علی احمد باکثیر‌ شاعری که در راستای تحقق وحدت تمام مسلمانان در حل مسئله فلسطین تلاش کرد (مقاله)

از ویکی‌وحدت
فصلنامه اندیشه تقریب شماره 26
فصلنامه اندیشه تقریب
اطلاعات نشر سال هفتم، شماره بیست و ششم، بهار، 1390.
عنوان مقاله علی‌احمد باکثیر‌؛ شاعری که در راستای تحقق وحدت تمام مسلمانان در حل مسئله فلسطین تلاش کرد.
نویسنده سوده نوذری [۱]
تعداد صفحات 10
بخش اندیشه‌ای
زبان فارسی

علی احمد باکثیر‌ شاعری که در راستای تحقق وحدت تمام مسلمانان در حل مسئله فلسطین تلاش کرد عنوان مقاله‌ای از بخش اندیشه‌ای فصلنامه اندیشه تقریب شماره چهارم می‌باشد که به قلم سوده نوذری و به اهتمام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی تدوین و منتشر شده است. این مقاله در سال هفتم، شماره بیست و ششم، فصل بهار، 1390 منتشر شده است.

چکیده

علی‌احمد باکثیر (1328 ـ 1389ق) در اندونزی متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را از مکتب‌خانه و مدرسۀ دینی آغاز نمود و به فراگیری علوم اسلامی و اصول زبان عربی پرداخت. وی در همان کودکی به مطالعۀ کتاب‌های ادبی نیز علاقه‌مند بود. باکثیر برای ادامه تحصیلات به مصر رفت و رشتۀ زبان انگلیسی را در دانشکدۀ ملک فؤاد قاهره ادامه داد. وی پس از چهارده سال تدریس، به وزارت ارشاد ملی منتقل و در شورای عالی هنر و ادبیات این وزارت‌خانه مشغول به کار شد. باکثیر اشعار، نمایشنامه‌ها و رمان‌های فراوانی را خلق کرد. وی بر وحدت اسلامی بسیار تأکید می‌کرد، به‌طوری‌که این مهم در کلام و اشعارش نمود یافته است و عدم تعصب وی به مذهب تسنن، نشان‌دهندۀ تأکید بیشتر او بر وحدت اسلامی است. وی در مورد فلسطین و غصب شدن سرزمینشان توسط صهیونیست‌ها اشعار و متون فراوانی از خود به جای گذاشت و این مسئله را مشکل تمام ملت اسلام دانسته و عرب‌ها را به خاطر صبرشان بر این قضیه شماتت می‌کرد.

واژگان کلیدی: علی‌احمد باکثیر، شعر، وحدت، فلسطین.

زندگی‌نامۀ باکثیر

علی احمد باکثیر فـرزند شیخ احمد بن محمد، در 15 ذی‌الحجه 1328ق ـ 21دسامبر 1910 م ـ به دور از جهان عربی در شهر سورابایای اندونزی، در خانواده‌ای عربی چشم به جهان گشود.[۲]
پدر باکثیر از تاجران حضرموت و مادرش از خاندان باباسط، یا بابابسیط، یکی از خاندان‌های حضرموت بوده، که به همراه بسیاری از حضرمیان برای تجارت به اندونزی مهاجرت نموده و در آن دیار سکنی گزیده بودند. [۳]
خانوادۀ باکثیر از تبار قبیلۀ کنده، یکی از بزرگ‌ترین و اصیل‌ترین خاندان‌های حضرموت، از دیر باز به فصاحت و بلاغت، فضل و دانشوری شهرت داشته و این قبیله عرصۀ ظهـور شاعران و دانشمندان بسیاری بوده است؛ چنان که می‌توان از میان چهره‌های برجستۀ آن در زمان جاهلیت به «امروالقیس کندی» و در دوران اسلام به «ابن‌خلدون» (732ـ808ق) و «یعقوب کندی» (185ـ256)[۴] اشاره نمود.

باکثیر در نخستین اشعار خود همواره به این نسب افتخار نموده و با غرور و سربلندی از آن یاد می‌کرد:

مِـنْ آلِ أَبـِي كَـثيـرمِنْ ثُلالاتِ أقيالٍ لَهُـمْ مَجدُ قُدّامٌ
فَهُـمْ في جاهلـيًَّتِهمْ مُلوکٌوَفي الإِسْـلامِ أَعـلامٌ عـِظامٌ
وَ حَسبُک بِابْنِ خَلْدونِ حَکيماًلَهُ فِي الشَّرقِ و الغَـربِ احْتِرامٌ
وَ عَنْ يَعقوبِ الکِنْدي فَسْأَلْتُـخْبِـرْک تَـواريخُ الْـعِظامُ
مِـنْ آلِ أَبـِی کَـثیـر مِنْ ثُلالاتِ أقیالٍ لَهُـمْ مَجدُ قُدّامٌ
فَهُـمْ فی جاهلـیًَّتِهمْ مُلوکٌ وَفی الإِسْـلامِ أَعـلامٌ عـِظامٌ
وَ حَسبُک بِابْنِ خَلْدونِ حَکیماً لَهُ فِی الشَّرقِ و الغَـربِ احْتِرامٌ
وَ عَنْ یَعقوبِ الکِنْدی فَسْأَلْ تُـخْبِـرْک تَـواریخُ الْـعِظامُ

[۵]
من از آل ابی کثیر هستم، از نسل امیر زادگانی که دارای شکوهی دیرینه می‌باشند.

  1. آنها در زمان جاهلیت، پادشاهان و در زمان اسلام مشاهیر برجسته‌ای بوده‌اند.
  2. و ابن‌خلدون دانشمند که در شرق و غرب از احترام فراوان برخوردار است برای تو کافی است.
  3. درمورد یعقوب کندی سؤال نما، که تاریخ عظیم و باشکوه تو را آگاه می‌سازد.

دوران کودکی باکثیر در زادگاهش اندونزی، سپری شد. در مورد این مرحله از زندگی وی اطلاعات زیادی وجود ندارد. هنگامی که به سن هشت سالگی رسید، از سوی پدر به وطن اصلی خود «حضرموت» فرستاده شد تا زیر نظر عموی خویش و بر اساس آداب و سنن پدرانش، رشد و نمو یابد، زیرا حضارمه‌ای که در سرزمین غربت زندگی می‌کردند بر اساس رسم و عادتی دیرینه فرزندان خود را به سرزمین پدری و اجدادی‌شان می‌فرستادند تا به این وسیله، زبان عربی را از منابع اصلی آن فـرا گرفته و به اخلاق بادیه آراسته گردند.
باکثیر در شهر سیئون، مرکز استقرار خاندان باکثیر، تحصیلات ابتدایی خود را از مکتب‌خانه و مدرسۀ دینی آغاز نموده و به فـراگیری علوم اسلامی، ادبی و اصول زبان عربی پرداخت. او در کنار آموختن دروس دینی به مطالعۀ کتاب‌های ادبی نیز علاقمند گشت و دیوان بسیاری از شاعران گذشته و معاصر از جمله امروالقیس، متنبی و شوقی را مطالعه نمود. آشنایی با این آثار در تکوین شخصیت ادبی وی نقش بسزایی داشت و سبب شکوفایی استعداد ادبی وی شد؛ چنان‌که از سن سیزده سالگی سرودن شعر را آغاز نمود.
باکثیر، این دوره از زندگی ادبی خود را چنین توصیف می‌کند:
«اولین مرحله از زندگی ادبی من در حضرموت شکل گرفت؛ هنگامی‌که از سن سیزده سالگی شروع به سرودن شعر نموده و نهایت تلاش خود را برای مهارت یافتن در شعر به کار بردم. پس دیوان شاعری از قدیمی‌ها یا معاصران به دستم نمی‌رسید، مگر آن‌که با حرص و ولع آن را مطالعه می‌کردم و الگوی من در میان گذشتگان ابو‌طیب متنبی، و از میان متأخران احمد ‌شوقی بود». [۶]
در این هنگام به دلیل فقـر و بی‌سوادی ساکنان حضرموت، این سرزمین سرشار از تـصورات نادرست و خرافات بوده و از نظر اجتماعی در شرایط نامناسبی قـرار داشت. این حالت به همراه مهاجران به سایر نقاط به‌ویژه اندونزی نیز انتقال یافته و تنها به حضرموت محدود نمی‌شد. باکثیر که از نزدیک شاهد این اوضاع بود، از طریق موعظه و ارشاد درصدد اصلاح این امور برآمد، اما با مخالفت بزرگان قوم و بی‌توجهی هموطنانش روبه‌رو شد، از این رو عازم اندونزی گشت.
در این دوره، با شرکت در انجمن‌های ادبی حضرمی‌های ساکن اندونزی، آنها را به خاطر تفرقه و دشمنی، سرزنش نموده و به وفاق و هم‌دلی فرا خواند.
باکثیر سال 1928 به «سیئون» بازگشت و در حالی‌که کمتر از بیست سال داشت به عنوان مدیر مدرسۀ نهضت علمی «سیئون» برگزیده شد و به ایجاد تغییر و تحول در شیوۀ آموزشی آن اقدام نمود. وی به همراه عده‌ای از جوانان به انتشار مجله التهذیب همت گماشت و به وسیلۀ آن به نشر دیدگاه‌های اصلاح‌طلبانۀ خود پرداخت. اما چندی نگـذشت که این مجله به دلیل روشنگری افکار عمومی و مبارزه با مفاسد اجتماعی، توقیف شد.[۷]
به این ترتیب، این شاعر و ادیب توانا از همان آغاز جوانی از طریق قلم و اندیشه، خدمت به مردم را آرمان و هدف والای خود قرار داد.
باکثیر در دهۀ دوم عمرش، دوبار ازدواج کرد. خوشبخت‌ترین و در عین حال اندوه‌بارترین آنها ازدواج اولش بود. او همسرش را بسیار دوست داشت و در زمانی که فرزندشان به دنیا آمد، شاعر بزرگ ما احساس کرد که دنیا به رویش لبخند می‌زند. اما تقدیر اجازه نداد که در زندگی مشترکش خوشبختی ادامه یابد، زیرا بعد از مدت زمان اندکی، مرگ، همسرش را بر اثر یک بیماری مزمن از دستش ربود. سپس دخترش نیز در یک برکۀ آب غرق ‌شـد. مرگ همسرش به شدت وی را متأثر ساخته و آسیب عاطفی سختی بر روحیۀ شاعر وارد آورد. اندوه حاصل از این مصیبت از یک سو، و درد و رنج ناشی از جهل و عقب‌ماندگی و اوضاع نابسامان اجتماعی، از سوی دیگر، باعث هجرت وی از حضرموت شد.
سرانجام بعد از سفری سخت و طاقت‌فرسا و تحمل مشکلات فراوان، در حدود سال 1934م به مصر رفت؛ همان کشوری که از روزگار جوانی، آرزوی درس خواندن در آن و پیوستن به ادیبان و فرهیختگان آن‌جا را در سر می‌پروراند. با سکونت در قاهره، به آرزوی خود جامۀ عمل پوشاند:
«من آرزوی خود را در مصر یافتم؛ در حالی‌که از دیرباز مشتاق دیدار آن بودم، زیرا تمام کتاب‌هایی که می‌خوانیم، یا تألیف مصریان بوده، و یا حداقل در مصر چاپ می‌گردد، لذا طبیعی است که یک روشن‌فکر، مصر را به عنوان مرکز تشعشع فرهنگ و تمدن در سراسر عالم بشناسد».[۸]
به این ترتیب، باکثیر به مقصد نهایی‌‌اش مصر رسید، و از آن‌جا، خدمت به امتش را در سطحی گسترده‌تر آغاز نمود.
باکثیر، گمنام و ناشناخته، به مصر نرفت، بلکه شخصیت‌های بزرگ ادبی و روشن‌فکران، به خاطر انتشار آثارش در مهم‌ترین مجله‌ها و نشریه‌های آن زمان، او را به عنوان شاعری معروف و ادیبی توانا و مطرح در قاهره می‌شناختند و به محض رسیدن وی به قاهره، روزنـامه‌ها و مجله‌ها از اشعارش استقبال نموده و به نشر آن در صفحات اول نشریه پرداختند، بعد از رسیدن باکثیر به مصر، تعداد ابیات اولین قصیده‌اش به بیش از هفتاد بیت رسید.[۹]
باکثیر، جهت ادامۀ تحصیل، در دانشکدۀ ملک فؤاد رشتۀ زبان انگلیسی را برگزید. درحالی‌که با توجه به پشتوانۀ دینی و فرهنگی وی، از او انتظار می‌رفت که به دانشکدۀ زبان عربی و یا دانشگاه ‌الازهر برای مطالعۀ آثار اسـلامی توجه کند، اما برخلاف همۀ انتظارها، او به دانشکدۀ زبان انگلیسی رفت، و خود این‌گونه بیان می‌کند که درحالی وارد مصر شده که فرهنگ قدیم و جدید عربی را کامل دریافته و در حضرموت، تحصیل علوم اسلامی را به پایان رسانده بود، و برای این‌که شاعری بزرگ شود، بر او لازم بود که فرهنگ غربی را مطالعه نماید و دریافت که زبان انگلیسی می‌‌تواند دریچه‌ای به سوی دیگر زبان‌های خارجی باشد.[۱۰]
باکثیر در سال 1939 با مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه قاهره فارغ‌التحصیل و سپس وارد دانشکدۀ تربیت معلم شد، و در سال 1940 دیپلم عالی خود را از این دانشکده دریافت نمود. بعد از اتمام تحصیلات به شهر منصوره نقل مکان کرد و به تدریس زبان انگلیسی مشغول گشت. در حین تدریس در منصوره به تألیف نمایشنامه و رمان پرداخت و در سال 1943 با دختری مصری ازدواج نمود.[۱۱]
باکثیر در روزهای پایانی عمرش به سرزمین اصلی خود، حضرموت بازگشت اما نتوانست در آن‌جا ماندگار شود و به قاهره بازگشت و در آن‌جا پس از طی نمودن یک زندگی سرشار از کار و تألیفات، در آخرین روز ماه شعبان 1389، برابر با 10 نوامبر 1969، در پی یک حملۀ قلبی در سن 59 سالگی جان را به جان‌آفرین، تسلیم نمود.[۱۲] از وی فرزندی به جای نماند اما تمدن و فرهنگی پربار به یادگار ماند. وی دارای تفکر اسلامی و مذهب سلفی سنی بود.

آثـار

آثار فراوان باکثیر ـ حدود 90 اثر ـ در شکل‌های گوناگون ادبی و با مضمون‌های مختلف، نشان‌دهندۀ جایگاه ادبی والای او می‌باشد. این آثار به‌طور کلی به انواع شعر، نمایشنامه و رمان تقسیم شده که هر یک دارای مجموعه‌های گوناگون و ارزشمندی می‌باشد.

شعـر

باکثیر، سه دیوان شعر از خود بر جای گذاشت، که عبارت است از:

  1. أزهار الربی فی الشعر الصبا: شامل اشعاری است که در حضرموت سروده است، و با تحقیق و مقدمۀ محمد ابوبکر حمید در سال 1987، در مؤسسۀ «الدار الیمنیه للنشر و التوزیع» به چاپ رسید؛
  2. عدنیات: شامل قصایدی است که در مدت اقامت در عدن سروده، و به صورت مخطوط باقی مانده است؛
  3. حجازیات: شامل اشعاری است که در زمان اقامت در حجاز و پیش از سفر به مصر سروده است. این اثر نیز مخطوط می‌باشد.
  4. اشعار باکثیر به این دیوان‌ها محدود نیست، بلکه وی اشعار پراکندۀ دیگری نیز دارد که بسیاری از آنها در مجلات ادبی مصر و سایر کشورهای عربی، منتشر شده است.

نمایشنامه

بخش بزرگی از آثار باکثیر را نمایشنامه تشکیل می‌دهد. این نمایشنامه‌ها به دو نوع نمایشنامۀ منظوم و منثور تقسیم می‌شود.

نمایشنامه‌های شعری

  1. اخناتون و نفرتیتی؛
  2. قصر الهودج؛
  3. الوطن الاکبر.

نمایشنامه‌های منثور

  1. إبراهیم باشا؛
  2. الدنیا فوضی؛
  3. حبل الغسیل؛
  4. هاروت وماروت؛
  5. المحاکمه.

رمان‌ها

  1. لیله النهر؛
  2. سیره الشجاع؛
  3. الفارس الجمیل.

فراخوانی به وحدت

مسائل و موضوعات سرنوشت‌ساز امت اسلامی نزد باکثیر اهمیت زیادی داشت. از جملۀ این مسائل، قضیۀ وحدت بود. باکثیر تنها راه رسیدن به قدرت از دست رفتۀ مسلمانان را در وحدت و یگانگی آنان می‌دانست. از این‌رو، تمام سرزمین‌های مسلمان را وطن خود می‌دانست و هیچ‌گاه میان آنها تفاوتی قائل نبود. باکثیر دیدگاه خود را دربارۀ وحدت چنین بیان می‌کند:
«به سرزمین‌های مسلمان جداگانه نگاه نمی‌کنم، بلکه آنان را همچون یک کشور به شمار می‌آورم، مخصوصاً آن‌که استعمارگران یکسان به ما می‌نگرند و به یک شیوه به دشمنی با ما می‌پردازند».[۱۳]
باکثیر همواره به وحدت فرا می‌خواند و در آرزوی تحقق این آرمان میان مسلمانان بود. در اشعار او ایمان قوی‌اش به وحدت نمود یافته بود؛ وی در قصیدۀ «ذکری حبیب» از آرزوی خود برای ایجاد وحدت سخن می‌گوید:

  1. فَأَخْلِدْ ابَا تمامِ فِی وَطَـنِ هُوَ لِلْکَرَامَةِ مَعْقِـلُ أَشَـبُ
  2. الـوَحْدَةُ الْکُبْرَی لَهُ أَمَـلٌ یَـوْمَ الْـوُصولِ إِلَیه یَقْتَـرِبُ
  3. إِنْ لَـمْ تَتِـمْ فَبَعْـد غَـدٍ وَ الْـغَیثُ قَطْـرٌ ثُمَّ یَسْکـبُ
  • ای ابوتمام! جاودانه باش در وطنی که دژی محکم برای کرامت است.
  • وحدت بزرگ که آرزوی او بود، نزدیک است.
  • اگر امروز نشود پس فردا خواهد شد، و باران ابتدا به شکل قطره است آن‌گاه جاری می‌شود. [۱۴]

مسئله فلسطین در آثار باکثیر

فاجعۀ فلسطین، یکی از بزرگ‌ترین مصیبت‌هایی است که در طول تاریخ برای ملت عرب و جهان اسلام رخ داده است. این مکان مقدس طی سالیان متمادی، جولانگاهی برای طمع‌ورزی‌های استعمارگران و صهیونیست‌ها بوده است. ایجاد دولت غاصب اسرائیل در فلسطین و شدت گرفتن ظلم و بیداد ایشان علیه ساکنان اصلی این سرزمین، احساسات شاعران و نویسندگان بسیاری را جریحه‌دار نموده، و از همان آغاز اشغال فلسطین به ترسیم این فاجعه در آثار خود پرداختند.
در نتیجه‌، ادبیاتی با عنوان ادبیات مقاومت به وجود آمد که امروزه بخش قابل توجهی از ادبیات معاصر را به خود اختصاص داده است.
قضیه فلسطین در نزد باکثیر، اهمیت ویژه‌ای داشته، و بخش قابل توجهی از آثار منظوم و منثور وی به این مسئله اختصاص یافته است. وی پیش از تشکیل دولت رژیم صهیونیستی در فلسطین، توجه خود را به این قضیه معطوف داشته است. از این رو، اولین ادیبی می‌باشد که این قضیه را در ادبیات عرب بررسی نموده است. [۱۵]
باکثیر مسئلۀ فلسطین را در رأس تمام امور مورد توجه قرار داده، و آن را اولین قضیۀ عربیت و مهم‌ترین مسئلۀ اسلام به شمار می‌آورد. آثار ادبی او از شعر و نثر نشان‌دهندۀ توجه و تعهد بیش از حد وی به موضوع فلسطین به‌ویژه پس از شکست فاجعه‌آمیز جنگ ژوئن می‌باشد.
باکثیر، اشعار فراوانی در مورد فلسطین سروده، اما متأسفانه پیش از آن‌که بتواند آنها را در دیوانی گردآوری نماید، درگذشته است. از این رو این اشعار به‌طور پراکنده در کتاب‌های اندکی که در مورد او تألیف شده، یافت می‌شود.
وی در قصیدۀ «فلسطین المجاهدة» (فلسطین مبارز) که در سال 1355(1935) در مجلۀ الفتح چاپ شد، مشکل فلسطین را طرح کرده و ملت عرب را برای کمک به فلسطینیان تشویق نموده و با اشاره به بازرسی بدنی بانوان فلسطین، آنها را به غیرت فرا می‌خواند:

بَنِي يَعْرَبُ! مَاذا دَهاكُمْ؟ أَجِيبُونِيأَلَمْ تَشْهَدوا أَشْلاءَ كُم بِفِلَسْطينَ
تُرَاقُ عَلَى الأَرْضِ الْحَرامِ دِمَاءَكُملإِرْضَاءِ مَنْبوذِ الْخَـلائِقِ مَأْفُـونِ
كِرامَتُكم فِيهَا تُداسُ وَ شَعْـبُكميُسَامُ الرَزَايا بِاضْطِهادِ أَفَانينَ
فَقَتْلٍ وَ تَشْريدِ وَ سِجْنٍ وَ مُغْرَموَ تَفْتيشِ أَبْكارِ الْحَرَائِرِ وَ الْعَونِ

ای بنی‌عرب! به چه مصیبتی گرفتار آمده‌اید؟ پاسخم دهید. / آیا کشته‌های خود را در فلسطین نمی‌‌بینید؟ خون شما بر سرزمین حرام، / برای خشنود کردن موجودات ابله و بی‌‌ارزش ریخته می‌شود. کرامت شما در آن‌جا زیر پا مانده است. / در فلسطین انواع مصیبت‌ها بر ملت تحمیل می‌شود:

قتل، آوارگی، زندان و شکنجه. / و تفتیش دختران و زنان پاک و آزاده.
سپس به خاطر کوتاهی و سستی اعراب و امت اسلامی به سرزنش ایشان می‌پردازد:

أَلا لَيْتَ شَعْرِي كَيْفَ تَصْبرُ يَعْرُبُعَلَـى حَـالَهٍ فـيِها الْمَنِيَّهُُ تَعْذِبُ؟
وَ كَيْفَ بِلادُ الضَّادِ تَغْـفو جُفُونَهاوَ جَفْنُ فِلَسطينَ دَمَاً يَتَصَبّـَبُ؟
و كَيْفَ يَسيغُ الْعُرْبُ بَرْدَ شَرَابِهِميُسَامُ الرَزَايا بِاضْطِهادِ أَفَانينَ
أَلا لَیْتَ شَعْرِی کَیْفَ تَصْبرُ یَعْرُبُ عَلَـی حَـالَهٍ فـیِها الْمَنِیَّهُُ تَعْذِبُ؟
وَ کَیْفَ بِلادُ الضَّادِ تَغْـفو جُفُونَها وَ جَفْنُ فِلَسطینَ دَمَاً یَتَصَبّـَبُ؟
و کَیْفَ یَسیغُ الْعُرْبُ بَرْدَ شَرَابِهِم یُسَامُ الرَزَایا بِاضْطِهادِ أَفَانینَ

1ـ هان! کاش می‌‌دانستم اعراب چگونه صبر می‌‌کنند / بر حالتی که در آن مرگ شیرین و گوارا است. 3ـ و چطور سرزمین‌های عرب پلک‌هایشان را بر هم می‌گذارند، / در حالی‌که پلک‌های فلسطین غرق در خون است. 5ـ و چگونه اعراب شراب خنکشان را سر می‌‌کشند، / در حالی‌که یک میلیون انسان از آنها، در آن‌جا مصیبت‌زده و بدبخت هستند.

تشویق به مبارزه موضع‌گیری باکثیر در برابر مسئلۀ فلسطین عبارت بود از نپذیرفتن تمامی راه‌های صلح‌جویانه؛ او عقیده داشت که جهاد تنها راه بازگرداندن مقدسات و بیرون‌راندن اشغال‌گران می‌‌باشد، و قضیۀ فلسطین، قضیۀ تمام مسلمانان است و تنها به اعراب اختصاص ندارد. وی در قصیده‌ای از زبان یکی از شهیدان فلسطینی می‌گوید:

فيمَ انتِظارُكمو و الحَقُّ حَقُّكُمويُعْدَى عَلَيْه لِيُعْطَى لِلْمَلاعينَ!
لا تَطْلُبُوه احْتِكامَاً فِي مَجَامِعِهمْبَلْ اسْتَرَدُّوه قَسْرَاً فِي الْمَيادِينَ
وَالمُسْلِمونَ جَميعَاً مِنْ وَرائِكُموبِأَنْدنوسِيا وَ باكِسْتانَ وَ الصِّينِ

چرا منتظرید، در حالی‌که حق با شما است. / حق شما غصب می‌‌شود تا به ملعونان داده شود. این حق را در کنفرانس‌ها نخواهید / بلکه آن را با شجاعت در میدان جنگ پس بگیرید. تمام مسلمانان در اندونزی و پاکستان و چین / حامی و پشتیبان شما هستند. [۱۶]
«شیلوک جدید»، نخستین نمایشنامۀ وی دربارۀ فلسطین است، که در سال 1944 یعنی سه سال قبل از وقوع فاجعۀ تقسیم زمین‌های فلسطین نوشته شده است. در این اثر، باکثیر ایجاد دولت اسرائیل در فلسطین را پیش‌بینی می‌کند:

«در این نمایشنامه که آن را شیلوک جدید نامیدم، فاجعۀ فلسطین و تشکیل دولت یهود در آن، و خروج ساکنان عرب از این سرزمین را پیش‌بینی نمودم، هم‌چنان که پیش‌بینی کردم که تنها راه حل در مقابل اعراب در محاصرۀ اقتصادی گذاشتن این دولت اشغال‌گر است، تا آن‌که از پای در آمده و هلاک شود».[۱۷]
برخی ناقدان هم‌چون «سید قطب» این نمایشنامه را بزرگ‌ترین اثر ادبی به شمار می‌آورند که مشکل فلسطین را از آغاز پیدایش آن بررسی نموده است.
دومین اثر باکثیر نمایشنامۀ «شعب‌الله المختار» (ملت برگزیده خدا) است که آن را در سال 1946 تألیف نمود. باکثیر در این اثر خطر مهاجرت یهودیان را به فلسطین بررسی نموده است و فساد اخلاقی، مشکلات اقتصادی و درگیری‌های نژادی و طبقاتی داخل خود اسرائیل، و هم‌چنین کشمکش روحی شخصیت اسرائیلی را در تقسیم دوستی‌اش بین دولتی که از آن‌جا آمده و دولت جدید اسرائیل، با مهارت هنری ویژه‌ای به تصویر کشیده است.[۱۸] در این نمایشنامه، وی برپایی انقلاب بزرگ مردمی را پیش‌بینی می‌کند و نسبت به فروپاشی رژیم اشغال‌گر نگاهی تازه دارد. [۱۹]

پانویس

  1. فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد رشتۀ زبان و ادبیات عرب از دانشگاه رازی کرمانشاه.
  2. زرکلی، 1966م، ج4، ص264.
  3. سومحی، 2007م، ص19.
  4. يعقوب کندی، از اولين فيلسوفان عرب و برجسته‌ترين آنان در عصر عباسی بود.
  5. باکثير، 1408م، ص103.
  6. باکثير، بى‌تا، ص4.
  7. باوزير، 1988م، ص57.
  8. سومحی، پیشین، ص40.
  9. حميد، 2006م، ص 3.
  10. باكثير، پیشین، ص7.
  11. سومحی، پیشین، ص48.
  12. پیشین، ص54.
  13. پیشین، ص 106.
  14. پیشین، ص117.
  15. سعدنی، 1980م، ص 206.
  16. ناجى، 1966م، ص 114.
  17. باكثير، پیشین، ص49ـ50.
  18. بهي، 2006م، ص239.
  19. پیشین، ص252.

منابع

  1. باکثیر، علی‌ أحمد، فن المسرحیه من خلال تجاربی الشخصیة، مکتبة مصر، قاهره، بی‌تا.
  2. ــــــــــــــــ، أزهار الربی فی شعر الصبا، دار المناهل، بیروت، چاپ اول، 1408ق.
  3. باوزیر، أحمد عوض، علی أحمد باکثیر ـ سنوات فی جاوه و حضرموت، «ضمن کتاب: وثائق مهرجان باکثیر»، دار الحداثه، بیروت، چاپ اول، 1988م.
  4. بهی، عصام، الشخصیه الشریره فی الادب المسرحی فی المصر، مکتبة الأنجلو المصریه، قاهره، چاپ دوم، 2006م.
  5. حمید، محمد أبوبکر، علی أحمد باکثیر فی مرآه عصره، مکتبة مصر، قاهره، 1991م.
  6. ــــــــــــــــــ، علی احمد باکثیر، مراحل حیاته و تطورة الفکری والفنی، 2007م.
  7. زرکلی، خیرالدین، الأعلام، دارالعلم للملایین، بیروت، ج9، 1996م.
  8. سعدنی، أدب باکثیر المسرحی، مکتبة الطلیعه، أسیوط، چاپ اول، 1980م.
  9. سومحی، أحمد عبدالله، علی‌أحمد باکثیر، حیاته و شعره الوطنی و الاسلامی، النادی الادبی، جده، 2007 م.
  10. ناجی، هلال، شعراء‌الیمن المعاصرون، دار‌العودة، بیروت، چاپ اول، 1966م.