مصعب بن عمیر: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۱۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ اکتبر ۲۰۲۳
جز
جایگزینی متن - '[[ماه محرم الحرام' به '[[محرم الحرام'
جز (جایگزینی متن - '[[ماه محرم الحرام' به '[[محرم الحرام')
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۸: خط ۱۸:
| وبگاه =  
| وبگاه =  
}}
}}
'''مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار قُصی'''، از نخبگان [[صحابه]] و از نيكان و پيشتازان در پذيرش [[اسلام]] بود. وی، هنگامی كه [[حضرت محمد (ص)|پيامبر(صلی الله علیه)]] در خانه [[اَرقَم]] بود اسلام آورد و آن را از مادر و خويشان خود كتمان می‌نمود. مصعب پنهانی با پيامبر(صلی الله علیه) رفت و آمد داشت تا اين كه عثمان بن طلحه عَبْدَری او را ديد كه [[نماز]] می‌خواند. آن را به مادر و بستگانش گزارش داد. آنان مصعب را گرفته و حبس كردند تا اين كه به [[حبشه]] [[هجرت]] كرد و پس از بازگشت از حبشه به [[مدينه]] هجرت كرد تا به مردم [[قرآن]] بياموزد و با آنان نماز بخواند.  
'''مُصعَب بن عُمَیر بن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدار قُصی'''، از نخبگان [[صحابه]] و از نيكان و پيشتازان در پذيرش [[اسلام]] بود. وی، هنگامی كه [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|پيامبر(صلی الله علیه)]] در خانه [[اَرقَم]] بود اسلام آورد و آن را از مادر و خويشان خود كتمان می‌نمود. مصعب پنهانی با پيامبر(صلی الله علیه) رفت و آمد داشت تا اين كه عثمان بن طلحه عَبْدَری او را ديد كه [[نماز]] می‌خواند. آن را به مادر و بستگانش گزارش داد. آنان مصعب را گرفته و حبس كردند تا اين كه به [[حبشه]] [[هجرت]] كرد و پس از بازگشت از حبشه به [[مدينه]] هجرت كرد تا به مردم [[قرآن]] بياموزد و با آنان نماز بخواند.  


== خاندان مُصعَب بن عُمَیر ==
== خاندان مُصعَب بن عُمَیر ==
خط ۲۴: خط ۲۴:


== آشکار شدن ایمان مصعب ==
== آشکار شدن ایمان مصعب ==
مصعب به خوبی می‌دانست اگر ایمان خود را آشکار سازد، افراد بسیاری به ویژه خانواده‌اش با وی مخالفت خواهند کرد و حتی او را از پیوستن به یاران [[حضرت محمد (ص)|رسول خدا (صلی الله علیه)]] و رسیدن به خدمت آن حضرت باز می‌دارند. از این روی می‌کوشید کسی از ایمان او به پیامبر اسلام با خبر نشود.  
مصعب به خوبی می‌دانست اگر ایمان خود را آشکار سازد، افراد بسیاری به ویژه خانواده‌اش با وی مخالفت خواهند کرد و حتی او را از پیوستن به یاران [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|رسول خدا (صلی الله علیه)]] و رسیدن به خدمت آن حضرت باز می‌دارند. از این روی می‌کوشید کسی از ایمان او به پیامبر اسلام با خبر نشود.  
همیشه مراقب بود کسی از رفتن او به خانه [[ارقم]] یا دیدارهایش با رسول خدا (صلی الله علیه) و ادای [[عبادت]]<nowiki/>‌هایش آگاه نشود. با این حال روزی یکی از بستگانش به نام «عثمان بن طلحه» وی را در حال [[نماز]] خواندن دید. این خبر به سرعت در سرتاسر [[مکه]] پیچید و مردم از شنیدن این خبر بسیار در شگفت شدند. بستگان او به ویژه مادرش نیز سخت برآشفتند و به کارش اعتراض کردند.  
همیشه مراقب بود کسی از رفتن او به خانه [[ارقم]] یا دیدارهایش با رسول خدا (صلی الله علیه) و ادای [[عبادت]]<nowiki/>‌هایش آگاه نشود. با این حال روزی یکی از بستگانش به نام «عثمان بن طلحه» وی را در حال [[نماز]] خواندن دید. این خبر به سرعت در سرتاسر [[مکه]] پیچید و مردم از شنیدن این خبر بسیار در شگفت شدند. بستگان او به ویژه مادرش نیز سخت برآشفتند و به کارش اعتراض کردند.  
مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبه‌های کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس با شجاعت از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیه‌هایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیه‌های قرآن خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش به گونه‌ای دیگر گوشمالی دهد. می‌گویند مادر مصعب او را در یکی از اتاق‌های خانه‌اش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند.
مصعب با اینکه از فاش شدن رازش ناراحت بود، پس از بررسی جنبه‌های کار به این نتیجه رسید که باید بدون هیچ گونه هراس با شجاعت از ایمان خویش دفاع کند. بنابراین پس از آن روبه رو شدن با اعتراض خویشاوندان، به ویژه مادرش، با کمال شجاعت خطاب به آنان آیه‌هایی را از [[قرآن]] تلاوت کرد. مادر مصعب پس از شنیدن آیه‌های قرآن خواست وی را خاموش کند، ولی خود او نیز از سخنان پسرش متأثر شد و نتوانست این کار را انجام دهد. با وجود این تصمیم گرفت وی را برای کنار گذاشتن خدایش به گونه‌ای دیگر گوشمالی دهد. می‌گویند مادر مصعب او را در یکی از اتاق‌های خانه‌اش زندانی کرد تا از ارتباط او با پیامبر خدا و پیروانش جلوگیری کند.
خط ۴۲: خط ۴۲:
== زندانی کردن مصعب ==
== زندانی کردن مصعب ==
خبر پیوستن مصعب به رسول خدا (صلی الله علیه) در شهر پیچید و اعتراض اشراف قریش را برانگیخت.  
خبر پیوستن مصعب به رسول خدا (صلی الله علیه) در شهر پیچید و اعتراض اشراف قریش را برانگیخت.  
از سوی دیگر، خانواده مصعب، به ویژه پدر و مادرش، این کار وی را برای خود ننگ می‌دانستند. از این رو تصمیم گرفتند فرزندشان را از راهی که در پیش گرفته است، نگه دارند. آنان پس از مشورت بسیار به این نتیجه رسیدند که مصعب را در خانه زندانی کنند او را از غذا و آب محروم سازند، تا او از دین تازه محمد دست بردارد. چیزی نگذشت که مصعب بر اثر سخت‌گیری خانواده و ندادن غذا و آب به وی تغییر کرد. او دیگر آن خوش پوش و خوش سیمای مکه نبود. ولی هر چه بر وی سخت‌گیری کردند، از دین دست برنداشت و همچنان به رسول خدا (صلی الله علیه) و آیین اسلام وفادار ماند. پدر و مادر مصعب به او وعده می‌دادند اگر از پیروی [[حضرت محمد (ص)|محمد (صلی الله علیه)]] دست بردارد، بهترین امکانات را در اختیارش می‌گذارند، ولی او هر روز، مصمم‌تر از روز گذشته بر ایمانش پافشاری می‌کرد و هیچ یک از پیشنهادهای آنان را نمی‌پذیرفت.
از سوی دیگر، خانواده مصعب، به ویژه پدر و مادرش، این کار وی را برای خود ننگ می‌دانستند. از این رو تصمیم گرفتند فرزندشان را از راهی که در پیش گرفته است، نگه دارند. آنان پس از مشورت بسیار به این نتیجه رسیدند که مصعب را در خانه زندانی کنند او را از غذا و آب محروم سازند، تا او از دین تازه محمد دست بردارد. چیزی نگذشت که مصعب بر اثر سخت‌گیری خانواده و ندادن غذا و آب به وی تغییر کرد. او دیگر آن خوش پوش و خوش سیمای مکه نبود. ولی هر چه بر وی سخت‌گیری کردند، از دین دست برنداشت و همچنان به رسول خدا (صلی الله علیه) و آیین اسلام وفادار ماند. پدر و مادر مصعب به او وعده می‌دادند اگر از پیروی [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|محمد (صلی الله علیه)]] دست بردارد، بهترین امکانات را در اختیارش می‌گذارند، ولی او هر روز، مصمم‌تر از روز گذشته بر ایمانش پافشاری می‌کرد و هیچ یک از پیشنهادهای آنان را نمی‌پذیرفت.


== هجرت مصعب به حبشه ==
== هجرت مصعب به حبشه ==
خط ۵۷: خط ۵۷:


== مصعب در شعب ابی طالب ==
== مصعب در شعب ابی طالب ==
سرانجام زمانی فرا رسید که سران قریش از مراجعه به ابوطالب برای جلوگیری از اعمال [[حضرت محمد (ص)|حضرت رسول(صلی الله علیه)]] نتیجه نگرفتند و در بازگرداندن مهاجران حبشه ناکام ماندند. از سوی دیگر می‌دیدند افراد معتبر و مهم به اسلام روی می‌آورند و پیروان اسلام از قبایل گوناگون در حال افزایش اند. ناگزیر بر آن شدند تا اهرم فشار جدیدی را بیازمایند. بدین ترتیب که بر خاندان [[بنی‌هاشم|بنی‌هاشم]] و [[بنی مطلب]] از نظر اجتماعی و اقتصادی فشار آورند تا از حمایت رسول خدا (صلی الله علیه) دست بردارند و او را تسلیم کنند. با این ارزیابی، پیمان نامه‌ای نوشتند که بنابر آن از بنی‌هاشم زن نگیرند و به آنان زن ندهند و چیزی به آنان نفروشند یا از ایشان چیزی نخرند. از آن‌جا که امرار معاش مردم مکه تنها از راه تجارت بود، و گردش اقتصاد و تجارت در دست قریش بود، تحریم هر کس یا هر گروه از سوی آنان، محرومیت کامل او به شمار می‌آمد. از این روی آنان این حربه را بسیار مؤثر می‌دانستند و انتظار می‌رفت به زودی بنی‌هاشم را به زانو درآورند تا بدین ترتیب، مسلمانان در محاصره کامل قرار گرفته، شعله‌های فروزان انقلاب به خاموشی گراید. در پی امضای این پیمان، [[ابوطالب]]، یگانه حامی پیامبر، از عموم خویشاوندان دعوت کرد و یاری پیامبر را بر دوش آنان نهاد. او دستور داد عموم فامیل از داخل مکه به دره‌ای که میان کوه‌های شهر و کنار [[مسجدالحرام]] قرار داشت و به [[شعب ابی طالب]] معروف بود، منتقل شده، آنجا سکنی گزینند.  
سرانجام زمانی فرا رسید که سران قریش از مراجعه به ابوطالب برای جلوگیری از اعمال [[محمد بن عبد‌الله (خاتم الانبیا)|حضرت رسول(صلی الله علیه)]] نتیجه نگرفتند و در بازگرداندن مهاجران حبشه ناکام ماندند. از سوی دیگر می‌دیدند افراد معتبر و مهم به اسلام روی می‌آورند و پیروان اسلام از قبایل گوناگون در حال افزایش اند. ناگزیر بر آن شدند تا اهرم فشار جدیدی را بیازمایند. بدین ترتیب که بر خاندان [[بنی‌هاشم|بنی‌هاشم]] و [[بنی مطلب]] از نظر اجتماعی و اقتصادی فشار آورند تا از حمایت رسول خدا (صلی الله علیه) دست بردارند و او را تسلیم کنند. با این ارزیابی، پیمان نامه‌ای نوشتند که بنابر آن از بنی‌هاشم زن نگیرند و به آنان زن ندهند و چیزی به آنان نفروشند یا از ایشان چیزی نخرند. از آن‌جا که امرار معاش مردم مکه تنها از راه تجارت بود، و گردش اقتصاد و تجارت در دست قریش بود، تحریم هر کس یا هر گروه از سوی آنان، محرومیت کامل او به شمار می‌آمد. از این روی آنان این حربه را بسیار مؤثر می‌دانستند و انتظار می‌رفت به زودی بنی‌هاشم را به زانو درآورند تا بدین ترتیب، مسلمانان در محاصره کامل قرار گرفته، شعله‌های فروزان انقلاب به خاموشی گراید. در پی امضای این پیمان، [[ابوطالب]]، یگانه حامی پیامبر، از عموم خویشاوندان دعوت کرد و یاری پیامبر را بر دوش آنان نهاد. او دستور داد عموم فامیل از داخل مکه به دره‌ای که میان کوه‌های شهر و کنار [[مسجدالحرام]] قرار داشت و به [[شعب ابی طالب]] معروف بود، منتقل شده، آنجا سکنی گزینند.  


این محاصره سه سال تمام طول کشید. فشار و سخت‌گیری به حدی بود که ناله جگرخراش فرزندان بنی‌هاشم، به گوش سنگ دلان مکه می‌رسید. مصعب بن عمیر نیز از جمله کسانی بود که در این محاصره حضور داشت. او نیز در این میان بار سنگین گرسنگی و مشکلات را به دوش داشت؛ با این تفاوت که او پیش از این بهترین موقعیت را داشت و به زندگی سخت و دشوار و گرسنگی شدید خو نگرفته بود. اما ایمان راسخ مصعب پایدارتر از آن بود که چنین مشکلاتی ناامید شود و از آنچه با آگاهی کامل پذیرفته است، دست بردارد. او تا پایان راه، استقامت کرد و حاضر بود تا پای جان از عقیده خویش دفاع کند. هر چند سال‌های محاصره بر مصعب بن عمیر بسیار دشوار و ناگوار بود، او مانند دژی استوار، پایدار ماند و همه موانع و سختی‌ها را به جان و دل خرید و زیر بار فشار بیش از حد، سر تسلیم فرود نیاورد. او به منزله یاری فداکار، همیشه و در همه حال کنار رسول خدا (صلی الله علیه) باقی ماند و وفاداری خود را به اسلام نشان داد.
این محاصره سه سال تمام طول کشید. فشار و سخت‌گیری به حدی بود که ناله جگرخراش فرزندان بنی‌هاشم، به گوش سنگ دلان مکه می‌رسید. مصعب بن عمیر نیز از جمله کسانی بود که در این محاصره حضور داشت. او نیز در این میان بار سنگین گرسنگی و مشکلات را به دوش داشت؛ با این تفاوت که او پیش از این بهترین موقعیت را داشت و به زندگی سخت و دشوار و گرسنگی شدید خو نگرفته بود. اما ایمان راسخ مصعب پایدارتر از آن بود که چنین مشکلاتی ناامید شود و از آنچه با آگاهی کامل پذیرفته است، دست بردارد. او تا پایان راه، استقامت کرد و حاضر بود تا پای جان از عقیده خویش دفاع کند. هر چند سال‌های محاصره بر مصعب بن عمیر بسیار دشوار و ناگوار بود، او مانند دژی استوار، پایدار ماند و همه موانع و سختی‌ها را به جان و دل خرید و زیر بار فشار بیش از حد، سر تسلیم فرود نیاورد. او به منزله یاری فداکار، همیشه و در همه حال کنار رسول خدا (صلی الله علیه) باقی ماند و وفاداری خود را به اسلام نشان داد.
خط ۷۸: خط ۷۸:


== بازگشت مصعب به مکه ==
== بازگشت مصعب به مکه ==
سرانجام مصعب بن عمیر پس از یک سال اقامت در یثرب، در موسم [[حج]]، با گروهی از قبایل اوس که حدود هفتاد تن بودند، به قصد حج و دیدار با رسول خدا(صلی الله علیه) به مکه بازگشت. چون امکان دیدار دسته جمعی و آزادانه با پیامبر خدا نبود، بر آن شدند در اواسط [[ایام تشریق]] (یازدهم، دوازدهم و سیزدهم [[ذی الحجه]]) و در کنار [[جمره‌ی عقبه|جمره عقبه]]، دور از چشم [[شرک|مشرکان]] نزد رسول خدا (صلی الله علیه) بروند. این دیدار در وقت مقرر انجام شد و آنان با پیامبر اکرم (صلی الله علیه) [[بیعت]] کردند.  
سرانجام مصعب بن عمیر پس از یک سال اقامت در یثرب، در موسم [[حج]]، با گروهی از قبایل اوس که حدود هفتاد تن بودند، به قصد حج و دیدار با رسول خدا (صلی الله علیه) به مکه بازگشت. چون امکان دیدار دسته جمعی و آزادانه با پیامبر خدا نبود، بر آن شدند در اواسط [[ایام تشریق]] (یازدهم، دوازدهم و سیزدهم [[ذی الحجه]]) و در کنار [[جمره‌ی عقبه|جمره عقبه]]، دور از چشم [[شرک|مشرکان]] نزد رسول خدا (صلی الله علیه) بروند. این دیدار در وقت مقرر انجام شد و آنان با پیامبر اکرم (صلی الله علیه) [[بیعت]] کردند.  
این بیعت مفادی در برداشت که عبارت‌اند از:
این بیعت مفادی در برداشت که عبارت‌اند از:


خط ۸۷: خط ۸۷:
# در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای هراس به دل راه ندهند.  
# در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای هراس به دل راه ندهند.  


اوضاع یثرب و پیشرفت اسلام را در آنجا به رسول خدا(صلی الله علیه) گزارش کرد. پیامبر از شنیدن موفقیت‌های مصعب در دعوت مردم به اسلام خشنود شد. مصعب [[ذی الحجه|ماه ذی حجه]]، [[ماه محرم الحرام|ماه محرم]] و [[ماه صفر]] را در مکه ماند و در نخستین روز از [[ماه ربیع الاول]]، دوازده روز پیش از پیامبر، به مدینه هجرت کرد<ref>همان، ص 83.</ref>.  
اوضاع یثرب و پیشرفت اسلام را در آنجا به رسول خدا (صلی الله علیه) گزارش کرد. پیامبر از شنیدن موفقیت‌های مصعب در دعوت مردم به اسلام خشنود شد. مصعب [[ذی الحجه|ماه ذی حجه]]، [[محرم الحرام|ماه محرم]] و [[ماه صفر]] را در مکه ماند و در نخستین روز از [[ماه ربیع الاول]]، دوازده روز پیش از پیامبر، به مدینه هجرت کرد<ref>همان، ص 83.</ref>.


== دیدار دوباره مصعب با مادر ==
== دیدار دوباره مصعب با مادر ==
آورده‌اند مادر مصعب از بازگشت وی به مکه در موسم حج باخبر شد. بنابراین، قاصدی به سراغش فرستاد. مصعب به احترام مادر این دعوت را پذیرفت، و نزد وی رفت؛ شاید بتواند در دل مادرش اثر گذارد و او را نیز به اسلام علاقه‌مند کند. پس با این انگیزه به دیدار مادر رفت. مادر مصعب با دیدن او گله کرد که تو به مکه می‌آیی و پیش از آنکه نزد من بیایی، به جای دیگر می‌روی. مصعب پاسخ داد: «مادرجان، من هرگز پیش از زیارت پیامبر خدا به هیچ خانه‌ای وارد نمی‌شوم و هیچ کس را بر رسول خدا(صلی الله علیه) مقدم نمی‌دارم». مادر گفت: «ای مصعب، هنوز [[مذهب]] باطل خود را ترک نکرده ای؟» مصعب پاسخ داد: «من همچنان در دین پیامبر و اسلامی که خدا برای خود و رسولش پسندیده است، باقی‌ام». مادر گفت: «پسرم، از هجر و دوری تو و اوضاعت در حبشه و یثرب بسیار گریه و زاری کردم و برایت نامه نوشتم که مادرت را این همه با دوری خود آزرده خاطر مکن، ولی تو در راهی که پیش گرفته‌ای، پافشاری و به من بی‌اعتنایی کردی». مصعب گفت: «مادر جان، شما بی‌دلیل با دین مخالفت کردید و حتی مرا به زندان انداختید». مادر پاسخ داد: «اکنون نیز قصد دارم اگر حرف مرا گوش نکنی و از محمد روی برنگردانی، تو را با کمک آشنایانمان زندانی کنم».  
آورده‌اند مادر مصعب از بازگشت وی به مکه در موسم حج باخبر شد. بنابراین، قاصدی به سراغش فرستاد. مصعب به احترام مادر این دعوت را پذیرفت، و نزد وی رفت؛ شاید بتواند در دل مادرش اثر گذارد و او را نیز به اسلام علاقه‌مند کند. پس با این انگیزه به دیدار مادر رفت. مادر مصعب با دیدن او گله کرد که تو به مکه می‌آیی و پیش از آنکه نزد من بیایی، به جای دیگر می‌روی. مصعب پاسخ داد: «مادرجان، من هرگز پیش از زیارت پیامبر خدا به هیچ خانه‌ای وارد نمی‌شوم و هیچ کس را بر رسول خدا (صلی الله علیه) مقدم نمی‌دارم». مادر گفت: «ای مصعب، هنوز [[مذهب]] باطل خود را ترک نکرده ای؟» مصعب پاسخ داد: «من هم‌چنان در دین پیامبر و اسلامی که خدا برای خود و رسولش پسندیده است، باقی‌ام». مادر گفت: «پسرم، از هجر و دوری تو و اوضاعت در حبشه و یثرب بسیار گریه و زاری کردم و برایت نامه نوشتم که مادرت را این همه با دوری خود آزرده خاطر مکن، ولی تو در راهی که پیش گرفته‌ای، پافشاری و به من بی‌اعتنایی کردی». مصعب گفت: «مادر جان، شما بی‌دلیل با دین مخالفت کردید و حتی مرا به زندان انداختید». مادر پاسخ داد: «اکنون نیز قصد دارم اگر حرف مرا گوش نکنی و از محمد روی برنگردانی، تو را با کمک آشنایان‌مان زندانی کنم».  


مصعب گفت: «من نیز به کمک دوستان مسلمانم با آنان مبارزه خواهم کرد». وقتی مادر جدیت مصعب را دید، با ناراحتی وی را ترک کرد. مصعب نیز به وی گفت: «مادر جان، من تو را بسیار دوست دارم و همواره خیرخواهت هستم. حرف مرا گوش کن و به یگانگی خدا و رسالت محمد(صلی الله علیه) ایمان بیاور تا رستگار شوی». مادر از خواسته پسرش سر‌باز زد و گفت: «به ستارگان آسمان سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اکنون تو را نیز آزاد می‌گذارم. تو بر عقیده خود باش و من نیز بر عقیده خودم باقی می‌مانم». مصعب نیز وقتی دید پافشاری و تلاشش سودی ندارد، با ناراحتی مادرش را ترک کرد.  
مصعب گفت: «من نیز به کمک دوستان مسلمانم با آنان مبارزه خواهم کرد». وقتی مادر جدیت مصعب را دید، با ناراحتی وی را ترک کرد. مصعب نیز به وی گفت: «مادر جان، من تو را بسیار دوست دارم و همواره خیرخواهت هستم. حرف مرا گوش کن و به یگانگی خدا و رسالت محمد (صلی الله علیه) ایمان بیاور تا رستگار شوی». مادر از خواسته پسرش سر‌باز زد و گفت: «به ستارگان آسمان سوگند، هرگز این کار را نخواهم کرد. اکنون تو را نیز آزاد می‌گذارم. تو بر عقیده خود باش و من نیز بر عقیده خودم باقی می‌مانم». مصعب نیز وقتی دید پافشاری و تلاشش سودی ندارد، با ناراحتی مادرش را ترک کرد.


== نخستین مهاجر یثرب ==
== نخستین مهاجر یثرب ==
پس از ماجرای [[بیعت]] [[عقبه‌ی دوم|عقبه دوم]]، مصعب بن عمیر مدتی در مکه ماند. کم کم زمینه مهاجرت پیامبر و مسلمانان به یثرب فراهم می‌شد. مصعب در فراهم شدن این فرصت، نقش بسیار مهمی داشت. می‌گویند او پیش از آنکه پیامبر از مکه خارج شود، به همراه دوازده نفر به سوی یثرب حرکت کرد. از «براء بن عازب» دراین‌باره نقل کرده‌اند: نخستین کسی که از مهاجران بر ما وارد شد، مصعب بن عمیر بود. از او پرسیدیم: «رسول خدا(صلی الله علیه) را چه کردید؟ چرا او را با خود نیاوردید؟» وی گفت: «آن حضرت و اصحابش از پی من می‌آیند». مردم یثرب آماده شدند تا از رسول خدا (صلی الله علیه) و مهاجران مکه استقبال کنند.  
پس از ماجرای [[بیعت]] [[عقبه‌ی دوم|عقبه دوم]]، مصعب بن عمیر مدتی در مکه ماند. کم کم زمینه مهاجرت پیامبر و مسلمانان به یثرب فراهم می‌شد. مصعب در فراهم شدن این فرصت، نقش بسیار مهمی داشت. می‌گویند او پیش از آن‌که پیامبر از مکه خارج شود، به همراه دوازده نفر به سوی یثرب حرکت کرد. از «براء بن عازب» دراین‌باره نقل کرده‌اند: نخستین کسی که از مهاجران بر ما وارد شد، مصعب بن عمیر بود. از او پرسیدیم: «رسول خدا (صلی الله علیه) را چه کردید؟ چرا او را با خود نیاوردید؟» وی گفت: «آن حضرت و اصحابش از پی من می‌آیند». مردم یثرب آماده شدند تا از رسول خدا (صلی الله علیه) و مهاجران مکه استقبال کنند.  
می گویند وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه) به ثرب وارد شد، مردم دسته دسته به دیدن پیامبر آمدند و سوره‌هایی از قرآن را که در سایه آموزش‌های مصعب آموخته بودند، با لحنی جذاب برای آن حضرت می‌خواندند. پیامبر نیز آنان را می‌ستود. مصعب بن عمیر مانند گذشته به ترویج معارف دینی و آموزش [[قرآن کریم]] به مردم یثرب پرداخت و این کار را تا نزول تکلیف [[جهاد]] با مشرکان ادامه داد. پس از آن، وی نیز همانند دیگر مسلمانان لباس رزم پوشید و در میدان جهاد حضور یافت.  
می گویند وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه) به ثرب وارد شد، مردم دسته دسته به دیدن پیامبر آمدند و سوره‌هایی از قرآن را که در سایه آموزش‌های مصعب آموخته بودند، با لحنی جذاب برای آن حضرت می‌خواندند. پیامبر نیز آنان را می‌ستود. مصعب بن عمیر مانند گذشته به ترویج معارف دینی و آموزش [[قرآن کریم]] به مردم یثرب پرداخت و این کار را تا نزول تکلیف [[جهاد]] با مشرکان ادامه داد. پس از آن، وی نیز همانند دیگر مسلمانان لباس رزم پوشید و در میدان جهاد حضور یافت.


== شرکت مصعب در جهاد ==
== شرکت مصعب در جهاد ==
وقتی در سال دوم هجری، خداوند به پیامبرش بر جهاد دستور داد، نخستین جنگی که میان مسلمانان و کفار در گرفت، جنگ بدر بود. مصعب بن عمیر در این جنگ شرکت داشت و پرچم مسلمانان در جناح راست به دست او بود.  
وقتی در سال دوم هجری، خداوند به پیامبرش بر جهاد دستور داد، نخستین جنگی که میان مسلمانان و کفار در گرفت، جنگ بدر بود. مصعب بن عمیر در این جنگ شرکت داشت و پرچم مسلمانان در جناح راست به دست او بود.  
می گویند روزی رسول خدا(صلی الله علیه) به مصعب فرمود: «اگر یکی از افراد خانواده ات در دست تو اسیر شوند، چه خواهی کرد؟ آیا گرفتار احساسات خواهی شد و بر او ترحم خواهی کرد؟» عرض کرد: «ای رسول خدا، در راه خدا هرگز اسیر احساسات نخواهم شد؛ حتی اگر با پدر و مادرم روبه رو شوم».  
می گویند روزی رسول خدا (صلی الله علیه) به مصعب فرمود: «اگر یکی از افراد خانواده ات در دست تو اسیر شوند، چه خواهی کرد؟ آیا گرفتار احساسات خواهی شد و بر او ترحم خواهی کرد؟» عرض کرد: «ای رسول خدا، در راه خدا هرگز اسیر احساسات نخواهم شد؛ حتی اگر با پدر و مادرم روبه رو شوم».  


وقتی رسول اکرم(صلی الله علیه) برای جنگ بدر فرمان بسیج داد، مسلمانان گرد آمدند و به راه افتادند. دو سپاه در برابر هم ایستادند و جنگ آغاز شد. در میانه جنگ، زراره، پسر عمیر و برادر مصعب که پرچم دار مشرکان بود، به دست مسلمانان اسیر شد. پس از پایان جنگ، گروهی نزد مصعب آمدند و از او خواستند واسطه شود تا مسلمانان برادرش را آزاد سازند. آنان به او گفتند: «ای مصعب، زراره برادر توست. با او مدارا کن و به وی سخت نگیر. به خاطر مادرت او را آزاد کن». مصعب در پاسخ گفت: «دستور داده‌ام دست‌های او را محکم ببندند تا از مادرش که زن ثروتمندی است، در مقابل آزادی‌اش فدیه بگیرند». خویشاوندان زراره به ناچار چهل هزار درهم [[فدیه]] به مسلمانان پرداختند و زراره را آزاد کردند. وقتی رسول خدا(صلی الله علیه) از ماجرا با خبر شد، بر شانه وی دست گذاشت و از خداوند برایش موفقیت آرزو کرد. برخی راویان گفته‌اند وقتی مصعب به هم رزمانش دستور داد دستان برادرش را محکم ببندند، زراره به وی گفت: «ای برادر، این سفارش توست که مرا محکم ببندند و از من فدیه بگیرند؟» مصعب به او پاسخ داد: «برادر من، این مرد انصاری است که تو را اسیر کرده است، نه من».  
وقتی رسول اکرم (صلی الله علیه) برای جنگ بدر فرمان بسیج داد، مسلمانان گرد آمدند و به راه افتادند. دو سپاه در برابر هم ایستادند و جنگ آغاز شد. در میانه جنگ، زراره، پسر عمیر و برادر مصعب که پرچم دار [[شرک|مشرکان]] بود، به دست مسلمانان اسیر شد. پس از پایان جنگ، گروهی نزد مصعب آمدند و از او خواستند واسطه شود تا مسلمانان برادرش را آزاد سازند. آنان به او گفتند: «ای مصعب، زراره برادر توست. با او مدارا کن و به وی سخت نگیر. به خاطر مادرت او را آزاد کن». مصعب در پاسخ گفت: «دستور داده‌ام دست‌های او را محکم ببندند تا از مادرش که زن ثروتمندی است، در مقابل آزادی‌اش فدیه بگیرند». خویشاوندان زراره به ناچار چهل هزار درهم [[فدیه]] به مسلمانان پرداختند و زراره را آزاد کردند. وقتی رسول خدا (صلی الله علیه) از ماجرا با خبر شد، بر شانه وی دست گذاشت و از خداوند برایش موفقیت آرزو کرد. برخی راویان گفته‌اند وقتی مصعب به هم رزمانش دستور داد دستان برادرش را محکم ببندند، زراره به وی گفت: «ای برادر، این سفارش توست که مرا محکم ببندند و از من فدیه بگیرند؟» مصعب به او پاسخ داد: «برادر من، این مرد انصاری است که تو را اسیر کرده است، نه من».


== شهادت مصعب در جنگ احد ==
== شهادت مصعب در جنگ احد ==
حدود یک سال پس از [[جنگ بدر]]، نبرد [[احد]] رخ داد. رسول خدا(صلی الله علیه) پرچم سپاه اسلام را به مصعب داد. در میانه جنگ، گروهی از مسلمانان به گردآوری غنایم سرگرم شدند و از جنگ غافل ماندند. دشمن از این فرصت استفاده کرد و با نیروهای تازه نفسش از پشت سر به مسلمانان حمله کرد. از این روی، جان پیامبر خدا به خطر افتاد. مصعب، همچنان که می‌کوشید پرچم لشکر اسلام را افراشته نگاه دارد، با سربازان دشمن می‌جنگید تا از آسیب رسیدن به جان رسول خدا(صلی الله علیه) جلوگیری کند. در این هنگام، یکی از سربازان سواره نظام دشمن به نام «قمیه لیثی» وقتی شجاعت و دلاوری مصعب را برای حفظ انسجام لشکر اسلام و نگاهبانی از پیامبر دید، تصمیم گرفت به او حمله کند و پرچم را سرنگون سازد. او در فرصتی مناسب، از پشت سر به مصعب تاخت و ضربه‌ای به دست راست وی وارد کرد. دست مصعب از بدن جدا شد. در همین لحظه شایع شد که رسول خدا (صلی الله علیه) به شهادت رسیده است. مصعب نیز شعارش را تغییر داد و این آیه را خواند: وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسولُ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسلُ أفإن مّاتَ أو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلَی اَعقابِکم<ref> آل عمران (3)، 144.</ref>؛ «محمد، رسولی است مانند رسولان پیشین. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، باید به عقب بازگردید؟»
حدود یک سال پس از [[جنگ بدر]]، نبرد [[احد]] رخ داد. رسول خدا (صلی الله علیه) پرچم سپاه اسلام را به مصعب داد. در میانه جنگ، گروهی از مسلمانان به گردآوری غنایم سرگرم شدند و از جنگ غافل ماندند. دشمن از این فرصت استفاده کرد و با نیروهای تازه نفسش از پشت سر به مسلمانان حمله کرد. از این روی، جان پیامبر خدا به خطر افتاد. مصعب، هم‌چنان که می‌کوشید پرچم لشکر اسلام را افراشته نگاه دارد، با سربازان دشمن می‌جنگید تا از آسیب رسیدن به جان رسول خدا (صلی الله علیه) جلوگیری کند. در این هنگام، یکی از سربازان سواره نظام دشمن به نام «قمیه لیثی» وقتی شجاعت و دلاوری مصعب را برای حفظ انسجام لشکر اسلام و نگاهبانی از پیامبر دید، تصمیم گرفت به او حمله کند و پرچم را سرنگون سازد. او در فرصتی مناسب، از پشت سر به مصعب تاخت و ضربه‌ای به دست راست وی وارد کرد. دست مصعب از بدن جدا شد. در همین لحظه شایع شد که رسول خدا (صلی الله علیه) به شهادت رسیده است. مصعب نیز شعارش را تغییر داد و این آیه را خواند: {{متن قرآن |وَ ما مُحَمَّدٌ الاّ رَسولُ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسلُ أفإن مّاتَ أو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلَی اَعقابِکم |سوره = آل عمران |آیه = 144 }}؛ «محمد، رسولی است مانند رسولان پیشین. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، باید به عقب بازگردید؟»


سپس پرچم را به دست چپ گرفت و آن را میان بازوانش محکم کرد. ابن قمیه دست چپش را نیز جدا کرد، ولی مصعب همچنان آن آیه را می‌خواند. او پرچم را به سینه چسبانید و آن آیه را تکرار کرد. این بار ابن قمیه با نیزه به او حمله کرد و سینه‌اش را شکافت. مصعب از اسب بر زمین افتاد و پرچم اسلام سرنگون شد. دو تن از جوانان بنی عبدالدار با شتاب خود را به وی رسانیدند و بدن بی جانش را از میدان بیرون بردند. رسول خدا (صلی الله علیه) پس از پایان جنگ، کنار جنازه مصعب آمد و این آیه را تلاوت فرمود: مِنَ المؤمنینَ رجالٌ صَدَقوا مَا عاهَدُوا اللهَ علیهِ فَمِنهُم مَّن قَضَی نَحبَهُ و مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ<ref>احزاب (33)، 23.</ref>؛ «از مؤمنان مردانی هستند که در پیمانی که با خداوند بسته‌اند، وفادار ماندند. گروهی از آنان به پیمان خود وفا کردند و گروهی دیگر در انتظار آن اند و آنان پیمان با خدا را نقض نکرده‌اند». وقتی اصحاب، پیکر بی‌جان مصعب را می‌بردند، پیامبر خاطرات گذشته او را به یاد‌آورد و در حالی که قطره‌های اشک از چشمانش جاری بود، فرمود: «در مکه دیده بودم که او لطیف‌ترین پیراهن را می‌پوشید و شاداب‌ترین چهره را داشت، ولی اینک، ای مصعب! در حالت آشفته و بی جان میان [[کفن]] پیچیده شده‌ای<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 375.</ref>». به این ترتیب مصعب در سال سوم هجرت در چهل سالگی به فیض [[شهادت]] رسید. به فرمان پیامبر خدا او را همراه با «ابوالروم»، «عامربن ربیعه» و «سیوبط بن اسعد» در یک قبر به خاک سپردند.  
سپس پرچم را به دست چپ گرفت و آن را میان بازوانش محکم کرد. ابن قمیه دست چپش را نیز جدا کرد، ولی مصعب هم‌چنان آن آیه را می‌خواند. او پرچم را به سینه چسبانید و آن آیه را تکرار کرد. این بار ابن قمیه با نیزه به او حمله کرد و سینه‌اش را شکافت. مصعب از اسب بر زمین افتاد و پرچم اسلام سرنگون شد. دو تن از جوانان بنی عبدالدار با شتاب خود را به وی رسانیدند و بدن بی جانش را از میدان بیرون بردند. رسول خدا (صلی الله علیه) پس از پایان جنگ، کنار جنازه مصعب آمد و این آیه را تلاوت فرمود: {{متن قرآن |مِنَ المؤمنینَ رجالٌ صَدَقوا مَا عاهَدُوا اللهَ علیهِ فَمِنهُم مَّن قَضَی نَحبَهُ و مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ |سوره = احزاب |آیه = 23 }}؛ «از مؤمنان مردانی هستند که در پیمانی که با خداوند بسته‌اند، وفادار ماندند. گروهی از آنان به پیمان خود وفا کردند و گروهی دیگر در انتظار آن اند و آنان پیمان با خدا را نقض نکرده‌اند». وقتی اصحاب، پیکر بی‌جان مصعب را می‌بردند، پیامبر خاطرات گذشته او را به یاد‌آورد و در حالی که قطره‌های اشک از چشمانش جاری بود، فرمود: «در مکه دیده بودم که او لطیف‌ترین پیراهن را می‌پوشید و شاداب‌ترین چهره را داشت، ولی اینک، ای مصعب! در حالت آشفته و بی جان میان [[کفن]] پیچیده شده‌ای<ref>عزالدین ابوالحسن علی بن محمد بن الاثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ج2، ص 375.</ref>». به این ترتیب مصعب در سال سوم هجرت در چهل سالگی به فیض [[شهادت]] رسید. به فرمان پیامبر خدا او را همراه با «ابوالروم»، «عامربن ربیعه» و «سیوبط بن اسعد» در یک قبر به خاک سپردند.


== پانویس ==
== پانویس ==
Writers، confirmed، مدیران
۸۵٬۸۱۰

ویرایش