شبهه طلب شفاعت از اولیای الهی

از ویکی‌وحدت
عنوان مقاله نقد و بررسي ديدگاه جريانهاي تكفيري در منع شفاعت از اولياي الهي
زبان مقاله فارسی
نویسنده سید مصطفی حسینی رودباری

يكي از مباني مهم اعتقادي وهابيت و جريانهاي تكفيري انكار شفاعت است . اينان معتقدند :‌ شفاعت با توحيد در عبادت منافات دارد و اعتقاد به آن نوعى شرك است. در اين مقاله مبناي مذكور مورد نقد قرار گرفته و عدم منافات آن با قران سنت و عقل تبيين شده است .


اصول و مباني جريانها و شخصيت هاي تكفيري و وهابيت در انكار شفاعت

1.درخواست شفاعت از غير خداوند شرک است [۱]

2.شرک مشرکین به خاطر طلب شفاعت از بت ها بود. [۲]

3.درخواست حاجت از غیر خدا در اموري كه غير خداوند قادر بدان نيست حرام است [۳]

4.شفاعت حق مختص خدا است [۴]


محمد بن عبدالوهاب در كتاب ديوان النهضه در انكار مشروعيت طلب شفاعت از صالحين مي نويسد:‌ طلب شفاعت از صالحين خلاف قران است چون قران فرموده است :‌قل لله الشفاعه جميعا و من ذالذي يشفع الا باذنه و از طرفي فرموده كه شفاعت از كساني قبول مي شود كه خداوند از انها راضي باشد كه انها هم اهل توحيد هستند :‌ ولايشفعون الا لمن ارتضي وبر اساس ايه شريفه ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه خداوند فقط از كساني راضي است كه اهل توحيد باشند . از اينرو بايد طلب شفاعت از پيامبر به اين صورت نمود كه :‌ اللهم لاتحرمني شفاعته اللهم شفعه في


ايشان ادامه ميدهد :‌ اگر كسي گفت كه به پيامبر حق شفاعت داده شده و من از او مي خواهم كه مرا شفاعت كند پاسخ اين است كه خداوند فرموده :‌ فلا تدعوا مع الله احدا بعلاوه انكه خداوند به ملائكه و ديگران هم حق شفاعت داده است ايا مي توان گفت كه حال كه خداوند به انان حق شفاعت داده پس من از انان طلب شفاعت كنم . [۵]


در رساله" القواعد الاربع " محمدبن عبدالوهاب نيز امده است : رهايى از شرك تنها به شناسايى چهار قاعده ممكن است: 1- كفارى كه پيامبر ص با آنها نبرد كرد اقرار داشتند به اينكه:خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است چنان كه قرآن مى‏گويد:" قل من يرزقكم من السماء و الأرض‏ ... و من يدبر الأمر فسيقولون الله‏": (سوره يونس آيه 31) ولى اين اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.


2- آنها مى‏گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت مى‏باشد،" و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله‏": (يونس- 18).


3- پيامبر ص تمام كسانى را كه عبادت غير خدا مى‏كردند محكوم ساخت، اعم از آنها كه عبادت فرشتگان و انبياء و صالحين مى‏كردند يا آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى‏پرستيدند و هيچگونه تفاوتى در ميان آنها قائل نشد.


4- مشركان عصر ما در مسير شرك از مشركان زمان جاهليت بدترند!، زيرا آنها به هنگام آرامش، عبادت بتها مى‏كردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى" فإذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين‏": (سوره عنكبوت: 65) تنها خدا را مى‏خواندند، ولى مشركان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دو متوسل به غير خدا مى‏شوند"![۶] .


از شيخ سليمان ‌بن ‌لحمان در كتاب «الهديهًْ السنيهًْ» نقل شده است : «كتاب و سنت گواهى بر اين مى‏دهند كه هركس فرشتگان و انبيا يا ابن‌عباس و ابوطالب و امثال آنان را واسطۀ ميان خود و خدا قرار بدهد كه در پيشگاه خدا براى او شفاعت كنند، به‌خاطر اينكه آنها مقرب درگاه خدا هستند، همان‌طور كه در نزد سلاطين شفاعت مى‏كنند، چنين كسانى كافر و مشرک‌اند و خون و مال آنها مباح است؛ اگرچه «اشهد ان لا اله الا اللَّه و‌اشهد انّ محمداً رسول اللَّه» بگويند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگيرند[۷]

نقد ديدگاه وهابيت در مساله شفاعت

در تفسير نمونه امده است :‌ ... از سخنان مؤسس اين مسلك (محمد بن عبد الوهاب) ... چنين نتيجه‏ گيرى مى‏توان كرد كه آنها در نسبت شرك به طرفداران شفاعت در حقيقت روى دو مطلب زياد تكيه مى‏كنند:


1- مقايسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبياء و صلحاء با مشركان زمان جاهليت.


2- نهى صريح قرآن از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم،" فلا تدعوا مع الله‏ احد" (سوره جن آيه 18) و اينكه تقاضاى شفاعت يك نوع عبادت است. انگاه در نقد ديدگاه مذكور امده است :‌


در قسمت اول بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباه بزرگى شده زيرا: اولا- قرآن صريحا مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبيا و فرشتگان اثبات كرده است، ... منتها آن را منوط به" اذن الهى" دانسته است، بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوئيم خدا چنين مقامى را به او داده ولى ما را از مطالبه اعمال اين موقعيت، هر چند مشروط به اذن خدا نمائيم نهى كرده است.


بعلاوه قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر، و همچنين ياران پيامبر ص را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحا آورده است. آيا اين يكى از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست ، تقاضاى شفاعت از پيامبر ص با جمله" اشفع لنا عند الله" همان است كه برادران يوسف گفتند" يا أبانا استغفر لنا" (سوره يوسف آيه 97).


چگونه چيزى را كه قرآن صريحا مجاز شمرده شرك مى‏شمرند و معتقد به آن را مشرك و خون و مال او را مباح مى‏پندارند؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود را از آن نهى نكرد؟!.


ثانيا- هيچگونه شباهتى ميان" بت پرستان" و" خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن الله" نيست، زيرا بت پرستان، عبادت بتها مى‏كردند و آنها را شفيع مى‏دانستند در حالى كه در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت، مساله عبادت شفعاء به هيچوجه مطرح نيست، بلكه تنها درخواست شفاعت در پيشگاه خدا از آنها مى‏كنند و همانطور كه خواهيم گفت در خواست شفاعت هيچ ارتباطى به مساله عبادت ندارد.


بت پرستان از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و مى‏گفتند:" أجعل الآلهة إلها واحدا إن هذا لشي‏ء عجاب‏" (سوره ص آيه 5). بت پرستان بتها را از نظر عبادت در رديف خداوند مى‏دانستند و مى‏گفتند:" تالله إن كنا لفي ضلال مبين إذ نسويكم برب العالمين‏" (شعراء آيه 98). بت پرستان همانطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى‏دهد اعتقاد به تاثير بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنها قائل بودند، در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت، تمام تاثير را از خدا مى‏دانند، و براى هيچ موجودى استقلال در تاثير قائل نيستند.مقايسه اين دو با يكديگر بسيار جاهلانه و دور از منطق است.


اما در مورد دوم بايد ببينيم" عبادت" چيست؟ تفسير عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش اين است كه هيچكس براى هيچكس خضوع و احترامى نكند و احدى اين نتيجه را نمى‏پذيرد.


همچنين تفسير آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنيش اين است كه تقاضا و در خواست از هر كس شرك و بت پرستى باشد، اين نيز بر خلاف ضرورت عقل و دين است. " عبادت" را به تبعيت و پيروى انسانى از انسان ديگر نيز نمى‏توان تفسير كرد، زيرا پيروى منطقى افراد از رئيس خود در سازمانها و تشكيلات اجتماعى جزء الفباى زندگى بشر است، همانطور كه پيروى از پيامبران و پيشوايان بزرگ از وظائف حتمى هر ديندارى محسوب مى‏شود. بنا بر اين" عبادت" مفهومى غير از همه اينها دارد و آن آخرين حد خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط" عابد" در برابر" معبود" انجام مى‏گيرد.


اين كلمه كه با واژه (عبد) ريشه مشترك دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده) روشن مى‏سازد كه در حقيقت عبادت كننده با عبادت خود نشان مى‏دهد كه در برابر معبود تسليم محض است، و سرنوشت خود را در دست او مى‏داند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در عرف و شرع فهميده مى‏شود. (در اينجا بايد گفت ) آيا در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين‏ مفهوم ديده مى‏شود؟. و اما در مورد" خواندن غير خدا" كه در آيات متعددى از آن نهى شده است شك نيست كه مفهومش اين نيست كه مثلا صدا زدن و خواندن كسى به نامش و گفتن يا حسن و يا احمد ممنوع است يا شرك.


در اين نيز نبايد ترديد كرد كه خواندن كسى و درخواست انجام كارى كه در قدرت و توانايى او است نيز نه گناه است و نه شرك، زيرا تعاون يكى از پايه‏هاى زندگى و حيات اجتماعى است، تمام پيامبران و امامان نيز چنين كارى داشته‏اند (حتى خود وهابيان هم آن را ممنوع ندانسته‏اند).


آنچه ممكن است مورد ايراد واقع گردد همان است كه خود" ابن تيميه" در رساله" زيارة القبور" متعرض آن شده است: " حاجتى را كه بنده از خدا مى‏خواهد اگر چيزى باشد كه جز از خداوند صادر نمى‏شود هر گاه آن را از مخلوق بخواهد مشرك است، همانند عبادت كنندگان ملائكه و بتهاى سنگ و چوبى و كسانى كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود برگزيده بودند، مثل اينكه به مخلوق زنده يا مرده بگويد گناه مرا ببخش، يا مرا بر دشمنم پيروز كن، يا بيماريم را شفا ده! ...


و اگر از امورى باشد كه بندگان نيز قادر بر انجام آن هستند در اين صورت مانعى ندارد كه تقاضاى آن را از انسانى كند، منتها شرايطى دارد، زيرا تقاضاى مخلوق از مخلوق ديگر گاه جائز است و گاه حرام ... پيامبر ص به ابن عباس فرموده هنگامى كه چيزى مى‏خواهى از خدا بخواه، و هنگامى كه يارى مى‏طلبى از خدا يارى بطلب، تا آنجا كه پيامبر ص به گروهى از يارانش توصيه فرمود هرگز چيزى از مردم نخواهند، آنها در عمل به اين توصيه تا آنجا پيش رفتند كه اگر تازيانه از دست يكى مى‏افتاد (و سوار بر مركب بود) به كسى نمى‏گفت اين تازيانه را به من بده، اين همان تقاضاى مكروه است، و اما تقاضاى جائز آن‏ است كه انسان از برادر مؤمنش طلب دعا كند"! «1».


بنا بر اين ما هم مى‏گوئيم اگر براستى كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرك است، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است و خدا به او داده، نه تنها شرك نيست، بلكه عين ايمان و توحيد است، كلمه" مع" در آيه‏ فلا تدعوا مع الله أحدا نيز گواه بر اين مدعاست كه نبايد كسى را در رديف خداوند مبدء تاثير مستقل دانست (دقت كنيد).


در ادامه اين بحث در تفسير نمونه آمده است :‌ غرض از اصرار و تاكيد روى اين بحث آنست كه تحريف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه‏اى به دست خرده‏گيران بر مذهب داده است بلكه سبب تفسيرها و نتيجه‏گيريهاى نادرست از ناحيه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براى تفرقه و پراكندگى صفوف گرديده است.


در حالى كه تفسير صحيح شفاعت، علاوه بر اينكه موجب رشد و تكامل اخلاقى جامعه، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است، سبب قطع زبان بدخواهان، و وحدت كلمه در جامعه اسلامى خواهد بود. [۸]

نقد شهيد مطهري به ديدگاه وهابيت و منكرين شفاعت

شهيد مطهري در بيان ايراد وهابيت نسبت به شفاعت مي فرمايد :‌ اين همان اشكالى است كه وهّابيها مطرح مى‏كنند و جمعى وهّابى مسلك در ميان شيعه نيز فريفته آن شده‏ اند .[۹]

ايشان نخست به تبيين شفاعت از منظر دين پرداخته و انرا جزئي از قانون الهي و نظام اسباب و مسببات مي داند.

ايشان تحت عنوان شفاعت مغفرت‏ يعني وساطت در مغفرت و عفو و بخشيدن گناهان مي گويد :‌ نه تنها ايرادى بر آن وارد نيست بلكه از معارف عالى و گرانقدر اسلام‏ است و مبناى خاصى دارد كه عمق معارف اسلامى را مى‏رساند.


ايشان در ادامه تحت عنوان جاذبه رحمت‏ به تبيين نكته فوق پرداخته و مي نويسد :‌ ... براى نيل به سعادت، علاوه بر جريان اعمال و گامهايى كه خود انسان برمى‏دارد، يك جريان ديگرى نيز هميشه در جهان است و آن جريان رحمت سابقه پروردگار است. در متون دينى آمده است: يا من سبقت رحمته غضبه.«اى كسى كه رحمت او بر غضبش تقدّم دارد» به هر حال اين واقعيتى است كه در نظام هستى، اصالت از آن رحمت و سعادت و رستگارى است و كفرها و فسقها و شرور، عارضى و غير اصيل مى‏باشند و همواره آنچه كه عارضى است به سبب جاذبه رحمت تا حدى كه ممكن است برطرف مى‏گردد.


وجود امدادهاى غيبى و تأييدات رحمانى يكى از شواهد غلبه رحمت بر غضب است. مغفرت پروردگار و زايل ساختن عوارض گناه يكى ديگر از شواهد تسلّط رأفت و مهربانى او بر غضب و قهر مى‏باشد.


ايشان ادامه مي دهد :‌ در نظام هستى، يكى از جلوه‏هاى رحمت الهى، نمود تطهير است. دستگاه آفرينش داراى خصيصه شستشو و تطهير است. اينكه درياها و گياهان، گاز انيدريد كربنيك هوا را مى‏گيرند و جوّ را تصفيه مى‏كنند يكى از مظاهر تطهير است. اگر هوايى كه به وسيله تنفس موجودات زنده و احتراق مواد سوختى آلوده شده است به وسيله پالايشگاه گياه و دريا پاك نمى‏شد، جوّ زمين در مدت كوتاهى صلاحيت زيستن را از دست مى‏داد؛ زيرا تنفس در آن غير ممكن مى‏گشت. تجزيه لاشه‏هاى حيواناتى كه مى‏ميرند، و همچنين تجزيه زوائدى كه از موجودات زنده دفع مى‏گردد يك نمونه ديگر از پالايش و تطهير آفرينش است.


ايشان در ادامه به جريان قانون تطهير و مغفرت در معنويات اشاره كرده و مي نويسد :‌ همينگونه كه در ماديات و قوانين عالم طبيعت، مظاهرى از تطهير و تصفيه وجود دارد، در معنويات هم مصاديقى از براى تطهير و شستشو يافت مى‏شود. مغفرت و محو عوارض سوء گناه از اين قبيل است. «مغفرت» عبارت است از شستشو دادن دلها و روانها- تا حدى كه قابل شستشو باشند- از عوارض و آثار گناهان. البته بعضى از دلها قابليت خود را از براى پاكيزه شدن آنچنان از دست مى‏دهند كه ديگر با هيچ آبى تطهير نمى‏پذيرند. آنها گويى تبديل به عين نجاست شده‏اند. كفر و شرك نسبت به خدا وقتى كه در دل استقرار پيدا كند، دل را از قابليت تطهير خارج مى‏سازد. استقرار كفر در دل، در لسان قرآن كريم «مهر زده شدن دل» و «طبع و ختم الهى» ناميده شده است.


ايشان در تبيين اصل مغفرت و رحمت در معنويات مي گويد :‌ اصل مغفرت، يك پديده استثنائى نيست، يك فرمول كلى است كه از غلبه رحمت در نظام هستى نتيجه شده است. از اينجا دانسته مى‏شود كه مغفرت الهى، عامّ است و همه موجودات را- در حدود امكان و قابليت آنها- فرا مى‏گيرد.


اين اصل در فوز به سعادت و نجات از عذاب، براى همه رستگاران مؤثر است؛ لهذا قرآن كريم مى‏فرمايد: من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه‏ : «هر كس كه در آن روز از عذاب خدا نجات يابد، مشمول رحمت خدا قرار گرفته است». يعنى اگر رحمت نباشد، عذاب از احدى برداشته نمى‏شود.


ايشان در ادامه به تبيين رابطه شفاعت و مغفرت پرداخته و مي نويسد :‌


مغفرت الهى مانند هر رحمت ديگر داراى نظام و قانون است...امكان ندارد هيچيك از جريانهاى رحمت پروردگار بدون نظام انجام گيرد. به همين دليل مغفرت پروردگار هم بايد از طريق نفوس كمّلين و ارواح بزرگ انبياء و اولياء به گناهكاران برسد و اين لازمه نظام داشتن جهان است. به همان دليلى كه رحمت وحى بدون واسطه انجام نمى‏گيرد و همه مردم از جانب خدا به نبوّت برانگيخته نمى‏شوند و هيچ رحمت ديگر هم بدون واسطه واقع نمى‏شود، رحمت مغفرت هم بى‏واسطه ممكن نيست تحقق پيدا كند.


ايشان در ادامه به عقلاني بودن شفاعت اشاره نموده و مي فرمايد :‌ اگر فرضا هيچ دليل نقلى بر شفاعت در دست نبود ناچار بوديم از راه عقل و براهين قاطعى از قبيل برهان امكان اشرف و نظام داشتن هستى به آن قائل شويم. وقتى كسى وجود مغفرت خدا را بپذيرد، مبانى محكم عقلى، او را ناچار مى‏سازد كه بگويد جريان مغفرت بايد از مجراى يك عقل كلّى يا يك نفس كلّى يعنى عقل و نفسى كه داراى مقام ولايت كليه الهيه است صورت گيرد؛ امكان ندارد كه فيض الهى بيرون از قانون و حساب به موجودات برسد.


ولى خوشبختانه قرآن كريم ما را در اينجا نيز رهبرى فرموده است؛ با ضميمه كردن روايات اسلامى، خصوصا با توجه به آنچه در روايات معتبر و شامخ شيعه در باب ولايت كليه رسول خدا و ائمه اطهار (عليهم السلام) و مراتب ولايت در طبقات پايين‏تر اهل ايمان رسيده است، چنين استنباط مى‏كنيم كه وسيله مغفرت تنها يك روح كلى نيست بلكه نفوس كليه و جزئيه بشرى با اختلاف مراتبى كه دارند هر كدام سهمى از شفاعت دارند و اين يكى از مهمترين معارف اسلام و قرآن است كه تنها در مذهب مقدّس شيعه به وسيله ائمه اطهار و شاگردان مكتب آنها خوب توضيح داده شده است، لهذا از افتخارات اين مذهب شمرده مى‏شود.


ايشان در زمينه شرايط شفاعت مي فرمايد :‌ با توجه به اينكه شفاعت همان مغفرت الهى است كه وقتى به خداوند كه منبع و صاحب خيرها و رحمتهاست نسبت داده مى‏شود با نام «مغفرت» خوانده مى‏شود و هنگامى كه به وسائط و مجارى رحمت منسوب مى‏گردد نام «شفاعت» به خود مى‏گيرد، واضح مى‏گردد كه هر شرطى براى شمول مغفرت هست براى شمول شفاعت نيز هست. ...قرآن كريم سعه رحمت پروردگار را از زبان حاملين عرش چنين بيان مى‏كند:


الّذين يحملون العرش و من حوله يسبّحون بحمد ربّهم و يؤمنون به و يستغفرون للّذين آمنوا ربّنا وسعت كلّ شى‏ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتّبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم‏ غافر/ 7.


«حاملين عرش و آنان كه در گرد عرشند به حمد و تسبيح پروردگارشان اشتغال دارند و به وى مؤمنند و براى كسانى كه ايمان دارند آمرزش مى‏طلبند كه: پروردگارا رحمت و دانش تو همه چيز را فرا گرفته است پس بيامرز آنان را كه بسوى تو باز آمده‏اند و راه تو را پيروى نموده‏اند و آنان را از عذاب دوزخ حفظ فرما.» از اين آيه كريمه مى‏توان هم نامحدود بودن رحمت خدا را فهميد، و هم شرط اساسى لياقت براى استفاده از مغفرت را. [۱۰]


ايشان در ادامه به ديدگاه وهابيت در زمينه شفاعت پرداخته و مي فرمايد :‌ اعراب زمان جاهليت نيز درباره بتهايى كه شريك خداوند قرار مى‏دادند ... مى‏گفتند كه آفرينش، منحصرا در دست خداست و كسى با او در اين كار شريك نيست، ولى در اداره جهان، بتها با او شركت دارند. شرك اعراب جاهليت، شرك در «خالق» نبود، شرك در «رب» بود. مى‏دانيم كه در ميان افراد بشر گاهى كسى مؤسسه‏اى را بوجود مى‏آورد ولى اداره آن را به ديگرى واگذار مى‏نمايد، يا در اداره آن مؤسسه، خودش با ديگران بطور مشترك دست دركار مى‏شود. عقيده مشركين درباره خدا و جهان و در اداره جهان به اين شكل بود. قرآن كريم بسختى با آن مبارزه كرد و مكرّر اعلام نمود كه براى خدا شريكى نيست نه در خالقيّت و نه در ربوبيّت؛ او به تنهايى، هم پديد آورنده جهان است و هم تدبير كننده آن؛ ملك و پادشاهى جهان اختصاص به او دارد و او ربّ العالمين است.


مشركين كه مى‏پنداشتند ربوبيت جهان بين خدا و غير خدا تقسيم شده است بر خود لازم نمى‏دانستند كه در صدد جلب رضا و خشنودى «اللّه» باشند؛ مى‏گفتند مى‏توان با قربانيها و پرستشهايى كه در برابر بتها انجام مى‏دهيم، رضايت «رب» هاى ديگر را بدست آوريم و نظر موافق آنها را جلب كنيم هر چند مخالف رضاى «اللّه» باشد؛ اگر رضايت اينها را كسب كنيم آنها خودشان بنحوى كار را در نزد «اللّه» حل مى‏كنند.


اگر در ميان مسلمانان هم كسى چنين معتقد شود كه در كنار دستگاه سلطنت ربوبى، سلطنتى ديگر هم وجود دارد و در مقابل آن دست دركار است، چيزى جز شرك‏ نخواهد بود. [۱۱]

نكته مهم ديگري كه در بيان شهيد مطهري امده است تبيين اصل« اختصاص شفاعت بخداوند و بازگشت همه شفاعتها به حضرت حقتعالي» مي باشد .


ايشان نسبت به ايه شريفه قل للّه الشّفاعة جميعا زمر/ 44«1».«بگو شفاعت، تمامى مخصوص خداست». مى‏فرمايد: اين آيه در كمال صراحت، شفاعت و وساطت را تأييد مى‏كند و در كمال صراحت همه شفاعتها را از خدا و متعلق به خدا مى‏داند؛ زيرا خداست كه شفيع را، شفيع قرار مى‏دهد.


انگاه در ادامه مي گويد :‌ اين آيه ممكن است تنها ناظر به شفاعتى باشد كه در قيامت صورت مى‏گيرد وبه اصطلاح مربوط به «قوس صعودى» باشد، ممكن هم هست كه شامل مطلق واسطه‏ها و وساطتهاى رحمت باشد، يعنى شامل «قوس نزولى» هم باشد؛ به عبارت ديگر ممكن است شامل تمام نظام سببى و مسبّبى جهان باشد؛ به هر حال از آن جهت كه به شفاعت اخروى مربوط است، به اين معنى است كه مجرم بدون خواست خدا قدرت شفيع برانگيختن ندارد و شفيع بدون اذن او قدرت دم زدن ندارد. [۱۲]


از دقت در گفتار ايشان در اين زمينه بخوبي فرق بين شفاعت مشروع و حقيقي از شفاعت باطل و نيز ضعف ديدگاه وهابيت در انكار شفاعت غير خداوند روشن مي گردد . ايشان تحت عنوان «شفاعت از آن خدا است‏» مي فرمايد :‌


فرق اساسى شفاعت واقعى و حقيقى با شفاعت باطل و نادرست در اين است كه شفاعت واقعى از خدا شروع مى‏شود و به گناهكار ختم مى‏گردد، و در شفاعت باطل عكس آن فرض شده است. در شفاعت حقيقى، مشفوع عنده، يعنى خداوند، برانگيزاننده وسيله يعنى شفيع است؛ و در شفاعت باطل، مشفوع له، يعنى گناهكار، برانگيزاننده او است. در شفاعتهاى باطل كه نمونه آن در دنيا وجود دارد، شفيع، صفت وسيله بودن را از ناحيه مجرم كسب كرده است، زيرا او است كه وسيله را برانگيخته و به شفاعت وادار كرده است، او است كه وسيله را وسيله قرار داده است.

ولى در شفاعتهاى حق كه نسبت دادن آن به انبياء و اولياء و مقرّبان درگاه الهى صحيح است، وسيله بودن شفيع از ناحيه خداست، خداست كه وسيله را وسيله قرار داده است. به عبارت ديگر: در شفاعت غلط، شفيع تحت تأثير مشفوع له (گناهكار) قرار مى‏گيرد و مشفوع عنده (صاحب قدرت) تحت تأثير شفيع قرار مى‏گيرد، ولى در شفاعت صحيح برعكس است؛ مشفوع عنده (صاحب قدرت خدا) علت مؤثر در شفيع اوست، و شفيع تحت تأثير او، و به خواست او در گناهكار مؤثر واقع مى‏شود. سلسله جنبان رحمت، در نوع غلط شفاعت، گناهكار است و در نوع صحيح آن، مشفوع عنده (خدا) است. [۱۳]


ديدگاه مفسران فريقين نسبت به مفاد ايه :‌ و أن المساجد لله فلا تدعوا مع الله أحدا» جن :‌18

از آنجا كه يكي از مهمترين ادله جريانهاي تكفيري در مشرك دانستن قائلين به شفاعت و توسل تمسك به آيه شريفه مي باشد از اينرو ديدگاه مفسرين فريقين را نسبت به ان بيان مي كنيم :‌


علامه طباطبائي :‌

مراد از مساجد در ايه شريفه مواضع(سبعه) سجود است و صدر ايه بمنزله علت فقره بعدي است . از طرفي كلمه دعاء‌ در فلاتدعوا بمعناي عبادت است بدليل ايه شريفه :‌ «و قال ربكم ادعوني أستجب لكم إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين»: المؤمن 60. كه در ان از دعا بعنوان عبادت ياد شده است . بنابراين معناي ايه عبارتست از اينكه :‌ احدى غير الله را عبادت نكنيد ،(با خداوند احدي را پرستش نكنيد) براى اينكه مواضع سجده تنها مختص به او است. [۱۴]

ايه الله مكارم شيرازي

در اينكه منظور از" مساجد"، در اينجا چيست؟ تفسيرهاى گوناگونى ذكر شده (كه احتمال نخست ان موافق با ظاهر ايه مي باشد و ان اين است كه ): ...منظور مكانهايى است كه در آنجا براى خدا سجده مى‏شود كه مصداق اكمل آن، مسجد الحرام، و مصداق ديگرش ساير مساجد، و مصداق گسترده‏ترش، تمام مكانهايى است كه انسان در آنجا نماز مى‏خواند، و براى خدا سجده مى‏كند، و به حكم حديث معروف پيغمبر ص كه فرمود: جعلت لى الارض مسجدا و طهورا " تمام روى زمين، سجده‏گاه و وسيله طهور (تيمم كردن) براى من قرار داده شده" «1» همه جا را شامل مى‏شود.


و به اين ترتيب پاسخى است به اعمال مشركان عرب و مانند آنها كه خانه كعبه را بتكده ساخته بودند، و به اعمال مسيحيان منحرف كه به سراغ" تثليث" رفته و در كليساهاى خود خدايان سه‏گانه را مى‏پرستيدند، قرآن مى‏گويد: تمام معابد، مخصوص خدا است و در اين معابد، جز براى خدا سجده نمى‏توان كرد و پرستش غير او ممنوع است.[۱۵]

ايشان در ادامه به تمسك وهابيت به ايه مذكور در نفي توسل و شفاعت اشاره نموده و مي نويسد :‌ آنها (وهابيت ) مى‏گويند: مطابق اين آيه قرآن دستور مى‏دهد نام هيچكس را همراه نام خدا نبريد، و جز او را نخوانيد، و شفاعت نطلبيد! ولى انصاف اين است كه اين آيه هيچ ارتباطى به مطلب آنها ندارد، بلكه هدف از آن نفى شرك، يعنى چيزى را همرديف خدا در عبادت، يا طلبيدن حاجت، قرار دادن است.


به تعبير ديگر: اگر كسى به راستى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را صاحب اختيار و مستقل در انجام آن بشمرد مشرك است، همانگونه كه واژه" مع" در جمله فلا تدعوا مع الله‏ به اين معنى گواهى مى‏دهد كه نبايد كسى را" همرديف" خدا و" مبدأ تاثير مستقل" دانست. ولى اگر از انبياء الهى شفاعتى بخواهد، يا تقاضاى وساطت در درگاه پروردگار كند نه تنها آن را نفى نمى‏كند بلكه قرآن گاه خود پيامبر ص را به اين معنى دعوت كرده، و گاه به ديگران دستور داده از پيامبر ص شفاعت بخواهند.[۱۶]


فخر رازي

ايشان مي گويد بر اساس نظريه اكثريت مفسران مراد از مساجد در ايه مذكور مواضع و مكانهائي است كه براي عبادت الهي بنا گرديده است . و از انجا كه مسيحيان و يهوديان در كنيسه و كليساهاي شان مشركانه خداوند را عبادت مي نمودند از مسلمانان خواسته شده كه در مساجدشان موحدانه او را بپرستند. [۱۷]


سيد قطب

ايشان در تفسير في ظلال القران مي نويسد :‌ سجده يا مواضع سجده كه همان مساجد مي باشد مختص خداوند بوده و توحيد خالص ان است كه عبادت مختص خداوند صورت گيرد. [۱۸]


وهبه زحيلي

ايشان نيز در معناي ايه مذكور مي نويسد :‌ ايه مذكور عطف به ايه نخست سوره جن (:‌ قل أوحي إلي... )بوده و معناي ايه اين است كه پيامبر فرمود :‌ بمن وحي شده است كه مساجد مختص خداوند است بنابر اين غير خداوند را نبايد در ان عبادت نمود و نبايد كسي را شريك خداوند قرار داد. [۱۹]


نتيجه آنكه ايه مذكور و نظائر ان بيانگر نفي شرك در عبادت و ربوبيت بوده و ارتباطي با اعتقاد قائلين به شفاعت اولياي اليه ندارد بدليل انكه مخاطب اين ايات مشركيني هستند كه قائل به ربوبيت بتها بوده و معتقد بودند كه با پرستش انها در عرض عبادت خداوند مي تواننند از طريق راضي كردن انها به خواسته هاي شان نائل گردند .


بديهي است چنين اعتقادي قطعا باطل بوده و معتقدانش را در رديف مشركين قرار خواهد داد . از طرفي معتقدان به شفاعت و توسل ، اولياي الهي را انسانهاي مقرب درگاه الهي دانسته و معتقدند كه انان مجراي فيض الهي هستند بگونه اي كه انان بدون اذن الهي قادر به هيچ كاري نخواهند بود. بنابر اين معتقدان به شفاعت يا توسل به اولياي الهي هيچگاه انان را در عرض خداوند ندانسته بلكه انان را اسباب و مجاري فيض الهي دانسته كه خداوند خود انان را در مسير هدايت انسانها قرار داده است .


لازم به ذكر است نكات ذكر شده علاوه بر نفي ديدگاه وهابيت درمساله شفاعت در مسائل مشابه ان نظير توسل استغاثه انابه و....جاري خواهد بود . بدين معنا كه در انابه يا استغاثه به اولياي الهي هيچگاه انان مورد عبادت و پرستش قرار نمي گيرند بلكه به انان فقط بعنوان انسانهاي مقربي نگريسته مي شود كه خداوند انان را در مسير جريان فيض خويش بر بندگان قرار داده است .


پانويس

  1. كشف الشبهات عن التوحيد ص 6
  2. كشف الشبهات عن التوحيد ص 7وص37-39
  3. همان ص 7-8وص37-39
  4. همان 7-10
  5. ديوان النهضه محمدبن عبدالوهاب ص8-9
  6. القواعد الاربع ص1-3
  7. تفسير نمونه ج‏1 ص 240- 242 به نقل از :‌ الهديهًْ السنيهًْ ص66؛ به نقل از البراهين الجليهًْ، ص83
  8. تفسير نمونه ج‏1 ؛244-242
  9. مجموعه ‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏1، ص: 243
  10. مجموعه‏ آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏1، ص: 261-260
  11. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏1، ص:258- 254
  12. مجموعه ‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏1، ص: -261-262
  13. مجموعه ‏آثاراستادشهيدمطهرى، ج‏1، ص: 263-262
  14. الميزان ج 20ص 52
  15. تفسير نمونه ج‏25 ص 133
  16. همان
  17. مفاتيح الغيب ج 30ص 667
  18. فى ظلال القرآن ج‏6 3738
  19. تفسير الوسيط ج 3ص 2757

منابع