زمینه های طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
<div class="wikiInfo">
<div class="wikiInfo">
[[پرونده:Jeld4.jpg|بندانگشتی|فصلنامه چهارم اندیشه تقریب ]]
[[پرونده:Jeld4.jpg|بندانگشتی|فصلنامه چهارم اندیشه تقریب]]
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:right" |+ |
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:right" |+ |
!فصلنامه
!فصلنامه
خط ۲۵: خط ۲۵:
|}
|}
</div>
</div>
{{پانویس رنگی}}
'''زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی''' عنوان مقاله‌ای از بخش اندیشه‌ای [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] شماره چهارم می‌باشد که به قلم دکتر محمدحسین امیراردوش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده است. این مقاله در فصل پاییز، 1384 منتشر شده است.</div>
'''زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی''' عنوان مقاله‌ای از بخش اندیشه‌ای [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] شماره چهارم می‌باشد که به قلم دکتر دکتر محمدحسین امیراردوش و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده است. این مقاله در فصل پاییز، 1384 منتشر شده است.</div>
<br>
=چکیده=
دستیابى و تحقق امت واحده در جهان اسلام، نیازمند شناخت زمینه‌هاى تاریخى و استفاده از تجربه‌هاى تلخ و شیرین این مسأله در اعصار گذشته است؛ از این رو، نگارنده به بررسى وضعیت دو کشور بزرگ یعنى ایران و عثمانى که در تعمیق ناهمسازگرى‌هاى جهان اسلام نقش قابل توجهى داشتند، مى‌پردازد و زمینه‌هاى طرح مسأله وحدت اسلامى را بررسى مى‌کند.
در این نوشته ابتدا وضعیت ایران در عصر قاجار و عوامل انحطاط تبیین، و زمینه‌هاى بروز اصلاح‌طلبى بیان شده، و پس از آن فرایند مزبور در امپراتورى عثمانى مورد بحث قرار گرفته است.


کلید واژه‌ها: وحدت اسلامى، امت واحده، عصر قاجار، عثمانى، انحطاط.
== چکیده ==
دستیابی و تحقق امت واحده در جهان اسلام، نیازمند شناخت زمینه‌های تاریخی و استفاده از تجربه‌های تلخ و شیرین این مسأله در اعصار گذشته است؛ از این رو، نگارنده به بررسی وضعیت دو کشور بزرگ یعنی ایران و عثمانی که در تعمیق ناهمسازگری‌های جهان اسلام نقش قابل توجهی داشتند، می‌پردازد و زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی را بررسی می‌کند.
در این نوشته ابتدا وضعیت ایران در عصر قاجار و عوامل انحطاط تبیین، و زمینه‌های بروز اصلاح‌طلبی بیان شده، و پس از آن فرایند مزبور در امپراتوری عثمانی مورد بحث قرار گرفته است.


بى‌تردید براى تبیین فرایند تاریخى وحدت اسلامى در عصر قاجار، از بررسى وضعیت ایران و عثمانى در جایگاه دو کشورى که مؤثرترین نقش را در امر توسعه و تعمیق ناهمسازگرى‌هاى جهان اسلام ایفا کرده‌اند، ناگزیریم. در این دوران، سرنوشت جهان‌اسلام در پایتخت این دو کشور رقم مى‌خورد. آنچه در این پژوهش اهمیت دارد، بررسى پس زمینه‌ها و زمینه‌هاى طرح مسأله وحدت اسلامى در این عصر و پیامدهاى آن دست از رویدادها و دگرگونى‌هایى است که در این مسیر تأثیر داشته است.
کلید واژه‌ها: وحدت اسلامی، امت واحده، عصر قاجار، عثمانی، انحطاط.


=1. وضعیت ایران عصر قاجار=
بی‌تردید برای تبیین فرایند تاریخی وحدت اسلامی در عصر قاجار، از بررسی وضعیت ایران و عثمانی در جایگاه دو کشوری که مؤثرترین نقش را در امر توسعه و تعمیق ناهمسازگری‌های جهان اسلام ایفا کرده‌اند، ناگزیریم. در این دوران، سرنوشت جهان‌اسلام در پایتخت این دو کشور رقم می‌خورد. آنچه در این پژوهش اهمیت دارد، بررسی پس زمینه‌ها و زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی در این عصر و پیامدهای آن دست از رویدادها و دگرگونی‌هایی است که در این مسیر تأثیر داشته است.
==1ـ1. انحطاط کلى==
اوج شکوه ایران در عصر صفوى و از سوى دیگر، آغاز انحطاط آن، در دوران فرمانروایى شاه عباس اول جستوجو مى‌شود.<ref>عبدالحسین زرین کوب، ص53و54.</ref> این انحطاط با سقوط اصفهان در دامن شورشیان قندهار آشکار شده، به طور فراگیر ادامه مى‌یابد. فاصله میان فرو افتادن اصفهان و برآمدن تهران، در روایات اروپایى، عصر انقلابات ایران و به تعبیر زرین کوب «عصر وحشت» خوانده مى‌شود.<ref>همان، ص 95</ref>، و سرانجام قاجارها، وارث ایرانى ویران مى‌شوند. گزارش‌ها و سفرنامه‌هاى بیگانگان درباره ایران، از تفاوتِ فاحش ایرانِ پیش و پس از عصر وحشت حاکى است. ظاهراً دولتِ قاجار، چنانچه هم مى‌خواسته نمى‌توانست روند این انحطاط و زوال را تغییر دهد؛ زیرا قاجارها افزون بر مشکلات مألوف سلسله‌هاى گذشته ایران، بى‌هیچ تمرینى، از تجربه دنیاى جدیدى ناگزیر شدند که معادلات آن براى آن ها ناشناخته بود؛ از این رو اوج دوران انحطاط ایران را مى‌توان در عصر قاجار مشاهده کرد؛ روزگارى که ایران به حکم ویژگى‌هاى اقتصادى، سیاسى و جغرافیایى، عملا بازیچه نقشه‌ها، تکنیک ها و معاملاتِ گسترش خواهانه عوامل جهانى استکبار شد.
در تقسیم‌بندى‌هاى قراردادى ادوار تاریخى، به طور معمول، عصر جدید ایران در دوران قاجاریه آغاز مى‌شود. <ref>ایراماروین لاپیدوس، ص 37.</ref> قاجاریه، برخلاف ادعاى انتساب به زاد و رود طایفه چنگیزخان، از ترکان غربى و از خویشاوندان طوایف بیات بوده‌اند.<ref>سعید نفیسى، ج 1، ص 16 و 25ـ28.</ref> نقش آفرینى‌هاى ایشان با نهضت صفویه در تاریخ ایران، آغاز مى‌شود. سرانجام پس از کشاکش‌هاى طولانى با افشاریه و زندیه، آقامحمدخان قاجار، به خواسته‌هاى نهفته ایلات قدرتمند در تاریخ ایران جامه عمل مى‌پوشاند و سلطنت قاجاریه را در سال 1193 قمرى / 1779 میلادى بنیان مى‌نهد. <br>
قاجاریه با وجود تظاهر به شعائر مذهبى شیعى نتوانست از پشتوانه مشروعیت مذهبىِ مایه‌دارى بهره‌مند شود. آنچه نه تنها مشروعیت، بلکه اعتبار دولت قاجار در دورن و بیرون از مرزهاى ایران را مخدوش کرد، درماندگى این دولت در برقرارى رفاه، امنیت و عدالتِ نسبى در داخل کشور، مقابله با تجاوزها و زیاده‌طلبى‌هاى قدرت‌هاى اروپایى و بهره بردارى مناسب از دستاوردهاى فرهنگ و تمدن غرب بود. تنزّل چشمگیر وضعیت اجتماعى، اقتصادى، علمى و فرهنگى ایران در عصر قاجار حتى طبق معیارهاى متعارف تاریخ ایران، گویاى نابسامانى‌هایى بود جدا از آنچه به ساختار حاکمیت‌هاى ایرانى بر مى‌گردد. دولت قاجار با وجود درماندگى در سامان داخلى و دفاع از صیانت و استقلال کشور، دولتى غیر مستعجل به شمار مى‌رفت. برجسته‌ترین وجه تمایز ایران عصر قاجار با ادوار پیش از آن، یعنى حضور و نفوذ غرب در شرق، جهان اسلام و ایران و پیامدهاى این هیمنه غربى و به عبارت دیگر مُعادلات جدید جهانى بود. <br>
رشد گسترده تجارت جهانى، عوامل سنتى داخلى، ضعف اساسى اداره اقتصادى، نظام پدرشاهى و فردى و دسیسه‌ها و ترفندهاى قدرت‌هاى استعمارى غرب، ایران سده سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى را به سوى ورشکستگى اقتصادى و سرانجام به وابستگى خارجى سوق داد. در سرتاسر این دوره، ایران نه تنها با مرکزیت امپراتورى عثمانى، بلکه حتى با مصر که ولایت تابع قسطنطنیه بود نیز به شدت تفاوت داشت. ایران در مقایسه با آن‌ها جمعیت کمترى داشت و حاکمیت قاجار نمى‌توانست اراده خود را بر اتباع متمرّد، به ویژه عشایر، تحمیل کند.<ref>پیرآمده ژویر، ص 289.</ref> نیروهاى نظامى بسیار ضعیف، تشکیلات ادارى ناکارامد و نظام مالى بسیار فرسوده و کهنه از ویژگى‌هاى بارز این دوره است. <br>
در دوران فرمانروایى ناصرالدین شاه که نیم سده بر ایران فرمان راند، آرامش نسبى در مملکت برقرار بود و تجارت، رونق بیشترى یافت. بى‌تردید عقب ماندگى ایران قاجارى از امپراتورى عثمانى، از چشم زمامداران اروپایى پنهان نبود. این انحطاط ژرف و همه جانبه در ایران عصر قاجار، ایران را نه فقط در قیاس با امپراتورى عثمانى و حتى ولایت هاى تابعه آن مانند مصر و عراق، در موقعیت پایین‌ترى قرار مى‌داد، بلکه حتى در پاره‌اى از جهات، از همسایه جدید شرقى خود (افغانستان) که از سال 1160 قمرى / 1747 میلادى، در پى قتل نادرشاه افشار و تجزیه ایران، میان جویندگان فرمانروایى، روند جدایى آن از ایران مرکزى آغاز شد و در بستر معادلات استعمارى قدرت‌هاى غربى در سال 1273 قمرى / 1857 میلادى، استقلالِ آن از ایران رسمیت بین‌المللى یافت نیز فرومانده بود. <br>
معضل اساسى جانشینان آقا محمدخان قاجار این بود که در سده سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى که دنیا ترتیب و ترکیب گذشته خود را از دست داده بود، مى‌خواستند به همان اسلوب سلاطین مقتدر گذشته حکم برانند. از سوى دیگر، محکومان ایشان یعنى مردم ایران از فرادست و فرودست، با محکومیت سلف ایشان، تفاوت یافته بودند. مى‌توان گفت: این وضعیت، انحطاط معنوى را که یکى از پیشرفته‌ترین انواع انحطاط در جامعه ایرانى این دوران بوده است تشدید کرد. آنچه مسلّم است، انتقاد از انحطاط معنوى در ایران عصر قاجار، به بیگانگان منحصر نبوده و ایرانیان، خود به ویژه از عهد ناصرى به این سو، انتقادهاى تُندى از این نوع انحطاط در جامعه ایرانى به ویژه، هیأت حاکمه داشته‌اند. اگر چه استعمار غرب را نمى توان مسبّب اصلى در انحطاط کلى ایران و دیگر اجزاى جهان اسلام شمرد، بدیهى است که قدرت هاى غربى به دلیل ماهیت استعمارى در بهره‌جویى از مزایاى انحطاط جهان اسلام، و زوال قدرت سیاسى در آن، به خود تردید، راه نداده و در تقویت و استمرار انحطاط و زوال فروگذار نبوده‌اند. کوشش‌هاى اصلاح‌طلبانه که همانند امپراتورى عثمانى به طور طبیعى از درون حاکمیت آغاز شد و به تحصیل فن‌آورى غرب به ویژه در زمینه نظامى معطوف بود، به بیرون از حاکمیت کشیده، و به تدریج بر تنوع گستره و ژرفاى مطالبات اصلاح‌طلبانه، افزوده شد. <ref>(چنگیز پهلوان، ص 249.</ref> در این میان، جنبش اتحاد اسلام، جدا از آن که یکى از جریان‌هاى اصیل اصلاح‌طلب در ایران عصر قاجار به شمار مى‌آید، در بیدارى ایرانیان و جوشش اصلاح طلبى بیرون از حاکمیت، نقش مؤثرى داشت. <br>


==2ـ1. دو ویژگى عصر قاجار==
== 1. وضعیت ایران عصر قاجار ==
عصر قاجار، همانند هر دوره دیگرى داراى وجوه مشترک و مابه‌الامتیاز فراوانى با سایر دوره‌ها است. مهم ترین ویژگى این دوره، زنده بودن تاریخ آن است؛ به گونه‌اى که جامعه امروز ما، همچنان از این عصر اثر مى‌پذیرد.<ref>همان، ص 237و238 (اظهارات عباس زریاب خوئى و جواد شیخ الاسلامى).</ref> از میان این ویژگى‌هاى متعدد، دو ویژگى همسایگى با غرب و اصلاحات، در پیوندى مستقیم با حوزه این پژوهش قرار دارد. <br>
===1ـ1. انحطاط کلی ===
اوج شکوه ایران در عصر صفوی و از سوی دیگر، آغاز انحطاط آن، در دوران فرمانروایی شاه عباس اول جستوجو می‌شود.<ref>عبدالحسین زرین کوب، ص53و54.</ref> این انحطاط با سقوط اصفهان در دامن شورشیان قندهار آشکار شده، به طور فراگیر ادامه می‌یابد. فاصله میان فرو افتادن اصفهان و برآمدن تهران، در روایات اروپایی، عصر انقلابات ایران و به تعبیر زرین کوب «عصر وحشت» خوانده می‌شود.<ref>همان، ص 95</ref>، و سرانجام قاجارها، وارث ایرانی ویران می‌شوند. گزارش‌ها و سفرنامه‌های بیگانگان درباره ایران، از تفاوتِ فاحش ایرانِ پیش و پس از عصر وحشت حاکی است. ظاهراً دولتِ قاجار، چنانچه هم می‌خواسته نمی‌توانست روند این انحطاط و زوال را تغییر دهد؛ زیرا قاجارها افزون بر مشکلات مألوف سلسله‌های گذشته ایران، بی‌هیچ تمرینی، از تجربه دنیای جدیدی ناگزیر شدند که معادلات آن برای آنها ناشناخته بود؛ از این رو اوج دوران انحطاط ایران را می‌توان در عصر قاجار مشاهده کرد؛ روزگاری که ایران به حکم ویژگی‌های اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی، عملا بازیچه نقشه‌ها، تکنیک‌ها و معاملاتِ گسترش خواهانه عوامل جهانی استکبار شد.
در تقسیم‌بندی‌های قراردادی ادوار تاریخی، به طور معمول، عصر جدید ایران در دوران قاجاریه آغاز می‌شود. <ref>ایراماروین لاپیدوس، ص 37.</ref> قاجاریه، برخلاف ادعای انتساب به زاد و رود طایفه چنگیزخان، از ترکان غربی و از خویشاوندان طوایف بیات بوده‌اند.<ref>سعید نفیسی، ج 1، ص 16 و 25ـ28.</ref> نقش آفرینی‌های ایشان با نهضت صفویه در تاریخ ایران، آغاز می‌شود. سرانجام پس از کشاکش‌های طولانی با افشاریه و زندیه، آقامحمدخان قاجار، به خواسته‌های نهفته ایلات قدرتمند در تاریخ ایران جامه عمل می‌پوشاند و سلطنت قاجاریه را در سال 1193 قمری / 1779 میلادی بنیان می‌نهد. <br>
قاجاریه با وجود تظاهر به شعائر مذهبی شیعی نتوانست از پشتوانه مشروعیت مذهبیِ مایه‌داری بهره‌مند شود. آنچه نه تنها مشروعیت، بلکه اعتبار دولت قاجار در دورن و بیرون از مرزهای ایران را مخدوش کرد، درماندگی این دولت در برقراری رفاه، امنیت و عدالتِ نسبی در داخل کشور، مقابله با تجاوزها و زیاده‌طلبی‌های قدرت‌های اروپایی و بهره‌برداری مناسب از دستاوردهای فرهنگ و تمدن غرب بود. تنزّل چشمگیر وضعیت اجتماعی، اقتصادی، علمی و فرهنگی ایران در عصر قاجار حتی طبق معیارهای متعارف تاریخ ایران، گویای نابسامانی‌هایی بود جدا از آنچه به ساختار حاکمیت‌های ایرانی بر می‌گردد. دولت قاجار با وجود درماندگی در سامان داخلی و دفاع از صیانت و استقلال کشور، دولتی غیر مستعجل به شمار می‌رفت. برجسته‌ترین وجه تمایز ایران عصر قاجار با ادوار پیش از آن، یعنی حضور و نفوذ غرب در شرق، جهان اسلام و ایران و پیامدهای این هیمنه غربی و به عبارت دیگر مُعادلات جدید جهانی بود. <br>
رشد گسترده تجارت جهانی، عوامل سنتی داخلی، ضعف اساسی اداره اقتصادی، نظام پدرشاهی و فردی و دسیسه‌ها و ترفندهای قدرت‌های استعماری غرب، ایران سده سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی را به سوی ورشکستگی اقتصادی و سرانجام به وابستگی خارجی سوق داد. در سرتاسر این دوره، ایران نه تنها با مرکزیت امپراتوری عثمانی، بلکه حتی با مصر که ولایت تابع قسطنطنیه بود نیز به شدت تفاوت داشت. ایران در مقایسه با آنها جمعیت کمتری داشت و حاکمیت قاجار نمی‌توانست اراده خود را بر اتباع متمرّد، به ویژه عشایر، تحمیل کند.<ref>پیرآمده ژویر، ص 289.</ref> نیروهای نظامی بسیار ضعیف، تشکیلات اداری ناکارامد و نظام مالی بسیار فرسوده و کهنه از ویژگی‌های بارز این دوره است. <br>
در دوران فرمانروایی ناصرالدین شاه که نیم سده بر ایران فرمان راند، آرامش نسبی در مملکت برقرار بود و تجارت، رونق بیشتری یافت. بی‌تردید عقب ماندگی ایران قاجاری از امپراتوری عثمانی، از چشم زمامداران اروپایی پنهان نبود. این انحطاط ژرف و همه‌جانبه در ایران عصر قاجار، ایران را نه فقط در قیاس با امپراتوری عثمانی و حتی ولایت‌های تابعه آن مانند مصر و عراق، در موقعیت پایین‌تری قرار می‌داد، بلکه حتی در پاره‌ای از جهات، از همسایه جدید شرقی خود (افغانستان) که از سال 1160 قمری / 1747 میلادی، در پی قتل نادرشاه افشار و تجزیه ایران، میان جویندگان فرمانروایی، روند جدایی آن از ایران مرکزی آغاز شد و در بستر معادلات استعماری قدرت‌های غربی در سال 1273 قمری / 1857 میلادی، استقلالِ آن از ایران رسمیت بین‌المللی یافت نیز فرومانده بود. <br>
معضل اساسی جانشینان آقا محمدخان قاجار این بود که در سده سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی که دنیا ترتیب و ترکیب گذشته خود را از دست داده بود، می‌خواستند به همان اسلوب سلاطین مقتدر گذشته حکم برانند. از سوی دیگر، محکومان ایشان یعنی مردم ایران از فرادست و فرودست، با محکومیت سلف ایشان، تفاوت یافته بودند. می‌توان گفت: این وضعیت، انحطاط معنوی را که یکی از پیشرفته‌ترین انواع انحطاط در جامعه ایرانی این دوران بوده است تشدید کرد. آنچه مسلّم است، انتقاد از انحطاط معنوی در ایران عصر قاجار، به بیگانگان منحصر نبوده و ایرانیان، خود به ویژه از عهد ناصری به این سو، انتقادهای تُندی از این نوع انحطاط در جامعه ایرانی به ویژه، هیأت حاکمه داشته‌اند. اگر‌چه استعمار غرب را نمی‌توان مسبّب اصلی در انحطاط کلی ایران و دیگر اجزای جهان اسلام شمرد، بدیهی است که قدرت‌های غربی به دلیل ماهیت استعماری در بهره‌جویی از مزایای انحطاط جهان اسلام، و زوال قدرت سیاسی در آن، به خود تردید، راه نداده و در تقویت و استمرار انحطاط و زوال فروگذار نبوده‌اند. کوشش‌های اصلاح‌طلبانه که همانند امپراتوری عثمانی به طور طبیعی از درون حاکمیت آغاز شد و به تحصیل فن‌آوری غرب به ویژه در زمینه نظامی معطوف بود، به بیرون از حاکمیت کشیده، و به تدریج بر تنوع گستره و ژرفای مطالبات اصلاح‌طلبانه، افزوده شد. <ref>(چنگیز پهلوان، ص 249.</ref> در این میان، جنبش اتحاد اسلام، جدا از آن که یکی از جریان‌های اصیل اصلاح‌طلب در ایران عصر قاجار به شمار می‌آید، در بیداری ایرانیان و جوشش اصلاح‌طلبی بیرون از حاکمیت، نقش مؤثری داشت. <br>


===1ـ2ـ1. همسایگى با غرب===
===2ـ1. دو ویژگی عصر قاجار ===
گستردگى و میزان تأثیرگذارى مناسبات غرب با ایران عصر قاجار به حدى است که مى‌توان مهم ترین مابه‌الامتیاز ایران قاجارى با دیگر ادوار تاریخى ایران را در مناسبات ایران و غرب جست. یکى از پژوهشگران معاصر، از وجوه گوناگون به بیان تمایز این دوره با سایر ادوار تاریخى ایران پرداخته‌است. اولا به اعتقاد وى، آغاز روابط منظم ایران با دولت هاى خارجى در این دوره است. فعالیت روس‌ها و فرانسوى‌ها و نیز انگلیسى‌ها که ضد هم بوده‌اند، این دوره را جذّاب مى‌کند. <ref>همان، ص 237.</ref> ثانیاً امر دیگرى که سلسله قاجاریه را از سایر سلسله‌هاى سلطنتى ایران متمایز مى‌سازد، برخورد و بلکه درگیرى این سلسله با سیاست بین‌المللى است؛ زیرا تا آن روزگار، ایران از صحنه سیاست هاى اروپایى دور بوده است. ثالثاً دولت قاجارى در سال‌هاى آخر قرن هجدهم پایه‌گذارى، ولى گسترش و درخشش آن، تقریباً از آغاز قرن نوزدهم آغاز شد بدین معنا که اقدام‌هاى آقا محمدخان در جهت ایجاد دولت جدید از سال 1779 / 1193 پا گرفت و تاج‌گذارى وى در سال 1795 / 1210 انجام شد و سال 1800 مصادف با سال 1215، یعنى سومین سال سلطنت فتحعلى شاه است. سالیان آخر قرن هیجدهم و رخدادهاى بزرگ آن، سبب دگرگونى‌هاى شتابزده و شگفت‌انگیز در حیات سیاسى و اقتصادى اروپا و در نتیجه در عرصه سیاست و اقتصاد دیگر مناطق جهان شد. رابعاً بر خلاف گذشته، ایران از نخستین سال‌هاى سلطنت قاجاریه مورد نظر سیاسیان و استعمارگران قرار گرفت. در آغاز قرن نوزدهم، دولت انگلستان، شبه قارّه هندوستان را تصرف کرده، و به صرف منابع ثروت این کشور دست زده، و دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست بریتانیاى کبیر در سراسر قرن نوزدهم، حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان و ایران و روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، باعث وحشت انگلستان شد و به همین جهت، در سراسر عصر قاجاریه، این دو کشور بزرگ و قدرتمند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند. <br>
عصر قاجار، همانند هر دوره دیگری دارای وجوه مشترک و مابه‌الامتیاز فراوانی با سایر دوره‌ها است. مهم‌ترین ویژگی این دوره، زنده بودن تاریخ آن است؛ به گونه‌ای که جامعه امروز ما، همچنان از این عصر اثر می‌پذیرد.<ref>همان، ص 237و238 (اظهارات عباس زریاب خوئی و جواد شیخ الاسلامی).</ref> از میان این ویژگی‌های متعدد، دو ویژگی همسایگی با غرب و اصلاحات، در پیوندی مستقیم با حوزه این پژوهش قرار دارد. <br>
باز شدن جا پاى اروپائیان در منطقه، پاهایى که صاحبان آن، دیگر فقط سفیر و سیاح و تاجر و راهب نبود و بیشتر به نظامیان تعلق داشت و به ویژه حضور و نفوذ خزنده بریتانیا در هندوستان، هوشیارى ایرانیان را درباره حضور غرب در شرق برانگیخته بود. حضور و هیمنه قدرت هاى غربى در منطقه به مناسبات بین آنان و دولت قاجار، قالبى متفاوت از مناسبات میان واحدهاى سیاسى مستقل داده، و چگونگى تعاملشان با ایران، بیش از هر چیز، متأثر از مناسبات آنان با یک‌دیگر بود. ماهیات مناسبات غرب با ایران در عصر قاجار، بیشتر جنبه سلطه‌جویانه و ادبیاتى آمرانه داشته است. <br>
مناسبات آلمان با ایران به دلیل معادلات سیاسى که در اوایل قرن چهاردهم قمرى / بیستم میلادى رقم مى‌خورد و رعایت آداب در مناسبات سیاسى این کشور با ایران با دیگر قدرت‌هاى اروپایى، به ویژه انگلستان و روسیه متفاوت بود؛ از این رو، ذهن ایرانیان درباره آلمان، عارى از نفرتى بود که درباره روسیه و انگلستان در آن انباشت مى‌شد. همچنین پیامدهاى منفى نقش‌آفرینى فرانسه در ایران عصر قاجار، قائم به ذات نبوده، در حوزه مناسبات دو همسایه جدیدِ شمالى و جنوبى، یعنى روسیه و انگلستان، پیامدهایى تخریبى مى‌یابد. از سوى دیگر، مناسبات دو همسایه جدید شمالى و جنوبى ایران، روسیه و انگلستان که از بزرگ‌ترین قدرت‌هاى استعمارى اروپا به شمار مى‌آمدند، با ایران قاجارى به گونه‌اى متفاوت از مناسبات میان واحدهاى سیاسى مستقل بود؛ مناسباتى که از همسایگى آغاز، و به هم‌خانگى کشیده شد و چیزى نمانده بود که به صاحب خانگى بینجامد. جان کلام آن که مناسبات روس و انگلیس با ایران در دوره قاجار، عبارت از اشغال نظامى و تجزیه اراضى، اغتشاش آفرینى، نفوذ مسالمت‌آمیز با امتیازهاى گوناگون سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، و... و هر گونه اخلال در اقدام و تلاش اصلاح‌طلبانه، درون و بیرون حاکمیت بود. نوسانات این مناسبات، بیش از هر چیز، از رقابت‌هاى این دو قدرت استعمارى با یک‌دیگر اثر مى‌پذیرفت.
سلطه‌جویى‌هاى استعمارى غرب و انحطاط کلى در ایران این عصر، یک‌دیگر را تغذیه مى‌کردند و بدین ترتیب، چرخه‌اى ویرانگر از تباهى را تشکیل داده بودند. میان آثار متعدّد و در مواردى متفاوت که فرایند همسایگى ایران با دو قدرت سلطه‌جوى اروپایى در شمال و جنوب ایران بر جامعه ایرانى عصر قاجار گذاشت، پدیدارى و رشد حس نفرت از غرب و میل به اصلاح، تغییر و تجدد که ارتباطى تنگاتنگ با یک‌دیگر داشتند در جامعه ایرانى بود، و نفرت از غربیان میان ایرانیان با توسعه‌طلبى‌هاى ارضى روسیه تزارى در اوانِ عصر قاجار پدید آمد. <br>


===2ـ2ـ1. اصلاحات===
====1ـ2ـ1. همسایگی با غرب ====
اصلاحات در ایران عصر قاجار با رویکرد به غرب و کمابیش مترادف با مفاهیم تجدّد <ref>Modernity.</ref> و توسعه است. نخستین تکاپوهاى اصلاح‌طلبانه در عصر قاجار، هنگامى آغاز مى‌شود که کمابیش دوره اصلاحات جدید در امپراتورى عثمانى آغاز شده بود. در ایران نیز همانند امپراتورى عثمانى انگیزه و اندیشه اصلاحات در تصادُم با غرب، بروز مى‌کند. فراز و نشیب مناسبات غالباً خصم‌آلود ایران و غرب در عصر قاجار، نوساناتِ نبضِ اصلاحات را تعیین مى‌کرد. از طرف دیگر، آشنایى ایرانیان با تمدن غرب و مشاهده مظاهر آزادى و حکومت‌هاى مردمى و جلوه‌هاى گوناگون دموکراسى باعث شد تا مردم ایران در مقابل استبداد سلاطین و امیران اعتراض، و از طریق اجتماع و اعتصاب مقاومت کنند؛ بدین جهت، سلسله قاجاریه واپسین سلسله سلاطین مطلقه ایران است. نهضت اصلاح طلبانه با رویکرد به غرب در ایران عصر قاجار، همانند امپراتورى عثمانى از درون حاکمیت آغاز شد و بیش از آن‌که متوجه زیرساخت‌هاى تمدن و فرهنگ غرب باشد، به دستیابى به فنون و مظاهر تمدن غربى به ویژه در عرصه نظامى توجه داشت. نخستین اقدام‌هاى محسوس اصلاح‌گرایانه در ایران، در حوزه حکمرانى شاهزاده خوشنام قاجار، عباس میرزا نایب‌السلطنه یعنى آذربایجان روى داد. عباس میرزا همانند سلیم سوم و محمود دوم که از امپراتوران اصلاح‌طلب شمرده مى‌شوند، به پطر کبیر، تزار تجدد طلب که توانست روسیه را به سطح دولت‌هاى مقتدر اروپا برساند و به تهدید جدى براى جهان اسلام درآورد، به مثابه الگویى براى طرح‌ها و برنامه‌هاى خود مى‌نگریست.<ref>ر.ک.: ولادیمر باراسوویچ، ص 43.</ref> <br>
گستردگی و میزان تأثیرگذاری مناسبات غرب با ایران عصر قاجار به حدی است که می‌توان مهم‌ترین مابه‌الامتیاز ایران قاجاری با دیگر ادوار تاریخی ایران را در مناسبات ایران و غرب جست. یکی از پژوهش‌گران معاصر، از وجوه گوناگون به بیان تمایز این دوره با سایر ادوار تاریخی ایران پرداخته‌است. اولا به اعتقاد وی، آغاز روابط منظم ایران با دولت‌های خارجی در این دوره است. فعالیت روس‌ها و فرانسوی‌ها و نیز انگلیسی‌ها که ضد هم بوده‌اند، این دوره را جذّاب می‌کند. <ref>همان، ص 237.</ref> ثانیاً امر دیگری که سلسله قاجاریه را از سایر سلسله‌های سلطنتی ایران متمایز می‌سازد، برخورد و بلکه درگیری این سلسله با سیاست بین‌المللی است؛ زیرا تا آن روزگار، ایران از صحنه سیاست‌های اروپایی دور بوده است. ثالثاً دولت قاجاری در سال‌های آخر قرن هجدهم پایه‌گذاری، ولی گسترش و درخشش آن، تقریباً از آغاز قرن نوزدهم آغاز شد بدین معنا که اقدام‌های آقا محمدخان در جهت ایجاد دولت جدید از سال 1779 / 1193 پا گرفت و تاج‌گذاری وی در سال 1795 / 1210 انجام شد و سال 1800 مصادف با سال 1215، یعنی سومین سال سلطنت فتحعلی شاه است. سالیان آخر قرن هیجدهم و رخدادهای بزرگ آن، سبب دگرگونی‌های شتابزده و شگفت‌انگیز در حیات سیاسی و اقتصادی اروپا و در نتیجه در عرصه سیاست و اقتصاد دیگر مناطق جهان شد. رابعاً بر خلاف گذشته، ایران از نخستین سال‌های سلطنت قاجاریه مورد نظر سیاسیان و استعمارگران قرار گرفت. در آغاز قرن نوزدهم، دولت انگلستان، شبه قارّه هندوستان را تصرف کرده، و به صرف منابع ثروت این کشور دست زده، و دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست بریتانیای کبیر در سراسر قرن نوزدهم، حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان و ایران و روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، باعث وحشت انگلستان شد و به همین جهت، در سراسر عصر قاجاریه، این دو کشور بزرگ و قدرتمند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند. <br>
نهضت اصلاحات در ایران عصر قاجار همانند امپراتورى عثمانى همان گونه که به تدریج از درون حاکمیت به بیرون آن بسط مى‌یافت، از لایه‌هاى رویین به زیر ساخت‌ها معطوف، و در رویکرد به غرب، از شکل‌گرایى و اقتباس مظاهر تمدن جدید، به مداقّه در علل پیشرفت غرب و بنیان‌هاى توسعه اجتماعى آن متوجه مى‌شد. ناخشنودى از وضعیت موجود، فزونى، و مطالبات اجتماعى عمق مى‌گرفت و اعتراض‌هاى عمومى به دو سوى چرخه تباهى یعنى استعمار غرب و استبداد مفلوک، نشانه مى‌رفت.<br>
باز شدن جا پای اروپائیان در منطقه، پاهایی که صاحبان آن، دیگر فقط سفیر و سیاح و تاجر و راهب نبود و بیشتر به نظامیان تعلق داشت و به ویژه حضور و نفوذ خزنده بریتانیا در هندوستان، هوشیاری ایرانیان را درباره حضور غرب در شرق برانگیخته بود. حضور و هیمنه قدرت‌های غربی در منطقه به مناسبات بین آنان و دولت قاجار، قالبی متفاوت از مناسبات میان واحدهای سیاسی مستقل داده، و چگونگی تعاملشان با ایران، بیش از هر چیز، متأثر از مناسبات آنان با یک‌دیگر بود. ماهیات مناسبات غرب با ایران در عصر قاجار، بیشتر جنبه سلطه‌جویانه و ادبیاتی آمرانه داشته است. <br>
در تقابل فرهنگى ـ تمدنى جهان اسلام با غرب در سده سیزدهم قمرى، سه جریان پدید آمد: <br>
مناسبات آلمان با ایران به دلیل معادلات سیاسی که در اوایل قرن چهاردهم قمری / بیستم میلادی رقم می‌خورد و رعایت آداب در مناسبات سیاسی این کشور با ایران با دیگر قدرت‌های اروپایی، به ویژه انگلستان و روسیه متفاوت بود؛ از این رو، ذهن ایرانیان درباره آلمان، عاری از نفرتی بود که درباره روسیه و انگلستان در آن انباشت می‌شد. همچنین پیامدهای منفی نقش‌آفرینی فرانسه در ایران عصر قاجار، قائم به ذات نبوده، در حوزه مناسبات دو همسایه جدیدِ شمالی و جنوبی، یعنی روسیه و انگلستان، پیامدهایی تخریبی می‌یابد. از سوی دیگر، مناسبات دو همسایه جدید شمالی و جنوبی ایران، روسیه و انگلستان که از بزرگ‌ترین قدرت‌های استعماری اروپا به شمار می‌آمدند، با ایران قاجاری به گونه‌ای متفاوت از مناسبات میان واحدهای سیاسی مستقل بود؛ مناسباتی که از همسایگی آغاز، و به هم‌خانگی کشیده شد و چیزی نمانده بود که به صاحب خانگی بینجامد. جان کلام آن که مناسبات روس و انگلیس با ایران در دوره قاجار، عبارت از اشغال نظامی و تجزیه اراضی، اغتشاش آفرینی، نفوذ مسالمت‌آمیز با امتیازهای گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و... و هر گونه اخلال در اقدام و تلاش اصلاح‌طلبانه، درون و بیرون حاکمیت بود. نوسانات این مناسبات، بیش از هر چیز، از رقابت‌های این دو قدرت استعماری با یک‌دیگر اثر می‌پذیرفت.
# غرب گریزى و حالت افراطى آن، غرب ستیزى با انکار اهمیت تمدن و ترقیات جدید نظامى، اقتصادى و فنى غرب و تمام مظاهر آن؛
سلطه‌جویی‌های استعماری غرب و انحطاط کلی در ایران این عصر، یک‌دیگر را تغذیه می‌کردند و بدین ترتیب، چرخه‌ای ویران‌گر از تباهی را تشکیل داده بودند. میان آثار متعدّد و در مواردی متفاوت که فرایند همسایگی ایران با دو قدرت سلطه‌جوی اروپایی در شمال و جنوب ایران بر جامعه ایرانی عصر قاجار گذاشت، پدیداری و رشد حس نفرت از غرب و میل به اصلاح، تغییر و تجدد که ارتباطی تنگاتنگ با یک‌دیگر داشتند در جامعه ایرانی بود، و نفرت از غربیان میان ایرانیان با توسعه‌طلبی‌های ارضی روسیه تزاری در اوانِ عصر قاجار پدید آمد. <br>
# غرب گرایى و حالت افراطى آن، غرب‌زدگى با استقبال از مظاهر و تمدن غرب با چشم‌پوشى از جنبه‌هاى منفى و رویه استعمارى آن یا تسلیم بى‌درنگ و بى‌قید و شرط در برابر فرهنگ و تمدن غرب و پشت پا زدن به باورها، فرهنگ و تمدن اسلامى؛
# غرب‌شناسى، شناسایى واقع‌بینانه و همه‌جانبه غرب و اتخاذ موضع دفاع از حیات تمدّنى فرهنگى جهان اسلام با تجهیز به دستاوردهاى جدید فرهنگ و تمدن غرب.
عباس میرزا را مى‌توان نمونه بارز اصلاح‌طلبان جریان غرب‌گرا، سپهسالار را شخصیت بارز طیف افراطى غرب‌زدگى، و امیرکبیر را نمونه برجسته اصلاح‌طلبانه جریان غرب‌شناسى برشمرد.<ref>مقصود فراستخواه، 1372: ص 8.</ref> بى‌تردید مهم‌ترین دستاورد نهضت اصلاحات در عصر قاجار، مشروطیت است. فرجام تلاقى مطالبات پاره‌اى از اصلاح‌طلبان درون و به ویژه بیرون از حاکمیت و اعتراض‌هاى جایگزین کردن آن با حکومت قانون در قالب سلطنت مشروطه: و سلطه‌جویى‌هاى قدرت‌هاى استعمارى غرب چه به صورت مداخله و چه به صورت ستیزه‌جویى‌هاى نظامى، در ایجاد تحولات ناخواسته و مسخ مشروطیت و به طور کلى، ناکارامدى‌هاى اصلاحات، نقشى مؤثر داشت. <br>


=2. وضعیت عثمانى=
====2ـ2ـ1. اصلاحات ====
==1ـ2. دوران انحطاط و زوال==
اصلاحات در ایران عصر قاجار با رویکرد به غرب و کمابیش مترادف با مفاهیم تجدّد <ref>Modernity.</ref> و توسعه است. نخستین تکاپوهای اصلاح‌طلبانه در عصر قاجار، هنگامی آغاز می‌شود که کمابیش دوره اصلاحات جدید در امپراتوری عثمانی آغاز شده بود. در ایران نیز همانند امپراتوری عثمانی انگیزه و اندیشه اصلاحات در تصادُم با غرب، بروز می‌کند. فراز و نشیب مناسبات غالباً خصم‌آلود ایران و غرب در عصر قاجار، نوساناتِ نبضِ اصلاحات را تعیین می‌کرد. از طرف دیگر، آشنایی ایرانیان با تمدن غرب و مشاهده مظاهر آزادی و حکومت‌های مردمی و جلوه‌های گوناگون دموکراسی باعث شد تا مردم ایران در مقابل استبداد سلاطین و امیران اعتراض، و از طریق اجتماع و اعتصاب مقاومت کنند؛ بدین جهت، سلسله قاجاریه واپسین سلسله سلاطین مطلقه ایران است. نهضت اصلاح‌طلبانه با رویکرد به غرب در ایران عصر قاجار، همانند امپراتوری عثمانی از درون حاکمیت آغاز شد و بیش از آن‌که متوجه زیرساخت‌های تمدن و فرهنگ غرب باشد، به دستیابی به فنون و مظاهر تمدن غربی به ویژه در عرصه نظامی توجه داشت. نخستین اقدام‌های محسوس اصلاح‌گرایانه در ایران، در حوزه حکمرانی شاهزاده خوشنام قاجار، عباس میرزا نایب‌السلطنه یعنی آذربایجان روی داد. عباس میرزا همانند سلیم سوم و محمود دوم که از امپراتوران اصلاح‌طلب شمرده می‌شوند، به پطر کبیر، تزار تجدد طلب که توانست روسیه را به سطح دولت‌های مقتدر اروپا برساند و به تهدید جدی برای جهان اسلام درآورد، به مثابه الگویی برای طرح‌ها و برنامه‌های خود می‌نگریست.<ref>ر. ک. : ولادیمر باراسوویچ، ص 43.</ref> <br>
این هنگام، یعنى اوج صعود و آغاز سقوط در تاریخ لبریز از فراز و نشیب امپراتورى عثمانى، دوران سلطنت سلیمان اول است. سلطان سلیمان که یگانه فرزند ذکور پدرش بود، بى‌نیاز از به‌کارگیرى قانون «برادرکشى»، بر سریر امپراتورى جلوس کرد. نیم قرن فرمانروایى این سلطان، عثمانى عهد سلیمان را تا سالیان دراز که سال‌هاى انحطاط و زوال بود، در اذهان عثمانیان به صورت عصرى طلایى در آورد که هماره تجدید آن را آرزو مى‌نمودند و بسیارى از ایشان، علل نابسامانى‌هاى امپراتورى را در تخطى اخلاف وى از روش و منش و قواعد و قوانین او مى‌دیدند.<ref>ر.ک: برنارد لوئیس، ص 104 و ایراماروین لاپیروس، ص 69.</ref> دوره حاکمیت سلیمان، با پیروزى طبقه دو شیرمه، کناره‌گیرى سلطان از اداره فعال حکومت، افزایش قدرت زنان حرم، عدم کامیابى در حل مشکلات اقتصادى و اجتماعى که سبب ناخشنودى بیشتر مردم شده بود و به دنبالِ آن قیام‌هاى توده‌اى در روملى و آناتولى مصادف بود. این مسائل، میراثى بود که جانشینان سلیمان طى قرن بعدى، با آن روبه‌رو بودند. <ref>همان، ص 200و201.</ref> <br>
نهضت اصلاحات در ایران عصر قاجار همانند امپراتوری عثمانی همان گونه که به تدریج از درون حاکمیت به بیرون آن بسط می‌یافت، از لایه‌های رویین به زیر ساخت‌ها معطوف، و در رویکرد به غرب، از شکل‌گرایی و اقتباس مظاهر تمدن جدید، به مداقّه در علل پیشرفت غرب و بنیان‌های توسعه اجتماعی آن متوجه می‌شد. ناخشنودی از وضعیت موجود، فزونی، و مطالبات اجتماعی عمق می‌گرفت و اعتراض‌های عمومی به دو سوی چرخه تباهی یعنی استعمار غرب و استبداد مفلوک، نشانه می‌رفت.<br>
روند فروپاشى ساختار پیچیده حکومت و جامعه عثمانى از نیمه سلطنت سلیمان با شکوه آغاز شد و تقریباً تا پایان قرن هجدهم قمرى / نوزدهم میلادى ادامه یافت. طى این دوره، قدرت امپراتورى رفته رفته رو به ضعف نهاد؛ سرزمین هایى از قلمرو امپراتورى جدا شد؛ سلطه امپریالیسم اروپا فزونى گرفت و سرانجام، طى قرن سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى امپراتورى را در آستانه ورود به دنیاى جدید، به چنان وضعى دچار کرد که به مرد بیمار اروپا شهرت یافت. <ref>استا نفوردجى.شاو، ج 1، ص 242.</ref> شکست عثمانیان در نبرد دریایى لپانتو یا انیدبختى از قواى اتحاد مقدس (اتحاد سه گانه پاپ نشین، اسپانیا و ونیز)، اسطوره شکست‌ناپذیرى عثمانیان را در هم فرو ریخت. براى نخستین بار، اروپا به تدریج دریافت که عثمانى‌ها به اندازه گذشته قدرتمند نیستند و با این تغییرات، احساس پیروزى، همه اروپا را در خود فرا گرفته بود.<ref>همان، ص 308.</ref> <br>
در تقابل فرهنگی ـ تمدنی جهان اسلام با غرب در سده سیزدهم قمری، سه جریان پدید آمد: <br>
سیر زوال اقتدار و عظمت امپراتورى عثمانى را مى‌توان در معاهده‌هاى آن و قدرت‌هاى اروپایى مشاهده کرد. اروپا با آگاهى از شدت ضعف نیروهاى عثمانى، در موضع تهاجمى قرار گرفت.
 
# غرب‌گریزی و حالت افراطی آن، غرب‌ستیزی با انکار اهمیت تمدن و ترقیات جدید نظامی، اقتصادی و فنی غرب و تمام مظاهر آن؛
# غرب‌گرایی و حالت افراطی آن، غرب‌زدگی با استقبال از مظاهر و تمدن غرب با چشم‌پوشی از جنبه‌های منفی و رویه استعماری آن یا تسلیم بی‌درنگ و بی‌قید و شرط در برابر فرهنگ و تمدن غرب و پشت پا زدن به باورها، فرهنگ و تمدن اسلامی؛
# غرب‌شناسی، شناسایی واقع‌بینانه و همه‌جانبه غرب و اتخاذ موضع دفاع از حیات تمدّنی فرهنگی جهان اسلام با تجهیز به دستاوردهای جدید فرهنگ و تمدن غرب.
 
عباس میرزا را می‌توان نمونه بارز اصلاح‌طلبان جریان غرب‌گرا، سپهسالار را شخصیت بارز طیف افراطی غرب‌زدگی، و امیرکبیر را نمونه برجسته اصلاح‌طلبانه جریان غرب‌شناسی برشمرد.<ref>مقصود فراستخواه، 1372: ص 8.</ref> بی‌تردید مهم‌ترین دستاورد نهضت اصلاحات در عصر قاجار، مشروطیت است. فرجام تلاقی مطالبات پاره‌ای از اصلاح‌طلبان درون و به ویژه بیرون از حاکمیت و اعتراض‌های جایگزین کردن آن با حکومت قانون در قالب سلطنت مشروطه: و سلطه‌جویی‌های قدرت‌های استعماری غرب چه به صورت مداخله و چه به صورت ستیزه‌جویی‌های نظامی، در ایجاد تحولات ناخواسته و مسخ مشروطیت و به طور کلی، ناکارامدی‌های اصلاحات، نقشی مؤثر داشت. <br>
 
== 2. وضعیت عثمانی==
===1ـ2. دوران انحطاط و زوال ===
این هنگام، یعنی اوج صعود و آغاز سقوط در تاریخ لبریز از فراز و نشیب امپراتوری عثمانی، دوران سلطنت سلیمان اول است. سلطان سلیمان که یگانه فرزند ذکور پدرش بود، بی‌نیاز از به‌کارگیری قانون «برادرکشی»، بر سریر امپراتوری جلوس کرد. نیم قرن فرمانروایی این سلطان، عثمانی عهد سلیمان را تا سالیان دراز که سال‌های انحطاط و زوال بود، در اذهان عثمانیان به صورت عصری طلایی در آورد که هماره تجدید آن را آرزو می‌نمودند و بسیاری از ایشان، علل نابسامانی‌های امپراتوری را در تخطی اخلاف وی از روش و منش و قواعد و قوانین او می‌دیدند.<ref>ر. ک: برنارد لوئیس، ص 104 و ایراماروین لاپیروس، ص 69.</ref> دوره حاکمیت سلیمان، با پیروزی طبقه دو شیرمه، کناره‌گیری سلطان از اداره فعال حکومت، افزایش قدرت زنان حرم، عدم کامیابی در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی که سبب ناخشنودی بیشتر مردم شده بود و به دنبالِ آن قیام‌های توده‌ای در روملی و آناتولی مصادف بود. این مسائل، میراثی بود که جانشینان سلیمان طی قرن بعدی، با آن روبه‌رو بودند. <ref>همان، ص 200و201.</ref> <br>
روند فروپاشی ساختار پیچیده حکومت و جامعه عثمانی از نیمه سلطنت سلیمان با شکوه آغاز شد و تقریباً تا پایان قرن هجدهم قمری / نوزدهم میلادی ادامه یافت. طی این دوره، قدرت امپراتوری رفته رفته رو به ضعف نهاد؛ سرزمین‌هایی از قلمرو امپراتوری جدا شد؛ سلطه امپریالیسم اروپا فزونی گرفت و سرانجام، طی قرن سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی امپراتوری را در آستانه ورود به دنیای جدید، به چنان وضعی دچار کرد که به مرد بیمار اروپا شهرت یافت. <ref>استا نفوردجی. شاو، ج 1، ص 242.</ref> شکست عثمانیان در نبرد دریایی لپانتو یا انیدبختی از قوای اتحاد مقدس (اتحاد سه گانه پاپ نشین، اسپانیا و ونیز)، اسطوره شکست‌ناپذیری عثمانیان را در هم فرو ریخت. برای نخستین بار، اروپا به تدریج دریافت که عثمانی‌ها به اندازه گذشته قدرتمند نیستند و با این تغییرات، احساس پیروزی، همه اروپا را در خود فرا گرفته بود.<ref>همان، ص 308.</ref> <br>
سیر زوال اقتدار و عظمت امپراتوری عثمانی را می‌توان در معاهده‌های آن و قدرت‌های اروپایی مشاهده کرد. اروپا با آگاهی از شدت ضعف نیروهای عثمانی، در موضع تهاجمی قرار گرفت.
<ref>همان، ص375.</ref>
<ref>همان، ص375.</ref>
و نبردى بى‌امان را با امپراتورى عثمانى دنبال کرد تا این که سرانجام، معاهده صلح کارلو وتیز یا قارلونجه<ref>کارلووتیز یا قارلونجه، واقع در ساحل راست رود دانوب در نزدیکى بلگراد.</ref>، به این سلسله از نبردها پایان داد. این عهدنامه، مشخص‌کننده پایان یک دوره و آغاز دوره‌اى دیگر بود. این نخستین بار بود که امپراتورى عثمانى، پیمان اصلى را در جایگاه قدرتى مغلوب در جنگى کاملا قطعى امضا مى‌کرد و به واگذارى سرزمین‌هاى گسترده‌اى که مدت‌ها تحت نظر حکومت عثمانى قرار داشت، به دشمنان کافر وادار مى‌شد. <br>
و نبردی بی‌امان را با امپراتوری عثمانی دنبال کرد تا این که سرانجام، معاهده صلح کارلو وتیز یا قارلونجه<ref>کارلووتیز یا قارلونجه، واقع در ساحل راست رود دانوب در نزدیکی بلگراد.</ref>، به این سلسله از نبردها پایان داد. این عهدنامه، مشخص‌کننده پایان یک دوره و آغاز دوره‌ای دیگر بود. این نخستین بار بود که امپراتوری عثمانی، پیمان اصلی را در جایگاه قدرتی مغلوب در جنگی کاملا قطعی امضا می‌کرد و به واگذاری سرزمین‌های گسترده‌ای که مدت‌ها تحت نظر حکومت عثمانی قرار داشت، به دشمنان کافر وادار می‌شد. <br>
در عهدنامه دیگرى تحت عنوان پاسارووتیز که با میانجیگرى انگلستان و هلند به یک دور دیگر از نبردهاى عثمانى با اتریش و ونیز پایان داد، بخش‌هاى گسترده‌ترى از متصرفات اروپایى ـ عثمانى را از آن جدا ساخت. معاهدات کارلووتیز و بیشتر از آن، پاسارووتیز که هر دو بر اساس قانون بین‌المللى و عرف دیپلماسى غربى منعقد شده بود، موقعیت امپراتورى عثمانى را با غرب در جایگاه قدرت رو به قهقرا و دیگر، نه رو به توسعه، مهر کرده بود. <br>
در عهدنامه دیگری تحت عنوان پاسارووتیز که با میانجیگری انگلستان و هلند به یک دور دیگر از نبردهای عثمانی با اتریش و ونیز پایان داد، بخش‌های گسترده‌تری از متصرفات اروپایی ـ عثمانی را از آن جدا ساخت. معاهدات کارلووتیز و بیشتر از آن، پاسارووتیز که هر دو بر اساس قانون بین‌المللی و عرف دیپلماسی غربی منعقد شده بود، موقعیت امپراتوری عثمانی را با غرب در جایگاه قدرت رو به قهقرا و دیگر، نه رو به توسعه، مهر کرده بود. <br>
از طرفى، معاهده کوچک قینارجا<ref>کوچک قینارجى یا کوچک کینارجا، شهرى واقع در جنوب شرقى سیلستریا در بلغارستان.</ref>، تحقیر جدیدى بود که بر امپراتورى عثمانى تحمیل شد. این معاهده که از زیانبارترین سندهاى تاریخ عثمانى است، گویاى آن بود که از این پس، خطرناک‌ترین و بى‌ملاحظه‌ترین خصم این امپراتورى پیر، امپراتورى جوان روسیه است. طبق این عهدنامه، سلطان نه تنها به صرفنظر از سرزمین‌هاى فتح شده‌اى مجبور بود که ساکنان آن مسیحى بودند، بلکه اجبار داشت از سرزمین‌هاى قدیم مسلمان نشین در کریمه نیز صرفنظر کند. <ref>برنارد لوئیس، ص 48.</ref> به تعبیر دیگر، این معاهده، نقطه آغاز سیاست نو تجزیه از داخل بود. در زمینه‌هاى مذهبى، بذرهاى آن، اختلال داخلى را که روس‌ها در آینده، خود را در آن، استاد نشان مى‌دادند، افشاند. دیگر معاهده‌هاى دولت عثمانى و قدرت‌هاى اروپایى نظیر معاهده سیستووا، صلح یاسى، پیمان بوخارست و... کمابیش معاهده‌هاى پیشین را تعقیب مى‌کرد. در مجموع، دولت عثمانى به صورت دولتى مغبون و مغلوب در آمده بود که مرزهایش تحدید مى‌شد و مداخله‌هاى قدرت‌هاى اروپایى در امور داخلى آن، رویه وسعت مى‌نهاد تا جایى که در قرن سیزدهم قمرى تا سالیان دراز، بقاى امپراتورى عثمانى به میزان بسیارى مرهون رقابت قدرت‌هاى غربى با یک‌دیگر و هراس این قدرت‌ها از سرنوشت سرزمین‌هاى امپراتورى عثمانى در صورت سقوط قسطنطنیه بود. <br>
از طرفی، معاهده کوچک قینارجا<ref>کوچک قینارجی یا کوچک کینارجا، شهری واقع در جنوب شرقی سیلستریا در بلغارستان.</ref>، تحقیر جدیدی بود که بر امپراتوری عثمانی تحمیل شد. این معاهده که از زیانبارترین سندهای تاریخ عثمانی است، گویای آن بود که از این پس، خطرناک‌ترین و بی‌ملاحظه‌ترین خصم این امپراتوری پیر، امپراتوری جوان روسیه است. طبق این عهدنامه، سلطان نه تنها به صرفنظر از سرزمین‌های فتح شده‌ای مجبور بود که ساکنان آن مسیحی بودند، بلکه اجبار داشت از سرزمین‌های قدیم مسلمان نشین در کریمه نیز صرفنظر کند. <ref>برنارد لوئیس، ص 48.</ref> به تعبیر دیگر، این معاهده، نقطه آغاز سیاست نو تجزیه از داخل بود. در زمینه‌های مذهبی، بذرهای آن، اختلال داخلی را که روس‌ها در آینده، خود را در آن، استاد نشان می‌دادند، افشاند. دیگر معاهده‌های دولت عثمانی و قدرت‌های اروپایی نظیر معاهده سیستووا، صلح یاسی، پیمان بوخارست و... کمابیش معاهده‌های پیشین را تعقیب می‌کرد. در مجموع، دولت عثمانی به صورت دولتی مغبون و مغلوب در آمده بود که مرزهایش تحدید می‌شد و مداخله‌های قدرت‌های اروپایی در امور داخلی آن، رویه وسعت می‌نهاد تا جایی که در قرن سیزدهم قمری تا سالیان دراز، بقای امپراتوری عثمانی به میزان بسیاری مرهون رقابت قدرت‌های غربی با یک‌دیگر و هراس این قدرت‌ها از سرنوشت سرزمین‌های امپراتوری عثمانی در صورت سقوط قسطنطنیه بود. <br>
 
===2ـ2. عوامل انحطاط و زوال ===
عوامل انحطاط و زوال این امپراتوری جهانی <ref>لردکین راس، ص 632</ref> که بیش از شش قرن (از میانه تاریخ، آغاز و در تاریخ معاصر پایان می‌گیرد)، در سه قارّه پیر حاکمیت داشت، بی‌تردید عاری از تعدّد، تنوع و پیچیدگی نیست. در طبقه‌بندی کلی، این عوامل به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم می‌شوند. <br>
به سه عامل از مهم‌ترین عواملی که فرجام امپراتوری عثمانی را رقم زدند می‌توان اشاره کرد. از این سه عامل، عامل درونی (سلاطین ضعیف ـ سلطنت حرمسرا)، دیگری بیرونی ([[روسیه]]) و سومی، درونی، بیرونی (عقب‌ماندن از غرب) را می‌توان نام برد. شایان ذکر است که از صفویه در جایگاه عامل دیگری که کمابیش هموزن سه عامل پیش‌گفته در تضعیف عثمانی مؤثر بوده است می‌توان نام برد. <br>


==2ـ2. عوامل انحطاط و زوال==
===1ـ2ـ2. سلاطین ضعیف، سلطنت حرمسرا ===
عوامل انحطاط و زوال این امپراتورى جهانى <ref>لردکین راس، ص 632</ref> که بیش از شش قرن (از میانه تاریخ، آغاز و در تاریخ معاصر پایان مى‌گیرد)، در سه قارّه پیر حاکمیت داشت، بى‌تردید عارى از تعدّد، تنوع و پیچیدگى نیست. در طبقه‌بندى کلى، این عوامل به دو دسته درونى و بیرونى تقسیم مى‌شوند. <br>
قلب نظام عثمانی یا نهاد سلطنت از دوره حکومت سلیم دوم، سلیم زرد<ref>«به سبب رنگ چهره‌اش به او ساری سلطان سلیم (به معنای زرد و بو: نگارنده) می‌گفتند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ج 3، ص 47 و ر. ک. : استانفوردجی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ج 1، ص 303).</ref> یا سلیم دائم الخمر به بعد، بیشتر بیمار بود. غالب مورخان، سلاطین عثمانی را به دو دوره یا مجموعه تقسیم کرده‌اند: مجموعه‌ای دهگانه، زنجیره‌ای از پادشاهان توانمند و بیست و ششگانه و سلسله‌ای از پادشاهان ضعیف با استثنائاتی چند. سلاطین مجموعه اول که از عثمان اول آغاز می‌شود و با سلیمان قانونی پایان می‌پذیرد، نزدیک به سه قرن فرمانروایی، دولت عثمانی را از امیرنشینی کوچک به امپراتوری عظیم و بزرگ‌ترین قدرت عصر تبدیل ساخت. در دوران سلاطین مجموعه دوم که از سلیم دوم آغاز می‌شود و با سلطان محمد ششم، وحیدالدین پایان می‌پذیرد، امپراتوری از پیشروی باز ایستاد و مراحل اضمحلال آن، یعنی دوران انحطاط و زوال طی می‌شود؛ البته در این مجموعه، استثنائاتی چند می‌توان یافت؛ اما در این ادوار مستثنا که عثمانی به پیروزی‌هایی محدود دست می‌یابد و فتوحاتی نیز صورت می‌گیرد، روند اضمحلال کلی امپراتوری متوقف نمی‌شود؛ البته نباید از دیده دور داشت که خارج از قلمرو امپراتوری، وضعیت و تحولات دیگری نیز در کار بود که حتی مقتدرترین سلاطین و کارامدترین کارگزاران حکومتی، برای کنترل یا چاره اندیشی درباره آنها توانا نبود. از جمله، قدرت فزاینده کشورهای مستقل ملی در اروپا که پیشرفت‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی و خاصّه فرهنگی، آنان را در موضعی بسیار قدرتمندتر از آنچه تا آن زمان سلاطین بزرگ سده‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی با آن مواجه شده بودند، قرار داد.<ref>استانفور. جی. شاو، ج 1، ص 293؛ عبدالعزیز محمد الشناوی، ج 1، ص 346.</ref> در این میان، حرمسرای سلطان، نقش بسیار مؤثری ایفا می‌کرد. فقدان قانونی نهادینه در تعیین جانشین سلطان، دورنمای وسوسه انگیزی برای زنان متعدد حرم ترسیم می‌کرد تا تمام تلاش خود را به منظور فراهم ساختن زمینه‌های صعود فرزند خود یا محبوب‌ترین فرزندش به تخت سلطنت فراهم آورد. این تکاپوی زنانه، همواره با جناح‌بندی‌های قدرت میان دیوانیان یا نهاد دبیری (قلمیهنظامیان یا نهاد نظامی (سیفیه) و عالمان یا نهاد علمی (علمیه) گره می‌خورد. فتنه از درِ سعادت برمی‌خاست و درِ دولت را فرا می‌گرفت.<ref>هامر پور گشتال، ج 1، ص 675.</ref> <br>
به سه عامل از مهم‌ترین عواملى که فرجام امپراتورى عثمانى را رقم زدند مى‌توان اشاره کرد. از این سه عامل، عامل درونى (سلاطین ضعیف ـ سلطنت حرمسرادیگرى بیرونى ([[روسیه]]) و سومى، درونى، بیرونى (عقب‌ماندن از غرب) را مى‌توان نام برد. شایان ذکر است که از صفویه در جایگاه عامل دیگرى که کمابیش هموزن سه عامل پیش‌گفته در تضعیف عثمانى مؤثر بوده است مى‌توان نام برد. <br>
دسیسه چینی‌های حرم سلطان، با همکاری جناحی از دیوان‌سالاران در به تخت نشاندن سلیم دوم را می‌توان آغازی رسمی و مؤثر برای مداخله‌های حرمسرا در امور دولت عثمانی شمرد. <ref>(ر. ک: استانفوردجی. شاو، ص 179.</ref> و در دوران سلطنت سلیم دوم است که نفوذ زنان حرمسرا به اوج خود می‌رسد و سلطنت زنان را برقرار می‌کند که تا یک قرن پس از آن ادامه یافت. <ref>همان، ج 1، ص 309.</ref> در همین دوره، سنت برادرکشی که به منظور پرهیز از بروز اختلاف و درگیری در خانواده سلطنتی مرسوم شده بود، از بین رفت. نظام جانشینی کارامدترین فرزند سلطان، جای خود را به نظامی داد که طیّ آن، بزرگ‌ترین منسوب یا عضو ذکور خاندان سلطنتی، زمام امور را در دست می‌گرفت. <br>
به تدریج، از نیمه دوم قرن یازدهم قمری / هفدهم میلادی از قدرت دیرینه حرمسرا بر امور سیاسی استانبول کاسته، و معادلات جدید و پیچیده‌تری بر سرنوشت دربار عثمانی چیره شد که دایره آن در سده‌های سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی، دسته‌بندی‌های سیاسی بیرون از باب عالی را نیز فرا می‌گرفت. <br>


==1ـ2ـ2. سلاطین ضعیف، سلطنت حرمسرا==
===2ـ2ـ2. امپراتوری روسیه ===
قلب نظام عثمانى یا نهاد سلطنت از دوره حکومت سلیم دوم، سلیم زرد<ref>«به سبب رنگ چهره‌اش به او سارى سلطان سلیم (به معناى زرد و بو: نگارنده) مى‌گفتند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانى، ج 3، ص 47 و ر.ک.: استانفوردجى. شاو، تاریخ امپراطورى عثمانى و ترکیه جدید، ج 1، ص 303).</ref> یا سلیم دائم الخمر به بعد، بیشتر بیمار بود. غالب مورخان، سلاطین عثمانى را به دو دوره یا مجموعه تقسیم کرده‌اند: مجموعه‌اى دهگانه، زنجیره‌اى از پادشاهان توانمند و بیست و ششگانه و سلسله‌اى از پادشاهان ضعیف با استثنائاتى چند. سلاطین مجموعه اول که از عثمان اول آغاز مى‌شود و با سلیمان قانونى پایان مى‌پذیرد، نزدیک به سه قرن فرمانروایى، دولت عثمانى را از امیرنشینى کوچک به امپراتورى عظیم و بزرگ‌ترین قدرت عصر تبدیل ساخت. در دوران سلاطین مجموعه دوم که از سلیم دوم آغاز مى‌شود و با سلطان محمد ششم، وحیدالدین پایان مى‌پذیرد، امپراتورى از پیشروى باز ایستاد و مراحل اضمحلال آن، یعنى دوران انحطاط و زوال طى مى‌شود؛ البته در این مجموعه، استثنائاتى چند مى‌توان یافت؛ اما در این ادوار مستثنا که عثمانى به پیروزى‌هایى محدود دست مى‌یابد و فتوحاتى نیز صورت مى‌گیرد، روند اضمحلال کلى امپراتورى متوقف نمى‌شود؛ البته نباید از دیده دور داشت که خارج از قلمرو امپراتورى، وضعیت و تحولات دیگرى نیز در کار بود که حتى مقتدرترین سلاطین و کارامدترین کارگزاران حکومتى، براى کنترل یا چاره اندیشى در باره آن‌ها توانا نبود. از جمله، قدرت فزاینده کشورهاى مستقل ملى در اروپا که پیشرفت‌هاى سیاسى، اقتصادى، نظامى و خاصّه فرهنگى، آنان را در موضعى بسیار قدرتمندتر از آنچه تا آن زمان سلاطین بزرگ سده‌هاى پانزدهم و شانزدهم میلادى با آن مواجه شده بودند، قرار داد.<ref>استانفور.جى. شاو، ج 1، ص 293؛ عبدالعزیز محمد الشناوى، ج 1، ص 346.</ref> در این میان، حرمسراى سلطان، نقش بسیار مؤثرى ایفا مى‌کرد. فقدان قانونى نهادینه در تعیین جانشین سلطان، دورنماى وسوسه انگیزى براى زنان متعدد حرم ترسیم مى‌کرد تا تمام تلاش خود را به منظور فراهم ساختن زمینه‌هاى صعود فرزند خود یا محبوب‌ترین فرزندش به تخت سلطنت فراهم آورد. این تکاپوى زنانه، همواره با جناح‌بندى‌هاى قدرت میان دیوانیان یا نهاد دبیرى (قلمیهنظامیان یا نهاد نظامى (سیفیه) و عالمان یا نهاد علمى (علمیه) گره مى‌خورد. فتنه از درِ سعادت برمى‌خاست و درِ دولت را فرا مى‌گرفت.<ref>هامر پور گشتال، ج ص 675.</ref> <br>
تا پیش از آن که روسیه در قالب امپراتوری مقتدر و ستیزه‌جو ظاهر شود، عثمانی در غرب، در خشکی جز امپراتوری‌هابسبورگ و در دریا جز مجموعه ناوگان چندین قدرت اروپایی هماوردی نداشت. از سوی دیگر، اکثریت اتباع متصرفات اروپایی سلطان، پیروان کلیسای ارتدوکس بودند که پس از جدایی از کلیسای رم در سال 1054 میلادی به رغم مساعی گاه خشونت بار اسقف رم، به پیروی از کلیسای کاتولیک<ref>Catholique به معنای اصیل و جامع.</ref> و پذیرش سالاری پاپ حاضر نشدند. کلیسای ارتدوکس در سایه فتوحات عثمانیان، جانی تازه گرفت و عثمانیان از جامعه ارتدوکس تا سده نوزدهم به نام ملت صدّیقه یاد می‌کردند. <br>
دسیسه چینى‌هاى حرم سلطان، با همکارى جناحى از دیوان‌سالاران در به تخت نشاندن سلیم دوم را مى‌توان آغازى رسمى و مؤثر براى مداخله‌هاى حرمسرا در امور دولت عثمانى شمرد. <ref>(ر.ک: استانفوردجى.شاو، ص 179.</ref> و در دوران سلطنت سلیم دوم است که نفوذ زنان حرمسرا به اوج خود مى‌رسد و سلطنت زنان را برقرار مى‌کند که تا یک قرن پس از آن ادامه یافت. <ref>همان، ج 1، ص 309.</ref> در همین دوره، سنت برادرکشى که به منظور پرهیز از بروز اختلاف و درگیرى در خانواده سلطنتى مرسوم شده بود، از بین رفت. نظام جانشینى کارامدترین فرزند سلطان، جاى خود را به نظامى داد که طىّ آن، بزرگ‌ترین منسوب یا عضو ذکور خاندان سلطنتى، زمام امور را در دست مى‌گرفت. <br>
اوج گیری روسیه که همزان با عصر انحطاط عثمانی و از عوامل مؤثر در زوال اقتدار آن بود، از دوران زمامداری پطر کبیر تا انقلاب اکتبر 1336 قمری / 1917 میلادی به صورت تهدیدی مهیب و مستمر برای امپراتوری عثمانی درآمد. روسیه نه تنها عثمانیان را از منتها الیه شمال شرقی تا شمال غربی امپراتوریشان، متوقف و محدود کرد و به عقب‌نشینی متوالی واداشت، بلکه با مداخله‌های گسترده مبتنی بر دعاوی متعدد، باعث درهم ریختن معادلات دولت عثمانی در قبال رعایای مسیحی آن شد و زمینه تجزیه متصرفات اروپایی امپراتوری و جدایی‌طلبی اتباع ارمنی آن را در سده 13 قمری / 19 میلادی فراهم ساخت. <br>
به تدریج، از نیمه دوم قرن یازدهم قمرى / هفدهم میلادى از قدرت دیرینه حرمسرا بر امور سیاسى استانبول کاسته، و معادلات جدید و پیچیده‌ترى بر سرنوشت دربار عثمانى چیره شد که دایره آن در سده‌هاى سیزدهم قمرى / نوزدهم میلادى، دسته بندى‌هاى سیاسى بیرون از باب عالى را نیز فرا مى‌گرفت. <br>
روس‌ها که تا اواخر قرن پانزدهم میلادی به صورت امیرنشین‌هایی خود مختار و پراکنده، باجگذار خان‌نشین آلتون اردو بودند، در دوران زمامداری ایوان سوم (ایوان کبیر)، از نفوذ تاتارها رهایی یافته، پایه‌های دولت خود را بنانهادند. <br>
روسیه از دوران پطر کبیر، تزار<ref>گراندوک‌های مسکو از عهد سلطنت ایران چهارم ملقب به سخوف، لقب تزار را بر خود گذاردند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ج ص 514).</ref> غربگرا <ref>ر. ک. : رحیم رئیس نیا، ج 1، ص12و13</ref>، به این سو، در نبردهایش با عثمانی، چه به تنهایی و چه به اتفاق دیگر قدرت‌های مسیحی، بیشتر طرف پیروز بود تا آن جا که اخبار شکست‌های پیاپی عثمانی از روسیه، زنگ خطر را در همه خاورمیانه به صدا در آورد. پیشروی‌ها و مداخله‌جویی‌های پیاپی روسیه در امپراتوری عثمانی، دیگر قدرت‌های اروپایی را نیز نگران کرده، به واکنش وا می‌داشت. مجموعه‌ای از این کنش‌ها و واکنش‌ها، مسأله شرق را پدید آورد که بروز برجسته آن، نبرد کریمه است. رؤیای دیرینه روسیه برای تسلط بر بالکان و آسیای صغیر، افزون بر حکایت کهنه جانشینی بیزانس و مسؤولیت تزارها در برابر کلیسای ارتودکس، در سده نوزدهم، حربه تازه‌ای نیز یافته بود و آن، پان اسلاولیسم یا اتحاد تمام اسلاوها تحت رهبری روسیه بود. واپسین نزاع دیرپای روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، در جنگ جهانی اول رقم خورد. بر اساس توافقات پنهان میان «متفقین»، امپراتوری عثمانی می‌بایست فرو می‌پاشید و در این میان، طبق قرارداد استانبول یا آستانه میان روسیه، انگلیس و فرانسه، روسیه به آرزوی دیرین خود یعنی تملک استانبول دست می‌یافت؛ اما با پیروزی انقلاب بلشویک، روسیه تزاری که ظاهراً فاصله بسیاری با دستیابی بر آرزوی دیرینه‌اش نداشت، از میان رفت و بخش مهمی از نقشه‌های متفقین برای شرق میانه درهم‌ریخت. <br>
افشای قراردادهای سرّی متفقین از سوی بلشویک (نوامبر تا دسامبر 1917 م / 1336 ق) که با سیاست‌های اعلان شده ایشان و پاره‌ای از وعده‌ها در تعارض بود، متفقین و به ویژه انگلستان را نگران ساخت و سرانجام اگر‌چه با سقوط روسیه تزاری، استانبول از آن تزارها نشد، برای خلفای عثمانی نیز پس از آن، دیر زمانی باقی نماند. <br>


==2ـ2ـ2. امپراتورى روسیه==
== پانویس ==
تا پیش از آن که روسیه در قالب امپراتورى مقتدر و ستیزه‌جو ظاهر شود، عثمانى در غرب، در خشکى جز امپراتورى‌هابسبورگ و در دریا جز مجموعه ناوگان چندین قدرت اروپایى هماوردى نداشت. از سوى دیگر، اکثریت اتباع متصرفات اروپایى سلطان، پیروان کلیساى ارتدوکس بودند که پس از جدایى از کلیساى رم در سال 1054 میلادى به رغم مساعى گاه خشونت بار اسقف رم، به پیروى از کلیساى کاتولیک<ref>Catholique به معناى اصیل و جامع.</ref> و پذیرش سالارى پاپ حاضر نشدند. کلیساى ارتدوکس در سایه فتوحات عثمانیان، جانى تازه گرفت و عثمانیان از جامعه ارتدوکس تا سده نوزدهم به نام ملت صدّیقه یاد مى‌کردند. <br>
{{پانویس}}
اوج گیرى روسیه که همزان با عصر انحطاط عثمانى و از عوامل مؤثر در زوال اقتدار آن بود، از دوران زمامدارى پطر کبیر تا انقلاب اکتبر 1336 قمرى / 1917 میلادى به صورت تهدیدى مهیب و مستمر براى امپراتورى عثمانى درآمد. روسیه نه تنها عثمانیان را از منتها الیه شمال شرقى تا شمال غربى امپراتوریشان، متوقف و محدود کرد و به عقب نشینى متوالى واداشت، بلکه با مداخله‌هاى گسترده مبتنى بر دعاوى متعدد، باعث درهم ریختن معادلات دولت عثمانى در قبال رعایاى مسیحى آن شد و زمینه تجزیه متصرفات اروپایى امپراتورى و جدایى طلبى اتباع ارمنى آن را در سده 13 قمرى / 19 میلادى فراهم ساخت. <br>
روس‌ها که تا اواخر قرن پانزدهم میلادى به صورت امیرنشین‌هایى خود مختار و پراکنده، باجگذار خان‌نشین آلتون اردو بودند، در دوران زمامدارى ایوان سوم (ایوان کبیر)، از نفوذ تاتارها رهایى یافته، پایه‌هاى دولت خود را بنانهادند. <br>
روسیه از دوران پطر کبیر، تزار<ref>گراندوک‌هاى مسکو از عهد سلطنت ایران چهارم ملقب به سخوف، لقب تزار را بر خود گذاردند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانى، ج 2، ص 514).</ref> غربگرا <ref>ر.ک.: رحیم رئیس نیا، ج 1، ص12و13</ref>، به این سو، در نبردهایش با عثمانى، چه به تنهایى و چه به اتفاق دیگر قدرت‌هاى مسیحى، بیشتر طرف پیروز بود تا آن جا که اخبار شکست‌هاى پیاپى عثمانى از روسیه، زنگ خطر را در همه خاورمیانه به صدا در آورد. پیشروى‌ها و مداخله‌جویى‌هاى پیاپى روسیه در امپراتورى عثمانى، دیگر قدرت‌هاى اروپایى را نیز نگران کرده، به واکنش وا مى‌داشت. مجموعه‌اى از این کنش‌ها و واکنش‌ها، مسأله شرق را پدید آورد که بروز برجسته آن، نبرد کریمه است. رؤیاى دیرینه روسیه براى تسلط بر بالکان و آسیاى صغیر، افزون بر حکایت کهنه جانشینى بیزانس و مسؤولیت تزارها در برابر کلیساى ارتودکس، در سده نوزدهم، حربه تازه‌اى نیز یافته بود و آن، پان اسلاولیسم یا اتحاد تمام اسلاوها تحت رهبرى روسیه بود. واپسین نزاع دیرپاى روسیه تزارى و امپراتورى عثمانى، در جنگ جهانى اول رقم خورد. بر اساس توافقات پنهان میان «متفقین»، امپراتورى عثمانى مى‌بایست فرو مى‌پاشید و در این میان، طبق قرارداد استانبول یا آستانه میان روسیه، انگلیس و فرانسه، روسیه به آرزوى دیرین خود یعنى تملک استانبول دست مى‌یافت؛ اما با پیروزى انقلاب بلشویک، روسیه تزارى که ظاهراً فاصله بسیارى با دستیابى بر آرزوى دیرینه‌اش نداشت، از میان رفت و بخش مهمى از نقشه‌هاى متفقین براى شرق میانه درهم‌ریخت. <br>
افشاى قراردادهاى سرّى متفقین از سوى بلشویک (نوامبر تا دسامبر 1917 م / 1336 ق) که با سیاست‌هاى اعلان شده ایشان و پاره‌اى از وعده‌ها در تعارض بود، متفقین و به ویژه انگلستان را نگران ساخت و سرانجام اگر چه با سقوط روسیه تزارى، استانبول از آن تزارها نشد، براى خلفاى عثمانى نیز پس از آن، دیر زمانى باقى نماند. <br>


=منابع و مآخذ=
== منابع ==
# استا نفوردجى.شاو، تاریخ امپراطورى عثمانى و ترکیه جدید.
# استا نفوردجی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید.
# اوزون چارشحال، تاریخ عثمانى، ص 514.
# اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ص 514.
# ایراماروین لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامى، قرن نوزدهم و بیستم.
# ایراماروین لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی، قرن نوزدهم و بیستم.
# برنارد لوئیس، ظهور ترکیه نوین.
# برنارد لوئیس، ظهور ترکیه نوین.
# پیرآمده ژویر، مسافرت به ارمنستان و ایران.
# پیرآمده ژویر، مسافرت به ارمنستان و ایران.
# چنگیز پهلوان، علماى ایران و جنبش اصلاحى مشروطیت.
# چنگیز پهلوان، علمای ایران و جنبش اصلاحی مشروطیت.
# رحیم رئیس نیا، ایران و عثمانى در آستانه قرن بیستم، ج 1.
# رحیم رئیس نیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، ج 1.
# سعید نفیسى، تاریخ اجتماعى و سیاسى ایران در دوره معاصر.
# سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر.
# عبدالحسین زرین‌کوب، روزگاران، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر.
# عبدالحسین زرین‌کوب، روزگاران، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر.
# عبدالعزیز محمد الشناوى، الدولة العثمانیه، دولة اسلامیة مفترى علیها، ج 1.
# عبدالعزیز محمد الشناوی، الدولة العثمانیه، دولة اسلامیة مفتری علیها، ج 1.
# لردکین راس، قرون عثمانى.
# لردکین راس، قرون عثمانی.
# مقصود فراستخواه، تضاد در اندیشه‌هاى توسعه در دوران قاجار»، فرهنگ توسعه، ماهنامه فرهنگى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، س 2، ش 8، تهران، مهر و آبان 1372.
# مقصود فراستخواه، تضاد در اندیشه‌های توسعه در دوران قاجار»، فرهنگ توسعه، ماهنامه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، س 2، ش 8، تهران، مهر و آبان 1372.
# ولادیمر باراسوویچ، تاریخ جدید کشورهاى عربى.
# ولادیمر باراسوویچ، تاریخ جدید کشورهای عربی.
# هامر پور گشتال، تاریخ امپراطورى عثمانى، ج 1.
# هامر پور گشتال، تاریخ امپراطوری عثمانی، ج 1.


=پانویس=
[[رده:مقاله‌ها]]
{{پانویس رنگی}}
[[رده:منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]
[[رده: مقالات]]
[[رده: مجله ها]]
[[رده: فصلنامه اندیشه تقریب]]
[[رده: کتاب‌های تقریبی]]
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۰ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۰۵

فصلنامه چهارم اندیشه تقریب
فصلنامه اندیشه تقریب
اطلاعات نشر سال اول، شماره چهارم، پاییز، 1384
عنوان مقاله زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی
نویسنده دکتر محمد حسین امیر اردوش[۱]
تعداد صفحات 13
بخش اندیشه‌ای
زبان فارسی

زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی در ایران قاجاری و امپراطوری عثمانی عنوان مقاله‌ای از بخش اندیشه‌ای فصلنامه اندیشه تقریب شماره چهارم می‌باشد که به قلم دکتر محمدحسین امیراردوش و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منتشر شده است. این مقاله در فصل پاییز، 1384 منتشر شده است.

چکیده

دستیابی و تحقق امت واحده در جهان اسلام، نیازمند شناخت زمینه‌های تاریخی و استفاده از تجربه‌های تلخ و شیرین این مسأله در اعصار گذشته است؛ از این رو، نگارنده به بررسی وضعیت دو کشور بزرگ یعنی ایران و عثمانی که در تعمیق ناهمسازگری‌های جهان اسلام نقش قابل توجهی داشتند، می‌پردازد و زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی را بررسی می‌کند. در این نوشته ابتدا وضعیت ایران در عصر قاجار و عوامل انحطاط تبیین، و زمینه‌های بروز اصلاح‌طلبی بیان شده، و پس از آن فرایند مزبور در امپراتوری عثمانی مورد بحث قرار گرفته است.

کلید واژه‌ها: وحدت اسلامی، امت واحده، عصر قاجار، عثمانی، انحطاط.

بی‌تردید برای تبیین فرایند تاریخی وحدت اسلامی در عصر قاجار، از بررسی وضعیت ایران و عثمانی در جایگاه دو کشوری که مؤثرترین نقش را در امر توسعه و تعمیق ناهمسازگری‌های جهان اسلام ایفا کرده‌اند، ناگزیریم. در این دوران، سرنوشت جهان‌اسلام در پایتخت این دو کشور رقم می‌خورد. آنچه در این پژوهش اهمیت دارد، بررسی پس زمینه‌ها و زمینه‌های طرح مسأله وحدت اسلامی در این عصر و پیامدهای آن دست از رویدادها و دگرگونی‌هایی است که در این مسیر تأثیر داشته است.

1. وضعیت ایران عصر قاجار

1ـ1. انحطاط کلی

اوج شکوه ایران در عصر صفوی و از سوی دیگر، آغاز انحطاط آن، در دوران فرمانروایی شاه عباس اول جستوجو می‌شود.[۲] این انحطاط با سقوط اصفهان در دامن شورشیان قندهار آشکار شده، به طور فراگیر ادامه می‌یابد. فاصله میان فرو افتادن اصفهان و برآمدن تهران، در روایات اروپایی، عصر انقلابات ایران و به تعبیر زرین کوب «عصر وحشت» خوانده می‌شود.[۳]، و سرانجام قاجارها، وارث ایرانی ویران می‌شوند. گزارش‌ها و سفرنامه‌های بیگانگان درباره ایران، از تفاوتِ فاحش ایرانِ پیش و پس از عصر وحشت حاکی است. ظاهراً دولتِ قاجار، چنانچه هم می‌خواسته نمی‌توانست روند این انحطاط و زوال را تغییر دهد؛ زیرا قاجارها افزون بر مشکلات مألوف سلسله‌های گذشته ایران، بی‌هیچ تمرینی، از تجربه دنیای جدیدی ناگزیر شدند که معادلات آن برای آنها ناشناخته بود؛ از این رو اوج دوران انحطاط ایران را می‌توان در عصر قاجار مشاهده کرد؛ روزگاری که ایران به حکم ویژگی‌های اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی، عملا بازیچه نقشه‌ها، تکنیک‌ها و معاملاتِ گسترش خواهانه عوامل جهانی استکبار شد. در تقسیم‌بندی‌های قراردادی ادوار تاریخی، به طور معمول، عصر جدید ایران در دوران قاجاریه آغاز می‌شود. [۴] قاجاریه، برخلاف ادعای انتساب به زاد و رود طایفه چنگیزخان، از ترکان غربی و از خویشاوندان طوایف بیات بوده‌اند.[۵] نقش آفرینی‌های ایشان با نهضت صفویه در تاریخ ایران، آغاز می‌شود. سرانجام پس از کشاکش‌های طولانی با افشاریه و زندیه، آقامحمدخان قاجار، به خواسته‌های نهفته ایلات قدرتمند در تاریخ ایران جامه عمل می‌پوشاند و سلطنت قاجاریه را در سال 1193 قمری / 1779 میلادی بنیان می‌نهد.
قاجاریه با وجود تظاهر به شعائر مذهبی شیعی نتوانست از پشتوانه مشروعیت مذهبیِ مایه‌داری بهره‌مند شود. آنچه نه تنها مشروعیت، بلکه اعتبار دولت قاجار در دورن و بیرون از مرزهای ایران را مخدوش کرد، درماندگی این دولت در برقراری رفاه، امنیت و عدالتِ نسبی در داخل کشور، مقابله با تجاوزها و زیاده‌طلبی‌های قدرت‌های اروپایی و بهره‌برداری مناسب از دستاوردهای فرهنگ و تمدن غرب بود. تنزّل چشمگیر وضعیت اجتماعی، اقتصادی، علمی و فرهنگی ایران در عصر قاجار حتی طبق معیارهای متعارف تاریخ ایران، گویای نابسامانی‌هایی بود جدا از آنچه به ساختار حاکمیت‌های ایرانی بر می‌گردد. دولت قاجار با وجود درماندگی در سامان داخلی و دفاع از صیانت و استقلال کشور، دولتی غیر مستعجل به شمار می‌رفت. برجسته‌ترین وجه تمایز ایران عصر قاجار با ادوار پیش از آن، یعنی حضور و نفوذ غرب در شرق، جهان اسلام و ایران و پیامدهای این هیمنه غربی و به عبارت دیگر مُعادلات جدید جهانی بود.
رشد گسترده تجارت جهانی، عوامل سنتی داخلی، ضعف اساسی اداره اقتصادی، نظام پدرشاهی و فردی و دسیسه‌ها و ترفندهای قدرت‌های استعماری غرب، ایران سده سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی را به سوی ورشکستگی اقتصادی و سرانجام به وابستگی خارجی سوق داد. در سرتاسر این دوره، ایران نه تنها با مرکزیت امپراتوری عثمانی، بلکه حتی با مصر که ولایت تابع قسطنطنیه بود نیز به شدت تفاوت داشت. ایران در مقایسه با آنها جمعیت کمتری داشت و حاکمیت قاجار نمی‌توانست اراده خود را بر اتباع متمرّد، به ویژه عشایر، تحمیل کند.[۶] نیروهای نظامی بسیار ضعیف، تشکیلات اداری ناکارامد و نظام مالی بسیار فرسوده و کهنه از ویژگی‌های بارز این دوره است.
در دوران فرمانروایی ناصرالدین شاه که نیم سده بر ایران فرمان راند، آرامش نسبی در مملکت برقرار بود و تجارت، رونق بیشتری یافت. بی‌تردید عقب ماندگی ایران قاجاری از امپراتوری عثمانی، از چشم زمامداران اروپایی پنهان نبود. این انحطاط ژرف و همه‌جانبه در ایران عصر قاجار، ایران را نه فقط در قیاس با امپراتوری عثمانی و حتی ولایت‌های تابعه آن مانند مصر و عراق، در موقعیت پایین‌تری قرار می‌داد، بلکه حتی در پاره‌ای از جهات، از همسایه جدید شرقی خود (افغانستان) که از سال 1160 قمری / 1747 میلادی، در پی قتل نادرشاه افشار و تجزیه ایران، میان جویندگان فرمانروایی، روند جدایی آن از ایران مرکزی آغاز شد و در بستر معادلات استعماری قدرت‌های غربی در سال 1273 قمری / 1857 میلادی، استقلالِ آن از ایران رسمیت بین‌المللی یافت نیز فرومانده بود.
معضل اساسی جانشینان آقا محمدخان قاجار این بود که در سده سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی که دنیا ترتیب و ترکیب گذشته خود را از دست داده بود، می‌خواستند به همان اسلوب سلاطین مقتدر گذشته حکم برانند. از سوی دیگر، محکومان ایشان یعنی مردم ایران از فرادست و فرودست، با محکومیت سلف ایشان، تفاوت یافته بودند. می‌توان گفت: این وضعیت، انحطاط معنوی را که یکی از پیشرفته‌ترین انواع انحطاط در جامعه ایرانی این دوران بوده است تشدید کرد. آنچه مسلّم است، انتقاد از انحطاط معنوی در ایران عصر قاجار، به بیگانگان منحصر نبوده و ایرانیان، خود به ویژه از عهد ناصری به این سو، انتقادهای تُندی از این نوع انحطاط در جامعه ایرانی به ویژه، هیأت حاکمه داشته‌اند. اگر‌چه استعمار غرب را نمی‌توان مسبّب اصلی در انحطاط کلی ایران و دیگر اجزای جهان اسلام شمرد، بدیهی است که قدرت‌های غربی به دلیل ماهیت استعماری در بهره‌جویی از مزایای انحطاط جهان اسلام، و زوال قدرت سیاسی در آن، به خود تردید، راه نداده و در تقویت و استمرار انحطاط و زوال فروگذار نبوده‌اند. کوشش‌های اصلاح‌طلبانه که همانند امپراتوری عثمانی به طور طبیعی از درون حاکمیت آغاز شد و به تحصیل فن‌آوری غرب به ویژه در زمینه نظامی معطوف بود، به بیرون از حاکمیت کشیده، و به تدریج بر تنوع گستره و ژرفای مطالبات اصلاح‌طلبانه، افزوده شد. [۷] در این میان، جنبش اتحاد اسلام، جدا از آن که یکی از جریان‌های اصیل اصلاح‌طلب در ایران عصر قاجار به شمار می‌آید، در بیداری ایرانیان و جوشش اصلاح‌طلبی بیرون از حاکمیت، نقش مؤثری داشت.

2ـ1. دو ویژگی عصر قاجار

عصر قاجار، همانند هر دوره دیگری دارای وجوه مشترک و مابه‌الامتیاز فراوانی با سایر دوره‌ها است. مهم‌ترین ویژگی این دوره، زنده بودن تاریخ آن است؛ به گونه‌ای که جامعه امروز ما، همچنان از این عصر اثر می‌پذیرد.[۸] از میان این ویژگی‌های متعدد، دو ویژگی همسایگی با غرب و اصلاحات، در پیوندی مستقیم با حوزه این پژوهش قرار دارد.

1ـ2ـ1. همسایگی با غرب

گستردگی و میزان تأثیرگذاری مناسبات غرب با ایران عصر قاجار به حدی است که می‌توان مهم‌ترین مابه‌الامتیاز ایران قاجاری با دیگر ادوار تاریخی ایران را در مناسبات ایران و غرب جست. یکی از پژوهش‌گران معاصر، از وجوه گوناگون به بیان تمایز این دوره با سایر ادوار تاریخی ایران پرداخته‌است. اولا به اعتقاد وی، آغاز روابط منظم ایران با دولت‌های خارجی در این دوره است. فعالیت روس‌ها و فرانسوی‌ها و نیز انگلیسی‌ها که ضد هم بوده‌اند، این دوره را جذّاب می‌کند. [۹] ثانیاً امر دیگری که سلسله قاجاریه را از سایر سلسله‌های سلطنتی ایران متمایز می‌سازد، برخورد و بلکه درگیری این سلسله با سیاست بین‌المللی است؛ زیرا تا آن روزگار، ایران از صحنه سیاست‌های اروپایی دور بوده است. ثالثاً دولت قاجاری در سال‌های آخر قرن هجدهم پایه‌گذاری، ولی گسترش و درخشش آن، تقریباً از آغاز قرن نوزدهم آغاز شد بدین معنا که اقدام‌های آقا محمدخان در جهت ایجاد دولت جدید از سال 1779 / 1193 پا گرفت و تاج‌گذاری وی در سال 1795 / 1210 انجام شد و سال 1800 مصادف با سال 1215، یعنی سومین سال سلطنت فتحعلی شاه است. سالیان آخر قرن هیجدهم و رخدادهای بزرگ آن، سبب دگرگونی‌های شتابزده و شگفت‌انگیز در حیات سیاسی و اقتصادی اروپا و در نتیجه در عرصه سیاست و اقتصاد دیگر مناطق جهان شد. رابعاً بر خلاف گذشته، ایران از نخستین سال‌های سلطنت قاجاریه مورد نظر سیاسیان و استعمارگران قرار گرفت. در آغاز قرن نوزدهم، دولت انگلستان، شبه قارّه هندوستان را تصرف کرده، و به صرف منابع ثروت این کشور دست زده، و دولت روسیه نیز به هندوستان چشم دوخته بود. سیاست بریتانیای کبیر در سراسر قرن نوزدهم، حفظ هندوستان از تجاوز افغانستان و ایران و روسیه و فرانسه بود. نفوذ دولت روس، باعث وحشت انگلستان شد و به همین جهت، در سراسر عصر قاجاریه، این دو کشور بزرگ و قدرتمند، ایران را میدان اعمال نفوذ خود قرار داده بودند.
باز شدن جا پای اروپائیان در منطقه، پاهایی که صاحبان آن، دیگر فقط سفیر و سیاح و تاجر و راهب نبود و بیشتر به نظامیان تعلق داشت و به ویژه حضور و نفوذ خزنده بریتانیا در هندوستان، هوشیاری ایرانیان را درباره حضور غرب در شرق برانگیخته بود. حضور و هیمنه قدرت‌های غربی در منطقه به مناسبات بین آنان و دولت قاجار، قالبی متفاوت از مناسبات میان واحدهای سیاسی مستقل داده، و چگونگی تعاملشان با ایران، بیش از هر چیز، متأثر از مناسبات آنان با یک‌دیگر بود. ماهیات مناسبات غرب با ایران در عصر قاجار، بیشتر جنبه سلطه‌جویانه و ادبیاتی آمرانه داشته است.
مناسبات آلمان با ایران به دلیل معادلات سیاسی که در اوایل قرن چهاردهم قمری / بیستم میلادی رقم می‌خورد و رعایت آداب در مناسبات سیاسی این کشور با ایران با دیگر قدرت‌های اروپایی، به ویژه انگلستان و روسیه متفاوت بود؛ از این رو، ذهن ایرانیان درباره آلمان، عاری از نفرتی بود که درباره روسیه و انگلستان در آن انباشت می‌شد. همچنین پیامدهای منفی نقش‌آفرینی فرانسه در ایران عصر قاجار، قائم به ذات نبوده، در حوزه مناسبات دو همسایه جدیدِ شمالی و جنوبی، یعنی روسیه و انگلستان، پیامدهایی تخریبی می‌یابد. از سوی دیگر، مناسبات دو همسایه جدید شمالی و جنوبی ایران، روسیه و انگلستان که از بزرگ‌ترین قدرت‌های استعماری اروپا به شمار می‌آمدند، با ایران قاجاری به گونه‌ای متفاوت از مناسبات میان واحدهای سیاسی مستقل بود؛ مناسباتی که از همسایگی آغاز، و به هم‌خانگی کشیده شد و چیزی نمانده بود که به صاحب خانگی بینجامد. جان کلام آن که مناسبات روس و انگلیس با ایران در دوره قاجار، عبارت از اشغال نظامی و تجزیه اراضی، اغتشاش آفرینی، نفوذ مسالمت‌آمیز با امتیازهای گوناگون سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، و... و هر گونه اخلال در اقدام و تلاش اصلاح‌طلبانه، درون و بیرون حاکمیت بود. نوسانات این مناسبات، بیش از هر چیز، از رقابت‌های این دو قدرت استعماری با یک‌دیگر اثر می‌پذیرفت. سلطه‌جویی‌های استعماری غرب و انحطاط کلی در ایران این عصر، یک‌دیگر را تغذیه می‌کردند و بدین ترتیب، چرخه‌ای ویران‌گر از تباهی را تشکیل داده بودند. میان آثار متعدّد و در مواردی متفاوت که فرایند همسایگی ایران با دو قدرت سلطه‌جوی اروپایی در شمال و جنوب ایران بر جامعه ایرانی عصر قاجار گذاشت، پدیداری و رشد حس نفرت از غرب و میل به اصلاح، تغییر و تجدد که ارتباطی تنگاتنگ با یک‌دیگر داشتند در جامعه ایرانی بود، و نفرت از غربیان میان ایرانیان با توسعه‌طلبی‌های ارضی روسیه تزاری در اوانِ عصر قاجار پدید آمد.

2ـ2ـ1. اصلاحات

اصلاحات در ایران عصر قاجار با رویکرد به غرب و کمابیش مترادف با مفاهیم تجدّد [۱۰] و توسعه است. نخستین تکاپوهای اصلاح‌طلبانه در عصر قاجار، هنگامی آغاز می‌شود که کمابیش دوره اصلاحات جدید در امپراتوری عثمانی آغاز شده بود. در ایران نیز همانند امپراتوری عثمانی انگیزه و اندیشه اصلاحات در تصادُم با غرب، بروز می‌کند. فراز و نشیب مناسبات غالباً خصم‌آلود ایران و غرب در عصر قاجار، نوساناتِ نبضِ اصلاحات را تعیین می‌کرد. از طرف دیگر، آشنایی ایرانیان با تمدن غرب و مشاهده مظاهر آزادی و حکومت‌های مردمی و جلوه‌های گوناگون دموکراسی باعث شد تا مردم ایران در مقابل استبداد سلاطین و امیران اعتراض، و از طریق اجتماع و اعتصاب مقاومت کنند؛ بدین جهت، سلسله قاجاریه واپسین سلسله سلاطین مطلقه ایران است. نهضت اصلاح‌طلبانه با رویکرد به غرب در ایران عصر قاجار، همانند امپراتوری عثمانی از درون حاکمیت آغاز شد و بیش از آن‌که متوجه زیرساخت‌های تمدن و فرهنگ غرب باشد، به دستیابی به فنون و مظاهر تمدن غربی به ویژه در عرصه نظامی توجه داشت. نخستین اقدام‌های محسوس اصلاح‌گرایانه در ایران، در حوزه حکمرانی شاهزاده خوشنام قاجار، عباس میرزا نایب‌السلطنه یعنی آذربایجان روی داد. عباس میرزا همانند سلیم سوم و محمود دوم که از امپراتوران اصلاح‌طلب شمرده می‌شوند، به پطر کبیر، تزار تجدد طلب که توانست روسیه را به سطح دولت‌های مقتدر اروپا برساند و به تهدید جدی برای جهان اسلام درآورد، به مثابه الگویی برای طرح‌ها و برنامه‌های خود می‌نگریست.[۱۱]
نهضت اصلاحات در ایران عصر قاجار همانند امپراتوری عثمانی همان گونه که به تدریج از درون حاکمیت به بیرون آن بسط می‌یافت، از لایه‌های رویین به زیر ساخت‌ها معطوف، و در رویکرد به غرب، از شکل‌گرایی و اقتباس مظاهر تمدن جدید، به مداقّه در علل پیشرفت غرب و بنیان‌های توسعه اجتماعی آن متوجه می‌شد. ناخشنودی از وضعیت موجود، فزونی، و مطالبات اجتماعی عمق می‌گرفت و اعتراض‌های عمومی به دو سوی چرخه تباهی یعنی استعمار غرب و استبداد مفلوک، نشانه می‌رفت.
در تقابل فرهنگی ـ تمدنی جهان اسلام با غرب در سده سیزدهم قمری، سه جریان پدید آمد:

  1. غرب‌گریزی و حالت افراطی آن، غرب‌ستیزی با انکار اهمیت تمدن و ترقیات جدید نظامی، اقتصادی و فنی غرب و تمام مظاهر آن؛
  2. غرب‌گرایی و حالت افراطی آن، غرب‌زدگی با استقبال از مظاهر و تمدن غرب با چشم‌پوشی از جنبه‌های منفی و رویه استعماری آن یا تسلیم بی‌درنگ و بی‌قید و شرط در برابر فرهنگ و تمدن غرب و پشت پا زدن به باورها، فرهنگ و تمدن اسلامی؛
  3. غرب‌شناسی، شناسایی واقع‌بینانه و همه‌جانبه غرب و اتخاذ موضع دفاع از حیات تمدّنی فرهنگی جهان اسلام با تجهیز به دستاوردهای جدید فرهنگ و تمدن غرب.

عباس میرزا را می‌توان نمونه بارز اصلاح‌طلبان جریان غرب‌گرا، سپهسالار را شخصیت بارز طیف افراطی غرب‌زدگی، و امیرکبیر را نمونه برجسته اصلاح‌طلبانه جریان غرب‌شناسی برشمرد.[۱۲] بی‌تردید مهم‌ترین دستاورد نهضت اصلاحات در عصر قاجار، مشروطیت است. فرجام تلاقی مطالبات پاره‌ای از اصلاح‌طلبان درون و به ویژه بیرون از حاکمیت و اعتراض‌های جایگزین کردن آن با حکومت قانون در قالب سلطنت مشروطه: و سلطه‌جویی‌های قدرت‌های استعماری غرب چه به صورت مداخله و چه به صورت ستیزه‌جویی‌های نظامی، در ایجاد تحولات ناخواسته و مسخ مشروطیت و به طور کلی، ناکارامدی‌های اصلاحات، نقشی مؤثر داشت.

2. وضعیت عثمانی

1ـ2. دوران انحطاط و زوال

این هنگام، یعنی اوج صعود و آغاز سقوط در تاریخ لبریز از فراز و نشیب امپراتوری عثمانی، دوران سلطنت سلیمان اول است. سلطان سلیمان که یگانه فرزند ذکور پدرش بود، بی‌نیاز از به‌کارگیری قانون «برادرکشی»، بر سریر امپراتوری جلوس کرد. نیم قرن فرمانروایی این سلطان، عثمانی عهد سلیمان را تا سالیان دراز که سال‌های انحطاط و زوال بود، در اذهان عثمانیان به صورت عصری طلایی در آورد که هماره تجدید آن را آرزو می‌نمودند و بسیاری از ایشان، علل نابسامانی‌های امپراتوری را در تخطی اخلاف وی از روش و منش و قواعد و قوانین او می‌دیدند.[۱۳] دوره حاکمیت سلیمان، با پیروزی طبقه دو شیرمه، کناره‌گیری سلطان از اداره فعال حکومت، افزایش قدرت زنان حرم، عدم کامیابی در حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی که سبب ناخشنودی بیشتر مردم شده بود و به دنبالِ آن قیام‌های توده‌ای در روملی و آناتولی مصادف بود. این مسائل، میراثی بود که جانشینان سلیمان طی قرن بعدی، با آن روبه‌رو بودند. [۱۴]
روند فروپاشی ساختار پیچیده حکومت و جامعه عثمانی از نیمه سلطنت سلیمان با شکوه آغاز شد و تقریباً تا پایان قرن هجدهم قمری / نوزدهم میلادی ادامه یافت. طی این دوره، قدرت امپراتوری رفته رفته رو به ضعف نهاد؛ سرزمین‌هایی از قلمرو امپراتوری جدا شد؛ سلطه امپریالیسم اروپا فزونی گرفت و سرانجام، طی قرن سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی امپراتوری را در آستانه ورود به دنیای جدید، به چنان وضعی دچار کرد که به مرد بیمار اروپا شهرت یافت. [۱۵] شکست عثمانیان در نبرد دریایی لپانتو یا انیدبختی از قوای اتحاد مقدس (اتحاد سه گانه پاپ نشین، اسپانیا و ونیز)، اسطوره شکست‌ناپذیری عثمانیان را در هم فرو ریخت. برای نخستین بار، اروپا به تدریج دریافت که عثمانی‌ها به اندازه گذشته قدرتمند نیستند و با این تغییرات، احساس پیروزی، همه اروپا را در خود فرا گرفته بود.[۱۶]
سیر زوال اقتدار و عظمت امپراتوری عثمانی را می‌توان در معاهده‌های آن و قدرت‌های اروپایی مشاهده کرد. اروپا با آگاهی از شدت ضعف نیروهای عثمانی، در موضع تهاجمی قرار گرفت. [۱۷] و نبردی بی‌امان را با امپراتوری عثمانی دنبال کرد تا این که سرانجام، معاهده صلح کارلو وتیز یا قارلونجه[۱۸]، به این سلسله از نبردها پایان داد. این عهدنامه، مشخص‌کننده پایان یک دوره و آغاز دوره‌ای دیگر بود. این نخستین بار بود که امپراتوری عثمانی، پیمان اصلی را در جایگاه قدرتی مغلوب در جنگی کاملا قطعی امضا می‌کرد و به واگذاری سرزمین‌های گسترده‌ای که مدت‌ها تحت نظر حکومت عثمانی قرار داشت، به دشمنان کافر وادار می‌شد.
در عهدنامه دیگری تحت عنوان پاسارووتیز که با میانجیگری انگلستان و هلند به یک دور دیگر از نبردهای عثمانی با اتریش و ونیز پایان داد، بخش‌های گسترده‌تری از متصرفات اروپایی ـ عثمانی را از آن جدا ساخت. معاهدات کارلووتیز و بیشتر از آن، پاسارووتیز که هر دو بر اساس قانون بین‌المللی و عرف دیپلماسی غربی منعقد شده بود، موقعیت امپراتوری عثمانی را با غرب در جایگاه قدرت رو به قهقرا و دیگر، نه رو به توسعه، مهر کرده بود.
از طرفی، معاهده کوچک قینارجا[۱۹]، تحقیر جدیدی بود که بر امپراتوری عثمانی تحمیل شد. این معاهده که از زیانبارترین سندهای تاریخ عثمانی است، گویای آن بود که از این پس، خطرناک‌ترین و بی‌ملاحظه‌ترین خصم این امپراتوری پیر، امپراتوری جوان روسیه است. طبق این عهدنامه، سلطان نه تنها به صرفنظر از سرزمین‌های فتح شده‌ای مجبور بود که ساکنان آن مسیحی بودند، بلکه اجبار داشت از سرزمین‌های قدیم مسلمان نشین در کریمه نیز صرفنظر کند. [۲۰] به تعبیر دیگر، این معاهده، نقطه آغاز سیاست نو تجزیه از داخل بود. در زمینه‌های مذهبی، بذرهای آن، اختلال داخلی را که روس‌ها در آینده، خود را در آن، استاد نشان می‌دادند، افشاند. دیگر معاهده‌های دولت عثمانی و قدرت‌های اروپایی نظیر معاهده سیستووا، صلح یاسی، پیمان بوخارست و... کمابیش معاهده‌های پیشین را تعقیب می‌کرد. در مجموع، دولت عثمانی به صورت دولتی مغبون و مغلوب در آمده بود که مرزهایش تحدید می‌شد و مداخله‌های قدرت‌های اروپایی در امور داخلی آن، رویه وسعت می‌نهاد تا جایی که در قرن سیزدهم قمری تا سالیان دراز، بقای امپراتوری عثمانی به میزان بسیاری مرهون رقابت قدرت‌های غربی با یک‌دیگر و هراس این قدرت‌ها از سرنوشت سرزمین‌های امپراتوری عثمانی در صورت سقوط قسطنطنیه بود.

2ـ2. عوامل انحطاط و زوال

عوامل انحطاط و زوال این امپراتوری جهانی [۲۱] که بیش از شش قرن (از میانه تاریخ، آغاز و در تاریخ معاصر پایان می‌گیرد)، در سه قارّه پیر حاکمیت داشت، بی‌تردید عاری از تعدّد، تنوع و پیچیدگی نیست. در طبقه‌بندی کلی، این عوامل به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم می‌شوند.
به سه عامل از مهم‌ترین عواملی که فرجام امپراتوری عثمانی را رقم زدند می‌توان اشاره کرد. از این سه عامل، عامل درونی (سلاطین ضعیف ـ سلطنت حرمسرا)، دیگری بیرونی (روسیه) و سومی، درونی، بیرونی (عقب‌ماندن از غرب) را می‌توان نام برد. شایان ذکر است که از صفویه در جایگاه عامل دیگری که کمابیش هموزن سه عامل پیش‌گفته در تضعیف عثمانی مؤثر بوده است می‌توان نام برد.

1ـ2ـ2. سلاطین ضعیف، سلطنت حرمسرا

قلب نظام عثمانی یا نهاد سلطنت از دوره حکومت سلیم دوم، سلیم زرد[۲۲] یا سلیم دائم الخمر به بعد، بیشتر بیمار بود. غالب مورخان، سلاطین عثمانی را به دو دوره یا مجموعه تقسیم کرده‌اند: مجموعه‌ای دهگانه، زنجیره‌ای از پادشاهان توانمند و بیست و ششگانه و سلسله‌ای از پادشاهان ضعیف با استثنائاتی چند. سلاطین مجموعه اول که از عثمان اول آغاز می‌شود و با سلیمان قانونی پایان می‌پذیرد، نزدیک به سه قرن فرمانروایی، دولت عثمانی را از امیرنشینی کوچک به امپراتوری عظیم و بزرگ‌ترین قدرت عصر تبدیل ساخت. در دوران سلاطین مجموعه دوم که از سلیم دوم آغاز می‌شود و با سلطان محمد ششم، وحیدالدین پایان می‌پذیرد، امپراتوری از پیشروی باز ایستاد و مراحل اضمحلال آن، یعنی دوران انحطاط و زوال طی می‌شود؛ البته در این مجموعه، استثنائاتی چند می‌توان یافت؛ اما در این ادوار مستثنا که عثمانی به پیروزی‌هایی محدود دست می‌یابد و فتوحاتی نیز صورت می‌گیرد، روند اضمحلال کلی امپراتوری متوقف نمی‌شود؛ البته نباید از دیده دور داشت که خارج از قلمرو امپراتوری، وضعیت و تحولات دیگری نیز در کار بود که حتی مقتدرترین سلاطین و کارامدترین کارگزاران حکومتی، برای کنترل یا چاره اندیشی درباره آنها توانا نبود. از جمله، قدرت فزاینده کشورهای مستقل ملی در اروپا که پیشرفت‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی و خاصّه فرهنگی، آنان را در موضعی بسیار قدرتمندتر از آنچه تا آن زمان سلاطین بزرگ سده‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی با آن مواجه شده بودند، قرار داد.[۲۳] در این میان، حرمسرای سلطان، نقش بسیار مؤثری ایفا می‌کرد. فقدان قانونی نهادینه در تعیین جانشین سلطان، دورنمای وسوسه انگیزی برای زنان متعدد حرم ترسیم می‌کرد تا تمام تلاش خود را به منظور فراهم ساختن زمینه‌های صعود فرزند خود یا محبوب‌ترین فرزندش به تخت سلطنت فراهم آورد. این تکاپوی زنانه، همواره با جناح‌بندی‌های قدرت میان دیوانیان یا نهاد دبیری (قلمیه)، نظامیان یا نهاد نظامی (سیفیه) و عالمان یا نهاد علمی (علمیه) گره می‌خورد. فتنه از درِ سعادت برمی‌خاست و درِ دولت را فرا می‌گرفت.[۲۴]
دسیسه چینی‌های حرم سلطان، با همکاری جناحی از دیوان‌سالاران در به تخت نشاندن سلیم دوم را می‌توان آغازی رسمی و مؤثر برای مداخله‌های حرمسرا در امور دولت عثمانی شمرد. [۲۵] و در دوران سلطنت سلیم دوم است که نفوذ زنان حرمسرا به اوج خود می‌رسد و سلطنت زنان را برقرار می‌کند که تا یک قرن پس از آن ادامه یافت. [۲۶] در همین دوره، سنت برادرکشی که به منظور پرهیز از بروز اختلاف و درگیری در خانواده سلطنتی مرسوم شده بود، از بین رفت. نظام جانشینی کارامدترین فرزند سلطان، جای خود را به نظامی داد که طیّ آن، بزرگ‌ترین منسوب یا عضو ذکور خاندان سلطنتی، زمام امور را در دست می‌گرفت.
به تدریج، از نیمه دوم قرن یازدهم قمری / هفدهم میلادی از قدرت دیرینه حرمسرا بر امور سیاسی استانبول کاسته، و معادلات جدید و پیچیده‌تری بر سرنوشت دربار عثمانی چیره شد که دایره آن در سده‌های سیزدهم قمری / نوزدهم میلادی، دسته‌بندی‌های سیاسی بیرون از باب عالی را نیز فرا می‌گرفت.

2ـ2ـ2. امپراتوری روسیه

تا پیش از آن که روسیه در قالب امپراتوری مقتدر و ستیزه‌جو ظاهر شود، عثمانی در غرب، در خشکی جز امپراتوری‌هابسبورگ و در دریا جز مجموعه ناوگان چندین قدرت اروپایی هماوردی نداشت. از سوی دیگر، اکثریت اتباع متصرفات اروپایی سلطان، پیروان کلیسای ارتدوکس بودند که پس از جدایی از کلیسای رم در سال 1054 میلادی به رغم مساعی گاه خشونت بار اسقف رم، به پیروی از کلیسای کاتولیک[۲۷] و پذیرش سالاری پاپ حاضر نشدند. کلیسای ارتدوکس در سایه فتوحات عثمانیان، جانی تازه گرفت و عثمانیان از جامعه ارتدوکس تا سده نوزدهم به نام ملت صدّیقه یاد می‌کردند.
اوج گیری روسیه که همزان با عصر انحطاط عثمانی و از عوامل مؤثر در زوال اقتدار آن بود، از دوران زمامداری پطر کبیر تا انقلاب اکتبر 1336 قمری / 1917 میلادی به صورت تهدیدی مهیب و مستمر برای امپراتوری عثمانی درآمد. روسیه نه تنها عثمانیان را از منتها الیه شمال شرقی تا شمال غربی امپراتوریشان، متوقف و محدود کرد و به عقب‌نشینی متوالی واداشت، بلکه با مداخله‌های گسترده مبتنی بر دعاوی متعدد، باعث درهم ریختن معادلات دولت عثمانی در قبال رعایای مسیحی آن شد و زمینه تجزیه متصرفات اروپایی امپراتوری و جدایی‌طلبی اتباع ارمنی آن را در سده 13 قمری / 19 میلادی فراهم ساخت.
روس‌ها که تا اواخر قرن پانزدهم میلادی به صورت امیرنشین‌هایی خود مختار و پراکنده، باجگذار خان‌نشین آلتون اردو بودند، در دوران زمامداری ایوان سوم (ایوان کبیر)، از نفوذ تاتارها رهایی یافته، پایه‌های دولت خود را بنانهادند.
روسیه از دوران پطر کبیر، تزار[۲۸] غربگرا [۲۹]، به این سو، در نبردهایش با عثمانی، چه به تنهایی و چه به اتفاق دیگر قدرت‌های مسیحی، بیشتر طرف پیروز بود تا آن جا که اخبار شکست‌های پیاپی عثمانی از روسیه، زنگ خطر را در همه خاورمیانه به صدا در آورد. پیشروی‌ها و مداخله‌جویی‌های پیاپی روسیه در امپراتوری عثمانی، دیگر قدرت‌های اروپایی را نیز نگران کرده، به واکنش وا می‌داشت. مجموعه‌ای از این کنش‌ها و واکنش‌ها، مسأله شرق را پدید آورد که بروز برجسته آن، نبرد کریمه است. رؤیای دیرینه روسیه برای تسلط بر بالکان و آسیای صغیر، افزون بر حکایت کهنه جانشینی بیزانس و مسؤولیت تزارها در برابر کلیسای ارتودکس، در سده نوزدهم، حربه تازه‌ای نیز یافته بود و آن، پان اسلاولیسم یا اتحاد تمام اسلاوها تحت رهبری روسیه بود. واپسین نزاع دیرپای روسیه تزاری و امپراتوری عثمانی، در جنگ جهانی اول رقم خورد. بر اساس توافقات پنهان میان «متفقین»، امپراتوری عثمانی می‌بایست فرو می‌پاشید و در این میان، طبق قرارداد استانبول یا آستانه میان روسیه، انگلیس و فرانسه، روسیه به آرزوی دیرین خود یعنی تملک استانبول دست می‌یافت؛ اما با پیروزی انقلاب بلشویک، روسیه تزاری که ظاهراً فاصله بسیاری با دستیابی بر آرزوی دیرینه‌اش نداشت، از میان رفت و بخش مهمی از نقشه‌های متفقین برای شرق میانه درهم‌ریخت.
افشای قراردادهای سرّی متفقین از سوی بلشویک (نوامبر تا دسامبر 1917 م / 1336 ق) که با سیاست‌های اعلان شده ایشان و پاره‌ای از وعده‌ها در تعارض بود، متفقین و به ویژه انگلستان را نگران ساخت و سرانجام اگر‌چه با سقوط روسیه تزاری، استانبول از آن تزارها نشد، برای خلفای عثمانی نیز پس از آن، دیر زمانی باقی نماند.

پانویس

  1. دکترای تاریخ.
  2. عبدالحسین زرین کوب، ص53و54.
  3. همان، ص 95
  4. ایراماروین لاپیدوس، ص 37.
  5. سعید نفیسی، ج 1، ص 16 و 25ـ28.
  6. پیرآمده ژویر، ص 289.
  7. (چنگیز پهلوان، ص 249.
  8. همان، ص 237و238 (اظهارات عباس زریاب خوئی و جواد شیخ الاسلامی).
  9. همان، ص 237.
  10. Modernity.
  11. ر. ک. : ولادیمر باراسوویچ، ص 43.
  12. مقصود فراستخواه، 1372: ص 8.
  13. ر. ک: برنارد لوئیس، ص 104 و ایراماروین لاپیروس، ص 69.
  14. همان، ص 200و201.
  15. استا نفوردجی. شاو، ج 1، ص 242.
  16. همان، ص 308.
  17. همان، ص375.
  18. کارلووتیز یا قارلونجه، واقع در ساحل راست رود دانوب در نزدیکی بلگراد.
  19. کوچک قینارجی یا کوچک کینارجا، شهری واقع در جنوب شرقی سیلستریا در بلغارستان.
  20. برنارد لوئیس، ص 48.
  21. لردکین راس، ص 632
  22. «به سبب رنگ چهره‌اش به او ساری سلطان سلیم (به معنای زرد و بو: نگارنده) می‌گفتند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ج 3، ص 47 و ر. ک. : استانفوردجی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ج 1، ص 303).
  23. استانفور. جی. شاو، ج 1، ص 293؛ عبدالعزیز محمد الشناوی، ج 1، ص 346.
  24. هامر پور گشتال، ج 1، ص 675.
  25. (ر. ک: استانفوردجی. شاو، ص 179.
  26. همان، ج 1، ص 309.
  27. Catholique به معنای اصیل و جامع.
  28. گراندوک‌های مسکو از عهد سلطنت ایران چهارم ملقب به سخوف، لقب تزار را بر خود گذاردند. (اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ج 2، ص 514).
  29. ر. ک. : رحیم رئیس نیا، ج 1، ص12و13

منابع

  1. استا نفوردجی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید.
  2. اوزون چارشحال، تاریخ عثمانی، ص 514.
  3. ایراماروین لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی، قرن نوزدهم و بیستم.
  4. برنارد لوئیس، ظهور ترکیه نوین.
  5. پیرآمده ژویر، مسافرت به ارمنستان و ایران.
  6. چنگیز پهلوان، علمای ایران و جنبش اصلاحی مشروطیت.
  7. رحیم رئیس نیا، ایران و عثمانی در آستانه قرن بیستم، ج 1.
  8. سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر.
  9. عبدالحسین زرین‌کوب، روزگاران، روزگاران دیگر از صفویه تا عصر حاضر.
  10. عبدالعزیز محمد الشناوی، الدولة العثمانیه، دولة اسلامیة مفتری علیها، ج 1.
  11. لردکین راس، قرون عثمانی.
  12. مقصود فراستخواه، تضاد در اندیشه‌های توسعه در دوران قاجار»، فرهنگ توسعه، ماهنامه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، س 2، ش 8، تهران، مهر و آبان 1372.
  13. ولادیمر باراسوویچ، تاریخ جدید کشورهای عربی.
  14. هامر پور گشتال، تاریخ امپراطوری عثمانی، ج 1.