سادات حسنی آشنایی با سر سلسله های خاندان عبدالله بن حسن مثنی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۰۷: خط ۱۰۷:
2.جعفر بن الحسن مثني
2.جعفر بن الحسن مثني
جعفر پدر حسن بزرگترين پسران حسن مثني بود و او را از جمله خطيبان سخنور بني هاشم معرفي کرده اند که سخنان او نقل شده است. <ref><ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165‏</ref>  او با برادرش داود از يک مادر کنيز بودند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>  
جعفر پدر حسن بزرگترين پسران حسن مثني بود و او را از جمله خطيبان سخنور بني هاشم معرفي کرده اند که سخنان او نقل شده است. <ref><ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165‏</ref>  او با برادرش داود از يک مادر کنيز بودند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75</ref>  
ابو الفرج و به تبع او ابن اثير به خطا جعفر بن حسن مثني را نيز جز نجات يافتگان از زندان معرفي مي‌کند <ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:174‏ ؛ ‏ الكامل، ج‏5، ص:527</ref> و ابن عنبه مي‌افزايد که جعفر در مدينه در سن هفتاد سالگي از دنيا رفت. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165</ref>  که منابع ديگر نيز گفته اند. <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:271</ref> ولي زنده ماندن جعفر تا زندان هاشميه برخلاف شواهد و گزارش هايي است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زيد بن علي درباره موقوفات امام علي (ع) خبر مي‌دهند ‎ ‎<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏</ref> و به نظر مي‌رسد وي در‌اين زمان در سن هفتادسالگي در مدينه از دنيا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جاي او از سادات حسني در‌اين مناقشات وکالت مي‌کند.  محمد و جعفرفرزندان سليمان بن علي عباسي،حاکم بصره به هنگام قيام حسنيان ،  نوه هاي جعفر از دخترش ام الحسن  بودند که با ابراهيم بن عبدالله محض درگير شدند.  
ابو الفرج و به تبع او ابن اثير به خطا جعفر بن حسن مثني را نيز جز نجات يافتگان از زندان معرفي مي‌کند <ref>مقاتل الطالبيين،  أبو الفرج الأصفهاني ، ص:174‏ ؛ ‏ الكامل، ج‏5، ص:527</ref> و ابن عنبه مي‌افزايد که جعفر در مدينه در سن هفتاد سالگي از دنيا رفت. <ref>عمدة الطالب،  ابن عنبة ، ص:165</ref>  که منابع ديگر نيز گفته اند. <ref>المجدي،  ابن الصوفي ، ص:271</ref> ولي زنده ماندن جعفر تا زندان هاشميه برخلاف شواهد و گزارش هايي است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زيد بن علي درباره موقوفات امام علي (ع) خبر مي‌دهند ‎ ‎<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏</ref> و به نظر مي‌رسد وي در‌اين زمان در سن هفتادسالگي در مدينه از دنيا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جاي او از سادات حسني در‌اين مناقشات وکالت مي‌کند.<ref>أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231</ref> محمد و جعفرفرزندان سليمان بن علي عباسي،حاکم بصره به هنگام قيام حسنيان ،  نوه هاي جعفر از دخترش ام الحسن  بودند که با ابراهيم بن عبدالله محض درگير شدند. <ref>أنساب‏ الأشراف،ج‏3،ص:132</ref> 
==.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن==
==.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن==
نسل جعفر از وي باقيماند و فرزندان بسيار در نقاط مختلف از او برجاي ماندند.  او يکي از راويان و شاگردان امام صادق و شخصيت‌هاي مولف شيعه و داراي تاليفاتي است که نجاشي رجالي معروف شيعه وثاقت او را گواهي داده است.  او در واقعه فخ مانند امام کاظم (ع) از از معدود هاشمياني است که از شرکت و همراهي قيام عذرخواهي کرد.   نسل وي از پسرانش عبد اللّه و جعفر الغدار و محمد السيلق‏ باقي ماند که به سيلقيون معروفند  اوداماد عمويش داود بن حسن بود.   
نسل جعفر از وي باقيماند و فرزندان بسيار در نقاط مختلف از او برجاي ماندند. <ref>جمهرة أنساب العرب،  ص 44</ref>   او يکي از راويان و شاگردان امام صادق و شخصيت‌هاي مولف شيعه و داراي تاليفاتي است که نجاشي رجالي معروف شيعه وثاقت او را گواهي داده است.<ref>رجال النجاشي ، ص:46‏</ref>   او در واقعه فخ مانند امام کاظم (ع) از از معدود هاشمياني است که از شرکت و همراهي قيام عذرخواهي کرد. <ref>عمدة الطالب،  ص:165؛ بحار الأنوار،  ج‏48، ص:163</ref>  نسل وي از پسرانش عبد اللّه و جعفر الغدار و محمد السيلق‏ باقي ماند که به سيلقيون معروفند <ref>عمدة الطالب، ص:165</ref> اوداماد عمويش داود بن حسن بود. <ref>المجدي، ص:271</ref>
==3. حسن بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام(حسن مثلث)==
==3. حسن بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام(حسن مثلث)==
لقب مثلث را به خاطر سه بار تکرار نام حسن در ياد کردن از او که همنام پدر و جدش بود نسب شناسان به وي داده اند و در زمان خود به ‌اين نام مشهور نبود.  با توجه به‌اينکه او به هنگام وفات 68 ساله بود، تولد او را مي‌توان در سال 77 هجري دانست که هفت سال از عبدالله محض کوچکتر بود. او انساني متعبد و فاضل و با ورع بود و درامر به معروف و نهي از منکر مذهب خاندانش را داشت معرفي کرده اند.  او از تابعياني است که از جابر بن عبدالله انصاري روايت نقل کرده  حسن از پدر و مادر بزرگوارش رواياتي را نقل کرده و همنيطور عده‌اي از محدثان مانند عبيد بن وسيم جمال و عمر بن شبيب مسلمي و عمرو بن مرزوق. از او روايت دارند.  حسن را زبان گوياي اهل بيت خوانده اند.   
لقب مثلث را به خاطر سه بار تکرار نام حسن در ياد کردن از او که همنام پدر و جدش بود نسب شناسان به وي داده اند و در زمان خود به ‌اين نام مشهور نبود.  با توجه به‌اينکه او به هنگام وفات 68 ساله بود، تولد او را مي‌توان در سال 77 هجري دانست که هفت سال از عبدالله محض کوچکتر بود. او انساني متعبد و فاضل و با ورع بود و درامر به معروف و نهي از منکر مذهب خاندانش را داشت معرفي کرده اند.  او از تابعياني است که از جابر بن عبدالله انصاري روايت نقل کرده  حسن از پدر و مادر بزرگوارش رواياتي را نقل کرده و همنيطور عده‌اي از محدثان مانند عبيد بن وسيم جمال و عمر بن شبيب مسلمي و عمرو بن مرزوق. از او روايت دارند.  حسن را زبان گوياي اهل بيت خوانده اند.   

نسخهٔ ‏۸ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۴۸


عنوان مقاله عنوان
زبان مقاله فارسی
اطلاعات نشر ایران - پژوهشكده الذرية النبوية
نویسنده محمد سعيد نجاتي كاشاني


سادات حسني آشنايي با سر سلسله هاي خاندان عبدالله بن حسن مثني عنوان مقاله ای است که توسط محمد سعيد نجاتي كاشاني به نگارش در آمده است كه تمام سادات حسني را معرفي و سر سلسله هاي خاندان عبدالله بن حسن مثني را مورد شناسايي قرار داده است

چكيده

امام حسن علیه السلام ، پنج دختر و یازده پسر داشتند ؛ اما نسل ایشان از اولاد ذکور تنها از دو پسرشان یعنی زید و حسن مثنی است. نسل زید بن حسن علیه السلام، از پسرش حسن و نسل او هم از 7 پسر به نام های؛ قاسم ، علی، اسماعیل ، ابراهیم ، زید ، عبد الله و اسحاق است. در میان این پسران ، قاسم اهمیت بیشتری دارد ؛ زیرا از دو پسرش یعنی عبد الرحمن شجری و محمد بطحانی (بطحایی) ، جمع کثیری از سادادت حسنی پدید آمده اند. نسل حسن مثنی از 5 پسر است؛ عبد الله محض،ابراهیم غمر، حسن مثلّث(مادر این سه، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام است) ، داود و جعفر. عبدالله محض پدر 6 پسر به این قرار است : موسی الجون، محمد نفس الزکیه، ابراهیم قتیل باخمری، یحیی صاحب الدیلم، سلیمان و ادریس. موسی الجون اعقاب بسیار دارد و نسلش از دو پسر به نام های عبدالله شیخ الصالح و ابراهیم است. عبد الله محض ، یکی از پر شمارترین نسل ها را در سادات حسنی دارا است ، لذا مقاله حاضر به معرفی ویژگی های شخصیت، ، احوال و سیره تاریخ زندگانی جناب عبدالله بن حسن مثنی معروف به «عبدالله محض»، خاندان و سادات منتسب به ایشان می‌پردازد. ابراهیم غمر، پسر حسن مثّنی ، نسلش تنها از اسماعیل دیباج و او هم از دوپسر به نام های حسن التجّ و ابراهیم طباطبا است. ابراهیم طباطبا که پدر قاسم رسی ، احمد و حسن است ، جد سادات طباطبایی محسوب می گردد. حسن مثلث، دیگر فرزند حسن مثنی، پدر علی عابد است واو هم پدر حسین بن علی، شهید فخ و نیز برادرش حسن مکفوف است. اولاد حسن مثلث بسیار کم بوده اند. جعفر و داود نیز از دیگر فرزندان حسن مثنی بودند. جعفر از خطبای بنی هاشم به شمار می رفت و داود هم برادر رضاعی امام صادق علیه السلام بود. او همان کسی است که امام صادق علیه السلام به مادرش ، دعای معروف ام داود را تعلیم فرمودند. واژه های کلیدی : سادات حسنی ، حسن مثنّی، فاطمه بنت الحسین (ع)، عبدالله محض ، ابراهیم غمر ، حسن مثلّث

حسن بن حسن پدر سادات حسني

حسن پسر امام حسن مجتبي(ع) به خاطر وجود دو کلمه حسن در نامش ملقب به حسن مثني(دوتايي) است. پدر وي سبط اکبر رسول خدا وسيد جوانان بهشت و مادرش خوله دختر منظور بن زبان ذبياني و بيوه محمد بن طلحه بن عبيدالله( از فرماندهان جمل) است که چندي پس مرگ شوهر نخستش در واقعه جمل به همسري امام مجتبي(ع) در آمد. إبراهيم، و داود، و أم القاسم‏ فرزندان خوله از فرزند طلحه بودند.[۱] حسن مثني همسري فاطمه دختر عمويش را برگزيد. به روايت ديگر امام خود فاطمه (ع) را براي او برگزيد چرا که به مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها شبيه تر بود. [۲] وي در واقعه کربلا به ياري سيد الشهدا(ع) شتافت و در حاليکه به خاطر جراحت هايش نيمه جان بود، و پس از مدتي مداوا به مدينه بازگشت. [۳] او پس از شهادت امام حسين (ع) توليت موقوفات امام علي (ع) را برعهده داشت. [۴] بنا به روايتي حسن در ‌اين مسئوليت با امام سجاد‏(ع) ‏ اختلاف پيدا کرد و آن حضرت به نفع او از نزاع کناره گيري کرد. [۵] گفتني است زماني که عبد الرحمن ابن اشعث، عبد الملک بن مروان(حک:65_86ق) را از خلافت خلع و بر ضد او قيام کرد، به توصيه برخي فقها وي براي حسن مثني به عنوان خليفه از مردم عراق بيعت گرفت. حسن به رغم ترديد و ترس از بيعت شکني مردم، با اصرار برخي قيام کنندگان، بيعت به عنوان خليفه را پذيرفت و برخي علما مانند شعبي، حسن بصري و ابن سيرين با او بيعت کردند. [۶]. پس از کشته شدن ابن اشعث در سال 85 ق [۷] حسن مثني نيز متواري شد. سر انجام حسن مثني در حدود سال 90ه‍. ق در سن 53 سالگي مسموم شد و درگذشت. [۸] او برادر مادر خود محمد بن طلحه را وصي خود قرار داد. [۹] حسن مثني از پدرش امام حسن(ع)، عبدالله بن جعفر [۱۰] و همسرش فاطمه بنت الحسين(ع) احاديثي نقل کرده است. [۱۱] و افرادي چون حنان بن سدير کوفي، سعيد بن ابي سعيد، عبدالله بن حفص بن عمر بن سعد، حسن بن محمد حنفيه و همچنين فرزندان خود حسن مثني يعني ابراهيم، عبدالله، حسن مثلث ،[۱۲] زياد بن سوقه [۱۳] از او روايت نقل ‌کرده‌اند.[۱۴]

فاطمه بنت الحسين (ع)مادرسادات حسني:

مادر و مادر بزرگ سادات حسني (عبدالله ، حسن و ابراهيم فرزندان حسن مثني و فرزندانشان ) ، فاطمه بزرگترين دختر امام حسين (ع ) [۱۵] از ام اسحاق دختر طلحه بن عبيد الله تيمي است. [۱۶] ام اسحاق پس از شهادت امام حسن(ع) در سال 49 و يا 50 هجري به همسري امام حسين(ع) در آمد، به نظر مي‌رسد تولد فاطمه در حدود سال 51 هجري بوده باشد.[۱۷] فاطمه را از نظر شمايل و سيما به جده اش حضرت فاطمه (س) شبيه بود.[۱۸] . وي پيش از رخداد بزرگ کربلا با پسر عمويش حسن مثني [۱۹] ازدواج کرد و به همراه ديگر اعضاى خاندان امام حسين(ع)، در حادثه عاشورا حضور داشت. [۲۰] به نقل از امام باقر(ع)، سيد الشهدا(ع) پيش از شهادتش ودايع و امانات و وصاياي مکتوب خود را به دخترش فاطمه سپرد و او بعدا آنها را به امام سجاد(ع) تحويل داد. [۲۱] فاطمه پس از عاشورا در کاروان اسرا به کوفه و پس از آن به شام رفت و کشتار خاندان اهل بيت(ع) و وقايع غم بار دوران اسارت را با خطابه‌هاي خود در کوفه و شام خود آشکار و چهره کريه بني اميه را به عنوان قاتلان اهل بيت (ع) برملا کرد و در پيام رساني انقلاب عاشورا نقش مؤثري داشت. وي پس از بازگشت از‌اين سفر در مدينه منوره به ادامه زندگي با شويش که از مرگ رسته بود ادامه داد از جمله فرزندان‌اين دو عبدالله، ابراهيم، حسن و زينب بودند. [۲۲] پس از وفات حسن مثني، فاطمه يک سال بر مزار او سوگواري کرد و پس از مدتي به رغم تعهدي که به شوهرش داده بود، به اصرار مادرش، با عبد الله بن عمرو بن عثمان، نواده خليفه سوم ازدواج کرد. حاصل‌اين ازدواج ، سه فرزند به نام‌هاي محمد ديباج، قاسم و رقيه بود. شايد به همين دليل بود که عبدالله بن حسن مي‌گفت در آغاز از عبدالله بن عمرو بيزار بوده است. [۲۳] ابن صوفي دليل مخالفت حسن مثني با ازدواج فاطمه همسرش با عبدالله عمرو بن عثمان را دشمني خانوادگي بيان مي کند و ضمن اشاره به اختلافي که در سبب اين ازدواج پس از وفات حسن مثني وجود دارد آن را مورد اجماع مي داند و از فاطمه کلامي پر معنا را دراين مورد نقل مي کند که گفته : (ما كنت بذيا و لا الحسن‏ نبيا )من زني سليطه و پر جرات نبودم و حسن هم پيامبر نبود. [۲۴] در پي در گذشت عبداللّه بن عمرو بن عثمان ،عبد الرحمان بن ضحاک فهري والي مدينه(حک: 101_104ه. ق. ) از فاطمه خواستگارى و حتي تهديد کرد که اگر تن به ازدواج با او ندهد، پسرش عبد الله بن حسن را به تهمت شرب خمر تازيانه خواهد زد. اما دختر امام حسين(ع) دست رد به سينه او زد و به او پاسخ منفي داد. پس از آن دختر امام حسين(ع) فاطمه براي شکايت از حاکم مدينه نزد يزيد بن عبد الملک بن مروان(حک: 101_105ق) رفت که نتيجه آن منجر به عزل عبد الرحمن بن ضحاک از امارت مدينه شد. [۲۵] گزارشي از ملاقات او با هشام بن عبدالملک (خلافت105ـ125 ) وجود دارد که در اين ‌ملاقات به تقاضاي هشام ويژگي هاي فرزندان هاشمي و امويش را وصف مي کند او ابتدا فرزندان هاشميش را اينگونه توصيف مي کند: عبدالله آقاي و شريف مطاع خاندان و حسن زبان و مدافع ما و ابراهيم شبيه ترين افراد به رسول خدا به خصوص در راه رفتن است ودرباره دو پسر امويش محمد مي گويد محمد جمال و زيبايي ما که به او مي باليم و قاسم چونان چهره ما و شبيه ترين مردم به ابي العاص بن اميه از لحاظ ظاهر و خلق و خوي است.[۲۶] ‏ او از هر فرصتي براي تربيت فرزندانش بهره مي برد چنانکه محمد از مادرش فاطمه بنت الحسين نقل مي‌کند که مادرم ما فرزندانش را جمع کرد و گفت : پسرکانم به خدا قسم هيچ نابخردي با سفاهت خود چيزي را بدست نمي آورد و چيزي از لذت هايش را بدست نمي آورد مگر‌اينکه جوانمردان نيز با جوانمردي خود به آن دست مي‌يابند، پس با پرده پوشي الهي خود را بپوشانيد.[۲۷] سر انجام فاطمه در مدينه منوره در گذشت اما زمان دقيق درگذشت [۲۸].وي دانسته نيست. ابن جوزي آن را درحدود سال 117 ه. ق. دانسته است. [۲۹] ابن عساکر نيز به وفات او در خلافت هشام بن عبد الملک (حک:105_125. ه. ق. ) اشاره کرده است. [۳۰] برخي مدت عمر فاطمه را 90 سال دانسته اند [۳۱] که بعيد به نظر مي‌رسد زيرا با توجه به سن کم او در واقعه عاشورا و احتمال تولد او در حدود سال 51 هجري، مي‌توان حدس زد که وي در حدود 70 سال سن داشته است.

1.عبدالله بن الحسن:

عبدالله بن الحسن المثني با کنيه ابو محمد که پدرش زاده امام حسن مجتبي و مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام و نبوه دختري طلحه بن عبيدالله است. به خاطر انتساب از سوي پدر و مادر به رسول خدا لقب محض(=خالص) و کامل »[۳۲] به او دادند و از او نقل شده که خود را به خاطر‌اين نسب نزديکترين مردم به رسول خدا مي‌دانست. [۳۳] عبدالله درسال هفتاد هجري در خانه حضرت فاطمه دختر پيامبراکرم در مسجد نبوي به دنيا آمد. [۳۴] اوشباهت زيادي به رسول خدا داشت. [۳۵] عبدالله از محبوبيت و جايگاه ويژه‌اي در ميان مردم مدينه و علماي بزرگ برخوردار بود. اورا شيخ بني هاشم و از خطيبان و سخنوران بني هاشم در زمان خود خوانده اند [۳۶] محمد بن عمر واقدي او را چنين توصيف کرده است:« و كان عبد الله بن حسن من العباد و كان له شرف و عارضة و هيبة و لسان شديد» عبدالله از عابدان زمانه و داراي شرف و با هيبتي مخصوص و قدرت بيان و زباني تند بود. [۳۷] قدرت بيان عبدالله به گونه‌اي بود که منصور عباسي او را داراي سحر بيان مي‌دانست که با هرکس سخن بگويد او را مجاب خواهد. [۳۸] اين جايگاه به حدي بود که در مفاخره ميان بني هاشم و بني اميه عبدالله بن حسن يکي از مفاخر بني هاشم شمرده شده است. [۳۹] عبدالله جايگاه مخصوصي روبروي منبر در مسجد نبوي داشت که درآن زيرانداز خود را پهن مي‌کرد که حتي مدتها پس از رفتن او نيز در مسجد باقيماند. [۴۰] ودر روزهاي جمعه وي مکاني اختصاصي در کنار استوانه پيامبراکرم(ص) داشت. [۴۱]

نمونه اي از نقش آفريني هاي سياسي عبدالله محض

عبدالله محض با خلفاي اموي و عباسي مراوده داشت. او در نوجواني به محضر حاکم مدينه عمر بن عبدالعزيز راه داشت و عمر او را به پاس قرابتش با پيامبر احترام مي‌کرد. در جواني به ديدار سليمان بن عبدالملک به دمشق رفت و تلاش کرد تا با نفوذ عمر بن عبدالعزيز در دربار سليمان به خواست خود دست يابد. اما امويان از بيم تحت تاثير قرار گرفتن شاميان از شخصيت با نفوذ و جذاب وي با لحني تهديد آميز او را روانه شهر خود مدينه منوره کردند [۴۲] او بعدها در خلافت يکساله عمر بن عبدالعزيز با او مراوده فراواني داشت و پس از وي در دمشق به ديدار هشام بن عبدالملک رفت و هشام جوياي فرزندانش شد. [۴۳]

برخوردكريمانه با حاكم اموي

حاکم وليد بن عبدالملک در مدينه عثمان بن خالد بود که به عبدالله و برادرش اهانت بسيار کرد و قصد آزار جدي آنها را داشت. هنگاميکه عثمان عزل شد. عبدالله و برادرش نزد او آمدند و گفتند به مشکلاتي که پيش از‌اين ميان ما بوده نگاه نکن و کارت را به ما واگذار نما. عثمان نيز به آن دو پناهنده شد و از گرفتاري نجات يافت و به هرچه مي‌خواست رسيد. پس از‌اين بود که عثمان مي‌گفت :خداوند بهتر مي‌داند رسالتش را در کجا قرار دهد. [۴۴]

مذاکره با فرمانده خوارج

درسال 129 ق خوارج به فرماندهي ابوحمزه خارجي براي حج ازسوي عبدالله بن يحيي طالب الحق، از خوارج اباضي يمن، به عرفات آمدند. حاکم حرمين عبدالواحد بن سليمان بن عبدالملک تصميم گرفت تا براي حفظ حرمت حرمين يا تامين فرصت براي آمادگي رزمي با آنان مذاکره کند از‌اين رو از چهره ها و خاندان‌هاي سرشناس مدينه از جمله خاندان خلفاي چهارگانه افرادي را برگزيد و آنان را نزد ابوحمزه فرستاد. ابو حمزه با توجه به گرايش اعتقادي خود به فرزندان امام علي(ع) و عثمان بي محلي کرده و رو ترش کرد اما بر عکس به نوادگان عمر و ابوبکر خنديد و خوشامد گفت و اظهار کرد:به خدا قسم ما براي عمل به سيره پدران شما قيام کرديم. در‌اين هنگام عبدالله بن حسن که از‌اين اقدام وي آزرده به نظر مي‌آمد گفت : ما‌اينجا نه براي افتخار بر سر پدران و اجداد که براي رساندن پيام امير آمده‌ايم و‌اين جمع پس از رساندن پيام امير و آتش بس با ابوحمزه بازگشتند.[۴۵] اختلافات عبدالله بن حسن با زيد برسر بر توليت اوقاف امام علي عليه السلام امير‌مومنان املاک و مزارع کشاورزي بسياري را با دستان خود درمناطق مختلف حجاز مانند ينبع و وادي‌القري و فقيرين و مناطق ديگر آباد و درآمد همه آنها را در راه خدا و براي رسيدگي به خويشاوندان و نيازمندان آل علي وقف کرد و توليت آن را به فرزندان حضرت فاطمه(س) يعني امام حسن(ع)و پس ازاو امام حسين(ع) و بعد از آن حضرت کسي که ایشان تعيين کنند واگذار‌فرمود [۴۶] پس از شهادت امام حسين(ع) ميان شاخه‌هاي حسني و حسيني بر سر توليت اختلاف شد و امام سجاد(ع) که بزرگ حسينيان بود به نفع سادات حسني از ادعاي خود دست برداشت. [۴۷] پس از آن حضرت ‌اين اختلاف زنده شد و زيد بن علي به عنوان نماينده امام باقر(ع) با جعفر پسر حسن مثني به پيگيري و دادخواهي درباره اختلاف خود به حاکم وقت مدينه خالد بن عبدالملک مراجعه مي‌کردند. [۴۸] در‌اين اثنا با‌اينکه گزارش ها از تلاش عبدالله بن حسن براي حفظ احترام زيد به عنوان يکي از شخصيت‌هاي بزرگتر بني هاشم گزارش شده مانند‌ اينکه هر وقت جلسه دادرسي تمام مي‌شد و عبدالله و زيد باز مي‌گشتند، عبدالله بن حسن به سرعت به سمت مرکب جناب زيد مي‌رفت و براي او رکاب مي‌گرفت. [۴۹] با‌اين حال گفتگوهاي تندي ميان‌اين دو بزرگوار نقل شده است. [۵۰]

زندان و شهادت عبدالله

پس از اينکه عبدالله از تحويل پسران خود خودداري کرد به فرمان منصور عباسي سه سال در دار الاماره مدينه و سپس در زندان هاشميه کوفه زنداني شد و به اختلاف درروز عيد قربان سال 145 و در سن 46 سالگي ،[۵۱] يا 72 سالگي يا 75 [۵۲] يا 92 سالگي به شهادت رسيد [۵۳] . کيفيت شهادت‌اين بزرگوار را مختلف نقل کرده انند: به نقلي پاهايش تورم کرده و عفوني شد و‌اين عفونت با رسيدن به قلب وي را از پاي در آورد ولي گزارش‌هاي ديگر از خفه شدن، زير آوار سقف زندان ماندن و مسموم شدن، مردن زير شکنجه و به چهار ميخ کشيده شدن بر ديوار يا دق مرگ شدن پس از با خبر شدن از شهادت فرزندش محمد خبر داده اند.[۵۴] شايد گزارش تنوخي مکمل‌اين روايت باشد که پس از کشته شدن محمد نفس زکيه، به فرمان منصور دوانقي سر بريده او را در مقابل پدرش عبدالله بن حسن در زندان گذاشتند.[۵۵] ابوالفرج اصفهاني از عبدالرحمن بن عمران نقل مي‌کندکه گويد من به همراه جمعي نزد ابو الازهر در هاشميه مي‌رفتيم و مي‌دانستيم که او با خليفه منصور مکاتبه دارد. روزي ما نزد وي بوديم و سه روزي مي‌شد که نامه‌اي از خليفه نزدش نيامده بود که ناگهان قاصد منصور به همراه نامه‌اي براي ابوالازهر زندانبان رسيد که پس از خواندش رنگش تغيير کرد و مضطرب شد و به سمت سياهچال زندان رفت. به هنگام بلند شدن زندانبان نامه ازاو افتاد و ما خوانديمش که در آن منصور براي او نوشته بود: در فرماني که به تو مورد مذله دادم شتاب نما.» شعباني که همراه من بود بعد از خواندن نامه گفت: مي‌داني مذله کيست؟ گفتم نه به خدا. گفت:به خداوند سوگند که عبدالله بن حسن است ببين زندانبان با او چه مي‌کند. زندانبان ساعتي رفت وبازگشت و گفت عبدالله بن حسن از دنيا رفت دوباره به داخل رفت و هنگاميکه بازگشت در فکر بود و اندوهگين. از ما پرسيد: درباره علي بن حسن چه باوري داريد؟ گفتيم به خدا قسم او بهترين انسان در آسمان ها و زمين است. زندانبان دست هايش را به هم زد و گفت از دنيا رفت.

همسران عبدالله محض

در منابع مختلف از چهار بانو به عنوان همسران عبدالله محض يادشده است. هند دختر ابو عبيده از قبيله سرشناس بني اسد بن عبدالعزي قريش و دختر برادرش قريبه /قرشيه دختر رکيح و ام سلمه دختر محمد بن طلحه از قبيله بني تميم و عاتکه دختر عبدالملک بن حارث مخزومي. بيشتر فرزندان عبدالله از همسر محبوبش هند بود واز ام سلمه نواده طلحه بن عبيدالله فرزندي نداشت. هند پيش از عبدالله محض، به همسري عبدالله بن عبدالملک(فرزند خليفه مقتدر اموي حک65ـ86) در آمده بود و پس از مرگ در سال 100 ق وي ميراث بسياري از او داشت. به گونه‌اي هنگاميکه عبدالله بن حسن از مادرش خواست تا او برا برايش خواستگاري کند، مادرش با توجه به توانگري عروس و تهيدستي داماد از اين کار خود داري کرد و عبدالله مجبور شد که خود مستقيما به خانه ابوعبيده رود و دخترش را خواستگاري نمايد. برخلاف تصور مادر عبدالله ابو عبيده و دخترش با گشاده رويي‌اين داماد مشهور با اصل نسب را به شوهري هند پذيرفتند و در همان روز با يکديگرازدواج کردند در حاليکه مادر عبدالله هنوز اطلاعي نداشت. پس از اينکه عبدالله يک هفته را در منزل عروس خود گذراند، با سرو رويي که حکايت از دامادي مي‌کرد نزد مادرش آمد و در پاسخ مادر که از دليل تغيير ظاهرش را مي‌پرسيد گفت که‌اين لباس ها از سوي همان کسي است که گمان نمي کردي ازدواج با من را بپذيرد. اشعار معروفي از عبدالله بن حسن درسخن با هند باقيمانده که نشان دهنده محبوبيت هند نزد عبدالله محض است. [۵۶] هند مادر محمد و ابراهيم و ادريس اکبر و موسي و هارون و فاطمه و زينب و کثوم و ام کلثوم از فرزندان عبدالله است. [۵۷] از ام سلمه دختر محمد بن طلحه همسر ديگر عبدالله نيز ياد شده که در عين تندخوئي اش نزد شوهرش بسيار عزيز بود. نقل شده ام سلمه بسيار با عبدالله تندي مي‌کرد و با خشم با او سخن مي‌گفت و عبدالله از او حساب مي‌برد و با او مخالفت نمي کرد. گويند روزي عبدالله ام سلمه را سرخوش و شاد و ديد و خواست تا با استفاده از فرصت از تند خوئي‌اش شکايت کند در همين حال به او گفت:اي دختر محمد به خدا آتش به قلبم مي‌زند. . . هند درحاليکه با خشم به او خيره شده بود در ميان سخنش گفت: چه چيزي قلبت را آتش مي‌زند و عبدالله از او ترسيد و به جاي آنچه در دل داشت گفت:«دوستي ابوبکر صديق.» ‌اينگونه از خشم ام سلمه نجات يافت. [۵۸]

فرزندان عبدالله محض

1.1.محمد بن عبدالله محض: (93/100ـ145)

وي محمّد بن عبد اللّه با کنيه«ابو عبد اللّه» و لقب مهدي بود. مادر او هند دختر ابو عبيده اسدي بود. او را «صريح قريش» مى‌گفتند؛ زيرا علاوه بر پدران در ميان مادران او تا قريش، كنيزى وجود نداشت و در نامه اش به منصور به‌اين مطلب افتخار کرده است. [۵۹] او را «نفس زكيه» و «مقتول احجار زيت» نيز ناميده‌اند. لقب نفس زکيه برخي براساس روايتي از پيامبر درباره کشته شدن يکي از فرزندانش ؛ «نفس زكيه» در «احجار الزيت».؛ يا پس از مرگش .‏. [۶۰] يا پدرش [۶۱] يا بخاطر شدت زهد و عبادت به «نفس زكيه» گرفته است. [۶۲] گفته شده که مادرش چهارسال بر او حامله بود؛ در حاليکه پدرمادرش اين تظاهر به حاملگي را از ترس اين مي دانست که عبدالله محض بعد از هند با زني ديگر ازدواج کند. [۶۳] به خاطر خال بزرگي که ميان دو کتف خود داشت ابتدا در ميان خانواده و سپس با توجه به نام او پدرش و نيز به خاطر علم و دانش و ديگر فضايلش نزد همگان از جمله بسياري از بني هاشم به مهدي اهل بيت شناخته مي شد، لقبي که به نظر مي رسد تنها با سکوت و کمر با تاييد صريح او مواجه شده است.[۶۴] عبدالله محض از همان خردسالى، او را به همراه برادرش ابراهيم براى تعليم نزد عبد اللّه بن طاووس برده شد تا علم حديث بياموزد. از خود محمّد روايت شده است كه براى تحصيل علم، به خانه انصار مى‌رفت و گاهى پشت در منزل آن‌ها مى‌خفت و برخى گمان مى‌كردند برده صاحب‌خانه است.[۶۵] او پس از قيام و دعوت به خود، در مدينه طي نامه اي به منصور عباسي ، خلافتش را ميراثي از امام علي (ع) و براساس قويتر بودن پيوندهاي نسبي و سببي اش با رسول خدا(ص) دانست و منصور را به وفاداري با بيعتي خواند که پيش از سقوط بني اميه با محمد انجام داده بود.[۶۶] وي سرانجام در 25 رجب يا رمضان سال 145 پس از قيام و جنگي شجاعانه و جوانمردانه با لشکرمنصور عباسي ،پس از اينکه هفتاد نفر را با دست خود به هلاکت رساند و شجاعتش به شجاعت حمزه سيد الشهدا تشبيه مي شد،در محلي به نام «احجار زيت» در مدينه کشته شد.[۶۷] فرزندانش شامل طاهر، ابراهيم، حسن،علي ، يحيي، ابراهيم ، فاطمه ،زينب ، ام کلثوم، ام سلمه ، ام سلمه صغري بودند ولي نسل وي تنها از پسرش عبدالله باقيماند که ابومحمد الاشتر خواند مي شود و پس از مرگ پدر خود را به سند رساند ولي آنجا کشته شد.[۶۸] ابراهيم بن عبدالله محض(97- 145 ه_) : يکي از اميران شجاع بني هاشم و عالمان و شاعران آنان بود.در اول رمضان سال ه- 145در بصره عليه منصور عباسي قيام کرد و چهارهزار نفر با او بيعت کردند و صد هزار نفر در ديوانش ثبت نام نمودند. منصور از بيم شورش او به کوفه رفت. قيام ابراهيم چنان شدت گرفت که بر بصره و شهرهاي اطراف مانند اهواز و فارس و اسط مسلط شد و پس از آن به کوفه حمله کرد. درگيريي هاي شديدي ميان وي و لشکر عباسيان به فرماندهي حميد بن قحطه رخداد تا اينکه در 25 ذي القعده سال 145 بدست حميد به شهادت رسيد وسرش را براي منصور بردند و بدنش در باخمرا دفن شد.از جمله ياري دهندگان وي ابو حنيفه پيشواي احناف بود که همه مبلغي که نزد خود نگهداري مي کرد، براي وي فرستاد.. [۶۹]

2.1. يحيي بن عبدالله محض

او از بزرگان طالبيان در زمان موسي و هارون عباسي بود و امام صادق او را در مدينه پرورده بود و يحيي اهل حديث و فقه بود. او در قيام فخ در سال 169 با حسين بن علي حسني همراهي کرد و عامل شتاب زدگي او در قيامش شد [۷۰] ولي پس از شکست‌اين قيام نجات يافت و خود به پا خواست و بسياري از مردم حرمين و يمن و مصر با او بيعت کردند. پس از آن براي مدتي به يمن و مصر و مغرب رفت و ناشناس به شرق بازگشت و به ماوراء النهر رفت و در‌اين مدت هارون تلاش بسياري براي دست يابي به وي انجام داد ولي به يحيي که به همراه 170 تن از يارانش به مدت دو سال و نيم نزد خاقان پادشاه ترکستان باقيمانده بود دست نيافت تا‌اينکه يحيي در سال 176/175 در طبرستان قيام کرد ولي پس از ناکامي در قيام امان نامه هارون که با خط او بود پذيرفت تا انيکه هارون بر خلاف تعهد خود او را زنداني کرد [۷۱] و به گزارشي در زندان از گرسنگي از پاي در آمد[۷۲] ؛الكامل، ج‏6، ص:125‏ يا به گزارشي ديگر ناپديد گشت.[۷۳] بنابه گزارشي ديگر يحيي با توطئه حاکم زبيري مدينه بکار بن عبدالله زنداني و مسموم شده بود ولي با مباهله يا قسم دادني که با او انجام داد از زندان هارون رها شد. [۷۴] البته‌اين حکايتي است که درباره موسي بن عبدالله برادر يحيي نيز ذکر شده.[۷۵] و با توجه به اختلافات فراواني که در سرنوشت يحيي و عاقبت وي در دربار هارون ديده مي‌شود، به نظر مي‌رسد در مورد موسي باشد.

3.1 موسي بن عبدالله محض

کنيه اش را ابوعبدالله و ابوحسن گفته اند. [۷۶] مادرش هند نام داشت که موسي را در شصت سالگي به دنيا آورد،موسي را به خاطر رنگ تيره پوستش جون لقب دادند. هند موسي را در کودکي مي‌‏رقصاند و شعري با‌اين مضمون برايش مي‌خواند: هرچند تو جون با موهاي بلندي ]و کوچکي[ اما دور نيست که بزرگ شوي و برآنان ‏آقايي کني.عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102‏ المجدي، ابن الصوفي ، ص:232‏ مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:334‏ احاديثي از موسي رسيده که غالبا از پدرش عبدالله نقل مي‌کند[۷۷] و در ضمن روايت عبدالله محض آمده است. يحيي بن معين از ائمه جرح و تعديل او را توثيق کرده است. [۷۸] افرادي چون‏ عبد العزيز الدراوردي، و إبراهيم بن عبد اللّه بن حاتم الهروي، و عيسى بن عبد اللّه العلوي، و سلمة بن بشر، و ابنه ‏عبد اللّه بن موسى، و أبو صيفي الدمشقي، و مروان ابن محمّد الطاطري. ‏ از او روايت دارند. [۷۹] موسي گزارش‌هاي بسياري درباره برادرش نقل کرده و به عنوان يکي از کساني که در باقيماندن خاطره برادرش نقش داشت شناخته مي‌شود. [۸۰] با توجه به گزارش هايي که از موسي رسيده مي‌توان گفت وي در آغاز چندان با عقيده بني هاشم و اهل بيت درباره خلافت آشنا نبوده چنانکه به گفته خود وقتي ترديد مردي ثقفي را درباره نمازخواندن شيخين بر فاطمه زهرا (س)شنيده او را نزد پدرش سب کرده و کافر دانسته ولي عبدالله محض او را از‌اينکار نهي کرده و رفتار مرد ثقفي را قابل توجيه دانسته زيرا رفتار شيخين با فاطمه بسيار بزرگ بوده و اضافه کرده که آنها براي قطعي کردن امر خلافت حتي پس از سه روز نتوانستند بر پيامبر خدا نيز نماز بگذارند و جنازه آن حضرت سه روز برزمين باقي بود. [۸۱] ‏ گويا موسي پس از اين ماجرا، از پدرش پيروي کردن از حضرت فاطمه در برخورد با شيخين و تبري از آنها را گزارش کرده و خود نيز به آن معتقد شده است. [۸۲] موسي در زمان آغاز قيام حسنيان سن و سال چنداني نداشت چنانکه او را يک کودک مي‌خواندند در عين حال به خاطر‌اينکه کوچکترين پسر عبدالله محض و عصاي دست او بود به محافل مختلفي که پدرش در آن رفت و آمد داشت راه مي‌يافت. از جمله اين محافل جلسات متعددي است که عبدالله محض در تلاش براي جلب نظر امام صادق(ع) در آنها شرکت داشت و امام در آخرين جلسه پس از نا اميد کردن عبدالله از همراهي با او، سرنوشت قيام محمد و کشته شدنش را دقيقا بيان کرده و از همراهي موسي با برادرش سخن گفته و در آخرموسي را توصيه به پناه بردن و عذرخواهي از عباسيان فرموده است. [۸۳] اما موسي به راه پدر خود رفت و به همراه وي دستگير شد هنگاميکه در ربذه آل حسن را براي رفتن به هاشميه نگهداشته بودند. منصور از آنها خواست تا يکي از خود را داوطلبانه دراختيارش بگذارند و بدانند که ديگر هرگز به نزدشان باز نمي گردد. پسربرادران عبدالله هرکدام براي‌اينکار داوطلب مي‌شدند اما عبدالله گفت حاضر نيستم برادرانم داغ فرزندانشان را بچشند به همين جهت موسي را نزد منصور فرستاد. منصور که بسيار خشمگين بود فرمان داد تا او را تازيانه بسياري زندند که برخي هزار تازيانه گويند موسي خود مي‌گويد از شدت‌اين ضربات از هوش رفته موسي مي‌گويد وقتي به هوش آمدم منصور مرا به نزد خود خواند و دليل‌اين شکنجه خود را آتشفشان خشمي دانست که نتوانسته بود همه آن را بازگرداند و در ادامه او را تهديد کرد که اگر فديه زندگي اش را ندهد او را بکشد. پس از‌اينکه موسي در‌اين ديدار خود را نسبت به اقدامات خاندانش بي طرف دانست منصور از او خواست تا برادرانش محمد و ابراهيم را زند او بياورد اما موسي حضور و تعقيب جاسوسان منصور را مانع از اعتماد و نزديک شدن برادرانش به خود دانست و به همين دليل منصور نيزبه والي حجاز فرمان دارد تا او را تعقيب نکند. مدتي گذشت تا‌اينکه با گزارش حاکم مدينه که به موسي مظنون بود دوباره تحت تعقيب قرار گرفت.[۸۴] براساس گزارشي که طبري نقل کرده موسي در‌اين مقطع دوباره دستگير شد و به زندان افتاد ودر زندان هاشميه همراه خاندانش بود.[۸۵] موسي مي‌گويد من کوچکترين فرزندان هند براي عبدالله محض بودم و او با من بسيار مهربان بود به همين دليل به منصور پيام داد که من مي‌خواهم طي نامه‌اي به محمد و ابراهيم از آنها بخواهم تا تسليم شوند او در منصور موافقت کرد و در نامه‌اي که برايشان نوشت از آنها خواست که بيايند ولي به من گفت که به آنان بگو نزد من نيايند. موسي با‌اين بهانه از زندان خارج شد اما پس از مدتي که حاکم مدينه نتيجه‌اي از‌اين زنداني نديد وي را به زندان بازگرداند. ‏ [۸۶] اما به گزارشي ديگر موسي به فرمان برادرش به شام براي دعوت به قيام فرار کرد.[۸۷] درباره‌اينکه آيا موسي پيش از قيام از مدينه خارج شد يا به هنگام قيام در مدينه بود و يا به هنگام قيام در شام بود، گزارش ها مختلف است.[۸۸] بنابر گزارشي که در کافي نقل شده، موسي سومين نفر بود که با برادرش بيعت کرد و رفتار بي ادبانه و توهين آميز محمد با امام صادق و اسماعيل بن عبدالله جعفري را گزارش کرده است. [۸۹] وي پس از شکست قيام برادرش محمد در مدينه و قتل وي نزد رهبر ديگر قيام يعني ابراهيم در بصره رفت و پس از شکست و شهادت او مدتي نزد پسر برادرش اشتر عبدالله بن محمد بن عبدالله در سند بود تا‌اينکه او نيز به شهادت رسيد. پس از‌اين او که از آوارگي و فراري بودن به تنگ آمده بود به مکه [۹۰] نزد مهدي عباسي وليعهد منصور آمد و خود را پس از امان گرفتن به او معرفي کرد گفت ، مهدي عباسي نيز پس از‌اينکه راستي ادعايش توسط خاندان طالبي تاييد شد او را آزاد کرد.[۹۱] او سعايت حسن بن زيد را عامل اصلي خشم منصور بر حسنيان مي دانست و از خدا مي‌خواست انتقامشان را از وي بگيرد. [۹۲] بنا به گزارشي وي در بازگشت از شام به بصره رفت و با خيانت يکي از همراهانش توسط حاکم بصره محمد بن سليمان دستگير شد. حاکم دايي او بود ولي از بيم منصور او را نزد خليفه فرستاد. پس از‌اينکه منصور دوباره به موسي دست يافت دستور داد تا بر او پانصد ضربه تازيانه زدند. بردباري موسي که بدون هيچ سخن و ناآرامي ضربه‌هاي تازيانه را تحمل مي‌ کرد، شگفتي منصور را برانگيخت و گفت به دزدان وجنايتکاران در تحمل شکنجه حق مي‌دهم ولي‌اين جوان که تا به حال خورشيد بر او نتابيده چگونه صبرکرد؟ موسي گفت‌اي امير مومنان اگر اهل باطل بر باطلشان صبر مي‌کنند پس ما شايسته تريم که در حق بردبار باشيم. ربيع حاجب منصور که سخنان موسي را شنيد به او گفت : من پيش از‌اين تو را از نجيبان خاندانت مي‌دانستم اما بر خلاف آنچه مي‌دانستم مي‌بينم که در برابر دشمنت دوست داري که بيشتر شکنجه شوي و آزار بيني. موسي در پاسخ به او گفت : ما ازکساني هستيم که شدت روزگار بر صبوري و استحکام آنان مي‌افزايد.[۹۳] در حاليکه ابو الفرج احتمال داده که موسي تا دوره مهدي عباسي در زندان بود يا‌اينکه پس دومين بار که بدست منصور افتاده بود فراري شد و ديگر او را نيافتند. با توجه به گزارش مورخاني چون طبري و ابن عساکر بايد گفت او پس از دومين شکنجه به فرمان منصور، يک روز پيش از قيام محمد به سوي هاشميه اعزام شد و در راه زندان هاشميه با کمک گروهي از ياران پسر برادرش محمد نفس زکيه به سرکردگي ابن خضير از چنگال ماموران رها شد [۹۴] و پس از همراهي با محمد و ابراهيم و عبدالله بن محمد (در سند) و تحمل آوارگي و دربدري در سفر حج مهدي عباسي از او امان گرفت و به زندگي طبيعي بازگشت و در بغداد ساکن شد. ‌اين احتمال سوم با در نظر گرفتن گزارش‌هاي متعددي است که از ادامه زندگي موسي وجود دارد. موسي تا زمان هارون عباسي در بغداد زندگي کرد [۹۵] جايگاه موسي و وجهه او رقيبان را به توطئه ضدش وا مي‌داشت از جمله عبدالله بن مصعب زبيري که پس از سوگندي که موسي به او القا کرد بطور ناگهاني از دنيا رفت و رسوا شد. آنچنان که پس از دفن، بلافاصله جسد زبيري در حاليکه به شدت بوي تعفن مي‌داد از قبر بيرون زد و‌اين مساله بار ديگر تکرار شد تا‌ايکه در بار سوم تخته‌هاي ساج را بر بالاي جسد گذاشته و سپس خاک را روي آن ريختند تا‌اينکه دفن شد.[۹۶] نظير‌اين حادثه در مورد يحيي بن عبدالله محض نيز نقل شده که به احتمال خطاست و اين ماجرا درباره موسي بن عبدالله صحيح تر به نظر مي رسد.[۹۷]

3.1.1فرزندان موسي بن عبدالله

نسل بسياري از موسي بن عبدالله محض باقي ماند و او بيشترين نسل را در فرزندان عبدالله داشت.[۹۸] موسى بن عبد اللّه دوازده فرزند داشت که نه تاي آن دختر بودند: زينب همسر محمد بن جعفر بن ابراهيم الجعفري؛ و فاطمة و ام ‏كلثومکه همسر پسر برادر منصور شد و رقية که جايگاه والايي داشت همسر اسماعيل بن جعفر نواده جعفر بن ابيطالب، و خديجة و صفية و ام الحسن که مادرشان طليحه بود و مليكة همسر پسر عمويش، و سه پسر به نام‌هاي محمد که فرزندي از او نماند و ابراهيم، و عبد اللّه بودند [۹۹] به نقلي پس از در گذشت امام رضا(ع) مامون از عبدالله دعوت کرد تا جانشين آن حضرت شود ولي او متواري شد و ‌اين پيشنهاد را نپذيرفت [۱۰۰] ابراهيم جد بني اخيضر است که تا قرن چهارم در يمامه حکومت داشتندو عبدالله نيز نسل بسياري داشت.نسل وي امارت مدينه و مکه و يمن را براي دوره هايي در قرن سوم برعهده داشتند. [۱۰۱] آخرين خاندان‌هاي اشراف امير در مکه و مدينه پيش از سلطه آل سعود نيز از خاندان اويند. [۱۰۲] از جمله ابوعبدالله شکر و پدرش ابو البرکات الراشد بالله(متوفي 430 ق)، مجد المعالي و فليته(متوفي 527 ه_) و فرزندانش از جمله هاشم (امارت527 ه- 549 ه) از چهره‌هاي معروف‌اين امرايند.[۱۰۳] موسى بن عبد اللّه بن الجون‏ موسي بن عبدالله نوه اوست که از راويان بزرگ مرتبه حديث بود که در سال 256 از دنيا رفت و از زهاد بود و از نسل او هجده امير حجاز و ينبع بوده اند. [۱۰۴]

همسر موسي

أمّ سلمة بنت محمّد بن طلحة بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن أبي بكر‏ نواده خليفه اول ابوبکر و مادر دو پسرش عبدالله رضا و ابراهيم بود. [۱۰۵] گويا در مدتي که موسي در عراق بود براي همسر ام سلمه که از نوادگان ابوبکر بود نامه نوشت و او را به آمدن به عراق خواند و در شعري به شوخي تهديد کرد که اگر مرا در عراق که کشور بي وفايي و خيانت است تنها بگذاري بعيد نيست که من هووي برايت بگيرم که در برابر پدرانت بايستد و فضل و برتري آنان را نپذيرد و با هويي که با هوو‌هاي ديگر خود نباشد و تنها به دنبال راضي کردن همسر و همدمش باشد. [۱۰۶] در پاسخ به‌اين شعر موسي ربيع بن سليمان که آزاد شده محمد و ابراهيم برادران موسي بود در شعري به وي پاسخ داد‌ايا دختر ابوبکر را با هوو فريب مي‌دهي به جان خود سوگند که قصد گناهي بزرگ کرده‌اي. موسي خواست تا هداياي که ربيع به ام سلمه داده بود باز پس داده شود ولي همسرش سوگند خورد تاموسي هداياي که از ربيع گرفته را به دو برابر قيمت جبران نکند‌اين کار را نپذيرد و موسي خواسته او را پذيرفت.[۱۰۷] به نقل مدايني، روزي ام سلمه از موسي خشمگين شد و به کنيزانش دستور داد او را نگهدارند و کتک بزنند ولي موسي از دستشان گريخت و ماجرا را براي برادر بزرگترش ابراهيم گفت. ابراهيم به او به خانه اش آمد و به او گفت بايد تازيانه بگيري و الا با تو سخن نخواهم گفت. در همين حال ابراهيم بر در خانه‌ايستاد و خطاب به کنيزان گفت‌اي فاسق ها به خدا اگر يکي از شما مانع شد خود وارد خواهم شد و به موسي گفت برو و همسرت را با تازيانه بزن واو را به درد بياور .[۱۰۸] اختلاف خانوادگي در ميان خاندان عبدالله محض نقل است که عاتکه يکي از همسران عبدالله محض و مادر عيسي و سليمان و ادريس پس از شهادت عبدالله و در زماني که منصور به حج رفته بود در حين طواف به منصور ‌رسيد و به او گفت يتيمان عبدالله را درياب که پدرشان در زندانت مرده و فرمان داده‌اي تا زمين هايشان را ضبط کنند. منصورفرمان داد تا زمين ها را به آنها بر گردانند. پس از‌اينکه زمين‌هاي عبدالله در اختيار خاندانش قرار گرفت بر سر‌اينکه‌اين زمين ها فقط متعلق به فرزندان عاتکه است زيرا خليفه به خواهش او زمين ها را به خواهش او بازگردانده يا مانند ساير اموال ميان همه وارثان تقسيم شود، اختلاف شد. وارثان ديگر از جمله موسي اصرار داشتند که در آمد زمين ها بر اساس تقسيم عبدالله در اختيارشان قرار گيرد. آنان محروم شدن از‌اين اموال را بهتر از تغيير شرايط عبدالله مي دانستند. ‌اين ماجرا پس از فرمان منصور نسبت به تاييد تقسيم عبدالله پايان يافت.[۱۰۹] 2.جعفر بن الحسن مثني جعفر پدر حسن بزرگترين پسران حسن مثني بود و او را از جمله خطيبان سخنور بني هاشم معرفي کرده اند که سخنان او نقل شده است. خطای یادکرد: برچسب تمام‌کنندهٔ </ref> برای برچسب <ref> پیدا نشد او با برادرش داود از يک مادر کنيز بودند.[۱۱۰] ابو الفرج و به تبع او ابن اثير به خطا جعفر بن حسن مثني را نيز جز نجات يافتگان از زندان معرفي مي‌کند [۱۱۱] و ابن عنبه مي‌افزايد که جعفر در مدينه در سن هفتاد سالگي از دنيا رفت. [۱۱۲] که منابع ديگر نيز گفته اند. [۱۱۳] ولي زنده ماندن جعفر تا زندان هاشميه برخلاف شواهد و گزارش هايي است که از مرگ او به هنگام احتجاج با زيد بن علي درباره موقوفات امام علي (ع) خبر مي‌دهند ‎ ‎[۱۱۴] و به نظر مي‌رسد وي در‌اين زمان در سن هفتادسالگي در مدينه از دنيا رفته باشد و پس از اوست که عبدالله محض به جاي او از سادات حسني در‌اين مناقشات وکالت مي‌کند.[۱۱۵] محمد و جعفرفرزندان سليمان بن علي عباسي،حاکم بصره به هنگام قيام حسنيان ، نوه هاي جعفر از دخترش ام الحسن بودند که با ابراهيم بن عبدالله محض درگير شدند. [۱۱۶]

.2.1.حسن بن جعفر بن الحسن

نسل جعفر از وي باقيماند و فرزندان بسيار در نقاط مختلف از او برجاي ماندند. [۱۱۷] او يکي از راويان و شاگردان امام صادق و شخصيت‌هاي مولف شيعه و داراي تاليفاتي است که نجاشي رجالي معروف شيعه وثاقت او را گواهي داده است.[۱۱۸] او در واقعه فخ مانند امام کاظم (ع) از از معدود هاشمياني است که از شرکت و همراهي قيام عذرخواهي کرد. [۱۱۹] نسل وي از پسرانش عبد اللّه و جعفر الغدار و محمد السيلق‏ باقي ماند که به سيلقيون معروفند [۱۲۰] اوداماد عمويش داود بن حسن بود. [۱۲۱]

3. حسن بن حسن بن حسن بن علي عليه السلام(حسن مثلث)

لقب مثلث را به خاطر سه بار تکرار نام حسن در ياد کردن از او که همنام پدر و جدش بود نسب شناسان به وي داده اند و در زمان خود به ‌اين نام مشهور نبود. با توجه به‌اينکه او به هنگام وفات 68 ساله بود، تولد او را مي‌توان در سال 77 هجري دانست که هفت سال از عبدالله محض کوچکتر بود. او انساني متعبد و فاضل و با ورع بود و درامر به معروف و نهي از منکر مذهب خاندانش را داشت معرفي کرده اند. او از تابعياني است که از جابر بن عبدالله انصاري روايت نقل کرده حسن از پدر و مادر بزرگوارش رواياتي را نقل کرده و همنيطور عده‌اي از محدثان مانند عبيد بن وسيم جمال و عمر بن شبيب مسلمي و عمرو بن مرزوق. از او روايت دارند. حسن را زبان گوياي اهل بيت خوانده اند. بلاذري او را داراي جلالت و بزرگي توصيف مي‌کند. بيشتر سادات حسني ازجمله حسن مثلث به عقايد زيديه گرايش داشتند، چنانکه ابوالفرج درباره او تصريح مي‌کند اما نکته خاصي که زائد بر موارد ديگر ذکر شده، روايت هايي است که انحراف اعتقايد حسن مثلث را بيان مي کندامادر نقد ‌اين روايت ها بايد به ضعف سندي آنان اشاره کرد و تنها چيزي که از‌اين روايات به قرينه روايات ديگر قابل استفاده است، مشکل اعتقاديي است که حسن بن حسن مانند بسياري از خاندانش داشت. براساس روايت ديگري حسن مثلث به شيعيان ائمه به دليل توجهشان به امامان معصوم شکايت و گله داشته و آن را جفا در حق خود مي‌ديده است. او به همراه ساير افراد خاندانش مدتي پس از زنداني شدن عبدالله در مدينه به همراه او زنداني و سپس همه با هم به زندان هاشميه منتقل شدند. در مدتي که عبدالله به تنهايي زنداني شده بود، حسن بسيار غمگين و آزرده بود به گونه‌اي که قسم خورد تا وقتي که عبدالله در آن حالت قرار دارد نه بر خود روغني بزند و نه سرمه‌اي بکشد و نه لباس نرمي بپوشد و نه غذاي گوارايي بخورد. او از غم برادر موهايش را رنگ نکرد و برادرش ابراهيم را به خاطر پرداختن به کارهاي جاري زندگي سرزنش کرد و براي همدري با برادر لباس‌هاي خشن مي‌پوشيد و با او نامه نگاري مي‌کرد. هرگاه نامه او به تاخير مي‌افتاد عبدالله پيام مي‌داد که من و فرزندانم اسير و فراري هستيم ولي تو و فرزندانت در خانه‌هاي خودايمن نشسته‌ايد اگر نمي توانيد مرا ياري دهيد لااقل با نوشتن نامه مرا تسلي دهيد وقتي‌اين پيام‌هاي عبدالله به حسن مي‌رسيد گريه مي‌کرد و مي‌گفت : به فداي ابو محمد که او هنوز مردم را براي امامان جمع مي‌کند. ‌اين روند ادامه داشت تا ‌اينکه منصور به توصيه عبدالعزيز بن سعيد که او را از شورش ديگر سادات حسني برحذر داشته بود، همه خاندان حسني را به زندان انداخت. او به همراه سه فرزندش علي و عبدالله و عباس در زندان هاشميه زنداني شد. او در زندان بر جنازه برادرش عبدالله نماز خواند. به گزارش ابوالفرج و شيخ طوسي وفات حسن را قبل از وفات برادرش در 68 سالگي و در ماه ذي القعده سال 145 در زندان هاشميه پيش از وفات برادرش عبدالله محض رخداد. خاندان حسن مثلث حسن مثلث شش فرزند پسر به نام‌هاي طلحه و عباس و حسن و ابراهيم و عبدالله و علي داشت ولي نسل او از عبدالله و علي ادامه يافت. برخي فضل الله و حسين را نيز به نام فرزندان او افزوده اند. ‌اين در حالي است که برخي لقب عبدالله را فاضل دانسته اند. ابو الحسن علي عابد و ابوجعفر عبدالله در‌ زندان هاشميه شهيد شدند.ولي نسل حسن مثلث از فرزندان آن دو علي عابد و عبدالله باقيماند. سادات متعددي از نسل وي در مناطق مختلفي چون ينبع و مصر و مغرب و موصل و نوبه و نصيبين و قزوين و طالقان و ترمذ و گنجه و دمشق باديه منتشر شده اند. از جمله همسران حسن مثلث عايشه بنت طلحه بن عمر بن عبيدالله بن معمر تيمي که مادر عباس و حسن و عبدالله بود و ام عبدالله دختر عامر بن بشير بن عامر کلابي مادر علي عابد بود. ابراهيم بن حسن بن حسن مشهور به ابراهيم غَمْر مشهور ترين کنيه‌هاي ابراهيم، ابواسماعيل ابوالحسن و ابواسحاق . لقب ابراهيم "غَمر" بود که آن را به خاطر زيبايى و سخاوت فراوان و فضايل اخلاقى ابراهيم به او داده بودند. با توجه به سن او به هنگام وفات او در سال 78 هجري به دنيا آمده و يکسال از برادرش حسن و 8 سال از عبدالله کوچکتر بود. ابراهيم را به خاطر شباهت زيادش به رسول خدا (ص) " ابراهيم الشبيه »مي خواندندو او را « اشبه الناس برسول الله (ص)» ياد ‌کنند.

3.1.علي بن الحسن مثلث

علي‏ بن‏ حسن‏ بن‏ حسن‏ بن حسن بن علي (ع). ملقب به سجاد به معناي بسيار سجده کننده) و الاغر (درخشان پيشاني) و علي الخير به خاطر فضيلت و تلاشش در عبادت و بندگي اش براي خدا . مشهور بود که در مدينه زوجي عابدتر از علي بن الحسن مثلث و همسرش زينب دختر عبدالله بن حسن نيست. و به خاطر عبادت به آنها زوج صالح مي‌گفتند. وي را زين العابدين و ذو الثفنات نيز لقب داده اند. وى برادرزاده و داماد عبد اللَّه محض وكنيه‏اش ابو الحسن ومادرش ام عبد اللَّه دختر عامر كلابى بود. ‏ به نقل ابو الفرج، سفاح به پدر علي (حسن مثلث چشمه‏اى)در «ذو خشب» كشيده بود و نام آن چشمه «چشمه‏ى مروان» ‏بود. ‏حسن پسرش على را گاه و بيگاه براي سر كشى آن مزرعه مي‌فرستاد. ‏ على از پدرش اطاعت مي‌كرد و به‌سركشى آنجا مي‌رفت اما براي احتياط در حلال و حرام آب آشاميدنى را از مدينه با خودش مي‌برد ولي آب از چشمه‏ى مروان نمي نوشيد. ‏ درباره حضور قلب او در نماز گفته شده : در حاليکه در راه مكه نماز مي‌گذاشت. ‏ناگهان يك افعى به‌سوى سجاده‏اش پيش رفت و از لباسش بيرون آمد ولي او همچنان به‌نماز ايستاده بود تا پس از چند دقيقه آن افعى از گريبانش سر در آورد و راه خود گرفت و رفت. ‏على بن حسن در طى اين مدت كه افعى در پيراهنش مى‏لوليد نه تنها نمازش را نبريد و ‏اضطراب و هراس نشان نداد بلكه آثار اضطراب و پريشاني نيز در چهره‏اش ديده نشد. ‏ علي در آغاز با ساير برادران و برادر زادگانش در مدينه دستگير نشد. علت استثنا شدن علي از دستگيري مشخص نيست، ممکن است عباسيان با شناختي که نسبت به خلق و خوي او داشتند ابتدا از وي چشم پوشيدند يا به سبب گوشه نشيني و عبادتش يا هردليل ديگر بر وي دست نيافته بودند که اين احتمال دوم با توجه به نوع برخورد حاکم مدينه قويتر به نظر مي رسد. عيسى بن عبد اللَّه از پدرش روايت مي‌كند:‏که رياح بن مره، حاکم مدينه که در آن وقت، زندانباني آنان را نيز در دار مروان عهده دار بود، پس از نماز صبح من و قدامة بن موسى را به حضور مي طلبيد و با ما ‏ساعتى به گفتگو مي‌نشست. ‏يك روز كه مثل هميشه صبحگاهان با هم نشسته بوده و صحبت مي کرديم. مردى پشمينه پوش از در آمد و ‏رياح کارش را پرسيد.آن مرد گفت:« مي‌خواهم با خانواده‏ام در زندان بسر ببرم. مرا هم زندانى كنيد.» ‏او على بن الحسن بود. ‏ رياح گفت:‏«مسلم است كه امير المؤمنين منصور اين تسليم را درباره‏ى شما منظور خواهد داشت ( ‏در تعذيب و شكنجه به)شما تخفيف خواهد داد. ‏»و او را هم به زندان برد. ‏ وقتى مي‌خواستند سادات بنى الحسن را زنجير كنند تا آنان را به حضور منصور ببرند. ‏على بن الحسن به نماز ايستاده بود. در ميان غل و زنجيرهائى كه آماده شده بود، زنجيرى بسيار سنگين و دردناك بود. كه هيچكس طاقت فشارش را نداشت. همه از اين زنجير ‏شانه تهي کرده و فرارمي کردند. ‏در اين وقت على بن الحسن نمازش را به پايان رسانيد. ‏بي‌درنگ پاهايش دراز كرد و گفت:‏‏ از اين زنجير چقدر بي تابي مي‌كنيد. ‏بعد پاهايش را دراز کرد و گفت به‌اينها ببند. هنگامى كه عبد اللَّه بن حسن و سادات اين خاندان را به فرمان منصور عباسي از مدينه به ‌كوفه مي‌بردند ‏زينب ‏همسر على بن الحسن، گريه مي‌كرد و مي‌گفت:‏«و اعبرتا من الحديد و العباد و المحامل المعراه» (واي از آهن و ‏غل و زنجير و محمل‌هاي برهنه )‏ در آن روز كه آل حسن بن على را به زندان هاشميه تحويل مي دادند على بن الحسن بر در زندان سر بآسمان ‏برداشت و گفت:‏ ‏- پروردگارا اگر گناهان ما اين زندان را براى ما ايجاب كرده بر ما سخت بگير، آنچنان بر ما سخت بگير ‏كه رضاى تو از ما تأمين شود. ‏ آل حسن بن على كه در زندان هاشميه محبوس بودند اوقات نماز را با تسبيح على بن حسن تشخيص مي‌دادند. ‏ يکي از نجات يافتگان زندان هاشميه مي‌گويد:‏زندان ما آن چنان تيره و تاريك بود كه ما نمى‏توانستيم از اوقات نماز را بشناسيم چون روشنائى نمى‏ديديم. ‏از وقتى كه على بن حسن به زندان آمد بر ترتيب عبادت او اوقات نماز براي ما مشخص مي‌شد. ‏آنان نقل مي‌کنند ما با على بن الحسن در يك زندان محبوس بوديم. رنج زندان لاغرمان‏ كرده بود. تا آنجا مي‌توانستيم به هنگام نماز و وقت خواب زنجير را از پا و گردن خود در بياوريم. ‏البته هر وقت كه از سركشى زندان‏بانان مي ترسيديم با دست خود زنجيرهايمان را بپا و گردن خود مى‏بستيم. ‏ اما على بن الحسن هيچوقت. نه وقت نماز و نه وقت خواب از زنجير در نمى‏آمد. ‏ روزى عمويش به او گفت:‏ ‏- چرا زنجير از گردنت در نمى‏آورى پسرك من! على در جواب گفت:‏ ‏- نه، به خدا اين زنجير را از خود دور نمى‏سازم تا روزى كه در پيشگاه عدل الهى از منصور بپرسم به چه ‏گناه مرا باين زنجير بسته است. ‏ ‏ نقل است عبد اللَّه بن حسن كه در روزهاي آخرزندگي در زندان از رنج زندان به جان آمده بود، به برادرزاده‏اش على گفت:‏« مى‏بينى كه چه مى‏كشيم. آيا از درگاه خدا نمي خواهي كه ما را از اين بلا برهاند. ‏» على بن حسن دير زمانى خاموش ماند و سپس گفت:‏ ما را در بهشت مقامى است كه جز با تحمل اين مشقت‌ها نمى توانيم آن مقام را دريابيم و منصور هم در ‏جهنم عذابى به پيش دارد كه فقط كيفر اين مظالم است. او بايد ما را شكنجه دهد تا آن را دريابد. ‏اگر بر اين آزارها بردبار بمانيم هر چه زودتر جان مي‌سپاريم و از اين اندوه و محنت رها مى‏شويم. انگار كه ‏رنجى نبرده‏ايم. ‏اكنون اگر مي‌خواهيد دعا كنيد تا از رنج و محنت شما كاسته شود و در عذاب ابو جعفر نيز تخفيف يابد. ‏» عبد اللَّه بن الحسن گفت:‏« نه. بلكه صبر ميكنيم تا ما و منصور هر دو به آنچه در پيش داريم برسيم. ‏» به روايتي اينان پس از سه روز از اين گفتگو از دنيا رفتند. در روز سوم على بن الحسن که به نماز ايستاده بود، به سجده رفت و ديگر سر از سجده بر نداشت. ‏عمويش عبد اللَّه بن حسن گفت:‏‏« برادرزاده‏ام خوابش برده. بيدارش كنيد. ‏ وقتى نگاهش دارند ديدند از اين دنيا رفته. ‏» عبد اللَّه گفت:‏‏« خدا از تو راضى باشد اى برادرزاده‏ى من. من مي‌دانستم از اين مرگ بيمناكى. » على بن الحسن در روز بيست و سوم ماه محرم سال صد و چهل و شش در زندان منصور در حال سجده جان سپرد او ‏به وقت مرگ چهل و پنج سالش بود. ‏

فرزندان علي بن حسن:

علي داراي نه فرزند شد که چهارتاي آنان دختراني به نام‌هاي رقية، و فاطمة، و أمّ كلثوم، و أمّ الحسن و پسراني به نام‌هاي محمد و عبدالله و حسن و عبدالرحمن و حسن مکفوف بودند که نسل علي بن حسن از او باقيماند. زينب مادر حسن مکفوف و حسين شهيد فخ بود. پس از شهادت علي، همسرش زينب پيوسته جامه‏هاى پشمينه و کهنه مى‏پوشيد تا از دنيا ‏رفت و هميشه در شيون و گريه بود. و هيچ گاهى بر منصور نفرين نكرد كه مبادا تشفّى نفسى براى او حاصل ‏شود و از ثوابش كاسته گردد تنها مى‏گفت:‏«يا فاطر السّماوات و الارض، يا عالم الغيب و الشّهادة، و الحاكم بين عباده، احكم بيننا و بين قومنا بالحقّ، و ‏انت خير الحاكمين. ‏» اي پديدآورنده آسمانها و زمين‌اي داناي نهان و آشکار‌اي داور ميان بندگان ميان ما و خويشان ما به حق داوري فرما که تو بهترين داوراني. برخي از گزارش ها از حضور جعفر در زندان هاشميه ونجات يافتنش سخن گفته ، ولي با توجه به سن عبدالله محض در زندان که در در 72 /92سالگي وفات کرد و گزارش وفات جعفر در سن هفتاد و سالگي به نظر مي آيد، گزارشي که وفات او را به سال ها قبل در زمان زيد بن علي مي داند ، صحيح تر باشد. در برخي منابع نيز از ابوبکر بن حسن مثني در اين جمع ياد شده اما همانطور که ابوالفرج تصريح کرده از چنين شخصي در کتاب هاي انساب سخن نرفته است.

4.ابراهیم بن حسن مثنی

ابراهيم از بزرگان خاندان خود و شخصيت محترم و برجسته اى بود، وي را به بزرگواري و شرافت ستوده اند و او را عالمي از عالمان آل محمد و بزرگي از بزرگان هاشمي و سروري گرانقدر و بلند مرتبه و بزرگ جايگاه و داراي همه نيکي ها و فضيلت ها و صورت و سيرت نيکو و دودمان پا ک و بي ‏نظر با عفت و دين و فصاحت و بلاغت و مروت و شهامت و شجاعت وصف کرده اند. ابراهيم و از راويان مشهور علوي است و از طريق پدر حسن مثني از جدش امام علي(ع) از پيامبر(ص) حديث نقل کرده است. همچنين راوي او حديث مادرش فاطمه بنت الحسين (ع) است. ابن حجر عسقلاني حديث ردّ شمس براي امام علي (ع) را از فضل بن مرزوق از ابراهيم غمر روايت کرده است. ابراهيم در خلافت سفّاح نخستين خليفه عباسي (حک:132-136ه. ق) از احترام فوق‌العاده‌اي برخوردار بود. بنا به نقلي سفاح از عبدالله محض در مورد دو فرزندش محمد(نفس زکيه) و ابراهيم سؤال مي‌ کرد و مي‌خواست از جاي آنها(مخفي گاه) آگاهي پيداکند. عبدالله اين مطلب را به برادرش ابراهيم غَمر شکايت کرد. ابراهيم به او گفت: اگر سفاح بارديگر از تو در مورد آنها پرسيد به او بگو: عموي آنها بهتر از حال برادرزاده هايش خبر دارد. عبدالله گفت: آيا سفاح به آن راضي خواهد شد؟ ابراهيم گفت: آري. سفاح با ابراهيم غمر در نهان، در مورد دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: اي امير مؤمنان با تو همچون کسي که با سلطان خود حرف مي‌زند سخن بگويم يا مانند کسي که با پسر عمويش صحبت مي‌کند با تو حرف بزنم؟ سفاح گفت: آنگونه سخن گو که شخص با پسر عمويش حرف مي‌زند. ابراهيم گفت: اي امير مؤمنان. آيا گمان مي‌کني که اگر خداوند مقدّر نموده باشد که از اين امر براي آنها چيزي باشد، آيا تو و همة اهل زمين مي‌توانند آن را دفع کنند؟ سفاح جواب داد: نه به خدا! ابراهيم گفت: پس شما را چه مي‌شود که نعمتي که به اين شيخ(عبد الله) عنايت مي‌کني آن را برايش بي‌فايده مي‌کني؟ پس سفاح به فکر فرو رفت و گفت: به خدا بعد از اين خبر آنها را از عبدالله نخواهم گرفت. به روايتي ديگر سفاح در پاسخ به وي گفت: «خدايت تو را براي خير خواهي من جزاي خير دهد به خدا سوگند دل آسوده ام ‏کردي. ‌اين پرس و جوي من از وسوسه‌هاي نفس اماره بود. به خدا سوگندي مي‌خورد که هيچگاه از آن بر نگردم ديگر از آن ‏دو در برابر پدرشان يا بنده‌اي ديگر ياد نکنم »و تا زنده بود با آنان به نيکي رفتار مي‌کرد. ‏. به نقلي هنگامي که منصور دوانيقي(حک:136_158) برادرش عبدالله محض را در دار مروان در مدينه بازداشت کرده بود. حسن مثلث برادرش ابراهيم را ديد که مشغول علوفه دادن به شتران خويش بود. حسن با ناراحتي به او گفت: آيا شترانت را علوفه مي‌دهي با اينکه عبدالله بن حسن در زندان است؟ سپس به غلام ابراهيم گفت: پاي‌بند شتران را باز کن. غلام به دستور او عمل کرد و پاي‌بند از پاي آنها برگشود. حسن فريادي بر شتران را زد و رم داد و ديگر اثري از آنها به دست نيامد. سپس منصور ساير خاندان عبدالله را به زندان انداخت. درباره درگذشت و شهادت ابراهيم و مکان آن سه ديدگاه مطرح است:1. زندان هاشميه: ؛2. ميان راه کوفه. 3. کوفه

خاندان ابراهيم

همسران ابراهيم جز رميحه(ذبيحه) که از تيره بني مخزوم قريش و آزاد بود، بقيه کنيز بودند، به نام هاي: عابده، خريده، عاليه(عافيه)، مذهبه. ابراهيم غمر از خود يازده فرزند برجاي گذاشت که نسلش فقط ازيکي از آنان به نام اسماعيل ديباج باقيماند. برخي براي او هفت پسر و پنج دختر ثبت کرده اند. که عبارتند از: رقيه : نام مادر وي ربيحه يا ذبيحه دختر محمد بن عبدالله بن ابي‌اميه بن مغيرة از تيره بني مخزوم قريش بودند. ؛ همسر عموزاده اش ابراهيم بن عبد الله محض؛ خديجه: مادر وي نيز همان ربيحه يا ذبيحه دختر محمد بن عبدالله بن ابي‌اميه بن مغيرة از تيره بني مخزوم قريش بود.؛ حسنه؛ فاطمه؛ ام‌اسحاق. يعقوب: از رميحه دختر عبد الله بن ابي اميه مخزومي بود. که در کودکي درگذشت؛ محمداكبر؛ محمد ديباج اصغر: وي را از‌اين رو به محمد ديباج مي‌خواندند که فرد زيبايي بود. ‏آنچنانکه دسته دسته به تماشاى محمد بن ابراهيم مى‏آمدند. مادر او أم ولد(کنيز) بود که به نام عاليه(عافيه) خوانده مي‌شد. مرقد محمد ديباج که به شيوه‌اي وحشيانه توسط منصور شهيد شد در هاشميه است.

5. داود بن حسن مثني

ابو سليمان داود بن حسن مثني برادر رضاعي (شيري) امام صادق(ع) محدثي امامي و معظم و ممدوح وبود مادر وي يکي از کنيزان با کمالات حسن مثني و معروف به ام خالد بربريه و و دايه امام صادق عليه السلام بود . داود مسئوليت اداره اوقاف اميرمومنان را از طرف برادرش عبدالله محض عهده دار بود و به همراه برادران و فرزندانش به زندان هاشميه محبوس شد. اما پس از توسل و دعايي که مادرش با تعليم امام صادق (ع) انجام داد ( و اکنون با نام اعمال ام داود مشهور است) به شکلي خاص و معجزه آسا از زندان آزاد شدند، براساس اين روايت که سيد بن طاوس که خود از نسل داود است نقل کرده ، داود تا ماه رجب سال 146 يعني اولين رجب پس از قيام محمد و ابراهيم در زندان منصور بود . نقل شده که داود در شصت سالگي در مدينه از دنيا رفت. ولي گزارش مسعودي ديگري از مرگ داود در زندان هاشميه خبر مي دهد که پس از‌اينکه جسد اسماعيل بن حسن که مدتي مرده بود در زندان رها شد تا متلاشي گشت، داود از هوش رفت و همانجا وفات کرد. اما اين گزارش مسعودي با روايات زنده ماندن اسماعيل بن حسن و داود بن حسن ناسازگار است و قابل پذيرش نيست. هنگاميکه منصور عباسي عبدالله بن حسن و گروهي از خويشانش را در زندان هاشميه به زندان انداخت و پسران عبدالله يعني محمد و ابراهيم را کشبت. داود را نيز دستگير کرد و او را به نيز با غل و زنجير به عراق(زندان هاشميه کوفه) برد. مادر داود نقل مي کند: پس از دستگيري داود مدتي از او خبر نداشتم و دائم به درگاه خدا براي نجاتش دعا و زاري مي کردن و از برادران متدين و اهل عبادت خود مي خواستم تا براي نجات او دعا کنند ولي اجابتي در دعاي خود نمي ديدم. روزي به عيادت امام صادق(ع) که بيمار شده بود رفتم و از حال ايشان جويا شدمو براي سلامتي آن حضرت که ، دعا کردم.آن حضرت نيز از داو احوال پرسي کرد و من که در کودکي به آن حضرت شير داده بودم، گفتم:«آقاي من داود کجاست؟‌! زمان زيادي است که از من جدا شده و در عراق زنداني است. ايشان فرمود : «چرا دعاي استفتاح نمي خواني که درهاي آسمان با آن گشوده مي شود و صاحبش همان لحظه اجابت را مي يابد و خداوند پاداشي کمتر از بهشت براي صاحبش ندارد .؟»عرض کردم :«اي پسر راستگويان اين دعا چگونه است؟»فرمود:«اي مادر داود ماه رجب نزديک شده که ماهي است که دعا در آن قبول ميشود .سه روز ايام البيض (13؛14 ؛15) را روزه بگير و ردر پانزدهم به هنگام ظهر غسل کن و هشت رکعت نماز بخوان و در آن قنوت ها و رکوع و سجود ها را به نحو خوب و کامل ادا کن،سپس نماز ظهر را بخوان و بعد از آن دو رکعيت ديگر نماز بخوان و پس از اين دو رکعت صدبار بگو«يا قاضي الحاجات»سپس هشت رکعت نماز بخوان و در هر رکعت بعد از حمد سه سوره توحيد و يکبار سوره کوثر بخوان و سپس نماز عصر را بگزار و بايد لباست به هنگام نماز لباس پاکيزه اي باشد و سعي کن با کسي دراين مدت سخن نگويي.پس از نماز عصردر حاليکه پاکيزه ترين لباس هايت را پوشيده اي در خانه اي پاکيزه بر حصيري پاک بنشين و تلاش کن تا با کسي هم سخن نشوي.سپس رو به قبله کن و سوره حمد صدبار و توحيد صدبار و آيه الکرسي را دهبار بخوان و سپس سوره هاي انعام و بنين اسرائيل و کهف و لقمان و يس و صافات و حم سجده را تا آخر حم عسق و حم دخان و فتح و واقعه و سوره ملک و قلم و سوره انشقاق را تا آخر قرآن بخوان و اگر نمي تواني از روي قرآن بخواني ، هزار مرتبه سوره توحيد بخوان و پس ازآن دعایی را بخوان و سربه سجده بگذار و.... ام داود مي‌گويد:متن دستورالعملي که آن حضرت داده بود، نوشتم و صبرکردم تا ماه رجب رسيد، پس از انجام دستور العملي که امام به من آموخته بود همان شب خوابيدم و در خواب پيامبراکرم و انبياء الهي را و ملائکه را ديدم که مي‌فرمود مژده بادت‌اي ام داود که همه‌اين افرادي که مي‌بيني براي حاجتت شفاعت کرده اند و به تو بشارت روا شدن نيازت را مي‌دهند و خداوند تو را و فرزندت را حفظ مي‌کند و او را به تو باز مي‌گرداند. ام داود مي‌گويد وقتي بيدار شدم، تنها به اندازه طي شدن مسافت ميان مدينه و عراق براي يک سوار چابک انتظار کشيدم تا‌اينکه داود بن حسن نزدم آمد و از حالش پرسيدم و او گفت: در زندان در تنگ ترين سلول ها و سنگين ترين غل و زنجير ها بودم تا روز نيمه شعبان، هنگاميکه شب شد در خواب ديدم که گويا زمين براي من نگهداشته شده و تو را بر روي حصيري که بر آن نماز مي‌خواني ديدم که مرداني در کنارت هستند که سرهايشان در آسمان و پاهايشان بر زمين است و تسبيح خدا مي‌گويند. يکي از آنان که صورتي نيکو و لباسي پاکيزه و بوي خوشي داشت و خيال کردم جدم رسول الله است به من گفت : مژده‌اي پسر پيرزن نيکوکار که خدا دعاي مادرت را در حق تو اجابت کرد. هنگاميکه بيدار شدم قاصدان منصور عباسي در دل شب بردر زندان بودند که دستور او را مبني بر آزاد کردن من و نيکي کردن به من ابلاغ کردند و ده هزار درهم نقره به من دادند و سوار شتري تندرو کردند تا به سرعت به مدينه برسم. ام داود مي‌گويد نزد امام صادق رفتم و امام فرمود: منصور عباسي اميرمومنان علي را در خواب ديد که به او فرمود: پسرم را آزاد کن و الا تو را در آتش مي‌اندازم و ديد انگار که زير پايش آتش است. در‌اين حالت منصور نگران بيدار شد. ام داود مي‌گويد به امام صادق گفتم:اي آقاي من آيا ‌اين دعا را در غير ماه رجب نيز مي‌توان خواند؟ فرمود:بله در روز عرفه و اگر‌اين عرفه در روز جمعه بود، صاحبش از‌اين دعا فارغ نمي شود مگر‌اينکه خداوند او را بيامرزد و درهر ماه ديگر نيز اگر بخواهد‌اين دعا را بخواند در‌ايام البيض روزه بگيرد و همانگونه که گفتم‌اين اعمال را انجام دهد. خاندان و نسل داود داود با ام کلثوم دختر امام زين العابدين ازدواج کرد و از او دو دختر به نام‌هاي مليکه(که همسر پسرعمويش حسن بن جعفر شد) و حماده(که همسر مردي اموي شد) و دو پسر به نام‌هاي سليمان و عبدالله عفيف داشت که نسلش از آنها باقي ماند و د رمناطق مختلفي چون حجاز و بخصوص شهر مدينه و هند، نوبه و نصيبين منتشر شد. نسل داود بن حسن از‌اين دو پسر باقيماند که مادرشان ام کلثوم دختر امام زين العابدين بود و از دوده آنان نقيبان و بزرگان بسياري فراهم آمدند. سليمان آنچنان جايگاهي داشت که او را از نيکترين دانشمندان عترت معرفي کرده اند. محمد ازرق(که به دانش و تقوا مشهور بود) و علي بن محمديه (که در زندان مهدي عباسي از دنيا رفت از فرزندان عبدالله بن داودند مادرشان از دختران محمد حنفيه بود . آل جماس و آل سرواط از خاندان هايي هستند که به وي نسب مي‌برند. در ميان فرزندان سليمان محمد مشهور به بربري بود و در قيام ابو السرايا بر مدينه براي مدت کوتاهي مسلط شد و در جواني از دنيا رفت. اين دو در زندان به همراه پدر و عموها و عموزادگانشان بودند و سليمان خاطره هايي از زندانيان از جمله موارد نادر گريه و شيون عبد الله محض ارايه داده است. ابن عنبه درباره فرزندان داود مي‌گويد: فرزندان داود از سليمان بن داود باقيماند و نسل سليمان از پسرش محمد بن سليمان ملقب به بربري ادامه يافت که در مدينه در‌ايام ابوسرايا قيام کرد و به نقلي کشته شد و چهار پسر به نام‌هاي موسي و داود و اسحاق و حسن داشت. در نسل حسن بن محمد بن سليمان بسيار گسترده شد و از دو مرد به نام‌هاي اسحاق و ابراهيم باقيماند. از فرزندان ابراهيم بنوعجير يعني فرزندان قاسم بن ابراهيم بودند (برخي نيز مي‌گويند عجير لقب خود ابراهيم بود. ا زديگر فرزندان وي اديب الدين شجاع نقيب نصيبين ابو يعلي محمد بن حسن ب است که فرزندان بسياري داشت مانند ابو عبدالله حسين که به تالد معروف بود و ابن ابي تراب عبيدالله بن قاسم بن ابراهيم که داراي آبرو و رياست و حالي نيکو و فرزندانش رئيسان و بزرگان نصيبين هستند. ابوعبدالله محمد طاوس بن اسحاق که به خاطر زيبايي و جمالش لقب طاوس گرفته بود و فرزندانش در سوراء مدينه بودند و سپس به بغداد و حله منتقل شدند. که سادات و علما و نقيبان بزرگواري هستند از جمله سيد زاهد سعد الدين ابوابراهيم موسي بن جعفر بن طاوس بود. او چهار فرزند به نام‌هاي شرف الدين محمد و عز الدين حسن و جمال الدين ابو الفضائل احمد عالم زاهد پر تاليف و ابو القاسم علي سيد زاهد صاحب کرامات نقيب النقباي عراق بود. از جمله فرزندان عزالدين مجدالدين بود که با تدبير او حله و حرم ائمه از قتل و غارت هلاکوخان نجات يافت و حکم نقابت عراق به وي واگذارشد. منابع ابراهيمبنعبداللهغمر، سيدمحمودساماني، محمدمهديبحرالعلوم، مشعرقم، اول1439‏ اعلامقاموستراجملأشهرالرجالوالنساءمنالعربوالمستعربينوالمستشرقين، خيرالدينالزركلى(م1396)، بيروت، دار‏العلم‏للملايين، طالثامنة، 1989. أعيانالشيعة، محسنالأمين، بيچا، دارالتعارف‏، بيروت‏، 1403ق‏ الأغاني، علىبنالحسينأبوالفرجالإصفهاني، ابوالفرجاصفهانىدارإحياءالتراثالعربي‏بيروت، چاپاول، م1994/‏ق‏1415.‏ الافادهفىتاريخائمّةالزيدية، يحيىبنحسينهارونى، الإقبالبالأعمالالحسنةابنطاووس، علىبنموسى، (طالحديثة)آلالبيت‏قم، چاپاول، ‏‎‎‎‏1417ق‏ ‎الأمالي، ‏طوسى، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق ‎‎البيانوالتبيين، ‎‏بوعثمانعمروبنبحرالجاحظ، جاحظبيروت، چاپاول، م2002‏‎‎ ‏الثقات، محمدبنحبانبنأحمدأبوحاتمالتميميالبستي، الناشردارالفكر، الطبعةالأولى، 1395–1975، تحقيقالسيدشرفالدينأحمد ‎‎الكافي(طالإسلامية)كلينى، محمدبنيعقوب، تهران، چاپچهارم، 1407ق ‎‏‏‏الوافيبالوفيات، صلاحالدينخليلبنأيبكبنعبداللهالصفدي(المتوفى764هـ)، محققأحمدالأرناؤوطوتركيمصطفى، الناشردارإحياءالتراث–بيروت، عامالنشر1420هـ2000م امالي، طوسى، محمدبنالحسن، قم، چاپاول، 1414ق.‏ الأمانمنأخطارالأسفاروالأزمان، ابنطاووس، علىبنموسى، مؤسسةآلالبيتعليهمالسلام‏‏قم، چاپاول، 1409ق.‏ آرامگاه‌هايخاندانپاکپيامبر(ص)وبزرگانصحابهوتابعين،ص354 ‏‎‏بحارالأنوارمجلسى، محمدباقربنمحمدتقى، دارإحياءالتراثالعربي‏بيروت، چاپدوم، 1403ق.‏ بصائرالدرجاتفيفضائلآلمحمّدصلّىاللهعليهمصفار، محمدبنحسن، مكتبةآيةاللهالمرعشيالنجفي‏ايران؛ قم، چاپ‏دوم، ‏‏1404ق.‏ البيانوالتبيين، ‏أبوعثمانعمروبنبحرالجاحظدارومكتبةالهلال‏بيروت، چاپاول، م2002‏ تاريخالاسلامووفياتالمشاهيروالأعلام، شمسالدينمحمدبناحمدالذهبى(م748)، تحقيقعمرعبدالسلامتدمرى، ‏بيروت، ‏دارالكتابالعربى، طالثانية، 1413‏ تاريخالأمموالملوك، أبوجعفرمحمدبنجريرالطبري(م310)، تحقيقمحمدأبوالفضلابراهيم، بيروت، دارالتراث، ‏‏1387‏ ‎‎تاريخالمدينةالمنورةابنشبهنميرى، عمربنشبه، ناشردارالفكرقم، چاپاول، 1410ق.‏ تاريخاليعقوبى، احمدبنأبىيعقوببنجعفربنوهبواضحالكاتبالعباسىالمعروفباليعقوبى(مبعد292)، بيروت، دار‏صادر، ‏بىتا. تاريخأُمراءالمدينةالمنورةناشرداركنانللطباعهوالنشروالتوزيع‏دمشق، چاپاول، .‏ تاريخبغدادخطيببغدادى، احمدبنعلى، دارالكتبالعلميةبيروت، چاپاول، 1417ق.‏ تاريخكوفه/براقى، حسين، ترجمهسعيدرادرحيمىآستانقدسرضوى‏مشهدمقدس، چاپاول، 1381ش.‏ تاريخمدينهدمشق، ابنعساكر؛ابوالقاسمعلىبنحسنبنهبةاللّهشافعىدمشقى(499ق)، اوّل‏دارالفكر، بيروت‏، 1415‏ ‎‎تجاربالأمم، ابوعلىمسكويهالرازى(م421)، تحقيقابوالقاسمامامى، تهران، سروش، طالثانية، 1379ش. تحفةالازهاروزلالالانهارفينسبابناءالائمةالاطهار، ضامنبنشدقمالحسينىالمدنى‏، دفترنشرميراثمكتوب‏، تهران‏، ‏‏1378‏ش‏، اوّل‏ تحفةلباللباب،ص46 تذكرة الخواص‏، سبط بن جوزى‏، 654 ق‏، منشورات الشريف الرضى‏، قم‏، 1418 ق‏، اوّل‏ التذكرةالحمدونية، محمدبنحسنبنمحمدبنعليابنحمدون، بيروت، چاپاول، م1996‏ تسمية من قتل مع الحسين عليه السلام‏، فضيل بن زبير رسان‏، آل البيت‏، قم‏، 1406 ق‏، دوم‏ تقريبالمعارف، ابوالصلاحالحلبى، تقىبننجم، الهادى‏قم، چاپاول، 1404ق.‏ تهذيبالانسابونهايهالاعقاب، ابيالحسنمحمدبنابيجعفرشيخالشرفالعبيدلي‏النسابه، متوفي، 435، اشراف‏سيدمحمدالمرعشي، تحقيقشيخمحمدکاظممحمودي، مکتبهآيهاللهمرعشينجفي، چاپدوم1428؛ قم‏ ‏تهذيبالتهذيب، أحمدبنعليبنحجرأبوالفضلالعسقلانيالشافعي، دارالفكر–بيروت، الطبعةالأولى، 14041984 ‏تهذيبالكمال، يوسفبنالزكيعبدالرحمنأبوالحجاجالمزي، مؤسسةالرسالة–بيروت، الطبعةالأولى، 1400–1980، تحقيقد.بشارعوادمعروف تيسيرالمطالبفيأماليأبيطالب، سيديحيىبنحسينبنعليبنأبيطالب، صنعاء، چاپاول، ق‏1422.22.‏ الجرحوالتعديل،ج2،ص92،شمارة239؛ جمهرةأنسابالعرب، ابنحزم(م456)، تحقيقلجنةمنالعلماء، بيروت، دارالكتبالعلمية، طالأولى، 1403/1983.‏ دانشنامهامامحسين(ع)برپايهقرآنوحديث، محمديريشهري، قم، دارالحديث، 1388.‏ ربيعالأبرارونصوصالأخيار، ابوالقاسممحمودبنعمرزمخشريزمخشرىمؤسسةالأعلميللمطبوعات‏بيروت، چاپاول، م/1999ق1412. رجالالطوسي، محمدبنالحسن، مؤسسةالنشرالاسلاميالتابعةلجامعةالمدرسينبقمالمقدسه‏قم، چاپسوم، 1373ش.‏ رجالالكشيإختيارمعرفةالرجالكشى، محمدبنعمر، مؤسسهنشردانشگاهمشهد، چاپاول، 1409ق.‏ رجالالنجاشيفهرستأسماءمصنفيالشيعة، نجاشي، احمدبنعلى، قم، چاپششم، 1365ش.‏ سرالسلسلهالعلويهفيانسابالسادهالعلويه، للعلامهالنسابهالشيخابينصرسهلبنعبداللهالبخاريمناعلامالقرنالرابع، تحقيق‏سيد‏مهديالرجائي، مکتبهسماحهآيهاللهالعظميمرعشيالنجفي، اول، 1432، قم الشجرةالمباركةفيأنسابالطالبية، فخررازى‏، 606ق‏، مكتبةآيةاللهالمرعشىالنجفى‏، قم‏، 1419ق‏، دوم‏ شرحالأخبارفيفضائلالأئمةالأطهارعليهمالسلامابنحيون، نعمانبنمحمدمغربى، جامعهمدرسين‏قم، چاپاول، 1409‏ شرحمقاماتالحريريأبيعباسأحمدبنعبدالمؤمنبنموسىالقيسيالشريشي، بيروت، چاپدوم، م/2006‏ق‏1427‏ شرحنهجالبلاغةلابنأبيالحديدابنأبيالحديد، عبدالحميدبنهبةالله، مكتبةآيةاللهالمرعشيالنجفي‏قم، چاپاول، ‏‏1404ق.‏ (صحیح بخاری)الجامعالصحيحالمختصر، محمدبنإسماعيلأبوعبداللهالبخاريالجعفي، دارابنكثير، اليمامة–بيروت، الطبعةالثالثة، 14071987 الطبقاتالكبرى، محمدبنسعدبنمنيعالهاشميالبصري(م230)، تحقيقمحمدعبدالقادرعطا، بيروت، دارالكتبالعلمية، ‏ط‏الأولى، 1410/1990. طرفمنالأنباءوالمناقبابنطاووس، علىبنموسى، مشهد، چاپاول، 1420ق.‏ عمدةالطالبفيأنسابآلأبىطالب‏، ابنعنبهحسني‏، متوفي828ق‏، انصاريان‏، قم‏، 1417ق‏ الفائقفيغريبالحديثزمخشرى، محمودبنعمر، دارالكتبالعلميةبيروت، چاپاول، 1417ق.‏ الفخري في انساب الطالبيين ،سيد عزالدين مروزي ازوارقاني ،مکتبه آيه الله نجفي مرعشي،قم ،1409 چاپ اول . الفرجبعدالشدة، تنوخى‎‏‏أبوعليمحسنبنعليتنوخي، بيروت، چاپ، م1975‏ الكاملفيالتاريخ، عزالدينأبوالحسنعلىبنابىالكرمالمعروفبابنالأثير(م630)، بيروت، دارصادردار‏بيروت، ‏‏1385/1965. كتابالمردفاتمنقريشلأبىالحسنعلىبنمحمدالمدائنى135225)‏ ‏كتابالمعرفةوالتاريخ، أبويوسفيعقوببنسفيانالبسوى(م277)، تحقيقاكرمضياءالعمرى، بيروت، مؤسسةالرسالة، ط‏الثانية، ‏‏1401/1981. كتابجملمنانسابالأشراف، أحمدبنيحيىبنجابرالبلاذرى(م279)، تحقيقسهيلزكارورياضزركلى، بيروت، دار‏الفكر، ‏طالأولى، 1417/1996. لبابالأنسابوالألقابوالأعقاب، أبوالحسنظهيرالدينعليبنزيدالبيهقي، الشهيربابنفندمه(المتوفى565هـ)بيتابيچا لسانالميزان، أحمدبنعليبنحجرأبوالفضلالعسقلانيالشافعي، مؤسسةالأعلميللمطبوعات–بيروت، الطبعةالثالثة، 14061986تحقيقدائرةالمعرفالنظامية–الهند المجديفيأنسابالطالبيين‏، ابنصوفىنسابه‏، وفات466ق‏، مكتبةآيةاللهالمرعشىالنجفى‏، قم‏، 1422ق‏ مجمعالآداب،ج2،صص428-429. المحاسنبرقى، احمدبنمحمدبنخالد، دارالكتبالإسلاميةقم، چاپدوم، 1371ق.‏ مراقدالمعارفحرزالدين، محمد، منشوراتسعيدبنجبيرقم، چاپاول، 1371ش.‏ مروجالذهبومعادنالجوهر، أبوالحسنعلىبنالحسينالمسعودي(م346)، تحقيقاسعدداغر، قم، دارالهجرة، چدوم، 1409.ّ المزارقزوينى، سيدمهدى، ناشردارالرافدين‏بيروت، چاپاول، 1426ق.‏ مستدركالوسائلومستنبطالمسائلنورى، حسينبنمحمدتقى، مؤسسةآلالبيتعليهمالسلام‏قم، چاپاول، 1408ق.‏ مشاهدالعترةالطاهرة،ص280؛ المصابيح،احمد بن ابراهيم الحسني، عمان ،موسسه الامام زيد بن علي الثقافيه،1415. المعارف، أبومحمدعبداللهبنمسلمابنقتيبة(م276)، تحقيقثروتعكاشة، القاهرة، الهيئةالمصريةالعامةللكتاب، طالثانية، ‏‏1992. معجمرجالالحديثوتفصيلطبقاتالرجال، خويى، سيدابوالقاسمموسوى، بيتا ‎‎مقاتلالطالبيين، ابوالفرجعلىبنالحسينالأصفهانىتحقيقسيداحمدصقر، بيروت، دارالمعرفة، بىتا. مقتل الحسين عليه السلام، ‏، موفق بن احمد خوارزمى‏، انوار الهدى‏، قم‏، 1423 ق‏، دوم‏ المنتظمفىتاريخالأمموالملوك، أبوالفرجعبدالرحمنبنعلىبنمحمدابنالجوزى(م597)، تحقيقمحمدعبدالقادرعطا‏و‏مصطفىعبدالقادرعطا، بيروت، دارالكتبالعلمية، طالأولى، 1412‏ منتقلهالطالبيه، ابنطباطباعلوىاصفهانى، ابراهيمبنناصر، المكتبهالحيدريه‏قم، چاپاول، 1377ش.‏ مهجالدعواتومنهجالعبادات، ابنطاووس، علىبنموسى، دارالذخائرقم، چاپاول، 1411ق.‏ نثرالدرفيالمحاضرات، أبوسعدمنصوربنالحسينالآبي، بيروت، چاپاول، م/2004ق‏1424.‏ نوادرالمخطوطاتعبدالسلاممحمدهارون(گردآورنده)، شركةمكتبةومطبعةمصطفىالبابيالحلبي‏قاهرة، چاپدوم، م/1972ق‏1393. ‏نور الأبصار في مناقب آل بيت النبي المختار صلى الله عليه و آله و سلم‏، مؤمن بن حسن شبلنجى‏، رضى‏، قم‏، بي تا

پانويس

  1. تاريخ دمشق، ج‏13، ص:63؛ عمدة الطالب ، ص:90‏
  2. مقاتل‏الطالبيين، ص:167 ؛ عمدة الطالب، ص:90
  3. تسمية من قتل مع الحسين(ع)، ص:150؛ تذكرة الخواص،ص:229؛أعيان الشيعة، ج‏1، ص:613
  4. تاريخ دمشق، ج‏13، ص:65
  5. مناهل الضرب، ص167، سراج الانساب، ص36
  6. المصابيح، ص344
  7. المصابيح، ص344.
  8. عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:92 ؛الأعلام، ج‏2، ص:187
  9. تاريخ مدينة دمشق، ج‏13، ص: 71
  10. تاريخ مدينة دمشق، ج‏13، ص: 71
  11. الوافي بالوفيات، ج8، صص168_169.
  12. تهذيب التهذيب، ج2، ص253
  13. المحاسن، ج2، ص362؛ بحار الأنوار، ج66، صص 148 و 149
  14. تاريخ دمشق، ابن عساكر ، ج‏13، ص:61
  15. الطبقات الکبري ، ج 3، ص 214؛ تاريخ الطبري، ج5، ص464؛ الکامل في التاريخ، ج2، ص577.
  16. الطبقات الکبري، ج8، ص473؛ مقاتل‏الطالبيين، ص:167-تاريخ دمشق، ج70، ص 15؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۹۱ ؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۲۹.
  17. دانشنامه امام حسين(ع): ص351
  18. عمدة الطالب، ص184؛ اعيان الشيعه، ج5، ص43-44؛ ؛ الارشاد، ج 2، ص 25.
  19. المعارف، ص 213؛ تاريخ دمشق، ج70، ص17؛ الطبقات الکبري ج 8، ص 473.
  20. الشجره المبارکه، ص 18؛عمده الطالب، ص 93؛ تهذيب الانساب، ص 34.
  21. بصائر الدرجات، ص 182ـ183؛ الکافي، ج 1، ص 303.
  22. الفخري، المروزي الأزوارقاني ، الص:86
  23. أنساب‏الأشراف، ج‏5، ص:؛606 كامل، ج‏5، ص:231؛ مقاتل‏الطالبيين،ص:183
  24. المجدي، ابن الصوفي، ص:281
  25. انساب الاشراف، ج2، ص 197_198؛ تاريخ طبري، ؛ ج7، ص 13.
  26. التذكرة الحمدونية؛ ج‏4؛ ص31‏
  27. تاريخ بغداد، ج‏3، ص: 4‏ تاريخ مدينة دمشق، ج‏53، ص: 387‏ نثر الدر في المحاضرات، آبى؛ ج‏4؛ ص46‏
  28. تدکره الخواص، ص280
  29. همان، ص 280
  30. تاريخ مدينه دمشق، ج 70، ص 17.
  31. کتاب الثقات، ج 5، ص 301
  32. تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، ص: 660
  33. مقاتل الطالبيين،ص168
  34. المجدي، ابن الصوفي ، ص:222، تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:314‏
  35. عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:93‏
  36. عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:93‏ البيان و التبيين، جاحظ، ج‏1، ص: 285‏
  37. الطبقات‏الكبرى، ج‏5، ص:385
  38. تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص369؛
  39. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏15 ؛ ص289‏
  40. تاريخ المدينة المنورة، ص: 10
  41. تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص373
  42. تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص366
  43. تاريخ مدينه دمشق، ج27، ص365‏
  44. نثر الدر في المحاضرات، آبى ؛ ج‏1 ؛ ص254‏
  45. تاريخ‏الطبري، ج‏7، ص:374؛ الكامل، ج‏5، ص:374
  46. الكافي ، ج‏7، ص: 50؛شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏15 ؛ ص146.
  47. مناهل الضرب، ص167، سراج الانساب، ص36
  48. الكامل، ج‏5، ص:231
  49. تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، ص: 164‏
  50. نور الأبصار، الشبلنجي ، ص:383 ؛الكامل، ج‏5، ص:231‏؛ أنساب الأشراف، ج‏2، ص:199 و ج‏3، ص:231
  51. تاريخ بغداد ج9، ص440
  52. تاريخ دمشق ، ج27، ص تاريخ بغداد، ج‏9، ص: 440 تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:321‏عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:94
  53. أنساب الأشراف، البلاذري ، ج‏3، ص:89‏
  54. تحفة الأزهار، ضامن بن شدقم ، ج‏1، ص:321
  55. فرج بعد الشدة، تنوخى، ج‏3، ص: 365
  56. أغاني، ابو الفرج اصفهانى، ج‏21، ص: 85
  57. الطبقات‏الكبرى، ج‏5، ص:386؛ نساب‏الأشراف، ج‏3، ص:75
  58. لأغاني، ابو الفرج اصفهانى، ج‏21، ص: 79
  59. مقاتل الطالبيين،207
  60. ر. ك. يحيى بن حسين هارونى، الافاده فى تاريخ ائمّة الزيدية، ص ١٠٧/ابن عنبه، عمدة الطالب فى انساب آل ‏ابى طالب، ص ٩۶/عبد الحسين امينى، الغدير فى الكتاب و السنّة و الأدب، ج ٣، ص ٢٧٢.
  61. انساب الاشراف، ج ٣، ص ٧۶
  62. مروج الذهب،ج3،ص293
  63. مقاتل الطالبيين،207
  64. همان و ص212 ؛مناهل الضرب ص182
  65. همان 211
  66. أنساب‏ لأشراف،ج‏3،ص:100؛مناهل الضرب ،ص182
  67. الاعلام،6،ص220؛مقاتل 207
  68. مناهل الضرب،ص186
  69. براي قيام ابراهيم رک: أنساب‏الأشراف،ج‏3،ص:123 ؛ الكامل،ج‏5،ص:566؛الأعلام،ج‏1،ص:49‏ ؛سفينة البحار ؛ ج‏1 ؛ ص292‏ و نيز کتاب ابراهيم بن عبدالله حسني از همين نويسنده مراجعه کنيد
  70. تاريخ‏الطبري، ج‏8، ص:193
  71. الكامل، ج‏6، ص:125
  72. تاريخ‏اليعقوبى، ج‏2، ص:408
  73. الأعلام، ج‏8، ص:154
  74. تاريخ بغداد ؛ ج‏14 ؛ ص115‏؛ تجارب‏الأمم، ج‏3، ص:511
  75. مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341
  76. عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102
  77. رک. بحار الأنوار، المجلسي ج‏8 188
  78. تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27
  79. تاريخ مدينة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443
  80. تاريخ مدينة دمشق، ج‏60، ص: 445
  81. تقريب المعارف، الحلبي ، ص:251‏ بحار الأنوار، المجلسي ج‏30 386
  82. بحار الأنوار، المجلسي ، ج‏30، ص:387‏
  83. (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 358بحار الكافي الأنوار، المجلسي ، ج‏47، ص:279‏
  84. تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:544‏؛مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335
  85. تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:544
  86. تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:544
  87. مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:335‏
  88. مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:334‏ عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102‏ ؛ تاريخ مدينة دمشق ؛ ج‏60 ؛ ص443
  89. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 362
  90. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 365
  91. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص: 365عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:102‏
  92. الكامل في التاريخ، ابن الأثير ، ج‏5، ص:514‏
  93. شرح الأخبار، القاضي نعمان ، ج‏3، ص:327؛ مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:336‏
  94. تاريخ‏ الطبري، ج‏7، ص:558تاريخ مدينة دمشق، ج‏60، ص: 444
  95. تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27.
  96. مروج‏ الذهب، ج‏3، ص:341؛ شرح مقامات الحريري، ج‏1، ص: 293؛
  97. تاريخ‏ اليعقوبى، ج‏2، ص:408
  98. الشجرة المباركة، الفخر الرازي 20
  99. المجدي، ابن الصوفي ، ص:232‏.
  100. الفخري، المروزي الأزوارقاني المتن 87
  101. جمهرة أنساب العرب، ابن حزم ، ص:47‏ عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:103‏ ‏
  102. الشجرة المباركة، الفخر الرازي ، ص:21‏
  103. الشجرة المباركة، الفخر الرازي ، ص:22‏ الفخري، المروزي الأزوارقاني ، الص:88‏ تاريخ أمراء المدينة المنورة ؛ ص244‏
  104. عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:114‏ الفخري، المروزي الأزوارقاني المتن 87
  105. تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏الشجرة المباركة، الفخر الرازي ، ص:21
  106. مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:337 تاريخ بغداد ؛ ج‏13 ؛ ص27‏
  107. مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:338‏ تاريخ مدينة دمشق، ج‏60، ص: 448‏ ربيع الأبرار و نصوص الأخيار، زمخشرى ؛ ج‏5 ؛ ص250
  108. نوادر المخطوطات، کتاب المردفات من قريش ج‏1، ص: 78
  109. مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:339
  110. أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:75
  111. مقاتل الطالبيين، أبو الفرج الأصفهاني ، ص:174‏ ؛ ‏ الكامل، ج‏5، ص:527
  112. عمدة الطالب، ابن عنبة ، ص:165
  113. المجدي، ابن الصوفي ، ص:271
  114. أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231‏
  115. أنساب‏ الأشراف، ج‏3، ص:231
  116. أنساب‏ الأشراف،ج‏3،ص:132
  117. جمهرة أنساب العرب، ص 44
  118. رجال النجاشي ، ص:46‏
  119. عمدة الطالب، ص:165؛ بحار الأنوار، ج‏48، ص:163
  120. عمدة الطالب، ص:165
  121. المجدي، ص:271

منابع