امام صادق پایه‌گذار علوم و حوزههای اسلامی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
جز (جایگزینی متن - 'مى‏کند' به 'می‌کند')
جز (جایگزینی متن - 'مى‏دانند' به 'می‌‏دانند')
خط ۱۸۱: خط ۱۸۱:
اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنى اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمى‏شد.  
اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنى اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمى‏شد.  


در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه مى‏دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مى‏کرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،
در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه می‌‏دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مى‏کرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،


و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد . <ref>منصور با امام صادق به یک وضع عجیبى رفتار مى‏کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مى‏داد و یک‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل مى‏کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشى و هتّاکى نمود که مى‏کشمت، گردنت را مى‏زنم، تو علیه من تبلیغ مى‏کنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنین مى‏کنى، چنان مى‏کنى، و امام خیلى با نرمش جواب مى‏داد.</ref>  مى‏گوید: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم؛ نه مى‏توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى‏توانم تحملش کنم،
و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد . <ref>منصور با امام صادق به یک وضع عجیبى رفتار مى‏کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مى‏داد و یک‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل مى‏کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشى و هتّاکى نمود که مى‏کشمت، گردنت را مى‏زنم، تو علیه من تبلیغ مى‏کنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنین مى‏کنى، چنان مى‏کنى، و امام خیلى با نرمش جواب مى‏داد.</ref>  مى‏گوید: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم؛ نه مى‏توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى‏توانم تحملش کنم،

نسخهٔ ‏۲۶ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۱۶

متن ذیل قسمتهائی از سخنرانی شهید مطهری است که در زمینه اوضاع فرهنگی زمان امام صادق علیه السلام در مقایسه با شرائط زمانی ائمه دیگر ایراد شده است . در این سخنرانی نقش امام صادق در تاسیس و گسترش علوم اسلامی و نیز پایه گذاری حوزه های شیعی و سنی که همچنان استمرار دارد توسط آن حضرت تبیین شده است .

امام صادق علیه السلام پایه گذار علوم و حوزه های اسلامی(سنی و شیعی)

در اواخر دوره بنى امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنى العباس عموماً- بالخصوص در ابتداى آن- اوضاع طور دیگرى شد به گونه‏اى که اولًا حریت فکرى در میان مردم پیدا شد.


و ثانیاً شور و نشاط علمى در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمى‏اى که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتى با این شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسلامى (یعنى علومى که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمتهاى مختلف ادبیات) و یا علومى که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشرى است، یعنى علوم کلى انسانى است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

این را در کتب تاریخ نوشته‏ اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمى‏ فوق‏ العاده‏اى پیدا مى‏شود و زمینه براى اینکه اگر کسى متاع فکرى دارد عرضه بدارد، فوق‏ العاده آماده مى‏گردد؛

یعنى همان زمینه ‏اى که در زمانهاى سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، یک‏دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید.

البته در این امر عوامل زیادى دخالت داشت که اگر بنى العباس هم مى‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهاى دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیاى اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از همه‏شان قوى‏تر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینى‏ها و سوریه‏اى‏ها بودند که این مناطق یکى از مراکز تمدن آن عصر بود.


این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را براى اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند مى‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمى‏کردند، ولى ملتهاى دیگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش مى‏کردند که حد نداشت، روى کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب مى‏کردند.

جنگ عقاید

در این زمان، ما مى‏بینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ مى‏شود و چگونه داغ مى‏شود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنى بحثهایى شروع مى‏شود.

طبقه‏ اى به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنى کسانى که قرآن را قرائت مى‏کردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحى به مردم مى‏آموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد.) یکى مى‏گفت من قرائت مى‏کنم و قرائت خودم را روایت مى‏کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابى پیغمبر، که اغلب اینها به حضرت امیر مى‏رسند.


دیگرى مى‏گفت من [قرائت خودم را روایت مى‏کنم‏] از فلان کس از فلان کس از فلان کس. مى‏آمدند در مساجد مى‏نشستند و به دیگران تعلیم قرائت مى‏دادند، و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت مى‏کردند، چون غیر عربها بودند که با زبان عربى آشنایى درستى نداشتند و علاقه وافرى به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت مى‏آمد در مسجد مى‏نشست و عده زیادى جمع مى‏شدند که از او قرائت بیاموزند. احیاناً اختلاف قرائتى هم پیدا مى‏شد.

از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانى قرآن بود که آیا معنى این آیه این است یا آن؟

بازار مباحثه داغ بود، آن مى‏گفت معنى آیه این است، و این مى‏گفت معنى آیه آن است.

و همین‏طور بود در حدیث و روایاتى که از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگى بود براى کسى که حافظ احادیث بود؛ مى‏نشست و مى‏گفت که من این حدیث را از کى از کى از پیغمبر روایت مى‏کنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلًا به این عبارت است؟.


از اینها بالاتر نحله ‏هاى فقهى بود. مردم مى‏آمدند مسأله مى‏پرسیدند، همین‏طور که الآن مى‏آیند مسأله مى‏پرسند. طبقاتى به وجود آمده بودند- در مراکز مختلف- به نام «فقها» که باید جواب مسائل مردم را مى‏دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاک است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.

مدینه خودش یکى از مراکز بود، کوفه یکى از مراکز بود که ابوحنیفه در کوفه بود. بصره مرکز دیگرى بود. بعدها که در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد یک مراکزى هم به تدریج در آن نواحى تشکیل شد، و هر شهرى از شهرهاى اسلامى خودش مرکزى بود.

مى‏گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مکتب بودند، آنها شاگرد آن مکتب؛ و یک جنگ عقایدى هم در زمینه مسائل فقهى پیدا شده بود.


از همه اینها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحثهاى کلامى بود. از همان قرن اول طبقه‏اى به نام «متکلّم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق مى‏بینیم و حتى به بعضى از شاگردانشان مى‏فرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولى بحث مى‏کردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتى از قرآن که مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟


آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحى بحث مى‏کردند، درباره شیطان بحث مى‏کردند، درباره توحید و ثنویّت بحث مى‏کردند، درباره اینکه آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانى نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتى ندارد بحث مى‏کردند، درباره قضا و قدر بحث مى‏کردند، درباره جبر و اختیار بحث مى‏کردند. یک بازار فوق‏العاده داغى متکلمین به وجود آورده بودند.


از همه اینها خطرناک‏تر- نمى‏گویم داغ‏تر، و نمى‏گویم مهم‏تر- پیدایش طبقه‏اى بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روى هرحسابى بود- آزادى داشتند. حتى در حرمین، یعنى مکه و مدینه، و حتى در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبى مى‏نشستند و حرفهایشان را مى‏زدند، البته به عنوان اینکه بالاخره فکرى است، شبهه‏اى است براى ما پیدا شده و باید بگوییم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند، طبقه‏ اى بودند که با زبانهاى زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانى را که در آن زمان بیشتر زبان علمى بود مى‏دانستند، بسیارى از آنها زبان یونانى مى‏دانستند، بسیارى‏شان ایرانى بودند و زبان فارسى مى‏دانستند، بعضى زبان هندى مى‏دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، که این هم یک بحثى است که اصلًا ریشه زندقه در دنیاى اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانویهاست.


جریان دیگرى که مربوط به این زمان است (همه، جریانهاى افراط و تفریطى است) جریان خشکه‏مقدسى متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع کردند، یعنى ما طلوع متصوفه را به طورى که اینها یک طبقه‏اى را به وجود آوردند و طرفداران زیادى پیدا کردند و در کمال آزادى حرفهاى خودشان را مى‏گفتند در زمان امام صادق مى‏بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشکه‏مقدسى افتاده بودند. اینها به عنوان نحله‏اى در مقابل اسلام سخن نمى‏گفتند، بلکه اصلًا مى‏گفتند حقیقت اسلام آن است که ما مى‏گوییم.


اینها یک روش خشکه‏مقدسى عجیبى پیشنهاد مى‏کردند و مى‏گفتند اسلام نیز همین را مى‏گوید و همین، یک زاهدمآبى غیر قابل تحملى!.

خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله‏ اى بودند.

برخورد امام صادق با جریانهاى فکرى مختلف‏

ما مى‏بینیم که امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد کرده است. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهاى قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آنها چرااین‏جور غلط مى‏گویند، اینها چرا چنین مى‏گویند، آیات را این‏طور باید تفسیر کرد.


در باب احادیث هم که خیلى واضح است، مى‏فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر روایت مى‏کنیم.

در باب نحله فقهى هم که مکتب امام صادق قوى‏ترین و نیرومندترین مکتبهاى فقهى آن زمان بوده به طورى که اهل تسنن هم قبول دارند.


تمام امامهاى اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى کرده‏ اند.

در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنیفه است، و نوشته ‏اند ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در کتابهاى خود آنها مى‏خوانیم که گفته‏ اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَکَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود.

(نعمان اسم ابوحنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطىّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانى هستند.)


مالک بن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام مى‏آمد و به شاگردى امام افتخار مى‏کرد.

شافعى در دوره بعد بوده ولى او شاگردى کرده شاگردان ابوحنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردى در یک جهت به امام مى‏رسد. و همین‏طور دیگران.


حوزه درس فقهى امام صادق از حوزه درس تمام فقهاى دیگر بارونق‏تر بوده است که حال من شهادت بعضى از علماى اهل تسنن در این جهت را عرض مى‏کنم.

سخنان برخی از دانشمندان اهل سنت در باره امام صادق علیه السلام

مالک بن انس ‏

مالک بن انس که در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسى بوده است. مى‏گوید: من مى‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ کانَ کثیرَ التبسُّمِ» و خیلى زیاد تبسم داشت، یعنى به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود؛ و از آدابش این بود که وقتى اسم پیغمبر را در حضورش مى‏بردیم رنگش تغییر مى‏کرد (یعنى آن‏چنان نام پیغمبر به هیجانش مى‏آورد که رنگش تغییر مى‏کرد). من زمانى با او آمد و شد داشتم.


بعد، از عبادت امام صادق نقل می‌کند که چقدر این مرد عبادت مى‏کرد و عابد و متقى بود. آن داستان معروف را همین مالک نقل کرده که مى‏گوید در یک سفر با امام با هم به مکه مشرف مى‏شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و مى‏خواستیم لبّیک بگوییم و رسماً مُحرم شویم.


همان‏طور سواره داشتیم محرم مى‏شدیم، ما همه لبّیک گفتیم، من نگاه کردم دیدم امام مى‏خواهد لبّیک بگوید امّا چنان رنگش متغیر شده و آن‏چنان مى‏لرزد که نزدیک است از روى مرکبش‏ به روى زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرمایید، چاره‏اى نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به کى بگویم لبّیک؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیک» آن وقت من چه کنم؟!.

این روایتى است که مرحوم آقا شیخ عباس قمى و دیگران در کتابهایشان نقل مى‏کنند، و همه نقل کرده‏ اند. راوى این روایت چنانکه گفتیم مالک بن انس امام اهل تسنن است.


همین مالک مى‏گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به قلب بشر خطور نکرده مردى بافضیلت‏تر از جعفر بن محمد.


محمد شهرستانى صاحب کتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متکلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجرى و مرد بسیار دانشمندى است. او در این کتاب، رشته‏ هاى دینى و مذهبى و از جمله رشته ‏هاى فلسفى در همه دنیا را تشریح کرده است.


در یک جا که از امام صادق نام مى‏برد مى‏گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمى جوشان داشت «وَ ادَبٍ کامِلٍ فِى الْحِکْمَةِ» و در حکمت، ادب کاملى داشت، «وَ زُهْدٍ فِى الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‏العاده مرد زاهد و باتقوایى بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت کرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه مى‏کرد: وَ یُفیضُ عَلَى الْمَوالى لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتى هم به عراق آمد. بعد اشاره به کناره‏گیرى امام از سیاست می‌کند و مى‏گوید: «وَ لا نازَعَ فِى الْخِلافَةِ احَداً» (با احدى در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)


او این کناره‏گیرى را این‏طور تأویل می‌کند، مى‏گوید: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود که اعتنایى به این مسائل نداشت.» من نمى‏خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست که امام تا چه حد در دریاى معرفت غرق بود. مى‏گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فى بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فى شطٍّ» آن که در دریاى معرفت غرق باشد خودش را در شط نمى‏اندازد (مى‏خواهد بگوید این‏جور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّى‏ الى‏ ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن که بر قله حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمى‏ترسد.

همین شهرستانى که این سخن را درباره امام صادق مى‏گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در کتاب الملل و النّحل آن‏چنان شیعه را مى‏کوبد که حد ندارد، ولى براى امام صادق تا این مقدار احترام قائل است، و این یک حسابى است.

امروز خیلى از علما در دنیا هستند که با اینکه با مذهب تشیع فوق‏ العاده دشمن و مخالفند ولى براى شخص‏ امام صادق که این مذهب به او منتسب است احترام قائل‏اند. لا بد پیش خودشان این‏طور توجیه مى‏کنند که آن چیزهایى که مخالف نظر آنهاست از امام صادق نیست؟

ولى به هر حال براى شخص امام صادق احترام فوق‏العاده‏اى قائل هستند.

حمد امین‏

از معاصرین خودمان احمد امین مصرى صاحب کتاب فجر الاسلام و ضُحَى الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام که از کتابهاى فوق‏العاده مهم اجتماعى قرن اخیر است، به این بیمارى ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتى در زمینه تشیع نداشته است. با شیعه خیلى دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق یک احترامى قائل است که من که همه کتابهاى او را خوانده‏ام [مى‏دانم‏] هرگز چنین احترامى براى امامهاى اهل تسنن قائل نیست. کلماتى در حکمت از امام نقل می‌کند که فوق‏العاده است و من ندیده‏ام که یک عالم شیعى این کلمات را نقل کرده باشد.

جاحظ

به نظر من اعتراف جاحظ از همه اینها بالاتر است. جاحظ یک ملّاى واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یک ادیب فوق‏العاده ادیبى است، و تنها ادیب نیست، تقریباً مى‏شود گفت یک جامعه ‏شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست.

کتابى نوشته به نام کتاب الحیوان که حیوان‏شناسى است و امروز نیز مورد توجه علماى اروپایى است و حتى چیزهایى در کتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا کرده‏اند که مى‏گویند در دنیاى آن روز- در دنیاى یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینکه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیاى اسلام نشده بود. براى اولین بار این نظریات در کتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.

جاحظ نیز یک سنى متعصب است. او مباحثاتى دارد با بعضى از شیعیان که برخى او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبى دانسته‏اند، که البته من نمى‏توانم بگویم او ناصبى است (در مباحثاتش یک حرفهایى مطرح کرده). زمانش با زمان امام صادق تقریباً یکى است. شاید اواخر عمر حضرت صادق را درک کرده باشد در حالى که کودک بوده؛ و یا حضرت صادق یک نسل قبل از اوست. غرض این است که زمانش نزدیک به زمان امام صادق است.

تعبیرش راجع به امام صادق چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذى مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد که دنیا را علم و فقاهت او پر کرد «وَ یُقالُ انَّ ابا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ کَذلِکَ سُفْیانُ الثُّورىُّ» و گفته مى‏شود ابوحنیفه و سفیان ثورى- که یکى از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‏اند.

میر على هندى‏

میر على هندى از معاصرین خودمان که او نیز سنى است، درباره عصر امام صادق این‏طور اظهار نظر می‌کند، مى‏گوید: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فى ذلِکَ الْحینِ قَدْ ساعَدَ عَلى فَکِّ الْفِکْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان کمک کرد که فکرها آزاد شدند و پابندها از فکرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِیَّةُ عامَّةً فى کُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامىِّ» مناقشات فلسفى و عقلى‏ در تمام جوامع اسلامى عمومیت پیدا کرد.

بعد این‏طور مى‏گوید: «وَ لا یَفوتُنا انْ نُشیرَ الى‏ انَّ الَّذى تَزَعَّمَ تِلْکَ الْحَرَکَةَ هُوَ حَفیدُ عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ الْمُسَمّى بِالْامامِ الصّادِق.» مى‏گوید: ما نباید فراموش کنیم که آن کسى که این حرکت فکرى را در دنیاى اسلام رهبرى کرد نواده علىّ بن ابى طالب است، همان که به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْکیرِ» و او مردى بود که افق فکرش بسیار باز بود «بَعیدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فکرش بسیار عمیق و دور بود «مُلِمٌّ کُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.

بعد مى‏گوید: «وَ یُعْتَبَرُ فِى الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِیَّةَ الْمَشْهورَةَ فِى الْاسْلامِ» و در حقیقت اول کسى که مدارس عقلى‏ را در دنیاى اسلام تأسیس کرد او بود. «وَ لَمْ یَکُنْ یَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِیَّةَ أُولئِکَ الَّذینَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِى الْمَذاهِبِ الْفِقْهِیَّةِ فَحَسْبُ بَلْ کانَ یَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» مى‏گوید: شاگردانش تنها فقهاى بزرگ مثل ابوحنیفه نبودند، طلاب علوم عقلى هم بودند.

احمد زکى صالح‏

در کتاب الامام الصادق آقاى مظفر، از احمد زکى صالح- که از معاصرین است- در مجله «الرسالة المصریة» نقل می‌کند که نشاط علمى شیعه از تمام فرقه ‏هاى اسلامى بیشتر بود. (مى‏خواهم بگویم که معاصرین هم تا چه حد اعتراف مى‏کنند.) این خودش یک مسأله‏اى است.

ایرانیها این را به حساب خودشان مى‏گذارند، مى‏گویند این نشاط ایرانى بود، در صورتى که نشاط مربوط به شیعه بود و اکثریت شیعه هم آن وقت ایرانى نبودند و غیر ایرانى بودند، که اکنون وارد این بحث نمى‏شویم.


این مصرى مى‏گوید: «وَ مِنَ الْجَلِىِّ الْواضِحِ لَدَى کُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْکَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّیعَةِ کانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِیَّةِ حَرَکَةً» مى‏گوید هر کسى که وارد باشد مى‏داند که نشاط فرقه‏هاى شیعه از همه بیشتر بود. «وَ کانَتْ اولى‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّینیَّةَ عَلى اسُسٍ فَلْسَفِیَّةٍ حَتّى انَّ الْبَعْضَ یَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلىِّ بْنِ ابى طالِبٍ» (و شیعه اولین مذهب اسلامى بود که مسائل دینى را بر اساس فکرى و عقلى نهاد) و شیعه یعنى امام صادق.

بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق علیه السلام علوم عقلى نیز نضج گرفت‏] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخارى، صحیح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داوود و صحیح نَسائى، جز مسائل فرعى چیز دیگرى نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏طور عمل کردند.

ولى شما به کتابهاى حدیث شیعه که وارد مى‏شوید مى‏بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است. اصلًا این‏جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمى‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود؛ ریشه‏ اش امیر المؤمنین است و ریشه ریشه‏ اش خود پیغمبر است، ولى اینها این مسیر را ادامه دادند.

امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل و الجهل» وارد «کتاب التوحید» مى‏شویم.

ما مى‏بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختیار و مسائل تعقلى در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته ‏اند اولین کسى که مدارس فلسفى را (مدارس عقلى را) در دنیاى اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق بود.

جابر بن حیّان‏

مسأله ‏اى است که اخیراً کشف شده و آن این است: مردى است در تاریخ اسلام به نام «جابر بن حیّان» که احیاناً به او «جابر بن حیّان صوفى» مى‏گویند؛ او هم یکى از عجایب است.

ابن الندیم در الفهرست‏ [۱] جابر بن حیّان را یاد کرده و در حدود صد و پنجاه کتاب به او نسبت مى‏دهد که بیشتر این کتابها در علوم عقلى است، و به قول آن روز در کیمیاست (در شیمى است)، در صنعت است، در خواص طبایع اشیاء است، و امروز او را پدر شیمى دنیا مى‏نامند. ظاهراً ابن النّدیم مى‏گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است.

ابن خلّکان [۲] نیز که او هم سنى است از جابر بن حیّان نام مى‏برد و مى‏گوید: کیمیاوى و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود. و دیگران نیز همین‏طور نقل کرده‏اند. و این علوم قبل از جابر بن حیّان هیچ سابقه‏اى در دنیاى اسلام نداشته، یک‏دفعه مردى به نام «جابر بن حیّان» شاگرد امام صادق پیدا مى‏شود و این‏همه رساله در این موضوعات مختلف مى‏نویسد که بسیارى از آنها امروز ارزش علمى دارد.

راجع به جابر بن حیّان خیلى بحث کرده‏اند، مستشرقین معاصر خیلى بحث کرده ‏اند، همین تقى‏زاده نیز خیلى بحث کرده است. البته هنوز خیلى مجهولات راجع به جابر بن حیّان هست که کشف نشده است. حال، آنچه که عجیب است این است که در کتب خود شیعه اسمى از این آدم نیامده، یعنى در کتب رجال شیعه (ابن النّدیم شاید شیعه باشد)، در کتب فقها و محدثین شیعه اسمى از این آدم نیست. یک چنین شاگرد مبرّزى امام صادق داشته که احدى نداشته است.

هشام بن الحکم‏

شاگرد دیگر امام هشام بن الحکم است. هشام بن الحکم یک اعجوبه است و بر تمام متکلمین زمان خودش برترى داشته و بر همه آنها پیروز بوده است. (من اینها را به شهادت کتب اهل تسنن عرض مى‏کنم). أبوالهذیل علّاف یک متکلم ایرانى فوق‏العاده قویّى است.


شبلى نعمان در تاریخ علم کلام مى‏نویسد احدى نمى‏توانست با أبوالهذیل مباحثه کند و او از تنها کسى که مى‏ترسید هشام بن الحکم بود. نَظّام که او را از نوابغ روزگار شمرده‏اند و نظریاتى داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنى رنگ و بو آن‏طور که خیال مى‏کردند عرضى است براى جسم، عرضى براى جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است که بو یک چیزى است که در فضا پخش مى‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏اند که این رأى را از هشام بن الحکم گرفت) و هشام بن الحکم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است.

حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه‏اى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد، زمینه‏اى که نه قبلش براى هیچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمى براى حضرت رضا فراهم بود. براى حضرت موسى بن جعفر که دوباره وضع خیلى بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد.

ائمه دیگر نیز همه به همان جوانى جوانمرگ مى‏شدند؛ مسموم مى‏شدند و از دنیا مى‏رفتند. نمى‏گذاشتند اینها زنده بمانند و الّا وضع محیط به گونه‏اى بود که تا حدى مساعد بود. ولى براى امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانى شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان مساعد بود.


حال آیا این امر چقدر ثابت می‌کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سید الشهداء؟ یعنى چه زمینه ‏هایى براى امام صادق فراهم بود که براى سید الشهداء فراهم نبود؟ سید الشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت کند و در واقع زندانى باشد، و یا کشته شود؛ ولى براى امام صادق این‏جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این‏طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حد اکثر بهره‏بردارى را بکند.

ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمى‏کنیم.

اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنى اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمى‏شد.

در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه می‌‏دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفى مى‏کرد، نوعى جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،

و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد . [۳] مى‏گوید: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم؛ نه مى‏توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى‏توانم تحملش کنم،

چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بى‏طرفى که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مى‏آیند همه‏شان علیه ما هستند، ولى مدرکى هم از او به دست نمى‏آورم. آرى، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر کرده در گلو، نه مى‏توانم بیرونش بیاورم و نه مى‏توانم فرویش ببرم.

عوامل مؤثر در نشاط علمى زمان امام صادق علیه السلام‏

عرض کردیم در زمان امام صادق نشاط علمى فوق‏العاده‏اى پیدا شد و همان نشاط علمى منشأ شد که جنگ عقاید داغ گردید و براى هر مسلمان پاک‏ نهادى لازم بود که در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند. چه عواملى در این نشاط علمى تأثیر داشت؟

سه عامل مؤثر بود: عامل اول این بود که محیط آن روز اسلامى یک محیط صددرصد مذهبى بود و مردم تحت انگیزه‏هاى مذهبى بودند.

تشویقهاى پیغمبر اکرم به علم، و تشویقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و نشاط بود.

عامل دوم این بود که نژادهاى مختلف وارد دنیاى اسلام شده بودند که اینها سابقه فکرى و علمى داشتند.

عامل سوم که زمینه را مساعد مى‏کرد جهان‏ وطنى اسلامى بود، یعنى اینکه اسلام با وطنهاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبیر مى‏کرد که هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود به طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى مى‏کردند.

مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، یا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشکیل داده مى‏شد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یک غلام بربرى بود مثل «نافع» یا «عِکرِمه» غلام عبداللَّه بن عباس؛ یک غلام بربرى مى‏آمد مى‏نشست، بعد مى‏دید عراقى، سوریه‏اى، حجازى، مصرى، ایرانى و هندى پاى درس او شرکت کرده‏اند. این یک عامل بسیار بزرگى بوده براى اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند.

و از این شاید بالاتر آن چیزى است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینى» اصطلاح کرده‏اند و مقصود همزیستى با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستى با اهل کتاب؛ یعنى مسلمانان اهل کتاب را براى اینکه با آنها همزیستى کنند تحمل مى‏کردند و این را بر خلاف اصول دینى خودشان نمى‏دانستند. و در آن زمان اهل کتاب اهل علم بودند.

اینها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوق‏العاده مهمى بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثى دارد. ما احادیث زیادى در این زمینه داریم.

حتى مرحوم مجلسى در بحار نقل می‌کند- و در نهج البلاغه نیز هست- که پیغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِکٍ» (حکمت یعنى سخن علمى صحیح) سخن علمى صحیح را فراگیرید و لو از مشرک. این جمله معروف: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها ایْنَما وَجَدَها» مضمونش همین است (در بعضى تعبیرها هست: وَ لَوْ مِنْ یَدِ مُشْرِکٍ) یعنى حکمت- که قرآن مى‏گوید: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»[۴]

و به معنى سخن علمى محکم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خیلى تعبیر عالى‏اى است: «گمشده». اگر انسان چیزى داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هرجا مى‏رود دنبالش مى‏گردد؟! اگر شما یک انگشتر قیمتى داشته باشید که مورد علاقه‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا که احتمال مى‏دهید مى‏روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا مى‏توانید گمشده‏تان را پیدا کنید.

از بهترین و افتخارآمیزترین تعبیرات اسلامى یکى همین است: حکمت گمشده مؤمن است، هرجا که پیدایش کند مى‏گیرد و لو از دست یک مشرک؛ یعنى تو اگر مالت را، گمشده‏ات را در دست یک مشرک ببینى آیا مى‏گویى من کارى به آن ندارم، یا مى‏گویى این مال من است؟ امیر المؤمنین مى‏فرماید: مؤمن علم را در دست مشرک عاریتى مى‏بیند و خودش را مالک اصلى، و مى‏گوید او شایسته آن نیست، آن که شایسته آن است من هستم.

برخى مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته‏ اند که «سعه صدر خلفا ایجاب مى‏کرد که در دربار آنها مسلمان و مسیحى و یهودى و مجوسى و غیره با همدیگر بجوشند و از یکدیگر استفاده کنند» ولى این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود.

حتى جرجى زیدان این مسأله را به حساب سعه صدر خلفا مى‏گذارد. داستان سید رضى را نقل می‌کند که سید رضى- که مردى است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق‏العاده‏اى است و برادر سید مرتضى است- وقتى که دانشمند معاصرش «ابواسحاق صابى» [۵] وفات یافت قصیده‏اى در مدح او گفت‏ : أَ رَأَیْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى الأَعْوادِ أَ رَأَیْتَ کَیْفَ خَبا ضِیاءُ النّادى‏


«دیدى این چه کسى بود که روى این چوبهاى تابوت حملش کردند؟! آیا فهمیدى که چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یک کوه بود که فرو ریخت ...» برخى آمدند به او عیب گرفتند که آیا یک سید، اولاد پیغمبر، یک عالم بزرگ اسلامى، یک مرد کافر را این‏طور مدح می‌کند؟!

گفت: بله، «انَّما رَثَیْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمى بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر کسى چنین کارى کند از شهر بیرونش مى‏کنند.)

جرجى زیدان بعد از آنکه این داستان را نقل می‌کند مى‏گوید: ببینید سعه صدر را، یک سید اولاد پیغمبر مثل سید رضى با این‏همه عظمت روحى و این‏ مقام شامخ سیادت و علمى [یک کافر را چنین مدح می‌کند.] بعد مى‏گوید «همه اینها ریشه‏اش از دربار خلفا بود که اینها مردمانى واسع الصدر بودند.» این به دربار خلفا مربوط نیست.

سید رضى شاگرد على بن ابى طالب است که نهج البلاغه را جمع کرده. او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و على بن ابى طالب آشناتر است که مى‏گوید حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.


اینها عواملى بود که این شور و نشاط علمى را به وجود آورد و قهراً این زمینه را براى امام صادق فراهم کرد.


پس در واقع بحث ما این شد که براى امام صادق اگر چه زمینه براى زعامت فراهم نشد و اگر فراهم مى‏شد مسلّم آن زمینه از همه زمینه‏ ها بهتر بود، ولى یک زمینه دیگرى فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طورى که تحقیقاً مى‏توان گفت حرکتهاى علمى دنیاى اسلام اعمّ از شیعه و سنى مربوط به امام صادق است.


حوزه‏ هاى شیعه که خیلى واضح است، حوزه ‏هاى سنى هم مولود امام صادق است، به جهت اینکه رأس و رئیس حوزه‏هاى سنى «جامع ازهر» است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمى تشکیل دادند، و تمام حوزه‏هاى دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اینها مولود همین استفاده‏اى است که امام صادق از وضع زمان خودش کرده است.


این مطلب لااقل به صورت یک مسأله مطرح است که آیا براى امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالى استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهاى دیگر هم هست.


بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یک زمینه و یک تفاوت عصر امام صادق با عصرهاى دیگر عرض کردم که اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمى‏کرد جاى این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت مى‏خواستند مگر جز براى این مى‏خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟

جوابش این است که در وقتى که زمینه، مساعد بود چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند. براى حضرت رضا هم یک فرصت مناسب همین بود که در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صداى خودش را بلند کرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولى آنچه که از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است. و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهری

منبع

مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ؛ ج‏18 ؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -

پانویس

  1. الفهرست ابن الندیم در فن خودش- که کتابى است در کتابشناسى- از معتبرترین کتب دنیا شمرده مى‏شود. آن‏چنان محققانه در مورد کتابشناسى بحث کرده است که امروز اروپایى‏ها براى این کتاب فوق‏العاده ارزش قائل هستند. ابن الندیم در قرن چهارم هجرى مى‏زیسته است. او در این کتاب، کتابهاى دوره اسلامى و بعضى کتابهاى غیر دوره اسلامى را( کتابهایى که در زمان خودش وجود داشته) معرفى می‌کند. اصلًا یک نابغه‏اى بوده. یک ورّاق و یک کتابفروش بوده ولى آن قدر فاضل و دانشمند بوده که انسان وقتى کتابش را مى‏خواند حیرت می‌کند. من تمام این کتاب را از اول تا آخر خوانده‏ام. انواع خطوطى را که در زمان خودش رایج بوده، انواع زبانهاى زمان خودش و نیز ریشه‏هاى زبانها را نشان مى‏دهد.
  2. ‏قاضى ابن خلّکان در قرن ششم مى‏زیسته است.
  3. منصور با امام صادق به یک وضع عجیبى رفتار مى‏کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهى بر حضرت سخت مى‏گرفت و گاهى آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولى خیلى اوقات، ایشان را تحت نظر قرار مى‏داد و یک‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنى منزلى را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینى آنجا بودند که رفت و آمدهاى منزل امام را کنترل مى‏کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشى و هتّاکى نمود که مى‏کشمت، گردنت را مى‏زنم، تو علیه من تبلیغ مى‏کنى، مردم را بر من مى‏شورانى، چنین مى‏کنى، چنان مى‏کنى، و امام خیلى با نرمش جواب مى‏داد.
  4. بقره/ 269.
  5. ابواسحاق صابى مسلمان نبود، صابئى بود( درباره مذهب صابئین خیلى حرف است. برخى گفته‏اند مذهب صابئى ریشه مجوسى داشته ولى یک نحله مسیحى است. امروز راجع به این مذهب خیلى بحثهاست که ریشه آن چیست) و بسیار دانشمند و مرد مؤدبى بود، و چون ادیب بود خیلى علاقه‏مند به ادبیّت قرآن بود و خیلى هم به آیات قرآن استشهاد مى‏کرد. ماه رمضان چیزى نمى‏خورد. مى‏گفتند تو که مسلمان نیستى چرا چیزى نمى‏خورى؟ مى‏گفت: ادب اقتضا می‌کند که من با مردم زمان خودم هماهنگى داشته باشم.