغم من کونها أولیة بل قد تکون مظنونة أو مشکوکة أو خاطئة، ومن ذلک ینشأ ینبوع للأخطاء فی العلوم النظریة فان الخطأ فیها لا ینشأ من خطأ الاستدلال عادة بل من الخطأ فی أولیات الاستدلال حیث تطرح فکرة بتوهم صحتها وهی خاطئة فیبنى علیها والحاصل: کون الفکرة أولیة لا تحتاج إلى الاستدلال واستنباط شیء وکونها مضمونة الحقانیة شیء آخر ولا تلازم بین الأمرین ویشهد على ذلک وقوع الخطأ أو الشک فی المعارف الوجدانیة المحسوسة - المحسوس بالذات - التی قلنا إنها أولیة لعدم توسیط شیء بینها وبین إدراکها بل ینصب الإدراک علیها مباشرة وأولا وبالذات ومع ذلک قد یشکک فیها أو یخطأ کمن یشک فی أنه هل یسمع الصوت أم لا إذا ما ابتعد عن مصدره تدریجا وهذا دلیل على إمکانیة وقوع الخطأ والاشتباه أو الشک فی الوجدانیات الأولیات فکیف بقضایا أولیة غیر وجدانیة. وقد کان قدیما یبرهن على استحالة التسلسل ببرهان التطبیق أی تطبیق العلل على المعلولات فکأن یقال إنه إن تساویا لزم تساوی الجزء مع الکل لأن سلسلة المعلولات هی سلسلة العلل بإضافة واحد، والکل لا بد وأن یکون أکبر من الجزء وإن لم یتساویا کان معناه تناهی أحدهما على الأقل.

وقد کان هذا برهانهم على استحالة التسلسل فترة طویلة من الزمن اعتمادا على بدیهیة ان الکل لا یکون أکبر من الجزء حتى جاءت الریاضیات الحدیثة فأنکرت بداهة هذه القضیة فی الکمیات اللامتناهیة وجعلتها مختصة بالکمیات المتناهیة إذ ینعدم فی غیرها معنى الکل والجزء وهذا خلاف قضیة أولیة. وقد قال بعض الحکماء فی التسلسل ان کل مقدار من السلسلة عندما نفترضه بنحو العام الاستغراقی نجده محصورا بین حاصرین فالعقل یحدس ان مجموع السلسلة أیضا محصور بین حاصرین مفترضا انها قضیة أولیة حدسیة فی نظره. ومن هنا امتاز المنطق والریاضیات البحتة على سایر العلوم النظریة فی قلة الخطأ فیها نتیجة ان مصادرات العلوم الأولیة منهما محدودة وواضحة لدى الجمیع ومن هنا قل الخطأ فیهما إذ لا منفذ له حینئذ إلا الغفلة عن قواعد الریاضة والمنطق التی تتفادى بالدقة والممارسة والتطبیق.

واما الثانی - فالمعارف الأولیة یتولد منها معارف على قسمین، معارف یقینیة بملاک التلازم الموضوعی بین متعلق المعرفتین ومعارف ظنیة بدرجة من درجات الاحتمال حسب قواعد حساب الاحتمالات، وهذا هو الَّذی یدخل فیه أکثر معارفنا حیث یندرج فیه جمیع المعارف المستمدة من التجربة والاستقراء، فان حساب الاحتمالات لا توجب الیقین مهما امتد وانما ینشأ الیقین نتیجة ضعف الاحتمال إلى حد کبیر حتى تتحول الظنون فی نهایة المطاف إلى یقین وجزم بقانون ذاتی لا موضوعی ضمن مصادرات معینة مشروحة فی أسس الدلیل الاستقرائی. [۱۰]

دلیل دوم اخباریین: ‌ابتناء‌ احکام بر مصالح و مفاسد

احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد است عقل توان درک جمیع مفاسد و مصالح را ندارد چون برخی مصالح معارض با موانع است که عقل از ادراک تمامی آنها قاصر است در نتیجه عقل قدرت درک احکام شرعی را بنحو قطعی دارا نیست.


بیان مرحوم نائینی

ایشان در ابتدا مبانی علما رادراصل موضوع – ابتناء‌احکام بر مصالح و مفاسد- بیان می‌کند و نظر صحیح این رامی داند که تمامی احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد درمتعلقات اوامر و افعال اسیت و ادعای صرورت در این امر نموده و قول برخی رام که می‌گویند: ‌مصلحت در نفسی تشریع است و وجود مصلحت و مفسده در افعال تنها مرجح است براینکه فعلی واجب و فعل دیگر حرم بشود نه اینکه اصل حکم بمناط مصلحت و مفسده باشد را مردود می‌داند به اینکه این قول هم بههمان قول اشاعره که منکر حسن و قبح هستند بر می‌گردد و الا چه مصلحتی در تشریع است آیا ایجاد کلفت و زحمت برای مکلفین بدون اینکه نفعی به آنان بر گردد چه مصلحتی دارد و بعد در اینکه آیا عقل توان ادراک حسن و قبح را دارد می‌فرماید: والتحقیق ان یقال إن العقل وان لم یکن له ادراک جمیع المصالح والمفاسدالا ان انکار ادراکه لهما فی الجملة وبنحو الموجبة الجزئیة مناف للضرورة أیضا ولولا ذلک لما ثبت أصل الدیانة ولزم افحام الأنبیاء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراک العقل لقاعدة وجوب اللطف کما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على ید مدعیها فرع ادراک العقل قبح اظهار المعجزة على ید الکاذب ومع انکار ادراک العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الکلیة کیف یمکن اثبات أصل الشریعة فضلا عن فروعها

آن‌گاه درباره اینکه آیا عقل بعداز ادراک حسن و قبح اشیاء‌ایا می‌تواند حکم به ثبوت حکم شرعی نماید یا خیر و به اعتبار دیگر آیا این ادراک عقلی ملازم با ثبوت حکم شرعی است یا خیر می‌فرماید: ‌ممکن است گفته شود چنین ملازمه ای نیست چون اجتمال وجود جهتی مخالف با این مصلحت و مفسده درک شده وجود دارد و ممکن است شارع بخاطر همان جهت چنین حکمی را واجب یا حرام نکند – احتمال وجود مزاجم برای جعل - ایشان در پاسخ می‌فرماید: ‌ این فاسد است چون محل کلام در جائی است که چنین احتمالی – احتمال وجود مزاحم – وجود نداشته باشد.

متن کلام مرحوم نائینی: ‌ (الجهة الأولى) فی بیان ان الأحکام الشرعیة هل هی تابعة للمصالح والمفاسد أم لا والمخالف فی هذه المسألة هم الأشعریة ولهم فی ذلک قولان

(الأول) ان الاحکام بأجمعها جزافیة والشارع له ان یأمر بکل ما یرید وینهی عن کل ما یرید ولیس هناک مصلحة ومفسدة أصلا وهذه الطائفة أنکروا وجود الحسن والقبح بالکلیة والتزموا بعدم قبح الترجیح بلا مرجح ولا ریب ان هذا القول مناف لضرورة العقل والوجدان لکن الالتزام به ممن لا یلتزم بالعقل وینکر کل بدیهی لیس بعزیز (الثانی) ان الاحکام انما جعلت لمصلحة اقتضت التشریع وحفظا لتلک المصلحة لا بد من ایجاب أمور وتحریم أمور وحیث إن الافعال بعضها مشتملة على المصلحة وبعضها الآخر على المفسدة فهما صارتا مرجحتین فی ایجاب ما فیه المصلحة وتحریم ما فیه المفسدة والا فلیست المصلحة أو المفسدة بنفسهما مناطین لجعل الواجب أو الحرمة

وهذا القول ربما مال إلیه بعض العدلیة تبعا لهم ولا یخفى اشتراک هذا القول مع القول الأول فی الفساد فان الضرورة قاضیة بعدم المصلحة فی جعل المکلفین فی الکلفة الا إیصال المصالح إلیهم وتبعید المفاسد عنهم والا فأی مصلحة تقتضی جعلهم فی الکلفة مع عدم رجوع المنفعة إلیهم هذا وقد تواترت الاخبار معنى بمضمون قوله صلى الله علیه وآله ما من شئ یقربکم إلى الجنة ویبعدکم عن النار الا وقد امرتکم به وما من شئ یقربکم إلى النار ویبعدکم عن الجنة الا وقد نهیتکم عنه الصریح فی انبعاث الاحکام عن المصالح والمفاسد فی الافعال

وکیف کان فلا ریب فی أن مناطیة المصالح والمفاسد للأحکام ضروریة لا یمکن انکارها وسیجئ إن شاء الله تعالى فی الجهة الرابعة بعض المغالطات الواقعة فی هذا المقام والکشف عنها (ثم) لا یخفى ان انکار قبح الترجیح بلا مرجح المختص بالأشاعرة انما هو مع عدم وجود المرجح أصلا وعلیه بنوا انکار تبعیة الاحکام للمصالح والمفاسد کما عرفت انفا واما الترجیح فی الفرد مع وجود المصلحة فی النوع من دون مرجح فی خصوص ذلک الفرد فهو لیس تقبیح ضرورة ان العاقل لا یفوت المصلحة الثابتة فی النوع بعدم وجود المرجح فی خصوص فرد من افراده وقد بینا تفصیل هذا المطلب ونقلنا عن الفخرالرازی کلاما لطیفا فی هذا المقام فی بحث الطلب والإرادة فراجع

(الجهة الثانیة) فی بیان ان العقل هل یدرک الحسن والقبح بعد الفراغ عن اثبات أنفسهما أم لا والتحقیق ان یقال إن العقل وان لم یکن له ادراک جمیع المصالح والمفاسدالا ان انکار ادراکه لهما فی الجملة وبنحو الموجبة الجزئیة مناف للضرورة أیضا ولولا ذلک لما ثبت أصل الدیانة ولزم افحام الأنبیاء إذ اثبات النبوة العامة فرع ادراک العقل لقاعدة وجوب اللطف کما أن اثبات النبوة الخاصة بظهور المعجزة على ید مدعیها فرع ادراک العقل قبح اظهار المعجزة على ید الکاذب ومع انکار ادراک العقل للحسن والقبح بنحو السالبة الکلیة کیف یمکن اثبات أصل الشریعة فضلا عن فروعها (الجهة الثالثة) فی بیان ان حکم العقل بعد تسلیم ادراکه للحسن أو القبح بنحو الموجبة الجزئیة هل یکون ملازما لثبوت الحکم الشرعی أم لا

(ربما) یقال بعدم الملازمة فان ادراک العقل لمناط الحکم من الحسن أو القبح لا یلزم عدم وجود ما یکون مزاحما له فی مورده إذ یحتمل أن یکون هناک جهة أخرى خفیت على العقل والشارع الحکیم على الاطلاق لاطلاعه على الجهة المخفیة على العقل لم یحکم على طبق حکمه ومع هذا الاحتمال کیف یمکن القول بملازمة الحکمین دائما وأنت خبیر بفساده فان محل الکلام انما هو فیما إذا استقل العقل بحکم ووجود هذا الاحتمال فی مورد حکمه خلف واضح ضرورة عدم امکان الاستقلال بحکم مع احتمال وجود المزاحم ومحل الکلام انما هو فی مورد لا یتطرق هذا الاحتمال ومع عدم تطرقه الا ریب فی استکشاف الحکم الشرعی بعد فرض تبعیته للمصلحة أو المفسدة بحکم العقل فیکون الملازمة ثابتة من الطرفین

(ثم)ان صاحب الفصول (قده) ذهب إلى انکار الملازمة من الطرفین واستدل علیه بوجوه یرجع بعضها إلى دعوى وجود الحکم الشرعی مع عدم وجود الملاک فی مورده وبعضها إلى دعوى وجود الملاک مع عدم وجود الحکم الشرعی فی مورده منها وجود الأوامر الامتحانیة فی الشریعة مع عدم وجود الملاک فی متعلقاتها

(وفیه) ان المأمور به فی الأوامر الامتحانیة انما هو فعل بعض المقدمات وهو مشتمل على المصلحة واما توجیه الامر إلى ذی المقدمة فهو من جهة الایهام لمصلحة فیه والا فهو لیس بمأمور به حقیقة (ومنها) انه ثبت لنا فی الشریعة موارد لم یحکم الشارع فیها على طبق الملاکات الموجودة فیها کما هو مقتضى قوله صلى الله علیه وآله لولا أن أشق على أمتی لامرتهم بالسواک بل امرنا بالسکوت فیما سکت الله عنه فی قوله صلى الله علیه وآله اسکتوا عماسکت الله عنه فان الله لم یسکت عنها نسیانا الخ فإذا أمکن تخلف الحکم الشرعی عن الملاک ولو فی مورد واحد فبمجرد ادراک العقل لحسن شئ أو قبحه لا یمکن استکشاف الحکم الشرعی فی ذلک المورد بل لا بد من السکوت فیه

(وفیه) ان محل الکلام انما هو فی مورد لا یتطرق فیه احتمال المزاحم مثل المشقة ونحوها إذ معه لا یمکن استقلال العقل حتى یستکشف به الحکم الشرعی [۱۱]

. اقول: ‌ بنظر می‌رسد این دلیل اخباریین در مستقلات عقلیه تمام است به این معنا که عقل قدرت درک مناطات و علل احکام را بنحو تام ندارد اما در غیر مستقلات عقلیه در مواردی که بین لازم و ملزوم تلازم قطعی و بین وجود داردشکی نیست که عقل در آنجا حکم شرعی را کشف می‌کند قطعا اما در مواردی که تلازم قطعی نیست و احتمال وجود مانع است در اینجا عقل قدرت درک حکم شرعی را نخواهد داشت مثلا در آنکه امر بشئی آیا ملازم با نهی از ضد خاص است یا خیر نمی‌تواند بنحو قطع حکم به ثبوت این لازم کردچون این تلازم قطعی نیست و بنظر می‌رسد در غیر مستقلات هم بحسب استقراء‌در موارد فروعات فقهی عقل به نحو تلازم قطعی بین لازم و ملزوم حکم نخواهد کرد مثلا در مورد صلاه اگرملاحظه کنیم هیچگاه عقل به وجوب مقدمه اش شرعا حکم نمی‌کند. فتامل

بیان شهیدصدر در رابطه با اصل ادعای اخباریین و مقانون ملازمه

ایشان می‌فرماید: ‌ در اصل توانائی عقل برای درک مصالح و مفاسد و حسن وقبح اشیاء‌هیچ نوع اختلافی نیست. عقل تمامی عقلا حکم می‌کند که مثلا ظلم از اموری است که لاینبغی فعله و عدل از جمله اموری است که ینبغی فعله و. . . اری اختلاف در جائی است که بین مقتضیات این‌گونه امور تزاحم ایجاد شود مثلا صدق که اقتضای حسن و آنجام دادن را دارد تزاحم کند با خیانت بدین معنا که صداقت موجب شود خیانتی به فرد صالح صورت گیرد در اینجا اختلاف است که تکلیف چیست و این امر ثانوی است و جزء بدیهیات عقلی نیست. بنابر این صرف اختلاف عقلا در میزان و معیار قضاوت در تزاحم مقتضیات حسن و قبح دلیل نمی‌شود که اصل ادراکات عقل عملی را در این‌گونه موارد انکار کنیم.

و اما اصل مساله ملازمه: ‌

ایا عقل بعد از درک حسن و قبح حکم به ملازمه هم می‌کند – کشف حکم شرعی – در اینجا ایشان می‌فرماید: ‌ قاعده ملازمه تمام نیست چون شارع مقدس در تشریعات خود گاهی غرضش این است که شئی قبیح یا حسن در همان مرتبه محرکیت ذاتی خودش باقی باشد و گاهی هدفش بیش از اینهاست در صورت اول ضرورتی نیست بعنوان حکم مولوی حکمی تشریع کند و در صورت دوم بعنوان حکم مولوی لازم است حکم را جعل کند اما تشخیص این مرتبه گاهی بدلیل شرعی است و این درمواردی است که انرا بیان نموده است و گاهی به مناسبات و موازین عقلی است که تا زمانی که به درجه قطع و یقین نرسد قابل اعتماد نیست و لذا اصل ملازمه تمام نیست.

ضمنا ایشان به بیان مرحوم نائینی هم اعتراض دارد که نقض ایشان به اخباریین وارد نیست چون ثبوت اصل نبوت و دیانت متوقف بر این مقدمات عقلیه نیست. [۱۲]

دلیل سوم اخباریین: ‌

بعد از آنکه دلائل اخباریین را درمقام ثبوت ذکر کردیم اینک به ذکر دلائلشان درمقام اثبات می‌پردازیم: ‌ اینان میگویند: ‌ وقتی ثبوتا امکان استنباط حکم شرعی از طریق عقل ممکن نبود در مقام اثبات هم به عدم توانائی عقل تصریح شده و اخبارما راملتزم می‌کند که در فهم احکام شرعی از قرآن و سنت استفاده کنیم – به اعتبار دیگر مقام اثبات موافق مقام ثبوت است – مرحوم فیض می‌فرماید: ‌با چند مقدمه قطعیه نتیجه می‌گیریم که راه منحصر در درک احکام شریعت رجوع به کتاب و سنت است و رجوع به عقل و استنباطات ظنیه جایز نیست: ‌

1-دین اسلام از هر نظر تمام و کامل است: ‌ما فرطنا فی الکتاب من شئی – مامن امر یختلف فیه اثنان الا و له اصل فی کتاب الله و لکن لا تبلغه عقول الرجال – ما من شئی الاوفیه کتاب او سنه – باب الرد الی کتاب الله و سنه رسول الله-

2-علم به کتاب و سنت در نزد کسی است که علم به ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و تاویل و ظاهر داشته باشد: ‌و لوردوه الی الرسول و الی اولی الامر الذین منهم لعلمه الذین یستنبطونه منهم – ان علم القرآن لیس یعلم ما هو الا من ذاق طعمه فعلم بالعلم جهمه. . . فاطلبوا من عند اهله خاصه فانهم خاصه نور یستضاء‌بهم و ائمه یقتدی بهم. . و قال لقاض ‌: ‌ هل تعرف الناسخ من المنسوخ قال لا قال: ‌فهل اشرفت علی مراد الله فی امثال القرآن قال لا قال: ‌اذا هلکت و اهلکت

3-کسی که در دین خدا به کتاب و سنت رجوع کرد هیچگاه گمراه نمی‌شود درغیر اینصورت ذل و ضل

5-ائمه اصول مطابق با عقل صحیح را برای پیروانشان بیان کرده‌اند و بما اجازه داده‌اند که فروعات را از آنها استنباط کنیم و لذا ابواب علم را برای ما توسعه دادند و طریقه علم به احکام را برای ما سهل کردند: ‌انما نلقی علیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا ‌پس تنها راه برای درک احکام رجوع به کتاب و سنت است و چون علم به اینها فقط در اختیار ائمه است پس باید از اوصول و کلیاتی که آنها فرمودند در احکام مورد استفاده قرار گیرد

6-در قضایائی که حکم آنها در قرآن و سنت نیست اجتهاد جائز نیست: امام صادق ع: ‌ ان اصبت لم توجر و ان اخطات کذبت علی الله عزوجل - الحکم حکمان حکم الله عزوجل و حکم اهل الجاهلیه [۱۳]

گفتار ایشان در زمینه جامعیت دین تمسک به اخباری نظیر‌: ‌

الا أنزله فی کتابه وبینه نبیه (ص) فی سنته فلم یبق شئ من العلوم الاعتقادیة والعملیة الا ورد فی کتاب أو سنة حتى أرش الخدش والجلدة ونصف الجلدة، وما کان منها یحتاج إلى بیان وحجة اتى معه بهما فی أتم وجه وأبلغه من بینة وبرهان وخطابة وجدال بالتی هی أحسن، إلى غیر ذلک،

وبالجملة لکل طائفة ما یناسب أفهامهم لیهلک من هلک عن بینة ویحیى من حی عن بینة، ولئلا تحتاج أمته إلى السالفین فی شئ مما یهمهم من علم الدین، ومن لم یعتقد ذلک کذلک فهو الظان بالله وبرسوله ظن السوء، قال الله سبحانه: ما فرطنا فی الکتاب من شئ وقال: ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شئ وقال: ولا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین،

وفی نهج البلاغة عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام فی کلام له: أ انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه؟ أم کانوا شرکاء له فلهم أن یقولوا وعلیه ان یرضى؟ أم أنزل الله سبحانه دینا تاما فقصر الرسول صلى الله علیه وآله عن تبلیغه وأدائه ؟! والله سبحانه یقول: ما فرطنا فی الکتاب من شئ، الحدیث ویأتی تمامه، وفی بصائر الدرجات لمحمد بن الحسن الصفار والکافی لثقة الاسلام محمد بن یعقوب باسنادهما عن أبی جعفر علیه‌السلام

قال: ان الله تبارک وتعالى لم یدع شیئا یحتاج إلیه الأمة الا أنزله فی کتابه وبینه لرسوله (ص)، وجعل لکل شئ حدا، وجعل علیه دلیلا یدل علیه، وجعل على من تعدى ذلک الحد حدا وباسنادهما عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: ما من شئ الا وفیه کتاب أو سنة وباسنادهما عنه علیه‌السلام قال: ما من أمر یختلف فیه اثنان الا وله أصل فی کتاب الله ولکن لا تبلغه عقول الرجال. وباسنادهما عن سماعة عن أبی الحسن موسى علیه‌السلام قال: قلت له: أکل شئ فی کتاب الله وسنة نبیه؟ أو تقولون فیه؟ قال: بلى، کل شئ فی کتاب الله وسنة نبیه صلى الله علیه وآله. وفی بصائر الدرجات باسناده عنه عن أبی الحسن علیه‌السلام قال قلت له: أصلحک الله اتى رسول الله (ص) الناس بما یکتفون به؟ - فقال: نعم، وما یحتاجون إلیه إلى یوم القیامة، فقلت: وضاع من ذلک شئ؟ - فقال: لا، هو عند أهله.

وفی الکافی باسناده عن أبی الجارود قال قال أبوجعفر علیه‌السلام: إذا حدثتکم بشئ فاسئلونی من کتاب الله ثم قال فی بعض حدیثه: ان رسول الله (ص) نهى عن القیل والقال وفساد - المال وکثرة السؤال فقیل له: یا بن رسول الله أین هذا من کتاب الله؟ - قال: ان الله تعالى یقول: لا خیر فی کثیر من نجواهم الا من أمر بصدقة أو معروف أو اصلاح بین الناس، وقال: ولا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما، وقال: لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم. وباسناده عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: ان الله أنزل فی القرآن تبیان کل شئ حتى والله ما ترک الله شیئا یحتاج إلیه العباد حتى لا یستطیع عبد یقول: لو کان هذا نزل فی القرآن، الا وقد انزل الله فیه. وباسناده الصحیح عنه علیه‌السلام قال: کتاب الله فیه نبأ ما قبلکم، وخبر ما بعدکم، وفصل ما بینکم، ونحن نعلمه. وباسناده عنه علیه‌السلام عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام فی کلام له طویل: فجاءهم بنسخة ما فی الصحف الأولى، وتصدیق الذی بین یدیه، وتفصیل الحلال من ریب الحرام، ذلک القرآن فاستنطقوه ولن ینطق لکم، أخبرکم عنه: ان فیه علم ما مضى وعلم ما یأتی إلى یوم القیامة -

عن الصدوق باسناده إلى الرضا علیه‌السلام انه قال فی کلام له: ان الله لم یقبض نبیه صلى الله علیه وآله حتى أکمل الدین وأنزل علیه القرآن، فیه تفصیل کل شئ وبین فیه الحلال والحرام والحدود والاحکام وجمیع ما یحتاج إلیه الناس کملا فقال عز وجل: ما فرطنا فی الکتاب من شئ وأنزل فی حجة الوداع وهو فی آخر عمره صلى الله علیه وآله: الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا، وأمر الإمامة من تمام الدین، ولم یمض صلى الله علیه وآله حتى بین لامته معالم دینهم وأوضح لهم سبیله، و ترکهم على قصد الحق، وأقام لهم علیا علیه‌السلام علما واماما، وما ترک شیئا یحتاج إلیه الأمة الا بینه، فمن زعم أن الله عز وجل لم یکمل دینه فقد رد کتاب الله عز وجل فهو کافر، الحدیث، إلى غیر ذلک من الاخبار فی هذا المعنى وهی کثیرة جدا تکاد تبلغ حد التواتر.

ایشان در زمینه اینکه علم به کتاب و سنت فقط در اختیار ائمه است به روایات ذیل تمسک نموده است: لیس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، ان الآیة یکون أولها فی شئ وآخرها فی شئ وهو کلام مفصل منصرف على وجوه وفی الکافی فی الصحیح عنه علیه‌السلام قال: تعلموا العلم وعلموه إخوانکم کما علمکموه العلماء، وعن أبی عبدالله (ع): انظروا علمکم هذا عمن تأخذونه ؟! فان فینا أهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین وابطال المبطلین وتأویل الجاهلین. وفی روضة الکافی بأسناد متعددة

عن أبی -عبدالله علیه‌السلام فی رسالة طویلة له قال (ع): أیتها العصابة المرحومة المفلحة ان الله أتم لکم ما آتاکم من الخیر واعلموا انه لیس من علم الله ولا من امره ان یأخذ أحد من خلق الله فی دینه بهوى ولا برأی ولا مقائیس وقد انزل الله القرآن وجعل فیه تبیان کل شئ وجعل للقرآن وتعلم القرآن اهلا لا یسع أهل علم القرآن الذین آتاهم الله علمه ان یأخذوا فیه بهوى ولا رأى ولا مقائیس، أغناهم الله عن ذلک بما آتاهم من علمه وخصهم به ووضعه عندهم کرامة من الله أکرمهم بها وهم أهل الذکر الذین أمر الله هذه الأمة بسؤالهم وهم الذین من سألهم وقد سبق فی علم الله ان یصدقهم ویتبع أثرهم أرشدوه وأعطوه من علم - القرآن ما یهتدى به إلى الله باذنه والى جمیع سبل الحق وهم الذین لا یرغب عنهم وعن مسألتهم وعن علمهم الذی أکرمهم الله به وجعله عندهم الا من سبق علیه فی علم الله الشقاء فی أصل الخلق تحت الأظلة، فأولئک الذین یرغبون عن سؤال أهل الذکر والذین آتاهم الله القرآن ووضعه عندهم وأمرهم بسؤالهم، وأولئک الذین یأخذون بأهوائهم وآرائهمومقائیسهم حتى دخلهم الشیطان لأنهم جعلوا أهل الایمان فی علم القرآن عند الله کافرین، وجعلوا أهل الضلالة فی علم القرآن عند الله مؤمنین، وجعلوا ما أحل الله فی کثیر من الامر حراما، وجعلوا ما حرم الله فی کثیر من الامر حلالا فذلک أصل ثمرة أهوائهم وقد عهد إلیهم رسول الله (ص) قبل موته فقالوا: نحن بعد ما قبض الله عز وجل رسوله یسعنا ان نأخذ بما اجتمع علیه رأى الناس بعد قبض الله رسوله (ص) وبعد عهد الله الذی عهده إلینا وأمرنا به مخالفة لله ولرسوله فما أحد أجرأ على الله ولا أبین ضلالة ممن أخذ بذلک وزعم أن ذلک یسعه، والله ان لله على خلقه ان یطیعوه ویتبعوا امره فی حیاة محمد صلى الله علیه وآله وبعد موته، الحدیث بطوله.

وفى هذا الحدیث: واتبعوا آثار رسول الله وسنته فخذوا بها ولا تتبعوا أهواءکم وآراءکم فتضلوا فان أضل الناس عند الله من اتبع هواه ورأیه بغیر هدى من الله. وفیه أیضا: أیتها العصابة الحافظ الله لهم أمرهم علیکم بآثار رسول الله (ص) وسنته وآثار الأئمة الهداة من أهل بیت رسول الله علیهم‌السلام من بعده وسنتهم، فإنه من أخذ بذلک فقد اهتدى ومن ترک ذلک ورغب عنه ضل لأنهم هم الذین امر الله بطاعتهم وولایتهم. وفی المحاسن باسناده عن أبی عبدالله (ع) انه قال فی رسالة) وأما ما سألت من القرآن فذلک أیضا من خطراتک المتفاوتة المختلفة لان القرآن لیس على ما ذکرت و کلما سمعت فمعناه غیر ما ذهبت إلیه، وانما القرآن أمثال لقوم یعلمون دون غیرهم ولقوم یتلونه حق تلاوته، وهم الذین یؤمنون به ویعرفونه،

واما غیرهم فما أشد استشکاله علیهم وأبعده عن مذاهب قلوبهم وکذلک قال رسول الله (ص): انه لیس شئ بأبعد فی قلوب الرجال من تفسیر القرآن، وفی ذلک تحیر الخلائق أجمعون الا من شاء الله وانما أراد الله بتبعیته فی ذلک أن ینتهوا إلى بابه وصراطه، وان یعبدوه وینتهوا فی قوله إلى طاعة

القوام بکتابه والناطقین عن أمره، وان یستنبطوا ما احتاجوا إلیه من ذلک عنهم لا عن أنفسهم، ثم قال: ولو ردوه إلى الرسول والى أولی الأمر منهم لعلمه الذین یستبطونه منهم، فأما عن غیرهم فلیس یعلم ذلک ابدا ولا یوجد وقد علمت أنه لا یستقیم ان یکون الخلق کلهم ولاة الامر إذا لا یجدون من یأتمرون علیه ولا من یبلغونه أمر الله ونهیه فجعل الله الولاة خواص لیقتدى بهم من لم یخصصهم بذلک فافهم ذلک إن شاء الله، وإیاک وتلاوة القرآن برأیک فان الناس غیر مشترکین فی علمه کاشتراکهم فیما سواه من الأمور، ولا قادرین علیه ولا على تأویله الا من حده وبابه الذی جعل الله له فافهم إن شاء الله، واطلب الامر من مکانه تجده إن شاء الله، واطلب الامر من مکانه تجده إن شاء الله.

أقول: تکریره (ع) قوله " فافهم " إشارة إلى أن العالم بذلک کله کما ینبغی هم علیهم‌السلام خاصة ویدل علیه من الاخبار غیر ما ذکر ما لا یحصى ولنشر إلى قلیل منها، ففی الاحتجاج للشیخ أبی منصور الطبرسی رحمه الله فی احتجاج النبی (ص) یوم الغدیر على تفسیر کتاب الله والداعی إلیه: الا ان الحلال والحرام أکثر من أن أحصیهما وأعرفهما وآمر بالحلال وأنهى عن الحرام فی مقام واحد فأمرت ان آخذ البیعة علیکم والصفقة منکم بقبول ما جئت به عن الله عز وجل فی علی أمیر المؤمنین والأئمة من بعده: یا معاشر الناس تدبروا القرآن وافهموا آیاته، وانظروا فی محکماته، ولا تنظروا فی متشابهاته، فوالله لن یبین لکم زواجره ولا یوضح لکم تفسیره الا الذی أنا آخذ بیده، وفیه فی احتجاج أمیر المؤمنین (ع) على المهاجرین والأنصار حکایة عن النبی (ص): أیها الناس علی بن أبی‌طالب فیکم بمنزلتی فقلدوه دینکم، وأطیعوه فی جمیع أمورکم فان عنده جمیع ما علمنی الله عز وجل من علمه وحکمه، فاسألوه وتعلموا منه ومن أوصیائه بعده.

وفی البصائر باسناده عن أمیر المؤمنین علیه‌السلام قال: کنت إذا سألت رسول الله (ص) أجابنی وان ذهبت مسائلی ابتدأنی، فما أنزلت علیه آیة فی لیل ولا نهار ولا سماء ولا ارض ولا دنیا ولا آخرة الا أقرأنیها وأملاها على وکتبها بیدی، وعلمنی تأویلها وتفسیرها ومحکمها ومتشابهها وخاصها وعامها وکیف نزلت وأین نزلت وفیمن نزلت إلى یوم القیامة، ودعا الله ان یعطینی فهما وحفظا فما نسیت آیة من کتاب الله، ولا على من، نزلت. وفى الکافی فی باب اختلاف الحدیث عن سلیم بن قیس الهلالی عنه علیه‌السلام ما یقرب منه، مع بیانات واضحة فی سبب الاختلاف فلیطلب منه. وفی البصائر باسناده عن أبی جعفر (ع) قال: تفسیر القرآن على سبعة أوجه: منه ما کان ومنه ما لم یکن بعد، ذلک تعرفه الأئمة علیهم‌السلام

وباسناده قال (ع): ان هذا العلم انتهى إلى فی القرآن ثم جمع أصابعه ثم قال: بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم. وفی الکافی باسناده عنه (ع) قیل له: قل کفى بالله شهیدا بینی وبینکم ومن عنده علم الکتاب قال: إیانا عنى، وعلی أولنا وأفضلنا (3) وفیه باسناده عنه (ع): نحن المخصوصون فی کتاب الله ونحن الذین اصطفانا الله وأورثنا هذا الذی فیه تبیان کل شئ

وعن أحدهما (ع) قال: رسول الله (ص) أفضل الراسخین فی العلم فقد علمه الله عز وجل ما أنزل من التنزیل والتأویل، وما کان الله لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله، وأوصیاؤه من بعده یعلمون کله، والقرآن خاص وعام ومحکم ومتشابه وناسخ ومنسوخ فالراسخون فی العلم یعلمونه. وعن أبی عبدالله (ع): الراسخون فی العلم أمیر المؤمنین والأئمة من بعده وباسناده عن أبی الصباح قال: والله لقد قال لی جعفر بن محمد (ع): ان الله علم نبیه التنزیل والتأویل فعلمه رسول الله (ص) علیا ولی الله قال وعلمنا والله ثم قال: ما صنعتم من شئ أو حلفتم علیه من یمین فی تقیة فأنتم فیه فی سعة

فی البصائر باسناده عنه (ع) قال: ما یستطیع أحد ان یدعى ان عنده جمیع القرآن کله ظاهره وباطنه غیر الأوصیاء. وفی روایة أخرى: ما ادعى أحد من الناس انه جمع القرآن کله کما أنزل الله الا کذب، وما جمعه وما حفظه کما أنزل الله الا علی بن أبی‌طالب والأئمة من بعده. وفی روایة عنهم علیه‌السلام: لو وجدنا وعاء أو مستراحا لقلنا والله المستعان.

وباسناده عنه (ع) قال: بحسبکم ان تقولوا نعلم علم الحلال والحرام وعلم القرآن وفصل ما بین الناس (. وفی روایة: وأی شئ الحلال الحرام فی جنب علم الله انما الحلال والحرام فی آی یسیرة من القرآن وباسناده عنه (ع) قال: قد ولدنی رسول الله (ص) وانا أعلم کتاب الله، وفیه بدأ الخلق وما هو کائن إلى یوم القیامة، وفیه خبر السماء وخبر الأرض، وخبر الجنة وخبر النار، وخبر ما کان وما هو کائن، أعلم ذلک کما أنظر إلى کفی، ان الله یقول: فیه تبیان کل شئ.

وباسناده الصحیح عن منصور بن حازم قال: قلت لا بی عبدالله علیه‌السلام: قلت للناس ألیس تزعمون أن رسول الله (ص) کان هو الحجة من الله على خلقه؟ - قالوا بلى، قلت: فحین مضى رسول الله (ص) من کان الحجة فی خلقه؟ - فقالوا: القرآن، فنظرت فی القرآن فإذا هو یخاصم به المرجئ والقدری والزندیق الذی لا یؤمن به حتى یغلب الرجال بخصومته فعرفت أن القرآن لا یکون حجة الا بقیم فما قال فیه من شئ کان حقا فقلت لهم من قیم القرآن؟ - فقالوا: ابن مسعود قد کان یعلم، وعمر یعلم، وحذیفة یعلم، قلت: کله؟ - قالوا: لا، فلم أجد أحدا یقال: انه یعرف ذلک کله الا علیا علیه‌السلام، وإذا کان الشئ بین القوم فقال هذا: لا ادرى، وقال هذا: لا ادرى، وقال هذا: انا أدری، فاشهد ان علیا (ع) کان قیم القرآن وکانت طاعته مفترضة وکان الحجة على الناس بعد رسول الله (ص)، وان ما قال فی القرآن فهو حق؟ - فقال: رحم‌ [۱۴]

مرحوم فیض می‌فرماید: ‌این روایات منافات با روایات دیگری که مردم را امبر به تدبر کرده انند منافات ندارد چون تفسیر منهی عنه در قرآن متشابهات است نه محکمات ایشان در زمینه تمسک به کتاب و سنت تنها راه نجات است: ‌ حدیث ثقلین: ‌ن أخذ علمه من کتاب الله وسنة نبیه (ص) زالت الجبال قبل ان یزول، ومن أخذ دینه من أفواه الرجال ردته الرجال. ورواه الصدوق عن أمیر المؤمنین (ع) أیضا.

وباسناده عن أبی عبدالله (ع) انه قال لسلمة بن کهیل والحکم بن عتبة (4): شرقا وغربا فلا تجدان علما صحیحا الا ما خرج من عندنا أهل البیت، ما قال الله للحکم: انه لذکر لک ولقومک، فلیذهب الحکم یمینا وشمالا، فوالله لا یؤخذ العلم الا من أهل البیت، نزل علیهم جبرئیل (ع). وباسناده عن أبی عبدالله (ع) فی حدیث له (1): فلیذهب الحسن یمینا وشمالا فوالله لا یوجد العلم الا ههنا. وعنه (ع) (2): کل علم لا یخرج من هذا البیت فهو باطل، وأشار بیده إلى بیته، وعنه علیه‌السلام: إذا أردت العلم الصحیح فخذ عن أهل البیت فانا روینا وأوتینا شرح الحکمة وفصل الخطاب، ان الله اصطفانا وآتانا ما لم یؤت أحدا من العالمین. وفی الکافی عن أبی إسحاق النحوی قال: دخلت على أبی - عبدالله (ع) فسمعته یقول (3): ان الله عز وجل أدب نبیه على محبته، فقال: وانک لعلى خلق عظیم ثم فوض إلیه فقال عز وجل: وما آتاکم الرسول فخذوه وما نهاکم عنه فانتهوا، وقال تعالى: ومن یطع الرسول فقد أطاع الله قال: ثم قال: وان نبی الله فوض إلى على وائتمنه، فسلمتم أنتم وجحد الناس، فوالله لنحبکم ان تقولوا إذا قلنا، وان تصمتوا إذا صمتنا، ونحن فیما بینکم وبین الله تعالى، ما جعل الله لاحد خیرا فی خلاف أمرنا

وفی المجالس باسناده عن أبی بصیر عن الصادق علیه‌السلام قال: یا أبا بصیر نحن شجرة العلم، ونحن أهل - بیت النبی (ص)، وفی دارنا هبط جبرئیل (ص)، ونحن خزان علم الله، ونحن معادن وحی - الله، من تبعنا نجا، ومن تخلف عنا هلک، حتما (3) على الله عز وجل، والاخبار من هذا القبیل یخرج عن الحصر والعد، ولعل هذا الأصل لا یحتاج إلى مزید بیان لظهوره فی الغایة والنهایة، ولیت شعری ما حمل الناس على أن ترکوا سبیل الله الذی هداهم إلیه أئمة الهدى ؟! واخذوا سبلا شتى واتبعوا الآراء والأهواء ؟! کل یدعو إلى طریقة، ویذود عن الأخرى، ثم ما الذی حمل مقلدیهم على تقلیدهم فی الآراء دون تقلید أئمة الهدى ؟! ان هی الا طریقة ضیزى، ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون ورجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا الحمد لله بل أکثرهم لا یعلمون. ایشان درزمینه اینکه اخبار ائمه بمنزله وجودشان است: ‌ قال بعض الفضلاء بعد نقل حدیث الثقلین: ومعنى الحدیث الشریف کما یستفاد من الأخبار المتواترة انه یجب التمسک بکلامهم علیهم‌السلام إذ حینئذ یتحقق التمسک بمجموع الامرین،

والسر فیه انه لا سبیل إلى فهم - مراد الله الا من جهتهم (ع) لأنهم عارفون بناسخه ومنسوخه، والباقی منه على الاطلاق والمؤول وغیر ذلک دون غیرهم خصهم الله تعالى والنبی (ص) بذلک.

أقول: قد عرفت ان ذلک مخصوص بالمتشابهات دون المحکمات، والا لم یصح لنا الانتفاع بالقرآن أصلا بل ولا کل المتشابهات بل بعضها وعلى بعض الوجوه، أو بالنسبة إلى جمهور الرعیة دون الکاملین مهم والا لفات أکثر فوائد القرآن، ولتناقضت أکثر - الأخبار الواردة فی ذلک. وأیضا انما یصح ما قاله بالنسبة إلى زمان حضورهم علیهم - السلام خاصة واما مع غیبتهم علیهم‌السلام کهذا الزمان فلا سبیل لنا إلى فهم القرآن الا من جهتهم (ع) الا على الظن والتخمین فان کلامهم أیضا کالقرآن منه عام وخاص ومجمل ومبین ومطلق ومقید إلى غیر ذلک مع أنه لا یفی بالکل، وثبوته عنهم (ع) أیضا ظنی فالانتفاع بکل من الثقلین حینئذ فی درجة واحدة لیس بالعترة أکثر منه من القرآن بل کاد یکون الامر بالعکس.

الأصل الرابع ان اخبار الأئمة المعصومین علیهم‌السلام المضبوطة فی کتب أئمة الحدیث من أصحابنا ورواتها الناظرین فیها قائمة مقامهم علیهم‌السلام فی زمان الغیبة الکبرى وان نسبتها إلیهم قریبة من نسبة تصانیف العلماء إلى مصنفیهم یعرف بها مذهبهم وعلمهم وحکمهم وهی الحجة علینا الیوم بعد کتاب الله والسنة الثابتة، ویدل على ذلک ما استفاض عنهم (ع) فی هذا المعنى وهو ما رواه الصدوق فی (اکمال الدین عن محمد بن عصام

قال: حدثنا محمد بن یعقوب الکلینی عن إسحاق بن یعقوب، ورواه الطبرسی أیضا فی الاحتجاج والکشی فی الرجال والشیخ الطوسی فی اختیاره عن إسحاق بن یعقوب قال: سألت محمد بن عثمان العمری، ان یوصل لی کتابا قد سألت فیه عن مسائل أشکلت على فورد فی التوقیع بخط مولانا صاحب الزمان علیه الصلاة والسلام: اما ما سألت عنه أرشدک الله ووفقک (إلى أن قال): واما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثا فإنهم حجتی علیکم وانا حجة الله علیهم.

وفی رجال الکشی والاختیار بالاسناد عن أحمد بن حاتم بن ماهویه قال: کتبت إلیه یعنی أبا الحسن الثالث (ع) أسأله: عمن آخذ معالم دینی؟ - وکتب اخوه أیضا فکتب إلیهما: فهمت ما ذکرتما فاصمدا فی دینکما على کل مسن فی حبنا وکل کثیر القدم فی أمرنا فإنهم کافوکما إن شاء الله.

وروى ثقة الاسلام محمد بن یعقوب الکلینی عن محمد بن عبدالله ومحمد بن یحیى جمیعا عن عبدالله بن جعفر الحمیری قال: اجتمعت انا والشیخ أبو عمرو عند أحمد بن إسحاق (إلى أن قال): اخبرنی أبو علی أحمد بن إسحاق عن عن أبی الحسن (ع) قال: سألته وقلت: ومن أعامل؟ أو عمن آخذ؟ أو: قول من اقبل؟ - فقال له: العمری ثقتی فما أدى إلیک عنی، فمعنى یؤدى، وما قال لک عنی، فعنی یقول، فاسمع له وأطع فإنه الثقة المأمون. اخبرنی أبو علی انه سأل أبا محمد عن مثل ذلک فقال له: العمری وابنه ثقتان، فما أدیا إلیک عنی فعنی یؤدیان، وما قالا لک فعنی یقولان فاسمع لهما وأطعهما فإنهما الثقتان المأمونان، الحدیث (3) وفی الاحتجاج عن أبی محمد العسکری (ع) وفی تفسیره (ع) أیضا قال: قال الحسین بن علی علیهما السلام: من کفل لنا یتیما قطعته عنا محنتنا باستتارنا، فواساه من علومنا التی سقطت إلیه حتى أرشده وهداه قال الله عز وجل: یا أیها العبدالکریم المواسی انا أولى بالکرم منک فاجعلوا یا ملائکتی فی الجنان بعدد کل حرف علمه الف الف قصر، وضموا إلیها ما یلیق بها من سائر النعم.

وفی الکافی عن معاویة بن عمار قال: قلت لأبی عبدالله (ع): رجل راویة لحدیثکم یبث ذلک فی الناس ویشدده فی قلوبهم وقلوب شیعتکم، ورجل عابد من شیعتکم لیست له هذه الروایة أیهما أفضل؟ - قال: الراویة لحدیثنا یشدده فی قلوب شیعتنا أفضل من الف عابد، وعن أبی خدیجة قال: بعثنی أبو عبدالله (ع) إلى أصحابنا فقال: قل لهم: إیاکم إذا وقعت بینکم خصومة أو تدارؤ بینکم فی شئ من الاخذ والاعطاء ان تحاکموا إلى أحد من هؤلاء الفساق، اجعلوا رجلا ممن عرف حلالنا وحرامنا فانی قد جعلته علیکم قاضیا وإیاکم ان یحاکم بعضکم بعضا إلى السلطان الجائر.


وفی مقبولة عمر بن حنظلة المرویة فیه وفی غیره قال: سألت أبا عبدالله (ع) عن رجلین من أصحابنا، تکون بینهما منازعة فی دین أو میراث فتحاکما إلى السلطان أو إلى القضاة أیحل ذلک؟ - فقال: من تحاکم إلى الطاغوت فحکم له فإنما یأخذ سحتا وان کان حقه ثابتا لأنه اخذ بحکم - الطاغوت وقد امر الله عز وجل ان یکفر بها، قلت: کیف یصنعان؟ - قال: فانظروا إلى من کان منکم روى حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فانی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فإنما بحکم الله استخف وعلینا رد والراد علینا الراد على الله وهو على حد الشرک بالله.

وباسناده الحسن عن محمد بن حکیم قال قلت لأبی الحسن موسى (ع): جعلت فداک فقهنا فی الدین وأغنانا الله بکم عن الناس حتى أن الجماعة منا لتکون فی المجلس ما یسأل رجل صاحبه الا تحضره المسألة ویحضره جواب‌ها فیما من الله علینا بکم الحدیث. وباسناده عن سماعة عن أبی الحسن موسى (ع) قال قلت: أصلحک الله انا نجتمع فنذاکر ما عندنا فما یرد علینا شئ الا وعندنا فیه مستطر وذلک مما أنعم الله به علینا بکم. وباسناده عن أبی بصیر قال: سمعت أبا - عبدالله (ع) یقول: اکتبوا فإنکم لا تحفظون حتى تکتبوا. وفیه: باسناده الموثق عن عبید بن زرارة قال: قال أبو عبدالله (ع): احتفظوا بکتبکم فإنکم سوف تحتاجون إلیها. وفیه عن الأحمسی عن أبی عبدالله (ع) قال: القلب یتکل على الکتابة (5). وفیه عن المفضل بن عمر قال: قال أبو عبدالله (ع): اکتب وبث علمک فی إخوانک فان مت فأورثت کتبک بنیک فإنه یأتی على الناس زمان هرج لا یأنسون فیه الا بکتبهم. وفیه باسناده الصحیح عنه (ع) قال: أعربوا حدیثنا فانا قوم فصحاء، ای لا تلحنوا فیه.

وباسناده عنه (ع) قال: تزاوروا فان فی زیارتکم احیاء لقلوبکم، وذکرا لأحادیثنا، وأحادیثنا تعطف بعضکم على بعض، فان أخذتم بها رشدتم ونجوتم، وان ترکتموها ضللتم وهلکتم، فخذوا بها وأنا بنجاتکم زعیم

وعن محمد بن أبی خالد شنبولة قال: قلت لأبی جعفر الثانی (ع): جعلت فداک ان مشایخنا رووا عن أبی جعفر وأبی عبدالله - علیهما السلام - وکانت التقیة شدیدة فکتموا کتبهم فلم یرووا عنهم فلما ماتوا صارت الکتب إلینا؟ - فقال: حدثوا بها فإنها حق وفیه دلالة واضحة على صحة الاعتماد على الکتب والعمل بما فیها من الاحکام إذا کانت صحیحة. وقال أبوجعفر (ع) لأبان بن تغلب: اجلس فی مسجد النبی (ص) وأفت الناس فانى أحب ان یرى فی شیعتی مثلک: وقال الصادق (ع) للفیض بن المختار: إذا أردت بحدیثنا فعلیک بهذا الجالس، وأومأ بیده إلى رجل من أصحابه، فسألت عنه فقالوا: زرارة بن أعین.

وقال (ع): رحم الله زرارة بن أعین، لولا زرارة ونظراؤه لاندرست أحادیث أبی. وقال (ع): ما أجد أحدا أحیا ذکرنا وأحادیث أبی الا زرارة وأبو بصیر لیث المرادی ومحمد بن مسلم وبرید بن معاویة العجلی هؤلاء حفاظ دین الله، وأمناء أبی على حلال الله وحرامه. [۱۵]

پاسخ شیخ انصاری به دلیل سوم اخباریین: ‌

1-اشکال مبنائی: ‌ این سخن شما که تنجز و فعلیت احکام الهی مشروط و مقید به این است که آن حکم از کانال اخبار و روایات رسیده باشد سخن درستی نیست چون وقتی از ناحیه عقل قطع به حکم شرعی پیدا شدو قاطع بنحو صددر صد دریافت که شارع راضی به ترک این عمل نیست در اینصورت حکم بر او فعلیت دارد و هیچگاه احتمال متوقف بودن این حکم قطعی عقلی را به تبلیغ آن از ناحیه ائمه علیهم‌السلام رانمی‌دهد. قطع به حکم شرعی معنایش این است که من واقع حکم الهی را می‌بینم و از اینرو حجیت ذاتی آن است و مخالفت با آن جائز نیست.

2- مفاد روایاتی که وساطت ائمه را در فعلیت احکام شرط می‌دانند آن نیست که شما فهمیده اید بلکه مفاد آنها این است که در استنباط و تحصیل حکم شرعی به عقل ناقص خودتان متکی نباشید بلکه از ائمه هم استفاده کنید. یعنی این روایات استبداد عقلی در تحصیل حکم شرعی را نفی می‌کند چون در زمان صدور این روایات برخی به قیاس واستحسانات رجوع نموده و از ائمه کمک نمی‌گرفتند این روایات چنین طریقه ای رانفی می‌کند.

3-اساسا ممکن نیست حکم عقل قطعی با دلیل نقلی تعارض داشته باشد عقل قطعی همان را می‌گویدکه نقل می‌گوید و معنا ندارد اینهمه روایات در مذمت عقل ناظر به چنین مواردی می‌باشد پس شایسته نیست اینهمه روایات را حمل به موارد بسیار نادری کنیم که در آنجا بین حکم عقل قطعی و نقلی تعارض باشد.

4-اگر به ظاهر این روایات اخذ کنیم و عقل را مطلقا درتحصیل حک شرعی دخیل ندانی در اینصورت با سخن خود شما که حکم عقل فطری را قبول دارید تعارض می‌کند.

5-اشکال بنائی: ‌بر فرض بپذیریم شرطیت وساطت ائمه ع در فعلیت وتنجز احکام را در اینصورت ادعا می‌کنیم که عقل هم طریق رسیدن به حجتهای الهی است یعنی وقتی عقل به حکمی از احکام شرعی رسید کشف می‌کنیم که این همان حکمی بوده که توسط حجت الهی - ائمه ع – صادر شده و ما از طریق عقلمان به آن رسیده ایم [۱۶] مگراینکه ادعا کنید ک هنفسی طریقیت احکام شرعی توسط ائمه ع موضوعیت دارد یعنی صرف مطابقت حکم با واقع کافی نیست بلکه مطابقتی مشروعیت دارد که از کانال سماع از ائمه ع و لو بالواسطه صورت گرفته باشد اما اثبات این ممکن نیست و بر فرض چنین باشد از باب تعارض عقل قطعی با نقلی خواهد بود و این ممکن نیست.

پاسخ مرحوم نائینی به دلیل سوم اخباریین: ‌ الثانیة) الأخبار الدالة على وجوب اخذ الاحکام منهم (ع) وعدم الاعتناء على الادراکات العقلیة وظاهر هذه الطائفة انها فی مقام الردع عما یفعله أئمة النفاق والکفر علیهم لعائن الله من الاستقلال فی الفتوى بآرائهم الفاسدة المبنیة على العمل بالأقیسة والاستحسانات الظنیة من دون الرجوع إلى أئمة الهدى صلوات الله علیهم بل ربما کانوا یعارضونهم وأین ذلک ممن یعتقد بإمامتهم ویرجع فی مقام الفتوى إلى کلماتهم والاخبار الصادرة عنهم صلوات الله علیهم وربما یتفق له استقلال عقله بحسن شئ أو متجه ویستکشف من ذلک ادائهم صلوات الله علیهم بطریق الآن لما ثبت عنده من تبعیة الاحکام للمصالح والمفاسد وعدم کونها جزافیة کما یدعیها الأشاعرة من دون شعور فإذا لم یکن هناک دلیل من الشرع على تقیید الأحکام الواقعیة بکونها مبلغة تبلیغهم صلوات الله علیهم من باب نتیجة التقیید ولم یکن هو محملا فی حد ذاته فلا یبقى ما یمنع عن استقلال العقل بشئ وعن ملازمة حکم الشرع له لا عقلا ولا نقلا [۱۷]

وما یمکن ان یستدل لهم على ذلک امران (الأول)هو احتمال مدخلیة وساطتهم علیهم‌السلام فی فعلیة الاحکام والعقل بعد احتمال ذلک یستحیل أن یستقل على وجه الجزم بشئ حتى یحکم بملازمة الحکم الشرعی له ویرد هذا الوجه أن العقل بعد ما أدرک المصلحة الملزمة فی شئ کالکذب المنجی للنبی أو لجماعة من المؤمنین مثلا وأدرک عدم مزاحمة شئ آخر لها وأدرک الأحکام الشرعیة لیست جزافیة وانما هی لأجل ایصال العباد إلى المصالح وتبعیدهم عن المفاسد کیف یعقل ان یتوقف فی استکشاف الحکم الشرعی بوجوبه ویحتمل مدخلیة وساطتهم صلوات الله وسلامه علیهم بل لا محالة یستقل بحسن هذا الکذب ویحکم بمحبوبیته والحاصل ان المدعی هو تبعیة الحکم الشرعی لما استقل به العقل من الحسن أو القبح وبعد الاستقلال لا یبقى مجال لهذا الاحتمال أصلا [۱۸]

اضاف الشهید الصدر علی هذاالاشکال: ‌

وکذلک بالإمکان إیقاع المعارضة بین إطلاق هذه الروایات لو تم وإطلاق الروایات التی تحث على الرجوع إلى العقل فإنها لو تمت سندا ودلالة وقعت طرفا للمعارضة بنحو العموم من وجه لأنها تشمل العقل الفطری الخالی عن شوائب الأوهام والعقل النظریّ. [۱۹]

اقول: ‌ نقدی بر ایرادات مرحوم شیخ و من تبعه به دلیل سوم اخباریین – اخبار و روایات -

1-اولین اشکالی که به بیانات این حضرات وارد است آن است که پاسخ شما و اشکالات شما بر فرض صحیح هم باشد تنها به بخشی از روایاتی است که اخباریین ذکر کرده‌اند. در روایاتی نظیر: ‌ ان دین الله لایصاب بالعقول ممکن است با اشکالتان شبهه و ادعای اخباریین رفع گردد اما نسبت به طوائف دیگر اخبار ادعای اخباریین به قوت خودش باقی است و اشکالات شما به آنها متوجه نیست. نظیرروایتی که می‌فرماید: ‌علم جمیع کتاب و سنت دراختیار ائمه است و کل علم لایخرج من هذاالبیت فهو باطل و. . . . مضافا به اینکه این روایات در زمان پیامبرص و علی ع و امام حسن ع صادرشده و حمل آنها به قیاس و استحسان و. . . مفهومی ندارد یا اینکه مامن امر. . . . و لکن لاتبلغه عقول الرجال

2-روایاتی که دلالت بر حضر طریق تحصیل دین از طریق اهل بیت ع دارند بقدری صراحت دارند که حمل آنها به مساله استبداد در رای و عقل ممکن نیست مثل حدیث ثقلین یعنی دلالتشان اگر نص نباشد اظهر از دلالتی است که شما انرا ادعامی کنید. اگر درقضاوتمان منصف باشیم و با ذهنی خالی از حب و بغض و افکاربرگرفته از اصولیین به این روایات نظر کنیم چه می‌فهمیم اگر ائمه ع می‌خواستند بما بفهمانند که تنها کانال مطمئن دسترسی به دریای علوم دینی طریق اهل بیت ع است با چه بیانی این سخن را القا می‌کردند آیا غیر از همین طریقی است که در روایات ذکر گردیده است و ما نسبت به آنها غافل بوده و افکار خودمان را بجای آنکه بر آنها عرضه کنیم اخبار را مطابق فهممان معنا می‌کنیم.

3-عارض در روایات امره و ناهیه نیست چون شکی نیست که روایاتی که به تبعیت از عقل توصیه می‌کنند مرادشان عقل فطری سلیم است نظیر: ‌العقل ما عبد به الرحمن نه عقل امیخته به هوی و هوس و افکاری که از راه غیر صحیح بدان نائل شده است. فتامل

4-بیان مرحوم شیخ در پاسخ اخباریین تمام نیست چون اشکال اولی شما مبنائی است و لذا اعتباری ندارد. و ثانیا غرض وهدف اخباریین این است ک همی‌گویند: ‌دسترسی به قطع از کانال عقل ممکن نیست و آن چه را که شما بصورت قطع می‌بینید در حقیقت سراب است نه اب مویدش این است که شما بعد از مدتی متوجه می‌شوید که این قطع شما مخالف با واقع بوده است مضافا به اینکه ار واقعا این که اگر واقعا این قطع است و مقطوع شما مطابق با واقع است نباید بین قطع شما و قطع کسی که مخالف با شماست اختلافی داشته باشد نفس این اختلاف بیانگر آن است که شما خیال می‌کنید قاطع هستید و اگر‌چهره واقعی قطع شما را بخواهند ارائه دهند خودتان می‌بینید که خیال می‌کردی قطع است بعبارت دیگر اخباری می‌گوید: ‌مدرک جمیع احکام دو چیز است: ‌قرآن و سنت – عترت –

رفع تعارض روایاتی که امر به تبعیت از عقل نموده با روایاتی که تبعیت از عقل را مذمت می‌کند: ‌ ممکن است از ناحیه اخباریین گفته شود: ‌ بین این‌دو دسته تعارض بدوی است و طریق جمع آنها از طریق روایات طائفه سوم است و باصطلاح شاهد جمع این روایات است به این بیان که: ‌ روایات امره به اتباع ازعقل را حمل می‌کنیم به عقلی که در چهارچوب ادله سمعیه به حکم واقعی برسد و روایات ناهیه را حمل می‌کنیم به عقلی که بخواهد مستقیما و بدون ادله سمعیه به حکم الهی برسد.

مثلا روایاتی که می‌گوید: ‌ ان دین الله لایصاب بالعقول معنایش این است که بوسله عقل ممکن نیست به حکم واقع الهی رسید مثلا از طریق قیاس و استحسان و. . و روایاتی که امر به تبعیت از عقل می‌کند عقلی است که اصول را از شریعت گرفته و در راستای ان به احکام الهی می‌رسد. در اینصورت بین روایات امره و ناهیه از اتباع عقل با این روایات طائفه سوم تعارضی نخواهدبود و همینطور بین آنها و آیاتی که امر به تدبر در آیات الهی می‌کنند. قال فی الاصول الاصیله: ‌ ان الشرع لن یتبین الا بالعقل، والعقل لن یهتدى الا بالشرع، والعقل کالأس والشرع کالبناء ولم یثبت بناء ما لم یکن أس، ولم یغن أس ما لم یکن بناء، وأیضا العقل کالبصر والشرع کالشعاع ولن ینفع البصر ما لم یکن شعاع من خارج ولن یغنی الشعاع ما لم یکن بصر، فلهذا قال تعالى: قد جاءکم من الله نور وکتاب مبین * یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ویخرجهم من الظلمات إلى النور باذنه

وأیضا فالعقل کالسراج والشرع کالزیت الذی یمده فما لم یکن زیت لم یشعل السراج، وما لم یکن سراج لم تضئ الزیت، وعلى هذا نبه بقوله تعالى (: الله نور السماوات والأرض مثل نوره (إلى قوله) نور على نور، وأیضا فالشرع عقل من خارج والعقل شرع من داخل وهما یتعاضدان بل یتحدان، ولکون الشرع عقلا من خارج سلب الله اسم العقل من الکافر فی غیر موضع من القرآن نحو: صم بکم عمی فهم لا یعقلون، ولکون العقل شرعا من داخل قال تعالى فی صفة العقل: فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم فسمى العقل دینا، ولکونهما متحدین قال: نور على نور وقال (: یهدی الله لنوره من یشاء، فجعلهما نورا واحدا، فالعقل إذا فقد الشرع عجز من أکثر الأمور کما تعجز العین عند فقد النور.

وعن أمیر المؤمنین (ع) انه قال: العقل عقلان مطبوع ومسموع ولا ینفع المسموع ما لم یکن مطبوع کما لا ینفع نور الشمس ونور العین ممنوع فقد ظهر من هذا انه لا طریق إلى العلم بالأحکام الشرعیة المختلف فیها فی زمان - الغیبة الا لذی العقل الصحیح الکامل صاحب القوة القدسیة بعد أخذها من أصولها المحکمة من الکتاب والسنة الثابتة وأخبار أهل البیت المسموعة عنهم علیهم‌السلام بواسطة أو بدونها والناس انما هلکوا فیما هلکوا لترکهم ذلک واتباع آرائهم قال الله عز وجل: أتقولون على الله ما لا تعلمون. وقال: ولا تقف ما لیس لک به علم. وقال: قل: أرأیتم ما أنزل الله لکم من رزق فجعلتم منه حراما وحلالا قل الله أذن لکم أم على الله تفترون؟ وقال: ولا تقولوا لما تصف ألسنتکم الکذب: هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الکذب. وقال: ألم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ألا یقولوا على الله الا الحق. وقال: ان الظن لا یغنی من الحق شیئا. وقال: ان هم الا یظنون. وقال: ولو تقول علینا بعض الأقاویل * لاخذنا منه بالیمین * ثم لقطعنا منه الوتین، إلى غیر ذلک من الآیات. واما الاخبار فی ذلک فهی أکثر من أن تحصى وقد تجاوزت حد التواتر، ولنشر إلى جملة منها للتنبیه، فمنها ما ذکرناه فی الأصول السالفة مما دل على ذلک وسیما الأصل الثانی من حدیث ابن شبرمة والرسالة الصادقیة وغیرهما، وفی الأصل السابع من حدیث ذم اختلاف الفتیا وحدیث من تصدى للحکم ولیس له بأهل [۲۰]

- قال بعض الفضلاء فی الحاشیه: اعلم أن العقل لن یهتدى الا بالشرع، والشرع لن یتبین الا بالعقل (وساق الکلام إلى قوله) عند فقد النور " وقال فی مقدمة کتاب عین الیقین المطبوع منضما بنسخة علم الیقین المطبوع المشار إلیه آنفا (ص 242): " فی تظاهر العقل والشرع ولنقتصر فیه على کلام بعض الفضلاء فإنه کاف فی هذا المقام قال: اعلم أن العقل لن یهتدى (وساق الکلام إلى آخره) " وقال فی المحجة البیضاء فی احیاء الاحیاء فی کتاب قواعد العقائد وهو الکتاب الثانی من ربع العبادات (ص 188 - 187 ج 1 من طبعة مکتبة الصدوق) ما نصه " الباب الأول فی طریق التخلص عن مضائق بدع أهل الأهواء بمتابعة الکتاب والسنة واقتفاء أئمة الهدى صلوات الله علیهم قال بعض الفضلاء: اعلم أن العقل لن یهتدى (إلى آخر ما قال).


وللکلام ذیل نقله فی الکتب الثلاثة فی الموارد المشار إلیها متصلا بما مر وهو: " واعلم أن العقل بنفسه قلیل الغناء لا یکاد یتوصل به الا إلى معرفة کلیات الشئ دون جزئیاته نحو ان یعلم جملة حسن اعتقاد الحق وقول الصدق وتعاطى الجمیل وحسن استعمال المعدلة وملازمة العفة ونحو ذلک من غیر أن یعرف ذلک فی شئ شئ والشرع یعرف کلیات الشئ (فی تفصیل النشأتین: الأشیاء) وجزئیاته ویبین ما الذی یجب ان یعتقد فی شئ شئ، وما الذی هو معدلة فی شئ شئ، ولا یعرف العقل مثلا ان لحم الخنزیر والخمر محرمة، وانه یجب ان یتحاشى من تناول الطعام فی وقت معلوم، وان لا تنکح ذوات المحارم، وان لا تجامع المرأة فی حال الحیض، فان أشباه ذلک لا سبیل إلیها الا بالشرع فالشرع نظام الاعتقادات الصحیحة والافعال المستقیمة والدال على مصالح الدنیا والآخرة، من عدل عنه فقد ضل سواء السبیل، ولأجل ان لا سبیل للعقل إلى معرفة ذلک قال تعالى: وما کنا معذبین حتى نبعث رسولا، وقال: ولو انا أهلکناهم بعذاب من قبله لقالوا: ربنا لولا أرسلت إلینا رسولا فنتبع آیاتک من قبل ان نذل ونخزى، والى العقل والشرع أشار بالفضل والرحمة بقوله: ولولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان الا قلیلا، وعنى بالقلیل المصطفین الأخیار (انتهى کلامه) " [۲۱]

اقول: ‌ نقدی بر ادله اخباریین: ‌

خلاصه ای از ادله سه گانه اینان: ‌ 1-کثرت وقوع خطا و اشتباه در احکام عقل نظری منشا سلب اعتماد به آنهاست. 2-احکام مبتنی بر مصالح و مفاسد است و عقل قادر به درک تمام آنها نیست. 3-اخبار فراوانی که ما را نهی از اتباع عقل در مسائل نظری می‌کند و تنها مرجع مطمئن را قرآن و سنت معرفی می‌کند.

و فیه: ‌نقد دلیل اول اولا در بسیاری از مسائل عقل نظری هیچ نوع اختلافی نیست نظیر احکام ریاضی بنابر‌این دلیل شما کلیت ندارد بلک فی‌الجمله احکام عقلیه اطمینان اور نیست نه بالجمله ثانیا از طرفی همین حکمی که شما می‌نمائید نسبت به خطا در احکام عقلیه آیا این نیز خطاست و اگر خطا نیست پس سخن شما کلیت ندارد. ثالثا مجرد وجود خطا در احکام نظری صلاحیت نفی کار امدی عقل را در کشف احکام نظری دارا نیست چون عقل همیشه بوسیله میزان و معیاری که دراختیارش است می‌تواند صحت و سقم بسیاری از مسائل را درک کند تمامی فطریات در اصل مبتنی بر بدیهیات و وجدانیاتی هستند که بدون آنها امکان ثبات و پایداری را ندارند یعنی پشتوانه و سنگ زیر بنای نظریات و وجدانیات و فطریات است و ممکن نیست حکم نظری غیر از این باشد. از اینرو در تمامی احکام نظریس که بین علما اختلاف است اگر مغالطات و کجروی ها و انحرافات با میزان و معیار فطری اولی سنجیده شود به اتفاق و اتحاد خواهد آنجامید به اعتبار دیگر اگر تمامی عقلا و فلاسفه دنیا خای از حب و بغض با هم بحث کنن بنحوی ک مطالب یکدیگر را بنحو سقراطی مطرح کنند هیچگونه اختلافی بینشان وجود نخواهد داشت. موید: ‌در زبان اخبار به این میزان و معیار توجه شده و مردم را بسوی آن ارجاع داده‌اند که امام فرمود: ‌ اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله این بیان گویای آن است که می‌توان با میزان حق و باطل اهل اندو را شناخت با توجه به اینکه حوزه حق و باطل وسیع است و شامل مسائل اجتماعی و اعتقادی و. . . خواهد شد بلی برخی مسائل است که از حوزه اندیشه آدمی فراتر است در آن عقل خودش به ناتوانی اش اذعان می‌کند مثل کنه و ذات الهی فتامل

نقد دلیل دلیل دوم اخباریین – ابتناء‌احکام به مصالح ومفاسد و قصور عقل در ادراک آن -: ‌

و فیه: ‌ اولا دلیل شما اخص از مدعاست چون در احکام غیر مستقل عقلی درک مصالح و مفاسد و علل احکام ممکن است مثلا در لزوم مقدمه واجب و تخییر در دوران بین المحذورین و. . . . شکی نیست که عقل می‌تواند کاشف حکم شرعی باشد در مستقلات عقلیه نیز بطور کلی نمی‌توان سخن شما را پذیرفت چن در برخی امور عقل قادر به درک علل احکام است نظیر حرمت ایذاء‌یتیم لزوم حکومت لزوم عدالت بطور کلی حسن و قبح عقلی امری است که در جای خود اثبات شده است.

نقد دلیل سوم اخباریین: ‌ روایات در مانحن فیه چند طائفه هستند

1-برخی مفادشان ایجابی است به این معنا که پیامشان این است که تمام احکام مورد نیاز بشر در قرآن یا سنت ذکر شده است و علم تمامی آنها در نزد ائمه ع است فقط به اعتباردیگر این سنخ روایات جامعیت دین و سخنگویان انرا بیان می‌کند.

2-برخی روایات مفادشان سلبی است به اینکه عقل بشری منهای استمداد از ائمه ع قادر به درک احکام الهیه نیست ‌ـ: ‌لیس شئ ابعد من عقول الرجال. . . لکن لاتبلغه عقول الرجال

3-برخی روایات هم انسان‌ها را به اتباع از علم و توقف در هنگام عدم وصول به حجت قطعی نموده‌اند

4-برخی از روایات هم انسان‌ها را به تبعیت از عقل فراخوانده‌اند. روایات دسته اول امری است مسلم و غیر قابل انکار اما مفادش اثبات علم ائمه ع به مجموعه احکام الهی است و این نفی علم غیر ائمه به بعض احکام الهیه را دلالت نمی‌کند علم به کل احکام در اختیار ائمه ع است اما دلالت نمی‌کند که غیر ائمه به بعض از احکام الهی که در قرآن ذکر شده علم ندارند پس نفی کاربرد عقل را دردسترسی به برخی احکام از طریق قرآن را ندارد. روایات دسته دوم ظهورشان درایناست که عقل دسترسی و احاطه علمی بر کل احکام الهی را ندارد اما نفی بعض را دلالت نمی‌کند روایات دسته چهارم نیز که لسان اثباتی دارد در آن نیز گرچه دلالتش اطلاق دارد و توان عقل را در فهم دین بطور کلی اثبات می‌کند اما با توجه به روایات دسته اول و دوم جمعش این است که عقل بصورت موجبه جزئیه قادر به فهم و کشف احکام الهی است.

شاید بتوان گفت مهمترین اخباری که تا حدی قول اخباریین را اثبات می‌کندن اخبار القاء‌اصول و تفریع می‌باشد اما این نیز تمام نیست چون مفاد این روایات نفی اجتها مصطلح نیست بلکه مفادش این است که اصول کلی و خط کلی اجتهاد باید از ائمه اتخاذ شود و تنها وظیفه مجتهد تفریع است و تطبیق اصول بر فروع یعنی نخست باید اصول را از ائمه گرفت و درک نمود و آن‌گاه بر مصادیق خارجی تطبیق داد. اصولیین نیز غیر از این را نمی‌گویند. اصولی که زائیده عقل محض می‌باشد و از ائمه اتخاذنشده باشد قابل اعتبار نیست به اعتباردیگر: ‌این روایات می‌فرماید: ‌اصول کلی توقیفی است - فتامل که باید بین اصولیین تفکیک قائل شد برخی مبنایشان همین است که گفته شد اما بسیاری از آنها با این مبنا سازگاری ندارند و معتقدند که عقل در مواردی که اصلی از ناحیه ائمه بیان نگردیده است می‌تواند مستقلا جعل قانون و قاعده نموده و آن‌گاه انرا بر مصادیق تطبیق دهد-

در مجموع باید گفت خط صحیح اجتهاد از طریق این‌گونه روایات مشخص می‌گردد اینجاست ک باید در عرصه اول علوم مقدماتی برای درک کلمات ائمه تحصیل گردد تا از این کانال وارد دریای علوم اهلبیت ع شده و اصول را از آنها اتخاذ کنیم و در مرحله دوم باید مصادیق وموضوعات خارجیه را هم بشناسیم تا هر اصلی را در جای خودش بکار بریم پس یک مجتهد در طریق تطبیق اصل بر فرع محتاج نگرش در مصادیق و موضوعات است و نیز باید نسبت بین اصول متلقاه را هم بداند تا در مواقع تزاحم و تعارض تبواند حکم را دریابد.

{ کلمه نلقی الیکم الاصول. . . بخوبی مبین آن است ک هاصول فقه توقیفی است و ذهن بشری حق ندارد اصلی و قاعده‌ای را اختراع کند و آن‌گاه حکم مصادیق را از تحصیل نماید. کلمه علیکم بالتفریع حدود تکلیف مجتهدین را بیان می‌دارد که مرزاجتهادی شان در حد تطبیق اصل بر فرع است و این غیر از اصول رائجی است که ناظر آن هستیم مثلا اختراع اصل اولی در اشیاء‌با قطع نظر از روایات و ادله سمعیه در راستای اجتهاد ائمه نیست بلکه در مقابل آن است یا بسیاری از ادله و براهینی که در علم اصول برای حجیت امارات و. . اورده می‌شود در واقع سبک استدلال در فقه و اصول یکنواخت است یعنی دراصول باید از قواعد الفقهیه بحث شود نه از اصول مخترعه اما درعین حال بسیاری از مباحث علم اصول هم در این راستا است مثل حجیت ظواهر اصول عملیه و. . . در واقع متلقاه اموری صعب و پیچیده نیستند. اصول فعلی متورم است.

مبحث دوم: ‌ آیا قطع حاصل شده از دلیل عقلی حجت است یا خیر؟ ‌

مبحث قبلی نزاع در این بود که آیا عقل توان کشف حکم شرعی را ذاتا داراست یا خیر؟ به اعتبار دیگر آیا از طریق دلیل عقلی قطع به حکم شرعی ممکن است؟ دلیل اخباریین بطور مفصل بحث شد اما نظر اصولیین بطور مشخص تببین نشد در اینجا اشاره‌ای به سخن اصولیین نموده و آن‌گاه مرحله دوم بحث که مبتنی بر بحث اول است پیگیری می‌شود. اصولیین می‌گویند: ‌قطع به حکم شرعی از طریق عقل به چند صورت متصور است: ‌

1-عقل بطور مستقل علت و مناط حکمی را بدست اورد و انگه حکم به وجوب یا حرمت نماید

2-عقل حسن و قبح چیزی را درک نموده و بتبع آن حکم شرع را هم بران بار کند – قانون ملازمه – مثل حسن اطاعت و قبح معصیت 3-عقل با قطع نظر از شرع واقعیتی را درک کند و آن‌گاه حکم شرعی دیگری به آن ضمیمه شد که با ترکیب این‌دو عقل حکم به وجوب یا حرمت چیزی نماید. نسبت به تصویر اول تقریبا اصولیین متحدند که چنین کاریاز عقل ساخته نیست و قطع به حکم از این طریق حاصل نمی‌شود و درتصویر دوم نیز از محل بحث خارج است چون حسن و قبح چیزی در مرتبه معلول حکم شرعی است و آن‌گاه عقل به چنین ادراکی می‌رسد و چنین حکم عقلی در طول حکم شرعی است نه درعرض آن اما در مرتبه سوم اصولیین معتقدند که عقل چنین کارائی را دارد.

مساله حجیت قطع حاصله از دلیل عقلی

اینهم در دومقام قابل بررسی است: ‌ثبوت و اثبات مقام ثبوت: ‌ آیا شارع می‌تواند قطع حاصل شده از ادله سمعیه را در موضوعحکم خود اخذ کند یا عدم العلم الحاصل من دلیل العقلی را در موضوع حکمش اخذ کند یا خیر مثلا در مقام جعل بگوید: ‌العلم بالاحکام الشرعیه اذا حصلت من الادله النقلیه حجه یا الاحکام الشرعیه اذا لم یحصل العلم بها من الادله العقلیه حجه بین اصولیین در این مساله اختلاف است. شیخ انصاری می‌فرماید: ‌ قطع مطلقا حجت است و منع از عمل به آن محال است چون مستلزم تناقض است.

اما مرحوم نائینی مدعی است که منع از عمل به قطع ممکن است از طریق متمم جعل بدین نحو که در حکم تصرف کنیم و حکم را مقید کنیم به اینکه: ‌بعدم کونه مقطوعا به من غیر الکتاب و السنه و آن‌گاه سه مقدمه برای اثبات مدعای شان ذکر می‌کند: ‌

1-ممکن نیست قطع به حکمی در موضوع همان حکم اخذ شود چون ربته موضوع مقدم بر حکم است و معقول نیست قطع به حکم که در رتبه متاخر از حکم است قبل از آن محقق باشد

2-وقتی تقیی دموضوع حکمی به علم و قطع به آن محالبود اطلاق موضوع نسبت به این قید - علم. . . - نیز محال خواهد بود چون نسبت اطلاق و تقیید با هم تقابل عدم و ملکه است وقتی تقیید –ملکه – محال شد اطلاق – عدم – نیز محال خواهد بود.

3-اهمال موضوع نیز محال است چون موضوع حکم نسبت به علم و جهل یا مطلق است یا مقید لذا نیاز به دلیل دیگراست که به نحوی این محذور را برطرف کند اگر دلیل دیگر حکم را اختصاص به عالم داد می‌فهمیم که از باب نتیجه التقیید است و اگر اعم بود می‌فهمیم از باب نتیجه الاطلاق است چنانکه از دلیل کفایت قصر و اتمام و جهر و اخفات در مواردی که بالعکس اتیان شود فهمیده می‌شود که حکم قصر و اتمام برای عالم است فقط و فرد جاهل را شامل نمی‌شود اما مهم این است که اگرچه ثبوتا منع از عمل بقطع ناشی از ادله سمعیه از طریق متمم جعل ممکن است اما در مقام اثبات این مطلب ثابت نیست چون ادله اخباریین در تقیید احکام به علم و قطع حاصل شده از دلیل نقلی تمام نیست.

اشکال مرحوم خوئی به مرحوم نائینی: ‌ نیازی به متمم جعل نیست بلکه در همان دلیل اول اطلاق‌گیری نسبت به علم و جهل ممکن است چون در اطلاق‌گیری نیازی نیست که آن شئی بالفعل قابلیت تقیید را داشته باشد بلکه قابلیت فی‌الجمله کافی است مثلا در مورد انسان می‌توانیم بگوئیم که: ‌انسان به ذات واجب جاهل است در حالی که طرف دیگرش هم درست است که: ‌انسان به ذات واجب عالم نیست با اینکه علم و جهل تقابلشان عدم و ملکه است اما درعین حال نسبت جهل به ذات واجب بر انسان درست است با اینکه علم به ذات واجب برای او ممکن نیست و جهل در جائی گفته می‌شود که علم ممکن باشد.

در مانحن فیه نیز گرچه تقیید ممکن نیست فعلا اما قابلیت تقیید وجود دارد از اینرو وقتی تقیید ممکن نشد اطلاق قطعی می‌شود در اینصورت وقتی مکلف قطع به حکمی پیدا کرداز هر طریقی که شد منع از آن ممکن نیست. وقتی ثبوتا ممکن نبود در مقام اثبات دیگر نیازی به بحث نیست چون مقام اثبات مبتنی بر این است که در مقام ثبوت امکان نهی از قطع مورد تایید قرار گیرد. انتهی

اقول: ‌تقیید موضوع حکم به علم و قطع حاصل شده از ادله سمعیه ممکن است بنابر‌اینکه قطع موضوعی باشد اری اگر قطع طریقی باشد ممکن نیست اما محل نزاع اخذ قطع در موضوع حکم است و این هیچ محذوری ندارد مهم مقام اثبات است و چون ادله اخباریین در این رابطه محل تامل است لذا پذیرش سخنشان مشکل است از طرفی محل بحث در اخذ علم و قطع به حکم د موضوع نیست بلکه محل بحث در علم و قطع به حکم حاصله از مقدمات عقلیه است. اگر محل نزاع را دقت کنیم بخوبی روشن می‌شود که بیان مرحوم خوئی و نائینی خارج از محل نزاع است. فتامل

پانویس

  1. سید مصطفی حسینی رودباری
  2. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص: 56
  3. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى (عدل الهى)، ج‏1، ص:56 -57
  4. همان
  5. همان ص:57- 60
  6. فرائد الاصول ج 1ص 53-
  7. همان ص 53-54- جهت تفصیل بیشتر رك به :‌ الفوائد المدنیه ص 256
  8. همان ص 52
  9. بحوث فی علم الاصول ج 4ص 127مباحث الحجج و الاصول العملیه
  10. بحوث فی علم الاصول ج 4 ص135- 124
  11. اجود التقریرات ج 2ص 36-38
  12. بحوث فی علم الاصول ج 4ص 137-139
  13. الاصول الاصیله ص 2-112
  14. الاصول الاصیله ص 30-29
  15. همان ص 50-55 ضمنا نقش عقل در اصل ثامن ذكر شده است :‌ص 118ببعد
  16. وفیه :‌این سخن به اعتبار و عدم اعتبار ملازمه بر می‌گردد و در دلیل دوم اخباریین گذشت كه ملازمه هم اعتباری ندارد فتامل-
  17. اجود التقریرات ج 2ص 40-41
  18. همان
  19. بحوث فی علم الاصول ج 4ص 141
  20. الاصول الاصیله ص 119-121
  21. همان - حاشیه - ص 118-120.

پانویس