زین الدین قادری

از ویکی‌وحدت
زین الدین قادری
تصوف وطریقت.jpg
نام کاملزین‌الدین القادری الحسنی البغدادی
اطلاعات شخصی
سال درگذشت1027 ق، ۹۹۶ ش‌، ۱۶۱۸ م
فعالیت‌هااز شیوخ صوفیه در شهر بغداد

زین‌الدین القادری الحسنی البغدادی امام و عالم دین از شیوخ صوفیه در شهر بغداد در زمان حکومت عثمانی و از بزرگان طریقه قادریه و از خاندان گیلانی، عالم، فقیه و محدث بود. او در عصری می‌زیست که در جهان اسلام انواع آشفتگی‌های سیاسی و مذهبی وجود داشت.

نسب

زین‌الدین القادری بن شرف‌الدین بن شمس‌الدین محمد بن نور‌الدین علی بن عزالدین حسین بن شمس‌الدین محمد الأکحل بن حسام‌الدین شرشیق[۱]بن جمال‌الدین محمد الهتاک بن عبدالعزیز بن الشیخ عبدالقادر الجیلانی[۲] بن موسی الثالث بن عبدالله الجیلی بن یحیی الزاهد بن محمد المدنی بن داود أمیر مکة بن موسی الثانی بن عبدالله الصالح بن موسی الجون بن عبدالله المحض بن الحسن المثنی بن الحسن المجتبی بن علی بن أبی‌طالب[۳][۴].

زندگی

زین‌الدین کبیر: نقیب سادات در بغداد بود. سید زین‌الدین کیلانی در 15 شوال 891 هجری قمری / 1486 م در بغداد به دنیا آمد. وی با اعتبار و منزلت، عالمی فعال، در زمانی که فارغ‌التحصیل از علوم مختلف شد به کسوت شیخ السجادة القادریة درآمد و مشغول عبادت شد. و اوّل نقیب سادات در بغداد شد و فردی سخاوتمند، خیرخواه و صاحب مال و منزلت فراوان بود. او در سال 914 هجری قمری / 1508 م تا سال 941 هجری قمری / 1534 م در دوران اشغال بغداد نقش بسزایی داشت. او بسیار مشتاق خدمت به کشور و حکومت [۵]به ویژه در زمان حضور در مسجد جدش شیخ عبدالقادر گیلانی بود. او به خانه خلافت اسلامی استانبول سفر کرد و پس از فتح در بغداد و در استانبول با سلطان سلیمان بزرگ ملاقات کرد. صاحب قلائد الجواهر ص 55 گفته است:و در بغداد جماعتی در حرم استاد ما شیخ عبدالقادر به ادّعای این که از اولاد او رضی الله عنهم نزد عوام شناخته می‌شدند و نزد آنان منزلت و حرمت داشتند و رزق و روزی و حقوقی داشتند. تا به فقرا و کسانی که به زاویه رفت و آمد می‌کردند کمک و خدمت کنند. در ص 56 گفته: یکی از آنها را در شهر قسطنطنیه در سال 946 ق / 1539 م ملاقات کردم و او را شیخ زین‌الدین نامیدند و مقامات او بیشتر به برکت جدش استاد ما شیخ عبدالقادر رضی الله عنه بود. در همان سال در گوشه جدش به بغداد بازگشت و در همه امور خیریه مشارکت داشت. از جمله اینکه تمام دارایی خود را در داخل و خارج بغداد وقف کرد و سلطان سلیمان با تصرف نقابت سادات در بغداد او را به این امر منصوب کرد. او یک پسر داشت، ولی الدین بن الشیخ زین‌الدین کیلانی: دومین نقیب اشراف در بغداد بود: وی عالمی فاضل، زاهد و وارسته بود، نزد پدرش تحصیل کرد و پس از آنکه پدرش اداره جامع جدش سید شیخ عبدالقادر گیلانی را بر عهده گرفت. و اوست که به غریبان و در راه ماندگان را اجازه داد تا گوشه جدش قطب العارفین را برای سکونت غریبانی از مسلمانان قرار داد. و به آنان طعام می‌داد و نیکو و صالح با آنان رفتار می‌کرد و در سال 1027 ق / 1617 م وفات یافت. او در مقبره گیلانی به خاک سپرده شد[۶]. پس از او پسرش نورالدین ابن الشیخ، ولی الدین گیلانی: سومین نقیب اشراف در بغداد: دانشمند، عامل، سخنوری فصیح و خطیبی تیزبین بود. او امام جماعت مسجد جدش عبدالقادر گیلانی نماز می‌خواند بود و او بود که در یازدهم ربیع الثانی در ولادت عبدالقادر گیلانی در مسجد گیلانی دستور به خواندن مولودی داد. او به پاکدامنی و پرهیزگاری معروف بود و در سال 1075 هجری قمری / 1664 م در بغداد درگذشت[۷]. پس از او حسام الدین بن الشیخ نورالدین گیلانی: او مصداق پرهیزکاری و درستکاری، مرجع شکایت در خانه‌اش بود، عالم، نیکوکار، عادل و بسیار ترسان از خدای متعال بود. برخی از معاصران او درباره او گفته‏‌اند: مدت زیادی با شیخ حسام الدین قدری همراهی کردیم و در بغداد باتقواتر و پاکتر از شیخ حسام الدین قادری ندیدیم. در سال 1145 هجری قمری / 1732 م باران قطع شد و در بغداد خوشکسالی اوج گرفت، پس هر چه داشت بیرون آورد و بین فقرا و نیازمندان تقسیم کرد. وی در سال 1163 هجری قمری / 1749م در بغداد درگذشت و در صحن مقبره گیلانی به خاک سپرده شد. (این حسام الدین نقیب دو پسر داشت به نام‌های محمد درویش بن حسام الدین و از فرزندان نقیب عبدالرحمن گیلانی بودند)[۸].در بغداد خاندان مصطفی الحجی آلوسی و حسام الدین پسر دیگر به نام یحیی بن حسام الدین است و از اولاد او الحجیه فرزند ولی الدین قادری است وآل المطلک از فرزندان ابوبکر بن یحیی در دیالی است[۹].

سند اجازه طریقت

زین‌الدین الکبیر القادری از شیخ و پدرش السید شرف‌الدین القادری از شیخ و پدرش السید شمس‌الدین القادری از شیوخ واجدادش از جدشان السید محمد الهتاک از شیخ و پدرش السید عبدالعزیز القادری از شیخ و پدرش سلطان الأولیاء والعارفین السید الشیخ عبدالقادر الجیلانی از القاضی الشیخ أبو سعید المبارک المخزومی از الشیخ علی الحکاری از الشیخ أبو فرج الطوسی از الشیخ أبوبکر الشبلی از الشیخ عبدالواحد التمیمی از شیخ الطائفتین الشیخ الجنید از داییش السری السقطی از الشیخ معروف الکرخی از الشیخ داود الطائی از الشیخ حبیب العجمی از الشیخ التابعی الحسن البصری از [[علی بن ابی طالب

|أمیر المؤمنین]] علی بن أبی‌طالب[۱۰][۱۱].

وفات

وی در سال 1027 ق / 1617 م درگذشت و او در صحن مقبره جدش عبدالقادر گیلانی به خاک سپردند[۱۲].

پانویس

  1. قال ابن الجزری فی تاریخه: ورد الشیخ الصالح شمس الدین محمد الأکحل إلی دمشق سنة 722هـ/ 1322م ونزل بالزاویة السلاریة قاصداً الحج. هو مشهور فی دیاره وله سماط ممدود ولأولاده وأصحاب البلاد، والرعایا یعظمونهم ویکرمونهم، ویقصدون زیارتهم، وتلبس الناس الخرقة منهم
  2. مخطوطة:سلسلة نسب ال یحیی بن حسام الدین الکیلانی وذریته، 1790 م، محفوظة عند الاسرة الکیلانیة فی دیالی، وطولها ،7 متر، تحقیق:المهندس عبدالستار هاشم سعید الکیلانی والدکتور جمال‌الدین فالح الکیلانی ،1999
  3. کتاب:الانساب الهاشمیة فی العراق ،عبدالقادر فتحی سلطان، نقیب اشراف القدس الشریف، مکتبة الامل ،بیروت ،ج3،ص242،2010
  4. کتاب:کشف الکربة برفع الطلبة ،للانصاری ،تحقیق عبدالرحیم عبدالرحمن عبدالرحیم، المجلة التاریخیة ،مجلد32،لسنة 1976 ،ص54
  5. کتاب: محاظرات فی التاریخ الإسلامی ،د/ جمال‌الدین فالح الکیلانی ،مکتبة المصطفی ،القاهرة ،2011 ،ص672
  6. کتاب:جامع الانوار فی مناقب الابرار، نظمی زادة، ورقة 231 ،مخطوطة متحف طوب قابی باسطنبول، برقم1204e.h
  7. کتاب:کشف الکربة برفع الطلبة ،للانصاری ،تحقیق عبدالرحیم عبدالرحمن عبدالرحیم، المجلة التاریخیة ،مجلد32،لسنة 1976 ،ص123
  8. کتاب:الاسر الحاکمة فی العراق فی العصور المتاخرة ،د/عماد عبدالسلام رؤوف، دار الحکمة ،بغداد،1998 ،ص164
  9. مخطوطة:سلسلة نسب ال یحیی بن حسام الدین الکیلانی وذریته، 1790 م، محفوظة عند الاسرة الکیلانیة فی دیالی، وطولها ،7 متر، تحقیق:المهندس عبدالستار هاشم سعید الکیلانی والدکتور جمال‌الدین فالح الکیلانی ،1999
  10. کتاب: محاظرات فی التاریخ الإسلامی ،د/ جمال‌الدین فالح الکیلانی ،مکتبة المصطفی ،القاهرة ،2011 ،ص672
  11. کتاب:جامع الأنوار فی مناقب الابرار، نظمی زادة ،مخطوطة متحف طوب قابی بإسطنبول، برقم1204e.h
  12. کتاب:تاریخ الاسرة الکیلانیة فی دیالی، منصور الکیلانی، مکتبة الأندلس ،بیروت،1958 ،ص612