ارزش‌ها و منافع، پایه روابط میان مسیحیان و مسلمانان (مقاله)

ارزش ها و منافع، پايه روابط ميان مسيحيان و مسلمانان عنوان مقاله ای است به زبان فارسی که توسط آیه الله محمد علی تسخیری در رابطه با رویکرد توسعه ای فرهنگ اتحاد به نگارش در آمده است. نویسنده در این مقاله به دنبال تبیین دیدگاه های مرتبط با داشتن رابطه با مسیحیت و یا نداشتن آن و نیز کیفیت آن میان مسلمانان و مسیحیان است. خواننده از رهگذر مطالعه این مقاله به این نکته رهنمون می گردد که اگر ایجاد همزیستی مسالمت آمیز بر پایه ارزش ها و منافع میان مسلمانان و مسیحیان و نیز دولت های اسلامی و مسیحی ممکن باشد پس به نحو اولویت داری، ایجاد اتحاد و رابطه میان فرق و مذاهب اسلامی باید ممکن باشد و نیز باید درجهت فرهنگ سازی و نهادینه کردن آن تلاش کرد.

شهریاری، حمید
آیت الله تسخیری
عنوان مقاله ایجاد ارزش ها و منافع، پايه روابط ميان مسيحيان و مسلمانان
زبان مقاله فارسی
اطلاعات نشر ایران
نویسنده آیت الله محمد علی تسخیری

مقدمه

ترديدى نيست كه در جهان اسلام خيزش اسلامى تمام عيارى وجود دارد كه به ويژه در نيمه قرن گذشته، تجلى روشن ترى پيدا كرد كه برخى نمودهاى آنرا كه در عين حال مى تواند به عنوان عامل گسترش و ريشه دوانى آن هم تلقى شود، شاهد بوديم نمودهايى چون: تأسيس نهادهاى فراگيرى مانند «رابطة العالم الاسلامى» و «سازمان كنفرانس اسلامى» در اواخر دهه شصت (قرن بيستم)، پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، شكست اتحاد شوروى در افغانستان، فراگير شدن خواست پياده كردن اسلام در سرتاسر جهان اسلام، بالا گرفتن بدبينى ها نسبت به مقاصد غرب در برابر جهان اسلام، گسترش پديده ها و ظواهر اسلامى به ويژه در ميان جوانان و ...


اين تحول بزرگ ابرقدرت هايى چون آمريكا را به تغيير استراتژى خود و برخى انديشمندان را به تجديدنظر در تحليل هاى تمدنى و شيوه هاى ارتباط متقابل تمدن هاى خود، واداشت همچنانكه برخى نظريه پردازان افراطى را به بازگشت به تقسيم جهان به متمدن و وحشى و از آنجا اعمال قانون جنگل در مورد وحشيان و بى معنايى برخورد طبق اصول انسانى با آنها، سوق داد. در اين راستا، كارهاى تحقيقى ارزشمندى نيز صورت گرفت.

از جمله آثار نوشتارى بسيارى از نويسندگان اسلامى مانند:

أ- محمد محمدحسين، عباس محمودالعقاد، محمد حسنين هيكل، شهيد مطهرى، شهيد صدر، ابوالحسن ندوى و نيز نويسندگان غربى چون: جان اسپيزتيو و...

ب - پيسكاتورى، فرانسوا بورگا، گيل كيبيل، ر ديكميجيان، شيرين هانتر، براهام برايان و ديگران كوشش هاى به عمل آمده براى تبيين اين پديده، بيشتر روى سه عنصر، انگشت گذارده اند كه عبارتند از:


1- مسئله تقسيم جوامع اسلامى به جريانهاى فرهنگى، انقلابى و ارتجاعى و درگيرى اين جريانات با يكديگر.

2- مسئله تلاش غرب يا دولتهاى طرفدار آن در به حاشيه راندن اسلام و هر گونه نمود اسلامى.


3- كار انديشمندان اسلامى در استفاده بهينه از شرايط مساعد انسانى و حقوق بشر به قصد برانگيختن احساسات در جهان اسلام.

عرصه روابطى ميان اسلام و غرب

مخالفان مصالحه ميان اسلام و غرب

كسانى هستند كه معتقدند زمينه مصالحه ميان اسلام و غرب كاملا تيره و تاريك است زيرا اسلام خود و به لحاظ ارزشى، غرب را نفى مى كند و مطلقاً جايى براى همزيستى يا به اصطلاح هماهنگى با مدرنيسم يا غرب گرايى، نمى بيند; خانم شيرين هانتر اين دسته را «خاورشناسان جديد» مى نامد. شيرين هانتر: «آينده اسلام و غرب: برخورد و تمدنها يا همزيستى مسالمت آميز»، ص 96. ولى ما آنانرا فيلسوفان «يأس تمدنى» مى ناميم. از جمله اينان «مارتين كرامر» است كه تساهل و تسامح مخالفانش در موضوع را مورد نكوهش قرار مى دهد و آنانرا، «پوزش خواهان» مى نامد و معتقد است كه روند احياى اسلامى در پايان قرن، موجب نابودى خود خواهد شد، همچنانكه «آموس برلموتر» در زمينه رابطه اسلام و دموكراسى معتقد است: «موضوع، دموكراسى نيست بلكه طبيعت اصلى اسلام است». واشنگتن پست، 19 ژانويه 1992. در جهان اسلام نيز كسانى هستند كه رابطه اسلام و غرب را، رابطه اى كه به اندازه اسلام و جاهليت از هم فاصله دارند، مى پندارند.

موافقان مصالحه ميان اسلام و غرب

بر آن اند که امكان همزيستى (اسلام و غرب)، برخاسته از پويايى اسلام و توان همگامىو هماهنگى آن با تغييرات و دگرگونى هاست همچنانكه معتقد است كه ريشه خيزش اسلامى نه در قدرت ذاتى اسلام بلكه در محروميت هاى اقتصادى، ستمهاى اجتماعى و نابسامانى هاى سياسى است; از جمله مدعيان اين ديدگاه فرانسوا بورگات است كه ضمن توجه به بعد فرهنگى اين حركت به مثابه كوششى براى استقلال فرهنگى، مى گويد:

«اينك ما شاهد سومين مرحله از زدودن آثار استعمار هستيم. مرحله نخست جنبه سياسى داشت و به صورت جنبش هاى استقلال طلبانه بود، مرحله دوم، اقتصادى بود (ملى كردن كانال سوئز در مصر و ملى كردن نفت در الجزائر) و سرانجام مرحله سوم كه جنبه فرهنگى دارد. Paris: Editions La Decouverte. 1995), P 107. اين گروه طرفدار سياست برخورد سازنده هستند و خانم شيرين هانتر، آنانرا "جهان سومى" شيرين هانتر، همان منبع، ص 98، (برگردان عربى) مى خواند و من نام "انديشمندان توافق" بر آنان مى نهم; بسيارى از انديشمندان اسلامى، در اين گروه قرار مى گيرند.


اگرچه گروه نخست را به خاطر فاصله اى كه از فهم طبيعت انعطاف پذير اسلام و نيز فهم حقيقت نبرد طولانى جهانى اسلام با جهان غرب ـ با همه كم و كاستى ها و جزر و مدهاى آن ـ دارند، مورد سرزنش مى دانم، طرز فكر طرفداران توافق يعنى گروه دوم را نيز آنجا كه ارزش هاى تمدن غرب را اصل مى دانند و توان اسلام در هماهنگ شدن با اين ارزشها را معيارى براى پويايى اسلام قلمداد مى كنند، نمى توانم بپذيرم.

به عنوان مثال، "براهام برايان" را مى بينيم كه با سلسله مقالاتى در اين باره در اكونوميست لندن (در سال 1994 م)، به نظر مى رسد در شمار "انديشمندان توافق" است و تا حدودى گرايش به معنويات دارد و جهان اسلام را به روى آوردن به همه ارزش هاى غرب فرامى خواند و بر آنست كه امروزه جهان اسلام، قرن پانزدهم هجرى خود را در همان شرايط و وضعى مى گذراند كه غرب، قرن پانزدهم ميلادى خود را سپرى مى كرد و همانگونه كه اسلام عامل خارجى پيدايش رنسانس در غرب بود امروزه نيز غرب بايد نقش عامل خارجى مؤثر در نهضت و خيزش جهان اسلام را ايفا كند. و نيز خانم شيرين هانتر كه غرب را به اندكى ديندارى و گرايش به تديّن و جهان اسلام را به لائيسم فرامى خواند تا مشكل حل گردد. همان منبع. به نظر مى رسد گويا ما تنها با دو حالت مواجه هستيم: يا بايد اسلام از ارزش هاى خود عدول كند تا هر دو گروه (هم مأيوسان و هم توافقى ها) راضى شوند يا به عنوان دشمن هميشگى تمدن غرب بشمار خواهد رفت. مى توان اين سياه و سفيدى را به شكل ديگرى نيز به تصور درآورد: يا بايد ملاك درگيرى ارزش ها باشد كه در اينصورت جاى هيچ وجه اشتراكى وجود ندارد و يا ملاك را مصلحت و منافع در نظر گيريم كه چشم انداز خوبى از همزيستى و همكارى، پيدا خواهد شد.

رابطه اسلام با غرب (رابطه اسلام با مسیحیت)

براى اينكه بحث را از رابطه "اسلام با غرب" به "اسلام با مسيحيت" بكشانيم كه هم واقعيت امروزى است و هم كسانى هستند كه جهان مسيحيت را معادل جهان غرب مى دانند، به دو نكته مهم، اشاره مى كنيم.

اشاره به دو نکته مقدماتی

خلط میان اسلام به عنوان منظومه اى از ارزش ها و مسلمانان به مثابه امتى كه اسلام آورده اند

گاهى آشكارا ميان اسلام به عنوان منظومه اى از ارزش ها و مسلمانان به مثابه امتى كه اسلام آورده است، خلط مبحث مى شود. واقعيت تطبيقى اسلام و مسير حركت امت در اغلب موارد در عمل نشانگر حقيقت ارزش هاى اسلامى نيست. به عنوان مثال، ما نمى توانيم اقدامات دولتمرد معيّنى را لزوماً برخاسته از فرهنگ اسلامى، تلقى كنيم به ويژه آنكه دولت اسلامى، درگير دوره هاى استبداد و دورى از ارزش هايى شد كه خود مسلمانان نيز از آن دوران، تبرّى مى جويند، همچنانكه ارزش هاى غربى و رفتارهاى غربى و غربيان، ضرورتاً تأييد مسيحيّت را در پى ندارد حتى تلاش هايى (از سوى غرب) صورت مى گيرد كه از خود مسيحيت نيز، فاصله گيرند و رها شوند.


ولى اگر بگوييم كه روح ارزش هاى اسلامى، نيروى محركه جريان كلى در جهان اسلام ـ حتى اگر اين جريان لائيك هم فرض شود ـ است، چندان از حقيقت دور نشده ايم، همچنانكه روح مسيحيت نيز بر كل زندگى غربى تأثير ريشه اى خود را بجاى گذارده و انگ و رنگ خود را بر آن زده است. ولى اين هر دو دين (اسلام و مسيحيت) همچنان بدور از هرگونه انحرافى در جهان (اسلام و غرب) باقى مى مانند و چيزى از ارزش هاى آنها كاسته نخواهد شد، از اينجاست كه تفاوت در عرصه ديدگاه ها يا همزيستى اين دو آيين در غرب يا جهان اسلام، كاملا آشكار مى گردد بطوريكه چندان تفاوتى ميان يك مسلمان و يك ارمنى ايرانى يا يك قبطى يا مسلمان مصرى، مشاهده نمى شود به همين دليل است كه معتقديم گفتگوى اسلام و مسيحيّت، تأثير بسزايى در پيوندهاى ميان دو تمدن اسلام و غرب، بجاى مى گذارد.

عدم وجود فقط دو انتخاب رد مطلق و یا قبول مطلق

ما خود را در يك زاويه تنگ، آنچنان زندانى نمى بينيم كه طى آن يا بايد عرصه را به رويارويى ارزش هاى متناقض (اسلام غرب) و از آن جا نبرد تمدنها، واگذار كنيم و يا مصلحت انديشى كنيم و همه ارزش ها را زير پا نهيم تا همزيستى، صورت گرفته باشد. و البته كوتاه آمدن نسبت به ارزش ها نيز به معناى از خودبيگانگى است. اين معادله، در مورد روابط اسلام و غرب، باطل است و در مورد روابط اسلام و مسيحيّت، از بطلان بيشترى برخوردار است. زيرا چه بسيار نقاط مشتركى كه ميان اسلام و غرب وجود دارد كه مى توان بدون كوتاه آمدن از ارزش ها، در مورد آنها، به توافق و تفاهم رسيد ارزش هاى مشتركى چون: حقوق بشر، دموكراسى، صلح، جنگ عليه تروريسم، مقاومت در برابر نژادپرستى، نازيسم، فاشيسم و ...; منافع و مصالح مشتركى نيز وجود دارد كه اين رابطه را نيروى بيشترى مى بخشند.

عرصه هاى مشترك ميان اسلام و مسيحيّت

ميراث ارزشى مشتركى وجود دارد كه نمى توان براى آن بهايى در نظر گرفت; در متون اسلامى، مى توان به ميزان قابل توجهى كه درباره حضرت عيسى (ع) و مادر گرامى اش در راستاى پاكى و صفاى زندگى آنان، سخن رفته اشاره كرد. به عنوان مثال مى توان به شيخ كلينى (ره) (متوفى اوايل قرن دهم ميلادى) در كتاب مشهور خود (كافى) اشاره كرد كه به متن مناجات حضرت عيسى مسيح (ع) با خداوند عزوجل مى پردازد كه به گفته پرفسور محمود ايوب، با بيانى بسيار زيبا، صورت گرفته است: «بنده اى فروتن در برابر خدا و در عين حال از اولياى مقرّب درگاه الهى» و در توضيح آن مى گويد: «طى اين مفهوم تجلى الهى، دو تصوير اسلامى و مسيحى حضرت مسيح (ع) در نقاط متعددى، در هم مى آميزند:

اسلام تأكيد مى كند كه انسان مى تواند و حتى وظيفه دارد كه به خداوند متعال نزديك شود و نزديكى به خداوند نيز در معراج پيامبر اسلام حضرت محمد (ص) ـ كه مستقيماً در برابر خدا قرار گرفت ـ و عروج حضرت عيسى و نشستن او در سمت راست خدا، تجلّى آشكارى يافته است»; البته به رغم وجود بحث هايى درباره اين روايت، مى توان گفت بيانگر درآميختگى هاى اين دو ميراث الهى، با يكديگر است.


در اين ميان مى توان موارد مشترك فراوانى را يافت از جمله:


ـ تأكيد بر پرستش خدا و نبرد با ستم و ستمگرى.


ـ ايمان به فطرت خلّاق انسان.


ـ ايمان به منظومه تقريباً يكسانى از اخلاقيات.


ـ باور به حقوق بشر.


ـ باور به ارزش كانون خانواده.


ـ ايمان به ضرورت همبستگى اجتماعى.


ـ ايمان به ضرورت احياى يادواره هاى سرنوشتى.


ـ باور به ارزش عفت و پاكدامنى اجتماعى.


ـ ايمان به حضور الهى در مسجد يا كليسا.


ـ ايمان به ضرورت خدمت به تمدن بشرى.


ـ باور به مجموعه اى از عبادات و نمازهايى كه جان را صفا مى بخشند.

- و...



و چه اشتراكات تمدنى كه اين دو آيين، از سر گذرانده اند; گواينكه خود مصلحت نيز يك ارزش دينى است كه چنين همزيستى و همكارى با يكديگر را، ايجاب مى كند.

همكارى در مبارزه با فقر و بيمارى و جهل، كوشش در جهت نفى تعصّب و فروپاشى اخلاقى و برآوردن نيازهاى معنوى و ايستادگى در برابر توطئه هاى شيطانى براى در هم شكستن كيان خانواده و ايجاد ترديد در ارزش هاى دينى، و مقاومت در برابر هرگونه تروريسم از جمله ترورسيم رسمى و نفى مدعيان دينى كه بنا به منافع شخصى، گروهى، حزبى و فرقه اى خود، جنگ آفرينى مى كنند و در پوششى از دين پنهان مى شوند و ...، همه و همه منافع و مصلحت هايى است كه طرفين را به همكارى سازنده فرا مى خواند.