هانی بن عروه: تفاوت میان نسخه‌ها

۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۳
جز
جایگزینی متن - 'می خواهم' به 'می‌خواهم'
جز (جایگزینی متن - ' آن ها' به ' آنها')
جز (جایگزینی متن - 'می خواهم' به 'می‌خواهم')
خط ۹۵: خط ۹۵:
ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی کرد و گفت: این چه فتنه‌ای است که در خانه خود برپا کرده‌ای، و با [[یزید]] از در مخالفت و دشمنی وارد شده‌ای؟ مسلم بن عقیل را در خانه خود جای داده‌ای سلاح و سپاه برای او جمع می‌کنی و گمان می‌کنی که این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند؟<ref>معلوم می‌شود یکی از اموری که جناب هانی در راستای نهضت حسینیعلیه السلام انجام داده جمع‌آوری سلاح و نیرو بوده آن هم در شرایط سخت و خفقانی که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه پدید آورده بود.</ref>
ابن زیاد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هانی کرد و گفت: این چه فتنه‌ای است که در خانه خود برپا کرده‌ای، و با [[یزید]] از در مخالفت و دشمنی وارد شده‌ای؟ مسلم بن عقیل را در خانه خود جای داده‌ای سلاح و سپاه برای او جمع می‌کنی و گمان می‌کنی که این مطلب بر ما پنهان و مخفی خواهد ماند؟<ref>معلوم می‌شود یکی از اموری که جناب هانی در راستای نهضت حسینیعلیه السلام انجام داده جمع‌آوری سلاح و نیرو بوده آن هم در شرایط سخت و خفقانی که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه پدید آورده بود.</ref>


هانی در ابتدا این مسأله را انکار کرد<ref>ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زیاد... محمد بن اشعث بن قیس را در پی هانى فرستاد، و چون بیامد درباره مسلم از او سؤال کرد، هانى منکر شد و ابن زیاد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زیاد، پدرت بر من حقى دارد، می خواهم آن را تلافى کنم، آیا می خواهى خیر تو را بگویم؟» ابن زیاد گفت: «چیست؟» گفت: «اینست که تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گردید زیرا کسى که] یعنی مسلم بن عقیل[بیشتر از تو و رفیقت حق دارد اینجا آمده است.» المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج ‌3، ص 57.</ref>، اما عبیدالله «معقل» را که بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست که به انکار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم، و هیچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانه‌ام بیاید، و من شرم کردم او را راه ندهم، و جریان کار او چنان است که شنیده‌ای. هانى افزود: اکنون با توپیمان مى‌بندم که غائله‌اى به راه نیندازم، اگر بخواهى وثیقه‌ای می‌گذارم که بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا می‌خواهد بیرون رود آن‌گاه نزد تو باز آیم ابن زیاد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنین کارى نخواهم کرد که من مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشى<ref>در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زیر پایم باشد پا از روى او بر نمى‌دارم‌. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج ‌5، ص 349.</ref>. چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در کوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم که خود را به کشتن نده، و قبیله‌ات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمی‌خواهم کشته شوى. این مرد (یعنى مسلم بن عقیل) با این گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمی‌کشند و به او آسیب نمی‌رسانند، مسلم را تحویل این‌ها بده؛ این کار بر تو ننگ نیست، زیرا جـز ایـن نـیـسـت کـه وى را بـه سـلطـان سپرده‌اى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است که پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و یاورى نداشته باشم باز او را به شما نمی‌دهم تا در راه او بمیرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مى‌داد و هانی مى‌گفت: به خدا هرگز وى را به ابن زیاد نمی‌سپارم<ref>پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلی حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسینعلیه السلام و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.</ref>.
هانی در ابتدا این مسأله را انکار کرد<ref>ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زیاد... محمد بن اشعث بن قیس را در پی هانى فرستاد، و چون بیامد درباره مسلم از او سؤال کرد، هانى منکر شد و ابن زیاد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زیاد، پدرت بر من حقى دارد، می‌خواهم آن را تلافى کنم، آیا می خواهى خیر تو را بگویم؟» ابن زیاد گفت: «چیست؟» گفت: «اینست که تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گردید زیرا کسى که] یعنی مسلم بن عقیل[بیشتر از تو و رفیقت حق دارد اینجا آمده است.» المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج ‌3، ص 57.</ref>، اما عبیدالله «معقل» را که بر مسائل پنهان هانی و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هانی نشان داد. هانی با دیدن او از این دسیسه و نیرنگ عبیدالله مطلع شد و دیگر نتوانست که به انکار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نکردم، و هیچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانه‌ام بیاید، و من شرم کردم او را راه ندهم، و جریان کار او چنان است که شنیده‌ای. هانى افزود: اکنون با توپیمان مى‌بندم که غائله‌اى به راه نیندازم، اگر بخواهى وثیقه‌ای می‌گذارم که بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا می‌خواهد بیرون رود آن‌گاه نزد تو باز آیم ابن زیاد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنین کارى نخواهم کرد که من مهمان خود را بیاورم تا تو او را بکشى<ref>در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زیر پایم باشد پا از روى او بر نمى‌دارم‌. الطبری، أبو جعفر محمد بن جریر؛ پیشین، ج ‌5، ص 349.</ref>. چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در کوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم که خود را به کشتن نده، و قبیله‌ات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمی‌خواهم کشته شوى. این مرد (یعنى مسلم بن عقیل) با این گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمی‌کشند و به او آسیب نمی‌رسانند، مسلم را تحویل این‌ها بده؛ این کار بر تو ننگ نیست، زیرا جـز ایـن نـیـسـت کـه وى را بـه سـلطـان سپرده‌اى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است که پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و یاورى نداشته باشم باز او را به شما نمی‌دهم تا در راه او بمیرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مى‌داد و هانی مى‌گفت: به خدا هرگز وى را به ابن زیاد نمی‌سپارم<ref>پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلی حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسینعلیه السلام و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.</ref>.


ابن زیاد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب اندیشه نابجائى‌، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشیرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زیاد گفت: واى بر تو مرا با شمشیرهاى برنده مى‌ترسانى؟ سپس گفت: او را نزدیک من آرید، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شکست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشیر یکى از نگهبانان ابن زیاد برد تا قصد جان عبیدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشیرش مانع از انجام این کار او شد. سپس عبیداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاق‌های قصر، زندانی کنند<ref>شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.</ref>.
ابن زیاد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب اندیشه نابجائى‌، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشیرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زیاد گفت: واى بر تو مرا با شمشیرهاى برنده مى‌ترسانى؟ سپس گفت: او را نزدیک من آرید، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شکست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشیر یکى از نگهبانان ابن زیاد برد تا قصد جان عبیدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشیرش مانع از انجام این کار او شد. سپس عبیداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاق‌های قصر، زندانی کنند<ref>شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدینورى، ابو حنیفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.</ref>.
Writers، confirmed، مدیران
۸۵٬۷۹۶

ویرایش