فلسفه

از ویکی‌وحدت

فَلسَفِه واژه‌ای است که از (یونانی باستان: φιλοσοφία philosophia "فیلوسوفیا")گرفته شده و به پارسی میانه به معنی دوستیِ خرَد،[۱] است. در واقع فلسفه کنکاش برای یافتن جواب پرسش‌های عمومی و اساسی است، مانند پرسش‌های مربوط به عقل، وجود، دانش، ارزش‌ها، ذهن و زبان. چنین سوالاتی اغلب به عنوان مشکلاتی مطرح می‌شوند که باید مورد مطالعه قرار گیرند یا حل شوند. این اصطلاح احتمالاً توسط فیثاغورس (حدود ۵۷۰–۴۹۵ قبل از میلاد) ابداع شده‌است. روش‌های فلسفی شامل پرسش، بحث انتقادی، استدلال عقلی و ارائه منظم است.

مقدمه

گرچه تعبیر علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی می‌‎کند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانش‎‌های است که به نوعی با اسلام و معارف اسلامی در ارتباط است و یا در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقه طولانی دارد و مسلمانان در ابداع یا شکوفای آن نقش مؤثری داشته‌‎اند.[۲] از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده می‌شود:

اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در کلمات پیشوایان دین بخصوص امیرمؤمنان و حضرت ثامن الائمه، ذخائر بی‎کران درباره الهیات بیان شده که عمیق‎ترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایه‎‌های اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین می‌‎ کند.[۳]

ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و ده‎ها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است.[۴]

بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب می‌‎شود که در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث می‌‎شود:

تعریف

گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور کلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یک اصطلاح قدما که اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یک لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را می‌‎توان فلسفه نامید.

اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی می‌‎تواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفته‌‎اند: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعین خاصی دارد مثلاً جسم است، انسان یا گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته می‌‎شود که درباره هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث می‌‎کند.

به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است که درباره کلی‎ترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث می‌‎کند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث می‌‎کند.[۵]

موضوع

موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت که موجود که به عنوان موضوع فلسفه مطرح می‌‎ شود مراد مفهوم آن نیست بلکه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که از آن به موجود یاد می‌‎شود، فیلسوف بعد از آن که به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت می‌‎شناسد و می‌‎یابد. و یا افراد ماهیت را مصداق واقعیت می‌‎پندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیة محققه و موجوده است نه ماهیة من حیث هی.[۶]

فائده

کاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه می‌‎تواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد مثلاً می‌‎تواند بفهمد چیزی به نام بخت، غول، اتفاق و مانند آن وجود واقعی ندارد و وجود آنان توهمی و خیالی است. از سوی دیگر انسان به روشنی می‌‎بیند که خودش وجود دارد، حقایق و پدیده ‎های در خارج از ذات او نیز وجود دارند و او می‌‎تواند به آنها دست پیدا کند و آنها را بشناسد، سلسله نظام هستی، مبدأ هستی، اسماء و صفات او را کاملاً بشناسد.[۷] و براین اساس است که گفته‌‎اند: «غایت فلسفة نظری آن است که مشابه نظام علّی جهان خارج، به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد. حصول تشابه موجود بین دو نظام هستی ـ عینی و علمی ـ در خصوص مادی بودن آنها نیست بلکه در صورت و هئت اشیاء است و منظور از شباهت نیز شبح و امثال آن نیست بلکه صورت و حقیقت خود هستی در روح انسان نقش علمی پیدا می‌‎کند.[۸] بدین جهت است که برخی از حکما چنین خوش سروده‌‎اند:

کسی کو ز حکمت برد توشه‌ای

جهانیست بنشسته در گوشه‌ای

تاریخچه

از نظر سیر تاریخی پیشینه فلسفه به طور کلی به دو بخش تقسیم می‌‎شود:

الف: بی ‎تردید از آغاز تفکر بشر همزمان با آفرینش او بوده است، و هرگاه انسان می‌‎زیسته، فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جدایی ناپذیر با خود داشته، و هر جا انسانی گام نهاده تعقل و تفکر را با خود برده است. طبیعی است که اندیشه‎‌های آغازین، از نظم و تربیت لازم برخوردار نبوده و مسایل مورد پژوهش و تحقیق دسته‌بندی دقیقی نداشته است چه رسد به‌این که هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاصی و روش ویژه‌‎ای داشته باشد، گر‌چه سهم برخی از انسان‎ها در خلق اندیشه ‎ها بخصوص اندیشه‎‌های فلسفی مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن بیشتر از سایر هم نوعان‎شان بوده و موفقیت‌های فراوانی را درباره اندیشه‎‌های فلسفی داشته و از خود به یادگار گذاشته‌‎اند که از آن میان از فلاسفه یونان افرادی مثل افلاطون و ارسطو جزء استوانه‎های فلسفه محسوب می‌‎شود و اندیشه‎‌‌های فلسفی متعدد و متینی از آنها به یادگار مانده است.[۹]

ب: گرچه همان طور که اشاره شد اندیشه فلسفی قبل از اسلام در میان جوامع بشری بسیار مطرح بوده، اما در جهان اسلام این اندیشه رونق و شکوفای خاصی پیدا کرد، بدین لحاظ سیر فلسفه در اسلامی جزئی از سیر علوم در اسلام شمرده می‌‎شود، زیرا محققان و نویسندگان تاریخ علوم، به این نکته اذعان دارند که بسیاری از علوم از جمله فلسفه در جهان اسلام سیر تکامل خاصی را پیموده است، نسبت به بعضی مسایل تقریر روشن‎تر از گذشتگان آراءشده، و نسبت به برخی دیگر تغییرات بنیادین آراءشده و اصلاح گردید، و بسیاری از مسایل عمده فلسفی جدیداً توسط فلاسفه مسلمان ابداع شده و محصول ره‎ آورد اندیشه و فکر تعقل آنان است.[۱۰]

بنیان‌گذاران

این مسأله نیز همانند مسأله قبل در دو بخش قابل طرح است:

الف: مورخین فلسفه معتقدند که کهن‎‌ترین مجموعه‎‌های که صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به حکمای یونان است که در حدود شش قرن قبل میلاد می‌‎زیسته‌‎اند. گرچه در عین حال به این نکته نیز باید توجه داشت همان حکمای یونانی از عقاید مذهبی و فرهنگ شرقی بسیار متأثر بوده‌‎اند.[۱۱]

ب: در حوزه جهان اسلام، برخی از بزرگان با اشاره به این نکته که حیات تعقل مسلمین مقارن با ظهور اسلام و تشکیل جامعه اسلامی است می‌‎گوید: آنچه دو قرن بعد از ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم در جامعه اسلامی پدید آمد، نوعی خاصی از حیات تعقلی است که از آن به حیات فلسفی باید نام برد که ترجمه آثار یونانی آغاز شد گرچه در آن محدود و محصور نگردید بلکه گذشته از شکوفا کردن مسایل قبل، ده‌ها مسأله جدید را که هرگز سابقه نداشت طرح و تبیین گردید، اولین فیلسوف مسلمان که آثار و تألیفات فراوانی دارد و در فهرست ابن ندیم از آن نام برده شده، یعقوب بن اسحاق کِندی متوفای 260 هجری است.[۱۲]

و همچنین در جهان اسلام فلاسفه بزرگی ظهور کرده که از آن جمله، ابن رشد، فارابی، بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، شیخ اشراق، خواجه نصیر طوسی، صدرالمتأهلین است که هر کدام مؤسس یک روش فلسفی خاص بوده‌‎اند و در رأس یک مکتب فلسفی قرار دارند، وگرنه تعدادی کسانی که به عنوان پیروان آن مکاتب فلسفی هستند بسیار بیشتر از این‎هاست.

گرچه مسایل فلسفی که در جهان اسلام و توسط فلاسفه اسلامی ابداع و ابتکار شد و در واقع ره ‎آورد فکر فلاسفه اسلامی است فراوان است و در آثار مربوطه به تفصیل بیان شده که برخی از آنها قرار ذیل است:

1. اصالت وجود

2. اثبات اتحاد عاقل و معقول

3. اثبات تجرد قوه خیال

4. مسأله وجود ذهنی

5. حدوث دهری

6. جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء بودن نفس

7. حرکت جوهری

8. امکان فقری

9. وجود رابطی و رابطه

10. بسیط الحقیقه

جایگاه فلسفه در متون دینی

برخی از بزرگان حکمت درباره جایگاه فلسفه در متون دینی گفته‌‎اند: عامل اصلی و مؤثر در پدید آمدن تفکر فلسفی و عقلی و بقاء آن ذخایر علمی است که در کلمات پیشوایان دین وجود دارد، برای روشن شدن این مسأله کافی است که ذخایر علمی اهل بیت ـ علیهم‌السلام ـ را با کتب فلسفی که مرور زمان نوشته شده مقایسه گردد، آنگاه معلوم خواهد شد که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نام برده نزدیک شده تا در قرن یازده هجری تقریباً به همدیگر منطبق گشته و فاصله‌‎ای جز اختلاف تعبیر در میان باقی نمانده است.[۱۳]

با دقت در این کلام که توسط یکی از کارشناسان بزرگ فلسفه و متون دینی (قرآن و روایات) اظهار شده جایگاه فلسفه و اندیشه عقل در متون دینی به روشنی معلوم خواهد شد.

بی ‎تردید ظرافت، دقت و موشکافی‌های که در فلسفه اسلامی وجود دارد بخصوص در الهیات بالمعنی الاخص، هرگز در فلسفه‎‌های غیر اسلامی نمی‌‌‎توان یافت، و هر کسی که ره ‎آورد فکری و فلسفه حکمای بزرگ مسلمان بخصوص حکمت متعالیه را با اندیشه‌های فلسفی و فلسفه غیر اسلامی مقایسه نماید بدین حقیقت اذعان خواهند نمود.

منابع

سایت اندیشه قم

پانویس

  1. مک کنزی، دنیل نیل (۱۹۷۱). فرهنگ کوچک پهلوی. لندن: آکسفورد. صص. ۹۴. شابک ۹۷۸-۱۱۳۸۹۹۱۵۸۳.
  2. مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، بخش فلسفه، ص 134، نشر صدرا.
  3. علامه طباطبائی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 59، نشر شرکت انتشار، تهران، 1348 ش.
  4. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 132، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چ 3، 1379 ش.
  5. مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، بخش فلسفه، ص 13، نشر صدرا؛ صدرالمتأهلین، اسفار، ج 1، ص 28، با تصحیح و تعلیقه حسن زاده آملی، نشر وزارت ارشاد اسلامی، 1414 ق؛ علامه طباطبائی، سید محمد حسین، بدایة الحکمة، ص 6، نشر مؤسسه الاسلامی، قم، سال 1364 ش؛ جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یکم از اول اسفار)، ص 120، نشر مرکز اسراء، قم، چاپ اول، سال 1375 ش.
  6. جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یکم از اول اسفار)، ص 172، نشر مرکز اسراء، قم، چاپ اول، سال 1375 ش؛ صدرالمتأهلین، المسایل القدسیه، مقاله اول، فصل 1، ص 128، (سه رساله فلسفی) نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1378 ش؛ بو علی سینا، الهیات شفا، مقاله اول، فصل 2، ص 10، نشر مکتبه مرعشی نجفی، 1404 ق.
  7. علامه طباطبائی، سید محمد حسین، بدایة الحکمة، ص 7، نشر مؤسسه الاسلامی، قم؛ بو علی سینا، الهیات شفا، مقاله اول، فصل 3، ص 17، نشر مکتبه مرعشی نجفی، 1404 ق؛ مصباح، محمد تقی، تعلقة علی نهایة الحکمة، ص 5، نشر موسسه فی طریق الحق، چ اول، سال 1405 ق.
  8. جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم (بخش یکم از جلد اول اسفار)، ص 124، نشر پیشین.
  9. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 24و 28، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، سال 1379 ش؛ شریف، محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 122، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1362 ش.
  10. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 5، ص 22و 31، نشر صدرا، چاپ 3، 1374 ش.
  11. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، ص 24، نشر سازمان تبلیغات اسلامی، سال 1379 ش.
  12. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، 5، ص 21، نشر صدرا، چاپ 3، 1374 ش؛ شریف محمد، تاریخ فلسفه در اسلام، ج 1، ص 596، انتشارات نشر دانشگاهی، تهران، 1362.
  13. علامه طباطبائی، سید محمد حسین، شیعه در اسلام، ص 60، نشر شرکت انتشار، تهران، 1348 ش.