معرفی دو میراث مکتوب غربیان در نقد دموکراسی (معرفى و نقد کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (جایگزینی متن - ' بر گرفته ' به ' بر‌گرفته ')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۶: خط ۲۶:
</div>
</div>
'''معرفی دو میراث مکتوب غربیان در نقد دموکراسی''' عنوان مقاله‌ای از بخش گزارشی از یک کتاب [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] در شماره هفتم می‌باشد که به قلم دکتر مرتضی شیرودی <ref>عضو هيئت علمى پژوهشى پژوهشكده تحقيقات اسلامى و مدرس دانشگاه.</ref> تدوین و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده‌است. این مقاله در فصل تابستان سال 1385 منتشر شده‌است.</div>
'''معرفی دو میراث مکتوب غربیان در نقد دموکراسی''' عنوان مقاله‌ای از بخش گزارشی از یک کتاب [[اندیشه تقریب (فصلنامه)|فصلنامه اندیشه تقریب]] در شماره هفتم می‌باشد که به قلم دکتر مرتضی شیرودی <ref>عضو هيئت علمى پژوهشى پژوهشكده تحقيقات اسلامى و مدرس دانشگاه.</ref> تدوین و به اهتمام [[مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]] منتشر شده‌است. این مقاله در فصل تابستان سال 1385 منتشر شده‌است.</div>
=مقدمه=
 
==مقدمه==
فروپاشى بلوک شرق، نویددهنده پایان عصر دولت‌ها و آغاز عصر ملت‌ها است. در حالى که هنوز در دموکراسى امروز غرب، سرزمین عنصر اصلى قوام یک ملت است، منابع لازم براى دست‌یابى به حیات انسانى را دولت تأمین مى‌کند. دولت‌ها بیش‌ترین پول را در امور دفاعى هزینه مى‌نمایند، و خود را توان‌مند در برقرارى ثبات جهانى مى‌دانند، ولى اکنون، ناتوانى و غیرکارآمدى چنین نظام‌هاى سیاسى، آشکار شده است، و این امر، مژده‌اى بر پایان عصر دموکراسى است. در عرصه‌هاى دیگر هم دموکراسى به پایان خود نزدیک مى‌شود. به راستى در چند سده اخیر در غرب چه اتفاقى افتاده که میل به کنار گذاشتن ارزش‌ها و آرمان‌هاى دموکراسى شدت گرفته است؟ پاسخ به این سؤال را با معرفى و مرور بر دو کتابى که در نقد دموکراسى از سوى غربیان نگاشته شده جست‌وجو مى‌کنیم:<br>
فروپاشى بلوک شرق، نویددهنده پایان عصر دولت‌ها و آغاز عصر ملت‌ها است. در حالى که هنوز در دموکراسى امروز غرب، سرزمین عنصر اصلى قوام یک ملت است، منابع لازم براى دست‌یابى به حیات انسانى را دولت تأمین مى‌کند. دولت‌ها بیش‌ترین پول را در امور دفاعى هزینه مى‌نمایند، و خود را توان‌مند در برقرارى ثبات جهانى مى‌دانند، ولى اکنون، ناتوانى و غیرکارآمدى چنین نظام‌هاى سیاسى، آشکار شده است، و این امر، مژده‌اى بر پایان عصر دموکراسى است. در عرصه‌هاى دیگر هم دموکراسى به پایان خود نزدیک مى‌شود. به راستى در چند سده اخیر در غرب چه اتفاقى افتاده که میل به کنار گذاشتن ارزش‌ها و آرمان‌هاى دموکراسى شدت گرفته است؟ پاسخ به این سؤال را با معرفى و مرور بر دو کتابى که در نقد دموکراسى از سوى غربیان نگاشته شده جست‌وجو مى‌کنیم:<br>


=دموکراسى، معنویت گریز و اومانیستى <ref>آلكسى دو توكويل، تحليل دموكراسى در آمريكا، ترجمه رحمت الله مقدم، تهران، زوار، 1347، 351ص.</ref>=
==دموکراسى، معنویت گریز و اومانیستى <ref>آلكسى دو توكويل، تحليل دموكراسى در آمريكا، ترجمه رحمت الله مقدم، تهران، زوار، 1347، 351ص.</ref>==
آلکسى دو توکویل(Alexis de Tocqueville)سیاست مدار و نویسنده فرانسوى، در سال 1805 متولد شد و در سال 1859 وفات یافت. او در جوانى به خاطر سنت‌هاى خانوادگى مى‌بایست حرفه سپاهى گرى را پیشه کند، ولى رشته حقوق را برگزید. توکویل پس از فراغت از تحصیل، در سال 1827 به عضویت دادگاه مارسى منصوب گردید، و در سال 1831 از طرف دولت فرانسه مأموریت یافت به همراه یکى از دوستانش، سیستم جزایى و امور زندان‌ها در آمریکا را به منظور استفاده از آن در فرانسه، بررسى نماید، اما مطالعه در وضع زندان‌ها بهانه‌اى شد تا توکویل و دوستش مدت 18 ماه درباره اوضاع سیاسى و اجتماعى آمریکا مطالعه نمایند، و با سیاست مداران و مردم بحث و تبادل نظر کنند. حاصل این مسافرت و مطالعات را توکویل در کتابى به نام تحلیل دموکراسى در آمریکا (This is a Translation Of Democrcy In America) به رشته تحریر در آورد. این کتاب، براى اولین بار در سال 1835 انتشار یافت، و خیلى سریع به شهرت رسید، و چنان مورد توجه قرار گرفت که در فاصله سال‌هاى 1836 تا 1850، سیزده بار دیگر به چاپ رسید. به دلیل نگارش این کتاب، توکویل از طرف آکادمى [[فرانسه]] جایزه مونیتون را دریافت نمود.<br>
آلکسى دو توکویل(Alexis de Tocqueville)سیاست مدار و نویسنده فرانسوى، در سال 1805 متولد شد و در سال 1859 وفات یافت. او در جوانى به خاطر سنت‌هاى خانوادگى مى‌بایست حرفه سپاهى گرى را پیشه کند، ولى رشته حقوق را برگزید. توکویل پس از فراغت از تحصیل، در سال 1827 به عضویت دادگاه مارسى منصوب گردید، و در سال 1831 از طرف دولت فرانسه مأموریت یافت به همراه یکى از دوستانش، سیستم جزایى و امور زندان‌ها در آمریکا را به منظور استفاده از آن در فرانسه، بررسى نماید، اما مطالعه در وضع زندان‌ها بهانه‌اى شد تا توکویل و دوستش مدت 18 ماه درباره اوضاع سیاسى و اجتماعى آمریکا مطالعه نمایند، و با سیاست مداران و مردم بحث و تبادل نظر کنند. حاصل این مسافرت و مطالعات را توکویل در کتابى به نام تحلیل دموکراسى در آمریکا (This is a Translation Of Democrcy In America) به رشته تحریر در آورد. این کتاب، براى اولین بار در سال 1835 انتشار یافت، و خیلى سریع به شهرت رسید، و چنان مورد توجه قرار گرفت که در فاصله سال‌هاى 1836 تا 1850، سیزده بار دیگر به چاپ رسید. به دلیل نگارش این کتاب، توکویل از طرف آکادمى [[فرانسه]] جایزه مونیتون را دریافت نمود.<br>
توکویل در سال 1839 به نمایندگى مجلس فرانسه منصوب شد، و در صف مخالفین لوئى فیلیپ قرار گرفت. نطق‌هاى او در مجلس نمایندگان، مکمل آثار اجتماعى او، به ویژه کتاب دموکراسى در [[آمریکا]] است. بعد از انقلاب 1848، و در سال 1846 به سمت وزیر خارجه فرانسه انتخاب گردید. توکویل پس از کودتاى 1854، از فعالیت‌هاى سیاسى و اجتماعى کناره گیرى کرد. بخش‌هایى از کتاب توکویل را بررسى مى‌کنیم:  
توکویل در سال 1839 به نمایندگى مجلس فرانسه منصوب شد، و در صف مخالفین لوئى فیلیپ قرار گرفت. نطق‌هاى او در مجلس نمایندگان، مکمل آثار اجتماعى او، به ویژه کتاب دموکراسى در [[آمریکا]] است. بعد از انقلاب 1848، و در سال 1846 به سمت وزیر خارجه فرانسه انتخاب گردید. توکویل پس از کودتاى 1854، از فعالیت‌هاى سیاسى و اجتماعى کناره گیرى کرد. بخش‌هایى از کتاب توکویل را بررسى مى‌کنیم:  
خط ۳۷: خط ۳۸:
* 1ـ هیچ اصلى نفرت آورتر و نامشروع‌تر از آن نیست که قبول کنیم اکثریت در جامعه آمریکا به سبب حاکمیتى که دارد، حق دارد هر آن چه را بخواهد انجام دهد؟ در پاسخ به این سؤال باید بگویم که در دنیا، قانون کلى و ثابتى وجود دارد که تصویب آن از طرف یک ملت خاص و معینى صورت نگرفته است، بلکه اکثریت انسان‌ها در ازمنه و در محل‌هاى مختلف آن را وضع و یا مورد قبول قرار داده‌اند. این قانون ثابت و لایتغیر، عدالت است.<br>
* 1ـ هیچ اصلى نفرت آورتر و نامشروع‌تر از آن نیست که قبول کنیم اکثریت در جامعه آمریکا به سبب حاکمیتى که دارد، حق دارد هر آن چه را بخواهد انجام دهد؟ در پاسخ به این سؤال باید بگویم که در دنیا، قانون کلى و ثابتى وجود دارد که تصویب آن از طرف یک ملت خاص و معینى صورت نگرفته است، بلکه اکثریت انسان‌ها در ازمنه و در محل‌هاى مختلف آن را وضع و یا مورد قبول قرار داده‌اند. این قانون ثابت و لایتغیر، عدالت است.<br>
بدین ترتیب، در نزد ملت‌ها پایه و اساس حق را عدالت تشکیل مى‌دهد، ملت‌ها در حکم هیئت منصفه هستند، و همان طور که هیئت منصفه در محاکم معرف روح جامعه است، ملت‌ها نیز باید مظهر عدالت، یا همان روح اجتماعى انسان‌هاى زمان خود قرار گیرند. پس ملت آمریکا قادر نیست علیه روحیه جامعه بشریت، یعنى عدالت، قدمى بردارند. بدین ترتیب، وقتى در حقانیت قانونى که اکثریت برخلاف عدالت وضع کرده است، تردید و استنکاف مى‌کنم، مفهوم تردید و استنکاف من انکار حاکمیت اکثریت ملت نیست، بلکه من نظر خود را به جاى حاکمیت ملت به حاکمیت بشریت که مافوق آن است، معطوف مى‌نمایم.<br>
بدین ترتیب، در نزد ملت‌ها پایه و اساس حق را عدالت تشکیل مى‌دهد، ملت‌ها در حکم هیئت منصفه هستند، و همان طور که هیئت منصفه در محاکم معرف روح جامعه است، ملت‌ها نیز باید مظهر عدالت، یا همان روح اجتماعى انسان‌هاى زمان خود قرار گیرند. پس ملت آمریکا قادر نیست علیه روحیه جامعه بشریت، یعنى عدالت، قدمى بردارند. بدین ترتیب، وقتى در حقانیت قانونى که اکثریت برخلاف عدالت وضع کرده است، تردید و استنکاف مى‌کنم، مفهوم تردید و استنکاف من انکار حاکمیت اکثریت ملت نیست، بلکه من نظر خود را به جاى حاکمیت ملت به حاکمیت بشریت که مافوق آن است، معطوف مى‌نمایم.<br>
کسانى هستند که بى پروا مى‌گویند از آن جا که هرگز ملت‌ها در مسایلى که منحصراً مربوط به آن‌هاست از حدود عدالت و منطق خارج نمى‌شوند، پس نباید از واگذارى حاکمیت به اکثریت که مظهر اراده ملت است، بیمناک بود، ولى این سخنان خاص غلامان و بردگان است که در دموکراسى آمریکا تبلور یافته است. <br>
کسانى هستند که بى پروا مى‌گویند از آن جا که هرگز ملت‌ها در مسایلى که منحصراً مربوط به آنهاست از حدود عدالت و منطق خارج نمى‌شوند، پس نباید از واگذارى حاکمیت به اکثریت که مظهر اراده ملت است، بیمناک بود، ولى این سخنان خاص غلامان و بردگان است که در دموکراسى آمریکا تبلور یافته است. <br>
* 2ـ آنها که معتقد هستند اگر به یک فرد قدرت مطلقه واگذار شود، ممکن است از آن قدرت به زیان رقیب خود استفاده نماید، چرا در مورد اکثریت این حقیقت را قبول نمى‌کنند؟ آیا گمان مى‌کنند افراد در نتیجه اجتماع، خوى و خصلت خود را تغییر مى‌دهند؟ و آیا تصور مى‌نمایند وقتى قدرت آنها فزونى یافت در برداشتن موانعى که بر سر راه آن‌هاست تعمق و تحمل بیش‌ترى از خود نشان خواهند داد؟ من شخصاً هرگز چنین گمانى را ندارم. چرا باید آن اختیار مطلقه اى را که حاضر نیستیم به یکى از هم نوعان خود واگذار کنیم حاضر مى‌شویم آن را به اکثریت که جمعى از افراد است، واگذار کنیم؟
* 2ـ آنها که معتقد هستند اگر به یک فرد قدرت مطلقه واگذار شود، ممکن است از آن قدرت به زیان رقیب خود استفاده نماید، چرا در مورد اکثریت این حقیقت را قبول نمى‌کنند؟ آیا گمان مى‌کنند افراد در نتیجه اجتماع، خوى و خصلت خود را تغییر مى‌دهند؟ و آیا تصور مى‌نمایند وقتى قدرت آنها فزونى یافت در برداشتن موانعى که بر سر راه آنهاست تعمق و تحمل بیش‌ترى از خود نشان خواهند داد؟ من شخصاً هرگز چنین گمانى را ندارم. چرا باید آن اختیار مطلقه اى را که حاضر نیستیم به یکى از هم نوعان خود واگذار کنیم حاضر مى‌شویم آن را به اکثریت که جمعى از افراد است، واگذار کنیم؟
به عقیده من، حکومت‌هاى اکثریتى همیشه مایه فلاکت بوده‌اند و حکومت آمریکا نمونه یک حکومت اکثریت است. در حقیقت، وقتى در یک جامعه کار به جایى مى‌رسد که ناگریز از تشکیل یک حکومت اکثریت مى‌شوند، حکومت به طرف انقلاب و یا انقراض پیش مى‌رود. <br>
به عقیده من، حکومت‌هاى اکثریتى همیشه مایه فلاکت بوده‌اند و حکومت آمریکا نمونه یک حکومت اکثریت است. در حقیقت، وقتى در یک جامعه کار به جایى مى‌رسد که ناگریز از تشکیل یک حکومت اکثریت مى‌شوند، حکومت به طرف انقلاب و یا انقراض پیش مى‌رود. <br>
* 3ـ عقیده من آن است که در هر جامعه‌اى باید همواره یک قدرت اجتماعى عالیه حاکم بر کلیه قوا وجود داشته باشد، ولى در عین حال، معتقدم که در مقابل چنین قدرتى، قوه قانونى باید وجود داشته باشد که بتواند او را در صورت لزوم متوجه معایب کار خود ساخته و به او فرصت تعدیل نظریاتش را بدهد. اگر جز این باشد، امکان وقوع اشتباهات زیادى خواهد بود.<br>
* 3ـ عقیده من آن است که در هر جامعه‌اى باید همواره یک قدرت اجتماعى عالیه حاکم بر کلیه قوا وجود داشته باشد، ولى در عین حال، معتقدم که در مقابل چنین قدرتى، قوه قانونى باید وجود داشته باشد که بتواند او را در صورت لزوم متوجه معایب کار خود ساخته و به او فرصت تعدیل نظریاتش را بدهد. اگر جز این باشد، امکان وقوع اشتباهات زیادى خواهد بود.<br>
خط ۴۹: خط ۵۰:
نتیجه این که تمدن جدید غرب خود را از خدا رهانید و انسان را جاى خدا نشاند. یکى از مصداق‌هاى جاى گزینى انسان به جاى خدا در حکومت تبلور یافت، و از این رو، نام دموکراسى یا حکومت مردم بر مردم به خود گرفت ولى به سرعت این گمان که حکومت انسانى رنسانسى به جاى حکومت دینى کلیسایى قادر است انسان را به سعادت و خوشبختى برساند، همانند کفى روى آب محو شد. این حادثه نخست در آمریکا به عنوان پیشگام در اجراى دموکراسى ظاهر گردید و البته به آن محدود نماند. <br>
نتیجه این که تمدن جدید غرب خود را از خدا رهانید و انسان را جاى خدا نشاند. یکى از مصداق‌هاى جاى گزینى انسان به جاى خدا در حکومت تبلور یافت، و از این رو، نام دموکراسى یا حکومت مردم بر مردم به خود گرفت ولى به سرعت این گمان که حکومت انسانى رنسانسى به جاى حکومت دینى کلیسایى قادر است انسان را به سعادت و خوشبختى برساند، همانند کفى روى آب محو شد. این حادثه نخست در آمریکا به عنوان پیشگام در اجراى دموکراسى ظاهر گردید و البته به آن محدود نماند. <br>


=واکنش‌هاى ضد دموکراسى <ref>سى. بى. مكفرسون، جهان واقعى دموكراسى، ترجمه على معنوى تهرانى، تهران، آگاه، 1379، 112ص.</ref>=
==واکنش‌هاى ضد دموکراسى <ref>سى. بى. مكفرسون، جهان واقعى دموكراسى، ترجمه على معنوى تهرانى، تهران، آگاه، 1379، 112ص.</ref>==
کرافورد براف مکفرسون(Craford Brough Macpherson) نظریه پرداز سیاسى کانادایى در سال 1911 به دنیا آمد و در سال 1987 وفات یافت. او پس از تحصیل در مدرسه اقتصاد لندن، در سال 1935 به زادگاهش (تورنتو) بازگشت و در دانشگاه به تدریس درس نظریه سیاسى پرداخت. جز چند سفر کوتاه علمى به چند کشور، سراسر زندگى علمى و دانشگاهى خود را در ترونتو گذراند. در سال 1962، یکى از مشهورترین آثارش را به نام نظریه سیاسى فردگرایى انحصارطلبانه منتشر ساخت. وى در این اثر استدلال مى‌کند که پیدایش بازار سرمایه‌دارى قرن هفدهم انگلستان فرهنگى را به وجود آورد که طى آن تصاحب و تملک(انحصار)کالاها به هدف عمده زندگى تبدیل شد. مکفرسون در کتاب نظریه دموکراسى: جستارهایى در بازاریابى(چاپ1973) نشان داد که پیشرفت و بقاى دموکراسى در صورتى امکان‌پذیر است که برخى از ارزش‌هاى فراموش شده دموکراسى چون آزادى خواهى احیا شود.<br>
کرافورد براف مکفرسون(Craford Brough Macpherson) نظریه پرداز سیاسى کانادایى در سال 1911 به دنیا آمد و در سال 1987 وفات یافت. او پس از تحصیل در مدرسه اقتصاد لندن، در سال 1935 به زادگاهش (تورنتو) بازگشت و در دانشگاه به تدریس درس نظریه سیاسى پرداخت. جز چند سفر کوتاه علمى به چند کشور، سراسر زندگى علمى و دانشگاهى خود را در ترونتو گذراند. در سال 1962، یکى از مشهورترین آثارش را به نام نظریه سیاسى فردگرایى انحصارطلبانه منتشر ساخت. وى در این اثر استدلال مى‌کند که پیدایش بازار سرمایه‌دارى قرن هفدهم انگلستان فرهنگى را به وجود آورد که طى آن تصاحب و تملک(انحصار)کالاها به هدف عمده زندگى تبدیل شد. مکفرسون در کتاب نظریه دموکراسى: جستارهایى در بازاریابى(چاپ1973) نشان داد که پیشرفت و بقاى دموکراسى در صورتى امکان‌پذیر است که برخى از ارزش‌هاى فراموش شده دموکراسى چون آزادى خواهى احیا شود.<br>
به اعتقاد مکفرسون، نظریه پردازان جدید دموکراسى چون ژوزف شومپیتر و رابرت دال تعریف نوینى از دموکراسى ارایه کرده‌اند که از یک سو با بازار رقابتى کاپیتالیسم و از سوى دیگر با عدم مشارکت گسترده دموکراتیک تناسب دارد. از این رو، وى بازیابى آزادى را براى دموکراسى سالم و نیرومند ضرورى مى‌داند. مکفرسون هواخواه شکلى از سوسیالیسم دموکراتیک بود و به همین دلیل، در یک سلسله سخنرانى‌هاى رادیویى تلاش کرد نشان دهد جوامع سوسیالیستى و جهان سومى داراى امکانات بالقوه و منحصر به فردى براى استقراربخشى به دموکراسى با شرایط خود هستند. مجموعه این سخنرانى‌ها در سال 1965 در کتاب جهان واقعى دموکراسى منتشر گردید (The RealWord Of Democracy) که بخش‌هایى از آن را بررسى مى‌کنیم:<br>
به اعتقاد مکفرسون، نظریه پردازان جدید دموکراسى چون ژوزف شومپیتر و رابرت دال تعریف نوینى از دموکراسى ارایه کرده‌اند که از یک سو با بازار رقابتى کاپیتالیسم و از سوى دیگر با عدم مشارکت گسترده دموکراتیک تناسب دارد. از این رو، وى بازیابى آزادى را براى دموکراسى سالم و نیرومند ضرورى مى‌داند. مکفرسون هواخواه شکلى از سوسیالیسم دموکراتیک بود و به همین دلیل، در یک سلسله سخنرانى‌هاى رادیویى تلاش کرد نشان دهد جوامع سوسیالیستى و جهان سومى داراى امکانات بالقوه و منحصر به فردى براى استقراربخشى به دموکراسى با شرایط خود هستند. مجموعه این سخنرانى‌ها در سال 1965 در کتاب جهان واقعى دموکراسى منتشر گردید (The RealWord Of Democracy) که بخش‌هایى از آن را بررسى مى‌کنیم:<br>
«افلاطون در سده پنچم پیش از میلاد، دموکراسى را به دلیل دیدگاه برابر خواهانه اش، مردود شمرد. به طور مشابه نیز، در قرن هفدهم میلادى، کرامول ـ رهبر انقلاب انگلیس ـ آن را رد کرد. حتى متحدان چپ گراى کرامول، به علت اصرار دموکراسى بر اعطاى حق رأى به مردم، با آن به مخالفت برخاستند. <br>
«افلاطون در سده پنچم پیش از میلاد، دموکراسى را به دلیل دیدگاه برابر خواهانه اش، مردود شمرد. به طور مشابه نیز، در قرن هفدهم میلادى، کرامول ـ رهبر انقلاب انگلیس ـ آن را رد کرد. حتى متحدان چپ‌گراى کرامول، به علت اصرار دموکراسى بر اعطاى حق رأى به مردم، با آن به مخالفت برخاستند. <br>
مبلغ اصلى لیبرالیسم در قرن نوزده میلادى، یعنى جان استوارت میل، على رغم نقش مهمى که براى توده‌هاى مردمى قائل بود، نظام خاصى از رأى گیرى را پیشنهاد مى‌کرد که در آن، طبقه کارگر به اکثریتى پر نفوذ تبدیل نشود. ژان ژاک روسو، یک جامعه دموکراتیک را جامعه اى مى‌دانست که انسان‌ها به آزاد بودن مجبور مى‌شوند نه این که آزاد باشند. به علاوه اشکالات دیگرى در دموکراسى به چشم مى‌خورد، از جمله: <br>
مبلغ اصلى لیبرالیسم در قرن نوزده میلادى، یعنى جان استوارت میل، على رغم نقش مهمى که براى توده‌هاى مردمى قائل بود، نظام خاصى از رأى گیرى را پیشنهاد مى‌کرد که در آن، طبقه کارگر به اکثریتى پر نفوذ تبدیل نشود. ژان ژاک روسو، یک جامعه دموکراتیک را جامعه اى مى‌دانست که انسان‌ها به آزاد بودن مجبور مى‌شوند نه این که آزاد باشند. به علاوه اشکالات دیگرى در دموکراسى به چشم مى‌خورد، از جمله: <br>
* 1 ـ '''دموکراسى یا جامعه مبتنى بر حق انتخاب فردى،''' نقاط ضعف دیگرى نیز دارد. از جمله: اول ـ جامعه سرمایه‌دارى مبتنى بر بازار، شکل نمى‌گیرد، مگر آن که در یک سو، تعدادى از مردم از سرمایه‌هاى کلان برخوردار مى‌شوند، و در سوى دیگر، تعداد کثیرى فاقد سرمایه مى‌گردند، یا سرمایه شان آن قدر اندک است که نمى‌توانند آن را به کار اندازند و سود ببرند، پس ناچار مى‌شوند نیروى کار خود را در اختیار دیگران قرار دهند. این واقعیت، آزادى انتخاب را هم نابرابر مى‌سازد. در واقع، همه آزادند، اما برخى آزادترند.<br>
* 1 ـ '''دموکراسى یا جامعه مبتنى بر حق انتخاب فردى،''' نقاط ضعف دیگرى نیز دارد. از جمله: اول ـ جامعه سرمایه‌دارى مبتنى بر بازار، شکل نمى‌گیرد، مگر آن که در یک سو، تعدادى از مردم از سرمایه‌هاى کلان برخوردار مى‌شوند، و در سوى دیگر، تعداد کثیرى فاقد سرمایه مى‌گردند، یا سرمایه شان آن قدر اندک است که نمى‌توانند آن را به کار اندازند و سود ببرند، پس ناچار مى‌شوند نیروى کار خود را در اختیار دیگران قرار دهند. این واقعیت، آزادى انتخاب را هم نابرابر مى‌سازد. در واقع، همه آزادند، اما برخى آزادترند.<br>
خط ۶۰: خط ۶۱:
با پیروزى اولین انقلاب پرولترى، حزب کمونیست زمام امور را به دست گرفت. در نتیجه، حکومت شوروى، یک گام از مفهوم دموکراسى مارکسیستى، فاصله گرفت، چون این حکومت به جاى آن که با دموکراسى طبقاتى آغاز کند. حکومت را با یک دموکراسى حزبى آغاز کرد، آیا مى‌توان دولت‌هاى برآمده از کمونیسم را واقعاً دموکراتیک دانست؟ در پاسخ باید گفت که، اگر دموکراسى را در معناى دقیق آن، یعنى نظامى که حاکمان آن از سوى مردم انتخاب مى‌شوند، در نظر بگیریم، آنگاه یک دولت حزبى، دموکراتیک نخواهد بود. این دولت، شاید براى مردم خدمت کند، ولى به دست مردم و بر اساس انتخاب مردم، برگزیده نشده است. اصولا دولت تک حزبى که حتى امکان نظارت از پایین به بالا، یا درون حزبى را فراهم نمى‌آورد، نمى‌تواند دموکراتیک باشد.<br>
با پیروزى اولین انقلاب پرولترى، حزب کمونیست زمام امور را به دست گرفت. در نتیجه، حکومت شوروى، یک گام از مفهوم دموکراسى مارکسیستى، فاصله گرفت، چون این حکومت به جاى آن که با دموکراسى طبقاتى آغاز کند. حکومت را با یک دموکراسى حزبى آغاز کرد، آیا مى‌توان دولت‌هاى برآمده از کمونیسم را واقعاً دموکراتیک دانست؟ در پاسخ باید گفت که، اگر دموکراسى را در معناى دقیق آن، یعنى نظامى که حاکمان آن از سوى مردم انتخاب مى‌شوند، در نظر بگیریم، آنگاه یک دولت حزبى، دموکراتیک نخواهد بود. این دولت، شاید براى مردم خدمت کند، ولى به دست مردم و بر اساس انتخاب مردم، برگزیده نشده است. اصولا دولت تک حزبى که حتى امکان نظارت از پایین به بالا، یا درون حزبى را فراهم نمى‌آورد، نمى‌تواند دموکراتیک باشد.<br>
آزادى عضویت نیز، در احزاب کمونیستى وجود ندارد. دولت تک حزبى فقط براى کسانى حق رأى قائل است که به اندازه کافى، در درون حزب به فعالیت سیاسى اشتغال داشته باشند، در حالى که همه مردم این کشورها امکان فعالیت سیاسى در درون حزب را ندارند. <br>
آزادى عضویت نیز، در احزاب کمونیستى وجود ندارد. دولت تک حزبى فقط براى کسانى حق رأى قائل است که به اندازه کافى، در درون حزب به فعالیت سیاسى اشتغال داشته باشند، در حالى که همه مردم این کشورها امکان فعالیت سیاسى در درون حزب را ندارند. <br>
* 3 ـ '''ملت‌هاى جهان سوم،''' طى چند دهه گذشته، از انقیاد دولت‌هاى استعمارگر، خارج شده‌اند و به استقلال رسیده‌اند، برخى از راه انقلاب، و برخى دیگر، به شیوه‌اى مسالمت‌آمیزو تدریجى. از میان آن‌ها، بعضى مدعى برقرار کردن دموکراسى در کشورهایشان هستند. قدر مسلّم این دموکراسى، ریشه در دموکراسى از نوع غربى و دموکراسى مورد نظر مارکس ولنین دارد.<br>
* 3 ـ '''ملت‌هاى جهان سوم،''' طى چند دهه گذشته، از انقیاد دولت‌هاى استعمارگر، خارج شده‌اند و به استقلال رسیده‌اند، برخى از راه انقلاب، و برخى دیگر، به شیوه‌اى مسالمت‌آمیزو تدریجى. از میان آنها، بعضى مدعى برقرار کردن دموکراسى در کشورهایشان هستند. قدر مسلّم این دموکراسى، ریشه در دموکراسى از نوع غربى و دموکراسى مورد نظر مارکس ولنین دارد.<br>
در دموکراسى جهان سومى، ثروت اندوزى، ارزشى ذاتى نیست، در پى نفع فردى بودن، ناپسند تلقى مى‌شود، برابرى و وحدت، بیش از آزادى اهمیت دارد، رقابت سیاسى در آن، همانند رقابت اقتصادى، مردود است، گاه در آن تشکیل احزاب سیاسى مخالف، تحمل نمى‌شود، و اعتقاد به نظامى مرکب از احزاب ملى، به عنوان نظامى راه‌گشا، مقتدر و کارآمد، در میان این کشورها، نگرشى بیگانه و خارجى تلقى مى‌گردد. پس، ملل در حال توسعه، مدعى نوعى دموکراسى هستند که غیرلیبرال است، و البته، تنها اشتراک آن با دموکراسى لیبرال، آرمان آزادى و منزلت انسانى براى یکایک اعضاى جامعه است. <br>
در دموکراسى جهان سومى، ثروت اندوزى، ارزشى ذاتى نیست، در پى نفع فردى بودن، ناپسند تلقى مى‌شود، برابرى و وحدت، بیش از آزادى اهمیت دارد، رقابت سیاسى در آن، همانند رقابت اقتصادى، مردود است، گاه در آن تشکیل احزاب سیاسى مخالف، تحمل نمى‌شود، و اعتقاد به نظامى مرکب از احزاب ملى، به عنوان نظامى راه‌گشا، مقتدر و کارآمد، در میان این کشورها، نگرشى بیگانه و خارجى تلقى مى‌گردد. پس، ملل در حال توسعه، مدعى نوعى دموکراسى هستند که غیرلیبرال است، و البته، تنها اشتراک آن با دموکراسى لیبرال، آرمان آزادى و منزلت انسانى براى یکایک اعضاى جامعه است. <br>
* 4 ـ '''دموکراسى‌هاى غربى،''' دیگر نمى‌توانند مدعى رهبرى یا انحصار رهبرى جهان باشند. به دیگر بیان، وجود دو دموکراسى دیگر که دو سوم جهان را در بر‌گرفته است، مانع اساسى در هژمونى رهبرى جهانى دموکراسى غربى است. به آن جهت که دو مفهوم دموکراسى دیگر ارایه شده، بر این باورند که جامعه مبتنى بر بازار نمى‌تواند حقوق انسان و آزادى فردى که مستلزم برابرى است، را تأمین کند، و از این رو، در دموکراسى کمونیستى و جهان سومى، دورشدن از بازار در دستور کار قرار دارد.<br>
* 4 ـ '''دموکراسى‌هاى غربى،''' دیگر نمى‌توانند مدعى رهبرى یا انحصار رهبرى جهان باشند. به دیگر بیان، وجود دو دموکراسى دیگر که دو سوم جهان را در بر‌گرفته است، مانع اساسى در هژمونى رهبرى جهانى دموکراسى غربى است. به آن جهت که دو مفهوم دموکراسى دیگر ارایه شده، بر این باورند که جامعه مبتنى بر بازار نمى‌تواند حقوق انسان و آزادى فردى که مستلزم برابرى است، را تأمین کند، و از این رو، در دموکراسى کمونیستى و جهان سومى، دورشدن از بازار در دستور کار قرار دارد.<br>
به علاوه، آزادى در جامعه مبتنى بر بازار رقابتى، خود را نقض مى‌کند، زیرا با وجود نابرابرى‌ها در زمینه مهارت و قدرت، چنین آزادى‌اى به آن جا ختم مى‌شود که عده اى منابع و سرمایه و ابزار تولید را در انحصار خود درآورند و اکثریت جامعه از آن محروم بمانند. در حقیقت، اعطاى آزادى به افراد در شرایط نابرابر، در واقع، نافى آزادى است، زیرا هرکس که از قدرت و مهارت بیش‌ترى برخوردار باشد، از آزادى و حقوق بیش‌تر برخوردار مى‌شود. لذا دموکراسى غربى به ناچار باید یکى از این دو راه را انتخاب کند: پذیرش آزادى در عین انکار انسانیت براى همه، جز صاحبان قدرت و مهارت، یا انکار آزادى به سود برابرى امکانات انسانى. بنابراین، ارزش‌هاى لیبرال باید با ارزش‌هاى دموکراسى غیرلیبرال رقابت کنند، در حالى که پیش از این مجبور نبودند، به چنین اقدامى دست بزنند».<br>
به علاوه، آزادى در جامعه مبتنى بر بازار رقابتى، خود را نقض مى‌کند، زیرا با وجود نابرابرى‌ها در زمینه مهارت و قدرت، چنین آزادى‌اى به آن جا ختم مى‌شود که عده اى منابع و سرمایه و ابزار تولید را در انحصار خود درآورند و اکثریت جامعه از آن محروم بمانند. در حقیقت، اعطاى آزادى به افراد در شرایط نابرابر، در واقع، نافى آزادى است، زیرا هرکس که از قدرت و مهارت بیش‌ترى برخوردار باشد، از آزادى و حقوق بیش‌تر برخوردار مى‌شود. لذا دموکراسى غربى به ناچار باید یکى از این دو راه را انتخاب کند: پذیرش آزادى در عین انکار انسانیت براى همه، جز صاحبان قدرت و مهارت، یا انکار آزادى به سود برابرى امکانات انسانى. بنابراین، ارزش‌هاى لیبرال باید با ارزش‌هاى دموکراسى غیرلیبرال رقابت کنند، در حالى که پیش از این مجبور نبودند، به چنین اقدامى دست بزنند».<br>


=نتیجه=
==نتیجه==
علایق دینى، از قلب انسان غربى عصر دموکراسى ناپدید شده است. ظاهراً پیش بینى دوقرن و نیم پیش مونتسکیو که گفته بود: پویایى برآمده از عصر روشن فکرى به مرگ ادیان مى‌انجامد، اتفاق افتاده است. هم اکنون، از دین، براى انسان غربى جز مناسک و دلبستگى‌هاى سحرآمیز که براى معنا دادن به زندگى پرحادثه امروزى لازم است، چیزى باقى نمانده است. سیاست خاستگاه دینى‌اش را رها کرده، و از این‌رو، از درد رهاسازى دین به خود مى‌پیچید.<br>
علایق دینى، از قلب انسان غربى عصر دموکراسى ناپدید شده است. ظاهراً پیش بینى دوقرن و نیم پیش مونتسکیو که گفته بود: پویایى برآمده از عصر روشن فکرى به مرگ ادیان مى‌انجامد، اتفاق افتاده است. هم اکنون، از دین، براى انسان غربى جز مناسک و دلبستگى‌هاى سحرآمیز که براى معنا دادن به زندگى پرحادثه امروزى لازم است، چیزى باقى نمانده است. سیاست خاستگاه دینى‌اش را رها کرده، و از این‌رو، از درد رهاسازى دین به خود مى‌پیچید.<br>
بنیادگرایى‌هاى جدیدى که به دنبال انقلاب اسلامى و [[ایران|جمهورى اسلامى ایران]]، در غرب پدید آمده است، به همین دلیل، خواهان مناسبات اجتماعى صمیمى در روابط شخصى، تأسیس اجتماع همگن یا در واقع، بازگرداندن دین به صحنه اجتماع‌اند. جامعه عادلانه اى که بنیادگرایان مى‌خواهند پدید آورند، از بالا و باجلوس شاهزاده اى خوب، ایجاد نخواهد شد، بلکه از پایین و با به قدرت رسیدن مستضعفان ساخته مى‌شود. این بلندپروازى معقول، تنها بر پایه شکست پیوند دین و سیاست بنا مى‌شود. در کشورهاى ثروت‌مند دموکراتیک غربى، تمایل دینى به شیوه‌هاى متفاوت ابراز مى‌شود، اما همه جا با سرخوردگى از سیاست روبه‌رو مى‌شود. <br>
بنیادگرایى‌هاى جدیدى که به دنبال انقلاب اسلامى و [[ایران|جمهورى اسلامى ایران]]، در غرب پدید آمده است، به همین دلیل، خواهان مناسبات اجتماعى صمیمى در روابط شخصى، تأسیس اجتماع همگن یا در واقع، بازگرداندن دین به صحنه اجتماع‌اند. جامعه عادلانه اى که بنیادگرایان مى‌خواهند پدید آورند، از بالا و باجلوس شاهزاده اى خوب، ایجاد نخواهد شد، بلکه از پایین و با به قدرت رسیدن مستضعفان ساخته مى‌شود. این بلندپروازى معقول، تنها بر پایه شکست پیوند دین و سیاست بنا مى‌شود. در کشورهاى ثروت‌مند دموکراتیک غربى، تمایل دینى به شیوه‌هاى متفاوت ابراز مى‌شود، اما همه جا با سرخوردگى از سیاست روبه‌رو مى‌شود. <br>
خط ۷۱: خط ۷۲:
در دنیاى متکثر امروزین غرب، نه نظم سیاسى حکومت مى‌کند و نه نظم فلسفى و دینى. انقلاب کوپرنیکى، مثال خوبى براى تبیین چنین وضعیتى است، زیرا انقلاب کوپرنیکى زمین را از موقعیت مرکزى آن بیرون کشیده و خورشید را جاى گزین آن کرد؛ یعنى ایده ضرورت وجود یک مرکز را حفظ کرده است. این همان ایده‌اى است که در حال مردن است. این ایده همان دین است. از این رو است که انسان غربى تهى شده از دین، در پى بازگشت مجدد به دین است. دینى که تنها به معناى مجموعه‌اى از مناسک و عادت‌ها نیست، بلکه به گفته آلکسى دوتوکویل، رفتار اجتماعى انسان را شکل داده و به آن معنا مى‌بخشد؛ چیزى که در دموکراسى غربى وجود ندارد.<br>
در دنیاى متکثر امروزین غرب، نه نظم سیاسى حکومت مى‌کند و نه نظم فلسفى و دینى. انقلاب کوپرنیکى، مثال خوبى براى تبیین چنین وضعیتى است، زیرا انقلاب کوپرنیکى زمین را از موقعیت مرکزى آن بیرون کشیده و خورشید را جاى گزین آن کرد؛ یعنى ایده ضرورت وجود یک مرکز را حفظ کرده است. این همان ایده‌اى است که در حال مردن است. این ایده همان دین است. از این رو است که انسان غربى تهى شده از دین، در پى بازگشت مجدد به دین است. دینى که تنها به معناى مجموعه‌اى از مناسک و عادت‌ها نیست، بلکه به گفته آلکسى دوتوکویل، رفتار اجتماعى انسان را شکل داده و به آن معنا مى‌بخشد؛ چیزى که در دموکراسى غربى وجود ندارد.<br>


=منابع و مآخذ=
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
 
== منابع ==
# آلکسى دو توکویل، تحلیل دموکراسى در آمریکا، ترجمه رحمت الله مقدم، تهران، زوار،1347.
# آلکسى دو توکویل، تحلیل دموکراسى در آمریکا، ترجمه رحمت الله مقدم، تهران، زوار،1347.
# سى. بى. مکفرسون، جهان واقعى دموکراسى، ترجمه على معنوى تهرانى، تهران، آگاه،1379.
# سى. بى. مکفرسون، جهان واقعى دموکراسى، ترجمه على معنوى تهرانى، تهران، آگاه،1379.


== پانویس ==
{{پانویس}}


مطالب مندرج در این مدخل بارگذاری شده از فصلنامه اندیشه تقریب، سال دوم، شماره هفتم، تابستان 1385 می‌باشد.
مطالب مندرج در این مدخل بارگذاری شده از فصلنامه اندیشه تقریب، سال دوم، شماره هفتم، تابستان 1385 می‌باشد.


[[رده:مقاله‌ها]]
[[رده:فصلنامه اندیشه تقریب]]
[[رده:فصلنامه اندیشه تقریب]]
[[رده:مقالات]]
[[رده:منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]
[[رده:منشورات مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی]]
Writers، confirmed، مدیران
۸۵٬۹۶۳

ویرایش