امام صادق پایه‌گذار علوم و حوزه‌های اسلامی (مقاله)

از ویکی‌وحدت
نسخهٔ تاریخ ‏۳۱ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۱۴ توسط Hadifazl (بحث | مشارکت‌ها)

متن ذیل قسمت‌هائی از سخنرانی شهید مطهری است که در زمینه اوضاع فرهنگی زمان امام صادق ‌علیه‌السلام در مقایسه با شرائط زمانی ائمه دیگر ایراد شده است. در این سخنرانی نقش امام صادق در تاسیس و گسترش علوم اسلامی و نیز پایه‌گذاری حوزه‌های شیعی و سنی که همچنان استمرار دارد توسط آن حضرت تبیین شده است.

امام صادق ‌علیه‌السلام پایه گذار علوم و حوزه‌های اسلامی(سنی و شیعی)

در اواخر دوره بنی‌امیه که منجر به سقوط آنها شد و در زمان بنی العباس عموماً- بالخصوص در ابتدای آن- اوضاع طور دیگری شد به گونه‌‏ای که اولًا حریت فکری در میان مردم پیدا شد.

و ثانیاً شور و نشاط علمی‌ در میان مردم پدید آمد، یک شور و نشاط علمی‌‏ای که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتی با این شور و نشاط به سوی علوم روی آورد، اعم از علوم اسلامی‌ (یعنی علومی‌ که مستقیماً مربوط به اسلام است، مثل علم قرائت، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، مسائل مربوط به کلام و قسمت‌های مختلف ادبیات) و یا علومی‌ که مربوط به اسلام نیست، به اصطلاح علوم بشری است، یعنی علوم کلی انسانی است، مثل طب، فلسفه، نجوم و ریاضیات.

این را در کتب تاریخ نوشته‌اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمی‌‏ فوق‏‌العاده‌‏ای پیدا می‌‏شود و زمینه برای اینکه اگر کسی متاع فکری دارد عرضه بدارد، فوق‏‌العاده آماده می‌‏گردد؛

یعنی همان زمینه‌‏ای که در زمان‌های سابق، تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلًا وجود نداشت، یک‏دفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید.

البته در این امر عوامل زیادی دخالت داشت که اگر بنی‌العباس هم می‌‏خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهای دیگر- غیر از نژاد عرب- وارد دنیای اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پرشورتر همین نژاد ایرانی بود. از جمله آن نژادها مصری بود. از همه‌‏شان قوی‏‌تر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینی‏‌ها و سوری‌ه‏ای‏‌ بودند که این مناطق یکی از مراکز تمدن آن عصر بود.

این ملل مختلف که آمدند، خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها زمینه را برای اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد؛ و اینها هم که مسلمان شده بودند می‌‏خواستند بیشتر از ماهیت اسلام سر درآورند؛ اعراب آن قدرها تعمق و تدبر و کاوش در قرآن نمی‌‏کردند، ولی ملت‌های دیگر آن‏چنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش می‌‏کردند که حد نداشت، روی کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب می‌‏کردند.

جنگ عقاید

در این زمان، ما می‌بینیم که یک مرتبه بازار جنگ عقاید داغ می‌‏شود و چگونه داغ می‌‏شود! اولًا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحث‌هایی شروع می‌‏شود.

طبقه‏ ای به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنی کسانی که قرآن را قرائت می‌‏کردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحی به مردم می‌‏آموختند. (مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد.) یکی می‌‏گفت من قرائت می‌‏کنم و قرائت خودم را روایت می‌‏کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابی پیغمبر، که اغلب اینها به حضرت امیر می‌‏رسند.

دیگری می‌‏گفت من [قرائت خودم را روایت می‌‏کنم‏] از فلان کس از فلان کس از فلان کس می‌‏آمدند در مساجد می‌‏نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می‌‏دادند و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت می‌‏کردند، چون غیر عرب‌ها بودند که با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند. یک استاد قرائت می‌‏آمد در مسجد می‌‏نشست و عده زیادی جمع می‌شدند که از او قرائت بیاموزند. احیاناً اختلاف قرائتی هم پیدا می‌‏شد.

از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود که آیا معنی این آیه این است یا آن؟

بازار مباحثه داغ بود، آن می‌‏گفت معنی آیه این است، و این می‌‏گفت معنی آیه آن است.

و همین‏طور بود در حدیث و روایاتی که از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای کسی که حافظ احادیث بود؛ می‌‏نشست و می‌‏گفت که من این حدیث را از کی از کی از پیغمبر روایت می‌‏کنم. آیا این حدیث درست است؟ و آیا مثلًا به این عبارت است؟.

از اینها بالاتر نحله‌‏های فقهی بود. مردم می‌‏آمدند مسأله می‌‏پرسیدند، همین‏طور که الآن می‌‏آیند مسأله می‌‏پرسند. طبقاتی به وجود آمده بودند- در مراکز مختلف- به نام «فقها» که باید جواب مسائل مردم را می‌‏دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاک است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.

مدینه خودش یکی از مراکز بود، کوفه یکی از مراکز بود که ابوحنیفه در کوفه بود. بصره مرکز دیگری بود. بعدها که در همان زمانِ امام صادق اندلس فتح شد یک مراکزی هم به تدریج در آن نواحی تشکیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی‌ خودش مرکزی بود.

می‌گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مکتب بودند، آنها شاگرد آن مکتب و یک جنگ عقایدی هم در زمینه مسائل فقهی پیدا شده بود.

از همه اینها داغ‏تر- نه مهم‏تر- بحث‌های کلامی‌ بود. از همان قرن اول طبقه‌ای به نام «متکلّم» پیدا شدند، که این تعبیرات را در کلمات امام صادق می‌بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می‌‏فرمایند: «این متکلمین را بگویید بیایند.» متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می‌‏کردند: درباره خدا، درباره صفات خدا، درباره آیاتی از قرآن که مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟

آیا حادث است یا قدیم؟ درباره نبوت و حقیقت وحی بحث می‌‏کردند، درباره شیطان بحث می‌‏کردند، درباره توحید و ثنویّت بحث می‌‏کردند، درباره اینکه آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینکه عمل در ایمان دخالتی ندارد بحث می‌‏کردند، درباره قضا و قدر بحث می‌‏کردند، درباره جبر و اختیار بحث می‌‏کردند. یک بازار فوق‏العاده داغی متکلمین به وجود آورده بودند.

از همه اینها خطرناک‏تر- نمی‌‏گویم داغ‏تر، و نمی‌‏گویم مهم‏تر- پیدایش طبقه‌ای بود به نام «زنادقه». زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روی هرحسابی بود- آزادی داشتند. حتی در حرمین، یعنی مکه و مدینه، و حتی در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبی می‌‏نشستند و حرفهایشان را می‌‏زدند، البته به عنوان اینکه بالاخره فکری است، شبهه‏ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم‏ زنادقه، طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند، طبقه‏ ای بودند که با زبان‌های زنده آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانی را که در آن زمان بیشتر زبان علمی‌ بود می‌دانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی می‌دانستند، بسیاری‏شان ایرانی بودند و زبان فارسی می‌دانستند، بعضی زبان هندی می‌دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، که این هم یک بحثی است که اصلًا ریشه زندقه در دنیای اسلام از کجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانوی‌هاست.

جریان دیگری که مربوط به این زمان است (همه، جریان‌های افراط و تفریطی است) جریان خشکه‏ مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع کردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری که اینها یک طبقه‌‏ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا کردند و در کمال آزادی حرفهای خودشان را می‌گفتند در زمان امام صادق می‌‏بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشکه‏ مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله‌‏ای در مقابل اسلام سخن نمی‌گفتند، بلکه اصلًا می‌گفتند حقیقت اسلام آن است که ما می‌‏گوییم.

اینها یک روش خشکه ‏مقدسی عجیبی پیشنهاد می‌‏کردند و می‌گفتند اسلام نیز همین را می‌‏گوید و همین، یک زاهدمآبی غیر قابل تحملی!.

خوارج و مُرجئه نیز هر یک نحله‌ای بودند.

برخورد امام صادق با جریان‌های فکری مختلف‏

ما می‌بینیم که امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد کرده است. از نظر قرائت و تفسیر، یک عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه کرده، داد کشیده، فریاد کشیده که آنها چرااین‏جور غلط می‌‏گویند، اینها چرا چنین می‌‏گویند، آیات را این‏طور باید تفسیر کرد.

در باب احادیث هم که خیلی واضح است، می‌‏فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر روایت می‌‏کنیم.

در باب نحله فقهی هم که مکتب امام صادق قوی‏ترین و نیرومندترین مکتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری که اهل تسنن هم قبول دارند.

تمام امامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی کرده‏ اند.

در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنیفه است، و نوشته‌‏اند ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در کتاب‌های خود آنها می‌‏خوانیم که گفته‏‌اند او گفت: «لَوْ لَا السَّنَتانِ لَهَلَکَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود.

(نعمان اسم ابوحنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطیّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانی هستند.)

مالک بن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است. او هم نزد امام می‌‏آمد و به شاگردی امام افتخار می‌‏کرد.

شافعی در دوره بعد بوده ولی او شاگردی کرده شاگردان ابوحنیفه را و خود مالک بن انس را. احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردی در یک جهت به امام می‌‏رسد. و همین‏طور دیگران.

حوزه درس فقهی امام صادق از حوزه درس تمام فقهای دیگر بارونق‌‏تر بوده است که حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می‌‏کنم.

سخنان برخی از دانشمندان اهل سنت درباره امام صادق ‌علیه‌السلام

مالک بن انس ‏

مالک بن انس که در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می‌‏گوید: من می‌‏رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ کانَ کثیرَ التبسُّمِ» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوش‏رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود؛ و از آدابش این بود که وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می‌‏بردیم رنگش تغییر می‌‏کرد (یعنی آن‏چنان نام پیغمبر به هیجانش می‌‏آورد که رنگش تغییر می‌‏کرد). من زمانی با او آمد و شد داشتم.

بعد، از عبادت امام صادق نقل می‌کند که چقدر این مرد عبادت می‌‏کرد و عابد و متقی بود. آن داستان معروف را همین مالک نقل کرده که می‌‏گوید در یک سفر با امام با هم به مکه مشرف می‌‏شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می‌‏خواستیم لبّیک بگوییم و رسماً مُحرم شویم.

همان‏طور سواره داشتیم محرم می‌‏شدیم، ما همه لبّیک گفتیم، من نگاه کردم دیدم امام می‌‏خواهد لبّیک بگوید امّا چنان رنگش متغیر شده و آن‏چنان می‌‏لرزد که نزدیک است از روی مرکبش‏ به روی زمین بیفتد، از خوف خدا. من نزدیک شدم و عرض کردم: یا ابْنَ رسولِ اللَّه! بالاخره بفرمایید، چاره‌‏ای نیست، باید گفت. به من گفت: من چه بگویم؟! به کی بگویم لبّیک؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیک» آن وقت من چه کنم؟!.

این روایتی است که مرحوم آقا شیخ عباس قمی‌ و دیگران در کتاب‌هایشان نقل می‌‏کنند، و همه نقل کرده‏‌اند. راوی این روایت چنانکه گفتیم مالک بن انس امام اهل تسنن است.

همین مالک می‌‏گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ افْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمی‌ ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نکرده مردی بافضیلت‏‌تر از جعفر بن محمد.

محمد شهرستانی صاحب کتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متکلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجری و مرد بسیار دانشمندی است. او در این کتاب، رشته‏‌های دینی و مذهبی و از جمله رشته‌های فلسفی در همه دنیا را تشریح کرده است.

در یک جا که از امام صادق نام می‌‏برد می‌‏گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمی‌ جوشان داشت «وَ ادَبٍ کامِلٍ فِی الْحِکْمَةِ» و در حکمت، ادب کاملی داشت، «وَ زُهْدٍ فِی الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق‌‏العاده مرد زاهد و باتقوایی بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت کرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه می‌‏کرد: وَ یُفیضُ عَلَی الْمَوالی لَهُ اسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتی هم به عراق آمد. بعد اشاره به کناره‌‏گیری امام از سیاست می‌کند و می‌‏گوید: «وَ لا نازَعَ فِی الْخِلافَةِ احَداً» (با احدی در مسأله خلافت به نزاع برنخاست.)

او این کناره‌‏گیری را این‏طور تأویل می‌کند، می‌‏گوید: «امام آن‏چنان غرق در بحر معرفت و علوم بود که اعتنایی به این مسائل نداشت.» من نمی‌‏خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست که امام تا چه حد در دریای معرفت غرق بود. می‌‏گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فی بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شطٍّ» آن که در دریای معرفت غرق باشد خودش را در شط نمی‌‏اندازد (می‌‏خواهد بگوید این‏جور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّی‏ الی‏ ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن که بر قله حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمی‌‏ترسد.

همین شهرستانی که این سخن را درباره امام صادق می‌‏گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در کتاب الملل و النّحل آن‏چنان شیعه را می‌‏کوبد که حد ندارد، ولی برای امام صادق تا این مقدار احترام قائل است و این یک حسابی است.

امروز خیلی از علما در دنیا هستند که با اینکه با مذهب تشیع فوق‏‌العاده دشمن و مخالفند ولی برای شخص‏ امام صادق که این مذهب به او منتسب است احترام قائل‏‌اند. لا بد پیش خودشان این‏طور توجیه می‌‏کنند که آن چیزهایی که مخالف نظر آنهاست از امام صادق نیست؟

ولی به هر حال برای شخص امام صادق احترام فوق‏‌العاده‌‏ای قائل هستند.

حمد امین‏

از معاصرین خودمان احمد امین مصری صاحب کتاب فجر الاسلام و ضُحَی الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام که از کتاب‌های فوق‌‏العاده مهم اجتماعی قرن اخیر است، به این بیماری ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتی در زمینه تشیع نداشته است. با شیعه خیلی دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق یک احترامی‌ قائل است که من که همه کتاب‌های او را خوانده‏‌ام [می‌‏دانم‏] هرگز چنین احترامی‌ برای امام‌های اهل تسنن قائل نیست. کلماتی در حکمت از امام نقل می‌کند که فوق‏‌العاده است و من ندیده‌‏ام که یک عالم شیعی این کلمات را نقل کرده باشد.

جاحظ

به نظر من اعتراف جاحظ از همه اینها بالاتر است. جاحظ یک ملّای واقعاً ملّا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یک ادیب فوق‌‏العاده ادیبی است، و تنها ادیب نیست، تقریباً می‌‏شود گفت یک جامعه‌‏شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست.

کتابی نوشته به نام کتاب الحیوان که حیوان‏‌شناسی است و امروز نیز مورد توجه علمای اروپایی است و حتی چیزهایی در کتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا کرده‌‏اند که می‌‏گویند در دنیای آن روز- در دنیای یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینکه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیای اسلام نشده بود. برای اولین بار این نظریات در کتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.

جاحظ نیز یک سنی متعصب است. او مباحثاتی دارد با بعضی از شیعیان که برخی او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبی دانسته‌‏اند، که البته من نمی‌‏توانم بگویم او ناصبی است (در مباحثاتش یک حرف‌هایی مطرح کرده). زمانش با زمان امام صادق تقریباً یکی است. شاید اواخر عمر حضرت صادق را درک کرده باشد در حالی که کودک بوده؛ و یا حضرت صادق یک نسل قبل از اوست. غرض این است که زمانش نزدیک به زمان امام صادق است.

تعبیرش راجع به امام صادق چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الَّذی مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد که دنیا را علم و فقاهت او پر کرد «وَ یُقالُ انَّ ابا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ کَذلِکَ سُفْیانُ الثُّوریُّ» و گفته می‌‏شود ابوحنیفه و سفیان ثوری- که یکی از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده‌‏اند.

میر علی هندی‏

میر علی هندی از معاصرین خودمان که او نیز سنی است، درباره عصر امام صادق این‏‌طور اظهار نظر می‌کند، می‌‏گوید: «لا مُشاحَّةَ انَّ انْتِشارَ الْعِلْمِ فی ذلِکَ الْحینِ قَدْ ساعَدَ عَلی فَکِّ الْفِکْرِ مِنْ عِقالِهِ» انتشار علوم در آن زمان کمک کرد که فکرها آزاد شدند و پابندها از فکرها گرفته شد. «فَاصْبَحَتِ الْمُناقَشاتُ الْفَلْسَفِیَّةُ عامَّةً فی کُلِّ حاضِرَةٍ مِنْ حَواضِرِ الْعالَمِ الْاسْلامی‌ِّ» مناقشات فلسفی و عقلی‏ در تمام جوامع اسلامی‌ عمومیت پیدا کرد.

بعد این‏طور می‌‏گوید: «وَ لا یَفوتُنا انْ نُشیرَ الی‏ انَّ الَّذی تَزَعَّمَ تِلْکَ الْحَرَکَةَ هُوَ حَفیدُ عَلِیِّ بْنِ ابی طالِبٍ الْمُسَمّی بِالْامامِ الصّادِق.» می‌‏گوید: ما نباید فراموش کنیم که آن کسی که این حرکت فکری را در دنیای اسلام رهبری کرد نواده علیّ بن ابی‌طالب است، همان که به نام امام صادق معروف است «وَ هُوَ رَجُلٌ رَحْبُ افُقِ التَّفْکیرِ» و او مردی بود که افق فکرش بسیار باز بود «بَعیدُ اغْوار الْعَقْلِ» عقل و فکرش بسیار عمیق و دور بود «مُلِمٌّ کُلَّ الْمامٍ بِعُلومِ عَصْرِهِ» فوق‏العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت.

بعد می‌‏گوید: «وَ یُعْتَبَرُ فِی الْواقِعِ هُوَ اوَّلُ مَنْ اسَّسَ الْمَدارِسَ الْفَلْسَفِیَّةَ الْمَشْهورَةَ فِی الْاسْلامِ» و در حقیقت اول کسی که مدارس عقلی‏ را در دنیای اسلام تأسیس کرد او بود. «وَ لَمْ یَکُنْ یَحْضُرُ حَلْقَتَهُ الْعِلْمِیَّةَ أُولئِکَ الَّذینَ اصْبَحوا مُؤَسِّسِی الْمَذاهِبِ الْفِقْهِیَّةِ فَحَسْبُ بَلْ کانَ یَحْضُرُها طُلّابُ الْفَلْسَفَةِ وَ المُتَفَلْسِفونَ مِنْ انْحاءِ الْواسِعَة.» می‌‏گوید: شاگردانش تنها فقهای بزرگ مثل ابوحنیفه نبودند، طلاب علوم عقلی هم بودند.

احمد زکی صالح‏

در کتاب الامام الصادق آقای مظفر، از احمد زکی صالح- که از معاصرین است- در مجله «الرسالة المصریة» نقل می‌کند که نشاط علمی‌ شیعه از تمام فرقه‌های اسلامی‌ بیشتر بود. (می‌‏خواهم بگویم که معاصرین هم تا چه حد اعتراف می‌‏کنند.) این خودش یک مسأله‌‏ای است.

ایرانی‌ها این را به حساب خودشان می‌‏گذارند، می‌‏گویند این نشاط ایرانی بود، در صورتی که نشاط مربوط به شیعه بود و اکثریت شیعه هم آن وقت ایرانی نبودند و غیر ایرانی بودند، که اکنون وارد این بحث نمی‌‏شویم.

این مصری می‌‏گوید: «وَ مِنَ الْجَلِیِّ الْواضِحِ لَدَی کُلِّ مَنْ دَرَسَ عِلْمَ الْکَلامِ انَّ فِرَقَ الشِّیعَةِ کانَتْ انْشَطَ الْفِرَقِ الْاسْلامِیَّةِ حَرَکَةً» می‌‏گوید هر کسی که وارد باشد می‌‏داند که نشاط فرقه‏‌های شیعه از همه بیشتر بود. «وَ کانَتْ اولی‏ مَنْ اسَّسَ الْمَذاهِبَ الدِّینیَّةَ عَلی اسُسٍ فَلْسَفِیَّةٍ حَتّی انَّ الْبَعْضَ یَنْسُبُ الْفَلْسَفَةَ خاصَّةً لِعَلیِّ بْنِ ابی طالِبٍ» (و شیعه اولین مذهب اسلامی‌ بود که مسائل دینی را بر اساس فکری و عقلی نهاد) و شیعه یعنی امام صادق.

بهترین دلیل [بر اینکه در زمان امام صادق ‌علیه‌السلام علوم عقلی نیز نضج گرفت‏] این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن: صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع ترمذی، سنن ابی داوود و صحیح نَسائی، جز مسائل فرعی چیز دیگری نیست: احکام وضو این است، احکام نماز این است، احکام روزه این است، احکام حج این است، احکام جهاد این است؛ و یا سیره است، مثلًا پیغمبر در فلان سفر این‏‌طور عمل کردند.

ولی شما به کتاب‌های حدیث شیعه که وارد می‌‏شوید می‌‏بینید اولین مبحث و اولین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است. اصلًا این‏جور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده. البته نمی‌‏خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود؛ ریشه‏‌اش امیرالمؤمنین است و ریشه ریشه‏‌اش خود پیغمبر است، ولی اینها این مسیر را ادامه دادند.

امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود. بعد از «کتاب العقل و الجهل» وارد «کتاب التوحید» می‌‏شویم.

ما می‌بینیم صدها و بلکه هزارها بحث در باب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شئون الهی و قضا و قدر الهی و جبر و اختیار و مسائل تعقلی در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست. اینها سبب شده که گفته ‏اند اولین کسی که مدارس فلسفی را (مدارس عقلی را) در دنیای اسلام تأسیس کرد امام جعفر صادق بود.

جابر بن حیّان‏

مسأله‌‏ای است که اخیراً کشف شده و آن این است: مردی است در تاریخ اسلام به نام «جابر بن حیّان» که احیاناً به او «جابر بن حیّان صوفی» می‌‏گویند؛ او هم یکی از عجایب است.

ابن الندیم در الفهرست‏ [۱] جابر بن حیّان را یاد کرده و در حدود صد و پنجاه کتاب به او نسبت می‌‏دهد که بیشتر این کتاب‌ها در علوم عقلی است، و به قول آن روز در کیمیاست (در شیمی‌ است)، در صنعت است، در خواص طبایع اشیاء است، و امروز او را پدر شیمی‌ دنیا می‌‏نامند. ظاهراً ابن‌النّدیم می‌‏گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است.

ابن خلّکان [۲] نیز که او هم سنی است از جابر بن حیّان نام می‌‏برد و می‌‏گوید: کیمیاوی و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود. و دیگران نیز همین‏طور نقل کرده‌‏اند. و این علوم قبل از جابر بن حیّان هیچ سابقه‌‏ای در دنیای اسلام نداشته، یک‏دفعه مردی به نام «جابر بن حیّان» شاگرد امام صادق پیدا می‌‏شود و این‏‌همه رساله در این موضوعات مختلف می‌‏نویسد که بسیاری از آنها امروز ارزش علمی‌ دارد.

راجع به جابر بن حیّان خیلی بحث کرده‌‏اند، مستشرقین معاصر خیلی بحث کرده‌اند، همین تقی‌‏زاده نیز خیلی بحث کرده است. البته هنوز خیلی مجهولات راجع به جابر بن حیّان هست که کشف نشده است. حال، آنچه که عجیب است این است که در کتب خود شیعه اسمی‌ از این آدم نیامده، یعنی در کتب رجال شیعه (ابن النّدیم شاید شیعه باشد)، در کتب فقها و محدثین شیعه اسمی‌ از این آدم نیست. یک چنین شاگرد مبرّزی امام صادق داشته که احدی نداشته است.

هشام بن الحکم‏

شاگرد دیگر امام هشام بن الحکم است. هشام بن الحکم یک اعجوبه است و بر تمام متکلمین زمان خودش برتری داشته و بر همه آنها پیروز بوده است. (من اینها را به شهادت کتب اهل تسنن عرض می‌‏کنم). أبوالهذیل علّاف یک متکلم ایرانی فوق‌‏العاده قویّی است.

شبلی نعمان در تاریخ علم کلام می‌‏نویسد احدی نمی‌‏توانست با أبوالهذیل مباحثه کند و او از تنها کسی که می‌‏ترسید هشام بن الحکم بود. نَظّام که او را از نوابغ روزگار شمرده‌‏اند و نظریاتی داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است (مثلًا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است، یعنی رنگ و بو آن‏طور که خیال می‌‏کردند عرضی است برای جسم، عرضی برای جسم نیست؛ مخصوصاً در باب بو معتقد است که بو یک چیزی است که در فضا پخش می‌‏شود) شاگرد هشام بوده (و نوشته‏‌اند که این رأی را از هشام بن الحکم گرفت) و هشام بن الحکم خودش شاگردی از شاگردان امام صادق است.

حال، شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه‌‏ای از نظر فرهنگی برای امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد، زمینه‌‏ای که نه قبلش برای هیچ امامی‌ فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد. به مقدار کمی‌ برای حضرت رضا فراهم بود. برای حضرت موسی بن جعفر که دوباره وضع خیلی بد شد و مسأله زندان و غیره پیش آمد.

ائمه دیگر نیز همه به همان جوانی جوان‌مرگ می‌‏شدند؛ مسموم می‌شدند و از دنیا می‌‏رفتند. نمی‌‏گذاشتند اینها زنده بمانند و الّا وضع محیط به گونه‌‏ای بود که تا حدی مساعد بود. ولی برای امام صادق هر دو جهت حاصل شد، هم عمر حضرت طولانی شد (در حدود هفتاد سال) و هم محیط و زمان مساعد بود.

حال آیا این امر چقدر ثابت می‌کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سید‌الشهداء؟ یعنی چه زمینه‌هایی برای امام صادق فراهم بود که برای سید الشهداء فراهم نبود؟ سید الشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانی بخورد و برای خدا عبادت کند و در واقع زندانی باشد، و یا کشته شود؛ ولی برای امام صادق این‏جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد، بلکه این‏طور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره‏‌برداری را بکند.

ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمی‌‏کنیم.

اگر امام صادق نبود امام حسین نبود (همچنان که اگر امام حسین نبود امام صادق نبود) یعنی اگر امام‏ صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمی‌‏شد.

در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولی همه می‌‏دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد، مبارزه مخفی می‌‏کرد، نوعی جنگ سرد در میان بود، معایب و مثالب و مظالم خلفا، همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد،

و لهذا منصور تعبیر عجیبی درباره ایشان دارد. [۳] می‌‏گوید: «هذَا الشَّجی‏ مُعْتَرِضٌ فِی الْحَلْقِ...» جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوی من، نه می‌‏توانم بیرونش بیاورم و نه می‌‏توانم فرویش ببرم؛ نه می‌‏توانم یک مدرکی از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه می‌‏توانم تحملش کنم،

چون واقعاً اطلاع دارم که این مکتب بی‌‏طرفی که او انتخاب کرده علیه ماست، زیرا کسانی که از این مکتب به وجود می‌‏آیند همه‏‌شان علیه ما هستند، ولی مدرکی هم از او به دست نمی‌‏آورم. آری، این تعبیر از منصور است: استخوانِ گیر کرده در گلو، نه می‌‏توانم بیرونش بیاورم و نه می‌‏توانم فرویش ببرم.

عوامل مؤثر در نشاط علمی‌ زمان امام صادق ‌علیه‌السلام‏

عرض کردیم در زمان امام صادق نشاط علمی‌ فوق‌‏العاده‌‏ای پیدا شد و همان نشاط علمی‌ منشأ شد که جنگ عقاید داغ گردید و برای هر مسلمان پاک‏‌نهادی لازم بود که در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند. چه عواملی در این نشاط علمی‌ تأثیر داشت؟

سه عامل مؤثر بود: عامل اول این بود که محیط آن روز اسلامی‌ یک محیط صددرصد مذهبی بود و مردم تحت انگیزه‏‌های مذهبی بودند.

تشویق‌های پیغمبر اکرم به علم، و تشویق‌ها و دعوت‌های قرآن به علم و تعلم و تفکر و تعقل، عامل اساسی این نهضت و شور و نشاط بود.

عامل دوم این بود که نژادهای مختلف وارد دنیای اسلام شده بودند که اینها سابقه فکری و علمی‌ داشتند.

عامل سوم که زمینه را مساعد می‌‏کرد جهان‏ وطنی اسلامی‌ بود، یعنی اینکه اسلام با وطن‌های آب و خاکی مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامی‌ تعبیر می‌‏کرد که هرجا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادی تا حدود بسیار زیادی از میان رفته بود به طوری که نژادهای مختلف با یکدیگر همزیستی داشتند و احساس اخوّت و برادری می‌‏کردند.

مثلًا شاگرد، خراسانی بود و استاد مصری، یا شاگرد مصری بود و استاد خراسانی. حوزه درس تشکیل داده می‌‏شد، آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلًا یک غلام بربری بود مثل «نافع» یا «عِکرِمه» غلام عبداللَّه بن عباس؛ یک غلام بربری می‌‏آمد می‌‏نشست، بعد می‌‏دید عراقی، سوری‌ه‏ای، حجازی، مصری، ایرانی و هندی پای درس او شرکت کرده‌‏اند. این یک عامل بسیار بزرگی بوده برای اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند.

و از این شاید بالاتر آن چیزی است که امروز اسمش را «تسامح و تساهل دینی» اصطلاح کرده‌‏اند و مقصود همزیستی با غیر مسلمانان است، مخصوصاً همزیستی با اهل کتاب؛ یعنی مسلمانان اهل کتاب را برای اینکه با آنها همزیستی کنند تحمل می‌‏کردند و این را بر خلاف اصول دینی خودشان نمی‌دانستند. و در آن زمان اهل کتاب اهل علم بودند.

اینها وارد جامعه اسلامی‌ شدند و مسلمین مقدم اینها را گرامی‌ شمردند و در همان عصر اول، معلومات اینها را از ایشان گرفتند و در عصر دوم، دیگر در رأس جامعه علمی‌، خود مسلمین قرار گرفتند. مسأله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوق‌‏العاده مهمی‌ بوده است. البته خود این هم ریشه حدیثی دارد. ما احادیث زیادی در این زمینه داریم.

حتی مرحوم مجلسی در بحار نقل می‌کند- و در نهج‌البلاغه نیز هست- که پیغمبر فرمود: «خُذُوا الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ مُشْرِکٍ» (حکمت یعنی سخن علمی‌ صحیح) سخن علمی‌ صحیح را فراگیرید و لو از مشرک. این جمله معروف: «الْحِکْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ یَأْخُذُها ایْنَما وَجَدَها» مضمونش همین است (در بعضی تعبیرها هست: وَ لَوْ مِنْ یَدِ مُشْرِکٍ) یعنی حکمت- که قرآن می‌‏گوید: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»[۴]

و به معنی سخن علمی‌ محکم، پابرجا، صحیح، معتبر و حرف درست است- گمشده مؤمن است. خیلی تعبیر عالی‌‏ای است: «گمشده». اگر انسان چیزی داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هرجا می‌‏رود دنبالش می‌‏گردد؟! اگر شما یک انگشتر قیمتی داشته باشید که مورد علاقه‌‏تان باشد و گم شده‏ باشد، هرجا که احتمال می‌‏دهید می‌‏روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا می‌‏توانید گمشده‏‌تان را پیدا کنید.

از بهترین و افتخارآمیزترین تعبیرات اسلامی‌ یکی همین است: حکمت گمشده مؤمن است، هرجا که پیدایش کند می‌‏گیرد و لو از دست یک مشرک؛ یعنی تو اگر مالت را، گمشده‌‏ات را در دست یک مشرک ببینی آیا می‌‏گویی من کاری به آن ندارم، یا می‌‏گویی این مال من است؟ امیرالمؤمنین می‌‏فرماید: مؤمن علم را در دست مشرک عاریتی می‌بیند و خودش را مالک اصلی، و می‌‏گوید او شایسته آن نیست، آن که شایسته آن است من هستم.

برخی مسأله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته‏‌اند که «سعه صدر خلفا ایجاب می‌‏کرد که در دربار آنها مسلمان و مسیحی و یهودی و مجوسی و غیره با همدیگر بجوشند و از یکدیگر استفاده کنند» ولی این سعه صدر خلفا نبود، دستور خود پیغمبر بود.

حتی جرجی زیدان این مسأله را به حساب سعه صدر خلفا می‌‏گذارد. داستان سید رضی را نقل می‌کند که سید رضی- که مردی است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق‌‏العاده‌‏ای است و برادر سید مرتضی است- وقتی که دانشمند معاصرش «ابواسحاق صابی» [۵] وفات یافت قصیده‏ای در مدح او گفت‏: أَ رَأَیْتَ مَنْ حَمَلوا عَلَی الأَعْوادِ أَ رَأَیْتَ کَیْفَ خَبا ضِیاءُ النّادی‏


«دیدی این چه کسی بود که روی این چوب‌های تابوت حملش کردند؟! آیا فهمیدی که چراغ محفل ما خاموش شد؟! این یک کوه بود که فرو ریخت...» برخی آمدند به او عیب گرفتند که آیا یک سید، اولاد پیغمبر، یک عالم بزرگ اسلامی‌، یک مرد کافر را این‏طور مدح می‌کند؟!

گفت: بله، «انَّما رَثَیْتُ عِلْمَهُ» من علمش را مرثیه گفتم، مرد عالمی‌ بود، من او را به خاطر علمش مرثیه گفتم. (در این زمان اگر کسی چنین کاری کند از شهر بیرونش می‌‏کنند.)

جرجی زیدان بعد از آنکه این داستان را نقل می‌کند می‌‏گوید: ببینید سعه صدر را، یک سید اولاد پیغمبر مثل سید رضی با این‏همه عظمت روحی و این‏ مقام شامخ سیادت و علمی‌ [یک کافر را چنین مدح می‌کند.] بعد می‌‏گوید «همه اینها ریشه‌‏اش از دربار خلفا بود که اینها مردمانی واسع الصدر بودند.» این به دربار خلفا مربوط نیست.

سید رضی شاگرد علی بن ابی‌طالب است که نهج‌البلاغه را جمع کرده. او از همه مردم به دستور جدش پیغمبر و علی بن ابی‌طالب آشناتر است که می‌‏گوید حکمت و علم در هر جا که باشد محترم است.

اینها عواملی بود که این شور و نشاط علمی‌ را به وجود آورد و قهراً این زمینه را برای امام صادق فراهم کرد.

پس در واقع بحث ما این شد که برای امام صادق اگر چه زمینه برای زعامت فراهم نشد و اگر فراهم می‌‏شد مسلّم آن زمینه از همه زمینه‏‌ها بهتر بود، ولی یک زمینه دیگری فراهم بود و حضرت از آن زمینه استفاده کرد به طوری که تحقیقاً می‌‏توان گفت حرکت‌های علمی‌ دنیای اسلام اعمّ از شیعه و سنی مربوط به امام صادق است.

حوزه‏‌های شیعه که خیلی واضح است، حوزه‌های سنی هم مولود امام صادق است، به جهت اینکه رأس و رئیس حوزه‌‏های سنی «جامع ازهر» است که از هزار سال پیش تشکیل شده و جامع ازهر را هم شیعیان فاطمی‌ تشکیل دادند، و تمام حوزه‌های دیگر اهل تسنن منشعب از جامع ازهر است، و همه اینها مولود همین استفاده‌‏ای است که امام صادق از وضع زمان خودش کرده است.

این مطلب لااقل به صورت یک مسأله مطرح است که آیا برای امام صادق بهتر بود این زمینه را از دست بدهد و برود بجنگد و در راه مبارزه با ظلم کشته شود؟ یا اینکه از این زمینه عالی استفاده کند؟ اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست، اسلام چیزهای دیگر هم هست.

بنابراین من این مطلب را فقط به عنوان یک زمینه و یک تفاوت عصر امام صادق با عصرهای دیگر عرض کردم که اگر امام صادق از این زمینه استفاده نمی‌‏کرد جای این سؤال بود که اگر ائمه حکومت و خلافت می‌‏خواستند مگر جز برای این می‌‏خواستند که اسلام را نشر دهند؟ چرا از این زمینه مساعد استفاده نکردند و باز خودشان را به کشتن دادند؟

جوابش این است که در وقتی که زمینه، مساعد بود چنین نبود که زمینه مساعد را از دست بدهند. برای حضرت رضا هم یک فرصت مناسب همین بود که در مجلس مأمون راه یافت و از آن مجلس صدای خودش را بلند کرد. شاید حضرت رضا دو سال بیشتر نزد مأمون نبود، ولی آنچه که از حضرت رضا از همان دوره بودنش با مأمون نقل شده از بقیه مدت عمر حضرت نقل نشده است. و صلّی اللَّه علی محمد و آله الطاهرین

منابع

مجموعه آثار استاد شهید مطهری؛ ج‏18؛ ص69-83-با تلخیص و ویرایش جزئی -

پانویس

  1. الفهرست ابن الندیم در فن خودش- که کتابی است در کتابشناسی- از معتبرترین کتب دنیا شمرده می‏شود. آن‏چنان محققانه در مورد کتابشناسی بحث کرده است که امروز اروپایی‏ها برای این کتاب فوق‏العاده ارزش قائل هستند. ابن الندیم در قرن چهارم هجری می‏زیسته است. او در این کتاب، کتاب‌های دوره اسلامی و بعضی کتاب‌های غیر دوره اسلامی را(کتاب‌هایی که در زمان خودش وجود داشته) معرفی می‌کند. اصلًا یک نابغه‏ای بوده. یک ورّاق و یک کتابفروش بوده ولی آن قدر فاضل و دانشمند بوده که انسان وقتی کتابش را می‏خواند حیرت می‌کند. من تمام این کتاب را از اول تا آخر خوانده‏ام. انواع خطوطی را که در زمان خودش رایج بوده، انواع زبان‌های زمان خودش و نیز ریشه‏های زبان‌ها را نشان می‏دهد.
  2. ‏قاضی ابن خلّکان در قرن ششم می‏زیسته است.
  3. منصور با امام صادق به یک وضع عجیبی رفتار می‏‌کرد و ریشه‏اش هم خود امام صادق بود. گاهی بر حضرت سخت می‏گرفت و گاهی آسان. البته ظاهراً هیچ وقت حضرت را زندان نبرده باشد ولی خیلی اوقات، ایشان را تحت نظر قرار می‏داد و یک‏دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در کوفه تحت نظر قرار داد، یعنی منزلی را به امام اختصاص داده بودند و مأمورینی آنجا بودند که رفت و آمدهای منزل امام را کنترل می‌کردند. چندین بار خودش امام را احضار کرد و فحّاشی و هتّاکی نمود که می‏کشمت، گردنت را می‏زنم، تو علیه من تبلیغ می‏کنی، مردم را بر من می‏شورانی، چنین می‏کنی، چنان می‏کنی، و امام خیلی با نرمش جواب می‏داد.
  4. بقره/ 269.
  5. ابواسحاق صابی مسلمان نبود، صابئی بود(درباره مذهب صابئین خیلی حرف است. برخی گفته‏اند مذهب صابئی ریشه مجوسی داشته ولی یک نحله مسیحی است. امروز راجع به این مذهب خیلی بحث‌هاست که ریشه آن چیست) و بسیار دانشمند و مرد مؤدبی بود، و چون ادیب بود خیلی علاقه‏مند به ادبیّت قرآن بود و خیلی هم به آیات قرآن استشهاد می‏‌کرد. ماه رمضان چیزی نمی‏خورد. می‌گفتند تو که مسلمان نیستی چرا چیزی نمی‏خوری؟ می‏گفت: ادب اقتضا می‌کند که من با مردم زمان خودم هماهنگی داشته باشم.