امام صادق پایه‌گذار علوم و حوزههای اسلامی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - 'رده:مقالات' به 'رده:مقاله‌ها')
(۴۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
متن ذیل قسمت‌هائی از سخنرانی [[مرتضی مطهری|شهید مطهری]] است که در زمینه اوضاع فرهنگی زمان امام صادق ‌علیه‌السلام در مقایسه با شرائط زمانی ائمه دیگر ایراد شده است. در این سخنرانی نقش امام صادق در تاسیس و گسترش علوم اسلامی و نیز پایه‌گذاری حوزه‌های شیعی و سنی که همچنان استمرار دارد توسط آن حضرت تبیین شده است.


<sub>
== امام صادق ‌علیه‌السلام پایه گذار علوم و حوزه‌های اسلامی(سنی و شیعی) ==
<div class="wikiInfo">
{| class="wikitable aboutAuthorTable" style="text-align:Right" |+ |
|-
!عنوان مقاله!! data-type="authorName" | امام صادق پایه گذار علوم و حوزه های اسلامی(سنی و شیعی)
|-
|زبان مقاله
| data-type="authorfatherName" |فارسی
|-
|نویسنده
| data-type="authorBirthPlace" |استاد شهید مرتضی مطهری
|-


|}
در اواخر دوره بنی‌امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنی العباس عموماً- بالخصوص در ابتدای آن- اوضاع طور دیگری شد به گونه‌‏ای که اولًا حریت فکری در میان مردم پیدا شد.
</div>


متن ذیل قسمتهائی از سخنرانی شهید مطهری است که در زمینه اوضاع فرهنگی زمان امام صادق علیه السلام در مقایسه با شرائط زمانی ائمه دیگر ایراد شده است . در این سخنرانی نقش امام صادق در تاسیس و گسترش علوم اسلامی و نیز پایه گذاری حوزه های شیعی و سنی که همچنان استمرار دارد توسط آن حضرت تبیین شده است .
و ثانیاً شور و نشاط علمی‌ در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمی‌‏ای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی‌ (یعنی علومی‌ که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمت‌های مختلف ادبیات) و یا علومی‌ که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.


== امام صادق علیه السلام پایه گذار علوم و حوزه های اسلامی(سنی و شیعی) ==
این را در کتب تاریخ نوشته‌اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی‌‏ فوق‏‌العاده‌‏ای پیدا می‌‏شود و زمینه برای اینکه اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوق‏‌العاده آماده می‌‏گردد؛


یعنی همان زمینه‌‏ای که در زمان‌های سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، یک‏دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید.


در اواخر دوره بنى اميه كه منجر به سقوط آنها شد، و در زمان بنى العباس عموماً- بالخصوص در ابتداى آن- اوضاع طور ديگرى شد  به گونه‏اى كه اولًا حريت فكرى در ميان مردم پيدا شد.  
البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی‌العباس هم می‌‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهای دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همه‌‏شان قوی‏‌تر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینی‏‌ها و سوری‌ه‏ای‏‌ بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.


این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند می‌‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمی‌‏کردند، ولی ملت‌های دیگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش می‌‏کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می‌‏کردند.


و ثانياً شور و نشاط علمى در ميان مردم پديد آمد، يك شور و نشاط علمى‏اى كه در تاريخ بشر كم سابقه است كه ملتى با اين شور و نشاط به سوى علوم روى آورد، اعم از علوم اسلامى (يعنى علومى كه مستقيماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسير، علم حديث، علم فقه، مسائل مربوط به كلام و قسمتهاى مختلف ادبيات) و يا علومى كه مربوط به اسلام نيست، به اصطلاح علوم بشرى است، يعنى علوم كلى انسانى است، مثل طب، فلسفه، نجوم و رياضيات.
== جنگ عقاید ==


در این زمان، ما می‌بینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ می‌‏شود و چگونه داغ می‌‏شود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحث‌هایی شروع می‌‏شود.


اين را در كتب تاريخ نوشته‏ اند كه ناگهان يك حركت و يك جنبش علمى‏ فوق‏ العاده‏اى پيدا مى‏شود و زمينه براى اينكه اگر كسى متاع فكرى دارد عرضه بدارد، فوق‏ العاده آماده مى‏گردد؛
طبقه‏ ای به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنی کسانی که قرآن را قرائت می‌‏کردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحی به مردم می‌‏آموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد.) یکی می‌‏گفت من قرائت می‌‏کنم و قرائت خودم را روایت می‌‏کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابی پیغمبر، که اغلب اینها به حضرت امیر می‌‏رسند.


يعنى همان زمينه ‏اى كه در زمانهاى سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، يك‏دفعه فراهم شد كه هر كس مرد ميدان علم و فكر و سخن است بيايد حرف خودش را بگويد.
دیگری می‌‏گفت من [قرائت خودم را روایت می‌‏کنم‏] از فلان کس از فلان کس از فلان کس می‌‏آمدند در مساجد می‌‏نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می‌‏دادند و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت می‌‏کردند، چون غیر عرب‌ها بودند که با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت می‌‏آمد در مسجد می‌‏نشست و عده زیادی جمع می‌شدند که از او قرائت بیاموزند.
احیاناً اختلاف قرائتی هم پیدا می‌‏شد.


از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود که آیا معنی این آیه این است یا آن؟


البته در اين امر عوامل زيادى دخالت داشت كه اگر بنى العباس هم مى‏خواستند جلويش را بگيرند امكان نداشت زيرا نژادهاى ديگر- غير از نژاد عرب- وارد دنياى اسلام شده بودند كه از همه آن نژادها پرشورتر همين نژاد ايرانى بود. از جمله آن نژادها مصرى بود. از همه‏شان قوى‏تر و نيرومندتر و دانشمندتر بين النهرينى‏ها و سوريه‏اى‏ها بودند كه اين مناطق يكى از مراكز تمدن آن عصر بود.
بازار مباحثه داغ بود، آن می‌‏گفت معنی آیه این است، و این می‌‏گفت معنی آیه آن است.


و همین‏طور بود در حدیث و روایاتی که از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای کسی که حافظ احادیث بود؛ می‌‏نشست و می‌‏گفت که من این حدیث را از کی از کی از پیغمبر روایت می‌‏کنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلًا به این عبارت است؟.


اين ملل مختلف كه آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمينه را براى اينكه افكار تبادل شود فراهم كرد؛ و اينها هم كه مسلمان شده بودند مى‏خواستند بيشتر از ماهيت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و كاوش در قرآن نمى‏كردند، ولى ملتهاى ديگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن كاوش مى‏كردند كه حد نداشت، روى كلمه به كلمه قرآن فكر و حساب مى‏كردند.
از اینها بالاتر نحله‌‏های فقهی بود. مردم می‌‏آمدند مسأله می‌‏پرسیدند، همین‏طور که الآن می‌‏آیند مسأله می‌‏پرسند. طبقاتی به وجود آمده بودند- در مراکز مختلف- به نام «فقها» که باید جواب مسائل مردم را می‌‏دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاک است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.  


مدینه خودش یکی از مراکز بود، کوفه یکی از مراکز بود که ابوحنیفه در کوفه بود. بصره مرکز دیگری بود. بعدها که در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد یک مراکزی هم به تدریج در آن نواحی تشکیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی‌ خودش مرکزی بود.


== جنگ عقايد ==
می‌گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مکتب بودند، آنها شاگرد آن مکتب و یک جنگ عقایدی هم در زمینه مسائل فقهی پیدا شده بود.


در اين زمان، ما مى‏بينيم كه يك مرتبه بازار جنگ عقايد داغ مى‏شود و چگونه داغ مى‏شود! اولًا در زمينه خود تفسير قرآن و قرائت آيات قرآنى بحثهايى شروع مى‏شود.
از همه اینها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحث‌های کلامی‌ بود. از همان قرن اول طبقه‌ای به نام «متکلّم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق می‌بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می‌‏فرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می‌‏کردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتی از قرآن که مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟


آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحی بحث می‌‏کردند، درباره شیطان بحث می‌‏کردند، درباره توحید و ثنویّت بحث می‌‏کردند، درباره اینکه آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتی ندارد بحث می‌‏کردند، درباره قضا و قدر بحث می‌‏کردند، درباره جبر و اختیار بحث می‌‏کردند. یک بازار فوق‏العاده داغی متکلمین به وجود آورده بودند.


طبقه‏ اى به وجود آمد به نام «قُرّاء» يعنى كسانى كه قرآن را قرائت مى‏كردند و كلمات قرآن را به طرز صحيحى به مردم مى‏آموختند. (مثل امروز نبوده كه قرآن به اين شكل چاپ شده باشد.) يكى مى‏گفت من قرائت مى‏كنم و قرائت خودم را روايت مى‏كنم از فلان كس از فلان كس از فلان صحابى پيغمبر، كه اغلب اينها به حضرت امير مى‏رسند.
از همه اینها خطرناک‏تر- نمی‌‏گویم داغ‏تر، و نمی‌‏گویم مهم‏تر- پیدایش طبقه‌ای بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روی هرحسابی بود- آزادی داشتند. حتی در حرمین، یعنی مکه و مدینه، و حتی در خود مسجد‌الحرام و در خود مسجد النبی می‌‏نشستند و حرفهایشان را می‌‏زدند، البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبهه‏ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند، طبقه‏ ای بودند که با زبان‌های زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانی را که در آن زمان بیشتر زبان علمی‌ بود می‌دانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی می‌دانستند، بسیاری‏شان ایرانی بودند و زبان فارسی می‌دانستند، بعضی زبان هندی می‌دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، که این هم یک بحثی است که اصلًا ریشه زندقه در دنیای اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانوی‌هاست.


جریان دیگری که مربوط به این زمان است (همه، جریان‌های افراط و تفریطی است) جریان خشکه‏ مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع کردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری که اینها یک طبقه‌‏ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا کردند و در کمال آزادی حرفهای خودشان را می‌گفتند در زمان امام صادق می‌‏بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشکه‏ مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله‌‏ای در مقابل اسلام سخن نمی‌گفتند، بلکه اصلًا می‌گفتند حقیقت اسلام آن است که ما می‌‏گوییم.


ديگرى مى‏گفت من [قرائت خودم را روايت مى‏كنم‏] از فلان كس از فلان كس از فلان كس. مى‏آمدند در مساجد مى‏نشستند و به ديگران تعليم قرائت مى‏دادند، و غير عربها بيشتر در حلقات اين مساجد شركت مى‏كردند، چون غير عربها بودند كه با زبان عربى آشنايى درستى نداشتند و علاقه وافرى به ياد گرفتن قرآن داشتند. يك استاد قرائت مى‏آمد در مسجد مى‏نشست و عده زيادى جمع مى‏شدند كه از او قرائت بياموزند.
اینها یک روش خشکه ‏مقدسی عجیبی پیشنهاد می‌‏کردند و می‌گفتند اسلام نیز همین را می‌‏گوید و همین، یک زاهدمآبی غیر قابل تحملی!.
احياناً اختلاف قرائتى هم پيدا مى‏شد.


از آن بالاتر در تفسير و بيان معانى قرآن بود كه آيا معنى اين آيه اين است يا آن؟
خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله‌ای بودند.


بازار مباحثه داغ بود، آن مى‏گفت معنى آيه اين است، و اين مى‏گفت معنى آيه آن است.
== برخورد امام صادق با جریان‌های فکری مختلف‏==


و همين‏طور بود در حديث و رواياتى كه از پيغمبر رسيده بود. چه افتخار بزرگى بود براى كسى كه حافظ احاديث بود؛ مى‏نشست و مى‏گفت كه من اين حديث را از كى از كى از پيغمبر روايت مى‏كنم. آيا اين حديث درست است؟ و آيا مثلًا به اين عبارت است؟.
ما می‌بینیم که امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد کرده است.
از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آنها چرااین‏جور غلط می‌‏گویند، اینها چرا چنین می‌‏گویند، آیات را این‏طور باید تفسیر کرد.


در باب احادیث هم که خیلی واضح است، می‌‏فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر روایت می‌‏کنیم.


از اينها بالاتر نحله ‏هاى فقهى بود. مردم مى‏آمدند مسأله مى‏پرسيدند، همين‏طور كه الآن مى‏آيند مسأله مى‏پرسند. طبقاتى به وجود آمده بودند- در مراكز مختلف- به نام «فقها» كه بايد جواب مسائل مردم را مى‏دادند: اين حلال است، آن حرام است، اين پاك است، آن نجس است، اين معامله صحيح است، آن معامله باطل است.  
در باب نحله فقهی هم که مکتب امام صادق قوی‏ترین و نیرومندترین مکتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند.


مدينه خودش يكى از مراكز بود، كوفه يكى از مراكز بود كه ابو حنيفه در كوفه بود. بصره مركز ديگرى بود. بعدها كه در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد يك مراكزى هم به تدريج در آن نواحى تشكيل شد، و هر شهرى از شهرهاى اسلامى خودش مركزى بود.
تمام امامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی کرده‏ اند.  


در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنیفه است، و نوشته‌‏اند ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در کتاب‌های خود آنها می‌‏خوانیم که گفته‏‌اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَکَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود.


مى‏گفتند فلان فقيه نظرش اين است، فلان فقيه ديگر نظرش آن است. اينها شاگرد اين مكتب بودند، آنها شاگرد آن مكتب؛ و يك جنگ عقايدى هم در زمينه مسائل فقهى پيدا شده بود.
(نعمان اسم ابوحنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطیّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانی هستند.)


مالک بن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام می‌‏آمد و به شاگردی امام افتخار می‌‏کرد.


از همه اينها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحثهاى كلامى بود. از همان قرن اول طبقه‏اى به نام «متكلّم» پيدا شدند، كه اين تعبيرات را در كلمات امام صادق مى‏بينيم و حتى به بعضى از شاگردانشان مى‏فرمايند: «اين متكلمين را بگوييد بيايند.» متكلمين در اصول عقايد و مسائل اصولى بحث مى‏كردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آياتى از قرآن كه مربوط به خداست؛ آيا فلان صفت خدا عين ذات اوست يا غير ذات اوست؟
شافعی در دوره بعد بوده ولی او شاگردی کرده شاگردان ابوحنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردی در یک جهت به امام می‌‏رسد. و همین‏طور دیگران.


حوزه درس فقهی امام صادق از حوزه درس تمام فقهای دیگر بارونق‌‏تر بوده است که حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می‌‏کنم.


آيا حادث است يا قديم؟ درباره نبوت و حقيقت وحى بحث مى‏كردند، درباره شيطان بحث مى‏كردند، درباره توحيد و ثنويّت بحث مى‏كردند، درباره اينكه آيا عمل ركن ايمان است كه اگر عمل نبود ايمانى نيست، يا اينكه عمل در ايمان دخالتى ندارد بحث مى‏كردند، درباره قضا و قدر بحث مى‏كردند، درباره جبر و اختيار بحث مى‏كردند. يك بازار فوق‏العاده داغى متكلمين به وجود آورده بودند.
== سخنان برخی از دانشمندان اهل سنت درباره امام صادق ‌علیه‌السلام ==
=== مالک بن انس ‏===


مالک بن انس که در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می‌‏گوید: من می‌‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ کانَ کثیرَ التبسُّمِ» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود؛ و از آدابش این بود که وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می‌‏بردیم رنگش تغییر می‌‏کرد (یعنی آن‏چنان نام پیغمبر به هیجانش می‌‏آورد که رنگش تغییر می‌‏کرد). من زمانی با او آمد و شد داشتم.


از همه اينها خطرناك‏تر- نمى‏گويم داغ‏تر، و نمى‏گويم مهم‏تر- پيدايش طبقه‏اى بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منكر خدا و اديان بودند، و اين طبقه- حال روى هرحسابى بود- آزادى داشتند. حتى در حرمين، يعنى مكه و مدينه، و حتى در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبى مى‏نشستند و حرفهايشان را مى‏زدند، البته به عنوان اينكه بالاخره فكرى است، شبهه‏اى است براى ما پيدا شده و بايد بگوييم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصيل كرده آن عصر بودند، طبقه‏ اى بودند كه با زبانهاى زنده آن روز دنيا آشنا بودند، زبان سُريانى را كه در آن زمان بيشتر زبان علمى بود مى‏دانستند، بسيارى از آنها زبان يونانى مى‏دانستند، بسيارى‏شان ايرانى بودند و زبان فارسى مى‏دانستند، بعضى زبان هندى مى‏دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه اين هم يك بحثى است كه اصلًا ريشه زندقه در دنياى اسلام از كجا پيدا شد؟ و بيشتر معتقدند كه ريشه زندقه از مانويهاست.
بعد، از عبادت امام صادق نقل می‌کند که چقدر این مرد عبادت می‌‏کرد و عابد و متقی بود. آن داستان معروف را همین مالک نقل کرده که می‌‏گوید در یک سفر با امام با هم به مکه مشرف می‌‏شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می‌‏خواستیم لبّیک بگوییم و رسماً مُحرم شویم.


همان‏طور سواره داشتیم محرم می‌‏شدیم، ما همه لبّیک گفتیم، من نگاه کردم دیدم امام می‌‏خواهد لبّیک بگوید امّا چنان رنگش متغیر شده و آن‏چنان می‌‏لرزد که نزدیک است از روی مرکبش‏ به روی زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرمایید، چاره‌‏ای نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به کی بگویم لبّیک؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیک» آن وقت من چه کنم؟!.


جريان ديگرى كه مربوط به اين زمان است (همه، جريانهاى افراط و تفريطى است) جريان خشكه‏مقدسى متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع كردند، يعنى ما طلوع متصوفه را به طورى كه اينها يك طبقه‏اى را به وجود آوردند و طرفداران زيادى پيدا كردند و در كمال آزادى حرفهاى خودشان را مى‏گفتند در زمان امام صادق مى‏بينيم. اينها باز از آن طرفِ خشكه‏مقدسى افتاده بودند. اينها به عنوان نحله‏اى در مقابل اسلام سخن نمى‏گفتند، بلكه اصلًا مى‏گفتند حقيقت اسلام آن است كه ما مى‏گوييم.
این روایتی است که مرحوم آقا شیخ عباس قمی‌ و دیگران در کتاب‌هایشان نقل می‌‏کنند، و همه نقل کرده‏‌اند. راوی این روایت چنانکه گفتیم مالک بن انس امام اهل تسنن است.


همین مالک می‌‏گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمی‌ ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نکرده مردی بافضیلت‏‌تر از جعفر بن محمد.


اينها يك روش خشكه‏مقدسى عجيبى پيشنهاد مى‏كردند و مى‏گفتند اسلام نيز همين را مى‏گويد و همين، يك زاهدمآبى غير قابل تحملى!.
محمد شهرستانی صاحب کتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متکلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجری و مرد بسیار دانشمندی است. او در این کتاب، رشته‏‌های دینی و مذهبی و از جمله رشته‌های فلسفی در همه دنیا را تشریح کرده است.  


خوارج و مُرجئه نيز هر يك نحله‏ اى بودند.
در یک جا که از امام صادق نام می‌‏برد می‌‏گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمی‌ جوشان داشت «وَ ادَبٍ کامِلٍ فِی الْحِکْمَةِ» و در حکمت، ادب کاملی داشت، «وَ زُهْدٍ فِی الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‌‏العاده مرد زاهد و باتقوایی بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت کرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه می‌‏کرد: وَ یُفیضُ عَلَی الْمَوالی لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتی هم به عراق آمد. بعد اشاره به کناره‌‏گیری امام از سیاست می‌کند و می‌‏گوید: «وَ لا نازَعَ فِی الْخِلافَةِ احَداً» (با احدی در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)


== برخورد امام صادق با جريانهاى فكرى مختلف‏ ==
او این کناره‌‏گیری را این‏طور تأویل می‌کند، می‌‏گوید: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود که اعتنایی به این مسائل نداشت.» من نمی‌‏خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست که امام تا چه حد در دریای معرفت غرق بود. می‌‏گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فی بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شطٍّ» آن که در دریای معرفت غرق باشد خودش را در شط نمی‌‏اندازد (می‌‏خواهد بگوید این‏جور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّی‏ الی‏ ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن که بر قله حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمی‌‏ترسد.


همین شهرستانی که این سخن را درباره امام صادق می‌‏گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در کتاب الملل و النّحل آن‏چنان شیعه را می‌‏کوبد که حد ندارد، ولی برای امام صادق تا این مقدار احترام قائل است و این یک حسابی است.


ما مى‏بينيم كه امام صادق با همه اينها مواجه است و با همه اينها برخورد كرده است.
امروز خیلی از علما در دنیا هستند که با اینکه با مذهب تشیع فوق‏‌العاده دشمن و مخالفند ولی برای شخص‏ امام صادق که این مذهب به او منتسب است احترام قائل‏‌اند. لا بد پیش خودشان این‏طور توجیه می‌‏کنند که آن چیزهایی که مخالف نظر آنهاست از امام صادق نیست؟
از نظر قرائت و تفسير، يك عده شاگردان امام هستند، و امام با ديگران درباره قرائت آيات قرآن و تفسيرهاى قرآن مباحثه كرده، داد كشيده، فرياد كشيده كه آنها چرااين‏جور غلط مى‏گويند، اينها چرا چنين مى‏گويند، آيات را اين‏طور بايد تفسير كرد.


ولی به هر حال برای شخص امام صادق احترام فوق‏‌العاده‌‏ای قائل هستند.


در باب احاديث هم كه خيلى واضح است، مى‏فرمود: سخنان اينها اساس ندارد، احاديث صحيح آن است كه ما از پدرانمان از پيغمبر روايت مى‏كنيم.
=== حمد امین‏===


در باب نحله فقهى هم كه مكتب امام صادق قوى‏ترين و نيرومندترين مكتبهاى فقهى آن زمان بوده به طورى كه اهل تسنن هم قبول دارند.
از معاصرین خودمان احمد امین مصری صاحب کتاب فجر الاسلام و ضُحَی الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام که از کتاب‌های فوق‌‏العاده مهم اجتماعی قرن اخیر است، به این بیماری ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتی در زمینه تشیع نداشته است. با شیعه خیلی دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق یک احترامی‌ قائل است که من که همه کتاب‌های او را خوانده‏‌ام [می‌‏دانم‏] هرگز چنین احترامی‌ برای امام‌های اهل تسنن قائل نیست. کلماتی در حکمت از امام نقل می‌کند که فوق‏‌العاده است و من ندیده‌‏ام که یک عالم شیعی این کلمات را نقل کرده باشد.
=== جاحظ ===


به نظر من اعتراف جاحظ از همه اینها بالاتر است. جاحظ یک ملّای واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یک ادیب فوق‌‏العاده ادیبی است، و تنها ادیب نیست، تقریباً می‌‏شود گفت یک جامعه‌‏شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست.


تمام امامهاى اهل تسنن يا بلاواسطه و يا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى كرده‏ اند.  
کتابی نوشته به نام کتاب الحیوان که حیوان‏‌شناسی است و امروز نیز مورد توجه علمای اروپایی است و حتی چیزهایی در کتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا کرده‌‏اند که می‌‏گویند در دنیای آن روز- در دنیای یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینکه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیای اسلام نشده بود. برای اولین بار این نظریات در کتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.


در رأس ائمه اهل تسنن ابو حنيفه است، و نوشته ‏اند ابو حنيفه دو سال شاگرد امام بوده، و اين جمله را ما در كتابهاى خود آنها مى‏خوانيم كه گفته‏ اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بين رفته بود.
جاحظ نیز یک سنی متعصب است. او مباحثاتی دارد با بعضی از شیعیان که برخی او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبی دانسته‌‏اند، که البته من نمی‌‏توانم بگویم او ناصبی است (در مباحثاتش یک حرف‌هایی مطرح کرده). زمانش با زمان امام صادق تقریباً یکی است. شاید اواخر عمر حضرت صادق را درک کرده باشد در حالی که کودک بوده؛ و یا حضرت صادق یک نسل قبل از اوست. غرض این است که زمانش نزدیک به زمان امام صادق است.


(نعمان اسم ابو حنيفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطىّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ايرانى هستند.)
تعبیرش راجع به امام صادق چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذی مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد که دنیا را علم و فقاهت او پر کرد «وَ یُقالُ انَّ ابا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ کَذلِکَ سُفْیانُ الثُّوریُّ» و گفته می‌‏شود ابوحنیفه و سفیان ثوری- که یکی از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‌‏اند.
=== میر علی هندی‏===


میر علی هندی از معاصرین خودمان که او نیز سنی است، درباره عصر امام صادق این‏‌طور اظهار نظر می‌کند، می‌‏گوید: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فی ذلِکَ الْحینِ قَدْ ساعَدَ عَلی فَکِّ الْفِکْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان کمک کرد که فکرها آزاد شدند و پابندها از فکرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِیَّةُ عامَّةً فی کُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامی‌ِّ» مناقشات فلسفی و عقلی‏ در تمام جوامع اسلامی‌ عمومیت پیدا کرد.


مالك بن انس كه امام ديگر اهل تسنن است نيز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام مى‏آمد و به شاگردى امام افتخار مى‏كرد.  
بعد این‏طور می‌‏گوید: «وَ لا یَفوتُنا انْ نُشیرَ الی‏ انَّ الَّذی تَزَعَّمَ تِلْکَ الْحَرَکَةَ هُوَ حَفیدُ عَلِیِّ بْنِ ابی طالِبٍ الْمُسَمّی بِالْامامِ الصّادِق.» می‌‏گوید: ما نباید فراموش کنیم که آن کسی که این حرکت فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد نواده علیّ بن ابی‌طالب است، همان که به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْکیرِ» و او مردی بود که افق فکرش بسیار باز بود «بَعیدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فکرش بسیار عمیق و دور بود «مُلِمٌّ کُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.


شافعى در دوره بعد بوده ولى او شاگردى كرده شاگردان ابو حنيفه را و خود مالك بن انس را. احمد حنبل نيز سلسله نسبش در شاگردى در يك جهت به امام مى‏رسد. و همين‏طور ديگران.
بعد می‌‏گوید: «وَ یُعْتَبَرُ فِی الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِیَّةَ الْمَشْهورَةَ فِی الْاسْلامِ» و در حقیقت اول کسی که مدارس عقلی‏ را در دنیای اسلام تأسیس کرد او بود. «وَ لَمْ یَکُنْ یَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِیَّةَ أُولئِکَ الَّذینَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِی الْمَذاهِبِ الْفِقْهِیَّةِ فَحَسْبُ بَلْ کانَ یَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» می‌‏گوید: شاگردانش تنها فقهای بزرگ مثل ابوحنیفه نبودند، طلاب علوم عقلی هم بودند.


=== احمد زکی صالح‏===


حوزه درس فقهى امام صادق از حوزه درس تمام فقهاى ديگر بارونق‏تر بوده است كه حال من شهادت بعضى از علماى اهل تسنن در اين جهت را عرض مى‏كنم.
در کتاب الامام الصادق آقای مظفر، از احمد زکی صالح- که از معاصرین است- در مجله «الرسالة المصریة» نقل می‌کند که نشاط علمی‌ شیعه از تمام فرقه‌های اسلامی‌ بیشتر بود. (می‌‏خواهم بگویم که معاصرین هم تا چه حد اعتراف می‌‏کنند.) این خودش یک مسأله‌‏ای است.


ایرانی‌ها این را به حساب خودشان می‌‏گذارند، می‌‏گویند این نشاط ایرانی بود، در صورتی که نشاط مربوط به شیعه بود و اکثریت شیعه هم آن وقت ایرانی نبودند و غیر ایرانی بودند، که اکنون وارد این بحث نمی‌‏شویم.


=== سخن مالك بن انس درباره امام صادق‏ ===
این مصری می‌‏گوید: «وَ مِنَ الْجَلِیِّ الْواضِحِ لَدَی کُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْکَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّیعَةِ کانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِیَّةِ حَرَکَةً» می‌‏گوید هر کسی که وارد باشد می‌‏داند که نشاط فرقه‏‌های شیعه از همه بیشتر بود. «وَ کانَتْ اولی‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّینیَّةَ عَلی اسُسٍ فَلْسَفِیَّةٍ حَتّی انَّ الْبَعْضَ یَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلیِّ بْنِ ابی طالِبٍ» (و شیعه اولین مذهب اسلامی‌ بود که مسائل دینی را بر اساس فکری و عقلی نهاد) و شیعه یعنی امام صادق.


بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق ‌علیه‌السلام علوم عقلی نیز نضج گرفت‏] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نَسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏‌طور عمل کردند.


مالك بن انس كه در مدينه بود، نسبتا آدم خوش نفسى بوده است. مى‏گويد: من مى‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ كانَ كثيرَ التبسُّمِ» و خيلى زياد تبسم داشت، يعنى به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بيشتر متبسم بود؛ و از آدابش اين بود كه وقتى اسم پيغمبر را در حضورش مى‏برديم رنگش تغيير مى‏كرد (يعنى آن‏چنان نام پيغمبر به هيجانش مى‏آورد كه رنگش تغيير مى‏كرد). من زمانى با او آمد و شد داشتم.
ولی شما به کتاب‌های حدیث شیعه که وارد می‌‏شوید می‌‏بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است. اصلًا این‏جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمی‌‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود؛ ریشه‏‌اش امیرالمؤمنین است و ریشه ریشه‏‌اش خود پیغمبر است، ولی اینها این مسیر را ادامه دادند.  


امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل و الجهل» وارد «کتاب التوحید» می‌‏شویم.


بعد، از عبادت امام صادق نقل مى‏كند كه چقدر اين مرد عبادت مى‏كرد و عابد و متقى بود. آن داستان معروف را همين مالك نقل كرده كه مى‏گويد در يك سفر با امام با هم به مكه مشرف مى‏شديم، از مدينه خارج شديم و به مسجد الشجره رسيديم، لباس احرام پوشيده بوديم و مى‏خواستيم لبّيك بگوييم و رسماً مُحرم شويم.
ما می‌بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته ‏اند اولین کسی که مدارس فلسفی را (مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق بود.


=== جابر بن حیّان‏===


همان‏طور سواره داشتيم محرم مى‏شديم، ما همه لبّيك گفتيم، من نگاه كردم ديدم امام مى‏خواهد لبّيك بگويد امّا چنان رنگش متغير شده و آن‏چنان مى‏لرزد كه نزديك است از روى مركبش‏ به روى زمين بيفتد، از خوف خدا. من نزديك شدم و عرض كردم: يا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرماييد، چاره‏اى نيست، بايد گفت. به من گفت: من چه بگويم؟! به كى بگويم لبّيك؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّيك» آن وقت من چه كنم؟!.
مسأله‌‏ای است که اخیراً کشف شده و آن این است: مردی است در تاریخ اسلام به نام «جابر بن حیّان» که احیاناً به او «جابر بن حیّان صوفی» می‌‏گویند؛ او هم یکی از عجایب است.  


ابن الندیم در الفهرست‏ <ref>الفهرست ابن الندیم در فن خودش- که کتابی است در کتابشناسی- از معتبرترین کتب دنیا شمرده می‏شود. آن‏چنان محققانه در مورد کتابشناسی بحث کرده است که امروز اروپایی‏ها برای این کتاب فوق‏العاده ارزش قائل هستند. ابن الندیم در قرن چهارم هجری می‏زیسته است. او در این کتاب، کتاب‌های دوره اسلامی و بعضی کتاب‌های غیر دوره اسلامی را(کتاب‌هایی که در زمان خودش وجود داشته) معرفی می‌کند. اصلًا یک نابغه‏ای بوده. یک ورّاق و یک کتابفروش بوده ولی آن قدر فاضل و دانشمند بوده که انسان وقتی کتابش را می‏خواند حیرت می‌کند. من تمام این کتاب را از اول تا آخر خوانده‏ام. انواع خطوطی را که در زمان خودش رایج بوده، انواع زبان‌های زمان خودش و نیز ریشه‏های زبان‌ها را نشان می‏دهد.</ref> جابر بن حیّان را یاد کرده و در حدود صد و پنجاه کتاب به او نسبت می‌‏دهد که بیشتر این کتاب‌ها در علوم عقلی است، و به قول آن روز در کیمیاست (در شیمی‌ است)، در صنعت است، در خواص طبایع اشیاء است، و امروز او را پدر شیمی‌ دنیا می‌‏نامند. ظاهراً ابن‌النّدیم می‌‏گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است.


اين روايتى است كه مرحوم آقا شيخ عباس قمى و ديگران در كتابهايشان نقل مى‏كنند، و همه نقل كرده‏ اند. راوى اين روايت چنانكه گفتيم مالك بن انس امام اهل تسنن است.
ابن خلّکان <ref>‏قاضی ابن خلّکان در قرن ششم می‏زیسته است.</ref> نیز که او هم سنی است از جابر بن حیّان نام می‌‏برد و می‌‏گوید:
کیمیاوی و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود. و دیگران نیز همین‏طور نقل کرده‌‏اند. و این علوم قبل از جابر بن حیّان هیچ سابقه‌‏ای در دنیای اسلام نداشته، یک‏دفعه مردی به نام «جابر بن حیّان» شاگرد امام صادق پیدا می‌‏شود و این‏‌همه رساله در این موضوعات مختلف می‌‏نویسد که بسیاری از آنها امروز ارزش علمی‌ دارد.  


راجع به جابر بن حیّان خیلی بحث کرده‌‏اند، مستشرقین معاصر خیلی بحث کرده‌اند، همین تقی‌‏زاده نیز خیلی بحث کرده است. البته هنوز خیلی مجهولات راجع به جابر بن حیّان هست که کشف نشده است. حال، آنچه که عجیب است این است که در کتب خود شیعه اسمی‌ از این آدم نیامده، یعنی در کتب رجال شیعه (ابن النّدیم شاید شیعه باشد)، در کتب فقها و محدثین شیعه اسمی‌ از این آدم نیست. یک چنین شاگرد مبرّزی امام صادق داشته که احدی نداشته است.


همين مالك مى‏گويد: «ما رَأَتْ عَيْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمى نديده و گوشى نشنيده و به قلب بشر خطور نكرده مردى بافضيلت‏تر از جعفر بن محمد.
=== هشام بن الحکم‏===


شاگرد دیگر امام هشام بن الحکم است. هشام بن الحکم یک اعجوبه است و بر تمام متکلمین زمان خودش برتری داشته و بر همه آنها پیروز بوده است. (من اینها را به شهادت کتب اهل تسنن عرض می‌‏کنم). أبوالهذیل علّاف یک متکلم ایرانی فوق‌‏العاده قویّی است.


محمد شهرستانى صاحب كتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متكلمين بسيار زبردست قرن پنجم هجرى و مرد بسيار دانشمندى است. او در اين كتاب، رشته‏ هاى دينى و مذهبى و از جمله رشته ‏هاى فلسفى در همه دنيا را تشريح كرده است.  
شبلی نعمان در تاریخ علم کلام می‌‏نویسد احدی نمی‌‏توانست با أبوالهذیل مباحثه کند و او از تنها کسی که می‌‏ترسید هشام بن الحکم بود. نَظّام که او را از نوابغ روزگار شمرده‌‏اند و نظریاتی داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنی رنگ و بو آن‏طور که خیال می‌‏کردند عرضی است برای جسم، عرضی برای جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است که بو یک چیزی است که در فضا پخش می‌‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏‌اند که این رأی را از هشام بن الحکم گرفت) و هشام بن الحکم خودش شاگردی از شاگردان امام صادق است.


حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه‌‏ای از نظر فرهنگی برای امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد، زمینه‌‏ای که نه قبلش برای هیچ امامی‌ فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمی‌ برای حضرت رضا فراهم بود. برای حضرت موسی بن جعفر که دوباره وضع خیلی بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد.


در يك جا كه از امام صادق نام مى‏برد مى‏گويد: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَريرٍ» علمى جوشان داشت «وَ ادَبٍ كامِلٍ فِى الْحِكْمَةِ» و در حكمت، ادب كاملى داشت، «وَ زُهْدٍ فِى الدُّنْيا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‏العاده مرد زاهد و باتقوايى بود و از شهوات پرهيز داشت. و در مدينه اقامت كرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه مى‏كرد: وَ يُفيضُ عَلَى الْمَوالى لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتى هم به عراق آمد. بعد اشاره به كناره‏گيرى امام از سياست مى‏كند و مى‏گويد: «وَ لا نازَعَ فِى الْخِلافَةِ احَداً» (با احدى در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)
ائمه دیگر نیز همه به همان جوانی جوان‌مرگ می‌‏شدند؛ مسموم می‌شدند و از دنیا می‌‏رفتند. نمی‌‏گذاشتند اینها زنده بمانند و الّا وضع محیط به گونه‌‏ای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان مساعد بود.


حال آیا این امر چقدر ثابت می‌کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سید‌الشهداء؟ یعنی چه زمینه‌هایی برای امام صادق فراهم بود که برای سید الشهداء فراهم نبود؟ سید الشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی باشد، و یا کشته شود؛ ولی برای امام صادق این‏جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این‏طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره‏‌برداری را بکند.


او اين كناره‏گيرى را اين‏طور تأويل مى‏كند، مى‏گويد: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود كه اعتنايى به اين مسائل نداشت.» من نمى‏خواهم توجيه او را صحيح بدانم، مقصودم اقرار اوست كه امام تا چه حد در درياى معرفت غرق بود. مى‏گويد: «وَ مَنْ غَرِقَ فى بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ يَقَعْ فى شطٍّ» آن كه در درياى معرفت غرق باشد خودش را در شط نمى‏اندازد (مى‏خواهد بگويد اين‏جور چيزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّى‏ الى‏ ذِرْوَةِ الْحَقيقَةِ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن كه بر قله حقيقت بالا رفته است از پايين افتادن نمى‏ترسد.
ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمی‌‏کنیم.  


اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنی اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمی‌‏شد.


همين شهرستانى كه اين سخن را درباره امام صادق مى‏گويد، خودش دشمن شيعه است؛ در كتاب الملل و النّحل آن‏چنان شيعه را مى‏كوبد كه حد ندارد، ولى براى امام صادق تا اين مقدار احترام قائل است، و اين يك حسابى است.
در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولی همه می‌‏دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی می‌‏کرد، نوعی جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،


و لهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. <ref>منصور با امام صادق به یک وضع عجیبی رفتار می‏‌کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهی بر حضرت سخت می‏گرفت و گاهی آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار می‏داد و یک‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل می‌کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشی و هتّاکی نمود که می‏کشمت، گردنت را می‏زنم، تو علیه من تبلیغ می‏کنی، مردم را بر من می‏شورانی، چنین می‏کنی، چنان می‏کنی، و امام خیلی با نرمش جواب می‏داد.</ref> می‌‏گوید: «هذَا الشَّجی‏ مُعْتَرِضٌ فِی الْحَلْقِ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه می‌‏توانم بیرونش بیاورم و نه می‌‏توانم فرویش ببرم؛ نه می‌‏توانم یک مدرکی از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه می‌‏توانم تحملش کنم،


امروز خيلى از علما در دنيا هستند كه با اينكه با مذهب تشيع فوق‏ العاده دشمن و مخالفند ولى براى شخص‏ امام صادق كه اين مذهب به او منتسب است احترام قائل‏اند. لا بد پيش خودشان اين‏طور توجيه مى‏كنند كه آن چيزهايى كه مخالف نظر آنهاست از امام صادق نيست؟
چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بی‌‏طرفی که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود می‌‏آیند همه‏‌شان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمی‌‏آورم. آری، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر کرده در گلو، نه می‌‏توانم بیرونش بیاورم و نه می‌‏توانم فرویش ببرم.


ولى به هر حال براى شخص امام صادق احترام فوق‏العاده‏اى قائل هستند.
== عوامل مؤثر در نشاط علمی‌ زمان امام صادق ‌علیه‌السلام‏==


=== نظر احمد امين‏ ===
عرض کردیم در زمان امام صادق نشاط علمی‌ فوق‌‏العاده‌‏ای پیدا شد و همان نشاط علمی‌ منشأ شد که جنگ عقاید داغ گردید و برای هر مسلمان پاک‏‌نهادی لازم بود که در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند. چه عواملی در این نشاط علمی‌ تأثیر داشت؟


از معاصرين خودمان احمد امين مصرى صاحب كتاب فجر الاسلام و ضُحَى الاسلام و ظُهر الاسلام و يوم الاسلام كه از كتابهاى فوق‏العاده مهم اجتماعى قرن اخير است، به اين بيمارى ضد تشيع گرفتار است و گويا اطلاعاتى در زمينه تشيع نداشته است. با شيعه خيلى دشمن است و در عين حال نسبت به امام صادق يك احترامى قائل است كه من كه همه كتابهاى او را خوانده‏ام [مى‏دانم‏] هرگز چنين احترامى براى امامهاى اهل تسنن قائل نيست. كلماتى در حكمت از امام نقل مى‏كند كه فوق‏العاده است و من نديده‏ام كه يك عالم شيعى اين كلمات را نقل كرده باشد.
سه عامل مؤثر بود: عامل اول این بود که محیط آن روز اسلامی‌ یک محیط صددرصد مذهبی بود و مردم تحت انگیزه‏‌های مذهبی بودند.


تشویق‌های پیغمبر اکرم به علم، و تشویق‌ها و دعوت‌های قرآن به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.


=== اعتراف جاحظ ===
عامل دوم این بود که نژادهای مختلف وارد دنیای اسلام شده بودند که اینها سابقه فکری و علمی‌ داشتند.


به نظر من اعتراف جاحظ از همه اينها بالاتر است. جاحظ يك ملّاى واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم است. او يك اديب فوق‏العاده اديبى است، و تنها اديب نيست، تقريباً مى‏شود گفت يك جامعه ‏شناس عصر خودش و يك مورخ هم هست.
عامل سوم که زمینه را مساعد می‌‏کرد جهان‏ وطنی اسلامی‌ بود، یعنی اینکه اسلام با وطن‌های آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامی‌ تعبیر می‌‏کرد که هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود به طوری که نژادهای مختلف با یکدیگر همزیستی داشتند و احساس اخوّت و برادری می‌‏کردند.  


مثلًا شاگرد، خراسانی بود و استاد مصری، یا شاگرد مصری بود و استاد خراسانی. حوزه درس تشکیل داده می‌‏شد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یک غلام بربری بود مثل «نافع» یا «عِکرِمه» غلام عبداللَّه بن عباس؛ یک غلام بربری می‌‏آمد می‌‏نشست، بعد می‌‏دید عراقی، سوری‌ه‏ای، حجازی، مصری، ایرانی و هندی پای درس او شرکت کرده‌‏اند. این یک عامل بسیار بزرگی بوده برای اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند.


كتابى نوشته به نام كتاب الحيوان كه حيوان‏شناسى است و امروز نيز مورد توجه علماى اروپايى است و حتى چيزهايى در كتاب الحيوان جاحظ در شناختن حيوانات پيدا كرده‏اند كه مى‏گويند در دنياى آن روز- در دنياى يونان و غير يونان- سابقه ندارد، با اينكه در آن زمان هنوز علوم يونان وارد دنياى اسلام نشده بود. براى اولين بار اين نظريات در كتاب الحيوان جاحظ پيدا شده است.
و از این شاید بالاتر آن چیزی است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینی» اصطلاح کرده‌‏اند و مقصود همزیستی با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستی با اهل کتاب؛ یعنی مسلمانان اهل کتاب را برای اینکه با آنها همزیستی کنند تحمل می‌‏کردند و این را بر خلاف اصول دینی خودشان نمی‌دانستند. و در آن زمان اهل کتاب اهل علم بودند.  


اینها وارد جامعه اسلامی‌ شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامی‌ شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمی‌، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوق‌‏العاده مهمی‌ بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثی دارد. ما احادیث زیادی در این زمینه داریم.


جاحظ نيز يك سنى متعصب است. او مباحثاتى دارد با بعضى از شيعيان كه برخى او را به خاطر همين مباحثاتش ناصبى دانسته‏اند، كه البته من نمى‏توانم بگويم او ناصبى است (در مباحثاتش يك حرفهايى مطرح كرده). زمانش با زمان امام صادق تقريباً يكى است. شايد اواخر عمر حضرت صادق را درك كرده باشد در حالى كه كودك بوده؛ و يا حضرت صادق يك نسل قبل از اوست. غرض اين است كه زمانش نزديك به زمان امام صادق است.
حتی مرحوم مجلسی در بحار نقل می‌کند- و در نهج‌البلاغه نیز هست- که پیغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِکٍ» (حکمت یعنی سخن علمی‌ صحیح) سخن علمی‌ صحیح را فراگیرید و لو از مشرک. این جمله معروف: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها ایْنَما وَجَدَها» مضمونش همین است (در بعضی تعبیرها هست: وَ لَوْ مِنْ یَدِ مُشْرِکٍ) یعنی حکمت- که قرآن می‌‏گوید: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»<ref>بقره/ 269.</ref>


و به معنی سخن علمی‌ محکم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خیلی تعبیر عالی‌‏ای است: «گمشده». اگر انسان چیزی داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هرجا می‌‏رود دنبالش می‌‏گردد؟! اگر شما یک انگشتر قیمتی داشته باشید که مورد علاقه‌‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا که احتمال می‌‏دهید می‌‏روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا می‌‏توانید گمشده‏‌تان را پیدا کنید.


تعبيرش راجع به امام صادق چنين است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذى مَلَأَ الدُّنْيا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد كه دنيا را علم و فقاهت او پر كرد «وَ يُقالُ انَّ ابا حَنيفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ كَذلِكَ سُفْيانُ الثُّورىُّ» و گفته مى‏شود ابو حنيفه و سفيان ثورى- كه يكى از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‏اند.
از بهترین و افتخارآمیزترین تعبیرات اسلامی‌ یکی همین است: حکمت گمشده مؤمن است، هرجا که پیدایش کند می‌‏گیرد و لو از دست یک مشرک؛ یعنی تو اگر مالت را، گمشده‌‏ات را در دست یک مشرک ببینی آیا می‌‏گویی من کاری به آن ندارم، یا می‌‏گویی این مال من است؟ امیرالمؤمنین می‌‏فرماید: مؤمن علم را در دست مشرک عاریتی می‌بیند و خودش را مالک اصلی، و می‌‏گوید او شایسته آن نیست، آن که شایسته آن است من هستم.


برخی مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته‏‌اند که «سعه صدر خلفا ایجاب می‌‏کرد که در دربار آنها مسلمان و مسیحی و یهودی و مجوسی و غیره با همدیگر بجوشند و از یکدیگر استفاده کنند» ولی این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود.


=== نظر مير على هندى‏ ===
حتی جرجی زیدان این مسأله را به حساب سعه صدر خلفا می‌‏گذارد. داستان سید رضی را نقل می‌کند که سید رضی- که مردی است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق‌‏العاده‌‏ای است و برادر سید مرتضی است- وقتی که دانشمند معاصرش «ابواسحاق صابی» <ref>ابواسحاق صابی مسلمان نبود، صابئی بود(درباره مذهب صابئین خیلی حرف است. برخی گفته‏اند مذهب صابئی ریشه مجوسی داشته ولی یک نحله مسیحی است. امروز راجع به این مذهب خیلی بحث‌هاست که ریشه آن چیست) و بسیار دانشمند و مرد مؤدبی بود، و چون ادیب بود خیلی علاقه‏مند به ادبیّت قرآن بود و خیلی هم به آیات قرآن استشهاد می‏‌کرد. ماه رمضان چیزی نمی‏خورد. می‌گفتند تو که مسلمان نیستی چرا چیزی نمی‏خوری؟ می‏گفت: ادب اقتضا می‌کند که من با مردم زمان خودم هماهنگی داشته باشم.</ref> وفات یافت قصیده‏ای در مدح او گفت‏:
 
أَ رَأَیْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَی الأَعْوادِ أَ رَأَیْتَ کَیْفَ خَبا ضِیاءُ النّادی‏
مير على هندى از معاصرين خودمان كه او نيز سنى است، درباره عصر امام صادق اين‏طور اظهار نظر مى‏كند، مى‏گويد: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فى ذلِكَ الْحينِ قَدْ ساعَدَ عَلى فَكِّ الْفِكْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان كمك كرد كه فكرها آزاد شدند و پابندها از فكرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِيَّةُ عامَّةً فى كُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامىِّ» مناقشات فلسفى و عقلى‏  در تمام جوامع اسلامى عموميت پيدا كرد.
 
 
بعد اين‏طور مى‏گويد: «وَ لا يَفوتُنا انْ نُشيرَ الى‏ انَّ الَّذى تَزَعَّمَ تِلْكَ الْحَرَكَةَ هُوَ حَفيدُ عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ الْمُسَمّى بِالْامامِ الصّادِق.» مى‏گويد: ما نبايد فراموش كنيم كه آن كسى كه اين حركت فكرى را در دنياى اسلام رهبرى كرد نواده علىّ بن ابى طالب است، همان كه به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْكيرِ» و او مردى بود كه افق فكرش بسيار باز بود «بَعيدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فكرش بسيار عميق و دور بود «مُلِمٌّ كُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.
 
 
بعد مى‏گويد: «وَ يُعْتَبَرُ فِى الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِيَّةَ الْمَشْهورَةَ فِى الْاسْلامِ» و در حقيقت اول كسى كه مدارس عقلى‏  را در دنياى اسلام تأسيس كرد او بود. «وَ لَمْ يَكُنْ يَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِيَّةَ أُولئِكَ الَّذينَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِى الْمَذاهِبِ الْفِقْهِيَّةِ فَحَسْبُ بَلْ كانَ يَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» مى‏گويد: شاگردانش تنها فقهاى بزرگ مثل ابو حنيفه نبودند، طلاب علوم عقلى هم بودند.
 
 
=== سخن احمد زكى صالح‏ ===
 
 
در كتاب الامام الصادق آقاى مظفر، از احمد زكى صالح- كه از معاصرين است- در مجله «الرسالة المصرية» نقل مى‏كند كه نشاط علمى شيعه از تمام فرقه ‏هاى اسلامى بيشتر بود. (مى‏خواهم بگويم كه معاصرين هم تا چه حد اعتراف مى‏كنند.) اين خودش يك مسأله‏اى است.
 
ايرانيها اين را به حساب خودشان مى‏گذارند، مى‏گويند اين نشاط ايرانى بود، در صورتى كه نشاط مربوط به شيعه بود و اكثريت شيعه هم آن وقت ايرانى نبودند و غير ايرانى بودند، كه اكنون وارد اين بحث نمى‏شويم.
 
 
اين مصرى مى‏گويد: «وَ مِنَ الْجَلِىِّ الْواضِحِ لَدَى كُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْكَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّيعَةِ كانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِيَّةِ حَرَكَةً» مى‏گويد هر كسى كه وارد باشد مى‏داند كه نشاط فرقه‏هاى شيعه از همه بيشتر بود. «وَ كانَتْ اولى‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّينيَّةَ عَلى اسُسٍ فَلْسَفِيَّةٍ حَتّى انَّ الْبَعْضَ يَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلىِّ بْنِ ابى طالِبٍ» (و شيعه اولين مذهب اسلامى بود كه مسائل دينى را بر اساس فكرى و عقلى نهاد) و شيعه يعنى امام صادق.
 
 
بهترين دليل [بر اينكه در زمان امام صادق عليه السلام علوم عقلى نيز نضج گرفت‏] اين است كه در تمام كتب حديث اهل تسنن: صحيح بخارى، صحيح مسلم، جامع ترمذى، سنن ابى داوود و صحيح نَسائى، جز مسائل فرعى چيز ديگرى نيست: احكام وضو اين است، احكام نماز اين است، احكام روزه اين است، احكام حج اين است، احكام جهاد اين است؛ و يا سيره است، مثلًا پيغمبر در فلان سفر اين‏طور عمل كردند.
 
 
ولى شما به كتابهاى حديث شيعه كه وارد مى‏شويد مى‏بينيد اولين مبحث و اولين كتابش «كتاب العقل و الجهل» است. اصلًا اين‏جور مسائل در كتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمى‏خواهم بگويم منشأ همه اينها امام صادق بود؛ ريشه‏ اش امير المؤمنين است و ريشه ريشه‏ اش خود پيغمبر است، ولى اينها اين مسير را ادامه دادند.
 
 
امام صادق بود كه چون در زمان خودش اين فرصت را پيدا كرد مواريث اجداد خودش را حفظ كرد و بر آن مواريث افزود. بعد از «كتاب العقل و الجهل» وارد «كتاب التوحيد» مى‏شويم.
 
 
ما مى‏بينيم صدها و بلكه هزارها بحث در باب توحيد و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختيار و مسائل تعقلى در كتب حديث شيعه طرح است كه در كتب ديگر طرح نيست. اينها سبب شده كه گفته ‏اند اولين كسى كه مدارس فلسفى را  (مدارس عقلى را) در دنياى اسلام تأسيس كرد امام جعفر صادق بود.
 
 
=== جابر بن حيّان‏ ===
 
 
مسأله‏اى است كه اخيراً كشف شده و آن اين است: مردى است در تاريخ اسلام به نام «جابر بن حيّان» كه احياناً به او «جابر بن حيّان صوفى» مى‏گويند؛ او هم يكى از عجايب است.  
 
 
ابن النديم در الفهرست‏  جابر بن حيّان را ياد كرده و در حدود صد و پنجاه كتاب به او نسبت مى‏دهد كه بيشتر این كتابها در علوم عقلى است، و به قول آن روز در كيمياست (در شيمى است)، در صنعت است، در خواص طبايع اشياء است، و امروز او را پدر شيمى دنيا مى‏نامند. ظاهراً ابن النّديم مى‏گويد او از شاگردان امام جعفر صادق است.
 
 
ابن خلّكان‏  نيز كه او هم سنى است از جابر بن حيّان نام مى‏برد و مى‏گويد:
كيمياوى و شيميدان و شاگرد امام صادق بود. و ديگران نيز همين‏طور نقل كرده‏اند. و اين علوم قبل از جابر بن حيّان هيچ سابقه‏اى در دنياى اسلام نداشته، يك‏دفعه مردى به نام «جابر بن حيّان» شاگرد امام صادق پيدا مى‏شود و اين‏همه رساله در اين موضوعات مختلف مى‏نويسد كه بسيارى از آنها امروز ارزش علمى دارد.
 
 
راجع به جابر بن حيّان خيلى بحث كرده‏اند، مستشرقين معاصر خيلى بحث كرده ‏اند، همين تقى‏زاده نيز خيلى بحث كرده است. البته هنوز خيلى مجهولات راجع به جابر بن حيّان هست كه كشف نشده است. حال، آنچه كه عجيب است اين است كه در كتب خود شيعه اسمى از اين آدم نيامده، يعنى در كتب رجال شيعه (ابن النّديم شايد شيعه باشد)، در كتب فقها و محدثين شيعه اسمى از اين آدم نيست. يك چنين شاگرد مبرّزى امام صادق داشته كه احدى نداشته است.
 
 
=== هشام بن الحكم‏ ===
 
شاگرد ديگر امام هشام بن الحكم است. هشام بن الحكم يك اعجوبه است و بر تمام متكلمين زمان خودش برترى داشته و بر همه آنها پيروز بوده است. (من اينها را به شهادت كتب اهل تسنن عرض مى‏كنم). أبو الهذيل علّاف يك متكلم ايرانى فوق‏العاده قويّى است.
 
 
شبلى نعمان در تاريخ علم كلام مى‏نويسد احدى نمى‏توانست با أبو الهذيل مباحثه كند و او از تنها كسى كه مى‏ترسيد هشام بن الحكم بود. نَظّام كه او را از نوابغ روزگار شمرده‏اند و نظرياتى داشته كه امروز با نظريات جديد منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است كه رنگ و بو از جسم مستقل است، يعنى رنگ و بو آن‏طور كه خيال مى‏كردند عرضى است براى جسم، عرضى براى جسم نيست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است كه بو يك چيزى است كه در فضا پخش مى‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏اند كه اين رأى را از هشام بن الحكم گرفت) و هشام بن الحكم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است.
 
 
حال، شما از مجموع اينها ببينيد چه زمينه‏اى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده كرد، زمينه‏اى كه نه قبلش براى هيچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار كمى براى حضرت رضا فراهم بود. براى حضرت موسى بن جعفر كه دوباره وضع خيلى بد شد و مسأله زندان و غيره پيش آمد.
 
 
ائمه ديگر نيز همه به همان جوانى جوانمرگ مى‏شدند؛ مسموم مى‏شدند و از دنيا مى‏رفتند. نمى‏گذاشتند اينها زنده بمانند و الّا وضع محيط به گونه‏اى بود كه تا حدى مساعد بود. ولى براى امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانى شد (در حدود هفتاد سال) و هم محيط و زمان مساعد بود.
 
 
حال آيا اين امر چقدر ثابت مى‏كند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سيد الشهداء؟ يعنى چه زمينه ‏هايى براى امام صادق فراهم بود كه براى سيد الشهداء فراهم نبود؟ سيد الشهداء يا بايد تا آخر عمر در خانه بنشيند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت كند و در واقع زندانى باشد، و يا كشته شود؛ ولى براى امام صادق اين‏جور نبود كه يا بايد كشته شود و يا در حال انزوا باشد، بلكه اين‏طور بود كه يا بايد كشته شود و يا از شرايط مساعد محيط حد اكثر بهره‏بردارى را بكند.
 
 
ما اين مطلب را كه ائمه بعد آمدند و ارزش قيام امام حسين را ثابت و روشن كردند درك نمى‏كنيم.
 
اگر امام صادق نبود امام حسين نبود (همچنان كه اگر امام حسين نبود امام صادق نبود) يعنى اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسين هم روشن و ثابت نمى‏شد.
 
 
در عين حال امام صادق متعرض امر حكومت و خلافت نشد ولى همه مى‏دانند كه امام صادق با خلفا كنار هم نيامد، مبارزه مخفى مى‏كرد، نوعى جنگ سرد در ميان بود، معايب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسيله امام صادق در دنيا پخش شد،
 
 
و لهذا منصور تعبير عجيبى درباره ايشان دارد . مى‏گويد: «هذَا الشَّجى‏ مُعْتَرِضٌ فِى الْحَلْقِ ...» جعفر بن محمد مثل يك استخوان است در گلوى من، نه مى‏توانم بيرونش بياورم و نه مى‏توانم فرويش ببرم؛ نه مى‏توانم يك مدركى از او به دست آورم كلكش را بكنم و نه مى‏توانم تحملش كنم،
 
 
چون واقعاً اطلاع دارم كه اين مكتب بى‏طرفى كه او انتخاب كرده عليه ماست، زيرا كسانى كه از اين مكتب به وجود مى‏آيند همه‏شان عليه ما هستند، ولى مدركى هم از او به دست نمى‏آورم. آرى، اين تعبير از منصور است: استخوانِ گير كرده در گلو، نه مى‏توانم بيرونش بياورم و نه مى‏توانم فرويش ببرم.
 
 
== عوامل مؤثر در نشاط علمى زمان امام صادق عليه السلام‏ ==
 
 
عرض كرديم در زمان امام صادق نشاط علمى فوق‏العاده‏اى پيدا شد و همان نشاط علمى منشأ شد كه جنگ عقايد داغ گرديد و براى هر مسلمان پاك‏ نهادى لازم بود كه در اين جنگ عقايد به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع كند. چه عواملى در اين نشاط علمى تأثير داشت؟
 
 
سه عامل مؤثر بود: عامل اول اين بود كه محيط آن روز اسلامى يك محيط صددرصد مذهبى بود و مردم تحت انگيزه‏هاى مذهبى بودند.
 
 
تشويقهاى پيغمبر اكرم به علم، و تشويقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلم و تفكر و تعقل، عامل اساسى اين نهضت و شور و نشاط بود.
 
 
عامل دوم اين بود كه نژادهاى مختلف وارد دنياى اسلام شده بودند كه اينها سابقه فكرى و علمى داشتند.
 
 
عامل سوم كه زمينه را مساعد مى‏كرد جهان‏ وطنى اسلامى بود، يعنى اينكه اسلام با وطنهاى آب و خاكى مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبير مى‏كرد كه هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتيجه تعصبات نژادى تا حدود بسيار زيادى از ميان رفته بود به طورى كه نژادهاى مختلف با يكديگر همزيستى داشتند و احساس اخوّت و برادرى مى‏كردند.
 
مثلًا شاگرد، خراسانى بود و استاد مصرى، يا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى. حوزه درس تشكيل داده مى‏شد، آن كه به عنوان استاد نشسته بود مثلًا يك غلام بربرى بود مثل «نافع» يا «عِكرِمه» غلام عبد اللَّه بن عباس؛ يك غلام بربرى مى‏آمد مى‏نشست، بعد مى‏ديد عراقى، سوريه‏اى، حجازى، مصرى، ايرانى و هندى پاى درس او شركت كرده‏اند. اين يك عامل بسيار بزرگى بوده براى اينكه زمينه اين جهش و جنبش را فراهم كند.
 
 
و از اين شايد بالاتر آن چيزى است كه امروز اسمش را «تسامح و تساهل دينى» اصطلاح كرده‏اند و مقصود همزيستى با غير مسلمانان است، مخصوصاً همزيستى با اهل كتاب؛ يعنى مسلمانان اهل كتاب را براى اينكه با آنها همزيستى كنند تحمل مى‏كردند و اين را بر خلاف اصول دينى خودشان نمى‏دانستند. و در آن زمان اهل كتاب اهل علم بودند.
 
 
اينها وارد جامعه اسلامى شدند و مسلمين مقدم اينها را گرامى شمردند و در همان عصر اول، معلومات اينها را از ايشان گرفتند و در عصر دوم، ديگر در رأس جامعه علمى، خود مسلمين قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل كتاب نيز يك عامل فوق‏العاده مهمى بوده است. البته خود اين هم ريشه حديثى دارد. ما احاديث زيادى در اين زمينه داريم.
 
 
حتى مرحوم مجلسى در بحار نقل مى‏كند- و در نهج البلاغه نيز هست- كه پيغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِكٍ» (حكمت يعنى سخن علمى صحيح) سخن علمى صحيح را فراگيريد و لو از مشرك. اين جمله معروف: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ يَأْخُذُها ايْنَما وَجَدَها» مضمونش همين است (در بعضى تعبيرها هست: وَ لَوْ مِنْ يَدِ مُشْرِكٍ) يعنى حكمت- كه قرآن مى‏گويد: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً»
 
 
و به معنى سخن علمى محكم، پابرجا، صحيح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خيلى تعبير عالى‏اى است: «گمشده». اگر انسان چيزى داشته باشد كه مال خودش باشد و آن را گم كرده باشد چگونه هرجا مى‏رود دنبالش مى‏گردد؟! اگر شما يك انگشتر قيمتى داشته باشيد كه مورد علاقه‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا كه احتمال مى‏دهيد مى‏رويد و تمام حواستان به اين است كه گوشه و كنار را نگاه كنيد ببينيد آيا مى‏توانيد گمشده‏تان را پيدا كنيد.  
 
 
از بهترين و افتخارآميزترين تعبيرات اسلامى يكى همين است: حكمت گمشده مؤمن است، هرجا كه پيدايش كند مى‏گيرد و لو از دست يك مشرك؛ يعنى تو اگر مالت را، گمشده‏ات را در دست يك مشرك ببينى آيا مى‏گويى من كارى به آن ندارم، يا مى‏گويى اين مال من است؟ امير المؤمنين مى‏فرمايد: مؤمن علم را در دست مشرك عاريتى مى‏بيند و خودش را مالك اصلى، و مى‏گويد او شايسته آن نيست، آن كه شايسته آن است من هستم.
 
 
برخى مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل كتاب را به حساب خلفا گذاشته‏ اند كه «سعه صدر خلفا ايجاب مى‏كرد كه در دربار آنها مسلمان و مسيحى و يهودى و مجوسى و غيره با همديگر بجوشند و از يكديگر استفاده كنند» ولى اين سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پيغمبر بود.  
 
 
حتى جرجى زيدان اين مسأله را به حساب سعه صدر خلفا مى‏گذارد. داستان سيد رضى را نقل مى‏كند كه سيد رضى- كه مردى است در رديف مراجع تقليد و مرد فوق‏العاده‏اى است و برادر سيد مرتضى است- وقتى كه دانشمند معاصرش «ابو اسحاق صابى»  وفات يافت قصيده‏اى در مدح او گفت‏ :
أَ رَأَيْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَى الأَعْوادِ أَ رَأَيْتَ كَيْفَ خَبا ضِياءُ النّادى‏


«ديدى اين چه كسى بود كه روى اين چوبهاى تابوت حملش كردند؟! آيا فهميدى كه چراغ محفل ما خاموش شد؟! اين يك كوه بود كه فرو ريخت ...» برخى آمدند به او عيب گرفتند كه آيا يك سيد، اولاد پيغمبر، يك عالم بزرگ اسلامى، يك مرد كافر را اين‏طور مدح مى‏كند؟!
گفت: بله، «انَّما رَثَيْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثيه گفتم، مرد عالمى بود، من او را به خاطر علمش مرثيه گفتم. (در اين زمان اگر كسى چنين كارى كند از شهر بيرونش مى‏كنند.)
جرجى زيدان بعد از آنكه اين داستان را نقل مى‏كند مى‏گويد:
ببينيد سعه صدر را، يك سيد اولاد پيغمبر مثل سيد رضى با اين‏همه عظمت روحى و اين‏ مقام شامخ سيادت و علمى [يك كافر را چنين مدح مى‏كند.] بعد مى‏گويد «همه اينها ريشه‏اش از دربار خلفا بود كه اينها مردمانى واسع الصدر بودند.» اين به دربار خلفا مربوط نيست.
سيد رضى شاگرد على بن ابى طالب است كه نهج البلاغه را جمع كرده. او از همه مردم به دستور جدش پيغمبر و على بن ابى طالب آشناتر است كه مى‏گويد حكمت و علم در هر جا كه باشد محترم است.


«دیدی این چه کسی بود که روی این چوب‌های تابوت حملش کردند؟! آیا فهمیدی که چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یک کوه بود که فرو ریخت...» برخی آمدند به او عیب گرفتند که آیا یک سید، اولاد پیغمبر، یک عالم بزرگ اسلامی‌، یک مرد کافر را این‏طور مدح می‌کند؟!


اينها عواملى بود كه اين شور و نشاط علمى را به وجود آورد و قهراً اين زمينه را براى امام صادق فراهم كرد.
گفت: بله، «انَّما رَثَیْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمی‌ بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر کسی چنین کاری کند از شهر بیرونش می‌‏کنند.)


جرجی زیدان بعد از آنکه این داستان را نقل می‌کند می‌‏گوید:
ببینید سعه صدر را، یک سید اولاد پیغمبر مثل سید رضی با این‏همه عظمت روحی و این‏ مقام شامخ سیادت و علمی‌ [یک کافر را چنین مدح می‌کند.] بعد می‌‏گوید «همه اینها ریشه‌‏اش از دربار خلفا بود که اینها مردمانی واسع الصدر بودند.» این به دربار خلفا مربوط نیست.


پس در واقع بحث ما اين شد كه براى امام صادق اگر چه زمينه براى زعامت فراهم نشد و اگر فراهم مى‏شد مسلّم آن زمينه از همه زمينه‏ ها بهتر بود، ولى يك زمينه ديگرى فراهم بود و حضرت از آن زمينه استفاده كرد به طورى كه تحقيقاً مى‏توان گفت حركتهاى علمى دنياى اسلام اعمّ از شيعه و سنى مربوط به امام صادق است.
سید رضی شاگرد علی بن ابی‌طالب است که نهج‌البلاغه را جمع کرده. او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و علی بن ابی‌طالب آشناتر است که می‌‏گوید حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.


اینها عواملی بود که این شور و نشاط علمی‌ را به وجود آورد و قهراً این زمینه را برای امام صادق فراهم کرد.


حوزه‏ هاى شيعه كه خيلى واضح است، حوزه ‏هاى سنى هم مولود امام صادق است، به جهت اينكه رأس و رئيس حوزه‏هاى سنى «جامع ازهر» است كه از هزار سال پيش تشكيل شده و جامع ازهر را هم شيعيان فاطمى تشكيل دادند، و تمام حوزه‏هاى ديگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اينها مولود همين استفاده‏اى است كه امام صادق از وضع زمان خودش كرده است.
پس در واقع بحث ما این شد که برای امام صادق اگر‌چه زمینه برای زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می‌‏شد مسلّم آن زمینه از همه زمینه‏‌ها بهتر بود، ولی یک زمینه دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طوری که تحقیقاً می‌‏توان گفت حرکت‌های علمی‌ دنیای اسلام اعمّ از شیعه و سنی مربوط به امام صادق است.


حوزه‏‌های شیعه که خیلی واضح است، حوزه‌های سنی هم مولود امام صادق است، به جهت اینکه رأس و رئیس حوزه‌‏های سنی «جامع ازهر» است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمی‌ تشکیل دادند، و تمام حوزه‌های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اینها مولود همین استفاده‌‏ای است که امام صادق از وضع زمان خودش کرده است.


اين مطلب لااقل به صورت يك مسأله مطرح است كه آيا براى امام صادق بهتر بود اين زمينه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم كشته شود؟ يا اينكه از اين زمينه عالى استفاده كند؟ اسلام كه تنها مبارزه با ظلم نيست، اسلام چيزهاى ديگر هم هست.
این مطلب لااقل به صورت یک مسأله مطرح است که آیا برای امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست.


بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یک زمینه و یک تفاوت عصر امام صادق با عصرهای دیگر عرض کردم که اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمی‌‏کرد جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت می‌‏خواستند مگر جز برای این می‌‏خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟


بنابراين من اين مطلب را فقط به عنوان يك زمينه و يك تفاوت عصر امام صادق با عصرهاى ديگر عرض كردم كه اگر امام صادق از اين زمينه استفاده نمى‏كرد جاى اين سؤال بود كه اگر ائمه حكومت و خلافت مى‏خواستند مگر جز براى اين مى‏خواستند كه اسلام را نشر دهند؟ چرا از اين زمينه مساعد استفاده نكردند و باز خودشان را به كشتن دادند؟
جوابش این است که در وقتی که زمینه، مساعد بود چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند. برای حضرت رضا هم یک فرصت مناسب همین بود که در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صدای خودش را بلند کرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولی آنچه که از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است.
و صلّی اللَّه علی محمد و آله الطاهرین


== پانویس ==
{{پانویس}}


جوابش اين است كه در وقتى كه زمينه، مساعد بود چنين نبود كه زمينه مساعد را از دست بدهند. براى حضرت رضا هم يك فرصت مناسب همين بود كه در مجلس مأمون راه يافت و از آن مجلس صداى خودش را بلند كرد. شايد حضرت رضا دو سال بيشتر نزد مأمون نبود، ولى آنچه كه از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقيه مدت عمر حضرت نقل نشده است.
== منابع ==
و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهري
مجموعه آثار استاد شهید مطهری؛ ج‏18؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -


مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج‏18 ؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -


[[رده: مقالات،تاریخی،وحدت اسلامی ]]
[[رده:مقاله‌ها]]
[[رده:سخنرانی‌ها]]

نسخهٔ ‏۱۹ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۲۸

متن ذیل قسمت‌هائی از سخنرانی شهید مطهری است که در زمینه اوضاع فرهنگی زمان امام صادق ‌علیه‌السلام در مقایسه با شرائط زمانی ائمه دیگر ایراد شده است. در این سخنرانی نقش امام صادق در تاسیس و گسترش علوم اسلامی و نیز پایه‌گذاری حوزه‌های شیعی و سنی که همچنان استمرار دارد توسط آن حضرت تبیین شده است.

امام صادق ‌علیه‌السلام پایه گذار علوم و حوزه‌های اسلامی(سنی و شیعی)

در اواخر دوره بنی‌امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنی العباس عموماً- بالخصوص در ابتدای آن- اوضاع طور دیگری شد به گونه‌‏ای که اولًا حریت فکری در میان مردم پیدا شد.

و ثانیاً شور و نشاط علمی‌ در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمی‌‏ای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی‌ (یعنی علومی‌ که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمت‌های مختلف ادبیات) و یا علومی‌ که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

این را در کتب تاریخ نوشته‌اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی‌‏ فوق‏‌العاده‌‏ای پیدا می‌‏شود و زمینه برای اینکه اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوق‏‌العاده آماده می‌‏گردد؛

یعنی همان زمینه‌‏ای که در زمان‌های سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، یک‏دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید.

البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی‌العباس هم می‌‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهای دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همه‌‏شان قوی‏‌تر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینی‏‌ها و سوری‌ه‏ای‏‌ بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.

این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند می‌‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمی‌‏کردند، ولی ملت‌های دیگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش می‌‏کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می‌‏کردند.

جنگ عقاید

در این زمان، ما می‌بینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ می‌‏شود و چگونه داغ می‌‏شود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحث‌هایی شروع می‌‏شود.

طبقه‏ ای به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنی کسانی که قرآن را قرائت می‌‏کردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحی به مردم می‌‏آموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد.) یکی می‌‏گفت من قرائت می‌‏کنم و قرائت خودم را روایت می‌‏کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابی پیغمبر، که اغلب اینها به حضرت امیر می‌‏رسند.

دیگری می‌‏گفت من [قرائت خودم را روایت می‌‏کنم‏] از فلان کس از فلان کس از فلان کس می‌‏آمدند در مساجد می‌‏نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می‌‏دادند و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت می‌‏کردند، چون غیر عرب‌ها بودند که با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت می‌‏آمد در مسجد می‌‏نشست و عده زیادی جمع می‌شدند که از او قرائت بیاموزند. احیاناً اختلاف قرائتی هم پیدا می‌‏شد.

از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود که آیا معنی این آیه این است یا آن؟

بازار مباحثه داغ بود، آن می‌‏گفت معنی آیه این است، و این می‌‏گفت معنی آیه آن است.

و همین‏طور بود در حدیث و روایاتی که از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای کسی که حافظ احادیث بود؛ می‌‏نشست و می‌‏گفت که من این حدیث را از کی از کی از پیغمبر روایت می‌‏کنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلًا به این عبارت است؟.

از اینها بالاتر نحله‌‏های فقهی بود. مردم می‌‏آمدند مسأله می‌‏پرسیدند، همین‏طور که الآن می‌‏آیند مسأله می‌‏پرسند. طبقاتی به وجود آمده بودند- در مراکز مختلف- به نام «فقها» که باید جواب مسائل مردم را می‌‏دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاک است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.

مدینه خودش یکی از مراکز بود، کوفه یکی از مراکز بود که ابوحنیفه در کوفه بود. بصره مرکز دیگری بود. بعدها که در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد یک مراکزی هم به تدریج در آن نواحی تشکیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی‌ خودش مرکزی بود.

می‌گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مکتب بودند، آنها شاگرد آن مکتب و یک جنگ عقایدی هم در زمینه مسائل فقهی پیدا شده بود.

از همه اینها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحث‌های کلامی‌ بود. از همان قرن اول طبقه‌ای به نام «متکلّم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق می‌بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می‌‏فرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می‌‏کردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتی از قرآن که مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟

آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحی بحث می‌‏کردند، درباره شیطان بحث می‌‏کردند، درباره توحید و ثنویّت بحث می‌‏کردند، درباره اینکه آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتی ندارد بحث می‌‏کردند، درباره قضا و قدر بحث می‌‏کردند، درباره جبر و اختیار بحث می‌‏کردند. یک بازار فوق‏العاده داغی متکلمین به وجود آورده بودند.

از همه اینها خطرناک‏تر- نمی‌‏گویم داغ‏تر، و نمی‌‏گویم مهم‏تر- پیدایش طبقه‌ای بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روی هرحسابی بود- آزادی داشتند. حتی در حرمین، یعنی مکه و مدینه، و حتی در خود مسجد‌الحرام و در خود مسجد النبی می‌‏نشستند و حرفهایشان را می‌‏زدند، البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبهه‏ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند، طبقه‏ ای بودند که با زبان‌های زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانی را که در آن زمان بیشتر زبان علمی‌ بود می‌دانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی می‌دانستند، بسیاری‏شان ایرانی بودند و زبان فارسی می‌دانستند، بعضی زبان هندی می‌دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، که این هم یک بحثی است که اصلًا ریشه زندقه در دنیای اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانوی‌هاست.

جریان دیگری که مربوط به این زمان است (همه، جریان‌های افراط و تفریطی است) جریان خشکه‏ مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع کردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری که اینها یک طبقه‌‏ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا کردند و در کمال آزادی حرفهای خودشان را می‌گفتند در زمان امام صادق می‌‏بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشکه‏ مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله‌‏ای در مقابل اسلام سخن نمی‌گفتند، بلکه اصلًا می‌گفتند حقیقت اسلام آن است که ما می‌‏گوییم.

اینها یک روش خشکه ‏مقدسی عجیبی پیشنهاد می‌‏کردند و می‌گفتند اسلام نیز همین را می‌‏گوید و همین، یک زاهدمآبی غیر قابل تحملی!.

خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله‌ای بودند.

برخورد امام صادق با جریان‌های فکری مختلف‏

ما می‌بینیم که امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد کرده است. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آنها چرااین‏جور غلط می‌‏گویند، اینها چرا چنین می‌‏گویند، آیات را این‏طور باید تفسیر کرد.

در باب احادیث هم که خیلی واضح است، می‌‏فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر روایت می‌‏کنیم.

در باب نحله فقهی هم که مکتب امام صادق قوی‏ترین و نیرومندترین مکتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند.

تمام امامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی کرده‏ اند.

در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنیفه است، و نوشته‌‏اند ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در کتاب‌های خود آنها می‌‏خوانیم که گفته‏‌اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَکَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود.

(نعمان اسم ابوحنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطیّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانی هستند.)

مالک بن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام می‌‏آمد و به شاگردی امام افتخار می‌‏کرد.

شافعی در دوره بعد بوده ولی او شاگردی کرده شاگردان ابوحنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردی در یک جهت به امام می‌‏رسد. و همین‏طور دیگران.

حوزه درس فقهی امام صادق از حوزه درس تمام فقهای دیگر بارونق‌‏تر بوده است که حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می‌‏کنم.

سخنان برخی از دانشمندان اهل سنت درباره امام صادق ‌علیه‌السلام

مالک بن انس ‏

مالک بن انس که در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می‌‏گوید: من می‌‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ کانَ کثیرَ التبسُّمِ» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود؛ و از آدابش این بود که وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می‌‏بردیم رنگش تغییر می‌‏کرد (یعنی آن‏چنان نام پیغمبر به هیجانش می‌‏آورد که رنگش تغییر می‌‏کرد). من زمانی با او آمد و شد داشتم.

بعد، از عبادت امام صادق نقل می‌کند که چقدر این مرد عبادت می‌‏کرد و عابد و متقی بود. آن داستان معروف را همین مالک نقل کرده که می‌‏گوید در یک سفر با امام با هم به مکه مشرف می‌‏شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می‌‏خواستیم لبّیک بگوییم و رسماً مُحرم شویم.

همان‏طور سواره داشتیم محرم می‌‏شدیم، ما همه لبّیک گفتیم، من نگاه کردم دیدم امام می‌‏خواهد لبّیک بگوید امّا چنان رنگش متغیر شده و آن‏چنان می‌‏لرزد که نزدیک است از روی مرکبش‏ به روی زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرمایید، چاره‌‏ای نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به کی بگویم لبّیک؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیک» آن وقت من چه کنم؟!.

این روایتی است که مرحوم آقا شیخ عباس قمی‌ و دیگران در کتاب‌هایشان نقل می‌‏کنند، و همه نقل کرده‏‌اند. راوی این روایت چنانکه گفتیم مالک بن انس امام اهل تسنن است.

همین مالک می‌‏گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمی‌ ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نکرده مردی بافضیلت‏‌تر از جعفر بن محمد.

محمد شهرستانی صاحب کتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متکلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجری و مرد بسیار دانشمندی است. او در این کتاب، رشته‏‌های دینی و مذهبی و از جمله رشته‌های فلسفی در همه دنیا را تشریح کرده است.

در یک جا که از امام صادق نام می‌‏برد می‌‏گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمی‌ جوشان داشت «وَ ادَبٍ کامِلٍ فِی الْحِکْمَةِ» و در حکمت، ادب کاملی داشت، «وَ زُهْدٍ فِی الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‌‏العاده مرد زاهد و باتقوایی بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت کرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه می‌‏کرد: وَ یُفیضُ عَلَی الْمَوالی لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتی هم به عراق آمد. بعد اشاره به کناره‌‏گیری امام از سیاست می‌کند و می‌‏گوید: «وَ لا نازَعَ فِی الْخِلافَةِ احَداً» (با احدی در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)

او این کناره‌‏گیری را این‏طور تأویل می‌کند، می‌‏گوید: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود که اعتنایی به این مسائل نداشت.» من نمی‌‏خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست که امام تا چه حد در دریای معرفت غرق بود. می‌‏گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فی بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شطٍّ» آن که در دریای معرفت غرق باشد خودش را در شط نمی‌‏اندازد (می‌‏خواهد بگوید این‏جور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّی‏ الی‏ ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن که بر قله حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمی‌‏ترسد.

همین شهرستانی که این سخن را درباره امام صادق می‌‏گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در کتاب الملل و النّحل آن‏چنان شیعه را می‌‏کوبد که حد ندارد، ولی برای امام صادق تا این مقدار احترام قائل است و این یک حسابی است.

امروز خیلی از علما در دنیا هستند که با اینکه با مذهب تشیع فوق‏‌العاده دشمن و مخالفند ولی برای شخص‏ امام صادق که این مذهب به او منتسب است احترام قائل‏‌اند. لا بد پیش خودشان این‏طور توجیه می‌‏کنند که آن چیزهایی که مخالف نظر آنهاست از امام صادق نیست؟

ولی به هر حال برای شخص امام صادق احترام فوق‏‌العاده‌‏ای قائل هستند.

حمد امین‏

از معاصرین خودمان احمد امین مصری صاحب کتاب فجر الاسلام و ضُحَی الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام که از کتاب‌های فوق‌‏العاده مهم اجتماعی قرن اخیر است، به این بیماری ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتی در زمینه تشیع نداشته است. با شیعه خیلی دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق یک احترامی‌ قائل است که من که همه کتاب‌های او را خوانده‏‌ام [می‌‏دانم‏] هرگز چنین احترامی‌ برای امام‌های اهل تسنن قائل نیست. کلماتی در حکمت از امام نقل می‌کند که فوق‏‌العاده است و من ندیده‌‏ام که یک عالم شیعی این کلمات را نقل کرده باشد.

جاحظ

به نظر من اعتراف جاحظ از همه اینها بالاتر است. جاحظ یک ملّای واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یک ادیب فوق‌‏العاده ادیبی است، و تنها ادیب نیست، تقریباً می‌‏شود گفت یک جامعه‌‏شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست.

کتابی نوشته به نام کتاب الحیوان که حیوان‏‌شناسی است و امروز نیز مورد توجه علمای اروپایی است و حتی چیزهایی در کتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا کرده‌‏اند که می‌‏گویند در دنیای آن روز- در دنیای یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینکه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیای اسلام نشده بود. برای اولین بار این نظریات در کتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.

جاحظ نیز یک سنی متعصب است. او مباحثاتی دارد با بعضی از شیعیان که برخی او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبی دانسته‌‏اند، که البته من نمی‌‏توانم بگویم او ناصبی است (در مباحثاتش یک حرف‌هایی مطرح کرده). زمانش با زمان امام صادق تقریباً یکی است. شاید اواخر عمر حضرت صادق را درک کرده باشد در حالی که کودک بوده؛ و یا حضرت صادق یک نسل قبل از اوست. غرض این است که زمانش نزدیک به زمان امام صادق است.

تعبیرش راجع به امام صادق چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذی مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد که دنیا را علم و فقاهت او پر کرد «وَ یُقالُ انَّ ابا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ کَذلِکَ سُفْیانُ الثُّوریُّ» و گفته می‌‏شود ابوحنیفه و سفیان ثوری- که یکی از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‌‏اند.

میر علی هندی‏

میر علی هندی از معاصرین خودمان که او نیز سنی است، درباره عصر امام صادق این‏‌طور اظهار نظر می‌کند، می‌‏گوید: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فی ذلِکَ الْحینِ قَدْ ساعَدَ عَلی فَکِّ الْفِکْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان کمک کرد که فکرها آزاد شدند و پابندها از فکرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِیَّةُ عامَّةً فی کُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامی‌ِّ» مناقشات فلسفی و عقلی‏ در تمام جوامع اسلامی‌ عمومیت پیدا کرد.

بعد این‏طور می‌‏گوید: «وَ لا یَفوتُنا انْ نُشیرَ الی‏ انَّ الَّذی تَزَعَّمَ تِلْکَ الْحَرَکَةَ هُوَ حَفیدُ عَلِیِّ بْنِ ابی طالِبٍ الْمُسَمّی بِالْامامِ الصّادِق.» می‌‏گوید: ما نباید فراموش کنیم که آن کسی که این حرکت فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد نواده علیّ بن ابی‌طالب است، همان که به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْکیرِ» و او مردی بود که افق فکرش بسیار باز بود «بَعیدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فکرش بسیار عمیق و دور بود «مُلِمٌّ کُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.

بعد می‌‏گوید: «وَ یُعْتَبَرُ فِی الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِیَّةَ الْمَشْهورَةَ فِی الْاسْلامِ» و در حقیقت اول کسی که مدارس عقلی‏ را در دنیای اسلام تأسیس کرد او بود. «وَ لَمْ یَکُنْ یَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِیَّةَ أُولئِکَ الَّذینَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِی الْمَذاهِبِ الْفِقْهِیَّةِ فَحَسْبُ بَلْ کانَ یَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» می‌‏گوید: شاگردانش تنها فقهای بزرگ مثل ابوحنیفه نبودند، طلاب علوم عقلی هم بودند.

احمد زکی صالح‏

در کتاب الامام الصادق آقای مظفر، از احمد زکی صالح- که از معاصرین است- در مجله «الرسالة المصریة» نقل می‌کند که نشاط علمی‌ شیعه از تمام فرقه‌های اسلامی‌ بیشتر بود. (می‌‏خواهم بگویم که معاصرین هم تا چه حد اعتراف می‌‏کنند.) این خودش یک مسأله‌‏ای است.

ایرانی‌ها این را به حساب خودشان می‌‏گذارند، می‌‏گویند این نشاط ایرانی بود، در صورتی که نشاط مربوط به شیعه بود و اکثریت شیعه هم آن وقت ایرانی نبودند و غیر ایرانی بودند، که اکنون وارد این بحث نمی‌‏شویم.

این مصری می‌‏گوید: «وَ مِنَ الْجَلِیِّ الْواضِحِ لَدَی کُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْکَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّیعَةِ کانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِیَّةِ حَرَکَةً» می‌‏گوید هر کسی که وارد باشد می‌‏داند که نشاط فرقه‏‌های شیعه از همه بیشتر بود. «وَ کانَتْ اولی‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّینیَّةَ عَلی اسُسٍ فَلْسَفِیَّةٍ حَتّی انَّ الْبَعْضَ یَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلیِّ بْنِ ابی طالِبٍ» (و شیعه اولین مذهب اسلامی‌ بود که مسائل دینی را بر اساس فکری و عقلی نهاد) و شیعه یعنی امام صادق.

بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق ‌علیه‌السلام علوم عقلی نیز نضج گرفت‏] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نَسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏‌طور عمل کردند.

ولی شما به کتاب‌های حدیث شیعه که وارد می‌‏شوید می‌‏بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است. اصلًا این‏جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمی‌‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود؛ ریشه‏‌اش امیرالمؤمنین است و ریشه ریشه‏‌اش خود پیغمبر است، ولی اینها این مسیر را ادامه دادند.

امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل و الجهل» وارد «کتاب التوحید» می‌‏شویم.

ما می‌بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته ‏اند اولین کسی که مدارس فلسفی را (مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق بود.

جابر بن حیّان‏

مسأله‌‏ای است که اخیراً کشف شده و آن این است: مردی است در تاریخ اسلام به نام «جابر بن حیّان» که احیاناً به او «جابر بن حیّان صوفی» می‌‏گویند؛ او هم یکی از عجایب است.

ابن الندیم در الفهرست‏ [۱] جابر بن حیّان را یاد کرده و در حدود صد و پنجاه کتاب به او نسبت می‌‏دهد که بیشتر این کتاب‌ها در علوم عقلی است، و به قول آن روز در کیمیاست (در شیمی‌ است)، در صنعت است، در خواص طبایع اشیاء است، و امروز او را پدر شیمی‌ دنیا می‌‏نامند. ظاهراً ابن‌النّدیم می‌‏گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است.

ابن خلّکان [۲] نیز که او هم سنی است از جابر بن حیّان نام می‌‏برد و می‌‏گوید: کیمیاوی و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود. و دیگران نیز همین‏طور نقل کرده‌‏اند. و این علوم قبل از جابر بن حیّان هیچ سابقه‌‏ای در دنیای اسلام نداشته، یک‏دفعه مردی به نام «جابر بن حیّان» شاگرد امام صادق پیدا می‌‏شود و این‏‌همه رساله در این موضوعات مختلف می‌‏نویسد که بسیاری از آنها امروز ارزش علمی‌ دارد.

راجع به جابر بن حیّان خیلی بحث کرده‌‏اند، مستشرقین معاصر خیلی بحث کرده‌اند، همین تقی‌‏زاده نیز خیلی بحث کرده است. البته هنوز خیلی مجهولات راجع به جابر بن حیّان هست که کشف نشده است. حال، آنچه که عجیب است این است که در کتب خود شیعه اسمی‌ از این آدم نیامده، یعنی در کتب رجال شیعه (ابن النّدیم شاید شیعه باشد)، در کتب فقها و محدثین شیعه اسمی‌ از این آدم نیست. یک چنین شاگرد مبرّزی امام صادق داشته که احدی نداشته است.

هشام بن الحکم‏

شاگرد دیگر امام هشام بن الحکم است. هشام بن الحکم یک اعجوبه است و بر تمام متکلمین زمان خودش برتری داشته و بر همه آنها پیروز بوده است. (من اینها را به شهادت کتب اهل تسنن عرض می‌‏کنم). أبوالهذیل علّاف یک متکلم ایرانی فوق‌‏العاده قویّی است.

شبلی نعمان در تاریخ علم کلام می‌‏نویسد احدی نمی‌‏توانست با أبوالهذیل مباحثه کند و او از تنها کسی که می‌‏ترسید هشام بن الحکم بود. نَظّام که او را از نوابغ روزگار شمرده‌‏اند و نظریاتی داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنی رنگ و بو آن‏طور که خیال می‌‏کردند عرضی است برای جسم، عرضی برای جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است که بو یک چیزی است که در فضا پخش می‌‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏‌اند که این رأی را از هشام بن الحکم گرفت) و هشام بن الحکم خودش شاگردی از شاگردان امام صادق است.

حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه‌‏ای از نظر فرهنگی برای امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد، زمینه‌‏ای که نه قبلش برای هیچ امامی‌ فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمی‌ برای حضرت رضا فراهم بود. برای حضرت موسی بن جعفر که دوباره وضع خیلی بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد.

ائمه دیگر نیز همه به همان جوانی جوان‌مرگ می‌‏شدند؛ مسموم می‌شدند و از دنیا می‌‏رفتند. نمی‌‏گذاشتند اینها زنده بمانند و الّا وضع محیط به گونه‌‏ای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان مساعد بود.

حال آیا این امر چقدر ثابت می‌کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سید‌الشهداء؟ یعنی چه زمینه‌هایی برای امام صادق فراهم بود که برای سید الشهداء فراهم نبود؟ سید الشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی باشد، و یا کشته شود؛ ولی برای امام صادق این‏جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این‏طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره‏‌برداری را بکند.

ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمی‌‏کنیم.

اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنی اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمی‌‏شد.

در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولی همه می‌‏دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی می‌‏کرد، نوعی جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،

و لهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. [۳] می‌‏گوید: «هذَا الشَّجی‏ مُعْتَرِضٌ فِی الْحَلْقِ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه می‌‏توانم بیرونش بیاورم و نه می‌‏توانم فرویش ببرم؛ نه می‌‏توانم یک مدرکی از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه می‌‏توانم تحملش کنم،

چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بی‌‏طرفی که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود می‌‏آیند همه‏‌شان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمی‌‏آورم. آری، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر کرده در گلو، نه می‌‏توانم بیرونش بیاورم و نه می‌‏توانم فرویش ببرم.

عوامل مؤثر در نشاط علمی‌ زمان امام صادق ‌علیه‌السلام‏

عرض کردیم در زمان امام صادق نشاط علمی‌ فوق‌‏العاده‌‏ای پیدا شد و همان نشاط علمی‌ منشأ شد که جنگ عقاید داغ گردید و برای هر مسلمان پاک‏‌نهادی لازم بود که در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند. چه عواملی در این نشاط علمی‌ تأثیر داشت؟

سه عامل مؤثر بود: عامل اول این بود که محیط آن روز اسلامی‌ یک محیط صددرصد مذهبی بود و مردم تحت انگیزه‏‌های مذهبی بودند.

تشویق‌های پیغمبر اکرم به علم، و تشویق‌ها و دعوت‌های قرآن به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.

عامل دوم این بود که نژادهای مختلف وارد دنیای اسلام شده بودند که اینها سابقه فکری و علمی‌ داشتند.

عامل سوم که زمینه را مساعد می‌‏کرد جهان‏ وطنی اسلامی‌ بود، یعنی اینکه اسلام با وطن‌های آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامی‌ تعبیر می‌‏کرد که هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود به طوری که نژادهای مختلف با یکدیگر همزیستی داشتند و احساس اخوّت و برادری می‌‏کردند.

مثلًا شاگرد، خراسانی بود و استاد مصری، یا شاگرد مصری بود و استاد خراسانی. حوزه درس تشکیل داده می‌‏شد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یک غلام بربری بود مثل «نافع» یا «عِکرِمه» غلام عبداللَّه بن عباس؛ یک غلام بربری می‌‏آمد می‌‏نشست، بعد می‌‏دید عراقی، سوری‌ه‏ای، حجازی، مصری، ایرانی و هندی پای درس او شرکت کرده‌‏اند. این یک عامل بسیار بزرگی بوده برای اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند.

و از این شاید بالاتر آن چیزی است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینی» اصطلاح کرده‌‏اند و مقصود همزیستی با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستی با اهل کتاب؛ یعنی مسلمانان اهل کتاب را برای اینکه با آنها همزیستی کنند تحمل می‌‏کردند و این را بر خلاف اصول دینی خودشان نمی‌دانستند. و در آن زمان اهل کتاب اهل علم بودند.

اینها وارد جامعه اسلامی‌ شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامی‌ شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمی‌، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوق‌‏العاده مهمی‌ بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثی دارد. ما احادیث زیادی در این زمینه داریم.

حتی مرحوم مجلسی در بحار نقل می‌کند- و در نهج‌البلاغه نیز هست- که پیغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِکٍ» (حکمت یعنی سخن علمی‌ صحیح) سخن علمی‌ صحیح را فراگیرید و لو از مشرک. این جمله معروف: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها ایْنَما وَجَدَها» مضمونش همین است (در بعضی تعبیرها هست: وَ لَوْ مِنْ یَدِ مُشْرِکٍ) یعنی حکمت- که قرآن می‌‏گوید: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»[۴]

و به معنی سخن علمی‌ محکم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خیلی تعبیر عالی‌‏ای است: «گمشده». اگر انسان چیزی داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هرجا می‌‏رود دنبالش می‌‏گردد؟! اگر شما یک انگشتر قیمتی داشته باشید که مورد علاقه‌‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا که احتمال می‌‏دهید می‌‏روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا می‌‏توانید گمشده‏‌تان را پیدا کنید.

از بهترین و افتخارآمیزترین تعبیرات اسلامی‌ یکی همین است: حکمت گمشده مؤمن است، هرجا که پیدایش کند می‌‏گیرد و لو از دست یک مشرک؛ یعنی تو اگر مالت را، گمشده‌‏ات را در دست یک مشرک ببینی آیا می‌‏گویی من کاری به آن ندارم، یا می‌‏گویی این مال من است؟ امیرالمؤمنین می‌‏فرماید: مؤمن علم را در دست مشرک عاریتی می‌بیند و خودش را مالک اصلی، و می‌‏گوید او شایسته آن نیست، آن که شایسته آن است من هستم.

برخی مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته‏‌اند که «سعه صدر خلفا ایجاب می‌‏کرد که در دربار آنها مسلمان و مسیحی و یهودی و مجوسی و غیره با همدیگر بجوشند و از یکدیگر استفاده کنند» ولی این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود.

حتی جرجی زیدان این مسأله را به حساب سعه صدر خلفا می‌‏گذارد. داستان سید رضی را نقل می‌کند که سید رضی- که مردی است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق‌‏العاده‌‏ای است و برادر سید مرتضی است- وقتی که دانشمند معاصرش «ابواسحاق صابی» [۵] وفات یافت قصیده‏ای در مدح او گفت‏: أَ رَأَیْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَی الأَعْوادِ أَ رَأَیْتَ کَیْفَ خَبا ضِیاءُ النّادی‏


«دیدی این چه کسی بود که روی این چوب‌های تابوت حملش کردند؟! آیا فهمیدی که چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یک کوه بود که فرو ریخت...» برخی آمدند به او عیب گرفتند که آیا یک سید، اولاد پیغمبر، یک عالم بزرگ اسلامی‌، یک مرد کافر را این‏طور مدح می‌کند؟!

گفت: بله، «انَّما رَثَیْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمی‌ بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر کسی چنین کاری کند از شهر بیرونش می‌‏کنند.)

جرجی زیدان بعد از آنکه این داستان را نقل می‌کند می‌‏گوید: ببینید سعه صدر را، یک سید اولاد پیغمبر مثل سید رضی با این‏همه عظمت روحی و این‏ مقام شامخ سیادت و علمی‌ [یک کافر را چنین مدح می‌کند.] بعد می‌‏گوید «همه اینها ریشه‌‏اش از دربار خلفا بود که اینها مردمانی واسع الصدر بودند.» این به دربار خلفا مربوط نیست.

سید رضی شاگرد علی بن ابی‌طالب است که نهج‌البلاغه را جمع کرده. او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و علی بن ابی‌طالب آشناتر است که می‌‏گوید حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.

اینها عواملی بود که این شور و نشاط علمی‌ را به وجود آورد و قهراً این زمینه را برای امام صادق فراهم کرد.

پس در واقع بحث ما این شد که برای امام صادق اگر‌چه زمینه برای زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می‌‏شد مسلّم آن زمینه از همه زمینه‏‌ها بهتر بود، ولی یک زمینه دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طوری که تحقیقاً می‌‏توان گفت حرکت‌های علمی‌ دنیای اسلام اعمّ از شیعه و سنی مربوط به امام صادق است.

حوزه‏‌های شیعه که خیلی واضح است، حوزه‌های سنی هم مولود امام صادق است، به جهت اینکه رأس و رئیس حوزه‌‏های سنی «جامع ازهر» است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمی‌ تشکیل دادند، و تمام حوزه‌های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اینها مولود همین استفاده‌‏ای است که امام صادق از وضع زمان خودش کرده است.

این مطلب لااقل به صورت یک مسأله مطرح است که آیا برای امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست.

بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یک زمینه و یک تفاوت عصر امام صادق با عصرهای دیگر عرض کردم که اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمی‌‏کرد جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت می‌‏خواستند مگر جز برای این می‌‏خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟

جوابش این است که در وقتی که زمینه، مساعد بود چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند. برای حضرت رضا هم یک فرصت مناسب همین بود که در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صدای خودش را بلند کرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولی آنچه که از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است. و صلّی اللَّه علی محمد و آله الطاهرین

پانویس

  1. الفهرست ابن الندیم در فن خودش- که کتابی است در کتابشناسی- از معتبرترین کتب دنیا شمرده می‏شود. آن‏چنان محققانه در مورد کتابشناسی بحث کرده است که امروز اروپایی‏ها برای این کتاب فوق‏العاده ارزش قائل هستند. ابن الندیم در قرن چهارم هجری می‏زیسته است. او در این کتاب، کتاب‌های دوره اسلامی و بعضی کتاب‌های غیر دوره اسلامی را(کتاب‌هایی که در زمان خودش وجود داشته) معرفی می‌کند. اصلًا یک نابغه‏ای بوده. یک ورّاق و یک کتابفروش بوده ولی آن قدر فاضل و دانشمند بوده که انسان وقتی کتابش را می‏خواند حیرت می‌کند. من تمام این کتاب را از اول تا آخر خوانده‏ام. انواع خطوطی را که در زمان خودش رایج بوده، انواع زبان‌های زمان خودش و نیز ریشه‏های زبان‌ها را نشان می‏دهد.
  2. ‏قاضی ابن خلّکان در قرن ششم می‏زیسته است.
  3. منصور با امام صادق به یک وضع عجیبی رفتار می‏‌کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهی بر حضرت سخت می‏گرفت و گاهی آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار می‏داد و یک‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل می‌کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشی و هتّاکی نمود که می‏کشمت، گردنت را می‏زنم، تو علیه من تبلیغ می‏کنی، مردم را بر من می‏شورانی، چنین می‏کنی، چنان می‏کنی، و امام خیلی با نرمش جواب می‏داد.
  4. بقره/ 269.
  5. ابواسحاق صابی مسلمان نبود، صابئی بود(درباره مذهب صابئین خیلی حرف است. برخی گفته‏اند مذهب صابئی ریشه مجوسی داشته ولی یک نحله مسیحی است. امروز راجع به این مذهب خیلی بحث‌هاست که ریشه آن چیست) و بسیار دانشمند و مرد مؤدبی بود، و چون ادیب بود خیلی علاقه‏مند به ادبیّت قرآن بود و خیلی هم به آیات قرآن استشهاد می‏‌کرد. ماه رمضان چیزی نمی‏خورد. می‌گفتند تو که مسلمان نیستی چرا چیزی نمی‏خوری؟ می‏گفت: ادب اقتضا می‌کند که من با مردم زمان خودم هماهنگی داشته باشم.

منابع

مجموعه آثار استاد شهید مطهری؛ ج‏18؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -