عباس بن عبدالمطلب: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۲: خط ۴۲:
و از این‌گونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است كه جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می‌دهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».<ref>الطبقات الكبري، ج4، ص24.</ref>
و از این‌گونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است كه جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می‌دهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».<ref>الطبقات الكبري، ج4، ص24.</ref>
<br>
<br>
=اسارت عباس در جنگ بدر=
<br>
در تاریخ آمده است كه عباس همراه [[قریش]] و برخی دیگر از بنی‌هاشم، در جنگ بدر اسیر شدند.
<br>
منشأ این خبرِ تاریخی از اینجاست كه «قریش زمانی كه عازم بدر شدند، از بنی‌‌هاشم تقاضای كمک و موافقت نكردند ولی چون به مرّ الظهران رسیدند، [[ابوجهل]] ناگهان از این غفلت بیدار شد و فریاد زد: اف بر شما! می‌دانید چه كردید؟ چگونه از بنی‌هاشم غفلت نمودید و آنان را در مكه به حال خود گزارده و همگی خارج شدید؟ از این نمی‌ترسید كه اگر بر محمد پیروز شدید، اینان از زنان و فرزندانتان انتقام بگیرند؟ و اگر محمد بر شما غالب شود، ایشان در مكه همین عمل را نسبت به خاندانتان انجام دهند؟! نگذارید آنها در مكه بمانند، بلكه ایشان را با خود حركت دهید هر چند آمدنشان برای شما سودی ندارد.
<br>
همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مكه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حركت دادند. هنگامی كه جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (كه از ماجرا آگاه بود) فرمود: هركس با یكی از بنی‌هاشم برخورد كرد، او را نكشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شده‌اند.
<br>
گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جایی­كه [[ابوحذیفة بن عقبه]] گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم كشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارك پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفته‌ای؟ پاسخ داد: آری یا رسول الله! زیرا بر من گران آمد كه پدر و برادر و عمویم را كشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و كمال علاقه به جنگ ما آمده‌اند. اما بنی‌‌هاشم روی اجبار و اكراه بوده است وگرنه هیچ‌یک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آن­كه عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی كوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی كه ابویسر به عباس نزدیک شد، عباس، مانند چوبی بی‌حركت ایستاد و ابویسر، شانه‌‌های او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت».<ref>الطبقات الكبري، ج4، في المهاجرين و الأنصار ممن لم يشهد بدراً و لهم اسلام قديم، صص 10 و11.</ref>
<br>
به‌هرحال، عباس، به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید.
<br>
پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهت رعایت عدالت میان اسیران، از عباس، در حالی‌‌كه می‌دانست قلباً با كفار قریش نبوده و به اجبار آورده شده، جهت رعایت قانون، فدیه گرفت. وی هشتاد اوقیه طلا با یك¬هزار دینار سرانه خود و عقیل و نوفل را پرداخت و حضرت درباره عمویش با دیگر اسرا هیچ تفاوتی قائل نشد.
<br>
اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن مال را بعداً از اموال [[بحرین]] كه به نزدش آورده بودند، به عباس مسترد نموده جبرانش كرد».
<br>
عباس در شبی كه به اسارت در آمد، تا صبح ناله می‌كرد و از این واقعه فریاد می‌زد و می‌گریست. اصحاب دیدند كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمی‌خوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام كرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد كرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را كه دیدند، آرامش یافته و به خواب رفتند.
<br>
...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبی‌عیسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لك لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله)... ابن عباس نقل نموده، پس از آنكه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در كنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد می‌زد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمی‌خوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حركت كرده رفتند بند‌ها را گشودند و عباس را آزاد كردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».<ref>الطبقات الكبري، ج4، ص13.</ref>

نسخهٔ ‏۱۶ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۵۸

عباس بن عبدالمطلب، فرزند عبدالمطّلب و کنیه‌اش ابوالفضل است. مادر وی نُتیله دختر جناب بن کلیب، نخستین زنی است که کعبه را با پارچه‌‌های حریر و دیبا پوشانید. روزی عباس در حالی که کودک بود، مفقود شد. همه در پی جست‌وجویش برآمدند، اما اثری از وی نیافتند.
وی سه سال قبل از عام الفیل در مكه به دنیا آمد. پدرش از شخصیت‌‌های بزرگ مكه بود. عباس پس از وفات پدر، مناصب مهمی را در مكه به ارث برد كه از آن جمله بود: سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام.

سقایت حاجیان و عمارت مسجدالحرام


عباس مردی عاقل، زیرک، باتدبیر و سفره‌دار بود. به خصوص نسبت به خویشان و بستگانش بسیار مهربانی کرد و به آنها یاری داد و از این رو، مورد تجلیل و احترام پیامبر(ص) قرار گرفت و او را این‌گونه می‌ستود: «هذا العباس بن عبدالمطّلب أجود قریش کفاً و أوصلها رحماً»؛ «او عباس، فرزند عبدالمطلب است که از همه قریش، سخی‌تر و نسبت به خویشان مهربان‌تر است».[۱]
سقایة الحاج، عبارت بود از در اختیار داشتن چاه زمزم، كه آن آبِ منحصر به فرد شهر مكه بود. او خود در كنار چاه می‌ایستاد و حاجیان را از آب و شربت‌‌های گوناگون سیراب می‌كرد و گاهی هم به جای آب و شربت، شیر و عسل به مردم می‌داد.
عمارت مسجدالحرام هم عبارت از این بود كه جمعی با هم قرارداد بسته، سوگند یاد كردند كه نگذارند كسی در مسجد، كلام لغو و بیهوده به زبان آورد و یا ناسزا بگوید و اگر كسی چنین می‌كرد از مسجدالحرام بیرونش می‌كردند. رییس این جمعیت عباس ابن عبدالمطّلب بود. وی این منصب‌ها را پس از وفات پدرش عبدالمطّلب به عهده گرفت، با آنكه از همه برادرانش كوچک‌تر بود.

مسلمان شدن عباس بن عبدالمطلب


عباس، عموی گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از هجرت، از آن حضرت اجازه خواست كه به مدینه بیاید و در آنجا مسلمانی برگزیند، اما از آن جهت كه عباس، نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ارادتی شدید داشت و محبّت ایشان در دلش بود و اخبار مكه را به آن حضرت منتقل می‌كرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: در مكه بماند و اخبار مكه را به ایشان انتقال دهد. او تا پیش از غزوه بدر در مكه ماند، اما در دلش به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان داشت و ایمان خود را مخفی می‌كرد. بعد از آنكه همه بنی‌هاشم اسلام را پذیرفتند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دستور دادند كه همگی به مدینه هجرت كنند. عباس هم پس از جنگ بدر به مدینه هجرت كرد؛ گرچه قبل از جنگ بدر، در مكه به آیین پسر برادر در آمده بود.
وقال إسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، عن أبی‌حازم، عن سهل بن سعد، استأذن العباس نبی الله(صلی الله علیه و آله) فی الهجرة فكتب إلیه یا عمّ یا عمّ مكانك الذی أنت فیه، فإنّ الله یختم بك الهجرة كما ختم بی النبوة وقال الواقدی عن إبن أبی‌سبرة عن حسین ابن عبدالله عن عكرمة عن بن عباس أسلم العباس بمكة قبل بدر، وأسلمت أم الفضل معه حینئذ وكان مقامه بمكة... .[۲]
اسماعیل بن قیس بن سعد بن زید بن ثابت، از ابو‌حازم و از سهل بن سعد نقل نموده كه عباس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه خواست كه به مدینه هجرت كند. حضرت به وی نوشتند: ای عمو، ای عمو، در مكه بمان كه خداوند برای تو هم هجرت را مقرر فرموده؛ چنان‌كه نبوت را برای من مقرر فرمود. واقدی از ابن ابوسبره، از حسین بن عبدالله، از عكرمه، از ابن عباس روایت كرده كه عباس در مكه اسلام برگزید قبل از جنگ بدر و همسرش امّ الفضل هم در همین زمان كه در مكه بودند اسلام اختیار كرد.
با این حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از جنگ بدر اذن دادند كه عباس و باقی‌ماندگان از بنی‌هاشم كه در مكه بودند، به مدینه هجرت نمایند و ایشان به مدینه هجرت كرده و مجدداً شهادتین بر زبان جاری نمودند.

علاقه پیامبر(ص) به عباس در احادیث


عباس بن عبدالمطلب در نظر پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) جایگاهی والا و رفیع داشته كه بدین مناسبت، سه روایت را در شأن رفیع عباس نزد پیامبر اشاره می‌كنیم:
1. جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: روزی عباس نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و او مرد خوش هیكل و بلندبالایی بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) وقتی ایشان را دیدند، فرمودند:
إِنَّكَ یا عَمِّ لَجَمِیلٌ. فَقَالَ الْعَبَّاسُ: مَا الْجَمَالُ بِالرَّجُلِ یا رَسُولَ اللهِ؟! قَالَ: بِصَوَابِ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ. قَالَ فَمَا الْكَمَالُ؟! قَالَ: تَقْوَی اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ حُسْنُ الخُلُقِ... : ای عمو، تو بسیار زیبایی! عباس پرسید: ای فرستاده خدا! جمال مرد به چیست؟ پیامبر فرمودند: راستگویی به حقیقت. عباس پرسید: پس كمال كدام است؟ پیامبر فرمود: به تقوای مرد و به اخلاق نیكویش.[۳]
2. از علی(ع) نقل است كه فرمود:
قَالَ رَسُولُ اللهِ: احْفَظُونِی فِی عَمِّی الْعَبَّاسِ فَإِنَّهُ بَقِیةُ آبَائِی : پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: مرا درباره عمویم عباس رعایت كنید كه او یادگار پدرانم می‌باشد.[۴]
3. ابوسعید خدری، از پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) نقل كرده كه آن حضرت فرمودند:
عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی، عَنِ النَّبِی قَالَ: أُوصِیكُمْ بِهَذَینِ خَیراً یعْنِی عَلِیاً وَ الْعَبَّاسَ، لاَ یكُفُّ عَنْهُمَا أَحَدٌ وَ لاَ یحْفَظُهُمَا لِی إِلاَّ أَعْطَاهُ اللهُ نُوراً یرِدُ بِهِ عَلَی یوْمَ الْقِیامَة. شما را درباره علی و عباس سفارش می‌كنم، هر كه ایشان را به خاطر من رعایت كند و از آزارشان خودداری نماید، خداوند در قیامت نوری به او دهد كه با آن نور بر من وارد شود.[۵]
و در موارد دیگری آمده كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بار‌ها فرمودند: «همانا عباس از من است و من از او».
و از این‌گونه روایات، در مطاوی تاریخی و روایی بسیار است كه جایگاه رفیع عباس را در نظر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می‌دهد. همچنین فرموده است. «مَن سَبَّ العَبَّاسَ فَقَد سَبَّنِی».[۶]

اسارت عباس در جنگ بدر


در تاریخ آمده است كه عباس همراه قریش و برخی دیگر از بنی‌هاشم، در جنگ بدر اسیر شدند.
منشأ این خبرِ تاریخی از اینجاست كه «قریش زمانی كه عازم بدر شدند، از بنی‌‌هاشم تقاضای كمک و موافقت نكردند ولی چون به مرّ الظهران رسیدند، ابوجهل ناگهان از این غفلت بیدار شد و فریاد زد: اف بر شما! می‌دانید چه كردید؟ چگونه از بنی‌هاشم غفلت نمودید و آنان را در مكه به حال خود گزارده و همگی خارج شدید؟ از این نمی‌ترسید كه اگر بر محمد پیروز شدید، اینان از زنان و فرزندانتان انتقام بگیرند؟ و اگر محمد بر شما غالب شود، ایشان در مكه همین عمل را نسبت به خاندانتان انجام دهند؟! نگذارید آنها در مكه بمانند، بلكه ایشان را با خود حركت دهید هر چند آمدنشان برای شما سودی ندارد.
همگی پیشنهاد ابوجهل را پذیرفته و به مكه برگشتند و عباس و عقیل و نوفل و طالب را به اجبار حركت دادند. هنگامی كه جنگ بدر شروع شد، پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) (كه از ماجرا آگاه بود) فرمود: هركس با یكی از بنی‌هاشم برخورد كرد، او را نكشد؛ زیرا آنها به اجبار به جنگ آورده شده‌اند.
گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر برخی گران آمد تا جایی­كه ابوحذیفة بن عقبه گفت: به خدا قسم هر یک از آنان را بیابم خواهم كشت. سخن ابوحذیفة به سمع مبارك پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید. او را مورد مؤاخذه قرار داد و پرسید: تو چنین گفته‌ای؟ پاسخ داد: آری یا رسول الله! زیرا بر من گران آمد كه پدر و برادر و عمویم را كشته ببینم و آنها سالم باشند! حضرت فرمودند: پدر و برادر و عمویت با اشتیاق و كمال علاقه به جنگ ما آمده‌اند. اما بنی‌‌هاشم روی اجبار و اكراه بوده است وگرنه هیچ‌یک از ایشان راضی به جنگیدن با ما نبودند. در روز جنگ، عباس به دست ابویسر اسیر شد، با آن­كه عباس، مردی تنومند و قوی و ابویسر فردی كوتاه قد و ضعیف بود. هنگامی كه ابویسر به عباس نزدیک شد، عباس، مانند چوبی بی‌حركت ایستاد و ابویسر، شانه‌‌های او را بست. زیرا عباس قصد دفاع نداشت».[۷]
به‌هرحال، عباس، به اجبار آورده شد و در جنگ بدر بدون هیچ مقاومتی اسیر گردید.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) جهت رعایت عدالت میان اسیران، از عباس، در حالی‌‌كه می‌دانست قلباً با كفار قریش نبوده و به اجبار آورده شده، جهت رعایت قانون، فدیه گرفت. وی هشتاد اوقیه طلا با یك¬هزار دینار سرانه خود و عقیل و نوفل را پرداخت و حضرت درباره عمویش با دیگر اسرا هیچ تفاوتی قائل نشد.
اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن مال را بعداً از اموال بحرین كه به نزدش آورده بودند، به عباس مسترد نموده جبرانش كرد».
عباس در شبی كه به اسارت در آمد، تا صبح ناله می‌كرد و از این واقعه فریاد می‌زد و می‌گریست. اصحاب دیدند كه پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابید و گریان بود. پرسیدند: ای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، چرا نمی‌خوابید؟ فرمودند: ناله عباس مرا ناآرام كرده، از ناراحتی و غم عباس غمگینم! شبانه عباس را آزاد كرده، به نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. آن حضرت عباس را كه دیدند، آرامش یافته و به خواب رفتند.
...أخبرنا رؤیم بن یزید المقرئ قال: حدّثنا هارون بن أبی‌عیسى، قال: و أخبرنا أحمد ابن محمد بن أیوب، قال: حدّثنا إبراهیم بن سعد جمیعاً. قال: حدثنی العباس بن عبدالله بن معبد عن بعض أهله عن ابن عباس، قال: لمّا أمسی القوم یوم بدر والأساری محبوسون فی الوثاق فبات رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساهرا أول لیله فقال له أصحابه: یا رسول الله ما لك لا تنام؟ فقال: سمعت أنین العباس فی وثاقه. فقاموا إلی العباس فأطلقوه فنام رسول الله(صلی الله علیه و آله)... ابن عباس نقل نموده، پس از آنكه جنگ بدر پایان یافت و شب شد، اسیران محبوس و به ریسمان بسته شده بودند. (عباس در كنار خیمه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فریاد می‌زد!) پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب را نخوابیدند. اصحاب پرسیدند: ای فرستاده خدا! چرا نمی‌خوابید؟ حضرت فرمودند: «ناله و فریاد عباس را شنیدم، اصحاب حركت كرده رفتند بند‌ها را گشودند و عباس را آزاد كردند. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله) به خواب رفتند».[۸]

  1. پيغمبر و ياران، ج4، ص78.
  2. تهذيب التهذيب، ج5، ص108.
  3. سيرة ابن هشام، ج1، ص189.
  4. المسترشد في امامة علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) محمد بن جرير بن رستم الطبري، تحقيق: الشيخ احمد المحمودي، مطبعة سلمان الفارسي بقم، 1415ه‍ .ق، ص689.
  5. همان، ص670.
  6. الطبقات الكبري، ج4، ص24.
  7. الطبقات الكبري، ج4، في المهاجرين و الأنصار ممن لم يشهد بدراً و لهم اسلام قديم، صص 10 و11.
  8. الطبقات الكبري، ج4، ص13.