غزوه احد

از ویکی‌وحدت

غزوه احد یکی از غزوه های مشهور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که در دامنه کوه احد، در 4 کیلومتری شمال مدینه و در روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجری، بین مشرکان قریش و سپاه اسلام رخ داد. قریش به تلافی شکست در جنگ بدر و خونخواهی کشتگان خود به فرماندهی ابوسفیان با سه هزار مرد جنگی و دویست اسب و هزار شتر، به همراه جمعی از زنان از جمله هند جگرخوار، به قصد جنگ با مسمانان راهی مدینه شدند و پس از ده روز راهپیمایی در دامنه کوه احد که در شمال مدینه و جای خوش آب و هوایی بود چادر زدند. پیامبر که از طریق عمویش، عباس بن عبدالمطلب، از حرکت قریش اطلاع یافته بود، پس از مشورت با یاران خود آماده جنگ شد و به همراه هزار نفر از مسلمانان از مدینه بیرون آمد. اما در میان راه عبدالله بن ابی، رئیس منافقان مدینه، با سیصد تن از یاران خود از صف مسلمانان خارج شد و به مدینه بازگشت.[۱]

لشکرکشی مشرکان به مدینه


در سال سوم هجری، یک سال پس از شکست سختی که مسلمانان در جنگ بدر بر مشرکان وارد کردند، قریش به فرماندهی ابوسفیان به خونخواهی کشتگان بدر، آماده نبردی دیگر با پیامبر(ص) و مسلمانان شدند. ابوسفیان برای این جنگ، کسانی همچون عمرو بن عاص و ابن زبعری و ابوعزّهرا به جلب همکاری دیگر قبایل برانگیخت.[۲]
او در این جنگ با لشکری حدود سه هزار نفر، به سمت مدینه حرکت کرد. بنا بر گزارش واقدی پیامبر(ص) در قبا ـ جایی در نزدیکی مدینه ـ بود که به وسیله نامه‌‌ی پنهانی عمویش عباس بن عبدالمطلب از خروج مشرکان برای نبرد آگاه شد،[۳] اما در روایات دیگر به این نامه اشاره‌ای نشده است.
در پنجم شوال، مشرکان به عُرَیض ـ ناحیه‌ای در نزدیکی احد ـ رسیدند. پیامبر(ص) به وسیله یکی از اصحاب از شمار و نیز تجهیزات آنها آگاهی یافت. تنی چند از بزرگان اوس و خزرج چون سعد بن معاذ، اسید بن حضیر و سعد بن عباده با گروهی، از بیم هجوم مشرکان تا بامداد جمعه در مسجد پاسداری می‌دادند.

خواب رسول خدا در مورد جنگ احد


واقدی می نویسد، پیامبر (ص) بر منبر ظاهر شد و پس از ثنا و ستایش الهى چنین فرمود: اى مردم من خوابى دیده‌ ام، در خواب دیدم که گویى در زرهى محکم هستم و شمشیرم ذوالفقار، از قبضه شکسته و شکاف برداشته است، دیدم گاو نرى کشته شد و من قوچى را از پى خود مى ‌کشیدم
مردم گفتند: آن را چگونه تعبیر مى‌ فرمایى؟ فرمود: آن زره محکم شهر مدینه است، پس در همانجا بمانید، اما شکستن شمشیرم، اندوه و مصیبتى است که به من مى‌ رسد، گاوى هم که کشته شد، کشته شدن برخى از اصحاب من است، قوچى که از پى خود مى‌ کشیدم، دشمن و لشکر است که به خواست خدا آن را خواهیم کشت.
از ابن عباس روایت کردند که پیامبر (ص) فرمود: شکاف برداشتن شمشیرم دلیل بر کشته شدن مردى از خانواده من است.[۴]

مشورت رسول خدا با اصحاب


رسول خدا در اثر خوابی که دیده بود خوش نداشت از مدینه بیرون رود و در این باب با اصحاب خود مشورت کرد و گفت: اگر مصلحت بدانید در مدینه مى‏‌مانیم و دشمن را در همان جا که فرود آمده است رها مى‏ کنیم تا اگر همان جا بمانند به زحمت باشند، و اگر به مدینه هجوم آورند با آنان نبرد کنیم.
عبداللّه بن أبىّ بن سلول و بزرگان مهاجر و أنصار نیز چنین عقیده داشتند.[۵] امّا کسانى که در بدر حضور نداشتند و گروهى از جوانان پرشور که مزه پیروزى بدر را چشیده بودند و نیز حمزة بن عبد المطلب خواهان بیرون رفتن از مدینه بودند. آنان بر رأى خود، اصرار کردند. حتى برخى از آنان گفتند: این اسب‌ها و شتران قریش است که کشت و زرع ما را مى‌ خورد و در مزارع به فساد و تباهى مشغول است.
آنان در اثبات صحت دیدگاه خود، چنین استدلال مى ‌کردند که اقامت آنان در داخل شهر موجب خواهد شد تا دشمن فکر کند، مسلمانان ترسیده‌اند و بدین‌ترتیب بر نیروهاى اسلامى جرأت پیدا کند. آنان مى ‌گفتند: در بدر که سیصد مرد جنگى داشتى، خداوند ترا بر دشمن ظفر داد، امّا حالا شمار زیادى از مردم تحت امر تواند. این کارى است که خداوند متعال به میدان آنان هدایت کرده است.
چون بیشتر مردم خواهان جنگ در بیرون مدینه بودند، رسول خدا‌(ص) تسلیم رأى اکثریت شد.[۶] پس به خانه رفت تا لباس جنگ بر تن کند.
در همین اثنا آنان که در پذیرش رأى خود، اصرار ورزیدند، پشیمان شدند که چرا رأى خود را به حضرت تحمیل کرده‌ اند. در حالى که او به خواست و اراده خدا از همگان آگاه‌تر است و امر الهى از آسمان بر او فرود مى‌ آید.[۷] لذا به نزد پیامبر آمدند و گفتند: ما را آن حقّ نبود که رسول خدا را به کارى که بدان رغبتى نداشت وادار کنیم و اکنون هم اگر مى‏ خواهى در مدینه بمان. پیامبر در جواب آنان فرمود: «پیامبرى را سزاوار نیست که لباس جنگ بپوشد، و بى ‏آنکه جنگ کند آن را از تن در آورد، اکنون بنگرید که آنچه مى‏‌فرمایم انجام دهید و به نام خدا رهسپار شوید که اگر شکیبا باشید، پیروز خواهید شد».[۸]