صباحیه (پیروان حسن صباح): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
جز (جایگزینی متن - 'جلال الدین' به 'جلال‌الدین')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:


==شرح حال==
==شرح حال==
حسن صباح در شهر [[قم]] که پایگاه [[شیعیان]] اثنى عشرى بود، به دنیا آمد. پدرش [[مذهب اثنی عشریه|اثنى عشرى]] داشت و از شهر [[کوفه]] به قم آمد و گفته می شود که اصالت آن ها به [[یمن]] باز می‌گردد. وى به دعوت امیر ضرّاب متمایل به [[اسماعیلیه|مذهب اسماعیلى]] گشت و معلّم دیگر اسماعیلى او یکى از داعیان آن فرقه به نام عبدالملک عطّاش بود.عبدالملک شخصا به رى آمد و با حسن ملاقات کرد و به او دستور داد که به نزد [[فاطمیون|خلیفه فاطمى]] در [[مصر]] رود.
حسن صباح در شهر [[قم]] که پایگاه [[شیعیان]] اثنى عشرى بود، به دنیا آمد. پدرش [[مذهب اثنی عشریه|اثنى عشرى]] داشت و از شهر [[کوفه]] به قم آمد و گفته می‌شود که اصالت آن‌ها به [[یمن]] باز می‌گردد. وى به دعوت امیر ضرّاب متمایل به [[اسماعیلیه|مذهب اسماعیلى]] گشت و معلّم دیگر اسماعیلى او یکى از داعیان آن فرقه به نام عبدالملک عطّاش بود. عبدالملک شخصا به رى آمد و با حسن ملاقات کرد و به او دستور داد که به نزد [[فاطمیون|خلیفه فاطمى]] در [[مصر]] رود.
حسن در مصر به دستور بدر الجمالى وزیر خلیفه و مخالف نزار به زندان افتاد و در آن زمان هنوز اختلاف در جانشینى نزار و مستعلى صورت نگرفته بود.وى پس از بازگشت به ایران و تسلط بر الموت دعوت به امامت نزار مى ‏کرد و مدت سى و پنج سال اقامت او در قلعه به طول انجامید، یعنى از سال 483 تا ششم ربیع الآخر سال 518 ه که در آن تاریخ چشم از جهان فروبست. به قول جوینى، حسن صباح در آن مدت سى و پنج سال هیچ‏وقت از قلعه خارج نشد و از آن سراى که مقامگاه او بود دو نوبت بیش بیرون نیامد و دو بار بر بام قلعه آمد و باقى اوقات را در آن سراى معتکف بود و به مطالعه کتب و تقریر سخن بدعت خویش و تدبیر امور مملکت مشغول بود و با ارسال نامه هاى کوتاه با مریدان خود ارتباط داشت.
حسن در مصر به دستور بدر الجمالى وزیر خلیفه و مخالف نزار به زندان افتاد و در آن زمان هنوز اختلاف در جانشینى نزار و مستعلى صورت نگرفته بود. وى پس از بازگشت به ایران و تسلط بر الموت دعوت به امامت نزار مى‌کرد و مدت سى و پنج سال اقامت او در قلعه به طول انجامید، یعنى از سال 483 تا ششم ربیع الآخر سال 518 ه که در آن تاریخ چشم از جهان فروبست. به قول جوینى، حسن صباح در آن مدت سى و پنج سال هیچ‏وقت از قلعه خارج نشد و از آن سراى که مقامگاه او بود دو نوبت بیش بیرون نیامد و دو بار بر بام قلعه آمد و باقى اوقات را در آن سراى معتکف بود و به مطالعه کتب و تقریر سخن بدعت خویش و تدبیر امور مملکت مشغول بود و با ارسال نامه‌هاى کوتاه با مریدان خود ارتباط داشت.


==تاریخچه==
==تاریخچه==
موسس این فرقه در زمان خلافت مستنصر فاطمى از رى به اصفهان و از آن جا به آذربایجان و شام سفر کرد و در سال 471 هجری قمری، به مصر رسید و یک سال و نیم در آنجا ماند و در زمره کسانى در آمد که طرفدار خلافت نزار و مخالف خلافت برادرش مستعلى بودند. عطا ملک جوینى در «تاریخ جهان گشا» مى‏نویسد: حسن براى ترویج مذهب نزارى به ایران آمد و به قزوین رفت و داعى به قلعه الموت فرستاد. مردى علوى به نام مهدى از طرف ملکشاه سلجوقى در آن جا حکومت مى ‏کرد.عده‏ اى در الموت دعوت حسن را پذیرفتند. حسن در الموت خود را «شیخ الجبل» و پیر کوهستان مى‏خواند و مأموران فدائى را از قلعه به اطراف مى فرستاد و البته قبلا آنان را با خوراندن حشیش مست مى‏ کرد و چون از آن حال بازمى ‏آمدند، خیالات خود را واقعیات مى‏ پنداشتند و در راه اجراى امر او از مرگ نمى ‏ترسیدند. از این جهت آنان را «فدائى» مى‏ خواندند. ابن الجوزى بغدادى در کتاب «تلبیس ابلیس» مى ‏نویسد که حاکم قلعه الموت قماج نامى از سرهنگان ملکشاه سلجوقى بود و در نهان به مذهب اسماعیلیه درآمد و در ازای دریافت هزار و دویست دینار قلعه را تسلیم حسن کرد. هزار و دویست دینار بستد و آن قلعه را به حسن تسلیم کرد.
موسس این فرقه در زمان خلافت مستنصر فاطمى از رى به اصفهان و از آن جا به آذربایجان و شام سفر کرد و در سال 471 هجری قمری، به مصر رسید و یک سال و نیم در آنجا ماند و در زمره کسانى در آمد که طرفدار خلافت نزار و مخالف خلافت برادرش مستعلى بودند. عطا ملک جوینى در «تاریخ جهان گشا» می‌نویسد: حسن براى ترویج مذهب نزارى به ایران آمد و به قزوین رفت و داعى به قلعه الموت فرستاد. مردى علوى به نام مهدى از طرف ملکشاه سلجوقى در آن جا حکومت مى‌‏کرد. عده‏ اى در الموت دعوت حسن را پذیرفتند. حسن در الموت خود را «شیخ الجبل» و پیر کوهستان می‌خواند و مأموران فدائى را از قلعه به اطراف مى‌فرستاد و البته قبلا آنان را با خوراندن حشیش مست می‌کرد و چون از آن حال بازمى‌‏آمدند، خیالات خود را واقعیات می‌پنداشتند و در راه اجراى امر او از مرگ نمى‌‏ترسیدند. از این جهت آنان را «فدائى» می‌خواندند. ابن‌الجوزى بغدادى در کتاب «تلبیس ابلیس» مى‌‏نویسد که حاکم قلعه الموت قماج نامى از سرهنگان ملکشاه سلجوقى بود و در نهان به مذهب اسماعیلیه درآمد و در ازای دریافت هزار و دویست دینار قلعه را تسلیم حسن کرد. هزار و دویست دینار بستد و آن قلعه را به حسن تسلیم کرد.


==عقاید==
==عقاید==
حسن صباح چون بر الموت مستقر شد، دعوت کنندگانی را به اطراف فرستاد و اساس مذهب خود را بر «تأویل تنزیل» خصوصا آیات «متشابه» نهاد و مى‏گفت: هر تنزیلى را تأویلى باشد و هر ظاهرى را «باطنى» و می‌گفت با عقل و نظر نمی‌توان خدا را شناخت، بلکه می‌گفت که شناخت خدا منوط به تعلیم امام است. زیرا اگر قرار بود با عقل خدا را شناخت و فهم عقلی کفایت می‌کرد، بنا بر این هیچ مذهبی تشکیل نمی شد و اگر هم تشکیل می شد اهل هیچ مذهبی بر مذهب دیگر اعتراضی نداشت چون فهم عقلی برای همگان فهمی مساوی ایجاد می‌کرد. و اما چون راه اعتراض و انکار مفتوح و بعضى را به تقلید احتیاج است، این نشان می‌دهد که پس فهم عقلی به تنهایی کفایت کننده نیست و اساس مذهب بر تعلیم آن استوار است. در نتیجه مردم نیازمند وجود امامی هستند که احکام دین را به آن ها تعلیم کند. شهرستانى مى ‏نویسد حسن مردم را به تعیین امام دعوت مى‏ کرد و مى ‏گفت امام صادق و راستگو در هر زمان، همان امام قائم است و فرقه ناجیه مذهب اوست و خرد بس است و راه نجات پیروى از امام صادق است.
حسن صباح چون بر الموت مستقر شد، دعوت کنندگانی را به اطراف فرستاد و اساس مذهب خود را بر «تأویل تنزیل» خصوصا آیات «متشابه» نهاد و میگفت: هر تنزیلى را تأویلى باشد و هر ظاهرى را «باطنى» و می‌گفت با عقل و نظر نمی‌توان خدا را شناخت، بلکه می‌گفت که شناخت خدا منوط به تعلیم امام است. زیرا اگر قرار بود با عقل خدا را شناخت و فهم عقلی کفایت می‌کرد، بنا بر این هیچ مذهبی تشکیل نمی شد و اگر هم تشکیل می‌شد اهل هیچ مذهبی بر مذهب دیگر اعتراضی نداشت چون فهم عقلی برای همگان فهمی مساوی ایجاد می‌کرد. اما چون راه اعتراض و انکار مفتوح و بعضى را به تقلید احتیاج است، این نشان می‌دهد که پس فهم عقلی به تنهایی کفایت کننده نیست و اساس مذهب بر تعلیم آن استوار است. در نتیجه مردم نیازمند وجود امامی هستند که احکام دین را به آن‌ها تعلیم کند. شهرستانى می‏نویسد حسن مردم را به تعیین امام دعوت می‌کرد و می‏‌گفت امام صادق و راستگو در هر زمان، همان امام قائم است و فرقه ناجیه مذهب اوست و خرد بس است و راه نجات پیروى از امام صادق است.


==سر انجام==
==سر انجام==
حسن صباح در سال 518 هجری قمری از دنیا می‌رود و پس از مرگ وی، یکى از شاگردانش به نام کیا بزرگ امید رودبارى به جاى وى می نشیند و بعد از او پسرش محمد بن بزرگ امید در سال 532 هجری قمری به جاى وى امام می شود و سپس فرزندش حسن ملقب به على ذکره السلام دعوى امامت می کند و در 561 هجری قمری کشته می شود.از نوادگان او جلال‌الدین حسن معروف به نو مسلمان بود که با خلیفه عباسى الناصر لدین اللّه رابطه دوستى برقرار می کند. پسر وى علاء الدین محمد بن حسن بود که در سال 618 هجری قمری خود را امام می خواند ولی بیشتر اوقات خویش را به تبهکارى و مستى مى ‏گذراند تا این که در سال 653 هجری قمری به مرگ ناگهانی از دنیا می‌رود. پس از او رکن الدین خورشاه در سال 653 هجری قمری جانشین وى می شود و در زمان امامت او هلاکوى مغول الموت را ویران می کند و خاندان اسماعیلیه نزاریه را در 654 هجری قمری از بین می برد. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 298 با ویرایش و اصلاحات و نیز جابجایی گسترده عبارات.
حسن صباح در سال 518 هجری قمری از دنیا می‌رود و پس از مرگ وی، یکى از شاگردانش به نام کیا بزرگ امید رودبارى به جاى وى می‌نشیند و بعد از او پسرش محمد بن بزرگ امید در سال 532 هجری قمری به جاى وى امام می‌شود و سپس فرزندش حسن ملقب به على ذکره السلام دعوى امامت می‌کند و در 561 هجری قمری کشته می‌شود.از نوادگان او جلال‌الدین حسن معروف به نو مسلمان بود که با خلیفه عباسى الناصر لدین اللّه رابطه دوستى برقرار می‌کند. پسر وى علاء الدین محمد بن حسن بود که در سال 618 هجری قمری خود را امام می‌خواند ولی بیشتر اوقات خویش را به تبهکارى و مستى مى ‏گذراند تا این که در سال 653 هجری قمری به مرگ ناگهانی از دنیا می‌رود. پس از او رکن الدین خورشاه در سال 653 هجری قمری جانشین وى می‌شود و در زمان امامت او هلاکوى مغول الموت را ویران می‌کند و خاندان اسماعیلیه نزاریه را در 654 هجری قمری از بین می‌برد. <ref>مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 298 با ویرایش و اصلاحات و نیز جابجایی گسترده عبارات.
</ref> <ref>جوینی عطاء الدین عطا، تاریخ جهانگشا، تصحیح و تحقیق محمد قزوینى، لیدن، سال  1355 هجری قمری، ص 186-278</ref><ref>ابن جوزی بغدادی ابو الفرج، تلبیس الابلیس، مصر، سال 1928 میلادی، ص 110- 111.</ref> <ref>برنارد لوئیس، فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدره ‏اى، نشر بنیاد فرهنگ ایران،  سال 1348  شمسی، ص 49- 55.</ref> <ref>همدانی خواجه رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، به اهتمام محمد تقى دانش‏ پژوه و محمد مدرسى زنجانى، تهران، سال 1338 شمسی، ص 97- 137.</ref>
</ref> <ref>جوینی عطاء الدین عطا، تاریخ جهانگشا، تصحیح و تحقیق محمد قزوینى، لیدن، سال  1355 هجری قمری، ص 186-278</ref><ref>ابن جوزی بغدادی ابو الفرج، تلبیس الابلیس، مصر، سال 1928 میلادی، ص 110- 111.</ref> <ref>برنارد لوئیس، فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدره ‏اى، نشر بنیاد فرهنگ ایران،  سال 1348  شمسی، ص 49- 55.</ref> <ref>همدانی خواجه رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، به اهتمام محمد تقى دانش‏ پژوه و محمد مدرسى زنجانى، تهران، سال 1338 شمسی، ص 97- 137.</ref>


خط ۱۹: خط ۱۹:
[[رده: کلام]]
[[رده: کلام]]
[[رده: مذاهب کلامی ]]
[[رده: مذاهب کلامی ]]
<references />

نسخهٔ ‏۲۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۴۲

صباحیه پیروان حسن صباح، حسن بن على بن محمد بن جعفر بن حسین بن محمد بن محمد بن صباح الحمیرى ( حسن صباح) هستند که او را مؤسس دعوت جدید خوانند.

شرح حال

حسن صباح در شهر قم که پایگاه شیعیان اثنى عشرى بود، به دنیا آمد. پدرش اثنى عشرى داشت و از شهر کوفه به قم آمد و گفته می‌شود که اصالت آن‌ها به یمن باز می‌گردد. وى به دعوت امیر ضرّاب متمایل به مذهب اسماعیلى گشت و معلّم دیگر اسماعیلى او یکى از داعیان آن فرقه به نام عبدالملک عطّاش بود. عبدالملک شخصا به رى آمد و با حسن ملاقات کرد و به او دستور داد که به نزد خلیفه فاطمى در مصر رود. حسن در مصر به دستور بدر الجمالى وزیر خلیفه و مخالف نزار به زندان افتاد و در آن زمان هنوز اختلاف در جانشینى نزار و مستعلى صورت نگرفته بود. وى پس از بازگشت به ایران و تسلط بر الموت دعوت به امامت نزار مى‌کرد و مدت سى و پنج سال اقامت او در قلعه به طول انجامید، یعنى از سال 483 تا ششم ربیع الآخر سال 518 ه که در آن تاریخ چشم از جهان فروبست. به قول جوینى، حسن صباح در آن مدت سى و پنج سال هیچ‏وقت از قلعه خارج نشد و از آن سراى که مقامگاه او بود دو نوبت بیش بیرون نیامد و دو بار بر بام قلعه آمد و باقى اوقات را در آن سراى معتکف بود و به مطالعه کتب و تقریر سخن بدعت خویش و تدبیر امور مملکت مشغول بود و با ارسال نامه‌هاى کوتاه با مریدان خود ارتباط داشت.

تاریخچه

موسس این فرقه در زمان خلافت مستنصر فاطمى از رى به اصفهان و از آن جا به آذربایجان و شام سفر کرد و در سال 471 هجری قمری، به مصر رسید و یک سال و نیم در آنجا ماند و در زمره کسانى در آمد که طرفدار خلافت نزار و مخالف خلافت برادرش مستعلى بودند. عطا ملک جوینى در «تاریخ جهان گشا» می‌نویسد: حسن براى ترویج مذهب نزارى به ایران آمد و به قزوین رفت و داعى به قلعه الموت فرستاد. مردى علوى به نام مهدى از طرف ملکشاه سلجوقى در آن جا حکومت مى‌‏کرد. عده‏ اى در الموت دعوت حسن را پذیرفتند. حسن در الموت خود را «شیخ الجبل» و پیر کوهستان می‌خواند و مأموران فدائى را از قلعه به اطراف مى‌فرستاد و البته قبلا آنان را با خوراندن حشیش مست می‌کرد و چون از آن حال بازمى‌‏آمدند، خیالات خود را واقعیات می‌پنداشتند و در راه اجراى امر او از مرگ نمى‌‏ترسیدند. از این جهت آنان را «فدائى» می‌خواندند. ابن‌الجوزى بغدادى در کتاب «تلبیس ابلیس» مى‌‏نویسد که حاکم قلعه الموت قماج نامى از سرهنگان ملکشاه سلجوقى بود و در نهان به مذهب اسماعیلیه درآمد و در ازای دریافت هزار و دویست دینار قلعه را تسلیم حسن کرد. هزار و دویست دینار بستد و آن قلعه را به حسن تسلیم کرد.

عقاید

حسن صباح چون بر الموت مستقر شد، دعوت کنندگانی را به اطراف فرستاد و اساس مذهب خود را بر «تأویل تنزیل» خصوصا آیات «متشابه» نهاد و میگفت: هر تنزیلى را تأویلى باشد و هر ظاهرى را «باطنى» و می‌گفت با عقل و نظر نمی‌توان خدا را شناخت، بلکه می‌گفت که شناخت خدا منوط به تعلیم امام است. زیرا اگر قرار بود با عقل خدا را شناخت و فهم عقلی کفایت می‌کرد، بنا بر این هیچ مذهبی تشکیل نمی شد و اگر هم تشکیل می‌شد اهل هیچ مذهبی بر مذهب دیگر اعتراضی نداشت چون فهم عقلی برای همگان فهمی مساوی ایجاد می‌کرد. اما چون راه اعتراض و انکار مفتوح و بعضى را به تقلید احتیاج است، این نشان می‌دهد که پس فهم عقلی به تنهایی کفایت کننده نیست و اساس مذهب بر تعلیم آن استوار است. در نتیجه مردم نیازمند وجود امامی هستند که احکام دین را به آن‌ها تعلیم کند. شهرستانى می‏نویسد حسن مردم را به تعیین امام دعوت می‌کرد و می‏‌گفت امام صادق و راستگو در هر زمان، همان امام قائم است و فرقه ناجیه مذهب اوست و خرد بس است و راه نجات پیروى از امام صادق است.

سر انجام

حسن صباح در سال 518 هجری قمری از دنیا می‌رود و پس از مرگ وی، یکى از شاگردانش به نام کیا بزرگ امید رودبارى به جاى وى می‌نشیند و بعد از او پسرش محمد بن بزرگ امید در سال 532 هجری قمری به جاى وى امام می‌شود و سپس فرزندش حسن ملقب به على ذکره السلام دعوى امامت می‌کند و در 561 هجری قمری کشته می‌شود.از نوادگان او جلال‌الدین حسن معروف به نو مسلمان بود که با خلیفه عباسى الناصر لدین اللّه رابطه دوستى برقرار می‌کند. پسر وى علاء الدین محمد بن حسن بود که در سال 618 هجری قمری خود را امام می‌خواند ولی بیشتر اوقات خویش را به تبهکارى و مستى مى ‏گذراند تا این که در سال 653 هجری قمری به مرگ ناگهانی از دنیا می‌رود. پس از او رکن الدین خورشاه در سال 653 هجری قمری جانشین وى می‌شود و در زمان امامت او هلاکوى مغول الموت را ویران می‌کند و خاندان اسماعیلیه نزاریه را در 654 هجری قمری از بین می‌برد. [۱] [۲][۳] [۴] [۵]

پانویس

  1. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 298 با ویرایش و اصلاحات و نیز جابجایی گسترده عبارات.
  2. جوینی عطاء الدین عطا، تاریخ جهانگشا، تصحیح و تحقیق محمد قزوینى، لیدن، سال 1355 هجری قمری، ص 186-278
  3. ابن جوزی بغدادی ابو الفرج، تلبیس الابلیس، مصر، سال 1928 میلادی، ص 110- 111.
  4. برنارد لوئیس، فدائیان اسماعیلى، ترجمه فریدون بدره ‏اى، نشر بنیاد فرهنگ ایران، سال 1348 شمسی، ص 49- 55.
  5. همدانی خواجه رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، به اهتمام محمد تقى دانش‏ پژوه و محمد مدرسى زنجانى، تهران، سال 1338 شمسی، ص 97- 137.