سمنیه

از ویکی‌وحدت

سمنیه‏ گروهی از دهریان هند بودند.

موسس فرقه

رهبر این فرقه شخصی به نام جریر‌بن‌حازم ازدی بود که در بصره می‌زیست و منزل وی به‌عنوان محلی برای اجتماع گفتگوی بودائیان بود[۱].

پیشینه

سابقۀ این فرقه به پیش از اسلام باز می‌گردد. عبدالقاهر بغدادی می‌نویسد: «سمنیه قبل از دولت اسلام بوده‌اند[۲]. عبدالمنعم حفنی نیز می‌نویسد: اصل این عقیده از هند بوده و سمنیه هند از دهریه و یا از بودائیان بوده‌اند. نام حقیقی ایشان شمنیه (به شین منقوطه) بوده و بعدها سمنیه خوانده شده است[۳]. محمد‌بن‌احمد خوارزمی در مفاتیح العلوم از چنین گروهی نام می‌برد و آنها را عبادت کنندگان بُت معرفی می‌کند[۴]. ابن ندیم در الفهرست می‌نویسد: پیامبر سمنیه شخصی به نام بوداسف است و بیشتر مردم ماوراء النهر، پیش از اسلام بر این مذهب بوده‌اند[۵]. این در حـالی است که شیـخ محمد حمـزه در نشأة الفرق الاسلامیة می‌نویسد: سمنیه جماعتی ملحد هستند که جـز بـه حس ایمان ندارند[۶]. همچنین محمد ملطی شافعی در ذکر اندیشـه جَهمیه می‌نویسد: جهمیه آرای خویش را از سمنیه گرفته‌اند که در ناحیه خراسان بودند. آنها در دین خود شک کردند و از دین خـارج شدند. البته ممکن است سمنیه همـان اهـل تناسخ باشند[۷].

اعتقادات

سمنیه به تناسخ اعتقاد دارند. همچنین آنها منکر وقوع علم از روی اخبارند و می‌گویند که راهی به سوی علم جز از راه حسّ نیست[۸]،[۹]،[۱۰]. از جمله دیگر عقاید منسوب به سمنیه این است که آنها بت‌پرست بوده‌اند و نیز گروهی از آنها معتقد به تجسد بودا در صورت انسان بودند. همچنین سمنیه مبعوث شدن از قبر و معاد را انکار می‌کردند[۱۱].

پانویس

  1. ر. ک. دانش‌نامه جهان اسلام.
  2. بغدادی عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص289
  3. حنفی عبدالمنعم، موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب و الاحزاب و الحرکات الاسلامیة، ص409
  4. خوارزمی محمد بن احمد، مفاتیح العلوم، ص55
  5. ابن ندیم، الفهرست، ص408
  6. محمد حمزه، نشأة الفرق الاسلامیة، ص150
  7. ملطی شافعی، التنبیه و الرد علی اهل الاهواء و البدع، ص99
  8. مشکور محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، سال 1372 شمسی، چاپ دوم، ص 235
  9. مانی یحیی بن مرتضی، المنیة و الأمل فی شرح الملل و النحل، تحقیق دکتر محمد جواد مشکور، بیروت، ص 55
  10. محمد حمزه، نشأة الفرق الاسلامیة، محمد حمزه، ص150
  11. ماتریدی محمد، التوحید، به کوشش فتح الله خلیف، بیروت، سا 1970 میلادی، ص۱۵۲و۱۵۳.