رسالت مجمع تقریب و افق‌هاى آن (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌وحدت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷۸: خط ۷۸:
خبرگزارى‌ها به تاریخ 18 ژانویه سال 2005 مطابق 18 ذى حجة 1425 گزارش دادند: [[عربستان سعودی|عربستان سعودى]] به زنان اجازه داده است که به عنوان شنونده آزاد در جلسات مجالس شورا حاضر شوند.
خبرگزارى‌ها به تاریخ 18 ژانویه سال 2005 مطابق 18 ذى حجة 1425 گزارش دادند: [[عربستان سعودی|عربستان سعودى]] به زنان اجازه داده است که به عنوان شنونده آزاد در جلسات مجالس شورا حاضر شوند.
=پانویس=
=پانویس=
[[رده: مقالات]]
[[رده: مقالات]]
[[رده: مجله ها]]
[[رده: فصلنامه اندیشه تقریب]]
[[رده: کتاب‌ ها]]
[[رده: کتاب‌ های شیعه]]
[[رده: کتاب‌ های تقریبی]]
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]
[[رده: منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]
<references />

نسخهٔ ‏۲۹ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۵۱

فصلنامه اندیشه تقریب (شماره سوم)
فصلنامه اندیشه تقریب
اطلاعات نشر سال اول/ شماره سوم/تابستان 1384
عنوان مقاله رسالت مجمع تقریب و افق‌هاى آن
نویسنده دکتر شیخ احسان بعدرانى
تعداد صفحات 10
بخش اندیشه
زبان فارسی
رسالت مجمع تقریب و افق‌هاى آن عنوان مقاله‌ای از بخش اندیشه فصلنامه اندیشه تقریب شماره سوم می‌باشد که به قلم دکتر شیخ احسان بعدرانى[۱] و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی منتشر شده است. این مقاله در فصل تابستان سال 1384 منتشر شده است.

چکیده

در مسئله تقریب مذاهب، توجه به این نکته که آیات قرآن و احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) تفسیرهاى متعددى را بر مى‌تابد، اختلاف مذاهب امرى طبیعى خواهد بود و این اختلاف‌ها، اختلاف‌هایى موازى مکمل یک‌دیگر و در امور جزئى و متغیر است نه در مسائل کلى و ثابت. از آن جا که این‌گونه اختلاف‌ها از سوى بزرگان دینى پذیرفته شده و هر یک نظر دیگرى را محترم مى‌شمارد، شایسته است در بین مردم هم چنین شیوه اى ترویج گردد و براى عملى ساختن آن سه قشر لازم است مورد توجه جدى قرار گیرند: مبلغان، جوانان و زنان و با تربیت مبلغان کارآمد، جایگاه صحیحى براى جوانان و زنان نیز ترسیم گردد.
کلیدواژه‌ها: مذاهب اسلامى، ریشه‌هاى اختلاف، امور متغیر و ثابت، تفسیر متون دینى.

به نام خداوند بخشنده مهربان نیک ترین و نورانى ترین هستى.

درود و سلام بر بنده و پیامبر او برترین انسان و بر پیروان و ستارگان درخشان او تا روزى که آفتاب و ماه در گردشند.
سخن گفتن تقریب میان مذاهب اسلامى ‌امروزه دو وجه دارد، یک وجه ساده و بسیط است که با عقل سالم برخوردار از نور الهى سازگار است و با اصل قرآنى و پیامبر مطابقت دارد، و یک وجه آن پیچیده است که خردمندان آن را نمى‌پذیرند. این مورد در معرض افزودنى‌هاى ناشى از تنش‌هاى سیاسى بر سر قدرت و خلافت و مربوط به کینه‌هاى اجتماعى خانوادگى و عشایرى و قبیله اى و اختلاف‌هاى مالى و درآمدها و برخوردارى از آن و اختلاف‌هاى اندیشه‌اى ناشى از غلو و افراطى گرى و تکفیر و ایجاد نفرت بوده که طى قرون و اعصار روى هم انباشته شده است.
نگاه در این دو وجه و بازگشت به اصل قرآنى و سنت پیامبر براى شناخت وجه صحیح و سودمند براى مذاهب موجود در اسلام، بند نخست از بندهاى رسالت این مجمع است و بر پایه معارفه میان مردم به عنوان یک هدف الهى ثابت قرار دارد. چنان که خداوند در‌این‌باره مى‌فرماید: «یا أَیهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکمْ مِنْ ذَکر وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا... [۲]؛ اى مردم ما شما را از نر و ماده آفریدیم و شما را ملل و قبیله‌هایى قرار دادیم تا با هم آشنا شوید». معارفه بر مبناى اطلاق لفظ، بى تردید در برگیرنده بخش اندیشه و عقاید و مذهب است. نیز این گفته خداوند است که: «تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما کسَبَتْ وَ لَکمْ ما کسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا کانُوا یعْمَلُونَ» [۳]؛ آنها امتى در گذشته بوده اند آن‌چه کرده‌اند به آنها مربوط است و آن چه شما انجام مى‌دهید به شما تعلق مى‌گیرد و از کارى که آنها انجام داده اند شما بازخواست نمى‌شوید». هم چنین این گفته خداوند است: «وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لإِِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالإِْیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا... [۴]؛ کسانى که پس از آنها آمدند مى‌گویند: خدایا ما و برادران ما را که در ایمان از ما سبقت جسته‌اند بیامرز و در دل‌هاى ما نسبت به کسانى که ایمان آورده اند کینه قرار مده». پایبند بودن به دو اصل عظیم بر مبناى این گفته پیامبر اکرم است: «انى ترکت فیکم شیئین لن تضلوا بعدهما کتاب الله و سنتى
[۵]؛ من دو چیز در اختیار شما قرار داده ام که اگر به آنها رجوع کنید گمراه نخواهید شد: کتاب خداوند و سنت من». نیز این گفته امام صادق(‌علیه‌السلام) است: «کل شىء مردة الى کتاب الله والسنة و کل حدیث لایوافق کتاب الله فهو زخرف؛ همه چیز به خداوند و سنت پیامبر باز مى‌گردد و هر سخنى که با کتاب خدا و سنت پیامبر وفق نداشته باشد سخنى باطل و بیهوده است».
سخن در زمینه مذاهب اسلامى ‌بر دو گونه است: یک گونه مذهب گرایى را یک نیاز و ضرورت عقلى مى‌داند و همان گونه که دکتر قرضاوى مى‌گوید: مذهب یک ضرورت دینى و زبانى و بشرى و جهانى است [۶] چون مذهب در اصل خود بیان گر درک متون قرآن و حدیث پیامبر از سوى صاحب آن و راه اجرا و به کارگیرى امر و نهى آن است. از آن جا که قرآن کریم و حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) طبق فرمایش حضرت على(‌علیه‌السلام) «حمال اوجه» یعنى در برگیرنده چندین وجه است، طبیعى است که برداشت‌ها نسبت به مقاصد و معانى آنها متفاوت خواهد بود. گونه دیگر] سخن از مذاهب اسلامى ‌به این دلیل [مذموم و نکوهیده است که ناشى از عصبیت عشایرى و اندیشه‌اى و غلو و افراطى‌گرى است و اختلافات مذهبى را اختلافات عمدى مى‌داند که در مسائل ثابت و متغیر با هم متناقض مى‌باشند. توجه به این دو صورت و بازگشت به اصل در معناى مذهبیت که اختلاف میان مذاهب باید اختلاف موازى و مکمل یک‌دیگر و در جزئیات و متغیرها باشد و نه در مسائل ثابت و عمومى، بند دوم از بندهاى رسالت این مجمع را تشکیل مى‌دهد. عمر بن عبد العزیز یکى از خلفاى بنى‌امیه بود ولى این سمت و مقام وى، مانع عاقل بودن و مؤمن بودن او نمى‌شد. من نیازى نمى‌بینم که درباره فضایل و مآثر ایشان سخن بگویم. در سرلوحه فضایل وى خوددارى ایشان از گفتن چیزهایى بود که قبل از آن بنا به دستور خلفاى پیشین روى منبرها گفته مى‌شد. من تنها به ذکر یک قضیه کوتاه درباره ایشان اکتفا مى‌کنم. روایت شده است شخصى از ایشان سؤال کرد کدامیک نزد تو بهترند عثمان یا على؟ او جواب داد: «واى بر تو از من درباره دو مرد مى‌پرسى که هر دو از من بهترند». حال در پرتو چنین چیزى آیا ما مى‌توانیم این گفته را بپذیریم که منظور از شجره ملعونه در قرآن کریم شجره نسبت اموى است در حالى که قول خداوند را در پنج موضع قرآن کریم نادیده گرفتیم که مى‌فرماید: «لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى؛ هیچ کسى گناه دیگرى را به دوش نمى‌کشد». نیز از این گفته خداوند متعال غافل شده‌ایم که: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیراً یرَهُ [۷]؛ هر کسى که به اندازه مثقال ذره اى کار نیکو انجام دهد آن را خواهد دید». سخن در اختلاف موازى موجود میان مذاهب است که به تکامل و سرانجام به یگانگى و وحدت منتهى مى‌شود، و سخن درباره اختلاف‌هاى عمدى میان مذاهب است که به برخورد با یک‌دیگر و تفرقه منجر خواهد شد (بند سوم از بندهاى رسالت این مجمع).
اگر شیوه و روش فرعون در زمان او همان گونه که خداوند متعال مى‌فرماید، چنین بوده است:
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الأَْرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیعاً [۸]؛ همانا فرعون در زمین سر برافراشت و مردم آن را دسته دسته به تفرقه واداشت» و اگر روش فرعون‌ها در هر زمان و مکانى آن باشد مردم را دسته دسته کنند و آنها را به جان هم بیندازند، در این صورت رسالت این مجمع این است که شیوه و روش خود را به سوى وحدت و توحید قرار دهد و فرمان خداوند را اجرا نماید که مى‌گوید: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْء [۹]؛ کسانى که دینشان را پراکنده کردند و دسته دسته شدند، تو را با آنها کارى نیست».
افراد بسیارى هنگامى‌ که «لا اله الا الله » مى‌گویند و نام واژه توحید را بر آن مى‌گذارند، فکر مى‌کنند که توحید براى خداى متعال است؛ در حالى که خداوند واحد و أحد است و تجزیه نگردیده تا جمع شود و پراکنده نگردیده تا به یگانگى برسد. بلکه مقصود از آن، وحدت امت قائل به آن است و توحید و وحدت بخشیدن به صف‌هاى دعوت کنندگان به آن است. هشت سال پیش خداوند به من این کرامت را بخشید که براى شرکت در دهمین کنفرانس وحدت اسلامى ‌زیر نظر مجمع جهانى تقریب بین مذاهب اسلامى ‌دعوت شدم. من در آن کنفرانس درباره «زمینه وحدت در تقریب بین مذاهب» سخن رانى کردم و در شرح جزئیات آن وحدت توحیدى مورد نظر به طور مفصل سخن گفتم که در این جا نیازى به تکرار آن نیست.
بند چهارم و پنجم و دهم را در مورد رسالت این مجمع مى‌توان بدون زحمت از اساسنامه مجمع بیرون آورد، چنان که در فصل دوم ماده پنجم زیر عنوان هدف‌هاى مجمع نیز آمده است. من مى‌توانستم این کار را انجام دهم و بندهاى رسالت مجمع و هدف‌هاى آن را برایتان بازگو کنم که البته این کار نظیر آوردن خرما به هجر یا آب به ساحل رودخانه بردن است.
بنابراین به من اجازه دهید تعارف‌ها را کنار بگذارم و بگویم مسئله، مسئله تقریب مذاهب نیست، مسئله تقریب و نزدیکى میان پیروان مذاهب و زدودن تعصبات مذهبى افراطى کورکورانه موجود نزد این اتباع است که در پى متحول شدن اختلاف از خطوط موازى به خطوط متقاطع به وجود آمده است و از حالت اختلاف در فهم متون به عنوان یک پدیده صحیح مطلوب، به اختلاف فرقه اى نامطلوب و ویران گر تبدیل گردیده است. شاید مهم‌ترین مثال‌هاى آن سخن یاقوت حموى در «معجم البلدان» است که درباره عوامل خراب شدن شهر رى در قرن ششم و خالى شدن آن از ساکنانش سخن مى‌گوید.
این مجمع رسماً در سال 1411 ق پایه گذارى شد و هدف خود را تقریب میان مذاهب قرار داد، در حالى که این هدف مدت‌هاى زیادى پیش از آن مطرح بود. ابو حنیفه نعمان مى‌گفت قرائت حمد و سوره توسط پیشنماز در نماز جماعت، براى نمازگزاران مجزى و کافى است. پس از او امام شافعى نظر دیگرى ارائه داد و گفت قرائت پیشنماز مجزى نیست و نمازگزاردن بدون قرائت باطل است. طبق روایات و اخبار شافعى در دیدار با ابویوسف ـ شاگرد نعمانى ـ درباره این مسئله گفت‌وگو کرد. ابویوسف گفت: چنان چه یک گروه از ما به دیدار سلطان برویم جایز است یا نه؟ شافعى گفت جایز است. ابو یوسف گفت خدا تو را بیامرزد، در نماز هم وضع به همین صورت است. اما درباره گفته شما دایر بر خواندن نماز به زبانى جز زبان عربى جایز نیست و چنان چه نمازگزار چنین کارى را انجام دهد نماز او باطل خواهد شد. خداوند متعال مؤمنان رستگار را چنین توصیف مى‌کند: «الَّذِینَ هُمْ فِى صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ [۱۰]؛ مسلمانان کسانى هستند که در نماز خود فروتن باشند» و فروتنى تنها با فهم معنى انجام مى‌گیرد.
این هدف هم چنان در اندیشه و رفتار بسیارى از پیشنمازان و علما وجود دارد. شیخ دکتر احمد کفتارو مفتى سابق سوریه در یکى از سفرهاى خود به ایران پس از وقوع انقلاب اسلامى ‌طى سخن رانى اى در دانشگاه تهران گفت: «اگر معناى تسنن عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله باشد، همه ما اهل تسنن هستیم و تسنن به گروهى اختصاص ندارد و چنان چه شیعه به معناى دوستى اهل بیت و رسول الله و جانبدارى از آنها باشد، همه ما شیعه خواهیم بود و مسلمانى که شیعه نشود مسلمان نخواهد بود.»
اجازه دهید که بگویم: در از هم فاصله گرفتن به بهانه مذهبیت، از نظر علما و نخبگان داناى مردم مشکلى وجود ندارد، بلکه مشکل نزد خود مردم است. از این رو همه همایش‌ها و کنفرانس‌ها و گردهمایى‌هایى که حضور و مشارکت در آن به نخبگان محدود شود، نقش فعالى در تحقق هدف ما در تقریب میان مذاهب نخواهد داشت، چون همان گونه که گفتم مشکل در خود مذاهب یا در پیشوایان و علماى مذاهب نیست، اینها به احترام به نظرها و اجتهادهاى دیگر مذاهب شناخته شده اند، چون از نور واحدى روشنایى مى‌گیرند، اصل واحدى را دنبال مى‌کنند و از چشمه واحدى سیراب مى‌شوند. مشکل در کسانى است که از آنها به نیکى پیروى نمى‌کنند و مذهب تقلید کور و افراطى از ظاهر گفته‌هاى پیشوایان مذاهب را براى خود انتخاب کرده اند. آنها با این کار خود تنها پنجره اى را که نور خداوند از آن به دل‌هایشان مى‌تابد، یعنى پنجره عقل را مى‌بندند، و این کار آنها یا ناشى از تنبلى یا نادانى و یا تعصب است.
مشکل در خلف است نه در گذشتگان، و در کسانى است که نهى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از تفسیر و فهم قرآن با رأى خود خوانده اند و متوجه نشده اند که منظور از آن هوى و هوس است و نه عقل. هم چنین مشکل در کسانى است که براى خود یک قانون فقهى شگفت آور قرار داده اند که مى‌گوید چنان چه گفته اصحاب ما با قرآن تعارض پیدا کند، ما از اصحاب پیروى مى‌کنیم. اجازه دهید به این گفته اشاره کنم: مرحله نظریه پردازى که خداوند از آن به تفکر و تدبر و تفقه یاد مى‌کند، مرحله اى است که در آغاز خود شکى در اهمیت آن نیست. ولى چنان چه تفکر و تدبر به درازا بکشد، یا به آن اکتفا شود و به مرحله عملى و اجرا منتقل نگردد و یا به جنبه شکلى و سازمانى و ادارى آن اکتفا شود، در آن صورت اسم دیگرى خواهد داشت. کسانى که هزاران صفحه انتشار یافته در مدت زمان عمر این مجمع همچون کتاب و مجله و تحقیقات و مقالات و گزارش‌هاى کنفرانس‌ها را ورق بزنند، همچون ما با نگرانى متوجه خواهند شد که بیشتر آنها کپى شده یا تکرارى است و در حوضى از نظریه پردازى ریخته مى‌شود بى آن که چیز تازه اى به آن افزوده شود. من از خداوند مى‌خواهم و آرزو دارم که مسئله تقریب میان مذاهب همچون علم وضو به یک علم نظرى تبدیل نشود، به گونه اى که صدها جلد کتاب درباره آن مطلب بنویسیم و پس از آن بحث مفصل را خلاصه کنیم و سپس اقدام به شرح آن مختصر بنماییم.
آیا ما نیاز به یک قرن زمان داریم تا با هم توافق کنیم که مذاهب فعالیت‌هاى عقلى مى‌باشند و اختلاف مذهبى در اصل خود جدا از غلو و تعصب، یک ضرورت عقلى و دینى و زبانى و بشرى و جهانى است؟ (آیا زمان زیادى مى‌طلبد تا بدانیم) تقریب میان مذاهب زیر عنوان «معارفه» قرار مى‌گیرد که به آن اشاره شد [۱۱]
و کلمه توحید در برگیرنده معناى کلمه توحید است و هدف از تقریب آن است که انسان یک فرد است و مردم جماعت‌ها و جامعه‌ها مى‌باشند؟
به من اجازه دهید سرانجام به این گفته برسم: ما باید با اندیشه تقریب مردم را در نظر بگیریم و طبق نقد اولویت‌ها باید به سه قشر از مردم یعنى: مبلغان، جوانان و زنان توجه کنیم.
منظور ما از مبلغان یا دعوت کنندگان، همان ابزار با صلاحیت نشر اندیشه تقریب میان مردم در بازارها و معاملات و کشتزارها و در مساجد و مدارس و حوزه‌ها و مجالس مردم است. جناب آیة الله تسخیرى دبیر کل مجمع جهانى تقریب مذاهب اسلامى ‌در‌این‌باره گفته اى با ارزش دارند: ما باید گروه‌ها و کادرهایى براى گفت‌وگو تربیت کنیم که بتوانند شخصیت خود را حفظ و روى طرف دیگر تأثیر بگذارند... [۱۲]. این جمله با همان کوتاهى خود داراى چهار محور است: تربیت، گفت‌وگو، شخصیت و تأثیر در دیگران. تربیت و آموزش مبلغان براى اندیشه تقریب باید با برنامه‌هاى تربیتى ویژه باشد که با آن چه در آموزشگاه‌هاى شرعى و حوزه‌هاى علمیه سنتى وجود دارد متفاوت است. سخن درباره کادرهاى ویژه اى از مدرسان و ناظران بر آموزش این برنامه‌ها است.
سخن از گفتمان نیز باید در برگیرنده نظر طرف‌هاى دیگر باشد و جدال و بحث با بهترین شیوه «بالّتى هى احسن» باشد و براى همیشه این گفته کنار گذاشته شود که «نظر من صحیح است که اشتباه در آن محتمل است و نظر دیگرى اشتباه است ولى صحیح در آن محتمل مى‌باشد». در واقع و عمل، به این مطلب ایمان داریم که حقیقت همچون الماس یک میلیون وجه دارد و شاید یک نفر به سبب جایى که در آن قرار دارد تنها یک وجه آن را ببیند و دیگر وجه‌هاى آن را که دیگران مى‌بینند از نظر او پنهان باشد. سخن در شخصیت و تأثیر در دیگران، با کیفیت برنامه‌هاى پرورشى و دبیران آن از یک سو، و با روش آموزشى طلاب از سوى دیگر رابطه نزدیکى دارد. سیستم آموزشى سرکوب کننده روحیه اندیشه دانش آموزان که در آغاز خلاقیت و شکوفایى خود قرار دارند، هیچ سودى جز براى مبلغان سنتى که منبرها را پر کرده و حلقه‌هاى تدریس را اشغال نموده اند، ندارد. ما در زمینه تقریب میان مذاهب نیاز به مبلغانى داریم که مردم را به شناخت فرماندهنده پیش از شناختن فرمان، دعوت کنند... و پیش از دعوت، نمونه و سرمشق را ببینند. و با عقل و دل سخن بگویند... و گمان خوبى به خداوند و مردم داشته باشند... و «یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» باشند؛ یعنى گفته‌ها را بشنوند و بهترین آن را دنبال کنند. و ترغیب را پیش از ترهیب و احسان را پیش از بیان و اجراى پیش از تعریف و تحقیق در خبر و نه تصدیق آن را در پیش گیرند.
هم چنین هدف آنها آسان سازى باشد نه دشوار کردن امور. نصیحت را در پیش گیرند و نه رسوایى و براى جبران حرکت کنند نه به سوى شکستن... و خود را رحیم بدانند نه وکیل و وصى مردم... و ایمان داشته باشند که علم و عمل همزادند و علم بى عمل دیوانگى است و عمل بدون علم نیز امکان ناپذیر.
اما در مورد جوانان و نوجوانان که پس از ما رسالت الهى به انسان و هستى را به دوش خواهند کشید و به خلیفة الله تبدیل خواهند شد، این گفته خداوند را در پیش رو داریم: «وَ لْیخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیةً ضِعافاً خافُوا عَلَیهِمْ فَلْیتَّقُوا اللّهَ وَ لْیقُولُوا قَوْلاً سَدِیداً [۱۳]؛ آنهایى که پس از خود اولاد ضعیفى بر جاى گذارند و براى آنها بیم داشته باشند، از خدا بپرهیزند و سخن سنجیده بگویند».
این آیه هر چند در سیاق حدیث ارث آمده است ولى در عموم خود درس تربیتى آموزنده دارد که براى شخصى که دقت نماید پوشیده نیست.
ما در پیش روى خود احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اخبار امامان را داریم. خیلى نادر است یا شاید کتابى نباشد که در آن احادیث و اخبار گردآمده باشد و به نیاز مبرمى‌که به توجه و عنایت به عقل‌هاى جگر گوشه‌هایمان داریم، توجه شود. عقل چنان که اسطوره‌ها مى‌گویند یک درخت جادویى نیست تا بذر خود را در هر جا و به هر شکلى در شب بیفشاند و صبح آن بذرها روییده وشکوفا شده، شاخ و برگ آن به آسمان و ریشه‌هاى آن در زمین فرو رود. عقل ظرفى است که در آن گفته‌ها و کرده‌هاى روزانه ما جمع مى‌شود تا فردا از آن چه در آن است بیرون تراود. این کافى نیست که به فرزندانمان دستور دهیم نماز بخوانند و آنها را به انجام آن وادار کنیم؛ هر چند این امر مهمى‌است. بلکه باید به آنها بفهمانیم که اگر عقل را رها کرده و به تعطیلى بکشانند، به آدم‌هاى بى اختیار و ابن الوقت و مقلد تبدیل خواهند شد. ما در زمینه تقریب میان مذاهب باید امت وسط باشیم و نیاز مبرم به نسل تازه اى داریم که سؤال کند، دنبال پاسخ و جویاى معرفت باشد، به حق خود در مخالفت و اعتراض ایمان داشته باشد، و بیاموزد چگونه از این حق خود در چارچوب ادب و عقل استفاده نماید. به نسل تازه اى نیاز داریم که با گفت‌وگو آشنا باشد و نه جدال و دعوا و به جاى خشونت، تعریف را بداند و مدارا را به کار گیرد نه مداهنه و چاپلوسى را. ما نیاز مبرمى‌داریم که پیامبران را در توجهشان به نسل جوان الگوى خود قرار دهیم. این کافى نیست که از آنها دعوت کنیم که به حوزه‌ها و مساجد بروند، بلکه خودمان باید به باشگاه‌ها و مدارس و زمین‌هاى بازى و محل تجمعشان برویم.
سرانجام به مسئله زنان مى‌رسیم که نیمى‌از جمعیت جامعه‌هاى بشرى و انسانى را در هر زمان و مکانى تشکیل مى‌دهند. زن در هر جامعه‌اى که حضور دارد، نقش مهم تر را بازى مى‌کند و این نقش را در مقام مادرى، خواهرى، همسرى یا دخترى و به ویژه در تربیت نسل‌ها ایفا مى‌نماید. چنان که هدف نخست و تنهاى این مجمع تقریب میان مذاهب باشد، زنان در کجاى بندهاى ششگانه ماده پنجم اساسنامه مجمع قرار مى‌گیرند؟
آیا زنان در حد خود یک موضوع را تشکیل نمى‌دهند که پیروان مذاهب در مورد آن اختلاف نظر داشته و نیازمند تقریب‌اند؟
حدیث نبوى به این مطلب اشاره دارد که اصلاح جامعه با اصلاح علما و رهبران آن ممکن است. در صحت این گفته هیچ گونه شک و تردیدى نیست و ما در قیاس به این مطلب نیز مى‌توانیم بگوییم که اصلاح جامعه با اصلاح زنان آن جامعه امکان پذیر است.
حال این سؤال مطرح است که چگونه زن مى‌تواند نقش خود را در تربیت نسل‌ها ایفا کند در حالى که خودش از نظر عقل و دین ناقص است؟[۱۴] و چگونه مى‌تواند در خانه همسر خود طبق تعبیر گله دار و مسئول گله خود باشد؟ مگر نه این است که کسى که چیزى ندارد نمى‌تواند آن را به دیگران بدهد؟ چنان چه این گفته صحیح باشد که زن از نظر عقل و دین ناقص است پس اولاتر آن است که از او رفع تکلیف شود بر مبناى این قاعده: «اخذ ما اوهب اسقط ما اوجب؛ اگر چیزى را که داده است پس بگیرد، در آن صورت تکلیف را از او ساقط کرده است».
اسلام براى این آمده است که براى نخستین بار در تاریخ بشریت، کرامت زن را را به عنوان یک انسان و جایگاه وى را در جامعه بازگرداند. چنان که ما امروزه مسئله ارث را یک مسئله معمولى مى‌دانیم؛ خداوند متعال در‌این‌باره مى‌گوید: «... وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمّا تَرَک الْوالِدانِ وَ الأَْقْرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کثُرَ نَصِیباً مَفْرُوضاً ؛ و زنان را از آن چه پدر و مادر و خویشان بر جاى مى‌نهند ـ کم باشد یا زیاد ـ سهمى‌جدا است». این مطلب در آن زمان یک انقلاب اقتصادى و اجتماعى در موضوع تقسیم ثروت و به کارگیرى و انتقال آن بوده که از هیچ انقلاب دیگرى در زمان خود کمتر نبوده است.
چه چیزى در آن زمان روى داد؟
چیزى که روى داد این است که موقع نزول قرآن لفظ ذکر (مرد) در آن آورده نمى‌شد مگر این که با لفظ انثى (زن) همراه بود و بدین سان خداوند ذکور و اناث بنى آدم را تکریم نمود. با وجود این ما شاهدیم که در اغلب فتواهاى فقها و احکام آنها و هم چنین در بسیارى از معانى و مقاصد آیات و احادیث پیامبر، توجه به مرد غلبه دارد. خداوند متعال مى‌فرماید: «کتِبَ عَلَیکمُ الْقِتالُ [۱۵]؛ نبرد بر شما واجب است». در این جا «کم» جمع شامل مردان و زنان است ولى بسیارى از فقها در زمینه اجرایى و عملى به این گفته شاعر تمایل دارند:
کتب الحرب و القتال علینا***و على القانیات جر الذیول
جنگ و نبرد بر ما مردان واجب گردیده***و زنان باید دنباله لباس خود را بکشند
خداوند مى‌فرماید: «و قل اعملوا [۱۶]؛ بگو عمل کنید» در این جا واو خطاب به مردان و زنان است. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره علم مى‌گوید: «طلب العلم فریضة على کل مسلم و مسلمة؛ فراگیرى علم براى هر مرد و زن مسلمانى واجب است». با وجود این بسیارى به این گفته شاعر تمایل دارند:
ما للنساء و للعمالة و الکتابة و الخطابة؟***هذا لنا و لهن منا أن یبتن على جنابه
زنان را به نویسندگى و سخن‌رانى چه کار؟***این از آنِ ما و کار آنها همبسترى است
حتى برخى از آنها معتقد به منع زن از نوشتن و خواندن‌اند با این بهانه که نتواند نامه‌هاى عاشقانه بنویسد.
شاید برخى گمان کنند که شاهدهاى من از عصرهاى گذشته است و ما امروز به نقش زنان که خداوند و پیامبر او برایشان مقرر نموده‌اند، آگاهى و درک عمیق‌ترى داریم. به این خبر زیر بى آن که درباره آن چیزى بگویم توجه کنید:
خبرگزارى‌ها به تاریخ 18 ژانویه سال 2005 مطابق 18 ذى حجة 1425 گزارش دادند: عربستان سعودى به زنان اجازه داده است که به عنوان شنونده آزاد در جلسات مجالس شورا حاضر شوند.

پانویس

  1. عضو مجمع عمومى‌ مجمع جهانى تقریب مذاهب اسلامى، عضو جمعیت دولتى عربى سوریه و ایران، عضو کمیته پیشرفته نمودن برنامه عربى و اسلامى ‌در سوریه.
  2. (حجرات:13)
  3. (بقره: 134)
  4. (حشر:10)
  5. (المستدرک على الصحیحین؛ 1/173)
  6. (ر.ک.: رسالة التقریب، 1998، ش 19 و 20: 219)
  7. (زلزله: 7)
  8. (قصص: 4)
  9. (انعام: 59)
  10. (مؤمنون: 2)
  11. (حجرات: 13)
  12. (ر.ک: رسالة التقریب، ش 19 و 20: 309)
  13. (مائده: 9)
  14. این عبارت در یک حدیث نبوى آمده است و ما نمى‌خواهیم درباره صحت و سقم آن بحث کنیم بلکه اشاره ما مربوط به به کارگیرى آن در جایى است که نباید به کار گرفته شود و قرائت آن در جایى است که منظور حدیث نیست و آن را وسیله اى براى جدا کردن زن از جامعه قرار داده و آن را جزء مسائل ثابت اسلام دانسته‌اند.
    شگفت آور این که هنگامى‌که یکى از آنها متوجه خطرهاى ناشى از تکیه نمودن بر ظاهر این حدیث مى‌شود، مدعى مى‌شود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)آن را به عنوان مزاح گفته‌اند.
  15. (بقره: 216)
  16. (توبه: 105)