مروری بر اندیشه‌ اقبال لاهوری و اتحاد جهان اسلام (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'سران کشورهای اسلامی' به 'سران کشور‌های اسلامی')
 
(۱۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
امیر شیرزاد
مقام خویش اگر خواهی در این دیر به حق دل بند و راه مصطفی رو
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کاری بس بزرگ کرد که دو نتیجه شگرف را در پی داشت. کار بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تشکیل امت واحده اسلامی تحت پرچم توحید بود که «تعالی» و «پیشرفت» مسلمانان را در پی داشت و مسلمانان قرن‌ها، پرچم‌دار عزت و سیادت معنوی و علمی جهان گردیدند. اما از دو سه قرن پیش تمدن اسلامی رو به افول نهاد و تمدن غرب به تدریج شکل گرفت. این تمدن که بر پایه منافع مادی شکل گرفته بود جهان شرق و به خصوص کشورهای اسلامی را مورد ظلم و تعدی قرار داد، ثروت‌هایشان را به یغما برد و ملت‌هایشان را اسیر و برده خود ساخت. اینک بیش از یک سده است که متفکرانی از جهان اسلام، مسلمانان را به بیداری و بازگشت به اسلام دعوت می‌کنند. از جمله این مصلحان، اقبال لاهوری است. این مقاله در صدد بررسی اندیشه‌های اقبال درباره وضعیت گذشته و حال مسلمانان و ضرورت احیای تفکر دینی و اتحاد مسلمانان با مرور بر کلیات اشعار فارسی وی می‌باشد.


=مروري بر انديشه‌ «اقبال لاهوري  و اتحاد جهان اسلام»=
<br />
== مقدمه ==
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کاری بس بزرگ کرد که دو نتیجة شگرف را در پی داشت. کار بزرگ وی تشکیل «واحد» از «کثرتها» بود. آن حضرت همه افراد را در ترکیبی جدید به مجموعه‌ای واحد تبدیل کرد. به این ترتیب هر یک از افراد به جای هویت «فردیِ گسیخته از دیگران» دارای هویت «‌فردیِ پیوسته به دیگران» شد. این امر محدود به دایرة افراد نبود، بلکه اقوام و ملت‌های مختلف را در گسترة زمین در بر گرفت. هنر بزرگ پیامبر آن بود که قوم‌ها، ملت‌ها و امت‌ها را بی آن که مضمحل سازد، به اعضای امت واحدة اسلامی تبدیل کرد.


امیر شیرزاد
قرآن کریم در اهمیت و نیز دشواری این کار بزرگ می‌فرماید: «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَْرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» ای پیامبر! اگر همه آنچه را که در زمین است انفاق می‌کردی قلب‌های آنان به هم الفت نمی‌گرفت اما خداوند میان آنها الفت برقرار کرد.» <ref>(انفال/63)</ref>.


مقام خويش اگر خواهي در اين دير        به حق دل بند و راه مصطفي رو
[[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله]] عضو بودن هر یک از مؤمنین در جامعة واحد اسلامی را به عضو بودن هر یک از اندام در پیکر واحد تشبیه کرده و می‌فرماید: «مؤمنین در دوستی و محبت مانند اعضای یک پیکرند؛ وقتی عضوی به رنج می‌افتد سایر اعضا با بیداری و ناراحتی هم‌دردی می‌کنند» <ref>(رازی، 1408ق، ج2، ص405)</ref>.
چكيده:
اما رمز توفیق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در تحقق امت واحد اسلامی چه بود؟
پيامبر اسلام كاری بس بزرگ كرد كه دو نتيجه شگرف را در پي داشت. كار بزرگ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله تشكيل امت واحده اسلامي تحت پرچم توحيد بود كه «تعالي» و «پيشرفت» مسلمانان را در پي داشت و مسلمانان قرن‌ها، پرچم‌دار عزت و سيادت معنوي و علمي جهان گرديدند. اما از دو سه قرن پيش تمدن اسلامي رو به افول نهاد و تمدن غرب به تدريج شكل گرفت. اين تمدن كه بر پايه منافع مادي شكل گرفته بود جهان شرق و به خصوص كشورهاي اسلامي را مورد ظلم و تعدي قرار داد، ثروت‌هايشان را به یغما برد و ملت‌هايشان را اسير و برده خود ساخت. اينك بيش از يك سده است كه متفكراني از جهان اسلام، مسلمانان را به بيداري و بازگشت به اسلام دعوت مي‌كنند. از جمله اين مصلحان، اقبال لاهوري است. اين مقاله در صدد بررسی انديشه‌هاي اقبال درباره وضعيت گذشته و حال مسلمانان و ضرورت احياي تفكر ديني و اتحاد مسلمانان با مرور بر كليات اشعار فارسي وي می‌باشد.
تردیدی نیست که رمز این موفقیت در «آیین تازه» ای بود که او برای بشر به ارمغان آورد. این آیین تازه، اسلام مبتنی بر «توحید» بود. توحید در ذات خود هیچ‌گونه اختصاصی به قوم، نژاد، طبقه و ملت خاصی نداشته و ندارد و حقیقتی جهان‌شمول است. به این ترتیب رمز و راز معنوی وحدت امت اسلام، توحید است.
کلیدواژه‌ها: اقبال، اسلام، پيشرفت، تمدن غرب، احياي اسلام، اتحاد اسلامي.
توحید به بیان اقبال، حقیقتی منطقی و عقلی، روح و جان امت اسلام، سرمایة اسرار و شیرازة افکار امت اسلام است:
==مقدمه==
درجهان کیف و کم گردید عقل
پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله كاری بس بزرگ كرد كه دو نتيجة شگرف را در پي داشت. كار بزرگ وی تشكيل «واحد» از «كثرتها» بود. آن حضرت همه افراد را در تركيبي جديد به مجموعه اي واحد تبديل كرد. به این ترتيب هر يك از افراد به جاي هويت « فرديِ گسيخته از ديگران» داراي هويت «‌فرديِ پيوسته به ديگران» شد. اين امر محدود به دايرة افراد نبود، بلكه اقوام و ملت‌های مختلف را در گسترة زمين در بر گرفت. هنر بزرگ پيامبر آن بود كه قوم‌ها، ملت‌ها و  امت‌ها را بي آن كه مضمحل سازد، به اعضاي امت واحدة اسلامي تبدیل كرد.
اهل حق را رمز توحیــد بر است
قرآن كريم در اهميت و نيز دشواري اين كار بزرگ مي‌فرمايد: « لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الأَْرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ» اي پيامبر! اگر همه آنچه را كه در زمين است انفاق مي‌كردي قلب‌هاي آنان به هم الفت نمي‌گرفت اما خداوند ميان آنها الفت برقرار كرد.» <ref>(انفال/63)</ref>.
ملــت بیـضـا تن و جــان لا الـه
پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله عضو بودن هر يك از مؤمنين در جامعة واحد اسلامي را به عضو بودن هر يك از اندام در پيكر واحد تشبيه كرده و مي‌فرمايد: «مؤمنين در دوستي و محبت مانند اعضاي يك پيكرند؛ وقتي عضوي به رنج مي‌افتد ساير اعضا با بيداري و ناراحتي هم‌دردي مي‌كنند» <ref>(رازی، 1408ق، ج2، ص405)</ref>.
لا اله سـرمایة اســـــــرار ما
اما رمز توفيق پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله در تحقق امت واحد اسلامي چه بود؟
پی به منــزل برد از توحـید عقـل...
ترديدي نيست كه رمز این موفقیت در «آيين تازه» اي بود كه او برای بشر به ارمغان آورد. اين آيين تازه، اسلام مبتني بر «توحيد» بود. توحيد در ذات خود هيچ‌گونه اختصاصي به قوم، نژاد، طبقه و ملت خاصي نداشته و ندارد و حقيقتي جهان‌شمول است. به این ترتيب رمز و راز معنوي وحدت امت اسلام، توحيد است.
در اتی الرحمن عبداً مضمر است
توحيد به بيان اقبال، حقيقتي منطقي و عقلي، روح و جان امت اسلام، سرماية اسرار و شيرازة افكار امت اسلام است:
درجهان كيف و كم گرديد عقل
اهل حق را رمز توحيــد بر است
ملــت بيـضـا تن و جــان لا الـه
لا اله سـرماية اســـــــرار ما
پي به منــزل برد از توحـيد عقـل...
در اتي الرحمن عبداً مضمر است
ســاز مــا را پــرده گــردان لا الـــه
ســاز مــا را پــرده گــردان لا الـــه
رشــــته اش شيـــــــــرازة افـکار ما
رشــــته اش شیـــــــــرازة افـکار ما<ref>(اقبال لاهوری، 1343ش، ص63)</ref>.
          <ref>(اقبال لاهوری، 1343ش، ص63)</ref>.
 
از نظر اقبال، هويت فرد در جامعه و امت اسلامي به مانند گلبرگ در گل، لفظ در بيت و برگ در نهال است. گلبرگ، لفظ و برگ ضمن آن كه هر يك هويت ويژه‌اي دارند، اما حيات آنها در مجموعة گل، بيت و نهال است:
از نظر اقبال، هویت فرد در جامعه و امت اسلامی به مانند گلبرگ در گل، لفظ در بیت و برگ در نهال است. گلبرگ، لفظ و برگ ضمن آن که هر یک هویت ویژه‌ای دارند، اما حیات آنها در مجموعة گل، بیت و نهال است:
چون گل صد برگ ما را بو يكي است
چون گل صد برگ ما را بو یکی است
وحــدت او مسـتـقـيـم از كثـرت است    
وحــدت او مسـتـقـیـم از کثـرت است  
لفـظ چون از بيـت خود بـيرون نشست
لفـظ چون از بیـت خود بـیرون نشست
 
برگ سبزی کـز نهال خویـش ریـخت
اوست جان این نظام و جان یکی است
کثـرت اندر وحـدت او وحـدت است
گوهر مضمون به جیب خـود شکسـت<ref>(پیشین، ص16)</ref>.
 
از بهـاران تـار امـیـدش گـسـیـخــت<ref>(پیشین، ص59)</ref>.
 
توحید گرچه رمز و راز نهایی و معنوی امت اسلام است، اما پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نماد عینی و رمز و راز محسوس وحدت این امت است. این امر از آن روست که حضرتش پیام‌آور توحید، رسالت‌مدار 23 سال رنج و زحمت طاقت‌فرسا و مظهر کامل خداوند است.
 
به بیان اقبال:
عشق او سـرمـایة جمعیت اســت
عشق در جان و نسب در پیکر است


برگ سبزي كـز نهال خويـش ريـخت 
اوست جان اين نظام و جان يكي است
كثـرت اندر وحـدت او وحـدت است
گوهر مضمون به جيب خـود شكسـت
                                <ref>(پیشین، ص16)</ref>.
از بهـاران تـار امـيـدش گـسـيـخــت
                                <ref>(پیشین، ص59)</ref>.
توحيد گرچه رمز و راز نهايي و معنوي امت اسلام است، اما پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله نماد عيني و رمز و راز محسوس وحدت این امت است. اين امر از آن روست كه حضرتش پيام‌آور توحيد، رسالت‌مدار 23 سال رنج و زحمت طاقت‌فرسا و مظهر كامل خداوند است. به بيان اقبال:
عشق او سـرمـاية جمعيت اســت                     
عشق در جان و نسب در پيكر است
امــت او مثـل او نـــور حــق اسـت
امــت او مثـل او نـــور حــق اسـت
هــمچــو خـون اندر عروق ملت است
هــمچــو خـون اندر عروق ملت است
رشتة عشق از نسب محكم‌تر است...
 
هســتي ما از وجـــودش مشـتق است<ref>
رشتة عشق از نسب محکم‌تر است...
                              (پیشین، ص110)</ref>.
هســتی ما از وجـــودش مشـتق است<ref>
از نظر اقبال، پيامبر اسلام براي تن ما، جان، براي ملت ما، حيات، براي كثرت ما، وحدت و براي قوم ما، قوت است:
  (پیشین، ص110)</ref>.
حق تعـالـي پــيـــكر مــا آفــريـــــد
 
از رسالت صد هـزار ما يــك اســت
از نظر اقبال، پیامبر اسلام ص برای تن ما، جان، برای ملت ما، حیات، برای کثرت ما، وحدت و برای قوم ما، قوت است:
زنـدگــي قوم از دم او يـافــت اسـت
 
از رسـالـت هـم نـــدا گـشـتـــيـم ما
حق تعـالـی پــیـــکر مــا آفــریـــــد
زنده هركثرت به بند وحــدت اسـت
از رسالت صد هـزار ما یــک اســت
قـوم را سـرمــايــة وحــدت از او
زنـدگــی قوم از دم او یـافــت اسـت
وز رســـالــت در تــن ما جان دميد
از رسـالـت هـم نـــدا گـشـتـــیـم ما
جـزء ما از جــزء ما لا ينفك است
زنده هرکثرت به بند وحــدت اسـت
ايــن سـحـر از آفتابش تافت است
قـوم را سـرمــایــة وحــدت از او
هــم نفــس هـم مدعا گـشـتيم مـا
وز رســـالــت در تــن ما جان دمید
وحــدت مسلم ز دين فطرت است
جـزء ما از جــزء ما لا ینفک است
ایــن سـحـر از آفتابش تافت است
هــم نفــس هـم مدعا گـشـتیم مـا
وحــدت مسلم ز دین فطرت است
حـفـظ سـر وحــدت مـلـت از او
حـفـظ سـر وحــدت مـلـت از او
                          <ref>(پیشین، ص67ـ69)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص67ـ69)</ref>.
به این ترتيب، مسلمانان از هر دياري چون حجاز، ايران و مصر و از هر رنگي چون سياه، سفيد و سرخ در پرتو انديشة توحيد و حول محور پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله همه با یک‌دیگر برابر و برادرند:
به این ترتیب، مسلمانان از هر دیاری چون حجاز، ایران و مصر و از هر رنگی چون سیاه، سفید و سرخ در پرتو اندیشة توحید و حول محور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همه با یک‌دیگر برابر و برادرند:
   
   
كل مؤمن اخـــوه انـــدر دلـــــش
کل مؤمن اخـــوه انـــدر دلـــــش
نــــا شــكيـب امتيـــازات آمـــده          
نــــا شــکیـب امتیـــازات آمـــده  


هـــر يــكي از ما اميـن ملـت است
هـــر یــکی از ما امیـن ملـت است


عبد مسلم كمـــتر از احــرار نيست
عبد مسلم کمـــتر از احــرار نیست
پيش قرآن بنده و مولي يكي اسـت
پیش قرآن بنده و مولی یکی اسـت
حـريــت ســـرمـايـة آب و گلـــش
حـریــت ســـرمـایـة آب و گلـــش
در نـــهـــــاد او مســــاوات آمــــد                                                                      
در نـــهـــــاد او مســــاوات آمــــد  
                                <ref>(پیشین، ص71</ref>).
  <ref>(پیشین، ص71</ref>).
صلح و كينش صلح و كين ملت است
صلح و کینش صلح و کین ملت است
                                                        <ref>(پیشین، ص72)</ref>. خــون شــه رنگين تر از معمار نيست...
  <ref>(پیشین، ص72)</ref>. خــون شــه رنگین تر از معمار نیست...
بـوريـــا و مسنــد ديبـــا يــكي است
بـوریـــا و مسنــد دیبـــا یــکی است
                                <ref>(پیشین، ص73)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص73)</ref>.
نتیجه آن‌كه: كار بزرگ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله ساختن امت واحد اسلامي از ملت‌های متفرق و اقوام متعدد است؛ امتي كه همة اعضاي آن از هر جنس و نژاد و رنگ با یک‌دیگر احساس مساوات و برادري ديني و عاطفي عميقي داشتند.
نتیجه آن‌که: کار بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ساختن امت واحد اسلامی از ملت‌های متفرق و اقوام متعدد است؛ امتی که همة اعضای آن از هر جنس و نژاد و رنگ با یک‌دیگر احساس مساوات و برادری دینی و عاطفی عمیقی داشتند.


===دو ثمرة بزرگ وحدت امت اسلام===
=== دو ثمرة بزرگ وحدت امت اسلام ===
  تشكيل امت واحدة اسلام دو ثمرة بزرگ داشت: «تعالي» و «پيشرفت»؛ تعالي در انديشه و روح و احساس امت اسلام و پيشرفت در قلمرو همة علوم و فنون.
  تشکیل امت واحدة اسلام دو ثمرة بزرگ داشت: «تعالی» و «پیشرفت»؛ تعالی در اندیشه و روح و احساس امت اسلام و پیشرفت در قلمرو همة علوم و فنون.
از نظر فلاسفه، نيازهاي مادي هر يك از انسان‌ها و ناتواني هر يك از آنها در برآوردن همة آن نیازها، موجب اجتماع آنها در كنار یک‌دیگر و تشكيل «جامعه» شده است <ref>(ابن سینا، بی‌تا، ج3، ص371ـ373)</ref>. بايد اضافه كرد كه بسياري از نيازهاي روحي و معنوي انسان‌ها نيز جز در پرتو اجتماع برآورده نگردیده و يا به كمال شايستة خود نمي‌رسد. انسان‌ها نه فقط از نظر نيازهايي چون تأمين غذا، پوشاك، مسكن و... محتاج تعامل با یک‌دیگرند، بلكه در اعتلاي روحي و فكري و عاطفي خود نيز به تعامل با یک‌دیگر نيازمندند. رمز اين‌كه اسلام علاوه بر دستورات اجتماعي، حتي عبادات فردي را به طور دسته جمعي توصيه مي‌كند به همين نكته بر مي‌گردد.
از نظر فلاسفه، نیازهای مادی هر یک از انسان‌ها و ناتوانی هر یک از آنها در برآوردن همة آن نیازها، موجب اجتماع آنها در کنار یک‌دیگر و تشکیل «جامعه» شده است <ref>(ابن سینا، بی‌تا، ج3، ص371ـ373)</ref>. باید اضافه کرد که بسیاری از نیازهای روحی و معنوی انسان‌ها نیز جز در پرتو اجتماع برآورده نگردیده و یا به کمال شایستة خود نمی‌رسد. انسان‌ها نه فقط از نظر نیازهایی چون تأمین غذا، پوشاک، مسکن و... محتاج تعامل با یک‌دیگرند، بلکه در اعتلای روحی و فکری و عاطفی خود نیز به تعامل با یک‌دیگر نیازمندند. رمز این‌که اسلام علاوه بر دستورات اجتماعی، حتی عبادات فردی را به طور دسته جمعی توصیه می‌کند به همین نکته بر می‌گردد.
به هر حال، مسلمانان در پرتو اتحاد حاصل از توحيد و حول پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله هم در ابعاد معنوي و هم در ابعاد مادي موفق به خلق تمدني جديد در تاريخ بشر گرديدند؛ تمدني كه شكوه و عظمت معنوي و الهي را با شكوه و عظمت پيشرفت‌هاي مادي در كنار هم فراهم آورده بود. در اين‌جا به ذكر برخي شواهد با مروري در انديشة اقبال مي‌پردازيم.
به هر حال، مسلمانان در پرتو اتحاد حاصل از توحید و حول پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هم در ابعاد معنوی و هم در ابعاد مادی موفق به خلق تمدنی جدید در تاریخ بشر گردیدند؛ تمدنی که شکوه و عظمت معنوی و الهی را با شکوه و عظمت پیشرفت‌های مادی در کنار هم فراهم آورده بود. در این‌جا به ذکر برخی شواهد با مروری در اندیشة اقبال می‌پردازیم.


====تعالی معنوی مسلمانان====
==== تعالی معنوی مسلمانان ====
تعالي معنوي و روحي هر فرد و جامعه اي در دو قلمرو «انديشه» و «احساسات» آنها قابل بررسي است. انديشه و احساس نيز هم‌چون دو آيينة رو در روي یک‌دیگرند كه هر يك در ديگري منعكس مي‌گردد. از همين رو مسلمانان به بركت اسلام در هر دو قلمرو «انديشه» و «احساس» تعالي يافتند و سطح انديشه و احساسات آنها از زمين تا آسمان و از خاك تا افلاك و از فرش تا عرش و خلاصه از خود تا خدا بالا رفت. نمونه‌هايي از اين علو روحي و معنوي كه مورد توجه اقبال نيز واقع شده، چنين است:
تعالی معنوی و روحی هر فرد و جامعه ای در دو قلمرو «اندیشه» و «احساسات» آنها قابل بررسی است. اندیشه و احساس نیز هم‌چون دو آیینة رو در روی یک‌دیگرند که هر یک در دیگری منعکس می‌گردد. از همین رو مسلمانان به برکت اسلام در هر دو قلمرو «اندیشه» و «احساس» تعالی یافتند و سطح اندیشه و احساسات آنها از زمین تا آسمان و از خاک تا افلاک و از فرش تا عرش و خلاصه از خود تا خدا بالا رفت. نمونه‌هایی از این علو روحی و معنوی که مورد توجه اقبال نیز واقع شده، چنین است:


=====انديشه و احساس اسلام وطني=====
===== اندیشه و احساس اسلام وطنی =====
مسلمانان در پرتو تفكر توحيدي و احساس اخوت اسلامي، از دايرة تنگ تفكر و احساس قبيله اي، نژادي و جغرافيايي خارج شدند. آنها وطن خود را در «اسلام » تعريف كردند و هر سرزميني را كه مسلماني در آن مي‌زيست وطن خود دانستند. چنين انديشه و احساسی، روح را به وسعت همة جهان، فراخ ساخته و آن را در قبال هر مسلماني در هر جاي جهان، مسئول می‌داند.
مسلمانان در پرتو تفکر توحیدی و احساس اخوت اسلامی، از دایرة تنگ تفکر و احساس قبیله ای، نژادی و جغرافیایی خارج شدند. آنها وطن خود را در «اسلام» تعریف کردند و هر سرزمینی را که مسلمانی در آن می‌زیست وطن خود دانستند. چنین اندیشه و احساسی، روح را به وسعت همة جهان، فراخ ساخته و آن را در قبال هر مسلمانی در هر جای جهان، مسئول می‌داند.
با اين همه، مفهوم اسلام وطني براي يك مسلمان به معناي تعلق خاطر نداشتن به زادگاه قبيله و نژاد و يا حدود جغرافيايي سرزمين او نيست، بلكه به اين معناست كه محبت و دوستي ِزادگاه، قوم و سرزمينش از حبّ ايماني و اسلامي او ناشي مي‌شود و حبّ همة آنها در طول حبّ اسلام قرار مي‌گيرد. از اين‌رو دوستیِ قوم و قبيله و سرزمين اگر در مقابل دوستی اسلام قرار گيرد، در زمرة خود‌خواهي‌هاي جاهلانه خواهد بود:
با این همه، مفهوم اسلام وطنی برای یک مسلمان به معنای تعلق خاطر نداشتن به زادگاه قبیله و نژاد و یا حدود جغرافیایی سرزمین او نیست، بلکه به این معناست که محبت و دوستی ِزادگاه، قوم و سرزمینش از حبّ ایمانی و اسلامی او ناشی می‌شود و حبّ همة آنها در طول حبّ اسلام قرار می‌گیرد. از این‌رو دوستیِ قوم و قبیله و سرزمین اگر در مقابل دوستی اسلام قرار گیرد، در زمرة خود‌خواهی‌های جاهلانه خواهد بود:
اصل ملــت در وطن ديدن كه چه
اصل ملــت در وطن دیدن که چه
بر نســب نازان شدن ناداني اسـت
بر نســب نازان شدن نادانی اسـت
ملـــت ما را اســاس ديـگر اسـت
ملـــت ما را اســاس دیـگر اسـت
باد و آب و گــل پرستيدن كه چه
باد و آب و گــل پرستیدن که چه
حكــم او اندر تن و تن فاني است
حکــم او اندر تن و تن فانی است
اين اساس اندر دل ما مضمر است
این اساس اندر دل ما مضمر است
                          <ref>(اقبال لاهوری، پیشین، ص63)</ref>.
  <ref>(اقبال لاهوری، پیشین، ص63)</ref>.
اين اساس از نظر اقبال ، اسلام است که نهايت مكاني و حدود جغرافيايي ندارد:
این اساس از نظر اقبال، اسلام است که نهایت مکانی و حدود جغرافیایی ندارد:
قلب ما از هند و شام و روم نيست
قلب ما از هند و شام و روم نیست
مرز بـــــوم او به جز اسلام نيست
مرز بـــــوم او به جز اسلام نیست
                              (پیشین، ص76).
  (پیشین، ص76).
هم‌چنین، اسلام به حدود زماني محدود نيست، بلکه اسلام باقي و جاويدان است و خداي متعال با شريفه « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ ما آن را نازل كرديم و حفظ خواهيم كرد <ref>(حجر/9)</ref> يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ؛ مي‌خواهند نور خدا را خاموش كنند ولي خداوند نگذارد تا اين كه نورش كامل شود» <ref>(توبه/32)</ref> حيات آن را تضمين كرده است:
هم‌چنین، اسلام به حدود زمانی محدود نیست، بلکه اسلام باقی و جاویدان است و خدای متعال با شریفه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ ما آن را نازل کردیم و حفظ خواهیم کرد <ref>(حجر/9)</ref> یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ؛ می‌خواهند نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند نگذارد تا این که نورش کامل شود» <ref>(توبه/32)</ref> حیات آن را تضمین کرده است:
امــت مســلــم ز آيــات خـــداسـت از اجل اين قــــوم بـي پرواســـتــــي تــا خـــدا ان يطفئوا فــرمـوده اســت
امــت مســلــم ز آیــات خـــداسـت از اجل این قــــوم بـی پرواســـتــــی تــا خـــدا ان یطفئوا فــرمـوده اســت
در جهان بانگ اذان بودست و هسـت اصـلش از هنگامة قــالوا بلي است اســـــتــوار از نـــحن نزلنــاستـــي...
در جهان بانگ اذان بودست و هسـت اصـلش از هنگامة قــالوا بلی است اســـــتــوار از نـــحن نزلنــاستـــی...
از فســـردن اين چراغ آسوده است...
از فســـردن این چراغ آسوده است...
ملــــتت اســلاميان بودست و هست
ملــــتت اســلامیان بودست و هست
                  <ref>(اقبال‌لاهوری، پیشین، ص81)</ref>.
  <ref>(اقبال‌لاهوری، پیشین، ص81)</ref>.
به بيان اقبال، پيوند مسلمانان از روي نسب نيست بلكه رمز پيوستگي مسلمانان آن «محبوب حجازي» است:
به بیان اقبال، پیوند مسلمانان از روی نسب نیست بلکه رمز پیوستگی مسلمانان آن «محبوب حجازی» است:
نيــســت از روم و عــرب پيــونـد ما  
نیــســت از روم و عــرب پیــونـد ما  
دل به محبوب حجــازي بســـته ايـم
دل به محبوب حجــازی بســـته ایـم
رشتة ما يك تولايش بـــس است  
رشتة ما یک تولایش بـــس است  
عشـق ورزي از نســب بايد گذشـت
عشـق ورزی از نســب باید گذشـت
نيـست پابنــــد نســـب پيـــونــد ما  
نیـست پابنــــد نســـب پیـــونــد ما  
زيــــن جهت بـا یک‌دیگر پيوسته ايم
زیــــن جهت بـا یک‌دیگر پیوسته ایم
چـشم ما را كيف صهبايش بس است
چـشم ما را کیف صهبایش بس است
هــم ز ايـــران و عرب بايد گذشت
هــم ز ایـــران و عرب باید گذشت
                                <ref>(پیشین، ص110)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص110)</ref>.
اقبال به داستاني اشاره مي‌كند كه بر اساس آن كعب پيغمبر را رنج مي‌داد و بعد از فتح مكه به طائف گريخت، ولي قصيده‌اي ساخت و از گناهان خود، از محضر پيغمبر عذر خواست. پيغمبر رداي مبارك خود را به او صله داد و او در قصيدة خود «سيف من سيوف‌الهند» گفته بود، اما خاطر پيغمبر به اقليمي راضي نشد و آن را به «سيف من سيوف الله» تصحيح كرد (پیشین، ص76):
اقبال به داستانی اشاره می‌کند که بر اساس آن کعب پیغمبر را رنج می‌داد و بعد از فتح مکه به طائف گریخت، ولی قصیده‌ای ساخت و از گناهان خود، از محضر پیغمبر عذر خواست. پیغمبر ردای مبارک خود را به او صله داد و او در قصیدة خود «سیف من سیوف‌الهند» گفته بود، اما خاطر پیغمبر به اقلیمی راضی نشد و آن را به «سیف من سیوف الله» تصحیح کرد (پیشین، ص76):
پيـــش پيــغمبر كعـب پاك زاد
پیـــش پیــغمبر کعـب پاک زاد
در ثنايش گوهر شب تاب سفت
در ثنایش گوهر شب تاب سفت
آن مقامش برتر از چـــــرخ بلند
آن مقامش برتر از چـــــرخ بلند
گفت سيف من ســـيوف الله گو
گفت سیف من ســـیوف الله گو
مي نگنجد مسلم اندر مرز و بـوم
می نگنجد مسلم اندر مرز و بـوم
هـــديــه اي آورد از بانـــت شـعاد
هـــدیــه ای آورد از بانـــت شـعاد
ســيف مسلول از سيوف الهند گفت
ســیف مسلول از سیوف الهند گفت
نــامـــدش نسبــت به اقلــيمي پسند
نــامـــدش نسبــت به اقلــیمی پسند
حق پـرسـتــي جـــز به راه حق مپو...
حق پـرسـتــی جـــز به راه حق مپو...
در دل او يـــاوه گـــردد شام و روم
در دل او یـــاوه گـــردد شام و روم
                            <ref>(پیشین، ص76ـ77)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص76ـ77)</ref>.


======حريت و آزادي خواهي======
====== حریت و آزادی خواهی ======
از ديگر بركات و آثار معنوي اسلام، حريت و آزادگي است. حريت و آزادگي روي ديگر سكة عبوديت خداوند است. مسلمان تنها بندة خدا و آزاد از هر چيز ديگر است:
از دیگر برکات و آثار معنوی اسلام، حریت و آزادگی است. حریت و آزادگی روی دیگر سکة عبودیت خداوند است. مسلمان تنها بندة خدا و آزاد از هر چیز دیگر است:
از دم سيـــراب آن امـــي لقــب
از دم سیـــراب آن امـــی لقــب
حريت پروردة آغوش اوست
حریت پروردة آغوش اوست
لاله رست از ريگ صحراي عرب
لاله رست از ریگ صحرای عرب
يـعني امــروز امم از دوش اوست                                                        
یـعنی امــروز امم از دوش اوست  
                                  <ref>(پیشین، ص407)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص407)</ref>.
اقبال نمونة كامل حريت و آزادي‌خواهي اسلامي را در حادثة كربلاي حسيني در سروده‌اي زيبا به تصوير كشيده است:
اقبال نمونة کامل حریت و آزادی‌خواهی اسلامی را در حادثة کربلای حسینی در سروده‌ای زیبا به تصویر کشیده است:
هر كه پيمان با هوالمـوجـود بسـت
هر که پیمان با هوالمـوجـود بسـت
آن امـــام عاشـقـــــان پور بـــتول
آن امـــام عاشـقـــــان پور بـــتول
الله الله بـــاي بــســـــــــم الله پدر
الله الله بـــای بــســـــــــم الله پدر
ســرزمين كربـــلا باريــد و رفـت
ســرزمین کربـــلا باریــد و رفـت
تــا قيـــامت قطـع استـبداد كـــرد
تــا قیـــامت قطـع استـبداد کـــرد
ما سوي الله را مسلمان بنده نيسـت
ما سوی الله را مسلمان بنده نیسـت
اي صـبا اي پيــك دور افـتادگـان
ای صـبا ای پیــک دور افـتادگـان
گردنـــش از بـــند هر معبود رست...
گردنـــش از بـــند هر معبود رست...
ســــرو آزادي بســـــتان رســــول
ســــرو آزادی بســـــتان رســــول
معنــــي ذبــــح عظيـــم آمد پسر...
معنــــی ذبــــح عظیـــم آمد پسر...
لاله در ويـــرانه‌ها كاريد و رفــت
لاله در ویـــرانه‌ها کارید و رفــت
موج خــــون او چـمن ايجاد كرد...
موج خــــون او چـمن ایجاد کرد...
پيش فرعوني سرش افكنده نيست...
پیش فرعونی سرش افکنده نیست...
اشــك ما بر خاك پاي او رسان
اشــک ما بر خاک پای او رسان
                            <ref>(پیشین، ص74ـ75)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص74ـ75)</ref>.


=======تدبير و شجاعت=======
======<nowiki>=تدبیر و شجاعت=</nowiki>======
اسلام عقل‌ها را از بند خرافات نجات داد و جان‌ها را از ترس مرگ رهانيد. به این ترتيب خردها، آزاد و روح‌ها، شجاع گرديد. شجاعت بي‌خرد و تدبير، به گستاخي‌هاي جاهلانه، و تدبير بي‌شجاعت، به توجيه ضعف و زبوني‌ها مي‌انجامد. تركيب تدبير و شجاعت است كه «خردمند عزت مدار» را خلق مي‌كند.
اسلام عقل‌ها را از بند خرافات نجات داد و جان‌ها را از ترس مرگ رهانید. به این ترتیب خردها، آزاد و روح‌ها، شجاع گردید. شجاعت بی‌خرد و تدبیر، به گستاخی‌های جاهلانه، و تدبیر بی‌شجاعت، به توجیه ضعف و زبونی‌ها می‌انجامد. ترکیب تدبیر و شجاعت است که «خردمند عزت مدار» را خلق می‌کند.
اقبال تصريح مي‌كند كه رأي و تدبير بدون قدرت و توانايي جز مكر و فريب نيست و قدرت بدون رأي و آگاهي نيز جز به جهل و جنون راه نمي‌برد:
اقبال تصریح می‌کند که رأی و تدبیر بدون قدرت و توانایی جز مکر و فریب نیست و قدرت بدون رأی و آگاهی نیز جز به جهل و جنون راه نمی‌برد:
اهـل حق را زندگي از قوت است
اهـل حق را زندگی از قوت است
رأي بـي قــوت همه مكر و فسون
رأی بـی قــوت همه مکر و فسون
قوت هر ملـــــت از جمعيت است
قوت هر ملـــــت از جمعیت است
قوت بي رأي جهل است و جنون
قوت بی رأی جهل است و جنون
                                <ref>(پیشین، ص411)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص411)</ref>.
از نظر اقبال، قرآن كتاب حكمت و تدبير و آگاهي، و شمشير نماد شجاعت و عزت است و مسلمان در يك دست قرآن و در دست ديگرش شمشير دارد:
از نظر اقبال، قرآن کتاب حکمت و تدبیر و آگاهی، و شمشیر نماد شجاعت و عزت است و مسلمان در یک دست قرآن و در دست دیگرش شمشیر دارد:
گفت اگـر از راز من داري خبر
گفت اگـر از راز من داری خبر
اين دو قوت حافظ یک‌دیگرند
این دو قوت حافظ یک‌دیگرند
وقت رخصت با تو دارم سخُـن
وقت رخصت با تو دارم سخُـن
سـوي اين شمشير و اين قرآن نگر
سـوی این شمشیر و این قرآن نگر
كــــــائنات زنـــدگي را محـورند...
کــــــائنات زنـــدگی را محـورند...
تـيغ و قـــرآن را جدا از من مكن
تـیغ و قـــرآن را جدا از من مکن
                                <ref>(پیشین، ص357</ref>).
  <ref>(پیشین، ص357</ref>).
اقبال، لحظه‌اي چون شير و شاهين، شجاع و عزيز زيستن را بهتر از صد سال چون ميش، زبون و خوار زيستن مي‌داند:
اقبال، لحظه‌ای چون شیر و شاهین، شجاع و عزیز زیستن را بهتر از صد سال چون میش، زبون و خوار زیستن می‌داند:
ســينه اي داري اگر در خــورد تيــــر
ســینه ای داری اگر در خــورد تیــــر
زندگي را چيست رسم و دين و كيش
زندگی را چیست رسم و دین و کیش
در جـهــان شاهين بزي شاهين بمير
در جـهــان شاهین بزی شاهین بمیر
يك دم شيري به از صد سال ميش
یک دم شیری به از صد سال میش
                                <ref>(پیشین، ص373</ref>).
  <ref>(پیشین، ص373</ref>).
اقبال معتقد است بندة حق چون شير بيشه، و مرگ چون آهوست. بندة حق، مرگ را شكار مي‌كند، آن گونه كه شاهين، كبوتر را:
اقبال معتقد است بندة حق چون شیر بیشه، و مرگ چون آهوست. بندة حق، مرگ را شکار می‌کند، آن گونه که شاهین، کبوتر را:
بندة حق ضعيفم و آهوست مرگ
بندة حق ضعیفم و آهوست مرگ
مي فــــتد بر مرگ آن مرد تـــــمام
می فــــتد بر مرگ آن مرد تـــــمام
بگــــذر از مرگي كه ســازد با لحد
بگــــذر از مرگی که ســازد با لحد
مرد مؤمـــن خواهد از يــزدان پاك
مرد مؤمـــن خواهد از یــزدان پاک
آن كه حــرف شرق با اقوام گفــت
آن که حــرف شرق با اقوام گفــت
يك مقــــام از صــد مقام اوست مرگ
یک مقــــام از صــد مقام اوست مرگ
مثــــل شـــاهينـي كه افتــــد بر حــمام...
مثــــل شـــاهینـی که افتــــد بر حــمام...
زان كه اين مرگ است مرگ دام و درد
زان که این مرگ است مرگ دام و درد
آن اگــــر مرگـــي كه برگيرد ز خـاك
آن اگــــر مرگـــی که برگیرد ز خـاک
جنـــــگ را رهـــباني اســـلام گفــت
جنـــــگ را رهـــبانی اســـلام گفــت
                                    <ref>(پیشین، ص374)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص374)</ref>.


========شفقت و رحمت========
======<nowiki>== شفقت و رحمت ==</nowiki>======
اسلام دين رحمت است. خداوند رحمت را بر خود واجب ساخته است: «كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» <ref>(انعام/12)</ref> و پيامبر اسلام
اسلام دین رحمت است. خداوند رحمت را بر خود واجب ساخته است: «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» <ref>(انعام/12)</ref> و پیامبر اسلام
صلی الله علیه و آله را جز براي رحمت بر خلق نفرستاده است: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» <ref>(انبیا/107)</ref>. و چه رحمتي بالاتر از اين كه مردم از عبوديت غير خدا و خلود در ارض و دوزخ نجات یافته و به بندگي خدا و رستگاري دست یابند و در غم و شادي یک‌دیگر چنان شريك باشند كه به حكم حديث نبوي هر گاه یكي از آنها را رنجي رسد براي ديگران آرام و قرار نماند:
صلی الله علیه و آله را جز برای رحمت بر خلق نفرستاده است: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» <ref>(انبیا/107)</ref>. و چه رحمتی بالاتر از این که مردم از عبودیت غیر خدا و خلود در ارض و دوزخ نجات یافته و به بندگی خدا و رستگاری دست یابند و در غم و شادی یک‌دیگر چنان شریک باشند که به حکم حدیث نبوی هر گاه یکی از آنها را رنجی رسد برای دیگران آرام و قرار نماند:
فطـرت مســلم سرا پا شفـــقت است
فطـرت مســلم سرا پا شفـــقت است
آن كه مهتاب از سر انگشتش دو نيم
آن که مهتاب از سر انگشتش دو نیم
از مقـــام او اگـــــر دور ايســـــــتي
از مقـــام او اگـــــر دور ایســـــــتی
در جهان دست و زبانش رحمت است
در جهان دست و زبانش رحمت است
رحـــمت او عــــام و خُلـــقش عظيم
رحـــمت او عــــام و خُلـــقش عظیم
از ميــــــــــان محــــشر ما نيـــسـتي
از میــــــــــان محــــشر ما نیـــسـتی
                <ref>(اقبال لاهوری، پیشین، ص89)</ref>.
  <ref>(اقبال لاهوری، پیشین، ص89)</ref>.
مسلمانان به حكم قرآن كريم به همان نسبت كه در مقابل دشمنان، شديد و مقاوم اند در مقابل یک‌دیگر رحيم و مهربان‌اند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» <ref>(فتح/29)</ref>. نتیجه آن‌كه امت اسلامي در پرتو تعاليم اسلام به تعالي روحي و معنوي كه از آثار آن، اسلام وطني، حريت و آزادگي، تدبير و شجاعت، رحمت وشفقت و... است دست یافت و تمدني معنوي را كه زير‌ساز تمدن مادي بود به منصة ظهور رساند.
مسلمانان به حکم قرآن کریم به همان نسبت که در مقابل دشمنان، شدید و مقاوم اند در مقابل یک‌دیگر رحیم و مهربان‌اند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» <ref>(فتح/29)</ref>. نتیجه آن‌که امت اسلامی در پرتو تعالیم اسلام به تعالی روحی و معنوی که از آثار آن، اسلام وطنی، حریت و آزادگی، تدبیر و شجاعت، رحمت وشفقت و... است دست یافت و تمدنی معنوی را که زیر‌ساز تمدن مادی بود به منصة ظهور رساند.
گذشته از آثار مذكور، كه تقريباً به صورت فرهنگ عمومي مسلمانان در آمده بود، بعد معنويت و عرفان اسلامي در ميان كساني كه صلاحيت و استعداد آن را داشتند به عالي‌ترين مراتب خود رسید و پشتوانة بزرگ فرهنگ و تمدن اسلامي گرديد. اقبال نيز خود از چنين معرفتي برخوردار بود و به سنايي، مولوي، حافظ و ... عشق مي‌ورزيد:
گذشته از آثار مذکور، که تقریباً به صورت فرهنگ عمومی مسلمانان در آمده بود، بعد معنویت و عرفان اسلامی در میان کسانی که صلاحیت و استعداد آن را داشتند به عالی‌ترین مراتب خود رسید و پشتوانة بزرگ فرهنگ و تمدن اسلامی گردید. اقبال نیز خود از چنین معرفتی برخوردار بود و به سنایی، مولوی، حافظ و ... عشق می‌ورزید:
مي روشن ز تاك من فرو ريخت
می روشن ز تاک من فرو ریخت
نصيب از آتشي دارم كــــــه اول
نصیب از آتشی دارم کــــــه اول
خوشا مردي كه در دامانم آويخت
خوشا مردی که در دامانم آویخت
سنــــايي از دل رومي بر انگيخت
سنــــایی از دل رومی بر انگیخت
                (اقبال لاهوری، پیشین، ص459).
  (اقبال لاهوری، پیشین، ص459).
با اين همه بايد ياد‌آور شد كه اين همه تعالي روحي و معنوي در حالي بود كه حكومت اسلامي پس از پيامبر از مسير اصلي خود خارج و پس از مدتي به سلطنت تبديل شد. روشن است كه اگر اين انحراف رخ نمي‌داد مسير تعالي تا چه حد عالي‌تر، وسيع‌تر و عميق‌تر مي‌گشت. به هر حال، آن‌چه مسلّم است اين است كه مسلمانان در پرتو تعاليم الهي و در دامنة گستردة امت اسلامي به چنان تعالي روحي و معنوي دست یافتند که پیش از آن سابقه نداشت.
با این همه باید یاد‌آور شد که این همه تعالی روحی و معنوی در حالی بود که حکومت اسلامی پس از پیامبر از مسیر اصلی خود خارج و پس از مدتی به سلطنت تبدیل شد. روشن است که اگر این انحراف رخ نمی‌داد مسیر تعالی تا چه حد عالی‌تر، وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌گشت. به هر حال، آن‌چه مسلّم است این است که مسلمانان در پرتو تعالیم الهی و در دامنة گستردة امت اسلامی به چنان تعالی روحی و معنوی دست یافتند که پیش از آن سابقه نداشت.


=========پيشرفت علمي و فني مسلمانان=========  
======<nowiki>=== پیشرفت علمی و فنی مسلمانان ===</nowiki>======  
ثمرة دوم تشكيل امت اسلامي، پيشرفت علمي و مادي مسلمانان بوده است. تأكيد اسلام بر علم و دانش بر هيچ كسي پوشيده نيست. همين امر موجبات پيشرفت علمي مسلمانان را فراهم آورد.
ثمرة دوم تشکیل امت اسلامی، پیشرفت علمی و مادی مسلمانان بوده است. تأکید اسلام بر علم و دانش بر هیچ کسی پوشیده نیست. همین امر موجبات پیشرفت علمی مسلمانان را فراهم آورد.
شهيد مطهري در اين باره می‌گوید:
شهید مطهری دراین‌باره می‌گوید:
«سرعت پيشرفت و توسعه، كليت و شمول و همه‌جانبگي، شركت طبقات مختلف اجتماع، اشتراك مساعي ملل گوناگون، چيزهايي است كه اعجاب‌ها را در مورد تمدن اسلامي بر انگيخته است» <ref>(مطهری، بی‌تا، ص450)</ref>.
«سرعت پیشرفت و توسعه، کلیت و شمول و همه‌جانبگی، شرکت طبقات مختلف اجتماع، اشتراک مساعی ملل گوناگون، چیزهایی است که اعجاب‌ها را در مورد تمدن اسلامی بر انگیخته است» <ref>(مطهری، بی‌تا، ص450)</ref>.
وی سپس از جرجي زيدان چنین نقل مي‌كند:
وی سپس از جرجی زیدان چنین نقل می‌کند:
«عرب‌‌ها (مسلمانان) در مدت يك قرن و اندي مطالب و علومي به زبان خود ترجمه كردند كه روميان در مدت چند قرن از انجام آن عاجز بودند...
«عرب‌‌ها (مسلمانان) در مدت یک قرن و اندی مطالب و علومی به زبان خود ترجمه کردند که رومیان در مدت چند قرن از انجام آن عاجز بودند...
مسلمانان قسمت عمدة علوم فلسفي و رياضي و طب و هیئت و ادبيات ملل متمدن را به زبان عربي ترجمه و نقل كردند... در واقع بهترين معلومات هر ملتي را از آن گرفتند، مثلاً در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هيئت از يونان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ و موسيقي و ستاره‌شناسي و ادبيات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس كردند و از هنديان طب (هندي) حساب و نجوم و موسيقي و داستان و گياه شناسي آموختند. از كلدانيان و نبطي‌ها كشاورزي و باغباني و سحر و ستاره‌شناسي و طلسم فرا گرفتند و شيمي و تشريح از مصريان به آنان رسيد و...» <ref>(پیشین، ص451)</ref>.
مسلمانان قسمت عمدة علوم فلسفی و ریاضی و طب و هیئت و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربی ترجمه و نقل کردند... در واقع بهترین معلومات هر ملتی را از آن گرفتند، مثلاً در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند و از ایرانیان تاریخ و موسیقی و ستاره‌شناسی و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس کردند و از هندیان طب (هندی) حساب و نجوم و موسیقی و داستان و گیاه شناسی آموختند. از کلدانیان و نبطی‌ها کشاورزی و باغبانی و سحر و ستاره‌شناسی و طلسم فراگرفتند و شیمی و تشریح از مصریان به آنان رسید و...» <ref>(پیشین، ص451)</ref>.
روشن است كه مسلمانان صرفاً به اقتباس اكتفا نكردند، بلكه در هر يك از علوم بالا با خلاقيت و ابتكار و نوآوري دامنة آن را گسترش دادند و آراء و نظريات جديد ارايه نمودند و به این ترتيب در كنار علوم و معارف ديني مانند: فقه، تفسير، حديث، كلام، فلسفه، عرفان و... در ديگر علوم طبيعي مانند: فيزيك، ‌شيمي، جبر، هندسه، طب، تشريح، ستاره‌شناسي و... پيشرفت‌هاي چشم‌گيري نمودند و قرن‌ها پرچم‌داري نهضت علمي در جهان را بر عهده داشتند.
روشن است که مسلمانان صرفاً به اقتباس اکتفا نکردند، بلکه در هر یک از علوم بالا با خلاقیت و ابتکار و نوآوری دامنة آن را گسترش دادند و آراء و نظریات جدید ارایه نمودند و به این ترتیب در کنار علوم و معارف دینی مانند: فقه، تفسیر، حدیث، کلام، فلسفه، عرفان و... در دیگر علوم طبیعی مانند: فیزیک، ‌شیمی، جبر، هندسه، طب، تشریح، ستاره‌شناسی و... پیشرفت‌های چشم‌گیری نمودند و قرن‌ها پرچم‌داری نهضت علمی در جهان را بر عهده داشتند.
اينك بايد دید چرا مسلمانان از آن فرّ و شكوه معنوي و مادي و علمي خود دور شدند وسيادت درخشان خود را از دست دادند.
اینک باید دید چرا مسلمانان از آن فرّ و شکوه معنوی و مادی و علمی خود دور شدند وسیادت درخشان خود را از دست دادند.


==========جايگاه مسلمانان در جهان طي قرون اخير==========
======<nowiki>==== جایگاه مسلمانان در جهان طی قرون اخیر ====</nowiki>======
مسلمانان پس از قرن‌ها سيادت معنوي و علمي جهاني دچار انحطاط و ركود شدند. اين انحطاط، هم در بعد معنوي و روحي و هم در بعد علمي رخ داد. از سوي ديگر، غرب به تدريج بيدار شد و از منابع علمي مسلمين بهره‌ها برد و توسعة علمي حيرت‌انگيزي یافت. اما تمدن غرب از تعالي روحي و معنوي تهي و از انگيزه‌هاي مادي و دنيا‌پرستي سرشار بود. همين امر سبب تجاوز و تعدي غرب به جهان شرق و به خصوص بلاد اسلامي گرديد. مسلمانان نه تنها راكد و ساكن، بلكه مورد ستم و تجاوز و تحقير واقع و اسير تمدن غرب گشتند.  
مسلمانان پس از قرن‌ها سیادت معنوی و علمی جهانی دچار انحطاط و رکود شدند. این انحطاط، هم در بعد معنوی و روحی و هم در بعد علمی رخ داد. از سوی دیگر، غرب به تدریج بیدار شد و از منابع علمی مسلمین بهره‌ها برد و توسعة علمی حیرت‌انگیزی یافت. اما تمدن غرب از تعالی روحی و معنوی تهی و از انگیزه‌های مادی و دنیا‌پرستی سرشار بود. همین امر سبب تجاوز و تعدی غرب به جهان شرق و به خصوص بلاد اسلامی گردید. مسلمانان نه تنها راکد و ساکن، بلکه مورد ستم و تجاوز و تحقیر واقع و اسیر تمدن غرب گشتند.  
اين وضعيت اسف‌بار، برخي از متفكران مسلمان را از شرق تا غرب جهان اسلام بار دیگر به طرح انديشة عزت اسلامي برانگيخت. بيش از صد سال پيش سيد جمال الدين اسد‌آبادي نهضت بيداري اسلامي را پي ريخت و پس از او متفكراني چون عبده، اقبال و ... آن را پي گرفتند.
این وضعیت اسف‌بار، برخی از متفکران مسلمان را از شرق تا غرب جهان اسلام بار دیگر به طرح اندیشة عزت اسلامی برانگیخت. بیش از صد سال پیش سید جمال‌الدین اسد‌آبادی نهضت بیداری اسلامی را پی ریخت و پس از او متفکرانی چون عبده، اقبال و ... آن را پی گرفتند.
اقبال لاهوري از گذشتة شكوهمند اسلامي به خوبي آگاه بود، همان طور كه وضعيت اسفناك مسلمانان را طي قرون اخير به خوبي حس مي‌كرد. او هم‌چنين عصر خود و تمدن غالب، يعني تمدن غربي، را نيك مي‌شناخت. وی به خوبي مي‌دانست كه تمدن كنوني غرب از سعادت بشري عقيم است و بلكه بر پاية تجاوز و ستم شكل گرفته است. او راه نجات را در بازگشت به هويت معنوي و خودي مي‌ديد. مسلمانان را نسبت به عظمت ديرينة خود آشنا مي‌ساخت و بر آن بود كه اسلام و قرآن براي همه عصرها است. بانگ او بانگ بازگشت به قرآن و اتحاد مسلمانان بود.
اقبال لاهوری از گذشتة شکوهمند اسلامی به خوبی آگاه بود، همان طور که وضعیت اسفناک مسلمانان را طی قرون اخیر به خوبی حس می‌کرد. او هم‌چنین عصر خود و تمدن غالب، یعنی تمدن غربی، را نیک می‌شناخت. وی به خوبی می‌دانست که تمدن کنونی غرب از سعادت بشری عقیم است و بلکه بر پایة تجاوز و ستم شکل گرفته است. او راه نجات را در بازگشت به هویت معنوی و خودی می‌دید. مسلمانان را نسبت به عظمت دیرینة خود آشنا می‌ساخت و بر آن بود که اسلام و قرآن برای همه عصرها است. بانگ او بانگ بازگشت به قرآن و اتحاد مسلمانان بود.
در اين‌جا به مرور انديشة اقبال در سه محور «علل انحطاط مسلمانان»، « ماهيت تمدن غرب» و «بازگشت به اسلام و احياي تمدن اسلامي» مي‌پردازيم.
در این‌جا به مرور اندیشة اقبال در سه محور «علل انحطاط مسلمانان»، «ماهیت تمدن غرب» و «بازگشت به اسلام و احیای تمدن اسلامی» می‌پردازیم.


===========دلایل انحطاط مسلمانان در قرون اخير===========
======<nowiki>===== دلایل انحطاط مسلمانان در قرون اخیر =====</nowiki>======
مسلمانان كه قرن‌ها از سيادت و عزت جهاني بر‌خوردار بودند و تمدني با دو عنصر «تعالي» و «پيشرفت» را خلق كرده بودند چرا طي دو سه قرن اخير این چنين خوار و زبون گشتند؟ اين پرسش براي اقبال مطرح بوده است:
مسلمانان که قرن‌ها از سیادت و عزت جهانی بر‌خوردار بودند و تمدنی با دو عنصر «تعالی» و «پیشرفت» را خلق کرده بودند چرا طی دو سه قرن اخیر این چنین خوار و زبون گشتند؟ این پرسش برای اقبال مطرح بوده است:
شبي پيــــش خدا بگريســــتم زار
شبی پیــــش خدا بگریســــتم زار
مســـلمانان چرا زارند و خوارند؟
مســـلمانان چرا زارند و خوارند؟
              <ref>(اقبال لاهوری، پیشین، ص445)</ref>.
  <ref>(اقبال لاهوری، پیشین، ص445)</ref>.
دل اقبال از اين خواري و زبوني مالامال از درد و رنج بود:
دل اقبال از این خواری و زبونی مالامال از درد و رنج بود:
در گـــلويم گـريــه‌ها گردد گره
در گـــلویم گـریــه‌ها گردد گره
مسلم اين كشـــور از خود نـــااميد
مسلم این کشـــور از خود نـــاامید
از سه قرن اين امت خوار و زبــون
از سه قرن این امت خوار و زبــون
پست فكر و دون نهاد و كور ذوق
پست فکر و دون نهاد و کور ذوق
ايــــن قيــــامت اندرون سيـــــنه به
ایــــن قیــــامت اندرون سیـــــنه به
عــمرها شــــد با خدا مردي نديد...
عــمرها شــــد با خدا مردی ندید...
زنــــده بــــي سـوز و سرور اندرون
زنــــده بــــی سـوز و سرور اندرون
مكتـب و ملاي او محـــروم شـــوق
مکتـب و ملای او محـــروم شـــوق
                                    <ref>(پیشین، ص398)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص398)</ref>.
از نظر اقبال، وضعيت كنوني مسلمانان دلایل متعددی دارد که برخي از آنها عبارت است از:
از نظر اقبال، وضعیت کنونی مسلمانان دلایل متعددی دارد که برخی از آنها عبارت است از:


============دوري مسلمانان از تعاليم اسلام============  
======<nowiki>====== دوری مسلمانان از تعالیم اسلام ======</nowiki>======  
مسلمانان به تدريج از اسلام دور شدند و حداكثر به آداب و مراسم بي روح اكتفا كردند. روح توحيد و آداب اسلامي از ميان رفت و ظواهر به جاي ماند. بيان اقبال در دوري مسلمانان از اسلام و پيامبر چنين است:
مسلمانان به تدریج از اسلام دور شدند و حداکثر به آداب و مراسم بی روح اکتفا کردند. روح توحید و آداب اسلامی از میان رفت و ظواهر به جای ماند. بیان اقبال در دوری مسلمانان از اسلام و پیامبر چنین است:
هست دين مصطفي ديــــن حيـات
هست دین مصطفی دیــــن حیـات
تا شعار مصطفي از دســـــت رفـت
تا شعار مصطفی از دســـــت رفـت


عـصر ما، ما را ز ما بيـــگانه كـــرد
عـصر ما، ما را ز ما بیـــگانه کـــرد
سوز او تا از ميـان ســيــــنه رفـــت
سوز او تا از میـان ســیــــنه رفـــت


ملتي را رفت چون آيين ز دســت
ملتی را رفت چون آیین ز دســت
هستي مسلم ز آيين است و بس
هستی مسلم ز آیین است و بس
شــــرع او تفســـير آييـــن حيــات
شــــرع او تفســـیر آییـــن حیــات
قـــوم را رمز بقـــا از دســت رفت
قـــوم را رمز بقـــا از دســت رفت
                                        <ref>(پیشین، ص87)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص87)</ref>.
از جــــمال مصـــطفي بيـگانه كرد
از جــــمال مصـــطفی بیـگانه کرد
جـــــــوهر آيــينه از آيــينه رفـت
جـــــــوهر آیــینه از آیــینه رفـت
                                    <ref>(پیشین، ص399)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص399)</ref>.
مثل خاك اجزاي او از هم شكست
مثل خاک اجزای او از هم شکست
باطــن ديني نبـــي اين است و بس
باطــن دینی نبـــی این است و بس
                                        <ref>(پیشین، ص82)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص82)</ref>.
با رفتن روح از شعائر اسلامي نظام فردي و اجتماعي مختل گرديد:
با رفتن روح از شعائر اسلامی نظام فردی و اجتماعی مختل گردید:
نـور در صــوم و صـلات او نــمانـــد
نـور در صــوم و صـلات او نــمانـــد
رفت از و آن مستي و ذوق و ســـرور
رفت از و آن مستی و ذوق و ســـرور
روح چون رفت از صلات و از صيام
روح چون رفت از صلات و از صیام
ســــينه‌ها از گــرمي قــــرآن تــهي
ســــینه‌ها از گــرمی قــــرآن تــهی
جلوه‌ای در كائنـــات او نماند
جلوه‌ای در کائنـــات او نماند
ديـــن او انـــدر كتـاب و او به گور
دیـــن او انـــدر کتـاب و او به گور
فرد ناهــموار و ملـــت بي نظــــــام
فرد ناهــموار و ملـــت بی نظــــــام
از چنيــــن مردان چــــه اميـد بهي
از چنیــــن مردان چــــه امیـد بهی
                                    <ref>(پیشین، ص382)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص382)</ref>.
و به این ترتیب نشاني از پيامبر در مسلمانان نماند:
و به این ترتیب نشانی از پیامبر در مسلمانان نماند:
در عجم گرديدم و هم در عــرب
در عجم گردیدم و هم در عــرب
اين مســلمان زادة روشـن دماغ
این مســلمان زادة روشـن دماغ
مصـــطفي نـــايــاب و ارزان بولهب
مصـــطفی نـــایــاب و ارزان بولهب
ظلمت آباد ضــــميـــرش بي چراغ
ظلمت آباد ضــــمیـــرش بی چراغ
                                    <ref>(پیشین، ص413)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص413)</ref>.
حق آن است كه مسلماني چنين، از ياد و نام پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله از خجالت آب شود و بهتر آن كه نام او را نيالايد!
حق آن است که مسلمانی چنین، از یاد و نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از خجالت آب شود و بهتر آن که نام او را نیالاید!
چون به نام مصطفي خوانم درود
چون به نام مصطفی خوانم درود
عشـــق مي‌گويد اي محـكوم غير
عشـــق می‌گوید ای محـکوم غیر
تا نــداري از محــــمد رنگ و بو
تا نــداری از محــــمد رنگ و بو
از خجالت آب مي‌گردد وجود
از خجالت آب می‌گردد وجود
سيــــنة تــو از بتـان مانند دير
سیــــنة تــو از بتـان مانند دیر
از درود خــود ميــــالا نـــام او
از درود خــود میــــالا نـــام او
                                    <ref>(پیشین، ص406)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص406)</ref>.
به این ترتيب، دوري مسلمانان از اسلام و آيين پيامبر صلی الله علیه و آله آغاز دورة خواري و زبوني آنها شد.
به این ترتیب، دوری مسلمانان از اسلام و آیین پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز دورة خواری و زبونی آنها شد.


=============ظهور سلطنت و ملوكيت در جهان اسلام=============  
======<nowiki>======= ظهور سلطنت و ملوکیت در جهان اسلام =======</nowiki>======  
از دلایل دیگر انحطاط مسلمانان دوري حكومت‌ها از اسلام و تبديل حكومت اسلامي به سلطنت است. بقاي سلطنت نيز در گرو جدايي دين از سياست است. به این ترتيب امت اسلام از داعيه‌هاي سياسي اسلام دور شد:
از دلایل دیگر انحطاط مسلمانان دوری حکومت‌ها از اسلام و تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت است. بقای سلطنت نیز در گرو جدایی دین از سیاست است. به این ترتیب امت اسلام از داعیه‌های سیاسی اسلام دور شد:
منزل و مقصود قرآن ديــــگر است
منزل و مقصود قرآن دیــــگر است
خود طلسم قيصر و كسري شكست
خود طلسم قیصر و کسری شکست
تا نهال سلطنـــت قـــوت گرفـــت
تا نهال سلطنـــت قـــوت گرفـــت
از ملــوكيـــت نـــگه گـردد اگــر
از ملــوکیـــت نـــگه گـردد اگــر
رسم و آيين مسلـــــمان ديگر است...
رسم و آیین مسلـــــمان دیگر است...
خود ســر تخـــت ملـــوكيت نشست
خود ســر تخـــت ملـــوکیت نشست
ديــن او نــقــش از ملــوكيت گرفت
دیــن او نــقــش از ملــوکیت گرفت
عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر
عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر
                                    <ref>(پیشین، ص315)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص315)</ref>.
نيز گويد:
نیز گوید:
عرب خود را به نور مصطفي سوخت
عرب خود را به نور مصطفی سوخت
ولـيکن آن خلافـت راه گـم كــــرد
ولـیکن آن خلافـت راه گـم کــــرد
خلافـت بر مقام ما گــــواهي اســت
خلافـت بر مقام ما گــــواهی اســت
ملوكيت همه مكر است و نيــــرنگ
ملوکیت همه مکر است و نیــــرنگ
چــراغ مردة شـــرق را بر افروخت
چــراغ مردة شـــرق را بر افروخت
كـــــه اول مومنان را شـاهي آموخت
کـــــه اول مومنان را شـاهی آموخت
حرام است آنچه بر ما پادشـاهي است
حرام است آنچه بر ما پادشـاهی است
خــلافت حفـظ ناموس الــهي است
خــلافت حفـظ ناموس الــهی است
                                    <ref>(پیشین، ص464)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص464)</ref>.
استحكام ملوكيت و پادشاهي نيز به شقاق بين مردم وابسته است :
استحکام ملوکیت و پادشاهی نیز به شقاق بین مردم وابسته است:
چيســـت تقدير ملوكيت شـــقــاق
چیســـت تقدیر ملوکیت شـــقــاق
از بدآموزي زبون تقـــدير ملــك
از بدآموزی زبون تقـــدیر ملــک
محـكـمـي جستـــن ز تــدبير نفـــاق
محـکـمـی جستـــن ز تــدبیر نفـــاق
بـــاطــــــل و آشفته‌تر تدبير ملك
بـــاطــــــل و آشفته‌تر تدبیر ملک
                                    <ref>(پیشین، ص324)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص324)</ref>.
و پادشاهان دشمنان خدا و ويران‌گر شهرها و بلادند:
و پادشاهان دشمنان خدا و ویران‌گر شهرها و بلادند:
رايت حق از ملـوك آمد نگـــون
رایت حق از ملـوک آمد نگـــون
قريه‌ها از دخلشان خـوار و زبون  
قریه‌ها از دخلشان خـوار و زبون  


و حاصل آيين و دستور ملوك جز فربهي صاحبان قدرت و بيچارگي ضعفا و مستضعفان نيست:
و حاصل آیین و دستور ملوک جز فربهی صاحبان قدرت و بیچارگی ضعفا و مستضعفان نیست:
حاصل آيين و دســـتــور ملـوك
حاصل آیین و دســـتــور ملـوک
ده خدايان فربه و دهقان چو دوك
ده خدایان فربه و دهقان چو دوک
                                    <ref>(پیشین، ص310)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص310)</ref>.


==============تفرقه و جدايي==============
======<nowiki>======== تفرقه و جدایی ========</nowiki>======
امت واحد اسلامي به تدريج به امم و ملل تبديل شد. تفرقه و جدايي با عناوين مختلف نژادي، قومي، ملي و ... امت اسلام را متفرق ساخته و یا در مقابل یک‌دیگر قرار داد. اخوت اسلامي رخت بر بست و شد آن‌چه كه شد:
امت واحد اسلامی به تدریج به امم و ملل تبدیل شد. تفرقه و جدایی با عناوین مختلف نژادی، قومی، ملی و ... امت اسلام را متفرق ساخته و یا در مقابل یک‌دیگر قرار داد. اخوت اسلامی رخت بر بست و شد آن‌چه که شد:
خويشتن را ترك و افغان خوانـده‌اي
خویشتن را ترک و افغان خوانـده‌ای
اي كــه تو رســـــواي نام افتــاده‌اي
ای کــه تو رســـــوای نام افتــاده‌ای
صـــد ملل از ملتــــي انگيخـــته‌اي
صـــد ملل از ملتــــی انگیخـــته‌ای
واي بر تــــو آن‌چه بودي مانده‌اي...
وای بر تــــو آن‌چه بودی مانده‌ای...
از درخـــت خويش خام افتاده‌اي...
از درخـــت خویش خام افتاده‌ای...
بر حصار خود شبيــخون ريخته‌اي
بر حصار خود شبیــخون ریخته‌ای


نيز:
نیز:
اندكي گـــم شو به قرآن و خبر
اندکی گـــم شو به قرآن و خبر
در جهان آواره و بــيــچــاره اي
در جهان آواره و بــیــچــاره ای
بند غير الله اندر پــــاي تســــت
بند غیر الله اندر پــــای تســــت
بــــاز اي نادان به خويش اندر نگر
بــــاز ای نادان به خویش اندر نگر
وحــدتي گم كرده‌اي صد پاره‌اي
وحــدتی گم کرده‌ای صد پاره‌ای
داغـم از داغي كه در سيماي توست
داغـم از داغی که در سیمای توست
                                <ref>(پیشین، ص105ـ106)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص105ـ106)</ref>.
از نظر اقبال آن‌چه قلب پيامبر اسلام را به درد مي‌آورد تفرقة امت اسلامي است:
از نظر اقبال آن‌چه قلب پیامبر اسلام را به درد می‌آورد تفرقة امت اسلامی است:
امتـــي بــــودي امم گـــرديـــده‌اي
امتـــی بــــودی امم گـــردیـــده‌ای
هر كه از بند خـودي وارســـــت مرد
هر که از بند خـودی وارســـــت مرد
آن‌چه تو با خويش كردي، كس نكرد
آن‌چه تو با خویش کردی، کس نکرد
بـــزم خود را خود ز هم پاشيده‌اي
بـــزم خود را خود ز هم پاشیده‌ای
هـــر كه با بيـــگانگان پيوست مرد
هـــر که با بیـــگانگان پیوست مرد
روح پاك مصــطفي آمد بــه درد
روح پاک مصــطفی آمد بــه درد
                                      <ref>(پیشین، ص418)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص418)</ref>.
با گسيخته شدن وحدت گرفتاري‌ها آغاز شد:
با گسیخته شدن وحدت گرفتاری‌ها آغاز شد:
رشتة وحدت چو قوم از دست داد
رشتة وحدت چو قوم از دست داد
ما پريشان در جهان چـون اختــــريم
ما پریشان در جهان چـون اختــــریم
آن‌چه تو با خويش كردي، كس نكرد
آن‌چه تو با خویش کردی، کس نکرد
صــــــد گــره بر روي كار ما فتاد
صــــــد گــره بر روی کار ما فتاد
هــــمدم و بيــگـانه از یک‌دیگريم
هــــمدم و بیــگـانه از یک‌دیگریم
روح پاك مصــطفي آمد بــه درد
روح پاک مصــطفی آمد بــه درد
                                      <ref>(پیشین، ص408)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص408)</ref>.


===============رواج وطن پرستي به مفهوم غربي آن===============
======<nowiki>========= رواج وطن پرستی به مفهوم غربی آن =========</nowiki>======
وطن به مفهوم غربي آن كه در قرن نوزدهم ميلادي در اروپا شكل گرفت <ref>(مطهری، بی‌تا، ج1، ص13)</ref>. وقتي به وسيلة خود غربي‌ها و روشنفكران وابستة آنها ميان مسلمانان رخنه كرد، ملت‌های اسلامي را از یک‌دیگر جدا ومتفرق ساخت و زمينه را براي هجوم آنها به بلاد اسلامي فراهم كرد:
وطن به مفهوم غربی آن که در قرن نوزدهم میلادی در اروپا شکل گرفت <ref>(مطهری، بی‌تا، ج1، ص13)</ref>. وقتی به وسیلة خود غربی‌ها و روشنفکران وابستة آنها میان مسلمانان رخنه کرد، ملت‌های اسلامی را از یک‌دیگر جدا ومتفرق ساخت و زمینه را برای هجوم آنها به بلاد اسلامی فراهم کرد:
آن چنان قطع اخوت كـــرده‌اند
آن چنان قطع اخوت کـــرده‌اند
تا وطن را شمع محفل ســـاختند
تا وطن را شمع محفل ســـاختند
آن فلار‌نســاوي  باطل پرســت
آن فلار‌نســاوی باطل پرســت
نسخه‌اي بهر شهــنشاهان نوشت
نسخه‌ای بهر شهــنشاهان نوشت
مملكت را دين او معبود ساخت
مملکت را دین او معبود ساخت
بــر وطـــن تعـــمير ملت كرده‌اند
بــر وطـــن تعـــمیر ملت کرده‌اند
نـــوع انـــسان را قـــبايل ساختند...
نـــوع انـــسان را قـــبایل ساختند...
ســرمة او ديدة مردم شكست
ســرمة او دیدة مردم شکست
در گـــل ما دانة پيـكار كشت...
در گـــل ما دانة پیـکار کشت...
فـــكر او مذموم را محمود ساخت
فـــکر او مذموم را محمود ساخت
                            <ref>(پیشین، ص78ـ79)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص78ـ79)</ref>.
از نظر اقبال حب ّّسرزمين و كشور براي مسلمانان منافاتي با اسلام وطني آنها نداشت، اما وطن پرستي به مفهوم غربي آن منافي با اسلام وطني است و همين امر مشكلات بسياري را براي مسلمانان ايجاد كرده است. اين در حالي است كه غرب خود در فكر تمركز و اتحاد است:
از نظر اقبال حب ّّسرزمین و کشور برای مسلمانان منافاتی با اسلام وطنی آنها نداشت، اما وطن پرستی به مفهوم غربی آن منافی با اسلام وطنی است و همین امر مشکلات بسیاری را برای مسلمانان ایجاد کرده است. این در حالی است که غرب خود در فکر تمرکز و اتحاد است:
لرد مغرب آن ســـــرا پا مكر و فـــــن
لرد مغرب آن ســـــرا پا مکر و فـــــن
او به فكر مركز و تـــــو در نـــــفــاق
او به فکر مرکز و تـــــو در نـــــفــاق
تو اگر داري تـــــميز خوب و زشـت
تو اگر داری تـــــمیز خوب و زشـت
آن كف خاكــي كه نـــاميدي وطـن
آن کف خاکــی که نـــامیدی وطـن
با وطن اهل وطـــن را نســـبتي اسـت
با وطن اهل وطـــن را نســـبتی اسـت
اندرين نســـــبت اگــر داري نظــــر
اندرین نســـــبت اگــر داری نظــــر
گرچه از مشـرق برآيـــــد آفــــتاب
گرچه از مشـرق برآیـــــد آفــــتاب
در تب و تاب اســــت از سوز درون
در تب و تاب اســــت از سوز درون
بردمد از مشرق خود جـــلوه مسـت
بردمد از مشرق خود جـــلوه مسـت
فطرتش از مغرب و مشرق بري است
فطرتش از مغرب و مشرق بری است
اهــــل ديــــن را داد تعـــلــــيم وطن
اهــــل دیــــن را داد تعـــلــــیم وطن
بــگــــذر از شـــام و فلسطين و عراق
بــگــــذر از شـــام و فلسطین و عراق
دل نبندي با كلوخ و سنگ و خشت...
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت...
ايــــن كه گـويي مصر و ايران و يمن
ایــــن که گـویی مصر و ایران و یمن
زان كـــه از خاكش طلوع ملتي است
زان کـــه از خاکش طلوع ملتی است
نكـــــته اي بيــــني ز مو بــاريــــك‌تر
نکـــــته ای بیــــنی ز مو بــاریــــک‌تر
با تجــــلي‌هاي شــوخ و بــي حجاب
با تجــــلی‌های شــوخ و بــی حجاب
تا ز قيــــــد شـــرق و غرب آيد برون
تا ز قیــــــد شـــرق و غرب آید برون
تــــــا همه آفــــاق را آرد بـــه دست
تــــــا همه آفــــاق را آرد بـــه دست
گـرچه او از روي نسبت خاوري است
گـرچه او از روی نسبت خاوری است
                          <ref>(پیشین، ص304ـ305)</ref>
  <ref>(پیشین، ص304ـ305)</ref>
به این ترتيب، وطن‌گرايي و ملي‌گرايي به مفهوم غربي آن براي جهان اسلام جز خسارت چيزي در بر نداشت، زيرا مسلمانان به حكم تعاليم قرآني علاقه به وطن و سرزمين و زادگاه خود را به سادگی با علاقه به اسلام و سرزمين‌هاي اسلامي جمع كرده بودند و دفاع از بلادهاي اسلامي را وظيفة شرعي خود تلقي می‌كردند. اما با رواج تفكر غربي وطني، ملت‌های اسلامی روياروي هم قرار گرفته و حتی از منافع یک‌دیگر در مقابل دشمن مشترك دفاع نكردند. نمونة عيني و حاضر آن اشغال فلسطين طي دهه‌هاي اخير و اشغال افغانستان و عراق طي سال‌هاي اخير است.
به این ترتیب، وطن‌گرایی و ملی‌گرایی به مفهوم غربی آن برای جهان اسلام جز خسارت چیزی در بر نداشت، زیرا مسلمانان به حکم تعالیم قرآنی علاقه به وطن و سرزمین و زادگاه خود را به سادگی با علاقه به اسلام و سرزمین‌های اسلامی جمع کرده بودند و دفاع از بلادهای اسلامی را وظیفة شرعی خود تلقی می‌کردند. اما با رواج تفکر غربی وطنی، ملت‌های اسلامی رویاروی هم قرار گرفته و حتی از منافع یک‌دیگر در مقابل دشمن مشترک دفاع نکردند. نمونة عینی و حاضر آن اشغال فلسطین طی دهه‌های اخیر و اشغال افغانستان و عراق طی سال‌های اخیر است.


================خود باختگي و تقليد از غرب================
======<nowiki>========== خود باختگی و تقلید از غرب ==========</nowiki>======
از جمله دلایل انحطاط مسلمين خود‌باختگي و شيفتگي در مقابل تمدن غرب است.مسلمانان بي آن كه از ماهيت واقعي تمدن غرب آگاه باشند در برابر پيشرفت‌هاي چشم‌گير علمي غرب خود را باختند و حتي برخي متفكران چنان شيفتة آن شدند كه راه نجات را جز در «غربي شدن» در تمامي شئون فكري، سياسي، اجتماعي و حتي فردي ندانستند. از نظر برخي حتي نوع پوشش نيز بايد غربي شود تا پيشرفت و توسعه حاصل گردد:
از جمله دلایل انحطاط مسلمین خود‌باختگی و شیفتگی در مقابل تمدن غرب است. مسلمانان بی آن که از ماهیت واقعی تمدن غرب آگاه باشند در برابر پیشرفت‌های چشم‌گیر علمی غرب خود را باختند و حتی برخی متفکران چنان شیفتة آن شدند که راه نجات را جز در «غربی شدن» در تمامی شئون فکری، سیاسی، اجتماعی و حتی فردی ندانستند. از نظر برخی حتی نوع پوشش نیز باید غربی شود تا پیشرفت و توسعه حاصل گردد:
شيخ او لــــــرد فرنگـي را مريــــــد
شیخ او لــــــرد فرنگـی را مریــــــد
گفت دين را رونق از محكومي است
گفت دین را رونق از محکومی است
گــــــر چــه گويــد از مقام بايزيد
گــــــر چــه گویــد از مقام بایزید
زندگاني از خودي محرومي است
زندگانی از خودی محرومی است
                                            <ref>(پیشین، ص399)</ref>
  <ref>(پیشین، ص399)</ref>
نيز:
نیز:
ترك و ايران و عرب مسـت فرنـــگ
ترک و ایران و عرب مسـت فرنـــگ
مشرق از سلطــاني مغــــرب خــراب
مشرق از سلطــانی مغــــرب خــراب
هـــر كسي را در گلو شست فرنگ
هـــر کسی را در گلو شست فرنگ
اشـــتراك از دين و ملت برده تاب
اشـــتراک از دین و ملت برده تاب
                                            <ref>(پیشین، ص304)</ref>
  <ref>(پیشین، ص304)</ref>
كار مسلمانان، به خصوص برخي خواص آنها، در تقليد از غرب به آن‌جا رسيد كه چشمة كوثر حيات را از سراب غرب مي‌جستند و نان جو را از دست آنها مي‌خواستند:
کار مسلمانان، به خصوص برخی خواص آنها، در تقلید از غرب به آن‌جا رسید که چشمة کوثر حیات را از سراب غرب می‌جستند و نان جو را از دست آنها می‌خواستند:
هـــــــم مسلـــمانان افــــرنگي مآب
هـــــــم مسلـــمانان افــــرنگی مآب
خير و خوبي بر خواص آمد حـــرام
خیر و خوبی بر خواص آمد حـــرام


اين ز خود بيگانه اين مست فرنــگ
این ز خود بیگانه این مست فرنــگ
نان خريد اين ناقه‌كش با جان پاك
نان خرید این ناقه‌کش با جان پاک
چشــــمه كـوثر بجويند از سراب
چشــــمه کـوثر بجویند از سراب
ديــده ام صدق و صفا را در عوام
دیــده ام صدق و صفا را در عوام
                                            <ref>(پیشین، ص386)</ref>
  <ref>(پیشین، ص386)</ref>
نان جو مي‌خواهد از دست فرنگ
نان جو می‌خواهد از دست فرنگ
داد ما را نـــــاله‌هاي سوزناك
داد ما را نـــــاله‌های سوزناک
                                            <ref>(پیشین، ص413)</ref>
  <ref>(پیشین، ص413)</ref>
برخي سران كشورهاي اسلامي نيز كه خود عامل غرب بودند، با عنوان تجدد و نوگرايي، به اسلام‌زدايي و غرب‌گرايي روي آوردند و حال آن‌كه تقويم حيات در تقليد نيست:
برخی سران کشور‌های اسلامی نیز که خود عامل غرب بودند، با عنوان تجدد و نوگرایی، به اسلام‌زدایی و غرب‌گرایی روی آوردند و حال آن‌که تقویم حیات در تقلید نیست:
مصطفي  كو از تجدد مي‌ســــرود
مصطفی کو از تجدد می‌ســــرود
نو نگردد كــعبه را رخــــت حيات
نو نگردد کــعبه را رخــــت حیات
ترك را آهنگ نو در چنگ نيست
ترک را آهنگ نو در چنگ نیست
طرفـــــگي‌ها در نـــهادكــــائنات
طرفـــــگی‌ها در نـــهادکــــائنات
گـــفـت نقـــش كهـنه را بـايد زدود
گـــفـت نقـــش کهـنه را بـاید زدود
گـــر ز افرنگ آيـدش لات و منات
گـــر ز افرنگ آیـدش لات و منات
تـازه اش جز كـهنة افرنگ نيست
تـازه اش جز کـهنة افرنگ نیست
نيـســــت از تقلـــيد تقــويم حيات
نیـســــت از تقلـــید تقــویم حیات
                                    <ref>(پیشین، ص306ـ307)</ref>
  <ref>(پیشین، ص306ـ307)</ref>
اين همه در حالي بود كه غرب از يك سو معادن و منابع ملت‌ها را به غارت مي‌برد و از سوی ديگر با همان مواد و ثروت غارت كرده اجناس و محصولات خود را مي‌ساخت و سپس همان‌ها را به خود آنها مي‌فروخت:
این همه در حالی بود که غرب از یک سو معادن و منابع ملت‌ها را به غارت می‌برد و از سوی دیگر با همان مواد و ثروت غارت کرده اجناس و محصولات خود را می‌ساخت و سپس همان‌ها را به خود آنها می‌فروخت:
اي ز كار عصر حاضر بي خــــبر
ای ز کار عصر حاضر بی خــــبر
قالــــي از ابريشــم تو ســــاختند
قالــــی از ابریشــم تو ســــاختند
چشم تو از ظاهرش افسون خورد
چشم تو از ظاهرش افسون خورد
واي آن دريا كه موجش كم تپيد
وای آن دریا که موجش کم تپید
چــــرب دستي‌هاي يورپ را نگر
چــــرب دستی‌های یورپ را نگر
بــــــاز او را پيــــش تــو انداختند
بــــــاز او را پیــــش تــو انداختند
رنــگ و آب او تــو را از جــــا بــرد
رنــگ و آب او تــو را از جــــا بــرد
گوهر خود را ز غواصــــــان خريد
گوهر خود را ز غواصــــــان خرید
                                            <ref>(پیشین، ص412)</ref>
  <ref>(پیشین، ص412)</ref>


=================تن‌آسايي و سستي و رخوت=================
======<nowiki>=========== تن‌آسایی و سستی و رخوت ===========</nowiki>======
از ديگر عوامل انحطاط ملت‌های اسلامي رخنه سستي و رخوت و ميل به تن‌آسايي و حب دنيا در ميان مسلمانان است؛ خصلت‌هايي كه عزت و سر بلندي را به باد مي‌دهد و ذلت و خواري را به ارمغان مي‌آورد:
از دیگر عوامل انحطاط ملت‌های اسلامی رخنه سستی و رخوت و میل به تن‌آسایی و حب دنیا در میان مسلمانان است؛ خصلت‌هایی که عزت و سر بلندی را به باد می‌دهد و ذلت و خواری را به ارمغان می‌آورد:
تا مسلمان كرد با خود آن‌چه كرد
تا مسلمان کرد با خود آن‌چه کرد
مرد حق از غــير حق انــديشـه كرد
مرد حق از غــیر حق انــدیشـه کرد
خالصه شمــشير و قـــرآن را ببـــرد
خالصه شمــشیر و قـــرآن را ببـــرد
گردش دوران بســـاطش در نورد
گردش دوران بســـاطش در نورد
شـــــير مولا روبهـي را پيشه كرد
شـــــیر مولا روبهـی را پیشه کرد
اندر آن كشـــــور مسلماني بمرد
اندر آن کشـــــور مسلمانی بمرد
                                            <ref>(پیشین، ص357)</ref>
  <ref>(پیشین، ص357)</ref>
نيز:
نیز:
سجده‌اي كز وي زمين لرزيده است
سجده‌ای کز وی زمین لرزیده است
اين زمان جز سر به زيري هيچ نيست
این زمان جز سر به زیری هیچ نیست
بر مرادش مهر و مه گــــرديده است
بر مرادش مهر و مه گــــردیده است
اندرو جز ضعف و پيري هيچ نيست
اندرو جز ضعف و پیری هیچ نیست
                                            <ref>(پیشین، ص382)</ref>
  <ref>(پیشین، ص382)</ref>
تن‌آسايي موجب گرديد كه حتي در تقليد از غرب، به لهو و لعب آن، و نه علم و دانش آن، بسنده شود، زيرا علم، دشوار و لهو، سهل است:
تن‌آسایی موجب گردید که حتی در تقلید از غرب، به لهو و لعب آن، و نه علم و دانش آن، بسنده شود، زیرا علم، دشوار و لهو، سهل است:
بنـــدة افرنــــگ از ذوق نــــمود
بنـــدة افرنــــگ از ذوق نــــمود
نقــد جــان خويــش در بـازد به لـهو
نقــد جــان خویــش در بـازد به لـهو
از تن‌آســـايـــي بگيــرد سهـــل را
از تن‌آســـایـــی بگیــرد سهـــل را
ســـهل را جستــــن درين دير كـهن
ســـهل را جستــــن درین دیر کـهن
مي بـــرد از غربيــان رقص و سرود
می بـــرد از غربیــان رقص و سرود
علم دشــــوار است مي‌سازد به لهو
علم دشــــوار است می‌سازد به لهو
فـــطــرت او در پذيرد ســهـــل را
فـــطــرت او در پذیرد ســهـــل را
ايـن دليل آن كه جان رفت از بدن
ایـن دلیل آن که جان رفت از بدن
                                            <ref>(پیشین، ص370)</ref>
  <ref>(پیشین، ص370)</ref>
این موارد، برخي از دلايل افول تمدن اسلامي و بلكه خواري و گرفتاري‌هاي مسلمانان است. اما آيا تمدن غرب براي رهايي و آزادي انسان از هر مليت و رنگ و و دين و مذهب كافي است؟ پاسخ اين پرسش در گرو شناخت ماهيت جهان معاصر و تمدن غرب است.
این موارد، برخی از دلایل افول تمدن اسلامی و بلکه خواری و گرفتاری‌های مسلمانان است. اما آیا تمدن غرب برای رهایی و آزادی انسان از هر ملیت و رنگ و و دین و مذهب کافی است؟ پاسخ این پرسش در گرو شناخت ماهیت جهان معاصر و تمدن غرب است.


==================ماهيت جهان معاصر و تمدن غرب==================  
======<nowiki>============ ماهیت جهان معاصر و تمدن غرب ============</nowiki>======  
پيش از اين گفته شد که اقبال شناخت خوبي از تمدن غرب داشته است. ملاحظة مجموعه سخنان اقبال در مورد تمدن غرب از آن حکایت دارد كه تمدن غرب فاقد روح، عشق و عقل الهي است و در نتيجه «متعالي و آسماني» نيست. پيشرفت بدون تعالي نيز جز به كار «تن» به جاي روح و «هوس» به جاي عشق و «عقل معاش» به جاي عقل معاد نمي‌آيد.
پیش از این گفته شد که اقبال شناخت خوبی از تمدن غرب داشته است. ملاحظة مجموعه سخنان اقبال در مورد تمدن غرب از آن حکایت دارد که تمدن غرب فاقد روح، عشق و عقل الهی است و در نتیجه «متعالی و آسمانی» نیست. پیشرفت بدون تعالی نیز جز به کار «تن» به جای روح و «هوس» به جای عشق و «عقل معاش» به جای عقل معاد نمی‌آید.
از نظر اقبال تلقي غرب از انسان جز «آب و گل» نيست و كاروان هستي «بي مقصود و غايت» است:
از نظر اقبال تلقی غرب از انسان جز «آب و گل» نیست و کاروان هستی «بی مقصود و غایت» است:
در نگاهش آدمي آب و گـــل اســت
در نگاهش آدمی آب و گـــل اســت
كـــــاروان زنـــدگي بي منزل است
کـــــاروان زنـــدگی بی منزل است
                                            <ref>(پیشین، ص409)</ref>
  <ref>(پیشین، ص409)</ref>
و به همين دليل تمام هم و غم او در «تن» خلاصه مي‌شود و روح را خواب فراگرفته است:
و به همین دلیل تمام هم و غم او در «تن» خلاصه می‌شود و روح را خواب فراگرفته است:
روان خوابيد و تن بـــــيدار گــــرديد
روان خوابید و تن بـــــیدار گــــردید
هنــــر با ديــن و دانش خوار گرديد
هنــــر با دیــن و دانش خوار گردید
                                            <ref>(پیشین، ص173)</ref>
  <ref>(پیشین، ص173)</ref>
به بیان ديگر، غريبان راه افلاك را گم كردند:
به بیان دیگر، غریبان راه افلاک را گم کردند:
غريبان گم كــــرده اند افــــلاك را
غریبان گم کــــرده اند افــــلاک را
رنگ و بو از تن نگــيرد جـــان پاك
رنگ و بو از تن نگــیرد جـــان پاک
در شــــكم جويـــــند جان پاك را
در شــــکم جویـــــند جان پاک را
جـــز به تن كــاري ندارد اشتراك
جـــز به تن کــاری ندارد اشتراک
                                <ref>(پیشین، ص305)</ref>
  <ref>(پیشین، ص305)</ref>
و به این ترتيب همه چيز از علم و فن و عقل و دل و دين و سياست، داير مدار آب و گل شد:
و به این ترتیب همه چیز از علم و فن و عقل و دل و دین و سیاست، دایر مدار آب و گل شد:
گر خدا سازد تو را صاحـــــــب نظر
گر خدا سازد تو را صاحـــــــب نظر
عقل‌ها بي باك و دل‌ها بي‌گــــداز
عقل‌ها بى‌باک و دل‌ها بی‌گــــداز
علم و فن، دين و سياست، عقل و دل
علم و فن، دین و سیاست، عقل و دل
روزگـــــاري را كـــه مي‌آيــد نگر
روزگـــــاری را کـــه می‌آیــد نگر
چشم‌ها بي‌شــــرم و غرق اندر مجاز
چشم‌ها بی‌شــــرم و غرق اندر مجاز
زوج زوج انــــدر طواف آب و گل
زوج زوج انــــدر طواف آب و گل
                                <ref>(پیشین، ص382)</ref>
  <ref>(پیشین، ص382)</ref>
هدف قرار‌گرفتن منافع مادي و سيري‌ناپذيري آدمي مستلزم غارت و چپاول است. از همين رو، گرچه یك روي سكه تمدن غرب نظم و انتظام امور مادي و معيشتي و رفاه نسبي كشورهاي غربي‌ (آن هم پس از ظلم‌ها و ستم‌ها) بود، اما روي ديگر سكة غرب، استعمار و جنگ و قتل و غارت كشورهاي شرقي و به خصوص اسلامي بود:
هدف قرار‌گرفتن منافع مادی و سیری‌ناپذیری آدمی مستلزم غارت و چپاول است. از همین رو، گرچه یک روی سکه تمدن غرب نظم و انتظام امور مادی و معیشتی و رفاه نسبی کشورهای غربی‌ (آن هم پس از ظلم‌ها و ستم‌ها) بود، اما روی دیگر سکة غرب، استعمار و جنگ و قتل و غارت کشورهای شرقی و به خصوص اسلامی بود:
آدميت خوار ناليــــد از فرنــــگ
آدمیت خوار نالیــــد از فرنــــگ
گرگــــــي اندر پوســـتين بره‌اي
گرگــــــی اندر پوســـتین بره‌ای
مشكلات حضرت انسان از اوست
مشکلات حضرت انسان از اوست
شرع يورپ بـي نزاع قيــــل و قال
شرع یورپ بـی نزاع قیــــل و قال
زندگي هنگــامه برچيــد از فرنگ
زندگی هنگــامه برچیــد از فرنگ
هـــر زمان انـــدر كــــمين بره‌اي
هـــر زمان انـــدر کــــمین بره‌ای
آدميت را غــــــم پنـهان از اوست
آدمیت را غــــــم پنـهان از اوست
بـره را كردسـت بر گرگان حلال
بـره را کردسـت بر گرگان حلال
                        <ref>(پیشین، ص409و410)</ref>
  <ref>(پیشین، ص409و410)</ref>
اقبال در تصوير حكمت فرنگ، داستاني تمثيلي را ذكر مي‌كند كه فرشتة مرگ جان كسي را مي‌گيرد و او رنج و دشواري بسياري را متحمل مي‌گردد. از اين رو شكايت به نزد خداوند مي‌برد كه فرشتة مرگ هم‌چنان با شيوه‌ها و فنون قديم جان مي‌ستاند كه بسي سخت و دردناك است، پس شايسته است به فرنگ رود و فن قتل و كشتن را به خوبي بياموزد!:
اقبال در تصویر حکمت فرنگ، داستانی تمثیلی را ذکر می‌کند که فرشتة مرگ جان کسی را می‌گیرد و او رنج و دشواری بسیاری را متحمل می‌گردد. از این رو شکایت به نزد خداوند می‌برد که فرشتة مرگ هم‌چنان با شیوه‌ها و فنون قدیم جان می‌ستاند که بسی سخت و دردناک است، پس شایسته است به فرنگ رود و فن قتل و کشتن را به خوبی بیاموزد!:
شنيـــدم كه در پارس مرد گـــزين
شنیـــدم که در پارس مرد گـــزین
بسي سختي از جان كني ديد و مرد
بسی سختی از جان کنی دید و مرد
بــنالـــش درآمد به یــــزدان پاك
بــنالـــش درآمد به یــــزدان پاک
كمالي نـــدارد باين يــك فنــــي
کمالی نـــدارد باین یــک فنــــی
فرنـــگ آفرينـــد هنـرها شگرف
فرنـــگ آفرینـــد هنـرها شگرف
تفنگش به كشتن چنــان تيز دست
تفنگش به کشتن چنــان تیز دست
فرست اين كهن ابله را در فـرنگ
فرست این کهن ابله را در فـرنگ
ادا فهـــم رمز آشــــنا نكته بين
ادا فهـــم رمز آشــــنا نکته بین
بر آشفــت و جان شكوه لبريز برد
بر آشفــت و جان شکوه لبریز برد
كه دارم دلـي از اجل چاك چاك
که دارم دلـی از اجل چاک چاک
نـداند فن تــــازه جـــــان كني
نـداند فن تــــازه جـــــان کنی
بـر انـــگيزد از قطره‌اي بحر ژرف
بـر انـــگیزد از قطره‌ای بحر ژرف
كــه افرشته مرگ را دم گسست
کــه افرشته مرگ را دم گسست
كــه گيــــرد فن كشتن بي درنگ
کــه گیــــرد فن کشتن بی درنگ
                                            <ref>(پیشین، ص234)</ref>
  <ref>(پیشین، ص234)</ref>
از نظر اقبال، در درون شيشه‌هاي تمدن عصر حاضر، چنان زهري است كه مارها از آن در پيچ و تابند:
از نظر اقبال، در درون شیشه‌های تمدن عصر حاضر، چنان زهری است که مارها از آن در پیچ و تابند:
من درون شيشه‌هاي عصر حاضر ديده ام
من درون شیشه‌های عصر حاضر دیده ام
آن چنان زهري كه از وي مارها در پيچ و تاب
آن چنان زهری که از وی مارها در پیچ و تاب
                                                  <ref>(پیشین، ص146)</ref>
  <ref>(پیشین، ص146)</ref>
اين همه، به رغم ظاهر افسون‌گر غرب است كه تابنده و گيرنده، اما دل مرده و خانمان سوز است:
این همه، به رغم ظاهر افسون‌گر غرب است که تابنده و گیرنده، اما دل مرده و خانمان سوز است:
مي‌شناسي چيست تهذيب فرنگ
می‌شناسی چیست تهذیب فرنگ
جلوه‌هايش خانــــمان‌ها ســـوخـته
جلوه‌هایش خانــــمان‌ها ســـوخـته
ظاهرش تابنده و گـيرنده‌اي اسـت
ظاهرش تابنده و گـیرنده‌ای اسـت
چشم بيـند دل بلغــــزد انــــدرون
چشم بیـند دل بلغــــزد انــــدرون
در جهـــــــان او دو صد فردوس رنگ
در جهـــــــان او دو صد فردوس رنگ
شـــــاخ و بـــرگ و آشيــــان‌ها سوخته
شـــــاخ و بـــرگ و آشیــــان‌ها سوخته
دل ضعيف است و نگه را بنده‌اي است
دل ضعیف است و نگه را بنده‌ای است
پيـــــش اين بـــت‌خانه افتد سرنگون
پیـــــش این بـــت‌خانه افتد سرنگون
                              <ref>(پیشین، ص370)</ref>
  <ref>(پیشین، ص370)</ref>
سازمان‌هاي بين‌المللي غربي نيز تجمع دزدان براي تقسيم اموال مسروقه است. اقبال در‌باره‌ جامعه‌ ملل در ژنو آورده است:
سازمان‌های بین‌المللی غربی نیز تجمع دزدان برای تقسیم اموال مسروقه است. اقبال در‌باره‌ جامعه‌ ملل در ژنو آورده است:
برفتد تا روش رزم در ايـــن بــــزم كهن
برفتد تا روش رزم در ایـــن بــــزم کهن
من از اين بيش ندانم كه كفن دزدي چند
من از این بیش ندانم که کفن دزدی چند


در جيــنوا  چيســـت غيـــر از مكر و فن
در جیــنوا چیســـت غیـــر از مکر و فن
نكته‌ها گو مي‌نــــگنجد در سخــــــن
نکته‌ها گو می‌نــــگنجد در سخــــــن
دردمندان جهان طرح نو انداخته‌اند
دردمندان جهان طرح نو انداخته‌اند
بهــر تقسيم قبور انجمني ساخته‌اند
بهــر تقسیم قبور انجمنی ساخته‌اند
                                  <ref>(پیشین، ص260)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص260)</ref>.
صــــيد تو اين ميش و آن نخچير من
صــــید تو این میش و آن نخچیر من
يك جهان آشوب و يك گيتي فتن
یک جهان آشوب و یک گیتی فتن
                                  <ref>(پیشین، ص410)</ref>
  <ref>(پیشین، ص410)</ref>
ملاك خوب و بد و زشت و زيبا نيز به «قدرت و زور» است و به جز آن فريبي بيش نيست:
ملاک خوب و بد و زشت و زیبا نیز به «قدرت و زور» است و به جز آن فریبی بیش نیست:
خوب زشت است اگر پنجه گيرات شكست
خوب زشت است اگر پنجه گیرات شکست
تو اگر درنگري جز به ريا نيست حـــيات
تو اگر درنگری جز به ریا نیست حـــیات
دعوي صدق و صفا پرده ناموس رياست
دعوی صدق و صفا پرده ناموس ریاست
فاش گفتم به تو اسرار نهانخانه زيســت
فاش گفتم به تو اسرار نهانخانه زیســت
زشت خوب است اگر تاب و توان تو فزود
زشت خوب است اگر تاب و توان تو فزود
هر كه اندر گرو صدق و صفا بود نبود
هر که اندر گرو صدق و صفا بود نبود
پيــر ما گفــت مس از سيم ببايد اندود
پیــر ما گفــت مس از سیم بباید اندود
بـه كســي باز مگو تا كه بيابي مقصود
بـه کســی باز مگو تا که بیابی مقصود
                                  <ref>(پیشین، ص269)</ref>
  <ref>(پیشین، ص269)</ref>
از نظر اقبال فساد عصر حاضر نيز آشكار است:
از نظر اقبال فساد عصر حاضر نیز آشکار است:
فــــساد عــصر حـــاضر آشــــكار است
فــــساد عــصر حـــاضر آشــــکار است
اگــر پيـــــدا كني ذوق نــــــــــگاهــي
اگــر پیـــــدا کنی ذوق نــــــــــگاهــی
سپــــهر از زشــتي او شـــرمسار است
سپــــهر از زشــتی او شـــرمسار است
دو صد شيطان تو را خــدمتگزار است
دو صد شیطان تو را خــدمتگزار است
                            <ref>(پیشین، ص478ـ479)</ref>.
  <ref>(پیشین، ص478ـ479)</ref>.
خلاصه آن كه همة مشكل آن است كه عصر حاضر ناظر به نور خدا نيست:
خلاصه آن که همة مشکل آن است که عصر حاضر ناظر به نور خدا نیست:
آن يورپ زيـــن مقـــام آگـــاه نيســت
آن یورپ زیـــن مقـــام آگـــاه نیســت
او نــدانــــد از حـــلال و از حــــــــرام
او نــدانــــد از حـــلال و از حــــــــرام
امتــــــي بــــر امت ديـــگــــر چــــرد
امتــــــی بــــر امت دیـــگــــر چــــرد
از ضـــعيفان نــــان ربودن حكمت است
از ضـــعیفان نــــان ربودن حکمت است
شيـــوة تهــــذيب نو آدم دري اسـت
شیـــوة تهــــذیب نو آدم دری اسـت
تا تــــه و بالا نــــگردد ايــــــن نــــظام
تا تــــه و بالا نــــگردد ایــــــن نــــظام
چشـــم او ينـــظر به نـــور الله نيــسـت
چشـــم او ینـــظر به نـــور الله نیــسـت
حكــمتش خـام اسـت و كارش ناتمام
حکــمتش خـام اسـت و کارش ناتمام
دانه ايـــن مي‌كـــارد آن حاصــل برد
دانه ایـــن می‌کـــارد آن حاصــل برد
از تنشــان جـان ربودن حكمت است
از تنشــان جـان ربودن حکمت است
پردة آدم دري ســــوداگــري است
پردة آدم دری ســــوداگــری است
دانش و تهذيب و دين ســــوداي خام
دانش و تهذیب و دین ســــودای خام
                                        <ref>(پیشین، ص401ـ402)</ref>
  <ref>(پیشین، ص401ـ402)</ref>
آرزوي اقبال آن است كه مردمان، عصر حاضر را نيك بشناسند:
آرزوی اقبال آن است که مردمان، عصر حاضر را نیک بشناسند:
من فداي آن كه خـــود را ديده اســـت
من فدای آن که خـــود را دیده اســـت
غربـيـان را شيـــوه‌هاي ساحري اســـت
غربـیـان را شیـــوه‌های ساحری اســـت
عصــــر حاضر را نكو سنجيده است
عصــــر حاضر را نکو سنجیده است
تكيه جز بر خويش كردن كافري است
تکیه جز بر خویش کردن کافری است
                                    <ref>(پیشین، ص370)</ref>
  <ref>(پیشین، ص370)</ref>
از نظر اقبال، سرنوشت چنين تمدني آن است كه به دست خود فاني مي‌شود:
از نظر اقبال، سرنوشت چنین تمدنی آن است که به دست خود فانی می‌شود:
شــعله افرنــگيان غـــم خورده ايســـت
شــعله افرنــگیان غـــم خورده ایســـت
زخم‌ها خـــوردند از شـــمشير خويش
زخم‌ها خـــوردند از شـــمشیر خویش
چشــــمشان صاحب نظر دل مرده‌ايست
چشــــمشان صاحب‌نظر دل مرده‌ایست
بسمل افتـــادند چـــون نخـچير خويش
بسمل افتـــادند چـــون نخـچیر خویش
                                    <ref>(پیشین، ص306)</ref>
  <ref>(پیشین، ص306)</ref>


===================بازگشت به اسلام و احياي انديشه اسلامي===================  
======<nowiki>============= بازگشت به اسلام و احیای اندیشه اسلامی =============</nowiki>======  
اين پرسش به ذهن خطور مي‌كند كه آيا بشر محكوم به «تعالي» يا «توسعه» است و جمع آن دو ممكن نيست. بي‌ترديد چنين نيست؛ دست‌کم از آن رو كه بشر در دوره گذشته تمدن اسلامي تا حدودي اين دو را با یک‌دیگر جمع كرده بود. اما جمع آن دو به خصوص در عصر كنوني چندان ساده نيست.
این پرسش به ذهن خطور می‌کند که آیا بشر محکوم به «تعالی» یا «توسعه» است و جمع آن دو ممکن نیست. بی‌تردید چنین نیست؛ دست‌کم از آن رو که بشر در دوره گذشته تمدن اسلامی تا حدودی این دو را با یک‌دیگر جمع کرده بود. اما جمع آن دو به خصوص در عصر کنونی چندان ساده نیست.
از این رو بايد ملاحظه كرد كه چه آيين و انديشه‌اي به هر دو بُعد تعالي و پيشرفت ، دنيا و آخرت، ماده و معنا و روح وتن توجه درخور كرده و داراي طرح كلي هدف‌گزاري و برنامه‌ريزي است و توانايي مطابقت با مقتضيات اعصار گوناگون را داشته و قادر به بسيج همة مردم و فداكار ساختن آنها در متن تعاليم خود است.
از این رو باید ملاحظه کرد که چه آیین و اندیشه‌ای به هر دو بُعد تعالی و پیشرفت، دنیا و آخرت، ماده و معنا و روح وتن توجه درخور کرده و دارای طرح کلی هدف‌گزاری و برنامه‌ریزی است و توانایی مطابقت با مقتضیات اعصار گوناگون را داشته و قادر به بسیج همة مردم و فداکار ساختن آنها در متن تعالیم خود است.
از نظر اقبال، اسلام چنين آييني و قرآن چنين كتابي است:
از نظر اقبال، اسلام چنین آیینی و قرآن چنین کتابی است:
چــون مســــلمانان اگر داري جگــــر
چــون مســــلمانان اگر داری جگــــر
صـد جهــان تـازه در آيـات اوســــت
صـد جهــان تـازه در آیـات اوســــت
يك جهانش عصر حاضر را بس اسـت
یک جهانش عصر حاضر را بس اسـت
بــنده مــؤمن ز آيـات خــــداسـت
بــنده مــؤمن ز آیـات خــــداسـت
چــون كهن گـــردد جـهاني در بـرش
چــون کهن گـــردد جـهانی در بـرش
در ضـمير خويـش و در قـــرآن نگر
در ضـمیر خویـش و در قـــرآن نگر
عصـر‌ها پيــچيده درآنــات اوســت
عصـر‌ها پیــچیده درآنــات اوســت
گير اگر در سينه دل معني رس است
گیر اگر در سینه دل معنی رس است
هــر جــهان انـــدر بر او چون قباست
هــر جــهان انـــدر بر او چون قباست
مـي دهـــــد قـــرآن جهاني ديگرش
مـی دهـــــد قـــرآن جهانی دیگرش
                                                <ref>(پیشین، ص307)</ref>
  <ref>(پیشین، ص307)</ref>
بنابر‌اين لازم است قرآن بار دیگر به حيات فردي و اجتماعي و سياسي مسلمانان برگردد. پيش از اين، كه قرآن كريم در متن حيات فردي و اجتماعي مسلمانان قرار گرفت، تمامي نقش‌هاي باطل را از بين برد. امروز نيز چنين است؛ اگر قرآن به حيات فردي و اجتماعي و سياسي مسلمانان برگردد، جان‌ها «ديگر» خواهد شد و وقتي جان‌ها ديگر شد «جهان» معاصر نيز ديگر خواهد شد:
بنابر‌این لازم است قرآن بار دیگر به حیات فردی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان برگردد. پیش از این، که قرآن کریم در متن حیات فردی و اجتماعی مسلمانان قرار گرفت، تمامی نقش‌های باطل را از بین برد. امروز نیز چنین است؛ اگر قرآن به حیات فردی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان برگردد، جان‌ها «دیگر» خواهد شد و وقتی جان‌ها دیگر شد «جهان» معاصر نیز دیگر خواهد شد:
نقـــش قرآن تا در اين عالم نشســــت
نقـــش قرآن تا در این عالم نشســــت
فــاش گويم آنچه در دل مضمر اسـت
فــاش گویم آنچه در دل مضمر اسـت
چون به جان در رفت جان ديگر شـود
چون به جان در رفت جان دیگر شـود
نقــــش‌هاي كــاهن و پاپا شكست
نقــــش‌های کــاهن و پاپا شکست
ايــن كتابي نيست چيزي ديگر است
ایــن کتابی نیست چیزی دیگر است
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
                                                <ref>(پیشین، ص317)</ref>
  <ref>(پیشین، ص317)</ref>
به این ترتيب، از نظر اقبال، تغيير جهان در گروي تغيير جان‌ها است و اين همان مضمون آیه شريفة قرآن است كه: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ خداي متعال سرنوشت هيچ قومي را دگرگون نمي‌سازد مگر آن‌که آنها «خودشان» را تغيير دهند» <ref>(رعد/11</ref>).
به این ترتیب، از نظر اقبال، تغییر جهان در گروی تغییر جان‌ها است و این همان مضمون آیه شریفة قرآن است که: إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ خدای متعال سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نمی‌سازد مگر آن‌که آنها «خودشان» را تغییر دهند» <ref>(رعد/11</ref>).
تحول و دگرگوني در «خود» نيز به تحول و دگرگوني در «خواست‌ها و اراده‌ها و آمال و آرزو‌ها» بر مي‌گردد و تغيير در خواست‌ها و اراده‌ها نيز تابع تغيير در «بينش‌ها و انديشه‌ها» است. پس گام اول تطهير انديشه‌هاي مسلمانان از انديشه‌هاي بيگانه است. اقبال خود چنين داعيه‌اي دارد:
تحول و دگرگونی در «خود» نیز به تحول و دگرگونی در «خواست‌ها و اراده‌ها و آمال و آرزو‌ها» بر می‌گردد و تغییر در خواست‌ها و اراده‌ها نیز تابع تغییر در «بینش‌ها و اندیشه‌ها» است. پس گام اول تطهیر اندیشه‌های مسلمانان از اندیشه‌های بیگانه است. اقبال خود چنین داعیه‌ای دارد:
تا به روز آرم شــب افــكار شــرق
تا به روز آرم شــب افــکار شــرق
فكر شــرق آزاد گــردد از فرنـگ
فکر شــرق آزاد گــردد از فرنـگ
چون شود انديشه قـومي خـراب
چون شود اندیشه قـومی خـراب
ميــرد اندر ســينه‌اش قلب سلـيـم
میــرد اندر ســینه‌اش قلب سلـیـم
موج از درياش كم گــــردد بــلند
موج از دریاش کم گــــردد بــلند
پس نخستـــين بايدش تطـهير فـكر
پس نخستـــین بایدش تطـهیر فـکر
بر فــروزم سيــنــــه احرار شرق...
بر فــروزم سیــنــــه احرار شرق...
از سـرود من بگـيرد آب و رنــگ...
از سـرود من بگـیرد آب و رنــگ...
ناسـره گردد به دستــش ســـيم ناب
ناسـره گردد به دستــش ســـیم ناب
در نگـــاه او كـــج آيــد مستقيم...
در نگـــاه او کـــج آیــد مستقیم...
گوهــــر او چـــون خزف نا‌ارجمند
گوهــــر او چـــون خزف نا‌ارجمند
بعــــد از آن آسـان شود تعمير فكر
بعــــد از آن آسـان شود تعمیر فکر
                        (اقبال لاهوری، پیشین، ص390ـ391)
  (اقبال لاهوری، پیشین، ص390ـ391)
به این ترتيب، از نظر اقبال، تطهير فكر بر تعمير فكر مقدم است. نخست بايد ذهن از انديشه‌هاي باطل پيراسته شود و سپس با انديشه‌هاي صحيح آراسته گردد. دو عنصر «تطهير» و «تعمير» گرچه از انديشه آغاز مي‌شود ولي به آن محدود نمی‌باشد و همة حوزه‌هاي فردي و اجتماعي را در بر مي‌گيرد. از اين رو، از نظر اقبال، مسلمانان بايد «تطهير و تعمير»، «نفي و اثبات» و «لا و الا» را در همه شئون فردي و اجتماعي جاري سازند.  
به این ترتیب، از نظر اقبال، تطهیر فکر بر تعمیر فکر مقدم است. نخست باید ذهن از اندیشه‌های باطل پیراسته شود و سپس با اندیشه‌های صحیح آراسته گردد. دو عنصر «تطهیر» و «تعمیر» گرچه از اندیشه آغاز می‌شود ولی به آن محدود نمی‌باشد و همة حوزه‌های فردی و اجتماعی را در بر می‌گیرد. از این رو، از نظر اقبال، مسلمانان باید «تطهیر و تعمیر»، «نفی و اثبات» و «لا و الا» را در همه شئون فردی و اجتماعی جاری سازند.  
اقبال هشدار مي‌دهد كه «لا» بدون «الا» و «نفي» بدون «اثبات» سرانجامي جز زوال ندارد. وي انقلاب روس را شاهد مدعاي خود مي‌داند:
اقبال هشدار می‌دهد که «لا» بدون «الا» و «نفی» بدون «اثبات» سرانجامی جز زوال ندارد. وی انقلاب روس را شاهد مدعای خود می‌داند:
هم‌چنان بيـني كه در دور فرنــــگ
هم‌چنان بیـنی که در دور فرنــــگ
روس را قلب و جگر گرديده خـون
روس را قلب و جگر گردیده خـون
آن نظام كهــنه را بر هـــم زد اسـت
آن نظام کهــنه را بر هـــم زد اسـت
كـــرده‌ام انـــــدر مكافاتـــش نگه
کـــرده‌ام انـــــدر مکافاتـــش نگه
فكــــر او در تنــــد باد لا بـــــماند
فکــــر او در تنــــد باد لا بـــــماند
در مقــــام لا نـــياســايـــــد حيات
در مقــــام لا نـــیاســایـــــد حیات
لا و الا ســــاز و بـــــرگ امتــــان
لا و الا ســــاز و بـــــرگ امتــــان
بندگي با خواجگي آمد به چنگ
بندگی با خواجگی آمد به چنگ
از ضـــميرش حرف لا آمد برون
از ضـــمیرش حرف لا آمد برون
تيز نيــشي بر رگ عالـم زد است
تیز نیــشی بر رگ عالـم زد است
لا ســــلاطيـــن لا كلــيسـا لا الـه
لا ســــلاطیـــن لا کلــیسـا لا الـه
مركـــب خــود را سـوي الا نراند...
مرکـــب خــود را سـوی الا نراند...
ســـوي الا مي‌خــــرامد كـائنات
ســـوی الا می‌خــــرامد کـائنات
نفـــــي بــي اثبــات مرگ امتـان
نفـــــی بــی اثبــات مرگ امتـان
                                                  <ref>(پیشین، ص395)</ref>
  <ref>(پیشین، ص395)</ref>
بر اساس اين راه‌كارهاي پيش روي مسلمانان، هم جنبه سلبي و هم جنبه ايجابي دارد. اقبال در سروده‌هاي خويش موارد بسياري از اين سلب و ايجاب‌ها را برشمرده است؛ نفي تقليد از غرب و اثبات هويت خودي، نفي خوف از مرگ و اثبات شجاعت و دليري، نفي وطن‌پرستي‌هاي غربي و اثبات اسلام وطني و... ؛ نمونه اي از اين موارد در سروده اقبال چنين است:
بر اساس این راه‌کارهای پیش روی مسلمانان، هم جنبه سلبی و هم جنبه ایجابی دارد. اقبال در سروده‌های خویش موارد بسیاری از این سلب و ایجاب‌ها را برشمرده است؛ نفی تقلید از غرب و اثبات هویت خودی، نفی خوف از مرگ و اثبات شجاعت و دلیری، نفی وطن‌پرستی‌های غربی و اثبات اسلام وطنی و... ؛ نمونه‌ای از این موارد در سروده اقبال چنین است:
داني از افرنـــگ و از كـــــار فـرنـــگ
دانی از افرنـــگ و از کـــــار فـرنـــگ
زخــــم ازو نشـــــتـر ازو ســـوزن ازو
زخــــم ازو نشـــــتـر ازو ســـوزن ازو
گـــر تو مي‌دانــي حســابش را درسـت
گـــر تو می‌دانــی حســابش را درسـت
بــــي نيــــاز از كـــارگــاه او گــــــذر
بــــی نیــــاز از کـــارگــاه او گــــــذر
كشتـــن بي حرب و ضرب آيين اوسـت
کشتـــن بی حرب و ضرب آیین اوسـت
بـــورياي خــــود را به قــالــيـــش مده
بـــوریای خــــود را به قــالــیـــش مده
گوهرش تف‌دار و در لعلش رگ است
گوهرش تف‌دار و در لعلش رگ است
صــد گره افكنده‌اي در كــار خويــش
صــد گره افکنده‌ای در کــار خویــش
هوشمنــــدي از خــــم او مي‌نــخـورد
هوشمنــــدی از خــــم او می‌نــخـورد
آن چه از خاك تو رســت اي مرد حــر
آن چه از خاک تو رســت ای مرد حــر
چشـــم تو از ظاهــرش افســـون خـورد
چشـــم تو از ظاهــرش افســـون خـورد
تــا كـــجـا در قيـــــد و زنــــار فرنگ
تــا کـــجـا در قیـــــد و زنــــار فرنگ
ما و جـــــوي خـــون و اميــــد رفــــو...
ما و جـــــوی خـــون و امیــــد رفــــو...
از حــريــرش نـــرم‌تـر كــرباس توست
از حــریــرش نـــرم‌تـر کــرباس توست
در زمسـتـــــان پوســـتـيــن او مخـــــر
در زمسـتـــــان پوســـتـیــن او مخـــــر
مرگ‌ها در گـــــردش ماشيــن اوست
مرگ‌ها در گـــــردش ماشیــن اوست
بيـــــذق خــــود را به فـــرزينش  مده
بیـــــذق خــــود را به فـــرزینش مده
مشـك اين سوداگر از ناف سگ است...
مشـک این سوداگر از ناف سگ است...
از قــماش او مكـــن دســـتـار خويش
از قــماش او مکـــن دســـتـار خویش
هر كـه خـورد اندر هميــن ميخانه مرد...
هر کـه خـورد اندر همیــن میخانه مرد...
آن فـــروش و آن بـــپوش و آن بخور...
آن فـــروش و آن بـــپوش و آن بخور...
رنــــگ و آب او تــــو را از جـــا بـرد
رنــــگ و آب او تــــو را از جـــا بـرد
                                                    <ref>(پیشین، ص412)</ref>
  <ref>(پیشین، ص412)</ref>
نتیجه آن‌كه: اگر مسلمانان به اسلام روي آورند و به حكم اسلام از تفرقه و جدايي بپرهيزند و بار دیگر به تشکیل امت واحدة اسلامي بپردازند نه تنها از اين ضعف و مظلوميت نجات خواهند يافت، بلكه دور نيست تعالي و پيشرفت گذشته خود را اين بار متناسب با عصر نوين به دست آورده و عزت و سيادت علمي و معنوي خود را زنده کنند:
نتیجه آن‌که: اگر مسلمانان به اسلام روی آورند و به حکم اسلام از تفرقه و جدایی بپرهیزند و بار دیگر به تشکیل امت واحدة اسلامی بپردازند نه تنها از این ضعف و مظلومیت نجات خواهند یافت، بلکه دور نیست تعالی و پیشرفت گذشته خود را این بار متناسب با عصر نوین به دست آورده و عزت و سیادت علمی و معنوی خود را زنده کنند:
بـــه منـــزل كــوش ماننــد مه نــو
بـــه منـــزل کــوش ماننــد مه نــو
مقام خويش اگر خواهي درين دير
مقام خویش اگر خواهی درین دیر
دريــن نـيلي فضا هر دم فزون شو
دریــن نـیلی فضا هر دم فزون شو
به حـق دل بنـد و راه مصطفي رو
به حـق دل بنـد و راه مصطفی رو
                                                <ref>(پیشین، ص454)</ref>
  <ref>(پیشین، ص454)</ref>


=منابع و مآخذ=
=منابع و مآخذ=
# قرآن كريم.
 
# ابن سينا، الاشارات و التنبيهات با شرح خواجه نصير الدين طوسي، دفتر نشر الكتاب، چاپ دوم، ج3، بي تا.
# قرآن کریم.
# اقبال لاهوري، محمد، كليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري، مقدمه و شرح احوال احمد سروش، انتشارات كتابخانه سنايي، تهران، 1343 ش.
# ابن سینا، الاشارات و التنبیهات با شرح خواجه نصیر الدین طوسی، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، ج3، بی تا.
# 4ـ رازي، ابوالفتوح، تفسير ابوالفتوح رازي، آستان قدس رضوي، مشهد، ج2، 1408 ق.
# اقبال لاهوری، محمد، کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، مقدمه و شرح احوال احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنایی، تهران، 1343 ش.
# 5ـ مطهري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، انتشارات وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، ج2، بي‌تا.
#4ـ رازی، ابوالفتوح، تفسیر ابوالفتوح رازی، آستان قدس رضوی، مشهد، ج2، 1408 ق.
# 6ـ مط
#5ـ مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ج2، بی‌تا.
هری،‌ مرتضی، مقدمه‌اي بر جهان‌بيني اسلامي (وحي و نبوت)، انتشارات وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1362ش.
#6ـ مط
 
هری، ‌ مرتضی، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی (وحی و نبوت)، انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1362ش.




<references />
[[رده:مقاله‌ها]]
[[رده:جهان اسلام]]
[[رده:وحدت اسلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۳۵

امیر شیرزاد

مقام خویش اگر خواهی در این دیر به حق دل بند و راه مصطفی رو

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کاری بس بزرگ کرد که دو نتیجه شگرف را در پی داشت. کار بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تشکیل امت واحده اسلامی تحت پرچم توحید بود که «تعالی» و «پیشرفت» مسلمانان را در پی داشت و مسلمانان قرن‌ها، پرچم‌دار عزت و سیادت معنوی و علمی جهان گردیدند. اما از دو سه قرن پیش تمدن اسلامی رو به افول نهاد و تمدن غرب به تدریج شکل گرفت. این تمدن که بر پایه منافع مادی شکل گرفته بود جهان شرق و به خصوص کشورهای اسلامی را مورد ظلم و تعدی قرار داد، ثروت‌هایشان را به یغما برد و ملت‌هایشان را اسیر و برده خود ساخت. اینک بیش از یک سده است که متفکرانی از جهان اسلام، مسلمانان را به بیداری و بازگشت به اسلام دعوت می‌کنند. از جمله این مصلحان، اقبال لاهوری است. این مقاله در صدد بررسی اندیشه‌های اقبال درباره وضعیت گذشته و حال مسلمانان و ضرورت احیای تفکر دینی و اتحاد مسلمانان با مرور بر کلیات اشعار فارسی وی می‌باشد.


مقدمه

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله کاری بس بزرگ کرد که دو نتیجة شگرف را در پی داشت. کار بزرگ وی تشکیل «واحد» از «کثرتها» بود. آن حضرت همه افراد را در ترکیبی جدید به مجموعه‌ای واحد تبدیل کرد. به این ترتیب هر یک از افراد به جای هویت «فردیِ گسیخته از دیگران» دارای هویت «‌فردیِ پیوسته به دیگران» شد. این امر محدود به دایرة افراد نبود، بلکه اقوام و ملت‌های مختلف را در گسترة زمین در بر گرفت. هنر بزرگ پیامبر آن بود که قوم‌ها، ملت‌ها و امت‌ها را بی آن که مضمحل سازد، به اعضای امت واحدة اسلامی تبدیل کرد.

قرآن کریم در اهمیت و نیز دشواری این کار بزرگ می‌فرماید: «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَْرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» ای پیامبر! اگر همه آنچه را که در زمین است انفاق می‌کردی قلب‌های آنان به هم الفت نمی‌گرفت اما خداوند میان آنها الفت برقرار کرد.» [۱].

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله عضو بودن هر یک از مؤمنین در جامعة واحد اسلامی را به عضو بودن هر یک از اندام در پیکر واحد تشبیه کرده و می‌فرماید: «مؤمنین در دوستی و محبت مانند اعضای یک پیکرند؛ وقتی عضوی به رنج می‌افتد سایر اعضا با بیداری و ناراحتی هم‌دردی می‌کنند» [۲]. اما رمز توفیق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در تحقق امت واحد اسلامی چه بود؟ تردیدی نیست که رمز این موفقیت در «آیین تازه» ای بود که او برای بشر به ارمغان آورد. این آیین تازه، اسلام مبتنی بر «توحید» بود. توحید در ذات خود هیچ‌گونه اختصاصی به قوم، نژاد، طبقه و ملت خاصی نداشته و ندارد و حقیقتی جهان‌شمول است. به این ترتیب رمز و راز معنوی وحدت امت اسلام، توحید است. توحید به بیان اقبال، حقیقتی منطقی و عقلی، روح و جان امت اسلام، سرمایة اسرار و شیرازة افکار امت اسلام است: درجهان کیف و کم گردید عقل اهل حق را رمز توحیــد بر است ملــت بیـضـا تن و جــان لا الـه لا اله سـرمایة اســـــــرار ما پی به منــزل برد از توحـید عقـل... در اتی الرحمن عبداً مضمر است ســاز مــا را پــرده گــردان لا الـــه رشــــته اش شیـــــــــرازة افـکار ما[۳].

از نظر اقبال، هویت فرد در جامعه و امت اسلامی به مانند گلبرگ در گل، لفظ در بیت و برگ در نهال است. گلبرگ، لفظ و برگ ضمن آن که هر یک هویت ویژه‌ای دارند، اما حیات آنها در مجموعة گل، بیت و نهال است: چون گل صد برگ ما را بو یکی است وحــدت او مسـتـقـیـم از کثـرت است لفـظ چون از بیـت خود بـیرون نشست

برگ سبزی کـز نهال خویـش ریـخت اوست جان این نظام و جان یکی است کثـرت اندر وحـدت او وحـدت است گوهر مضمون به جیب خـود شکسـت[۴].

از بهـاران تـار امـیـدش گـسـیـخــت[۵].

توحید گرچه رمز و راز نهایی و معنوی امت اسلام است، اما پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نماد عینی و رمز و راز محسوس وحدت این امت است. این امر از آن روست که حضرتش پیام‌آور توحید، رسالت‌مدار 23 سال رنج و زحمت طاقت‌فرسا و مظهر کامل خداوند است.

به بیان اقبال: عشق او سـرمـایة جمعیت اســت عشق در جان و نسب در پیکر است

امــت او مثـل او نـــور حــق اسـت هــمچــو خـون اندر عروق ملت است

رشتة عشق از نسب محکم‌تر است... هســتی ما از وجـــودش مشـتق است[۶].

از نظر اقبال، پیامبر اسلام ص برای تن ما، جان، برای ملت ما، حیات، برای کثرت ما، وحدت و برای قوم ما، قوت است:

حق تعـالـی پــیـــکر مــا آفــریـــــد از رسالت صد هـزار ما یــک اســت زنـدگــی قوم از دم او یـافــت اسـت از رسـالـت هـم نـــدا گـشـتـــیـم ما زنده هرکثرت به بند وحــدت اسـت قـوم را سـرمــایــة وحــدت از او وز رســـالــت در تــن ما جان دمید جـزء ما از جــزء ما لا ینفک است ایــن سـحـر از آفتابش تافت است هــم نفــس هـم مدعا گـشـتیم مـا وحــدت مسلم ز دین فطرت است حـفـظ سـر وحــدت مـلـت از او

 [۷].

به این ترتیب، مسلمانان از هر دیاری چون حجاز، ایران و مصر و از هر رنگی چون سیاه، سفید و سرخ در پرتو اندیشة توحید و حول محور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله همه با یک‌دیگر برابر و برادرند:

کل مؤمن اخـــوه انـــدر دلـــــش نــــا شــکیـب امتیـــازات آمـــده

هـــر یــکی از ما امیـن ملـت است

عبد مسلم کمـــتر از احــرار نیست پیش قرآن بنده و مولی یکی اسـت حـریــت ســـرمـایـة آب و گلـــش در نـــهـــــاد او مســــاوات آمــــد

 [۸]).

صلح و کینش صلح و کین ملت است

 [۹]. خــون شــه رنگین تر از معمار نیست...

بـوریـــا و مسنــد دیبـــا یــکی است

 [۱۰].

نتیجه آن‌که: کار بزرگ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ساختن امت واحد اسلامی از ملت‌های متفرق و اقوام متعدد است؛ امتی که همة اعضای آن از هر جنس و نژاد و رنگ با یک‌دیگر احساس مساوات و برادری دینی و عاطفی عمیقی داشتند.

دو ثمرة بزرگ وحدت امت اسلام

	تشکیل امت واحدة اسلام دو ثمرة بزرگ داشت: «تعالی» و «پیشرفت»؛ تعالی در اندیشه و روح و احساس امت اسلام و پیشرفت در قلمرو همة علوم و فنون.

از نظر فلاسفه، نیازهای مادی هر یک از انسان‌ها و ناتوانی هر یک از آنها در برآوردن همة آن نیازها، موجب اجتماع آنها در کنار یک‌دیگر و تشکیل «جامعه» شده است [۱۱]. باید اضافه کرد که بسیاری از نیازهای روحی و معنوی انسان‌ها نیز جز در پرتو اجتماع برآورده نگردیده و یا به کمال شایستة خود نمی‌رسد. انسان‌ها نه فقط از نظر نیازهایی چون تأمین غذا، پوشاک، مسکن و... محتاج تعامل با یک‌دیگرند، بلکه در اعتلای روحی و فکری و عاطفی خود نیز به تعامل با یک‌دیگر نیازمندند. رمز این‌که اسلام علاوه بر دستورات اجتماعی، حتی عبادات فردی را به طور دسته جمعی توصیه می‌کند به همین نکته بر می‌گردد. به هر حال، مسلمانان در پرتو اتحاد حاصل از توحید و حول پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله هم در ابعاد معنوی و هم در ابعاد مادی موفق به خلق تمدنی جدید در تاریخ بشر گردیدند؛ تمدنی که شکوه و عظمت معنوی و الهی را با شکوه و عظمت پیشرفت‌های مادی در کنار هم فراهم آورده بود. در این‌جا به ذکر برخی شواهد با مروری در اندیشة اقبال می‌پردازیم.

تعالی معنوی مسلمانان

تعالی معنوی و روحی هر فرد و جامعه ای در دو قلمرو «اندیشه» و «احساسات» آنها قابل بررسی است. اندیشه و احساس نیز هم‌چون دو آیینة رو در روی یک‌دیگرند که هر یک در دیگری منعکس می‌گردد. از همین رو مسلمانان به برکت اسلام در هر دو قلمرو «اندیشه» و «احساس» تعالی یافتند و سطح اندیشه و احساسات آنها از زمین تا آسمان و از خاک تا افلاک و از فرش تا عرش و خلاصه از خود تا خدا بالا رفت. نمونه‌هایی از این علو روحی و معنوی که مورد توجه اقبال نیز واقع شده، چنین است:

اندیشه و احساس اسلام وطنی

مسلمانان در پرتو تفکر توحیدی و احساس اخوت اسلامی، از دایرة تنگ تفکر و احساس قبیله ای، نژادی و جغرافیایی خارج شدند. آنها وطن خود را در «اسلام» تعریف کردند و هر سرزمینی را که مسلمانی در آن می‌زیست وطن خود دانستند. چنین اندیشه و احساسی، روح را به وسعت همة جهان، فراخ ساخته و آن را در قبال هر مسلمانی در هر جای جهان، مسئول می‌داند. با این همه، مفهوم اسلام وطنی برای یک مسلمان به معنای تعلق خاطر نداشتن به زادگاه قبیله و نژاد و یا حدود جغرافیایی سرزمین او نیست، بلکه به این معناست که محبت و دوستی ِزادگاه، قوم و سرزمینش از حبّ ایمانی و اسلامی او ناشی می‌شود و حبّ همة آنها در طول حبّ اسلام قرار می‌گیرد. از این‌رو دوستیِ قوم و قبیله و سرزمین اگر در مقابل دوستی اسلام قرار گیرد، در زمرة خود‌خواهی‌های جاهلانه خواهد بود: اصل ملــت در وطن دیدن که چه بر نســب نازان شدن نادانی اسـت ملـــت ما را اســاس دیـگر اسـت باد و آب و گــل پرستیدن که چه حکــم او اندر تن و تن فانی است این اساس اندر دل ما مضمر است

 [۱۲].

این اساس از نظر اقبال، اسلام است که نهایت مکانی و حدود جغرافیایی ندارد: قلب ما از هند و شام و روم نیست مرز بـــــوم او به جز اسلام نیست

 (پیشین، ص76).

هم‌چنین، اسلام به حدود زمانی محدود نیست، بلکه اسلام باقی و جاویدان است و خدای متعال با شریفه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ ما آن را نازل کردیم و حفظ خواهیم کرد [۱۳] یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ؛ می‌خواهند نور خدا را خاموش کنند ولی خداوند نگذارد تا این که نورش کامل شود» [۱۴] حیات آن را تضمین کرده است: امــت مســلــم ز آیــات خـــداسـت از اجل این قــــوم بـی پرواســـتــــی تــا خـــدا ان یطفئوا فــرمـوده اســت در جهان بانگ اذان بودست و هسـت اصـلش از هنگامة قــالوا بلی است اســـــتــوار از نـــحن نزلنــاستـــی... از فســـردن این چراغ آسوده است... ملــــتت اســلامیان بودست و هست

 [۱۵].

به بیان اقبال، پیوند مسلمانان از روی نسب نیست بلکه رمز پیوستگی مسلمانان آن «محبوب حجازی» است: نیــســت از روم و عــرب پیــونـد ما دل به محبوب حجــازی بســـته ایـم رشتة ما یک تولایش بـــس است عشـق ورزی از نســب باید گذشـت نیـست پابنــــد نســـب پیـــونــد ما زیــــن جهت بـا یک‌دیگر پیوسته ایم چـشم ما را کیف صهبایش بس است هــم ز ایـــران و عرب باید گذشت

 [۱۶].

اقبال به داستانی اشاره می‌کند که بر اساس آن کعب پیغمبر را رنج می‌داد و بعد از فتح مکه به طائف گریخت، ولی قصیده‌ای ساخت و از گناهان خود، از محضر پیغمبر عذر خواست. پیغمبر ردای مبارک خود را به او صله داد و او در قصیدة خود «سیف من سیوف‌الهند» گفته بود، اما خاطر پیغمبر به اقلیمی راضی نشد و آن را به «سیف من سیوف الله» تصحیح کرد (پیشین، ص76): پیـــش پیــغمبر کعـب پاک زاد در ثنایش گوهر شب تاب سفت آن مقامش برتر از چـــــرخ بلند گفت سیف من ســـیوف الله گو می نگنجد مسلم اندر مرز و بـوم هـــدیــه ای آورد از بانـــت شـعاد ســیف مسلول از سیوف الهند گفت نــامـــدش نسبــت به اقلــیمی پسند حق پـرسـتــی جـــز به راه حق مپو... در دل او یـــاوه گـــردد شام و روم

 [۱۷].
حریت و آزادی خواهی

از دیگر برکات و آثار معنوی اسلام، حریت و آزادگی است. حریت و آزادگی روی دیگر سکة عبودیت خداوند است. مسلمان تنها بندة خدا و آزاد از هر چیز دیگر است: از دم سیـــراب آن امـــی لقــب حریت پروردة آغوش اوست لاله رست از ریگ صحرای عرب یـعنی امــروز امم از دوش اوست

 [۱۸].

اقبال نمونة کامل حریت و آزادی‌خواهی اسلامی را در حادثة کربلای حسینی در سروده‌ای زیبا به تصویر کشیده است: هر که پیمان با هوالمـوجـود بسـت آن امـــام عاشـقـــــان پور بـــتول الله الله بـــای بــســـــــــم الله پدر ســرزمین کربـــلا باریــد و رفـت تــا قیـــامت قطـع استـبداد کـــرد ما سوی الله را مسلمان بنده نیسـت ای صـبا ای پیــک دور افـتادگـان گردنـــش از بـــند هر معبود رست... ســــرو آزادی بســـــتان رســــول معنــــی ذبــــح عظیـــم آمد پسر... لاله در ویـــرانه‌ها کارید و رفــت موج خــــون او چـمن ایجاد کرد... پیش فرعونی سرش افکنده نیست... اشــک ما بر خاک پای او رسان

 [۱۹].
=تدبیر و شجاعت=

اسلام عقل‌ها را از بند خرافات نجات داد و جان‌ها را از ترس مرگ رهانید. به این ترتیب خردها، آزاد و روح‌ها، شجاع گردید. شجاعت بی‌خرد و تدبیر، به گستاخی‌های جاهلانه، و تدبیر بی‌شجاعت، به توجیه ضعف و زبونی‌ها می‌انجامد. ترکیب تدبیر و شجاعت است که «خردمند عزت مدار» را خلق می‌کند. اقبال تصریح می‌کند که رأی و تدبیر بدون قدرت و توانایی جز مکر و فریب نیست و قدرت بدون رأی و آگاهی نیز جز به جهل و جنون راه نمی‌برد: اهـل حق را زندگی از قوت است رأی بـی قــوت همه مکر و فسون قوت هر ملـــــت از جمعیت است قوت بی رأی جهل است و جنون

 [۲۰].

از نظر اقبال، قرآن کتاب حکمت و تدبیر و آگاهی، و شمشیر نماد شجاعت و عزت است و مسلمان در یک دست قرآن و در دست دیگرش شمشیر دارد: گفت اگـر از راز من داری خبر این دو قوت حافظ یک‌دیگرند وقت رخصت با تو دارم سخُـن سـوی این شمشیر و این قرآن نگر کــــــائنات زنـــدگی را محـورند... تـیغ و قـــرآن را جدا از من مکن

 [۲۱]).

اقبال، لحظه‌ای چون شیر و شاهین، شجاع و عزیز زیستن را بهتر از صد سال چون میش، زبون و خوار زیستن می‌داند: ســینه ای داری اگر در خــورد تیــــر زندگی را چیست رسم و دین و کیش در جـهــان شاهین بزی شاهین بمیر یک دم شیری به از صد سال میش

 [۲۲]).

اقبال معتقد است بندة حق چون شیر بیشه، و مرگ چون آهوست. بندة حق، مرگ را شکار می‌کند، آن گونه که شاهین، کبوتر را: بندة حق ضعیفم و آهوست مرگ می فــــتد بر مرگ آن مرد تـــــمام بگــــذر از مرگی که ســازد با لحد مرد مؤمـــن خواهد از یــزدان پاک آن که حــرف شرق با اقوام گفــت یک مقــــام از صــد مقام اوست مرگ مثــــل شـــاهینـی که افتــــد بر حــمام... زان که این مرگ است مرگ دام و درد آن اگــــر مرگـــی که برگیرد ز خـاک جنـــــگ را رهـــبانی اســـلام گفــت

 [۲۳].
== شفقت و رحمت ==

اسلام دین رحمت است. خداوند رحمت را بر خود واجب ساخته است: «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» [۲۴] و پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را جز برای رحمت بر خلق نفرستاده است: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» [۲۵]. و چه رحمتی بالاتر از این که مردم از عبودیت غیر خدا و خلود در ارض و دوزخ نجات یافته و به بندگی خدا و رستگاری دست یابند و در غم و شادی یک‌دیگر چنان شریک باشند که به حکم حدیث نبوی هر گاه یکی از آنها را رنجی رسد برای دیگران آرام و قرار نماند: فطـرت مســلم سرا پا شفـــقت است آن که مهتاب از سر انگشتش دو نیم از مقـــام او اگـــــر دور ایســـــــتی در جهان دست و زبانش رحمت است رحـــمت او عــــام و خُلـــقش عظیم از میــــــــــان محــــشر ما نیـــسـتی

 [۲۶].

مسلمانان به حکم قرآن کریم به همان نسبت که در مقابل دشمنان، شدید و مقاوم اند در مقابل یک‌دیگر رحیم و مهربان‌اند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» [۲۷]. نتیجه آن‌که امت اسلامی در پرتو تعالیم اسلام به تعالی روحی و معنوی که از آثار آن، اسلام وطنی، حریت و آزادگی، تدبیر و شجاعت، رحمت وشفقت و... است دست یافت و تمدنی معنوی را که زیر‌ساز تمدن مادی بود به منصة ظهور رساند. گذشته از آثار مذکور، که تقریباً به صورت فرهنگ عمومی مسلمانان در آمده بود، بعد معنویت و عرفان اسلامی در میان کسانی که صلاحیت و استعداد آن را داشتند به عالی‌ترین مراتب خود رسید و پشتوانة بزرگ فرهنگ و تمدن اسلامی گردید. اقبال نیز خود از چنین معرفتی برخوردار بود و به سنایی، مولوی، حافظ و ... عشق می‌ورزید: می روشن ز تاک من فرو ریخت نصیب از آتشی دارم کــــــه اول خوشا مردی که در دامانم آویخت سنــــایی از دل رومی بر انگیخت

 (اقبال لاهوری، پیشین، ص459).

با این همه باید یاد‌آور شد که این همه تعالی روحی و معنوی در حالی بود که حکومت اسلامی پس از پیامبر از مسیر اصلی خود خارج و پس از مدتی به سلطنت تبدیل شد. روشن است که اگر این انحراف رخ نمی‌داد مسیر تعالی تا چه حد عالی‌تر، وسیع‌تر و عمیق‌تر می‌گشت. به هر حال، آن‌چه مسلّم است این است که مسلمانان در پرتو تعالیم الهی و در دامنة گستردة امت اسلامی به چنان تعالی روحی و معنوی دست یافتند که پیش از آن سابقه نداشت.

=== پیشرفت علمی و فنی مسلمانان ===

ثمرة دوم تشکیل امت اسلامی، پیشرفت علمی و مادی مسلمانان بوده است. تأکید اسلام بر علم و دانش بر هیچ کسی پوشیده نیست. همین امر موجبات پیشرفت علمی مسلمانان را فراهم آورد. شهید مطهری دراین‌باره می‌گوید: «سرعت پیشرفت و توسعه، کلیت و شمول و همه‌جانبگی، شرکت طبقات مختلف اجتماع، اشتراک مساعی ملل گوناگون، چیزهایی است که اعجاب‌ها را در مورد تمدن اسلامی بر انگیخته است» [۲۸]. وی سپس از جرجی زیدان چنین نقل می‌کند: «عرب‌‌ها (مسلمانان) در مدت یک قرن و اندی مطالب و علومی به زبان خود ترجمه کردند که رومیان در مدت چند قرن از انجام آن عاجز بودند... مسلمانان قسمت عمدة علوم فلسفی و ریاضی و طب و هیئت و ادبیات ملل متمدن را به زبان عربی ترجمه و نقل کردند... در واقع بهترین معلومات هر ملتی را از آن گرفتند، مثلاً در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هیئت از یونان استفاده نمودند و از ایرانیان تاریخ و موسیقی و ستاره‌شناسی و ادبیات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس کردند و از هندیان طب (هندی) حساب و نجوم و موسیقی و داستان و گیاه شناسی آموختند. از کلدانیان و نبطی‌ها کشاورزی و باغبانی و سحر و ستاره‌شناسی و طلسم فراگرفتند و شیمی و تشریح از مصریان به آنان رسید و...» [۲۹]. روشن است که مسلمانان صرفاً به اقتباس اکتفا نکردند، بلکه در هر یک از علوم بالا با خلاقیت و ابتکار و نوآوری دامنة آن را گسترش دادند و آراء و نظریات جدید ارایه نمودند و به این ترتیب در کنار علوم و معارف دینی مانند: فقه، تفسیر، حدیث، کلام، فلسفه، عرفان و... در دیگر علوم طبیعی مانند: فیزیک، ‌شیمی، جبر، هندسه، طب، تشریح، ستاره‌شناسی و... پیشرفت‌های چشم‌گیری نمودند و قرن‌ها پرچم‌داری نهضت علمی در جهان را بر عهده داشتند. اینک باید دید چرا مسلمانان از آن فرّ و شکوه معنوی و مادی و علمی خود دور شدند وسیادت درخشان خود را از دست دادند.

==== جایگاه مسلمانان در جهان طی قرون اخیر ====

مسلمانان پس از قرن‌ها سیادت معنوی و علمی جهانی دچار انحطاط و رکود شدند. این انحطاط، هم در بعد معنوی و روحی و هم در بعد علمی رخ داد. از سوی دیگر، غرب به تدریج بیدار شد و از منابع علمی مسلمین بهره‌ها برد و توسعة علمی حیرت‌انگیزی یافت. اما تمدن غرب از تعالی روحی و معنوی تهی و از انگیزه‌های مادی و دنیا‌پرستی سرشار بود. همین امر سبب تجاوز و تعدی غرب به جهان شرق و به خصوص بلاد اسلامی گردید. مسلمانان نه تنها راکد و ساکن، بلکه مورد ستم و تجاوز و تحقیر واقع و اسیر تمدن غرب گشتند. این وضعیت اسف‌بار، برخی از متفکران مسلمان را از شرق تا غرب جهان اسلام بار دیگر به طرح اندیشة عزت اسلامی برانگیخت. بیش از صد سال پیش سید جمال‌الدین اسد‌آبادی نهضت بیداری اسلامی را پی ریخت و پس از او متفکرانی چون عبده، اقبال و ... آن را پی گرفتند. اقبال لاهوری از گذشتة شکوهمند اسلامی به خوبی آگاه بود، همان طور که وضعیت اسفناک مسلمانان را طی قرون اخیر به خوبی حس می‌کرد. او هم‌چنین عصر خود و تمدن غالب، یعنی تمدن غربی، را نیک می‌شناخت. وی به خوبی می‌دانست که تمدن کنونی غرب از سعادت بشری عقیم است و بلکه بر پایة تجاوز و ستم شکل گرفته است. او راه نجات را در بازگشت به هویت معنوی و خودی می‌دید. مسلمانان را نسبت به عظمت دیرینة خود آشنا می‌ساخت و بر آن بود که اسلام و قرآن برای همه عصرها است. بانگ او بانگ بازگشت به قرآن و اتحاد مسلمانان بود. در این‌جا به مرور اندیشة اقبال در سه محور «علل انحطاط مسلمانان»، «ماهیت تمدن غرب» و «بازگشت به اسلام و احیای تمدن اسلامی» می‌پردازیم.

===== دلایل انحطاط مسلمانان در قرون اخیر =====

مسلمانان که قرن‌ها از سیادت و عزت جهانی بر‌خوردار بودند و تمدنی با دو عنصر «تعالی» و «پیشرفت» را خلق کرده بودند چرا طی دو سه قرن اخیر این چنین خوار و زبون گشتند؟ این پرسش برای اقبال مطرح بوده است: شبی پیــــش خدا بگریســــتم زار مســـلمانان چرا زارند و خوارند؟

 [۳۰].

دل اقبال از این خواری و زبونی مالامال از درد و رنج بود: در گـــلویم گـریــه‌ها گردد گره مسلم این کشـــور از خود نـــاامید از سه قرن این امت خوار و زبــون پست فکر و دون نهاد و کور ذوق ایــــن قیــــامت اندرون سیـــــنه به عــمرها شــــد با خدا مردی ندید... زنــــده بــــی سـوز و سرور اندرون مکتـب و ملای او محـــروم شـــوق

 [۳۱].

از نظر اقبال، وضعیت کنونی مسلمانان دلایل متعددی دارد که برخی از آنها عبارت است از:

====== دوری مسلمانان از تعالیم اسلام ======

مسلمانان به تدریج از اسلام دور شدند و حداکثر به آداب و مراسم بی روح اکتفا کردند. روح توحید و آداب اسلامی از میان رفت و ظواهر به جای ماند. بیان اقبال در دوری مسلمانان از اسلام و پیامبر چنین است: هست دین مصطفی دیــــن حیـات تا شعار مصطفی از دســـــت رفـت

عـصر ما، ما را ز ما بیـــگانه کـــرد سوز او تا از میـان ســیــــنه رفـــت

ملتی را رفت چون آیین ز دســت هستی مسلم ز آیین است و بس شــــرع او تفســـیر آییـــن حیــات قـــوم را رمز بقـــا از دســت رفت

 [۳۲].

از جــــمال مصـــطفی بیـگانه کرد جـــــــوهر آیــینه از آیــینه رفـت

 [۳۳].

مثل خاک اجزای او از هم شکست باطــن دینی نبـــی این است و بس

 [۳۴].

با رفتن روح از شعائر اسلامی نظام فردی و اجتماعی مختل گردید: نـور در صــوم و صـلات او نــمانـــد رفت از و آن مستی و ذوق و ســـرور روح چون رفت از صلات و از صیام ســــینه‌ها از گــرمی قــــرآن تــهی جلوه‌ای در کائنـــات او نماند دیـــن او انـــدر کتـاب و او به گور فرد ناهــموار و ملـــت بی نظــــــام از چنیــــن مردان چــــه امیـد بهی

 [۳۵].

و به این ترتیب نشانی از پیامبر در مسلمانان نماند: در عجم گردیدم و هم در عــرب این مســلمان زادة روشـن دماغ مصـــطفی نـــایــاب و ارزان بولهب ظلمت آباد ضــــمیـــرش بی چراغ

 [۳۶].

حق آن است که مسلمانی چنین، از یاد و نام پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از خجالت آب شود و بهتر آن که نام او را نیالاید! چون به نام مصطفی خوانم درود عشـــق می‌گوید ای محـکوم غیر تا نــداری از محــــمد رنگ و بو از خجالت آب می‌گردد وجود سیــــنة تــو از بتـان مانند دیر از درود خــود میــــالا نـــام او

 [۳۷].

به این ترتیب، دوری مسلمانان از اسلام و آیین پیامبر صلی الله علیه و آله آغاز دورة خواری و زبونی آنها شد.

======= ظهور سلطنت و ملوکیت در جهان اسلام =======

از دلایل دیگر انحطاط مسلمانان دوری حکومت‌ها از اسلام و تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت است. بقای سلطنت نیز در گرو جدایی دین از سیاست است. به این ترتیب امت اسلام از داعیه‌های سیاسی اسلام دور شد: منزل و مقصود قرآن دیــــگر است خود طلسم قیصر و کسری شکست تا نهال سلطنـــت قـــوت گرفـــت از ملــوکیـــت نـــگه گـردد اگــر رسم و آیین مسلـــــمان دیگر است... خود ســر تخـــت ملـــوکیت نشست دیــن او نــقــش از ملــوکیت گرفت عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر

 [۳۸].

نیز گوید: عرب خود را به نور مصطفی سوخت ولـیکن آن خلافـت راه گـم کــــرد خلافـت بر مقام ما گــــواهی اســت ملوکیت همه مکر است و نیــــرنگ چــراغ مردة شـــرق را بر افروخت کـــــه اول مومنان را شـاهی آموخت حرام است آنچه بر ما پادشـاهی است خــلافت حفـظ ناموس الــهی است

 [۳۹].

استحکام ملوکیت و پادشاهی نیز به شقاق بین مردم وابسته است: چیســـت تقدیر ملوکیت شـــقــاق از بدآموزی زبون تقـــدیر ملــک محـکـمـی جستـــن ز تــدبیر نفـــاق بـــاطــــــل و آشفته‌تر تدبیر ملک

 [۴۰].

و پادشاهان دشمنان خدا و ویران‌گر شهرها و بلادند: رایت حق از ملـوک آمد نگـــون قریه‌ها از دخلشان خـوار و زبون

و حاصل آیین و دستور ملوک جز فربهی صاحبان قدرت و بیچارگی ضعفا و مستضعفان نیست: حاصل آیین و دســـتــور ملـوک ده خدایان فربه و دهقان چو دوک

 [۴۱].
======== تفرقه و جدایی ========

امت واحد اسلامی به تدریج به امم و ملل تبدیل شد. تفرقه و جدایی با عناوین مختلف نژادی، قومی، ملی و ... امت اسلام را متفرق ساخته و یا در مقابل یک‌دیگر قرار داد. اخوت اسلامی رخت بر بست و شد آن‌چه که شد: خویشتن را ترک و افغان خوانـده‌ای ای کــه تو رســـــوای نام افتــاده‌ای صـــد ملل از ملتــــی انگیخـــته‌ای وای بر تــــو آن‌چه بودی مانده‌ای... از درخـــت خویش خام افتاده‌ای... بر حصار خود شبیــخون ریخته‌ای

نیز: اندکی گـــم شو به قرآن و خبر در جهان آواره و بــیــچــاره ای بند غیر الله اندر پــــای تســــت بــــاز ای نادان به خویش اندر نگر وحــدتی گم کرده‌ای صد پاره‌ای داغـم از داغی که در سیمای توست

 [۴۲].

از نظر اقبال آن‌چه قلب پیامبر اسلام را به درد می‌آورد تفرقة امت اسلامی است: امتـــی بــــودی امم گـــردیـــده‌ای هر که از بند خـودی وارســـــت مرد آن‌چه تو با خویش کردی، کس نکرد بـــزم خود را خود ز هم پاشیده‌ای هـــر که با بیـــگانگان پیوست مرد روح پاک مصــطفی آمد بــه درد

 [۴۳].

با گسیخته شدن وحدت گرفتاری‌ها آغاز شد: رشتة وحدت چو قوم از دست داد ما پریشان در جهان چـون اختــــریم آن‌چه تو با خویش کردی، کس نکرد صــــــد گــره بر روی کار ما فتاد هــــمدم و بیــگـانه از یک‌دیگریم روح پاک مصــطفی آمد بــه درد

 [۴۴].
========= رواج وطن پرستی به مفهوم غربی آن =========

وطن به مفهوم غربی آن که در قرن نوزدهم میلادی در اروپا شکل گرفت [۴۵]. وقتی به وسیلة خود غربی‌ها و روشنفکران وابستة آنها میان مسلمانان رخنه کرد، ملت‌های اسلامی را از یک‌دیگر جدا ومتفرق ساخت و زمینه را برای هجوم آنها به بلاد اسلامی فراهم کرد: آن چنان قطع اخوت کـــرده‌اند تا وطن را شمع محفل ســـاختند آن فلار‌نســاوی باطل پرســت نسخه‌ای بهر شهــنشاهان نوشت مملکت را دین او معبود ساخت بــر وطـــن تعـــمیر ملت کرده‌اند نـــوع انـــسان را قـــبایل ساختند... ســرمة او دیدة مردم شکست در گـــل ما دانة پیـکار کشت... فـــکر او مذموم را محمود ساخت

 [۴۶].

از نظر اقبال حب ّّسرزمین و کشور برای مسلمانان منافاتی با اسلام وطنی آنها نداشت، اما وطن پرستی به مفهوم غربی آن منافی با اسلام وطنی است و همین امر مشکلات بسیاری را برای مسلمانان ایجاد کرده است. این در حالی است که غرب خود در فکر تمرکز و اتحاد است: لرد مغرب آن ســـــرا پا مکر و فـــــن او به فکر مرکز و تـــــو در نـــــفــاق تو اگر داری تـــــمیز خوب و زشـت آن کف خاکــی که نـــامیدی وطـن با وطن اهل وطـــن را نســـبتی اسـت اندرین نســـــبت اگــر داری نظــــر گرچه از مشـرق برآیـــــد آفــــتاب در تب و تاب اســــت از سوز درون بردمد از مشرق خود جـــلوه مسـت فطرتش از مغرب و مشرق بری است اهــــل دیــــن را داد تعـــلــــیم وطن بــگــــذر از شـــام و فلسطین و عراق دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت... ایــــن که گـویی مصر و ایران و یمن زان کـــه از خاکش طلوع ملتی است نکـــــته ای بیــــنی ز مو بــاریــــک‌تر با تجــــلی‌های شــوخ و بــی حجاب تا ز قیــــــد شـــرق و غرب آید برون تــــــا همه آفــــاق را آرد بـــه دست گـرچه او از روی نسبت خاوری است

 [۴۷]

به این ترتیب، وطن‌گرایی و ملی‌گرایی به مفهوم غربی آن برای جهان اسلام جز خسارت چیزی در بر نداشت، زیرا مسلمانان به حکم تعالیم قرآنی علاقه به وطن و سرزمین و زادگاه خود را به سادگی با علاقه به اسلام و سرزمین‌های اسلامی جمع کرده بودند و دفاع از بلادهای اسلامی را وظیفة شرعی خود تلقی می‌کردند. اما با رواج تفکر غربی وطنی، ملت‌های اسلامی رویاروی هم قرار گرفته و حتی از منافع یک‌دیگر در مقابل دشمن مشترک دفاع نکردند. نمونة عینی و حاضر آن اشغال فلسطین طی دهه‌های اخیر و اشغال افغانستان و عراق طی سال‌های اخیر است.

========== خود باختگی و تقلید از غرب ==========

از جمله دلایل انحطاط مسلمین خود‌باختگی و شیفتگی در مقابل تمدن غرب است. مسلمانان بی آن که از ماهیت واقعی تمدن غرب آگاه باشند در برابر پیشرفت‌های چشم‌گیر علمی غرب خود را باختند و حتی برخی متفکران چنان شیفتة آن شدند که راه نجات را جز در «غربی شدن» در تمامی شئون فکری، سیاسی، اجتماعی و حتی فردی ندانستند. از نظر برخی حتی نوع پوشش نیز باید غربی شود تا پیشرفت و توسعه حاصل گردد: شیخ او لــــــرد فرنگـی را مریــــــد گفت دین را رونق از محکومی است گــــــر چــه گویــد از مقام بایزید زندگانی از خودی محرومی است

 [۴۸]

نیز: ترک و ایران و عرب مسـت فرنـــگ مشرق از سلطــانی مغــــرب خــراب هـــر کسی را در گلو شست فرنگ اشـــتراک از دین و ملت برده تاب

 [۴۹]

کار مسلمانان، به خصوص برخی خواص آنها، در تقلید از غرب به آن‌جا رسید که چشمة کوثر حیات را از سراب غرب می‌جستند و نان جو را از دست آنها می‌خواستند: هـــــــم مسلـــمانان افــــرنگی مآب خیر و خوبی بر خواص آمد حـــرام

این ز خود بیگانه این مست فرنــگ نان خرید این ناقه‌کش با جان پاک چشــــمه کـوثر بجویند از سراب دیــده ام صدق و صفا را در عوام

 [۵۰]

نان جو می‌خواهد از دست فرنگ داد ما را نـــــاله‌های سوزناک

 [۵۱]

برخی سران کشور‌های اسلامی نیز که خود عامل غرب بودند، با عنوان تجدد و نوگرایی، به اسلام‌زدایی و غرب‌گرایی روی آوردند و حال آن‌که تقویم حیات در تقلید نیست: مصطفی کو از تجدد می‌ســــرود نو نگردد کــعبه را رخــــت حیات ترک را آهنگ نو در چنگ نیست طرفـــــگی‌ها در نـــهادکــــائنات گـــفـت نقـــش کهـنه را بـاید زدود گـــر ز افرنگ آیـدش لات و منات تـازه اش جز کـهنة افرنگ نیست نیـســــت از تقلـــید تقــویم حیات

 [۵۲]

این همه در حالی بود که غرب از یک سو معادن و منابع ملت‌ها را به غارت می‌برد و از سوی دیگر با همان مواد و ثروت غارت کرده اجناس و محصولات خود را می‌ساخت و سپس همان‌ها را به خود آنها می‌فروخت: ای ز کار عصر حاضر بی خــــبر قالــــی از ابریشــم تو ســــاختند چشم تو از ظاهرش افسون خورد وای آن دریا که موجش کم تپید چــــرب دستی‌های یورپ را نگر بــــــاز او را پیــــش تــو انداختند رنــگ و آب او تــو را از جــــا بــرد گوهر خود را ز غواصــــــان خرید

 [۵۳]
=========== تن‌آسایی و سستی و رخوت ===========

از دیگر عوامل انحطاط ملت‌های اسلامی رخنه سستی و رخوت و میل به تن‌آسایی و حب دنیا در میان مسلمانان است؛ خصلت‌هایی که عزت و سر بلندی را به باد می‌دهد و ذلت و خواری را به ارمغان می‌آورد: تا مسلمان کرد با خود آن‌چه کرد مرد حق از غــیر حق انــدیشـه کرد خالصه شمــشیر و قـــرآن را ببـــرد گردش دوران بســـاطش در نورد شـــــیر مولا روبهـی را پیشه کرد اندر آن کشـــــور مسلمانی بمرد

 [۵۴]

نیز: سجده‌ای کز وی زمین لرزیده است این زمان جز سر به زیری هیچ نیست بر مرادش مهر و مه گــــردیده است اندرو جز ضعف و پیری هیچ نیست

 [۵۵]

تن‌آسایی موجب گردید که حتی در تقلید از غرب، به لهو و لعب آن، و نه علم و دانش آن، بسنده شود، زیرا علم، دشوار و لهو، سهل است: بنـــدة افرنــــگ از ذوق نــــمود نقــد جــان خویــش در بـازد به لـهو از تن‌آســـایـــی بگیــرد سهـــل را ســـهل را جستــــن درین دیر کـهن می بـــرد از غربیــان رقص و سرود علم دشــــوار است می‌سازد به لهو فـــطــرت او در پذیرد ســهـــل را ایـن دلیل آن که جان رفت از بدن

 [۵۶]

این موارد، برخی از دلایل افول تمدن اسلامی و بلکه خواری و گرفتاری‌های مسلمانان است. اما آیا تمدن غرب برای رهایی و آزادی انسان از هر ملیت و رنگ و و دین و مذهب کافی است؟ پاسخ این پرسش در گرو شناخت ماهیت جهان معاصر و تمدن غرب است.

============ ماهیت جهان معاصر و تمدن غرب ============

پیش از این گفته شد که اقبال شناخت خوبی از تمدن غرب داشته است. ملاحظة مجموعه سخنان اقبال در مورد تمدن غرب از آن حکایت دارد که تمدن غرب فاقد روح، عشق و عقل الهی است و در نتیجه «متعالی و آسمانی» نیست. پیشرفت بدون تعالی نیز جز به کار «تن» به جای روح و «هوس» به جای عشق و «عقل معاش» به جای عقل معاد نمی‌آید. از نظر اقبال تلقی غرب از انسان جز «آب و گل» نیست و کاروان هستی «بی مقصود و غایت» است: در نگاهش آدمی آب و گـــل اســت کـــــاروان زنـــدگی بی منزل است

 [۵۷]

و به همین دلیل تمام هم و غم او در «تن» خلاصه می‌شود و روح را خواب فراگرفته است: روان خوابید و تن بـــــیدار گــــردید هنــــر با دیــن و دانش خوار گردید

 [۵۸]

به بیان دیگر، غریبان راه افلاک را گم کردند: غریبان گم کــــرده اند افــــلاک را رنگ و بو از تن نگــیرد جـــان پاک در شــــکم جویـــــند جان پاک را جـــز به تن کــاری ندارد اشتراک

 [۵۹]

و به این ترتیب همه چیز از علم و فن و عقل و دل و دین و سیاست، دایر مدار آب و گل شد: گر خدا سازد تو را صاحـــــــب نظر عقل‌ها بى‌باک و دل‌ها بی‌گــــداز علم و فن، دین و سیاست، عقل و دل روزگـــــاری را کـــه می‌آیــد نگر چشم‌ها بی‌شــــرم و غرق اندر مجاز زوج زوج انــــدر طواف آب و گل

 [۶۰]

هدف قرار‌گرفتن منافع مادی و سیری‌ناپذیری آدمی مستلزم غارت و چپاول است. از همین رو، گرچه یک روی سکه تمدن غرب نظم و انتظام امور مادی و معیشتی و رفاه نسبی کشورهای غربی‌ (آن هم پس از ظلم‌ها و ستم‌ها) بود، اما روی دیگر سکة غرب، استعمار و جنگ و قتل و غارت کشورهای شرقی و به خصوص اسلامی بود: آدمیت خوار نالیــــد از فرنــــگ گرگــــــی اندر پوســـتین بره‌ای مشکلات حضرت انسان از اوست شرع یورپ بـی نزاع قیــــل و قال زندگی هنگــامه برچیــد از فرنگ هـــر زمان انـــدر کــــمین بره‌ای آدمیت را غــــــم پنـهان از اوست بـره را کردسـت بر گرگان حلال

 [۶۱]

اقبال در تصویر حکمت فرنگ، داستانی تمثیلی را ذکر می‌کند که فرشتة مرگ جان کسی را می‌گیرد و او رنج و دشواری بسیاری را متحمل می‌گردد. از این رو شکایت به نزد خداوند می‌برد که فرشتة مرگ هم‌چنان با شیوه‌ها و فنون قدیم جان می‌ستاند که بسی سخت و دردناک است، پس شایسته است به فرنگ رود و فن قتل و کشتن را به خوبی بیاموزد!: شنیـــدم که در پارس مرد گـــزین بسی سختی از جان کنی دید و مرد بــنالـــش درآمد به یــــزدان پاک کمالی نـــدارد باین یــک فنــــی فرنـــگ آفرینـــد هنـرها شگرف تفنگش به کشتن چنــان تیز دست فرست این کهن ابله را در فـرنگ ادا فهـــم رمز آشــــنا نکته بین بر آشفــت و جان شکوه لبریز برد که دارم دلـی از اجل چاک چاک نـداند فن تــــازه جـــــان کنی بـر انـــگیزد از قطره‌ای بحر ژرف کــه افرشته مرگ را دم گسست کــه گیــــرد فن کشتن بی درنگ

 [۶۲]

از نظر اقبال، در درون شیشه‌های تمدن عصر حاضر، چنان زهری است که مارها از آن در پیچ و تابند: من درون شیشه‌های عصر حاضر دیده ام آن چنان زهری که از وی مارها در پیچ و تاب

 [۶۳]

این همه، به رغم ظاهر افسون‌گر غرب است که تابنده و گیرنده، اما دل مرده و خانمان سوز است: می‌شناسی چیست تهذیب فرنگ جلوه‌هایش خانــــمان‌ها ســـوخـته ظاهرش تابنده و گـیرنده‌ای اسـت چشم بیـند دل بلغــــزد انــــدرون در جهـــــــان او دو صد فردوس رنگ شـــــاخ و بـــرگ و آشیــــان‌ها سوخته دل ضعیف است و نگه را بنده‌ای است پیـــــش این بـــت‌خانه افتد سرنگون

 [۶۴]

سازمان‌های بین‌المللی غربی نیز تجمع دزدان برای تقسیم اموال مسروقه است. اقبال در‌باره‌ جامعه‌ ملل در ژنو آورده است: برفتد تا روش رزم در ایـــن بــــزم کهن من از این بیش ندانم که کفن دزدی چند

در جیــنوا چیســـت غیـــر از مکر و فن نکته‌ها گو می‌نــــگنجد در سخــــــن دردمندان جهان طرح نو انداخته‌اند بهــر تقسیم قبور انجمنی ساخته‌اند

 [۶۵].

صــــید تو این میش و آن نخچیر من یک جهان آشوب و یک گیتی فتن

 [۶۶]

ملاک خوب و بد و زشت و زیبا نیز به «قدرت و زور» است و به جز آن فریبی بیش نیست: خوب زشت است اگر پنجه گیرات شکست تو اگر درنگری جز به ریا نیست حـــیات دعوی صدق و صفا پرده ناموس ریاست فاش گفتم به تو اسرار نهانخانه زیســت زشت خوب است اگر تاب و توان تو فزود هر که اندر گرو صدق و صفا بود نبود پیــر ما گفــت مس از سیم بباید اندود بـه کســی باز مگو تا که بیابی مقصود

 [۶۷]

از نظر اقبال فساد عصر حاضر نیز آشکار است: فــــساد عــصر حـــاضر آشــــکار است اگــر پیـــــدا کنی ذوق نــــــــــگاهــی سپــــهر از زشــتی او شـــرمسار است دو صد شیطان تو را خــدمتگزار است

 [۶۸].

خلاصه آن که همة مشکل آن است که عصر حاضر ناظر به نور خدا نیست: آن یورپ زیـــن مقـــام آگـــاه نیســت او نــدانــــد از حـــلال و از حــــــــرام امتــــــی بــــر امت دیـــگــــر چــــرد از ضـــعیفان نــــان ربودن حکمت است شیـــوة تهــــذیب نو آدم دری اسـت تا تــــه و بالا نــــگردد ایــــــن نــــظام چشـــم او ینـــظر به نـــور الله نیــسـت حکــمتش خـام اسـت و کارش ناتمام دانه ایـــن می‌کـــارد آن حاصــل برد از تنشــان جـان ربودن حکمت است پردة آدم دری ســــوداگــری است دانش و تهذیب و دین ســــودای خام

 [۶۹]

آرزوی اقبال آن است که مردمان، عصر حاضر را نیک بشناسند: من فدای آن که خـــود را دیده اســـت غربـیـان را شیـــوه‌های ساحری اســـت عصــــر حاضر را نکو سنجیده است تکیه جز بر خویش کردن کافری است

 [۷۰]

از نظر اقبال، سرنوشت چنین تمدنی آن است که به دست خود فانی می‌شود: شــعله افرنــگیان غـــم خورده ایســـت زخم‌ها خـــوردند از شـــمشیر خویش چشــــمشان صاحب‌نظر دل مرده‌ایست بسمل افتـــادند چـــون نخـچیر خویش

 [۷۱]
============= بازگشت به اسلام و احیای اندیشه اسلامی =============

این پرسش به ذهن خطور می‌کند که آیا بشر محکوم به «تعالی» یا «توسعه» است و جمع آن دو ممکن نیست. بی‌تردید چنین نیست؛ دست‌کم از آن رو که بشر در دوره گذشته تمدن اسلامی تا حدودی این دو را با یک‌دیگر جمع کرده بود. اما جمع آن دو به خصوص در عصر کنونی چندان ساده نیست. از این رو باید ملاحظه کرد که چه آیین و اندیشه‌ای به هر دو بُعد تعالی و پیشرفت، دنیا و آخرت، ماده و معنا و روح وتن توجه درخور کرده و دارای طرح کلی هدف‌گزاری و برنامه‌ریزی است و توانایی مطابقت با مقتضیات اعصار گوناگون را داشته و قادر به بسیج همة مردم و فداکار ساختن آنها در متن تعالیم خود است. از نظر اقبال، اسلام چنین آیینی و قرآن چنین کتابی است: چــون مســــلمانان اگر داری جگــــر صـد جهــان تـازه در آیـات اوســــت یک جهانش عصر حاضر را بس اسـت بــنده مــؤمن ز آیـات خــــداسـت چــون کهن گـــردد جـهانی در بـرش در ضـمیر خویـش و در قـــرآن نگر عصـر‌ها پیــچیده درآنــات اوســت گیر اگر در سینه دل معنی رس است هــر جــهان انـــدر بر او چون قباست مـی دهـــــد قـــرآن جهانی دیگرش

 [۷۲]

بنابر‌این لازم است قرآن بار دیگر به حیات فردی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان برگردد. پیش از این، که قرآن کریم در متن حیات فردی و اجتماعی مسلمانان قرار گرفت، تمامی نقش‌های باطل را از بین برد. امروز نیز چنین است؛ اگر قرآن به حیات فردی و اجتماعی و سیاسی مسلمانان برگردد، جان‌ها «دیگر» خواهد شد و وقتی جان‌ها دیگر شد «جهان» معاصر نیز دیگر خواهد شد: نقـــش قرآن تا در این عالم نشســــت فــاش گویم آنچه در دل مضمر اسـت چون به جان در رفت جان دیگر شـود نقــــش‌های کــاهن و پاپا شکست ایــن کتابی نیست چیزی دیگر است جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

 [۷۳]

به این ترتیب، از نظر اقبال، تغییر جهان در گروی تغییر جان‌ها است و این همان مضمون آیه شریفة قرآن است که: إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ؛ خدای متعال سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نمی‌سازد مگر آن‌که آنها «خودشان» را تغییر دهند» [۷۴]). تحول و دگرگونی در «خود» نیز به تحول و دگرگونی در «خواست‌ها و اراده‌ها و آمال و آرزو‌ها» بر می‌گردد و تغییر در خواست‌ها و اراده‌ها نیز تابع تغییر در «بینش‌ها و اندیشه‌ها» است. پس گام اول تطهیر اندیشه‌های مسلمانان از اندیشه‌های بیگانه است. اقبال خود چنین داعیه‌ای دارد: تا به روز آرم شــب افــکار شــرق فکر شــرق آزاد گــردد از فرنـگ چون شود اندیشه قـومی خـراب میــرد اندر ســینه‌اش قلب سلـیـم موج از دریاش کم گــــردد بــلند پس نخستـــین بایدش تطـهیر فـکر بر فــروزم سیــنــــه احرار شرق... از سـرود من بگـیرد آب و رنــگ... ناسـره گردد به دستــش ســـیم ناب در نگـــاه او کـــج آیــد مستقیم... گوهــــر او چـــون خزف نا‌ارجمند بعــــد از آن آسـان شود تعمیر فکر

 (اقبال لاهوری، پیشین، ص390ـ391)

به این ترتیب، از نظر اقبال، تطهیر فکر بر تعمیر فکر مقدم است. نخست باید ذهن از اندیشه‌های باطل پیراسته شود و سپس با اندیشه‌های صحیح آراسته گردد. دو عنصر «تطهیر» و «تعمیر» گرچه از اندیشه آغاز می‌شود ولی به آن محدود نمی‌باشد و همة حوزه‌های فردی و اجتماعی را در بر می‌گیرد. از این رو، از نظر اقبال، مسلمانان باید «تطهیر و تعمیر»، «نفی و اثبات» و «لا و الا» را در همه شئون فردی و اجتماعی جاری سازند. اقبال هشدار می‌دهد که «لا» بدون «الا» و «نفی» بدون «اثبات» سرانجامی جز زوال ندارد. وی انقلاب روس را شاهد مدعای خود می‌داند: هم‌چنان بیـنی که در دور فرنــــگ روس را قلب و جگر گردیده خـون آن نظام کهــنه را بر هـــم زد اسـت کـــرده‌ام انـــــدر مکافاتـــش نگه فکــــر او در تنــــد باد لا بـــــماند در مقــــام لا نـــیاســایـــــد حیات لا و الا ســــاز و بـــــرگ امتــــان بندگی با خواجگی آمد به چنگ از ضـــمیرش حرف لا آمد برون تیز نیــشی بر رگ عالـم زد است لا ســــلاطیـــن لا کلــیسـا لا الـه مرکـــب خــود را سـوی الا نراند... ســـوی الا می‌خــــرامد کـائنات نفـــــی بــی اثبــات مرگ امتـان

 [۷۵]

بر اساس این راه‌کارهای پیش روی مسلمانان، هم جنبه سلبی و هم جنبه ایجابی دارد. اقبال در سروده‌های خویش موارد بسیاری از این سلب و ایجاب‌ها را برشمرده است؛ نفی تقلید از غرب و اثبات هویت خودی، نفی خوف از مرگ و اثبات شجاعت و دلیری، نفی وطن‌پرستی‌های غربی و اثبات اسلام وطنی و... ؛ نمونه‌ای از این موارد در سروده اقبال چنین است: دانی از افرنـــگ و از کـــــار فـرنـــگ زخــــم ازو نشـــــتـر ازو ســـوزن ازو گـــر تو می‌دانــی حســابش را درسـت بــــی نیــــاز از کـــارگــاه او گــــــذر کشتـــن بی حرب و ضرب آیین اوسـت بـــوریای خــــود را به قــالــیـــش مده گوهرش تف‌دار و در لعلش رگ است صــد گره افکنده‌ای در کــار خویــش هوشمنــــدی از خــــم او می‌نــخـورد آن چه از خاک تو رســت ای مرد حــر چشـــم تو از ظاهــرش افســـون خـورد تــا کـــجـا در قیـــــد و زنــــار فرنگ ما و جـــــوی خـــون و امیــــد رفــــو... از حــریــرش نـــرم‌تـر کــرباس توست در زمسـتـــــان پوســـتـیــن او مخـــــر مرگ‌ها در گـــــردش ماشیــن اوست بیـــــذق خــــود را به فـــرزینش مده مشـک این سوداگر از ناف سگ است... از قــماش او مکـــن دســـتـار خویش هر کـه خـورد اندر همیــن میخانه مرد... آن فـــروش و آن بـــپوش و آن بخور... رنــــگ و آب او تــــو را از جـــا بـرد

 [۷۶]

نتیجه آن‌که: اگر مسلمانان به اسلام روی آورند و به حکم اسلام از تفرقه و جدایی بپرهیزند و بار دیگر به تشکیل امت واحدة اسلامی بپردازند نه تنها از این ضعف و مظلومیت نجات خواهند یافت، بلکه دور نیست تعالی و پیشرفت گذشته خود را این بار متناسب با عصر نوین به دست آورده و عزت و سیادت علمی و معنوی خود را زنده کنند: بـــه منـــزل کــوش ماننــد مه نــو مقام خویش اگر خواهی درین دیر دریــن نـیلی فضا هر دم فزون شو به حـق دل بنـد و راه مصطفی رو

 [۷۷]

منابع و مآخذ

  1. قرآن کریم.
  2. ابن سینا، الاشارات و التنبیهات با شرح خواجه نصیر الدین طوسی، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، ج3، بی تا.
  3. اقبال لاهوری، محمد، کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، مقدمه و شرح احوال احمد سروش، انتشارات کتابخانه سنایی، تهران، 1343 ش.
  4. 4ـ رازی، ابوالفتوح، تفسیر ابوالفتوح رازی، آستان قدس رضوی، مشهد، ج2، 1408 ق.
  5. 5ـ مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، ج2، بی‌تا.
  6. 6ـ مط

هری، ‌ مرتضی، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی (وحی و نبوت)، انتشارات وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، 1362ش.



  1. (انفال/63)
  2. (رازی، 1408ق، ج2، ص405)
  3. (اقبال لاهوری، 1343ش، ص63)
  4. (پیشین، ص16)
  5. (پیشین، ص59)
  6. (پیشین، ص110)
  7. (پیشین، ص67ـ69)
  8. (پیشین، ص71
  9. (پیشین، ص72)
  10. (پیشین، ص73)
  11. (ابن سینا، بی‌تا، ج3، ص371ـ373)
  12. (اقبال لاهوری، پیشین، ص63)
  13. (حجر/9)
  14. (توبه/32)
  15. (اقبال‌لاهوری، پیشین، ص81)
  16. (پیشین، ص110)
  17. (پیشین، ص76ـ77)
  18. (پیشین، ص407)
  19. (پیشین، ص74ـ75)
  20. (پیشین، ص411)
  21. (پیشین، ص357
  22. (پیشین، ص373
  23. (پیشین، ص374)
  24. (انعام/12)
  25. (انبیا/107)
  26. (اقبال لاهوری، پیشین، ص89)
  27. (فتح/29)
  28. (مطهری، بی‌تا، ص450)
  29. (پیشین، ص451)
  30. (اقبال لاهوری، پیشین، ص445)
  31. (پیشین، ص398)
  32. (پیشین، ص87)
  33. (پیشین، ص399)
  34. (پیشین، ص82)
  35. (پیشین، ص382)
  36. (پیشین، ص413)
  37. (پیشین، ص406)
  38. (پیشین، ص315)
  39. (پیشین، ص464)
  40. (پیشین، ص324)
  41. (پیشین، ص310)
  42. (پیشین، ص105ـ106)
  43. (پیشین، ص418)
  44. (پیشین، ص408)
  45. (مطهری، بی‌تا، ج1، ص13)
  46. (پیشین، ص78ـ79)
  47. (پیشین، ص304ـ305)
  48. (پیشین، ص399)
  49. (پیشین، ص304)
  50. (پیشین، ص386)
  51. (پیشین، ص413)
  52. (پیشین، ص306ـ307)
  53. (پیشین، ص412)
  54. (پیشین، ص357)
  55. (پیشین، ص382)
  56. (پیشین، ص370)
  57. (پیشین، ص409)
  58. (پیشین، ص173)
  59. (پیشین، ص305)
  60. (پیشین، ص382)
  61. (پیشین، ص409و410)
  62. (پیشین، ص234)
  63. (پیشین، ص146)
  64. (پیشین، ص370)
  65. (پیشین، ص260)
  66. (پیشین، ص410)
  67. (پیشین، ص269)
  68. (پیشین، ص478ـ479)
  69. (پیشین، ص401ـ402)
  70. (پیشین، ص370)
  71. (پیشین، ص306)
  72. (پیشین، ص307)
  73. (پیشین، ص317)
  74. (رعد/11
  75. (پیشین، ص395)
  76. (پیشین، ص412)
  77. (پیشین، ص454)