سید ابوالحسن نواب: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش}}
{{جعبه اطلاعات شخصیت
{{جعبه اطلاعات شخصیت
| عنوان = سیدابوالحسن نواب
| عنوان = سیدابوالحسن نواب
خط ۱۵: خط ۱۴:
| دین = [[اسلام]]
| دین = [[اسلام]]
| مذهب = [[شیعه]]
| مذهب = [[شیعه]]
| آثار = {{فهرست جعبه افقی ||| |}}
| آثار =  
| فعالیت‌ها = {{فهرست جعبه افقی |عضو شورای‌عالی [[مجمع جهانی اهل‌بیت]]|ریاست [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی]]|}}  
| فعالیت‌ها = {{فهرست جعبه افقی |عضو شورای‌عالی [[مجمع جهانی اهل‌بیت]]|ریاست [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی]]|}}  
| وبگاه =  
| وبگاه =  
}}
}}
'''سید ابوالحسن نواب'''، رئیس [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشگاه ادیان و مذاهب]] که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در [[قم]] شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و [[سید محمد حسینی بهشتی]] بوده  و در ابتدای [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]]، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ [[بوسنی و هرزگوین]] در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورای‌عالی [[مجمع جهانی اهل بیت|مجمع جهانی اهل‌بیت]] می‌باشد.
'''سید ابوالحسن نواب'''، رئیس [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشگاه ادیان و مذاهب]] که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در [[قم]] شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و [[سید محمد حسینی بهشتی]] بوده  و در ابتدای [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]]، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ [[بوسنی و هرزگوین]] در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورای‌عالی [[مجمع جهانی اهل بیت|مجمع جهانی اهل‌بیت]] می‌باشد.
ایشان در بیانی می‌گوید: '''«آرزو دارم شهید راه [[وحدت]] باشم»'''<ref>سخنرانی به مناسبت سالگرد شهادت [[ قاسم سلیمانی|سردارحاج قاسم سلیمانی]].</ref>.


== زندگی‌نامه ==
== زندگی‌نامه ==


'''ایشان زندگی‌نامۀ خود را را این‌گونه بیان می‌کند:'''
'''ایشان زندگی‌نامۀ خود را این‌گونه شرح می‌کند:'''
در زمستان سال 1337 به دنیا آمدم، در شهری که به یونان [[ایران]] معروف است، شهرضا، شهرضای [[اصفهان]].


خانواده‌های مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطان‌العلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان [[صفویه|صفوی]] راهی سفر می‌شدند، اجداد ما جای آنان می‌نشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر می‌نشستم و بهره‌ها می‌بردم. یکی از منبری‌های شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها نمیدانستم چنین مردی امامت مسجد ما را برعهده دارد. من از نشستن پای منبر خیلی چیزها یاد گرفتم؛ شعر، [[قرآن]]، روایات. بیشتر شعرها و آیه‌ها و روایت‌ها را هم حفظ کردم که بعدها هم به کارم آمد. شعردوستی، حاصل زیستن در زادگاهم بود.
=== تولد ===
در زمستان سال 1337 ش، در شهری که به یونان [[ایران]] معروف است، شهرضا، شهرضای [[اصفهان]] به دنیا آمدم.


اینکه من این‌گونه بار آمدم، به‌خاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا این‌گونه بار آورد. دیگران نیز این‌گونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب می‌توانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر می‌خواند و من یاد می‌گرفتم و آنها را حفظ می‌کردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خان‌ها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دسته‌ها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه می‌افتد و کار به جای باریک می‌رسید و پلیس از اصفهان روانه شهر می‌شد تا پایانی برای اختلاف‌ها باشد. یادم است یکبار آیت‌االله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم<ref>برگرفته از نوشتۀ سیدابوالحسن نواب؛ منتشر شده در وبگاه نواب.</ref>.
=== خانواده ===
خانواده‌های مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطان‌العلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان [[صفویه|صفوی]] راهی سفر می‌شدند، اجداد ما جای آنان می‌نشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر می‌نشستم و بهره‌ها می‌بردم. یکی از منبری‌های شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها نمی‌دانستم چنین مردی امامت مسجد ما را برعهده دارد. من از نشستن پای منبر خیلی چیزها یاد گرفتم؛ شعر، [[قرآن]]، روایات. بیشتر شعرها و آیه‌ها و روایت‌ها را هم حفظ کردم که بعدها هم به کارم آمد. شعردوستی، حاصل زیستن در زادگاهم بود.


امام موسی صدر را در مجله مکتب اسلام شناختم. درباره آقاي خامنهاي همین قدر میدانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشتههایشان، به این نکته پی بردیم. دیدار حضوري با ایشان نداشتم. هر چند ایشان در مکتب اسلام چیزي نمینوشتند. کسانی چون آقایان موسوي اردبیلی، مکارم، دوانی، در مکتب اسلام، مقاله مینوشتند. آن وقتها طلیعه ظهور آقاي مکارم بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. درباره آقاي بهشتی باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند و باجناقشان هم اصفهانی بود. یک بار آقاي بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. آقایی در شهرضا به نام حجازي بود که از دوستان آقاي بهشتی بود. همین آقا، شهید بهشتی را دعوت کرده بود. آقاي حجازي، روحانی متفاوت و نویسنده خوبی هم بود. کتابهایی درباره ابراهیم خلیلالرحمان و سفرنامه فلسطین و هندوستان نوشته بود. من، خواننده کتابهاي او بود و با کتابهاي او بود که با طایفه سیکها، آشنا شدم. آقاي بهشتی، اولین روحانیاي بود که به شهر آمد و منبر نرفت و سخنرانی نکرد. براي ما این ویژگی خیلی مهمی بود. تریبون براي شخص بهشتی گذاشته و مردم منتظر بودند که سخن بهشتی را بشنوند. شهید بهشتی از آلمان گفت و سفري که به آن دیار داشت و فعالیتهایی که در این کشور انجام داده بود.
اینکه من این‌گونه بار آمدم، به‌خاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا این‌گونه بار آورد. دیگران نیز این‌گونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب می‌توانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر می‌خواند و من یاد می‌گرفتم و آنها را حفظ می‌کردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خان‌ها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دسته‌ها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه می‌افتد و کار به جای باریک می‌رسید و پلیس از اصفهان روانه شهر می‌شد تا پایانی برای اختلاف‌ها باشد. یادم است یکبار آیت‌االله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم.


دیدار من با شهید بهشتی، سکوي پرتاب به شمار میآمد. همین دیدار هم باعث شد که اصرار کنم که میخواهم قم بروم و در مدرسه حقانی که آقاي بهشتی در آنجا بود، درس بخوانم. چیزي که از آن روز به یاد دارم این است که رودررو با ایشان برخورد کوتاهی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم. خُب من بچه باهوش و درسخوانی بودم. آقاي بهشتی هم به من سلام کرد. من همان موقع هم نمیخواستم آخوند روستا باشم. این تأثیر دیدار با شهید بهشتی بود که متوجه شدم آخوندها جایگاهی متفاوت دارند. ظاهر شهید بهشتی هم با آخوندهایی که تا آن روز دیده بودم، فرق داشت. عبا روي دوشش نبود. یک لباده داشت. پشت تریبون ایستاد و حرف زد. من که لب پنجره ایستاده بودم، خُب میتوانستم او را ببینم. همان وقت که حرفهایش را درباره آلمان شنیدم، فهمیدم امتداد اسلام تا آلمان است. البته نمیدانم دیگران هم به این برداشت رسیده بودند و اگر رسیده بودند، چقدر این برداشت برایشان مهم بود.
=== مجله مکتب اسلام ===
[[امام موسی صدر]] را در مجله مکتب اسلام شناختم. دربارۀ آقای [[سید علی حسینی خامنه‌ای|خامنه‌ای]] همین قدر می‌دانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشته‌هایشان، به این نکته پی بردیم. آن وقت‌ها طلیعه ظهور آقای [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم]] بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. دربارۀ آقای [[سید محمد حسینی بهشتی|بهشتی]] باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند. یک بار آقای بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. آقای بهشتی، اولین روحانی‌ای بود که به شهر آمد و منبر نرفت و سخنرانی؛ بلکه به پشت تریبون رفت، عبا روی دوشش نبود، یک لباده داشت. پشت تریبون ایستاد و حرف زد. من که لب پنجره ایستاده بودم، خوب می‌توانستم او را ببینم. همان وقت که حرفهایش را دربارۀ [[آلمان]] شنیدم، فهمیدم امتداد [[اسلام]] تا آلمان است. برای ما این ویژگی خیلی مهمی بود.


بیت امام تا سال 68 این حالت خودش را حفظ کرد. بعد از اینکه آقایان معزي و تسخیري، بخش بینالملل سازمان تبلیغات را پایهریزي کردند، من به قم رفـتم کـه طلبـه پیدا کنم. من آن زمان، بازوي آقایان معزي و تسخیري به شمار میآمدم که بـه دلیـل حضـور در سـازمان تبلیغـات بـه آرژانین و برزیل براي سخنرانی براي عربها رفتم. حدود پانصد هزار عرب سوري و لبنانی، در این کشورها داشتیم. مـن خیلی دوست داشتم امریکا هم بروم. نمیدانم این حالت چگونه حالتی بود که میخواستم برتر باشم. یادم میآید چند بـار به سوریه رفتم. آن زمان محتشمی، سفیر ایران در سوریه بود. چند روزي آنجا ماندم که ویزاي امریکـا را بگیـرد کـه بـه امریکا بروم که نشد. طبیعی است، طلبهاي که نوزده سالگی پایش به لندن باز شود، در 24 سالگی هم میخواهـد راهـی امریکا شود. دلیل این سفرها و میل رفتن به کشورهاي دیگر، صدور انقلاب بود. من آنقدر در دوره انقلاب و پس از انقلاب فعال بودم که آقاي خامنهاي درباره من گفتند کـه فلانـی مثـل آتشفشـان است. هر چه آب بریزیم، سرد نمیشود. من از سفرهایی که به کشورهاي دیگر هم داشتم، اثرهاي خوبی پذیرفتم. شاید بشود گفت، تـأثیر اول، تأثیرپـذیري از سفرها بوده است. من معتقدم هر انسانی در سفر، با حادثههایی روبهرو میشود که هر کدام از حادثهها، جشـم انسـان را باز میکند و زاویهاي نو مقابل انسان میگشاید، گویی وارد دنیایی نو شدهایم. یکی از دلایل پایهگذاري دانشـگاه ادیـان، همین تجربه سفرهاي گوناگون بوده است.
=== هجرت به قم ===
دیدار من با شهید بهشتی، سکوی پرتاب به شمار می‌آمد. همین دیدار هم باعث شد که اصرار کنم که می‌خواهم [[قم]] بروم و در مدرسۀ حقانی که آقای بهشتی در آنجا بود، درس بخوانم. چیزی که از آن روز به یاد دارم این است که رودررو با ایشان برخورد کوتاهی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم. من بچه باهوش و درس‌خوانی بودم. او هم به من سلام کرد. من همان موقع هم نمی‌خواستم آخوند روستا باشم. این تأثیر دیدار با شهید بهشتی بود که متوجه شدم آخوندها جایگاهی متفاوت دارند. ظاهر شهید بهشتی هم با آخوندهایی که تا آن روز دیده بودم، فرق داشت.  


=== بخش بین‌الملل سازمان تبلیغات ===
بعد از اینکه آقایان معزی و [[محمد علی تسخیری
]]، بخش بین‌الملل سازمان تبلیغات را پایه‌ریزی کردند، من به قم رفـتم کـه طلبـه پیدا کنم. من آن زمان، بازوی آقایان معزی و آیت‌الله تسخیری به‌شمار می‌آمدم که بـه دلیـل حضـور در سـازمان تبلیغـات بـه آرژانین و [[برزیل]] جهت سخنرانی برای عرب‌ها رفتم. حدود پانصد هزار عرب سوری و لبنانی، در این کشورها داشتیم. مـن خیلی دوست داشتم [[امریکا|آمریکا]] هم بروم.  یادم می‌آید چند بـار به [[سوریه]] رفتم. آن زمان محتشمی، سفیر ایران در سوریه بود. چند روزی آنجا ماندم که ویزای امریکـا را بگیـرد کـه بـه امریکا بروم که نشد. طبیعی است، طلبه‌ای که نوزده سالگی پایش به [[لندن]] باز شود، در 24 سالگی هم می‌خواهـد راهـی امریکا شود. دلیل این سفرها و میل رفتن به کشورهای دیگر، صدور [[انقلاب اسلامی ایران|انقلاب]] بود. من آنقدر در دوره انقلاب و پس از انقلاب فعال بودم که آقای خامنه‌ای دربارۀ من گفتند کـه فلانـی مثـل آتشفشـان است. هر چه آب بریزیم، سرد نمی‌شود. من از سفرهایی که به کشورهای دیگر هم داشتم، اثرهای خوبی پذیرفتم. من معتقدم هر انسانی در سفر، با حادثه‌هایی روبه‌رو می‌شود که هر کدام از حادثه‌ها، جشـم انسـان را باز می‌کند و زاویه‌ای نو مقابل انسان می‌گشاید، گویی وارد دنیایی نو شده‌ایم. یکی از دلایل پایه‌گذاری [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشـگاه ادیـان]]، همین تجربه سفرهای گوناگون بوده است. اصولاً در همه این کارها، در پشت صحنه حضور داشتم. معمولاً علاقه‌ای به حضور در صحنه ندارم. در ماجرای کمیتـه منتخب و [[اصولگراها]]، استارت را من زدم که به قم برویم و با جامعه مدرسین همکاری کنیم<ref>برگرفته از نوشتۀ سیدابوالحسن نواب؛ منتشر شده در وبگاه نواب، با اندکی ویرایش.</ref>.


== فعالیت‌ها ==
== فعالیت‌ها ==
# نمایندگی ولی‌فقیه در تدارکات [[سپاه پاسدارن|سپاه پاسداران انقلاب اسلامی]] به مدت 3 سال (سال 1361 _  1364 ش).
# رئیس دانشکده عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قم به مدت 4 سال (1364 _ 1368 ش).
# مسئول امور روحانیون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حکم مقام معظم رهبری به مدت 4 سال (1368 _ 1371 ش).
# معاون امور بین‌الملل سازمان تبلیغات اسلامی به مدت 2 سال (سال 1372_1373 ش).
# معاون ارتباطات [[سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی]] به مدت 3 سال (سال 1374 _1376 ش).
# قائم مقام [[مجمع جهانی اهل‌بیت]] (از سال 1377 _ 1382 ش).
# رئیس مرکز خدمات حوزه‌های علمیه از سال 1376 تا پایان سال 1389 ش، به‌ مدت 14 سال<ref>بیشترین فعالیت آن مرکز خدمات‌دهی به روحانیون و طلاب سراسر کشور است.</ref>.
# رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب (از سال 1373 تا سال 1382 ش).
# قائم مقام مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (از سال 1372 _ 1380 ش).
# مدیرمسئول مجلۀ هفت آسمان (از سال 1378 تا کنون).
# معاونت سیاسی جامعه روحانیت مبارز از سال 84 تا کنون.
# مؤسس و سرپرست [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی|دانشگاه ادیان و مذاهب]]<ref>این دانشگاه بین‎المللی که بیش از 15 هزار دانشجویی خارجی دارد، گرچه یک دانشگاه خصوصی است؛ اما در مدتی کمتر از پانزده سال توانسته‌است به خوبی گسترش یابد.</ref>.


وی مؤسس و سرپرست دانشگاه ادیان و مذاهب است، این دانشگاه بین المللی که بیش از 15 هزار دانشجویی خارجی دارد، گرچه یک دانشگاه خصوصی و کاملا متکی به نواب است اما در مدتی کمتر از پانزده سال توانسته‌است به خوبی گسترش یابد.
او در اواخر سال ۱۳۸۴ در جامعه الزهرا قم سخنرانی کرد که جنجال بزرگی در ایران به راه انداخت و بسیار از تندروهای به او حمله کردند  این حملات با سخنرانی سید علی خامنه‌ای پایان یافت او در سخنرانی خود با اینکه نامی از نواب نبرد مواضع او را تایید کرد و سال ۸۵ را به نام سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی نامید. او سال‌ها مدیر مرکز خدمات حوزه های علمیه بود که حکم انتصابش از سوی رهبر ایران صادر می شد. بیشترین فعالیت آن مرکز خدمات دهی به روحانیون و طلاب سراسر کشور است. او در سال ۹۴ نامزد شرکت در انتخابات خبرگان رهبری از استان آذربایجان غربی شده است.
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
* [[مجمع جهانی اهل‌بیت]]
* [[مجمع جهانی اهل‌بیت]]
* [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی]]
* [[دانشگاه ادیان و مذاهب اسلامی]]


 
== نگارخانه ==
<gallery>
پرونده:دیدار با پاپ.jpg|دیدار با پاپ فرانسیس رهبر کاتولیک‌های جهان
پرونده:شورایعالی مجمع اهل‌بیت.jpg|نشست شورای‌عالی [[مجمع جهانی اهل‌بیت]]
پرونده:سفربه هند.jpg|سفر به [[هندوستان]]
پرونده:سخنرانی در حسینه جماران.jpg|سخنرانی در حسینه جماران
پرونده:دریافت هدیه.png|دریافت نشان در سفر خارجی
</gallery>


== پانویس ==
== پانویس ==
خط ۵۲: خط ۷۵:


== منابع ==
== منابع ==
* ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب.
* ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب.


[[رده:شخصیت‌ها]]
[[رده:شخصیت‌ها]]
[[رده:عالمان وحدت‌گرا]]
[[رده:شخصیت‌های وحدت‌گرا]]
[[رده:اعضای شورای عالی مجمع جهانی اهل‌ بیت]]
[[رده:ایران]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۳۱

سیدابوالحسن نواب
سید ابوالحسن نواب.jpg
نام کاملسیدابوالحسن نواب
نام‌های دیگر
  • حجت‌الاسلام والمسلمین نواب
  • نواب صفوی
اطلاعات شخصی
محل تولداصفهان
دیناسلام، شیعه
فعالیت‌ها

سید ابوالحسن نواب، رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب که در سال ۱۳۳۷ در شهرضا متولد شد. او در دهه ۵۰ برای تحصیل علوم اسلامی وارد مدرسۀ حقانی در قم شد. وی از نزدیکان علی قدوسی و سید محمد حسینی بهشتی بوده و در ابتدای انقلاب، فعالیتش را آغاز کرد. برادر وی شهید سیدمحمد حسین نواب در جریان جنگ بوسنی و هرزگوین در شهر موستار کشته شد. اکنون از اعضای شورای‌عالی مجمع جهانی اهل‌بیت می‌باشد.

ایشان در بیانی می‌گوید: «آرزو دارم شهید راه وحدت باشم»[۱].

زندگی‌نامه

ایشان زندگی‌نامۀ خود را این‌گونه شرح می‌کند:

تولد

در زمستان سال 1337 ش، در شهری که به یونان ایران معروف است، شهرضا، شهرضای اصفهان به دنیا آمدم.

خانواده

خانواده‌های مهم شهرضا، خانوادۀ هدایت و خانوادۀ کیان و خانوادۀ ما (خانوادۀ نواب) بودند. خانوادۀ ما روحانی بودند؛ البته بهتر است که بگویم خاندان ما، خاندانی روحانی بودند. مرحوم سلطان‌العلما، صاحب معالم، جد ماست. وقتی پادشاهان صفوی راهی سفر می‌شدند، اجداد ما جای آنان می‌نشستند، برای همین ما به نواب صفوی معروف شدیم. با وجود چنین خاندانی، عشق به منبر و نشستن پای منبر، در من جان گرفت. برای همین از بچگی، از هفت ـ هشت سالگی، پای منبر می‌نشستم و بهره‌ها می‌بردم. یکی از منبری‌های شهرضا، شیخ عبدالرحیم ملکیان بود؛ فیلسوفی بلندمرتبه و دانا. آن روزها نمی‌دانستم چنین مردی امامت مسجد ما را برعهده دارد. من از نشستن پای منبر خیلی چیزها یاد گرفتم؛ شعر، قرآن، روایات. بیشتر شعرها و آیه‌ها و روایت‌ها را هم حفظ کردم که بعدها هم به کارم آمد. شعردوستی، حاصل زیستن در زادگاهم بود.

اینکه من این‌گونه بار آمدم، به‌خاطر کتاب و دیوان و درس نبود، فضای شهر به شکلی بود که مرا این‌گونه بار آورد. دیگران نیز این‌گونه بار آمدند. مثلاً مادرم نوشتن بلد نبود، ولی خوب می‌توانست بخواند. اطلاعات خوبی هم داشت. شعرهای زیادی هم از حفظ بود؛ شعرهایی که بعدها به کارم آمد. برایم شعر می‌خواند و من یاد می‌گرفتم و آنها را حفظ می‌کردم. تا روزی که شاه بود، شهر ما دو دسته بود: یک دسته طرفدار خان‌ها بودند و دسته دیگر، هوادار مسجد. همیشه هم بین این دسته‌ها جنگ و جدال بود و گاهی هم کشت و کشتار راه می‌افتد و کار به جای باریک می‌رسید و پلیس از اصفهان روانه شهر می‌شد تا پایانی برای اختلاف‌ها باشد. یادم است یکبار آیت‌االله فلسفی به شهرضا آمد و سه روز منبر رفت. حالا برای چه ایشان به شهر ما آمد؟ برای اینکه غائله خانی و مسجدی ختم شود و صلح به شهر برگردد و باز روی آسایش و آرامش را ملاقات کنیم.

مجله مکتب اسلام

امام موسی صدر را در مجله مکتب اسلام شناختم. دربارۀ آقای خامنه‌ای همین قدر می‌دانستیم که متفاوتند. البته از طریق نوشته‌هایشان، به این نکته پی بردیم. آن وقت‌ها طلیعه ظهور آقای مکارم بود. آن روزگار ایشان 37 سال داشتند. دربارۀ آقای بهشتی باید بگویم که ایشان اصفهانی بودند. یک بار آقای بهشتی آمد شهرضا تا سخنرانی کنند. آقای بهشتی، اولین روحانی‌ای بود که به شهر آمد و منبر نرفت و سخنرانی؛ بلکه به پشت تریبون رفت، عبا روی دوشش نبود، یک لباده داشت. پشت تریبون ایستاد و حرف زد. من که لب پنجره ایستاده بودم، خوب می‌توانستم او را ببینم. همان وقت که حرفهایش را دربارۀ آلمان شنیدم، فهمیدم امتداد اسلام تا آلمان است. برای ما این ویژگی خیلی مهمی بود.

هجرت به قم

دیدار من با شهید بهشتی، سکوی پرتاب به شمار می‌آمد. همین دیدار هم باعث شد که اصرار کنم که می‌خواهم قم بروم و در مدرسۀ حقانی که آقای بهشتی در آنجا بود، درس بخوانم. چیزی که از آن روز به یاد دارم این است که رودررو با ایشان برخورد کوتاهی داشتم و خودم را به ایشان معرفی کردم. من بچه باهوش و درس‌خوانی بودم. او هم به من سلام کرد. من همان موقع هم نمی‌خواستم آخوند روستا باشم. این تأثیر دیدار با شهید بهشتی بود که متوجه شدم آخوندها جایگاهی متفاوت دارند. ظاهر شهید بهشتی هم با آخوندهایی که تا آن روز دیده بودم، فرق داشت.

بخش بین‌الملل سازمان تبلیغات

بعد از اینکه آقایان معزی و [[محمد علی تسخیری ]]، بخش بین‌الملل سازمان تبلیغات را پایه‌ریزی کردند، من به قم رفـتم کـه طلبـه پیدا کنم. من آن زمان، بازوی آقایان معزی و آیت‌الله تسخیری به‌شمار می‌آمدم که بـه دلیـل حضـور در سـازمان تبلیغـات بـه آرژانین و برزیل جهت سخنرانی برای عرب‌ها رفتم. حدود پانصد هزار عرب سوری و لبنانی، در این کشورها داشتیم. مـن خیلی دوست داشتم آمریکا هم بروم. یادم می‌آید چند بـار به سوریه رفتم. آن زمان محتشمی، سفیر ایران در سوریه بود. چند روزی آنجا ماندم که ویزای امریکـا را بگیـرد کـه بـه امریکا بروم که نشد. طبیعی است، طلبه‌ای که نوزده سالگی پایش به لندن باز شود، در 24 سالگی هم می‌خواهـد راهـی امریکا شود. دلیل این سفرها و میل رفتن به کشورهای دیگر، صدور انقلاب بود. من آنقدر در دوره انقلاب و پس از انقلاب فعال بودم که آقای خامنه‌ای دربارۀ من گفتند کـه فلانـی مثـل آتشفشـان است. هر چه آب بریزیم، سرد نمی‌شود. من از سفرهایی که به کشورهای دیگر هم داشتم، اثرهای خوبی پذیرفتم. من معتقدم هر انسانی در سفر، با حادثه‌هایی روبه‌رو می‌شود که هر کدام از حادثه‌ها، جشـم انسـان را باز می‌کند و زاویه‌ای نو مقابل انسان می‌گشاید، گویی وارد دنیایی نو شده‌ایم. یکی از دلایل پایه‌گذاری دانشـگاه ادیـان، همین تجربه سفرهای گوناگون بوده است. اصولاً در همه این کارها، در پشت صحنه حضور داشتم. معمولاً علاقه‌ای به حضور در صحنه ندارم. در ماجرای کمیتـه منتخب و اصولگراها، استارت را من زدم که به قم برویم و با جامعه مدرسین همکاری کنیم[۲].

فعالیت‌ها

  1. نمایندگی ولی‌فقیه در تدارکات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مدت 3 سال (سال 1361 _ 1364 ش).
  2. رئیس دانشکده عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قم به مدت 4 سال (1364 _ 1368 ش).
  3. مسئول امور روحانیون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حکم مقام معظم رهبری به مدت 4 سال (1368 _ 1371 ش).
  4. معاون امور بین‌الملل سازمان تبلیغات اسلامی به مدت 2 سال (سال 1372_1373 ش).
  5. معاون ارتباطات سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به مدت 3 سال (سال 1374 _1376 ش).
  6. قائم مقام مجمع جهانی اهل‌بیت (از سال 1377 _ 1382 ش).
  7. رئیس مرکز خدمات حوزه‌های علمیه از سال 1376 تا پایان سال 1389 ش، به‌ مدت 14 سال[۳].
  8. رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب (از سال 1373 تا سال 1382 ش).
  9. قائم مقام مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (از سال 1372 _ 1380 ش).
  10. مدیرمسئول مجلۀ هفت آسمان (از سال 1378 تا کنون).
  11. معاونت سیاسی جامعه روحانیت مبارز از سال 84 تا کنون.
  12. مؤسس و سرپرست دانشگاه ادیان و مذاهب[۴].

جستارهای وابسته

نگارخانه

پانویس

  1. سخنرانی به مناسبت سالگرد شهادت سردارحاج قاسم سلیمانی.
  2. برگرفته از نوشتۀ سیدابوالحسن نواب؛ منتشر شده در وبگاه نواب، با اندکی ویرایش.
  3. بیشترین فعالیت آن مرکز خدمات‌دهی به روحانیون و طلاب سراسر کشور است.
  4. این دانشگاه بین‎المللی که بیش از 15 هزار دانشجویی خارجی دارد، گرچه یک دانشگاه خصوصی است؛ اما در مدتی کمتر از پانزده سال توانسته‌است به خوبی گسترش یابد.

منابع

  • ر. ک: وبگاه سید ابوالحسن نواب.